"قطب الدین صادقی" در انتقاد به وضعیت نابسامانِ سازو کارِ مدیریتی عرصه هنرهای نمایشی در گفت و گو با اقتصادهنر آنلاین مطرح کرد:
فاصله بین استاد و دانشجو یک جزوه است+تیزر
"قطب الدین صادقی"، کارگردان تئاتر، استاد دانشگاه، فیلمنامه نویس، نویسنده و مترجم در گفت و گویی با اقتصاد هنر آنلاین، راجع به وضعیت حقوقی صنف هنرمندانِ هنرهای نمایشی، چرایی ایجاد تئاتر مستقل و نا امیدی آن از حمایت های دولتی و مقایسه روندِ مدیریتی فضای تئاتر ایران با دیگر کشورها صحبت کرده است؛ و تئاتر را یک دستگاه فکری و یک رخداد ملی می داند که به گشایش فضا و طرح مسائلِ جسورانه کمک میکند و در توسعه فرهنگ و دموکراسی نقش دارد؛ او همچنین در انتقاد به سیستم آموزشی و سیاست گذاری های دولتی در این باره نقدهایی جالب توجه دارد؛ و می گوید: "رشدی بسیار ناموزون در افزایش تعداد دانشکدههای اتفاق افتاده است که الکی سر جوانها را گرم کنند و ریشه این مسئله هنر یا علم نیست، ریشه آن سودجویی است." صادقی به طور کلی تعریف دولت از هنر را سراسر اشتباه می داند و معتقد است در بحران کنونی بزرگترین وظیفه دولت حمایت از تئاتر مردمی است؛ از نگاه این استاد دانشگاه بحران اقتصاد ما از این جا شروع میشود، که عرصه دست کسانی افتاده است که اوقات تلف شده شان در تلویزیون و سینما را به تئاتر میآورند و به طور بالقوه تماشاگرها و سالنها را قبضه میکنند. او در نقد انجمن های صنفی هنرمندان تئاتر نیز می گوید سندیکا یک نهاد مردمی مستقل است که اصلیترین هدفش دفاع از جایگاه اجتماعی، درآمد، زندگی، بهداشت و... است. در کشور ما دولتی ست و آنگونه که باید باشد نیست. در ادامه این گفت و گو پیشِ روی شماست:
شما همواره رویکردی انتقادی نسبت به اقتصاد هنر داشته اید و معمولا از حقوق صنفی هنرمندهان دفاع کرده اید. این رویکرد انتقادی چگونه شروع شد، چرا و چطور ادامه پیدا میکند و آیا نتیجه خواهد داشت؟
این رویکرد از زمانی شروع شد که انقلاب رخ داد و اقتصاد تئاتر ویران شد. به این دلیل که نخست در لحظهای که انقلاب شد، بودجه تئاتر 80 میلیون تومان بود. 10 سال بعد؛ یعنی سال 67 به 24 میلیون تومان رسید. به جای این که با توجه به تورم به 800 میلیون تومان برسد، در طول جنگ از بودجه نهادها از جمله فرهنگ و هنر کاسته بودند و بودجه تئاتر 24 میلیون تومان شده بود. از این 24 میلیون 2 میلیون برای تولید میماند و 22 میلیون صرف هزینه آب، برق، تلفن، کارمند و... میشد؛ یعنی برای تولید کل تئاتر ایران فقط 2 میلیون بودجه داشتیم. این عدد را مقایسه کنید با هزینه تولید یک فیلم که در آن زمان 8 تا 10 میلیون بود؛ یعنی کل پولی که برای تئاتر ایران موجود بود یک پنجم هزینه تولید یک فیلم سینمایی بود. تمام کارمندهای اداره تئاتر که عمری گذاشته بودند، تخصص داشتند و سرمایه ما بودند، ستارهدار شدند؛ یعنی اگر مردند یا بازنشست شدند، هیچ کس نباید جای آنها را بگیرد. وزارت فرهنگ و هنر یا ارشاد اسلامی کنونی خط بطلان کشید بر سیستم حمایت مالی و پولی از هنرمندان؛ یعنی دیگر هنرمند رسمی نداشتیم. هر چه نیرو تربیت کرده بودیم و داشتیم، مثل طراح، بازیگر، کارگردان، مثل منتقد، همه به تلویزیون رفتند. تلویزیون و سینما یک استراتژی داشت که تئاتر نداشت. استراتژی این بود که درها را ببندیم و نگذاریم فیلم خارجی وارد شود چرا که افکار مردم، افکار پرورشیافته نظام جمهوری اسلامی باشد. حساب کرده بودند که باید 70 فیلم بسازند و ساختند؛ این در حالی بود که ما در اوج بحران جنگ بودیم که دلار 7 تومان بود و گاهی یک بشکه نفت را زیر دلار میفروختند که پول جنگ را تأمین کنند. اینها اطلاعاتی است که از دسترس این نسل خارج شده است. تلویزیون تمام تلاش خود را بر سریالسازی گذاشته بود. تمام هنرمندان سینما و تلویزیون سابق را هم بیرون کرده بود؛ بنابراین تلویزیون و سینما بچههای تئاتر را جذب کردند در نتیجه ما تمام بنیه فنی، فکری و تخصصی خود را دو دستی به سینما و تلویزیون تقدیم کردیم. نزدیک به 10 سال تئاتر آماتوری داشتیم، گروههای سیاسی و نظامی که برای جنگ و تسویه حسابهای سیاسی کار میکردند. تئاتر به شدت آماتوری شد و آن تعداد افراد حرفهای هم که مانده بودند و میخواستند تئاتر کار کنند، در شرایطی کار میکردند که برق نبود. من و "ایرج راد" همزمان دو نمایش با چراغ توری کار کردیم. از ساعت 5 عصر به بعد هم به دلیل موشک باران خاموشی بود؛ یعنی عملا کسانی هم که به دلیل عشق به تئاتر مانده بودند، نمیتوانستند هیچ کاری بکنند. در سال 67 که صلح برقرار شد و آرامش کمی به ایران برگشت، آقای منتظری تلاشهای زیادی کرد و بزرگترین کاری که کرد، راهاندازی تئاتر شهرستانها بود. در تهران حد اقل کمی حرمت وجود داشت؛ اما در شهرستان تئاتر حقیر بود. هیچ مسئولی هنرمندها را قبول نداشت. به یاد میآورم که در جایی استانداری حقوق کارمندان ارشاد را قطع کرده بود. رئیس آن ارشاد به همراه تمام نوازندههایش رفت جلوی استانداری و سرود خمینی ای امام را خواندند. اینها را میگویم که بدانید اقتصاد ما از چه خرابهای شروع شد. آقای علی منتظری، اولین رئیس مرکز هنرهای نمایشی، بعد از صلح بود که خیلی تلاش کرد.
سال 64 که برگشتم، یکی دو نفر از مسئولان تئاتر از من خواستند که با آنها همکاری کنم، یکی از آنها به طور آشکار به من گفت که از تئاتر بدم میآید. میخواهم بگویم که در چنین وضعی باید کار میکردیم. صلح که برقرار شد، "آقای منتظری" تئاتر شهرستانها را به راه انداخت و تمام مسئولان را وادار به همکاری کرد. تئاتر جایگاه خود را به دست آورد، مجله و انتشارات نمایش به راه انداخت، از گروههای خارجی دعوت کرد، گروههای ایرانی را به خارج از کشور فرستاد و... در واقع عادیسازی و روی ریل قرار گرفتن تئاتر با "علی منتظری" شروع شد و او خیلی در این خصوص زحمت کشید. بسیاری از کسانی که ممنوع الکار بودند را مجدد به کار دعوت کرد و 60 نیروی حرفهای را استخدام کرد، افرادی مثل "اصغر همت"، "میکائیل شهرستانی"، "رویا تیموریان"، "هما روستا"، من و... به جبران نبود بنیه تئاتر حرفهای اداره تئاتر پیش از انقلاب، عدهای را به صورت قراردادی دعوت به کار کرد به این دلیل که استخدام کردن ممنوع بود. شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرده بود که تا اطلاع ثانوی وزارت ارشاد حق استخدام ندارد؛ اما میتواند از وزارت خانههای دیگر افرادی را جذب کند. علی منتظری اینها را به عنوان کارگر روز مزد به کار گرفت. زمانی که "محمود احمدی نژاد" همه را بیرون کرد، ما به عنوان کارگر روز مزد به اداره کار رفتیم و شکایت کردیم؛ یعنی بعد از انقلاب هنرمند دیگر جایگاه و تعریفی نداشت. شما چگونه میخواهید اقتصاد هنر درست شود؛ در حالی که هنوز هنرمند جزء کارگر است، آن هم کارگر روز مزد؟ سال 84 آقای احمدی نژاد همه را اخراج کرد و این کار توسط برادران متعهد تئاتری صورت گرفت. من به ایشان اعتراض کردم که آقا شما خودت تئاتری هستی، با ادبیات بسیار بدی به من گفت "من نمی گذارم برگردند." کسی که الآن چهره اول تئاتر تجاری ایران است. خلاصه این که این اقتصاد خورد خورد به راه افتاد؛ یعنی با این استخدامیها، تعهدها که هر سال باید یکی دو کار انجام بدهید، تئاتر حرفهای تهران به راه افتاد. ما به شهرستانها رفتیم و تئاتر شهرستانها را هم فعال کردیم، آموزش دادیم، داوری کردیم. به مرور اقتصاد تئاتر از حالت دولتی خارج شد؛ البته کمکهایی هم صورت میگرفت. آقای منتظری کمکم آن را به قرارداد تبدیل کرد. مثلا میگفت این مقدار پول برای دکور، این مقدار برای بازیگر و... ما هم به گیشهکاری نداشتیم؛ در واقع دولتی بودن در برابر کیفیت کار بود. ما 4 ماه تمرین کردیم تا کاری را به روی صحنه ببریم و فروش اگر کم یا زیاد بود، به ما ربطی نداشت و به جیب انجمن نمایش میرفت. ما به صورت ماهانه حقوق میگرفتیم. من حدود 22 سال پیش گزارشی تحت عنوان اقتصاد تئاتر ایران که به چند زبان هم تهیه شده است، نوشتم. تمام ارقام و آمارها در آن گزارش آمده است. اشکال دیگر دولت این بود که توسعه نداد که البته هنوز هم این اشکال وجود دارد. وزارت ارشاد در طول این چهل سال، تنها دو سالن تئاتر در تهران ساخته است. یکی "تالار فردوسی" که در انحصار یک نفر است و یکی هم "تالار حافظ"؛ یعنی توسعهای نداشتیم. همزمان با این مسائل یک رشد بسیار ناموزون اتفاق افتاد و تعداد دانشکدههای ما به 18 افزایش یافت که الکی سر جوانها را گرم کنند. ریشه این مسئله هنر یا علم نیست، ریشه آن سودجویی است. عدهای یک اساس نامهای را تعریف میکنند، در وزارت علوم ثبت میکنند و مثلا میروند در علی آباد کتول دانشکده هنر میزنند. در بوشهر، نوشهر، تنکابن، اراک و.. دانشکده هنر داریم، غافل از آن که دانشکده تئاتر باید در جایی باشد که وقتی دانشجو از دانشگاه خارج میشود، بتواند چهار تا تئاتر حرفهای ببیند که آیا آنچه را که میخواند با آنچه در عمل میبینید، همخوانی دارد یا خیر؟ در شهری که سال به سال این اتفاق نمیافتد، وجود دانشکده تئاتر یک شوخی مضحک است. و با دانشکده های علمی- کاربردی جدیدی که در این چند سال تاسیس کرده اند، باید گفت تعداد دانشکده های هنری و به خصوص هنرهای نمایشی به 67 رسده است. علاوه بر این دانشکده هایی که دانشجوهایی با سطح پایین دانش و غیر عملی تربیت میکنند، ما اساتید مجرب هم کم داریم، شاید به اندازه دو دانشکده استاد داشته باشیم؛ بنابراین استادان این دانشکدهها هم سطح پایینی دارند، فاصله این اساتید با دانشجوها یک کتاب یا یک جزوه است. خیلی از آنها اصلاً دانشجو نیستند و با زد و بند وارد شده اند، کیلو کیلو هم بهشان دکترا میدهند. همان کاری که "ژوزف استالین" کرد. استالین برای این که روشنفکران را نابود کند، نخست تمام کارمندانش را فرستاد که بهشان دکترا بدهند و دوم نگذاشت روشنفکران بزرگ تحصیلات دانشگاهی خود را انجام بدهند. نمونه بزرگ آن "میخائیل باختین" است که تا آخر عمرش نگذاشتند از رسالهاش دفاع کند. کسی که معتقدند بزرگترین منتقد قرن بیستم است، تا پایان عمر در یک شهرستان کوچک مثل رباتکریم معلم بود و همان جا هم مرد. بعد از مرگش فرانسویها او را کشف کردند. چنین بازیهایی هم در این جا در آوردند. علاوه بر اینها، از 3 هزار کلاس آزادی که از وزارت ارشاد مجوز دارند، 700مورد آن نیز در خصوص بازیگری و کارگردانی است و اینها مدام از جوانها پول میگیرند و آنها را به عنوان بازیگر و کارگردان به درون جامعه میفرستند. در شرایطی که در عرض چهل سال تنها دو سالن ساخته شده است و این همه هنرمند اضافه شده است، بحران به وجود میآید. دولت توپ را در زمین ما انداخته است و تئاتر خصوصی شکل میگیرد. این تئاتر خصوصی تنها کمی جنبه هنری دارد و بیشتر جنبه تجربی دارد برای جوانهای هنرمندی که عمر و پول گذاشتند و میخواهند به جایی برسند. این جوانها باید خود را در جایی نشان بدهند و حقشان هم همین است. دولت که به آنها جایی نمیدهد و آنها وارد تئاترهای کوچک میشوند که هزینه هم دارد؛ بنابراین این جوانها پول میدهند. جوانی میگفت: سه ماه تمرین کردم، و نمایشی را اجرا کردم و در نهایت هم 8 میلیون ضرر کردم. پرسیدم چرا ضرر؟ گفت: چون هزینه کردم؛ اما برنگشت؛ یعنی جوانها برای اثبات لیاقت و توانمندیهایشان پول خرج میکنند. در این شرایط عدهای آمدند و یک سری تئاترهای تجاری بزرگ زدند، کسانی که من مطمئنم که منشأ پولهایشان مشکوک است و همان گونه که در سینما رخ داد، یک جور پولشویی است. در برخی از سالنها همچون حمام نمره روزانه 4 تا 5 نمایش اجرا میشود، کیفیت هم برایشان مهم نیست. در یکی از تئاترها بودم، بازیگر یکی از نمایشها که زمانی دانشجوی من بود آمد و سلام کرد، پرسیدم اینجا چه میکنی؟ گفت: تمرین میکنیم. پرسیدم: از کی؟ گفت چهار روز است که تمرین میکنیم و سه روز دیگر هم اجرا داریم، پرسیدم یعنی فقط هفت روز؟ گفت: بله، تئاتر اعلام کرده و چهار، پنج روز هم پیش فروش شده است. ببینید، در این بزن و در رو، در این کف کاری، تنها چیزی که مهم نیست کیفیت است. پول مهم است و درآمدی که نصیب آن تئاترها و هنرمندانی میشود که به این شیوه کار میکنند. هنرمند نیستند، کسانی بودند که چهره بودند، در سینما یا تلویزیون بودند و میان پرده بودند و حالا از تئاتر سود میبرند. بحران اقتصاد ما از این جا شروع میشود، عرصه دست اینها است، پرت اوقاتشان در تلویزیون و سینما را به تئاتر میآورند و به طور بالقوه تماشاگرها و سالنها را قبضه میکنند.
گفته میشود بخش عمدهای از تئاتر که هم از نظر مالی خود را تأمین میکند و هم عامه مردم آن را تماشا میکنند، اگر چهره نداشته باشند، فروش نمیکند و نیم تعطیل میشود.
خیر، این گونه نیست. تئاتر هیچ وقت تعطیل نشده است و هیچ وقت هم نیم فروش نبوده است. من خودم چندین تئاتر در تئاتر شهر کار کردم که مردم دو دور در تئاتر شهر دور زدند و تو صف ایستادهاند. در حال حاضر اتفاق دیگری افتاده است؛ در واقع دو اتفاق افتاده است. اتفاق اول این است که مخاطبان اصلی تئاتر ناپدید شده اند. من در مقاله اقتصاد تئاتر نشان دادهام که مخاطبان اصلی تئاتر یا دانشجو هستند و یا تحصیلات دانشگاهی دارند و در سن 18 تا 60 سال هستند. طبقه متوسط فرهیختهاند، کسانی هستند که با تئاتر میاندیشند و تئاتر برایشان محل طرح پرسشهای فلسفی، سیاسی، اقتصادی و... است. تئاتر مثل دهه چهل سنگلج، یک دستگاه فکری و یک رخداد ملی است. به گشایش فضا و طرح مسائل جسورانه کمک میکند. در توسعه فرهنگ و دموکراسی نقش دارد. مخاطبان این گونه تقریبا از دهه 70 نابود شدند. هستههای روشنفکری ایران نابود شدند. بروید اطراف دانشگاه را ببینید، 50 کافه زدهاند؛ که محل وقت گذرانیهای بیهوده است. تمام کتاب فروشیها تعطیل شدهاند. نسل فرهیخته متوسط روشنفکر ضعیف شده است و به همان نسبت هم تیراژ کتابها پایین آمده است. من از 20 سال پیش در نشر قطره، کتاب هایی در خصوص تئاتر معاصر منتشر کرده ام. در ابتدا تیراژ 2800 نسخه بود؛ اما در حال حاضر به 200 نسخه رسیده است. از یاد نخواهم برد، در سال 64 که از اروپا برگشتم، میدیدم که دور تا دور تالار وحدت مردم پتو میآوردند و به خاطر یک بلیت تا صبح آن جا میخوابیدند؛ اینها نسل آرمان خواه بودند، نسلی که با فرهنگ و هنر میاندیشیدند، به چیزی فراتر از سرنوشت و خوشبختی شخصی و فردی خود توجه میکردند. این نسل از دهه 70 به بعد نابود شد. یک اتفاق دیگری هم افتاد که بسیار خوفناکتر از این است. بورژوا زی دولتی رشد کرد، در فرانسه به این طبقه آری دسیت میگویند؛ یعنی نو کیسه یا تازه به دوران رسیده. اینها نسلی نبودند که با عرق جبین پول در بیاورند، به نهادها و مراکز دولتی وابسته بودند، رانت خوار هستند. رانتخواری یعنی استفاده از بودجه و ثروت ملی به طرز نامشروع با ایجاد روابط پنهانی و پشت پرده، از این طریق میتوانند پولهای کلان را به دست بیاورند و به نحوی پولشویی میکنند و این پولها را وارد سینما، ورزش، هنر و سایر عرصهها میکنند. به یاد دارم که زمانی شایع شده که آقایان 11 هزار میلیارد تومان پول به امانت گرفته اند و پس ندادهاند. تحقیقات شروع شد و رسید به 90 هزار میلیارد تومان. می خواهم بگویم که یک نسل که پایگاه اصلی هنر و فرهنگ و طبقه متوسط فرهیخته است تضعیف و نابود میشود و به دنبال یک لقمه نان میرود و از طرف دیگر عدهای تازه به دوران رسیده، هر چه دارند از برکت خاصه خرجی دولت است. دولت هم پول ملت را در اختیار اینها قرار میدهد؛ یعنی دزدی آشکار. از این جا چهار ویژگی در جامعه ما نمایان میشود. یکی تبعیض است، تبعیض در تمام عرصهها بیداد میکند. یکی دیگر رانتخواری است؛ یعنی شما از پول ملت که از فروش نفت، گاز و.. به دست میآید و در دست دولت است، بدون وثیقه و ضمانتی از آن خودت میکنی. سومین مسئله فساد است. در زبان فرانسه به آن میگویند کوروپسیون و به کسی که فاسد است کورومپو می گویند. در فرهنگ آنها فساد یعنی دزدی، اختلاس. بزرگترین مفهوم فساد در یک جامعه دزدی است. مسئله چهارم باند بازی است. این چهار ویژگی به طرز وحشتناکی در تمام ارکان زندگی اجتماعی ما از جمله اقتصاد وجود دارد. آنچه اکنون پیش روی شما است، یک تئاتر است که دولت از آن حمایت پولی و مالی میکند. یکی تئاترهای کوچک که پایگاه گروههای جوان و جست و جو گر است و یک تئاتر هم تئاتر تجاری است. برای این تئاتر تجاری هم نه فرهنگ مهم است، نه هنر، نه انقلاب، نه اسلام و نه ایران. بارها دیده ام که فردی وقیحانه رفته است یک فیلم خارجی را آورده است و در نهایت حماقت عینا بازسازی کرده است و هر شب دو هزار نفر آن را تماشا میکنند. این دو هزار نفر مخاطبان اصلی تئاتر هستند که همان نو کیسهها هستند، پول دارند؛ اما شعور و فرهنگ کمی دارند و دوست دارند پولشان را خرج کنند. در کنار این سه دسته، بزرگترین وظیفه دولت حمایت از تئاتر مردمی، فرهنگی و هنری با قیمت ارزان در سراسر ایران است تا فرهنگ تئاتر به درون مردم ببرد.
اما در حال حاضر که این کار را نمیکند.
برای این که تعریف دولت از هنر سراسر اشتباه است. به این دلیل که اغلب مدیران ندانم کار هستند. با چهار تا کارشناس مشورت نکرده اند که ما به چه تئاتری نیاز داریم؟
در جایی مثل سنندج استاندار با پولی که از پیلهورهای مرزی گرفته بود، یک مجموعهای فرهنگی با 12 هزار مساحت ساخت، این یک کار بسیار خوب است؛ اما به جای این که سالن اصلی را در اختیار مردم و هنرمندان قرار بدهند، به بخش خصوصی داده است، سالانه از اجاره آن پول میگیرد و هنرمندها جا ندارند. این مجموعه با پول مردم ساخته شده است، حتی پول وزارت ارشاد هم نیست؛ اما چرا آنرا اجاره میدهد؟ به این دلیل که پول محوری و پولپرستی وارد خون، ژن و سلولهای تمام ایرانیها رفته است به ویژه مسئولان، تنها چیزی که نمیفهمند، فرهنگ و مردم است. به نظر من در بحران کنونی بزرگترین وظیفه دولت حمایت از تئاتر مردمی است، تئاتر فرهنگی و هنری که مسائل مختلف را در میان مردم مطرح کند و از زندگی ایرانیها حرف بزند. شما ببینید تمام آثار شیک و لوکس چه در "تالار وحدت"، چه در "تئاتر شهر" و چه در "هتل اسپیناس"، ذرهای به زندگی ایرانیها ربط ندارد. یک سری شبه رویایهای بیمار گونه است، نه انسان ایرانی در آن است، نه فرهنگ ایرانی در آن است، نه بحران ایرانی در آن است. به طور کامل وضع فرهنگتان در آن غائب است. چیزی است کاملا جدا، گویی از یک قاره دیگر آمده است. شما که با استقلال مذهبی و فرهنگی خود گوش فلک را کر کردید، پس چرا این گونه است؟ پوزه آمریکا و اروپا را به خاک میمالید، پس چرا در تئاتر وا دادهاید؟
مسئلهای که وجود دارد این است که ملاک آن مشخص نیست.
ملاک فقط پول است، راضی نگه داشتن طبقات بالا است. فعالیت تمامی این تئاترهای بزرگ، چه در تالار وحدت، چه تئاتر شهر، چه... فقط در پرتو حضور چهرههای تلویزیونی و مشهور است، موضوع هم مهم نیست. تنها در جهت سرگرم کردن بورژواهایی است که پول دارند و نمیدانند با پولشان چه کنند. من چند سال پیش نمایشی را در تالار مولوی کار کردم. به این دلیل که حمایت نشدیم و هشت ماه هم تمرین کرده بودیم، قیمت بلیط را خیلی ارزان تعیین کردم تا فقط هزینهباز گردد، سپردم هر کس که آمد و پول نداشت، مهمان من است. چون برای دانشجوها و نسل جوان کار کرده بودم. تئاتر باید در خدمت مردم باشد، تئاتر باید در خدمت جوانها باشد. فقط تفنن نباشد و برای مردم مسائل اساسی را مطرح کند. من نمیگویم جواب بیاورد؛ اما حد اقل طرح مسئله کند.
اگر قرار باشد دولت از تئاتر مردمی حمایت کند، چگونه باید این ملاکها را بفهمد؟
اگر من باشم، فقط تئاتر ایرانی اجرا میکنم. در سالنهای اصلی ایران مثل تالار وحدت، هتل اسپیناس و.. تئاتر ایرانی وجود ندارد. هر جامعهای به تئاتر تجاری نیاز دارد. در پاریس، لندن، برلین و.. هم این گونه تئاتر وجود دارد. ما نمیگوییم فقط یک نوع تئاتر وجود داشته باشد بلکه میگوییم تئاتر برای تمام اقشار، سلیقهها، نیازها، از جمله تئاتر تجاری. مسئله این است که تئاترهای دولتی هم دارند همچون تئاتر تجاری عمل میکنند و ادای آنها را در میآورند. مثالی برای شما میزنم. دوستی دارم که موهایش در تئاتر سفید شده است، سی، چهل سال کارگردان بوده است. پیش مدیر تئاتر رفته و درخواست سالن داده است. شما فکر میکنید اولین پرسش این مدیر چه بوده است؟ آیا میتوانی شبی 12 میلیون بفروشی؟
من با شما موافقم که از بالا شروع میشود و به سمت مردم پمپاژ میشود؛ اما آیا این پولپرستی در دانشگاهها هم ترویج میشود یا خیر،آیا فضای دانشگاهی سالمتر است؟
وضعیت دانشگاه از همه جا بدتر است به این دلیل که در اطراف تمام دانشگاهها، تبلیغات پروپوزال، پایاننامه فوق لیسانس، دکترا و.. میبینید؛ یعنی دانشجوها پول میدهند و برایشان پروپوزال و پایاننامه مینویسند. اخیرا یکی از دانشجوهایم را دیدم و از او پرسیدم که چه کار میکنی؟ گفت: هیچ، در خانهام. گفتم یعنی بیکار هستی؟ گفت: نه، در طول سال چهار رساله مینویسم و بد نیست. کسی را میشناسم که از هم دورهایهای ما است و بیشتر از لیسانس هم ندارد و تا الآن سه رساله دکترا نوشته است. این سه نفری که آن شخص رسالهشان را نوشته است، اکنون همهکاره تئاتر ایران هستند. در واقع یک کاریکاتور از علم و دانشگاه باقی مانده است. شخصی به پشتوانه برادرش که سردار سپاه است بالا آمده و سواد هم اصلا ندارد؛ اما تعیین کننده است. یا به طور مثال یک دانشگاه در سال اول 600 نفر را بدون کنکور در رشته تئاتر پذیرش کرده است. من سالها در پاریس زندگی کردهام، در آنجا درس خواندهام . در شهر پاریس هر شب 600 نمایش به روی صحنه میرود و روزانه 1000 فیلم اکران میشود؛ اما کنسرواتر هنرهای دراماتیک این شهر، در سال 60 دانشجو میپذیرد. و این پذیرش با گذراندن پنج مرحله سخت انجام میشود؛ آن وقت دانشگاه ما بدون کنکور 600 دانشجو میپذیرد. "آقای رحیمی" یکی از دوستان من است و فن بیان درس میدهد. او را برای کلاس بیان دعوت کردهاند. او هم گفته است: میآیم، یک کلاس است یا دو کلاس؟ گفتهاند: بیشتر است. گفته است: مثلا چند کلاس؟ گفتند:26 کلاس. در چنین شرایطی کیفیت دیگر وجود ندارد و تنها کمیت مد نظر است. کمیت هم برای پول است. بالا دستیها پول میخواهند و برایشان مهم نیست که دانش وجود داشته باشد، استاد باشد و استاد سواد داشته باشد یا خیر؛ لذا با این شرایط دانشجو هم بیسواد است.
من دیگر در دانشگاه درس نمیدهم به این دلیل که دانشجو هم دیگر دانشجو نیست؛ برای کلاس فوق لیسانس سه کتاب معرفی کرده بودم و یک روز دانشجویی آمد و گفت: من کتاب اول را تهیه کردم، از صفحات چند تا چند را بخوانم؟ یعنی روحیه علمی باقی نمانده است، فضای علمی باقی نمانده است. به نظر من تمام این دانشکدهها را باید تعطیل کنند. هیچ کدام کیفیت ندارند و بزرگترین عیب آنها این است که فاصله دانشجو با استاد یک قدم و یک جزوه است. این یک خطر بزرگ است. دانشجو با دیدن این فاصله کم میگوید: من از این استاد چیزی کم ندارم و گستاخ میشود، متوقف میشود و دیگر پژوهش نمیکند و در آینده هم میخواهد همه جا را بگیرد. در حال حاضر مشکلات ما اینها هستند و تکلیفمان هم روشن نیست که در این شرایط چه باید بکنیم؟. هزاران دانشجو فارغ التحصیل میشوند و همه خود را دانای کل میدانند به این دلیل که خودشان را با آن استادها سنجیدهاند و عیب بزرگ ترشان هم این است که ایران را نمیشناسند چرا که در دانشگاه ذرهای از فرهنگ ایران نمیخوانند و منبعشان هم چند نمایش نامه و جزوه خارجی است.
اخیرا شما در خصوص کارگرها و مضامین کارگری صحبت کرده بودید.
بله، شعار دادند که تئاتر برای همه. این یک دروغ بزرگ است. ما تئاتر برای همه نداریم. آمار دادهاند که 5 درصد ایرانیها به تماشای تئاتر میروند. اینها هم که تئاتر را تماشا میکنند، از طبقه متوسط هستند. طبقه کارگر و کشاورز نه به تئاتر دسترسی دارند و نه وقت تماشای تئاتر را دارند و نه اقتصادشان اجازه میدهد.
نکته دیگری هم که گفته میشود این است که برایشان جالب نیست.
به این دلیل که آثار اجرا شده به زندگی ایرانی ربطی ندارد. آنها این تئاترهای جعلی، کپی و اقتباس دست و پا شکسته از نمایش نامههای خارجی را درک نمیکنند.
آقای "مرتضی احمدی" میگفت: آن وقتها مردم پیش پرده را بیشتر از نمایش دوست داشتند چرا که ما در پیش پرده چیزی را بازی میکردیم که خود مردم بودند. وقتی پیش پرده تمام میشد، مردم بلند میشدند و میرفتند.
ایشان کمی غلو کرده است؛ اما درست گفته است، پیش پرده مستقیما به مسائل و مضامینی میپرداخت که مردم با آن درگیر بودند.
آیا در حال حاضر در هیچ جای تئاتر نشانی از مردم نیست؟
خیلی کم. چندی پیش به همین دلیل بر سر مدیر تئاتر شهر فریاد زدم که وظیفه تو ترویج تئاتر ملی است. تئاتر خارجی به تو چه ربطی دارد؟ آیا تئاتر شهر این است؟ کجای جهان تئاتر شهر این گونه است؟ اگر یک فرد خارجی بیاید و بخواهد یک تئاتر ایرانی را ببیند، کجا باید برود؟
در خصوص جشنوارههایی که از مهمانان خارجی دعوت میکنند و رویکرد جهانی دارند، چه نظری دارید؟
آنها هم بد اجرا میشوند؛ به این معنا که به جای این که آثاری را بیاورند که به ما تکنیک تازه، مفاهیم اساسی و رویکردهای جدید هنر دراماتیک را نشان بدهد، بیشتر آثاری را میآورند که کم خطر، ارزان، کم بنیه و کم مایه هستند. به طور مثال امسال چند کار آورده بودند من یکی از آنها را کامل ندیدم و از میانه کار بیرون آمدم. اصلاً ارزش دیدن ندارند. بحثی که اخیر داشتم این بود که گفتم: شما بیایید به جای 200 نمایش، 20 نمایش خارجی و 20 نمایش ایرانی درخشان اجرا کنید، نمایشهایی دارای کیفیت که تأثیر گذار باشند. اینها هیچ کدام تأثیر گذار نیستند. جشنواره برای دیدن آخرین دست آوردها و آخرین تکنیکها است تا بتوانی این دست آورد و تکنیکها را اخذ و وارد تئاتر حرفهای خود کنی. جشنواره فرصتی است برای رویارویی و آموختن و دیدن کارهای یکدیگر. شما این را انجام نمیدهید. منظور من این است که تمام اینها، حتی جشنواره فجر، به خصوص دعوت گروههای خارجی در راستای این باید باشد که چه کمکی به تئاتر ملی ما خواهد کرد. نه این که فرصتی در اختیار کارهای ضعیف و بیمایه قرار داده شود یا این که به بعضی از افراد جاه طلب ایرانی میدان بدهد. جشنواره فجر برای این نیست که چهار تا گستاخ تربیت کند که بعد از بردن یکی دو سکه و دو سه لوح تقدیر، از فردا به زمین و زمان فخر بفروشند و دیگر خدایشان را بنده نباشند. بحث من این است که ما هر چیزی را که در جامعه به وجود میآوریم، بر اساس نیاز است. ما اگر به امنیت نیاز نداشتیم، پلیس وجود نداشت. اگر نیاز به چرخش امور نبود، اداره مالیات به وجود نمیآمد؛ یعنی نیاز است که سبب شکلگیری یک تشکیلات میشود. پرسیدم: چه نیازی دارید که تئاتر فجر را بگذارید؟ چه نیازی به دعوت گروههای خارجی دارید؟ بروید به سراغ اصل و و ریشه مسئله. این جلوههای تفننی کاذب که درست نیست. من این بحثها را داشتم و هنوز هم معتقدم یکی از ویژگیهای حتمی یک جامعه پیشرو این است که همه چیز در جای خود باشد و به سامان باشد. کار تئاتر چیست؟ همان را باید انجام بدهد. در این شرایط تئاتر باید در خدمت چه کسانی باشد؟ آن را انجام بدهد. من به بخش خصوصی کاری ندارم، بخش دولتی مسئول مردم است، مسئول ترویج فرهنگ و هنر مردمی است. هنر مردم هم فقط تبلیغات سیاسی نیست، تقویت بنیانهای فکری، زیباشناسی ملی است که هویت ما را نمایان میکند.
یکی از مؤلفههای اصلی اقتصاد، انجمنهای صنفی است. در این خصوص وضع تئاتر چگونه است و آیا خانه تئاتر فعالیت میکند؟
من سندیکای بازیگران فرانسه را دیدهام. در آنجا شما اگر بخواهید به عنوان یک بازیگر حرفهای کار کنید، باید کارت عضویت در انجمن بازیگران را داشته باشید. در آنجا ماهانه یا سالانه از اعضا پول میگیرند. دولتی در کار نیست که شما را حمایت کند. آن انجمن حافظ منافع شما است. یک نسخه از قرارداد بازیگر در آن جا است و اگر دست مزد بازیگر پرداخت نشود، انجمن شکایت میکند. حافظ منافع بازیگر انجمن است و پس از سی سال هم بازنشسته میشوند. در واقع سندیکا یک نهاد مردمی مستقل است که اصلیترین هدفش دفاع از جایگاه اجتماعی، درآمد، زندگی، بهداشت و... است. در کشور ما این گونه نیست. این جا دولتی است، ساختمانش را شهرداری داده است و بودجهاش را وزارت ارشاد. هیچ کدام مستقل نیستند و حتی برخی از آنها حق اشتراک خود را هم پرداخت نمیکنند. من خودم سالها در آنجا فعالیت میکردم به این دلیل که تمرین خوبی است برای دموکراسی؛ اما همین هم باید کمکم مستقل شود. دولت چنین نهادی را به راحتی رها نمیکند به این دلیل که میترسد احزاب شکست خورده در این نهادها نفوذ کنند همچون اوایل انقلاب. در هیچ جای دنیا سندیکا شعبه هیچ حزبی نیست. سندیکا یک نهاد مستقل است و مال هیچ حزبی نیست. در ابتدای انقلاب خیلی از سندیکاها از جمله انجمن نویسندگان تبدیل به محل حزب شد. این بیماری در ما وجود دارد و در حال حاضر دولت با تمام قدرت کنترل میکند و نمیگذارد هر کسی هرکاری بکند. دو یا سه سال پیش به حکم توقیف یک نمایش اعتراض کردیم و متن اعتراض را من نوشتم. صبح قبل از آن که به فرهنگستان بروم آن را برایشان پست کردم که بدهند به مطبوعات. ظهر که آن را دیدم دیوانه شدم. تمام آنچه را که من نوشته بودم، خط زده بودند و از قوه قضاییه تشکر کرده بودند که توانسته است از آشوب پیشگیری کند. قوه قضاییه یک نمایش را توقیف کرده بود و ما به عنوان هیئت مدیره خانه تئاتر اعتراض کردیم. حالا باید از قوه قضائیه تشکر بکنیم؟ تازه این مسئله به قوه قضاییه ربط ندارد. مجوز اجرای نمایش را ارشاد صادر میکند. ارشاد حراست و شورای نظارت دارد. چرا در کار هم دخالت میکنید. به این دلیل که افرادی هماهنگ و بسیار ترسو در رأس بودند و دقیقا عکس آن را انجام دادند. در این شرایط عدهای توانستند در خانهی تئاتر برای مسکن، بیمه و... کارهایی انجام بدهند؛ اما متأسفانه تا جایی که ممکن است، در آن سو استفاده میکنند. دیدید که در جشن امسال برای انتخاب بازیگر چه سو استفادهای شد. من به عنوان یک تئاتری خجالت کشیدم. یعنی عده ای همچنان این جا را با شعبه یک حزب اشتباه گرفته اند. هنوز در سوریه جنگ نشده بود و به عنوان جایزه سفر زیارت حضرت زینب را داده بودند. دو سه نفر که اعتقادات دینی محکمی هم نداشتند، به خاطر آن با هم دست به یقه و گلاویز شدند. متأسفانه فعلاً تبدیل شده است به محل سودجویی.
در فرانسه قراردادها 4 ماهه است. اگر به طور مثال قراردادی 31 اردیبهشت تمام شود و قرارداد بعدی هم در 31 اردیبهشت بسته شود، کارت بازیگر را لغو میکنند. نباید دو قرارداد برای یک روز بر روی هم بیفتد. آن وقت در این جا فرد در تلویزیون کار میکند، عصر تمرین میکند و شب میرود به روی صحنه یا عصر یک اجرا دارد شب هم اجرایی دیگر. مسئول اینها انجمن تئاتر است. در آنجا انجمن بازیگران به بازیگر اجازه تخلف نمیدهد و در مقابل هم از او دفاع میکند. فردی در جشنواره فجر به ناحق جایزه گرفته است. نمونهی دیگر، کارگردانی با یک نفربرای اجرای یک نمایش قراردادی با مبلغ 7 میلیون تومان بسته است، بازیگر شب اجرا گفته است من 9 میلیون میخواهم، او هم پذیرفته است. دو شب بعد گفته است 11 میلیون و شب پنجم 15 میلیون خواسته است. کارگردان گفته است من ندارم و بازیگر برای اجرا نیامده است. اجرا تعطیل شده است. در فرانسه هرگز اجازه نمیدهند کسی این چنین ترک تازی کند؛ اما در این جا هیچ اتفاقی نیفتاد. زحمت چند ماههی این کارگردان به باد هوا رفت. چه کسی مسئول این اتفاقات است؟ خانه تئاتر یا انجمن بازیگر مسئول مسائل این چنینی و صنفی است. انجمن صنفی برای بیکاری است و باید بیمه و تمام حق و حقوق بازیگر را احیا کند. باید کاری کند که بازیگر بتواند بدون دغدغه و آزاد زندگی کند. شرایط اقتصادی در حال حاضر آشفته است، درآمدها کم است. بعضی وقتها گروهها ضرر میکنند و دولت هم هیچ حمایتی نمیکند. به نظر من بزرگترین وظیفه دولت این است که از نظر اقتصادی گروههای فرهنگی و هنری جدی و حرفهای را حمایت و تقویت کند.