{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

بهرنگ صمدزادگان،در بررسی موضوع اقتصاد هنر ایران گفت:

چرا نقد هنری را از اقتصاد هنر جدا می کنیم؟

چرا نقد هنری را از اقتصاد هنر جدا می کنیم؟
کدخبر : 186

در نشست اقتصاد هنر ایران که با همکاری رسانه اقتصاد هنر آنلاین و خانه هنرمندان ایران برگزار شد؛ بخش هنرهای تجسمی که ناشفاف تر از سایر بخش‌های هنر و البته بخشی بدون رسانه است نیز، توسط "بهرنگ صمد زادگان" هنرمند هنرهای تجسمی و استاد دانشگاه این حوزه که سخنران این بخش بودند، مورد نقد و بررسی قرار گرفت. این متن سخنرانی اوست که پیش روی شماست:

خوشحالم در یک نشست مربوط به رسانه با هر تعداد مخاطب، بالاخره یک رسانه، جامعه هنرهای تجسمی را هم در فهرست رونمایی به حساب آورد. چون وقتی که در وضعیت عمومی رسانه ها، راجع به هنر صحبت می شود، مشخصا از بازیگران و خوانندگان گفته می شود و من از این رسانه ممنونم و امیدوارم این رسانه صدای ما باشد.

من نه اقتصاد می دانم و نه حق دارم راجع به سایر حوزه‌های هنر چیزی بگویم. مطالعات زیادی در ادبیات، سینما و معماری دارم اما فقط حق دارم در رشته خودم صحبت کنم. اما وجه شاخص مشترکی میان شاخه های مختلف هنر در موضوع اقتصاد هنر ایران وجود دارد. آقای بهرنگ سهرابی به این اشاره داشتند که ما  از دهه پنجاه به بعد، بی نهایت آثار معماری دیده ایم که فاجعه اند. و از دهه شصت و هفتاد به بعد بخصوص در دوره توسعه اقتصادی بعد از دهه هفتاد، ما پدیده های فوق العاده عجیب و غریبی دیده ایم، حتا مقالات زیادی راجع به این آثار معماری نوشته شده است که می تواند یک نماد خیلی خوبی از وضعیت حاکم بر فعالیت های فرهنگی و هنری باشد. من هیچ وقت یادم نمی رود، اولین نمونه ای از این دست ساختمان ها را که به آن شاره شد، ساختمانی با سنگ های مرمر سفید رگه دار با ستون های خیاره ای یونانی و سرستون تقریبا هخامنشی و سنتوری که از میان آن دایره ای در آمده بود و  یک مجسمه شیر هم از آن بیرون آمده بود و بالای آن هم نوشته شده بود یاعلی 110. فکر می کنم این ساختمان هنوز هم وجود دارد. این ساختمان کاملا برای من نماد یک کیچ پست مدرن است. این نه اثر معماری و فرهنگی ست و نه چیز دیگر، اصلا هیچ چیز نیست و یک پدیده است. استاد الوند اشاره کردند، مگر در سینمای امروز پدیده کیچ پست مدرن کم می بینیم. یعنی چیزی که فقط و فقط ابزارش فیلم و دوربین است. فیلم، سینما، کارگردانی و قصه نیست. شما یک ساعت و نیم دو ساعت می نشینید و یک سری خزعبلات متناقض می بینید، که بخش جدی از بازدهی مالی آن هم بخاطر این است که احتملا فیلمبرداری آن یک جایی در فرنگ بوده  و احتمالا دو بازیگر خانم خارجی و غیر محجبه در آن وجود دارد و یک سری چرندیات به هم می گویند و بعد هم با یک پایان خوش تمام می شود و اگر تا پایان فیلم حوصله کرده باشیم و در سینما نشسته باشیم، در آخرهم اصلا متوجه نشدیم که ماجرا چه بوده و چه اتفاقی افتاده، اگر هم  پاپ کرنمان تمام شده باشد که هیچ از سینما بیرون آمدیم.

وقتی راجع به اقتصاد هنر صحبت می کنیم. باید به زیربناهای جدی نگاه کنیم. ما نمی توانیم تنها به حاکمیت و رخدادهای جاری در اقتصاد هنر اشاره کنیم. همان اشاراتی که در باب سینما و معماری می شود را بنده هم در باب هنرهای تجسمی  دارم. برای همه ما واضح است که پول دست کسی ست که نه کارش این است و نه سوادش و نه حتا دغدغه این کار را دارد و از همه مهمتر دلش برای هنر و نسل آینده نمی سوزد. و این برای من خیلی سوال مهمی ست که ما امروز به عنوان کسانی که در هنر فعالیت می کنیم و رسانه ای که می خواهد به اقتصاد هنر بپردازد، چقدر به نسل بعدی فکر می کنیم. چقدر به این فکر می کنیم که در تمام طول تاریخ هنر ایران در هر رشته ای، چقدر آدم استخوان خرد کرده اند وچیزی را روی دوششان گذاشته اند و آن را نسل به  نسل، دست به دست به آیندگانشان داده اند تا  الان به ما رسیده است. و ما به آینده چه چیز خواهیم داد، خداروشکر ما در ایران پتانسیل اینکه به آیندگامان فکر نکنیم را، به خوبی داریم. منابع طبیعی مان را سوزانده ایم، آب را ازبین برده ایم. فرهنگ و اخلاق هم که کلا تا چند وقت دیگر اگر راجع بهش حرف بزنیم، یک سری آدم به ما می خندند و می گویند این ها همان دیوانه هایی هستند که در برج عاج خودشان نشسته اند. ما به نسل بعدی چه چیز می دهیم؟  محصولی که در هنرهای تجسمی تولید می شود و به عرصه می رسد را، رسانه تنها روی قیمت آن تمرکز می کند. شاید اوضاع سینما از این نظر یک مقدار بهتر باشد، به هر حال چهار نفر چیزی می نویسند، و یک بحث و مباحثه و مناقشه حرفه ای راجع به آن صورت می گیرد. رسانه ها در مورد آثار تجسمی روی قیمت تمرکز می کنند، آمار عددی به مخاطبانشان می دهند و می گویند فلان اثر دو میلیون دلار فروخته شد و یا فلان اثر در حراج تهران سه میلیارد تومان فروخته شد و به مخاطب جوانش که در آینده می خواهد نسل حرفه ای هنر باشد و فضای هنری را بگرداند، تنها الگوی قیمتی می دهد و می گوید موفقیت یعنی اینکه به این قیمت برسی. و آن هنرمند جوان یک سری کلیشه و خصایص را از این آثار با قیمت های بزرگ بیرون می کشد و شروع می کند این ها را رعایت کردن. اقتصاد هنرهای تجسمی ایران به رغم اینکه بسیار اتفاق بزرگی ست و من بسیار احترام می گذارم به کسانی که چرخ اقتصاد هنرهای تجسمی را در ایران راه انداختند و کار بزرگی راه انداختند، هنوز نو پا است و باید قوام پیدا کند. ولی یکی از اولین مضراتش هم این است که به هنرمند نسل جدید یک سری الگو می دهد، و هنرمندی که می خواهد چیزهایی برای نسل بعد ببرد همین ها را رعایت می کند، و بعد در نهایت، رعایت کردن آن ها منجر به تولید محصول تکراری و اثر هنر کلیشه ای می شود و این یعنی ما صاحب تاریخ هنرهای تجسمی معاصر نخواهیم شد، چون با سکون، سکون و سکون زندگی می کنیم و حرکت رو به جلو وجود نخواهد داشت، چون مادام سرمایه مان بر تکرار ویژگی های تثبیت شده خرج می شود.

831A4524

باز به اول حرفم برمی گردم؛ بخش زیادی از آن ها که سرمایه در دستشان است، دغدغه ندارند و دلشان برای هنر نسوخته و سوادش را هم ندارند. پسوند و پیشنود هم برایش نمی گذارم که بگویم هنر ایران و یا هرجای دیگر، هنر، هنر است دیگر. این که می گویم سوادش را ندارند یک موضوع خیلی جدی است، یعنی بخشی از افرادی که در این حوزه سرمایه گذاری می کنند، حتا آشنایی شفاهی با تاریخ هنر ندارند، من مصاحبه رادیویی شنیدم که فردی که مسئول دولتی و سرمایه گذار خصوصی بود، راجع به ارزش گنجینه موزه هنرهای معاصر صحبت می کرد، و نام فرانسیس بِیکِن را بیکن تلفظ کرد و سالوادور دالی را داری تلفظ کرد، و کسی که این اسامی را نداند معلوم است فرد تازه واردی ست. چند سال پیش درست در زمانی که قیمت آثار تجسمی ایران به اوج قله رسیده بود و دیگر هیچ وقت به آن اوج نرسید و فروکش کرد، و خیلی تب تندی بود و دوستان ما در روزنامه ها، تیتر عدد و فروش آثار می زدند، من در کلاس داشتم راجع به اهمیت تالیف در هنر معاصر صحبت می کردم و می گفتم هنرمندان باید مولف باشند و دیدم یکی از بچه ها بی قرار است و اصلا حواسش به کلاس درس نیست، و آخر سر، میان صحبت های من، حرف مرا بدون مقدمه قطع کرد و گفت "ببخشید من چطوری می توانم کارم را یک میلیون دلار بفروشم" من آن لحظه با یک طنزی از آن موضوع گذشتم و به او گفتم وقتی خودم  کارم را یک میلیون دلار فروختم، راهش را به تو یاد می دهم. کلاس تمام شد و من فکر می کردم چه می شود که یک هنرمند جوان که در ابتدای  راه است، این سوال دغدغه اش می شود و به او که دانشجوی جوانی ست و هنوز وارده عرصه حرفه ای نشده، چه الگویی  داده شده است. و او همه چیز و آن  راه ستبری که باید طی کند و تمام آن وضعیت پرفراز و نشیبی که باید تحمل کند را فراموش می کند و به این عدد می رسد. من از آن روز تا به حال هنوز درگیر این موضوع هستم که چه اتفاقی در هنر ایران افتاده است. پاسخ کلیشه ای که می توانستم به آن جوان بدهم، این بود که می گفتم تو باید به هنر فکر کنی نه به پول، اما واقعا نمی شود، هنرمند باید به پول هم فکر کند، به قول یکی از دوستان هنرمند ما که می گوید هنرمندان هم مثل باقی مردم جهاز هاضمه دارند، و باید از یک چیزی ارتزاق کنند. این جا می خواهم به موضوع آموزش بپردازم، و از دوستانم در این رسانه خواهش کنم که به نقش تنگاتنگ و بده بستانی آموزش و اقتصاد هنر توجه نمایند. غیر ازهمه آن گلایه هایی که صریح ترین شکل آن را  استاد الوند ذکر کردند و خوب بارزترینش هم در سینماست، و در هنرهای تجسمی این موضوع کمی در خفاتر است، می توانم به این موضوع اشاره کنم که غیر از آن مشکلات یکی از موضوعاتی که باید به آن فکر کنیم مسئله آموزش است. آموزش سرمایه گذار و تولید کننده، چیزی ست که واقعا در دل بحث اقتصاد هنر از آن جداییم. بیشتر بحث هایی که در هنرهای تجسمی در مورد اقتصاد هنر می شود، به بررسی گردش مالی بازرهای هنری سالیانه در دنیا می پردازند وآن هایی که می خواهند مقاله ای بنویسند و پایان نامه ای را هدایت کنند، بیشتر به میزان فروش آثار تجسمی در ایران تکیه می کنند. من می خواهم سوالی را مطرح کنم که فکر می کنم ایم سوال یک کیس استادی(مطالعه موردی) برای رسانه ای با رویکرد اقتصاد هنر است و فکر می کنم این سوال می تواند کمی جلوی ابتذال را بگیرد، و این سوال این است: وقتی ما داریم راجع به اقتصاد هنر صحبت می کنیم فقط از خرید، فروش و گیشه می گوییم و یا فقط داریم راجع به آن طیف سرمایه گذار که دل همه ما هم از دستشان خون است، صحبت می کنیم. چه زمانی کیفیت را در اقتصاد هنر ارزیابی می کنیم؟ چرا نقد اثر هنری را از صحبت راجع به اقتصاد هنر جدا می کنیم، این دو از هم جدا نیستند. وقتی که اثر بی کیفیت در بازار هنر به عنوان شاخصه اقتصادی شناخته می شود، افراد را تشویق می کند و مشروعیت هم ایجاد می کند، که اثر بی کیفیتی در مرحله آموزش در دانشگاه تولید شود و بعد از همه بدتر این وضعیت افسردگی که میان جوانان عرصه تجسمی  حاکم است را ایجاد می کند. و این اتفاق عجیب و غریبی که همه ما تلاش کردیم از حاشیه آن به دور باشیم پیش می آید، مثل موضوع نمایشگاه خانم میلانی که همه ما سعی کردیم وارد آن نشویم اما همه هم  واردش شدیم و این نتیجه خشمی بود که ناشی از افسردگی هنرمندان جوان بود، و یا این بحثی که در فضای مجازی راجع به مافیای هنر وجود دارد که اینقدر بحث زیادی و لوث از معنایی شده که اصلا امکان ندارد که بتوان روی آن دست گذاشت و اثبات کرد که وجود دارد. چون هر فردی که در صحنه حرفه ای است مافیا نام گذاشته شده و هر فردی که بیرون در مانده مجاز می داند که بگوید تو سر من زده اند و نگذاشته اند من وارد فضای حرفه ای شوم.

ما داریم از طرف بخشی از هنرمندان ایران، ارائه آثار بی کیفیت می ببینیم، و از طرف بخش جدی از هنرمندان جوانمان آثار بی کیفیت تری می بینیم که فریاد می زنند که چرا نمی توانیم خودمان را نشان دهیم و حق نداریم وارد این عرصه شویم، این خیلی دردناک است و من برای هیچ کدام از این دو طرف حقی قائل نیستم، هنرمندان جوان زیادی مادام در حال فریاد زدن در اینستاگرام هستند که این فضا دست مافیای هنر است، و این سوال را از خودشان نمی پرسند که چرا آن اثری که بی کیفیت است می تواند خودش را نشان دهد پس چرا اثر بی کیفیت من خودش را نشان ندهد. بحث کیفیت محصول هنری تقریبا فراموش شده است، نه تقصیر آن جوان دانشجوست  و نه تقصیر آن گالری که کارهای خانم میلانی را به نمایش می گذارد و فضا،  فضایی ست که اثری که بتواند به سکه تبدیل شود را نمایش می دهد و کیفیت دانشجو را پایین می آورد چون او می بینید همان چیزِ کژ و کوژ و خامِ آماتوری که من دارم تولید می کنم به روی دیوار یک گالری حرفه ای می رود پس کارهای او هم باید برود. و این جا کیفیت  فراموش می شود، و وقتی کیفیت فراموش شود روی کیفیت آموزش هم تاثیر می گذارد، و روز به روز این کیفیت پایین تر می آید. من در بسیاری از دانشگاه های هنری تهران درس خوانده ام و تدریس کرده ام و در جاهای دیگر دنیا مثل اتریش و امریکا هم تدریس کرده ام، هیچ دپارتمان هنری را در دنیا سراغ ندارم که به اندازه دپارتمان‌های هنری ایران خشک و منجمد باشد و اطلاعات عقب مانده و تاریخ مصرف گذشته را به خورد دانشجو دهد. چون سطح کلی این است، سوالی نمی شود و بیرون توقعی وجود ندارد که این سیستم بخواهد خودش را به روز کند، تنیدگی و رابطه ای بین فضای آموزشی و فضای حرفه ای وجود ندارد، که طرف به این قائل باشد که من در یک مدرسه هنری، هنرمند تربیت می کنم و می خواهم آن را به بازار هنر تحویل دهم. و حتا خود آن آموزش دهنده نمی داند راجع به چیز صحبت می کند و این پیوند میان آن ها وجود ندارد.

در همه جای دنیا، پس از چهار سال، که دانشجوی تجسمی می خواهد پایان نامه تحصیلی اش را ارائه دهد، آن دپارتمان و دانشگاه از سه ما پیش برای دعوت و حضور تمام گالری دارها، کیوریتورها ، واسطه دارها، موزه دارها در آن روز برنامه ریزی می کنند. برای اینکه کار آن دانشجو دیده شود و آن جاست که به دنبال کیفیت خاص می گردند، خاص ها را جدا می کنند و به آن ارزش می دهند که کار کند و کالای با کیفیت به بازار بیاید، و به دنبال آن وجه عمومی نمی گردند، اما در دپارتمان های ما اثر عمومی تولید می شود و همان اثر عمومی اگر بتواند زودتر از قایم باشک بازی اش بیرون بیاید و دستش را روی دیوار بگذارد، زودتر می تواند وارد عرصه شود. از دوستام در این رسانه خواهش می کنم این زیربناها را در اقتصاد هنر آنلاین بررسی نمایید، و خواهش می کنم به این جدا افتادگی میان عرصه اقتصادی و عرصه  آموزشی دقت و توجه نمایید، قبل از هرچیزی به دانشگاه ها بروید و از معلم ها، مدیران گروه و روًسای  دانشگاه ها بپرسید که شما چه جدول و راهکاری از آینده به دانشجو می دهد.

 

 

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها