{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

مصاحبه‌ی نوید جهانبخش با مهرداد محب‌علی

مصاحبه‌ی نوید جهانبخش با مهرداد محب‌علی
کدخبر : 4267

ما همیشه داریم به سمت بدتر شدن پیش می‌رویم.

به گزارش هنر ام‌روز، نوید جهانبخش: به عنوان یک هنرمند آیا در بحران عمومی یا شخصی یا اجتماعی مشخصی روند تولید هنری‌تان متوقف شده است؟ چرا و در چه دوره‌ای؟

مهرداد محبعلی: در بحران‌های اجتماعی ( یا مثل همین بحران کرونا که الان داخلش هستیم ) روند کاری من متوقف نشده است، اما یک چیزی به نظرم می‌رسد که شاید به این سوال ارتباطی داشته باشد. من در عمر کاری و زندگی‌ای که کرده‌‌ام ( که بخش حرفه‌ای آن به ده سال بعد از انقلاب بر می‌گردد ) در واقع بحران یک چیز ثابت بوده است که ما به آن عادت کرده‌ایم و زمانی که شما به بحران عادت کنید دیگر متوقف‌تان نمی‌کند. من فکر می‌کنم اگر مثلا در جایی مثل دانمارک بحرانی پیش بیاید زندگی آدم‌ها مختل می‌شود، اما برای ما اینطور نیست. ما عادت کرده‌ایم: بحران جنگ، بحران بعد از جنگ، بحران سازندگی، بحران گفت‌وگوی تمدن‌ها، بحران انرژی هسته‌ای؛ برای همین من می‌توانم بگویم که چهل سال است که از نظر بیرونی در بحران زندگی می‌کنم.

موضوع مثل آلودگی هوا است، مثلا اگر کسی از یک جای خوش آب و هوا به تهران بیاید احتمالا به زودی آسیب‌های مختلفی از آب و هوا می‌خورد، اما برای ما آنقدر آرام آرام اتفاق می‌افتد که به آن عادت کرده‌ایم و مثلا ممکن است در یک روز خیلی آلوده به بیرون نگاه کنیم و فکر کنیم امروز چه‌قدر هوا خوب است. من می‌گویم که چون زیست ما در بحران دائمی بوده، اصولا برای ما به عادت تبدیل شده است. گرچه این بحران‌ها یک وقت‌هایی شخصی‌تر می‌شوند و در فضای زندگی ما فضای زیادی به خودش اختصاص می‌دهد. برای من هرگز چنین شرایطی به توقف تولید هنری منجر نشده است. برای مثال اولین باری که با صحنه‌ی دار زدن روبه‌رو شدم، وا رفتم و نمی‌توانستم در خانه با کسی صحبت کنم. گیج بودم. این طبیعی بود چون به من شوک وارد شده بود و باور نمی‌کردم هفت نفر را با جرثقیل بالا کشیده‌اند و جزئیات دردناک دیگری که در چنین تصویری می‌تواند قابل دیدن باشد. دیدن آن تصویر حتی برای من عاملی برای توقف نبود، اما فکر می‌کنم ممکن است خیلی‌ها با این قبیل روبه‌رو شدن‌ها مثلا شش ماه نتوانند فعالیت منظمی داشته باشند.

ن.ج: درباره‌ی زندگی خصوصی و شخصی چطور؟

م.م: آره، آن‌ها گاهی روند کار را کند کرده‌اند؛ اما برای من که هنر غیر از داستان حرفه نقش تخلیه نیز داشته است ( گرچه این ترکیب را دوست ندارم ) حتی در این دوره‌ها هم کارم متوقف نشده است، اما کیفیتش شاید آنقدری که می‌خواستم هم نبوده. راه برون ریز من همین ابزار بوده و می‌خواهم بگویم که عموما در این شرایط حجم کارم بیشتر هم شده است، اما ممکن است از کیفیت آن نیز کم شده باشد یا حداقل کیفیت مطلوبی که بخواهم کارم روی دیوار برود و معرفی شود را نداشته باشد. مثلا درباره‌ی موضوع خصوصی که شاید یکی از خصوصی‌ترین‌هایش که خیلی هم دست خود آدم نباشد عاشق شدن باشد، یادم می‌آید که ازدواج کرده بودم و هنوز بچه‌دار نشده بودیم که من نسبت به کس دیگری احساساتی پیدا کردم، و نمی‌دانستم باید چه کار کنم. این درگیری بسیار شخصی برای من منتهی به این شد که در یک سال نزدیک به هفتصد اثر تولید کردم که هیچ کدام را هم نشان ندادم. درگیری درونی من برون ریزی داشت، اما در طول کار دیگر به این فکر نمی‌کردم حالا برای بهتر شدن کارم باید کجا را اصلاح کنم یا روی کدام جزئیات کار کنم. اما وقتی که آخر سال نگاه کردم و متوجه شدم هفتصد اثر تولید کرده‌ام برایم جالب بود، به خاطر اینکه چیزهایی در فکرم بود که نمی‌توانستم بگویم و یا حلش کنم، درگیری شخصی من در یک دوره بود و این برون ریزی را داشت. اسمش را این می‌گذارم برای اینکه به هدف کار کردن یا بیان یک دیدگاه تولید نشده بودند و نتیجه‌ی فشاری بود که به من می‌آمد.

ن.ج: تا به حال در بحران شخصی یا عمومی دوره‌ای بوده است که مجاب به انجام کارهایی به جز کار هنری شده باشید؟ چگونه این بحران را رد کرده‌اید.

م.م: اگر حجم فشاری که بحران ایجاد کرد زیاد بود به طور موقت من را از زاویه‌ی دیدم دور می‌کرد، یعنی بیشتر برای من شبیه به گزارش کردن می‌شد. یعنی آنچه به من فشار آورده بود ( مثل هشتاد و هشت ) را یک جوری می‌خواستم ثبت کنم. اما گمانم چون به شکلی اقدام به ثبت آن می‌کردم اسباب این را فراهم می‌کرد که بلافاصله وارد دیدگاهم شود. مثلا، جلوی در خانه‌ی ما دو دختر کشته شدند و تلویزیون خانه‌ی ما مثل عموم افراد، یک کالای اضافه است، اما برای دیدن اخبار روشنش کردیم و دیدیم مثل همیشه تصاویری از شادی و جشن مردم در آن است و هیچ خبری از کشته شدن و اتفاقات بدی که اطرافمان می‌افتاد نبود. آن موقع پسر من کوچک بود و داشتم فکر می‌کردم چه‌قدر خوب می‌شود اگر دوتایی تلویزیون را بلند کنیم و به خیابان بیندازیم. گرچه این کار را نکردم، اما اگر صادقانه بخواهم بگویم تنها دلیلش اقتصادی بود که ای کاش به آن اهمیت نداده بودم و این وسیله‌ی اضافه و دروغگو را از خانه بیرون کرده بودم.

مگر جز این است که اگر یک معاشری را پیدا کنیم که آدم درستی نیست دیگر در خانه‌مان راهش نمی‌دهیم؟ تلویزیون هم در آن شرایط شبیه به آن شده بود. من فکر کردم چرا اینقدر آداب ما با اغماض به همه‌چیز نگاه می‌کند؟ حداقل در خلوت خودم باید بتوانم مسائل را واقع‌بینانه نگاه کنم و همان طور که هست آن را ببینم؛ واقعا این فکر به من کمک کرد، چون بعضی وقت‌ها همین روحیه جلوی این را می‌گرفت که واکنش واقعی خودم را ببینم، انگار در قالب دیدگاهم واکنشم ملایم می‌شد.

ن.ج: تا به حال برای ادامه‌ی روند اقتصادی زندگی‌تان مجبور به کاری به جز کار هنری شده‌اید؟

م.م: تقریبا همه‌ی هنرمندهای دنیا تا جایی که به نقطه‌ای برسند که تولید هنری‌شان جریان مالی زندگی‌شان را تامین کند، همه‌شان دو شغله هستند. وقتی که به بینال چین رفته بودم بیش از سیصد هنرمند از جاهای مختلف دنیا آنجا جمع شده بودند، اولین سوال در آن فضا این بود که کجایی هستید و دومین سوال این بود که شغل دوم‌تان چیست؟ یعنی داشتن شغل دوم از بدیهیات بود. من کارهای گرافیک کرده‌ام، گاهی درس داده‌ام ( گرچه هیچوقت روی پول آن حساب نکردم و برایم حرفه‌ی محترمی بود ) بدون آنکه نقش پررنگی در اقتصاد زندگیم داشته باشد. بیشتر از طریق گرافیک بود تا اینکه کم کم خود تولید هنری این امکان را به من داد که از نظر اقتصادی به آن تکیه کنم.

ن.ج: تا به حال در بحران‌های عمومی نظام حاکم یا صنف‌های هنری یا ارگان‌هایی که قرار است در روند بقا و تکامل دنیای هنر نقشی داشته باشند کمکی به شما برای گذر از بحران کرده‌اند؟

م.م: من خیلی زود فهمیدم که ارگان‌ها کمک نمی‌کنند، مگر اینکه حضور فردی ما به آن‌ها کمک کند. برای همین خیال خودم را راحت کردم و اصولا از آن‌ها فاصله گرفتم، این برای من یک امنیتی را با خودش آورد، چون اصلا روی آن حساب نمی‌کنم، آنقدری که اگر مثلا فلان موزه هم زنگ بزند و از من کاری بخواهد به راحتی بگویم کاری ندارم، چون اصلا دلم نمی‌خواهد در اینجور مجموعه‌ها حضور داشته باشم، ضمن اینکه حتی موزه‌ی هنرهای معاصر هم دیگر اعتباری برای هیچ هنرمندی ایجاد نمی‌کند. برای همین من به کلی فاصله گرفتم.

