نیما زاغیان درباره هدف هنر نارسمی به هنرامروز گفت
تولید اثر هنری به دور از صحنه متداول هنر ایران
پروژه هنر نا ـ رسمی به توضیح "نیما زاغیان" تجلیگاه ایدههایی است که درصحنهی هنر امروز جایی ندارند؛ نه وابسته به سرمایه و بودجهی تولید هستند و نه روند تولیدی پیچیدهای دارند، نه دارای ویژگیهای تزئینیاند تا در بازار فروش اقبالی بیابند و نه اساسا مخاطب محور هستند (بیشک به این معنی نیست که در برابر مخاطب داشتن مقاومتی هست، بلکه صرفا مخاطب و درک و سلیقهی او محور قرار نمیگیرد)؛ اینگونه است که تمامی زوائدی که جزوی از ماهیت اثر هنری نیست حذف میشود و آنچه باقی میماند مواجههی عریان آرتیست است با آرت.
هنرامروز-مهسیما شکریان:با توجه به رویکرد متفاوت پروژه "هنر نا - رسمی" برای دانستن جزئیات بیشتر آن با "نیما زاغیان" گفتوگوی کوتاهی داشتیم.
لطفا کمی دربارهی پیشینهی پروژه "هنر نارسمی" توضیح دهید. هدفتان برای ادامه و آیندهی این پروژه چیست؟
پانزدهم دیماه امسال، پروژهی «هنر نا ـ رسمی» چهارساله شد؛ شاید حالا بهتر از سالهای قبل بتوان به این پرسش پاسخ داد که هنر نا ـ رسمی چیست؟ چهار سال پیش در یادداشتی که بر شروع این پروژه نوشتم آمده بود:
"هدفِ پروژهی هنر نا ـ رسمی را میتوان چنین خلاصه کرد: به وجود آوردن فضایی برای کمک به تولید آثارِ آرتیستهایی که میل دارند بهدور از فضای متداول صحنهی هنر ایران، دست به تجربههای آلترناتیو و پیشروی هنری بزنند".
واقعیت این است که آرتیستهای این پروژه عملا تنها من و «هستی هیچ» بودیم. سه چهار نفر دیگر با تک اثرهایی به این پروژه ملحق شدند اما حضورشان تداومی نداشت، شاید چون «به دور از فضای متداول بودن» در جهان امروز چیز ترسناکی است؛ دنیای امروز، بیش از هر زمان دیگر در تاریخ، میدان بازی پول و شهرت است و آن که چنین میدانی برای او جذاب نباشد در فهرست تنهاترینهاست. امروز که بیش از چهل اثر در هنر نا ـ رسمی تولید شده است، در باب این پروژه میتوانم بگویم: "هنر نا ـ رسمی تجلیگاه ایدههایی است که درصحنهی هنر امروز جایی ندارند؛ نه وابسته به سرمایه و بودجهی تولید هستند و نه روند تولیدی پیچیدهای دارند، نه دارای ویژگیهای تزئینیاند تا در بازار فروش اقبالی بیابند و نه اساسا مخاطب محور هستند (بیشک به این معنی نیست که در برابر مخاطب داشتن مقاومتی هست، بلکه صرفا مخاطب و درک و سلیقهی او محور قرار نمیگیرد)؛ اینگونه است که تمامی زوائدی که جزوی از ماهیت اثر هنری نیست حذف میشود و آنچه باقی میماند مواجههی عریان آرتیست است با آرت".
یکی از مهمترین منابع الهام من برای پروژهی هنر نا ـ رسمی، «کارگاه نمایش» بود؛ مهمترین و تأثیرگذارترین و طولانیترین پروژهی تاریخ هنر ایران؛ کارگاه نمایش توانست حدود یک دهه، جمعی از هنرمندان متفاوت و تجربی را (با عقاید و گرایشهای فکری مختلف، شیوههای کاری مختلف و خاستگاههای مختلف) کنار یکدیگر نگه دارد تا با همکاری یکدیگر به تولید اثر بپردازند. حتی همین جملهای که در ابتدا از یادداشت چهار سال قبل نقل کردم، الهام گرفته از اساسنامهی کارگاه نمایش است. تنها تفاوت مهم هنر نا ـ رسمی با کارگاه نمایش در این است که کارگاه بخت این را داشت که از پشتیبانی مالی و اعتباری برخی از نخبگان هنر که آن زمان دارای پستها و مسئولیتهایی بودند برخوردار باشد، اما پروژهی ما یکسره شخصی و بیهیچ وابستگی است؛ نه رسانهای برای پوشش دارد و نه بودجهای، شاید از همین جهت هم هست که تا به امروز دستکم آنچنانکه میبایست گسترش نیافته و دو عضو دائم بیشتر ندارد.
امکانات برای هنرمندان و دانشجویان هنر در شهرهای دیگر به جز تهران را چگونه میبینید؟
هیچ افق روشنی نمیبینم؛ و این لزوما مربوط به امکانات نیست بلکه ریشه در گفتمان حاکم بر صحنهی هنر و حتی بر کلیت فرهنگ اجتماعی دارد؛ من از آخرین نسلی هستم که در گفتمان آن «دانستگی و آگاهی» ارزش شمرده میشد؛ ما تحت این سیطرهی فکری رشد کردیم که «هر چه بیشتر بدانی و شناخت و اندیشهات عمق بیشتری بیابد، در ساحت ارزشمندتری قرار داری»، اما امروز این ارزش یکسره جایگزین شده است با پول و شهرت. اساسا جامعهای که در فقر مفرط اقتصادی است، زیرساختهای فرهنگیاش را ازدستداده و اسیر فضای بستهی سیاسی و اجتماعی است، ناگزیر گرایش فکری مردمانش به نازلترین سطح تقلیل مییابد؛ ارزش تنها میشود پول و شهرت. در چنین شرایطی آنان که در شهرستانها کار میکنند هم به پیروی از گفتمان غالب ِ مرکز، در پی کسب ارزشهای رایج زمانهشان خواهند بود. همین چند روز پیش گذرم افتاد به نمایشگاهی از چند هنرمند جوان که با صرف هزینه و وقت فراوان چیزهایی ساخته بودند که خودشان به آن میگفتند: اینستالیشن. وقتی با یکی از ایشان گفتوگو میکردم در میانهی صحبت اشارهای کردم به یک رمان بسیار بسیار مشهور قرن بیستم؛ از چهرهی هنرمند جوان فهمیدم که کتاب را نمیشناسد، اما نکته این نبود که آن رمان را نخوانده بود و حتی جورج اورول را نمیشناخت؛ آنچه فاجعه بود پاسخ او بود: «چرا اصلا باید بخوانم؟ ما هنرمندیم، اصلا چه لزومی داره ما کتاب بخوانیم؟»
روایت فوق، بهعنوان مشتِ نمونهی خروار، بهروشنی آشکارکنندهی وضعیت فرهنگی و هنری ماست. به نگر من حتی اگر (برفرض محال) بودجهای کلان از سمت دولت یا بخش خصوصی برای شهرستانها و هنرمندانشان قرار بگیرد تا به تولید اثر بپردازند، نتیجهای حاصل نخواهد شد جز افزوده شدن به حجم آثار بیارزش، بیبو و خاصیت، تزئینی و سرگرمکننده. تا زمانی که بستری فراهم نشود برای شکلگیری اندیشهها و آثاری که گرایشاتی خارج از ساختارها و گفتمان متداول دارند، امکان تضارب افکار و تکثر در اندیشه فراهم نمیشود و شما بهتر از من میدانید که بی تکثر و تضارب افکار، آرت جسدی است رو به تجزیه که در ساحتِ بازار و پول و سرگرمی مضمحل میشود.
نظرتان در باره هنر روز ایران و اتفاقاتی مثل تیرآرت یا حراج تهران چیست؟
مخالفتی با ذات بازار هنر ندارم؛ اینکه من بهنوعی از آرت گرایش دارم که فروشی نیست، دلیل نمیشود که مارکت و هنر قابل فروش را مذموم بدانم؛ اما مسئله اینجاست که بدون وجود بسترهایی برای هنر آلترناتیو، حراجیها و دکانها تنها منجر به قوت گرفتن گفتمانی می شود که در آن آرت به سرگرمی و کالایی جهت زینت بخشی به دیوار خانههای ثروتمندان تقلیل مییابد؛ البته که سادهلوحانه گمان نمیکنم میبایست بودجه یا عزمی وجود داشته باشد از سمت صاحبان سرمایه یا ساختارهای دولتی برای شکل دادن بسترها و فضاهای آلترناتیو؛ این خیالی خام بیش نیست، زیرا صاحبان سرمایه پولشان را صرف چیزی میکنند که به سرمایهشان بیفزاید و ساختارهای دولتی هم تنها به چیزهایی پا میدهند که همسو با اندیشه و ایدئولوژی خودشان باشد. در جامعهای که امکان شکلگیری بسترهایی برای گرایشهایی متفاوت از جریانهای مد روز وجود داشته باشد، حراجیها و بنگاههای اقتصادی هنر آسیبی ندارند، زیرا فضا برای تمام گرایشها موجود است و یکی منجر به حذف دیگری نمیشود، در غیر این صورت ساختارهای کلان ِ اقتصادی، هنر مستقل و آلترناتیو را خواهند بلعید.
بهبیاندیگر، شکلگیری و گسترش یافتن فضاهای بازاری مانند حراجیها و شو رومها، خود علت نیستند بلکه معلول گفتمانیاند که ما را هر چه بیشتر سوق میدهد بهسوی مصرفکننده بودن؛ مصرفکنندهی کالاهای پست و عملا بیمصرف که صرفا دارای «ارزش نمادین مصرف» هستند و استفاده از آنها به «شأن اجتماعی» مصرفکنندگانش میافزاید. امروزه هنر هم درهمان ویترینی قرار دارد که برندهای موبایل و اتومبیل و البسه در آن خودنمایی میکنند. تا روزی که عزمی در کار نباشد برای فراهم آوردن بستری مناسب جهت شکلگیری و بالندگی «نوع دیگری از هنر»، یعنی نوعی متفاوت از مد روز و جریان رایج بازار، حراجیها و بنگاههای معاملات هنری از نگر من آفات مهلک فرهنگی محسوب میشوند؛ آفاتی که هنرمندان را بدل به مستخدمین ِ گوشبهفرمان ِ سرمایه میکند.
*تصویر پوستر اثر « اکسیر عباس نعلبندیان بودن» ، یک دستورالعمل اجرایی، خرداد نود و هشت