یک بار خیلی سال پیش از فرهنگسرای صبا با من تماس گرفتند و گفتند که می‌خواهند از من کار بخرند و سوال‌شان این بود که آیا برای عاشورا کاری دارم که از من خریداری کنند؟ من هم گفتم که دارم اما نمی‌خواهم بفروشم، بعد هم قیمت را خیلی بردم بالا. از من خواستند که قیمت را به کسی نگویم، من هم گفتم مشکل این است که شما از اسم من می‌خواهید استفاده کنید و بگویید که مهرداد محبعلی هم در نمایشگاه عاشورا حضور دارد، برای همین هم برای‌تان نه مهم است که چه کاری دست‌تان می‌رسد و نه مهم است که به چه قیمتی. در غیر این صورت می‌آمدید، کار را می‌دیدید، بررسی و ارزش‌گذاری می‌کردید. من از اول دروغ کفته بودم که کاری مناسب عاشورا دارم اما واکنشی که گفتم عین واقعیت بود.

آدم‌های زیادی را هم می‌شناسم که شبانه برای این موضوع کار کشیدند و حتی در ورکشاپ عاشورا شرکت کردند. می‌فهمم چرا ممکن است کسی این کار را کند، اما من سعی کردم حتی زندگی ساده‌تری را پشت سر بگذارم، اما به این زمینه‌ها وارد نشوم. به نظرم آلودگی این اتفاق‌ها ماندگار است و چیزی نیست که بعد از مدتی از کارنامه‌ی عملکرد شما خارج شود، برای همین متاسفانه نه فقط من، که خیلی‌ها میدانند چه کسانی به این قبیل برنامه‌ها رفته‌اند و چه کارهایی کرده‌اند. اصولا گمان می‌کنم قدرت در همه‌جای دنیا به منافع خودش نگاه می‌کند، پس من اگر ابزار مناسبی برای منافعش باشم به من لطف دارد و امتیازهای متعددی هم می‌دهد، کمااینکه اگر آرشیو خجالت‌آور آثاری که موزه‌ی هنرهای معاصر بعد از انقلاب خریده است را ببینیم، واقعا برای‌مان باعث شرمندگی می‌شود؛ مخصوصا اگر با خریدهای شگفت‌انگیز پیش از آن مقایسه‌اش کنیم. به قول یکی از موزه‌داران فرنگی مجموعه‌ای که از مدرنیسم در آن دوران جمع شده است در موزه‌ی هنرهای معاصر هیچ موزه‌ای ندارد. آنوقت کارهایی از هنرمندان غربی خریده شده بود که هنوز گاهی در کشورهای خودشان هم خیلی جدی گرفته نمی‌شدند و ما بهترین‌های‌شان را خریدیم. قدرت همیشه می‌خواهد مهره‌ی مناسب حال خودش را داشته باشد، برای همین نه من دنبال آن‌ها رفتم و نه از جایی به بعد آن‌ها خبری از من گرفتند.

ن.ج: درباره‌ی گالری‌دارها یا مجموعه‌دارهای خصوصی چطور؟

م.م: این‌ها می‌شوند قدرت‌های کوچک. اگر فعالیت‌های خودمان را حتی در بخش خصوصی نگاه کنیم خواهیم دید که همه‌مان به شدت می‌لنگیم. همه‌مان به شدت قابل نقد هستیم. یکی از دلایلش هم این است که اصلا این اتفاق‌ها در ایران بسیار جوان و نوپا است، فقط اشکالش این است که می‌خواهد با بالای چهارصد سال فعالیت در غرب هم پا پیش برود. یک موقعی که گالری‌دارها در ایران بیست و پنج تا سی درصد می‌گرفتند، اصلا فعالیت‌شان ارزش این درصدی که می‌گرفتند را نداشت. بعد این تبدیل شد به چهل درصد. در حالی که هنوز سی درصد غیرمنطقی به نظر می‌رسید این اتفاق افتاد و استدلال‌شان هم این بود که همه‌جای دنیا یا چهل درصد است یا پنجاه. ما همیشه می‌خواهیم شبیه به آخرین واکنش دنیا باشیم، یعنی ژست گالری و نمایشم، شبیه به فلان گالری مطرح در پاریس باشد. اما اول و آخر نه تولید و نه ارائه‌مان با آن کیفیت نمی‌شود.

من یک بار نمایشگاهی در گالری اعتماد دبی داشتم، از سه ماه قبل تا چند ماه بعد از آن دائم مصاحبه داشتم. نمایشگاه از شش ماه قبل شروع شده بود و برای آن هزینه و فعالیت می‌شد. کدام نمایشگاه در ایران اینطور رفتار می‌کند؟ یک بار برای یکی از گالری‌دارها چهل درصدی که می‌گرفت را تقسیم بندی کردم، مثلا حدودا فکر کردم که دیوار هفت درصد، اگر یک فهرست دیگری از فعالیت‌ها را هم به دیوار اضافه کنیم آنوقت کم کم به چهل درصد هم می‌رسد. اما مشکل اینجاست که گالری‌های اینجا معمولا فقط همان دیوار هستند. این به من نوعی این فرصت را می‌دهد که اگر دیواری را در گوشه‌ی کارگاهم داشته باشم بگویم چرا باید این چهل درصد را بدهم و این غلط است، به خاطر این که آن نوع فعالیت را هم من نمی‌توانم انجام دهم ( گرچه شواهد نشان می‌دهد گالری‌دار هم نمی‌تواند). امیدوارم با نقد درست و خواست منطقی این به مرور اصلاح شود، برای اینکه نمی‌تواند از بین برود، مثلا ما بگوییم گالری‌دار کارش را درست انجام نمی‌دهد و باید در گالریش را بست، در آن صورت در یک امکان را بسته‌ایم. ما باید سعی کنیم که همه چیز اصلاح شود.

یک زمانی من در یک گروه تدریس درس می‌دادم، یک بار مدیر آنجا من را کناری کشید و گفت محبعلی اینقدر تلاش نکن سر کلاس، بچه‌ها تلاش تو را با دیگران مقایسه می‌کنند و فکر می‌کنند بهتر است سر کلاس دیگران نروند. این عجیب نیست؟ قاعدتا باید به دیگران بگوید که تلاش‌تان را بیشتر کنید. یک گالری‌ای که یک روز به نظر من از بهترین گالری‌های ایران بود اگر بخواهم با خودم صادق باشم و خجالت نکشم الان تبدیل به یک گالری درجه سه شده است. مشکل این امثال این گالری هم این است به بهبود فکر نمی‌کنند. مثلا استدلال گالری این بود که همه آمده‌اند مرکز شهر و من هم می‌خواهم به مرکز شهر بیایم. این چه ربطی دارد؟ این که همه این کار را کرده‌اند و حالا من می‌خواهم از آن‌ها عقب نمانم یعنی من گالری درجه دویی هستم، چون گالری درجه یک در راس قرار گرفته و دیگران تلاش می‌کنند شبیه به آن شوند، گالری درجه یک نمی‌آید رفتار درجه دو کند. منطقا یک طراح لباس، یک طراح مد مثلا نمی‌گوید که می‌خواهم لباسم را از زارا بخرم، چون حداقل خودش سعی می‌کند بگوید که من الگو هستم و من رفتاری را می‌کنم که دیگران سعی کنند شبیه به من شوند. همه جای دنیا در همه مشاغل گروه دو تابع فعالیت گروه یک هستند.

هر گالری‌ای که بیشتر مطرح می‌شود تعداد نمایشگاه‌ها و تعداد هنرمندهایش را کاهش می‌دهد. چرا؟ چون کیفیت را مهم‌تر میداند. مثلا وقتی یک گالری کارهای هاکنی را نمایش می‌دهد، سودی که از سه ماه نمایشگاه او می‌برد به اندازه چند سال گالری‌های درجه دو است. حالا مثلا این گالری پنج تا دونه آرتیست دارد. این نیست که حالا بگویم به جوان‌ها وقت می‌دهم و یک استدلال انسانی هم پشت آن بگذارم که آن‌ها هم به فضا و نمایش نیاز دارند. بعد به همین خاطر گالری را از یک سالن به دو سالن تبدیل کنم و دویست و خورده‌ای نمایشگاه را در یک سال افتتاح کنم. این عجیب نیست؟ اصولا کمیت با کیفیت در تضاد است. مثلا یک گالری معتبر که جزو خوب‌ها بود باید در قدم بعدی یک قدم محکم و بزرگ‌تر بردارد، نه این که عقب‌نشینی کند و ادای دیگران را در بیاورد.اگر یک گالری هویت خودش را حفظ کند و به فعالیت درجه یک خود ادامه دهد، حتی اگر جای دور و مسیر سختی داشته باشد مخاطبانش را از دست نمی‌دهد. اما اگر همان گالری در جایی نزدیک‌تر دو شعبه باز کند اما کیفیت و هویتش را از دست بدهد، ممکن است مخاطب‌هایش هم دیگر حتی همان فاصله‌ی یک ربعه را هم برای دیدن نمایشگاهش نروند.

وقتی که تنزل معتبر می‌شود، اپیدمی می‌شود و گسترش پیدا می‌کند دیگر نمی‌شود هیچ توقعی داشت. اما عجیب است که من این را در هنرمندها هم می‌بینم. الان من می‌توانم حداقل ده نفر را اسم ببرم که مثل من کار می‌کنند و بدتر از آن اینکه مجموعه‌دار هم ترجیح می‌دهد به جای اینکه پول بیشتری بدهد و اثر اصلی را تهیه کند، پول کمتری بدهد و از آن هنرمند اثری شبیه به مال من را بخرد و همه گمان می‌کنند که کار درست را انجام می‌دهند. ما تعداد غلط‌مان زیاد شده است. ما اشتباه را تقویت کردیم و با خودمان نگفتیم بهتر است رو به بهبود برویم. به ندرت گالری‌هایی جایگاه خودشان را حفظ کردند و یا تا حدودی موفق شدند حفظ کنند. مثلا یکی از آن‌ها شاید به نظر من گالری طراحان آزاد باشد. طراحان آزاد برای اینکه کم درآمدی گالری را جبران کند، کاری خارج از گالری را راه اندازی می‌کند. من رفتار رزیتا شرف جهان را تایید نمی‌کنم، اما می‌گویم تلاش کرد که سیستم گالریش را خراب نکند برای اینکه درآمد بیشتری برای خودش درست کند. من در پنج شش سال اخیر در هیچ کدام رشدی ندیدم ( شاید یکمی در زیرزمین دستان دیده باشم که واقعا به سختی سعی می‌کند این کار را انجام دهد ) و بیشتر شاهد اپیدمی تنزل بودم. فضای هنرهای معاصر هم عین سیستم حکومتی و جامعه‌ی ما هر سال از سال قبل بدتر می‌شود. همه‌چیز سخت‌تر از قبل می‌شود در حالی که منطق می‌گوید هرچه جلوتر می‌رویم مسائل باید سهل‌تر شود. ما همیشه داریم به سمت بدتر شدن می‌رویم و عادت کرده‌ایم که این گسترش پیدا کند و حتی در فضاهای خصوصی مثل خانواده هم رخنه کند. در کل موقعیت امروز را بدتر از پنج سال قبل می‌دانم، چون حداقل پنج سال پیش کسی به زبان نمی‌آورد که ما این کار را برای سلیقه‌ی مشتری‌های‌مان می‌کنیم.

ن.ج: با اینکه حداقل به ظاهر امکانات، تعداد گالری‌ها، مجموعه‌دارها و هنرمندها بیشتر شده است اما فکر می‌کنید تضعیف شده‌ایم؟

م.م: آره، مثلا فرض کن تعداد آدم‌هایی که می‌خواهند بلافاصله در جایگاه بهترین قرار بگیرند خیلی بیشتر از هشت سال و ده سال پیش شده است. هنرمندها هنوز وارد دنیای حرفه‌ای نشده فکر می‌کنند باقی اهالی دنیای هنر نمی‌فهمند و اشتباه می‌کنند و می‌گوید من این کار را کرده‌ام و آن کار را کرده‌ام. اگر هم نقدی کنید به دیگران بد و بیراه می‌گوید. آیا این درست شبیه به مصاحبه‌های تلویزیونی با هیئت دولت نیست؟ می‌گوید مثلا بیمه ایراد دارد و پاسخ این است که ” آقا آمریکاش هم آشغال است و ما تازه خیلی جلوتریم “. بحث به فحش به دیگران تبدیل می‌شود و کسی جوابی ندارد که بدهد و من فکر می‌کنم که ما هم به طور عجیبی همین شکلی شده‌ایم. شبیه کسی شده‌ایم که به او اعتراض داریم. در یک نمایشگاه گروهی متاسفانه کار من هم بدون اجازه روی دیوار بود، آن هم کنار کارهایی زده بودند که آدم فقط خجالت می‌کشید. وقتی که من اعتراض کردم گالری‌دار گفت که این‌ها را آقای مجموعه‌داری معرفی کرده‌اند و از من خریدهای زیادی می‌کنند. من تا به حال مجموعه‌ی ایشان را ندیده‌ام، اما چیزی که مشخص است این نکته است که خیلی از مجموعه‌دارها فقط می‌خواهند خودشان را معرفی کند و اصلا دغدغه‌ای به نام هنر ندارد. نمی‌خواهم ایراد بگیرم، اما فکر می‌کنم اشکال‌مان این است که نمی‌آییم همکاری کنیم و رو به بهبود برویم و این باعث می‌شود که بخش منفی کارهای‌مان گسترش پیدا کند.

ن.ج: از نظرتان بحرانی شبیه به بحران کرونا اگر به مشکلی بلند مدت تبدیل شود چه خطراتی را ممکن است برای دنیای هنر داشته باشد؟

م.م: فکر می‌کنم هر چیزی که طولانی شود ما یاد می‌گیریم ساختار زندگی‌مان را با آن تطبیق دهیم. دیروز یکی از دوستانم گفت در این شش هفت ماه سرما خورده‌ای؟ گفتم نه. فهمیدیم که آنقدر بهداشت را بیشتر رعایت می‌کنیم که دیگر مریضی‌های عادی را هم کمتر می‌گیریم. این هم از خوبی‌های این شرایط است. مثلا اگر در این آلودگی شدید هوا ما خیلی زودتر عادت کرده بودیم که بیرون از خانه ماسک بزنیم، چه‌قدر آسیب کمتری به خودمان وارد کرده بودیم؟ ما عادت می‌کنیم که آرام آرام به سختی‌ها عادت کنیم. من اولش که فهمیدم این برنامه‌های استعدادیابی که دنبال‌شان می‌کنم تعطیل شده‌اند خیلی ناراحت شدم، اما بعد فکر کردم که حتما به زودی راه تازه‌ای پیدا می‌کنند و برنامه را به شکل دیگری می‌سازند. میل انسان به چیزها ممکن است تحت تاثیر یک چیزهایی کند یا قطع شود اما تمام نمی‌شود. حتی اگر این شرایط ادامه پیدا کند حتما ما دوباره سینما خواهیم رفت، با روش دیگری که پیدا می‌کنیم. من فکر نمی‌کنم با مشکلی مثل کرونا سینما از بین برود، اگر خیلی ادامه پیدا کند ما روش‌های دیگری برای تولید و ارائه‌ی آن پیدا می‌کنیم.

شاید هنوز ندانیم باید چه کار کنیم، اما مطمئنم که یاد می‌گیریم. نمایشگاه آقای آو در گالری زیرزمین دستان امسال به صورت آنلاین برگزار شد و اولین نمایشگاه امسال‌شان بود. وقتی که پرسیدم چگونه تجربه‌ای بود گفت جالب است که ما قبلا هیچوقت تعداد مخاطب‌های دقیق یک نمایشگاه را نمیدانستیم، اما الان با این امکان می‌توانیم دقیق بدانیم که چند نفر آثار نمایشگاه را دیده‌اند و وارد نمایشگاه مجازی آقای آو شده‌اند. فروش این نمایشگاه هم مثل اینکه از نمایشگاه‌های قبلی حتی بهتر بوده. تازه احتمالا خیلی از هزینه‌ها با این روش کمتر هم شده است. من فکر می‌کنم هیچ چیز دنیای هنر را متوقف نمی‌کند. من الان سفرهای خیلی کمتری می‌روم، از بیرون غذا نمی‌گیرم، اما مطمئنم تا شش ماه بعد روش‌هایی پیدا می‌شود که با خیال راحت تمام این کارها را هم انجام دهم. تا به حال مشکلی به وجود نیامده است که نتوانیم از آن گذر کنیم و این هم چیزی به غیر از مشکلاتی که بشر پشت سر گذاشته است نیست. ما بهار سال گذشته یک نزول ناگهانی ارزش ریال داشتیم. همه می‌گفتند مثلا با این دلار چهار هزار تومانی چه کار کنیم؟ من پایان تابستان که نگاه می‌کردم بیشتر آدم‌ها همان تعداد سفری که همیشه می‌رفتند را رفته بودند، اما احتمالا هزینه‌ی کمتری کرده بودند و کمی دست به عصا عمل کرده بودند. الان از آن هم سخت‌تر شده، اما باز هم هیچ چیز از بین نمی‌رود. ممکن است کمی تاخیر در مسائل به وجود بیاید، اما عجیب‌ترین چیزی که به خصوص در ایران داریم تجربه می‌کنیم میل به زندگی‌ست. هیچ چیزی نتوانسته میل به زندگی و خوشی‌های کوچکی که داریم را از ما بگیرد.

شاید همه‌ی ما بتوانیم با حداقل‌ها زندگی کنیم، همانطور که قبلا می‌توانستیم در غار و بدون برق هم زندگی کنیم. اما این فخر تمدن چه می‌شود؟ همه‌ی آدم‌ها با روزانه یک تکه نان و دو لیوان آب می‌توانند زندگی کنند، اما کیفیت زندگی در چه چیزی‌ست؟ تمدن چیزی را به وجود آورد، از جمله هنر که من دوست دارم وجود داشته باشد. در غیر این صورت مبل و فرش و تنوع لباس و هیچ چیز دیگری هم اهمیتی در ذات بقای ما ندارد. ما می‌توانیم سال‌ها با چند تکه لباس زندگی‌مان را کنیم اما نمی‌توانیم کیفیت زندگی را از دست بدهیم گرچه به سختی‌های حفظ کردن آن عادت می‌کنیم. مطلبی را سال‌های پیش می‌خواندم که زمانی که روس‌ها کشورگشایی کردند خیلی چیزها از آن به بعد دیگر کالای قاچاق حساب می‌شد. مثلا فرض کن کالباس قاچاق بود. یک مدت اولیه هیچ کس نخورد، اما بعد از آن همه خوردند، فقط چون قاچاق بود کم می‌خوردند. بعد از فروپاشی شوروی خیلی از مردم هیجان زده بودند که حالا می‌توانند کالباس بخورند. اما یک مدت که گذشت باز هم برخورد همه با این محصول به تعادل رسید. رفاه هرچه‌قدر که باشد آدم یاد می‌گیرد که با آن به تعادل و رضایت برسد، اما انسان هیچوقت از کیفیتی که از تمدن می‌خواهد چشم پوشی نخواهد کرد.

ن.ج: درباره‌ی نامه‌ی اخیر انجمن گالری‌داران چطور فکر می‌کنید؟ به عنوان یک هنرمند از گالری‌ها در شرایط فعلی چه انتظاری دارید؟

م.م: نه این نامه و چون انجمن گالری‌داران آن را نوشته است، که بسیاری از نامه‌های دیگری از این جنس را میدانیم که دولت در برابرش هیچ کاری نمی‌کند و هیچ مسئولیتی احساس نمی‌کند. اما یک خاصیت عجیبی دارد که نشان می‌دهد ما هستیم و خواست‌هایی داریم. نامه‌ی خیلی خیلی مهم‌تری اول دوره‌ی آقای روحانی درباره‌ی سانسور به وزیر ارشاد داده شد. طبق معمول این نامه‌ها روالی دارند که محترمانه هستند و تند بیان نمی‌کنند و هیچ خاصیتی ندارد. وزیر ارشاد به تکنیک رنگ و روغن می‌گوید تکنیک آب روغن و معلوم است که این مسائل برایش هیچ اهمیتی ندارد. اما ما نشان دادیم که با سانسور مخالفیم. میدانیم که هیچ خاصیتی ندارد، اما یک دلیل تاریخی دارد که نشان دهد ما نظرمان شبیه به چیزی که اتفاق می‌افتاده نیست. میدانیم که هیچ چیز فرقی نمی‌کند، اما این خاصیت را دارد که نشان می‌دهد ما می‌بینیم و واکنش داریم.

این نامه مطئنم که هیچ خاصیتی ندارد، از طرف دیگر واقعا فکر نمی‌کنم نگرانی‌ای درباره‌ی زندگی هنرمندان در آن وجود داشته باشد. اما گفتنش بهتر است. در غیر این صورت یک واکنش انسانی را نمی‌بینیم. اگر حتی اعلام اینکه من موافق نیستم، با کمال اینکه شاید برای مجری قانون بی اهمیت باشد، بهتر از این است که حتی کسی واکنش و دیدگاهی نسبت به وقایع زندگی نداشته باشد. دلسردی و ناامیدی خیلی تلخ‌تر است، گاهی حتی با اینکه آدم میداند که هیچ اتفاقی نمی‌افتد همین که صدای خودش را می‌شنود خوشحال می‌شود.

ن.ج: چه توصیه‌ای به هنرمند جوانی دارید که در موقعیت بحران فعلی قرار گرفته است؟

م.م: اجازه بده با یک مثال حرفم را بزنم. یک آمار سرانگشتی به من می‌گوید که حدود پنج هزار نفر در تهران دارند نقاشی می‌کشند. فرض کنید که این پنج هزار نفر اگر بسیار تلاش کنند ممکن است که در سال یک اثر که در حد خودشان عالی باشد تولید کنند. پنج هزار تابلو در کل ایران در سال فروش نمی‌رود. پس اگر واقع بینانه نگاه کنیم، که حتی یک فروش در سال اصلا جواب معاش هیچ کس را نخواهد داد، امکان آن وجود دارد که در بهترین حالت از هزار نفر هرکدام یک کار فروخته شود. این هم در نهایت در هیچ جای زندگی هنرمند نقشی بازی نمی‌کند. پس اولین توصیه‌ام این است که یک شغل دوم داشته باشند و غرور بی جا نداشته باشند. تلاش کنند و به بهترین خودشان برسند.

فریدون آو یک چیز بامزه‌ای تعریف می‌کرد که شاید شنیده باشید. خیلی واقعی بود و مشخصا در اول کرونا ترسیده بود، چیزی از مرگ و مسائل منفی دیگر نگفت، اما عمیق‌ترین چیزی که گفت این بود که بهترین کارتان را انجام دهید. اصلا تصویر و احساس اینکه من باید بهترین کارم را کنم یعنی جای خطرناکی ایستاده‌ام؛ در حالت عادی آدم می‌گوید دارم تلاشم را می‌کنم که بهترین کارم را انجام دهم اما در این شرایط دیگر این حرف واقعی نیست، چون یک ترس بزرگ مطرح است و برای همین باید بهترین کار را انجام داد. باید تلاش کنیم و اگر جدی باشیم و در مسابقه‌ی برد و باخت قرار نگیریم، می‌بینیم که خودبه‌خود در جای بهتری قرار گرفته‌ایم و کارهای بزرگی انجام می‌دهیم. من واقعا با تردید می‌توانم بگویم که در سال شاید ده تا کار واقعی در دنیای تجسمی تولید شود، اگر بخواهم اغراق کنم شاید بتوانم بگویم بیستا. مجموعه‌دارهای زرنگ همان بیست اثر را می‌خرند. کار مجموعه‌دار یک شغل است و این شغل تاریخی چهارصد ساله در دنیا دارد. در ایران مثلا نکته‌ی منفی است که یک هنرمندی بگوید که یک مجموعه‌دار کارهایش را می‌فروشد، انگار که مجموعه‌دار به دنیا آمده است که فقط خریدار باشد و یک رفتار یک طرفه داشته باشد.

من می‌گویم که واقعیت را ببینیم و باور کنیم که این تعداد هنرمند دیده نمی‌شوند، آن‌هایی دیده می‌شوند که کیفیتی همه‌جانبه دارند. متاسفم که یک نفر می‌تواند کار من را کپی کند و حتی خود من را به عنوان دکتر در نقاشیش بکشد و مجموعه‌دار هم آن را بخرد. اسم این دیگر مجموعه‌دار نیست. به نظر من بهتر است آن خانم هم اسمش را مهرداد بگذارد. حالا اگر من موفق نبودم ممکن نبود که بخواهد اثری از من را کپی کند، کار من حتی کار مورد علاقه‌ی هنرمند هم نیست لزوما، بلکه می‌خواهد به وسیله‌ی کار من برای خودش سکوی پرش درست کند. توصیه‌ام واقعا این است که نمی‌خواهد خودت را به در و دیوار بزنی و کانال درست کنی. کافی‌ست همان کسی که الان تو را حمایت می‌کند کس دیگری را ببیند و تصمیم بگیرد حمایت را به کس دیگری بدهد.

به کیفیت خودت فکر کن و باور کن این بزرگ‌ترین چیزی‌ست که در دست داری. بعضی وقت‌ها آدم اشتباه می‌کند و فکر می‌کند که اگر مثلا فلان ماشین را بخرم لذت می‌برم، در صورتی که این لذت با لذت خلق قابل مقایسه نیست، اگر این را کشف کنید خیلی زود می‌فهمید که از خیلی چیزها بی‌نیاز شده‌اید. درباره‌ی مجموعه‌داری و هنر و همه‌ی ارکان دنیای هنر باید مثل هر شغل دیگری فکر کنیم، هرچه‌قدر تخصص بیشتری داشته باشید کسانی هم که کارتان را نیاز دارند بیشتر می‌شوند. در پزشکی عمومی مثلا اینطوری است که آن‌هایی که جوان هستند مثلا حتی اجاره‌ی مطب هم نمی‌توانند بدهند و معمولا مجبور می‌شوند فضاهای کاری مشترک داشته باشند. اما آن یکی که متخصص آلرژِی و فلان چیز است در ماه سوم کارش باید برای شش ماه دیگر به شما وقت بدهد، چون تخصص کارش را ارزشمند می‌کنند. در هنر هم اگر شما تخصص پیدا کنید و فعالیت متمرکز داشته باشید می‌بینید تعداد رقبای‌تان گرچه کم نیستند، اما آنقدر هم زیاد نیستند. آنوقت شما به هوشیاری و تجربه نیاز دارید که بدانید باید چه کار کنید که در فعالیت‌های گروهی‌تر منافع خودتان و دیگران را تامین کنید. تیم یک هنرمند از باربر و کسی که قلم مو و بوم را تولید می‌کنند هست تا گالری‌دار و مجموعه‌دار و هزینه‌ای که از فروشت به دیگران می‌دهی نه چهل درصد به گالری‌دار که حداقل با در نظر گرفتن مجموع فعالیت‌ها شصت درصد خواهد بود.

یک روزی یکی از دوستان قدیمی‌ام که پزشک بود ازم پرسید که مثلا چه‌قدر کار می‌کنم. گفتم در حال حاضر دو میلیارد کار در کارگاهم دارم. قیافه‌اش عوض شد و فکر کرد روی گنج نشسته‌ام. من هم توضیح دادم که در بهترین حالت فقط بخشی از آن در این کار گروهی به من می‌رسد. کسی که دستمال کاغذی تولید می‌کند ممکن است بگوید که در یک روز بیست میلیارد تولید دارد اما بیست میلیارد که سود نمی‌کند.بعضی وقت‌ها ما به غلط نگاه چپی داریم و فکر می‌کنیم کارخانه‌دارها پولدار و خوشبخت هستند، حالا اینکه ماهیانه به ششصد نفر حقوق باید بدهد را به کلی نمی‌بینیم. کارگرها، مالیات، مواد اولیه و هزاران هزینه‌ی دیگری که یک کارخانه دار باید انجام دهد همیشه برای او یک خطر است که در هر موقعیت بحرانی‌ای ممکن است با آن دست به گریبان شود.  

منبع: سایت موبایل آرت پروجکتس

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها