"شادی نویانی" در گفتوگو با اقتصاد هنرآنلاین آموزش هنر را دسته بندی میکند؛
تمام دانشجویان هنر، هنرمند نخواهند شد
"شادی نویانی" هنرمندی نقاش است ودر عین حال سابقهی 14 سالهی تدریس هنر دارد. این هنرمند در تمام این سالها توانستهاست هم آثارشخصی خود را خلق کند و هم به تدریس هنر بپردازد. اومعتقد است، روند شکلگیری تاریخ هنر، روند کندی است و جریانی که امروز در هنر ایجاد میشود، شاید سالها بعد شناختهشود. شادی نویانی آموزش هنر را به بخشهای مختلف تفکیک میکند، و با توجه با شناختش از فضای هنرهای تجسمی ایران میگوید، فارغالتحصیلان هنر در دانشگاه، جمع بندی ایده و خلق یک مجموعه منسجم را یاد نمیگیرند. این هنرمند میگوید، هر فارغالتحصیل هنر میتواند به بخشهای مختلف مشاغل هنری جذب شود و قرار نیست تمام دانشجویان هنرمند شوند. با توجه به شناخت شادی نویانی از فضای آموزشی هنر ایران در سالهای اخیر درباره این موضوع با او به گفتوگو نشستیم.
اقتصاد هنرآنلاین-مهسیما شکریان : شما به عنوان یک هنرمند، شرایط کاری هنرمندان خانم را چگونه میبینید. خانمها درعرصه گالری داری و یا نمایشگاهها فعالتر هستند و تعداد دانشجویان هنر خانم بیشتر است، اما تعداد معلمهای مرد یا داوران مرد در فراخوانهای هنری بیشتر است.
هنر هم مثل خیلی از حرفههای دیگر، فضایی مردانه دارد. علیرغم اینکه همه تصور میکنند، هنر نه الزاما رشته نقاشی، مثل مجسمهسازی، سینما و... حرفههای مردانه ای هستند. هنرمندان زن 50 سال پیش به دلیل فضای سنتی حاکم بر جامعه، طبیعتا انگشت شمار بودند. به همین جهت امروز ثمره و دستاورد و سهم زنان، علی رغم توانمندی هایشان، ازتاریخ هنر معاصر محدود است. از جهت دیگر، بر اساس شاخص های نظام های مردسالارنه، مردان بیشتر تلاش میکنند، تا در عرصه اجتماعی دیده شوند. داورها مرد هستند و چون از گذشته داورها همواره مردان بودند، به همین جهت آنها مردان بیشتری را وارد بازی میکنند و البته گاهی صرفا برای اینکه مردانگی بیش از حد فضا را بشکنند و یا نخواهند برچسب ضد زن بخورند ، زنان را نیز فارغ از توانمندی هایشان در حوزه تخصصی، وارد عرصه داوری می کنند. البته در همین لحظه ممکن است شما نام چند گالری دار یا تئوریسین بسیار توانا و مشهور زن و یا زنانی از خانواده های قدرتمند یک شهر به ذهنتان خطور کند، اما فراموش نکنید غالب پاسخگویی من از منظر کلان به مسئله است ، درباره فرصت های برابر میان زن و مرد بر اساس شایستگی هایشان و به هیچ وجه از استثنائات و شرایط خاص صحبت نمی کنم. تصور نکنید که زنان هنرمندان ضعیفتر یا به حاشیه رفتهتر به صورت خودخواسته باشند، بلکه تنها شرایط و روتین اینگونه بوده است. مثلا اگر چند وقت اخیر را بررسی کنید، نمایشگاههایی که همهی هنرمندانش یا 90 درصد هنرمندانش مرد باشند، خیلی زیاد شدهاست. یا در عرصه فروش آثار هنری مردان قیمتهای بالاتری را به دست میآورند. این یک پیشینه تاریخی دارد و ربطی به سطح کاری آن هنرمند ندارد.
شاید به پذیرش فضا بستگی دارد که هنوز پذیرش خانمها را ندارد.
مثل این باور قدیمی که افراد بیشتر به پزشک آقا مراجعه میکردند. در صورتی که الان پزشکها و جراحان خانم خیلی خوبی وجود دارد. با تمام این اوصاف اخیرا متوجه شدم، نقاشان زن خیلی پرکارتر از مردها شدند. دلیلش این است که بازار هنر رو به افول است و اغلب مردان به شیوه سنتی فکر میکنند وظیفه پول درآوردن را دارند حتی اگر مسئولیت خانواده را بر دوش نکشند، حتی اگر کم کارترباشند یا سطحی تر کار کنند.اما از اعتماد به نفس بیشتری در فروش آثارشان برخوردارند، از کودکی بیشتر از زنان در جامعه و کوچه و بازار رفت آمد کرده اند، قواعد مذاکره را بهتر می شناسند، مسئله مالی برایشان از اهمیت بیشتری برخوردار است و به نوعی از این طریق احساس قدرت می کنند که رفتاری کاملا غریزی است. زنها اغلب صبورترند یا کمتر دنبال مسائل مالی هستند به همین دلیل می توانند وقت و انرژی بیشتری روی کارشان بگذارند و منتظر بمانند تا زمان و شرایط برایشان محیا شود. فارغ از شرایط اقتصادی جامعه، به جرات میتوان گفت، امروزه بر عکس پنجاه سال پیش، 95 درصد دانشجویان نقاشی خانمها هستند. در طی این سالیانی که تدریس کرده ام، درهرکلاس 20 نفره شاید دونفر آقا وجود داشته باشد. و این نشان میدهد جمعیت بسیار بالایی از دانشجویان و فارغ التحصیلان خانم داریم.
درباره سابقه تدریستان بگویید. کجاها درس دادید و چشم انداز آینده کاری و هنری که این جوانترها واردش میشوند، را چگونه میبینید؟ کلا هم درمورد آموزش بگویید و هم درباره اقتصادی که تدریس برای معلم هنر دارد.
آیا شما به عنوان یک هنرمند پرکارو پر سابقه، از اوضاع کاریتان راضی هستید؟
من 14 سال است در دانشگاه "جامع علمی کاربردی" و یا به صورت خصوصی تدریس داشته ام و یک ترم است در "دانشگاه هنر" هم درس میدهم. به هرحال شما برای اینکه وارد فضای تدریس دانشگاهی مثل "دانشگاه هنر" یا "دانشگاه تهران" و دانشگاههای مطرح دیگر شوید، به غیراز توانمندی در تدریس به پارامترهای دیگری هم نیازدارید.این دانشگاه ها فارغ از تجربه کاری مدرس برایشان مدرک تحصیلی دکتری مطرح است حتی در دروس عملی و کارگاهی، مثل هر ارگان دولتی دیگر روابط می تواند موثر باشد...همچنین انگیزهی خیلی زیادی می خواهد تا سیل مشتاقان به تدریس در این مراکز را بشکافید و وارد آن سیستم شوید،. باید خودتان را به عنوان کسی که توانمندی خیلی زیادی دارد، معرفی کنید، شاید اگر کمی کاراکتر نمایشی بیشتری داشته باشید در ارائه خود موفق تر هم بشوید. اینها یکسری ایتم هستند که تاکید می کنم، فارغ از توانمندی تان ، شما رابه آن سطح از آموزش در دانشگاه های تراز اول میرساند. اما الان مساله ما صرفا اینکه ما کجا درس میدهیم نیست. مساله کیفیت آموزش است. شما ممکن در شهر یا دانشگاه دورافتاده ای هم تدریس کنید، اما بتوانید سطح آموزشی آنجا را بالا ببرید.
درباره آموزش هنر و اقتصاد و درآمدی که برای یک معلم هنر دارد برایمان بگویید.
برای توضیح این مساله، ابتدا جریان آموزش را دسته بندی میکنیم. آموزش هنر تا قبل از سطح متوسطه، آموزش به کودکان و نوجوانان است، علی رغم اینکه بسیار مهم است و می تواند بر قشر وسیعی از جامعه تاثیر زیباشناسانه ای در درک هنربگذارد و موجب تغییرات مثبتی در شیوه و سبک زندگی شود، همیشه به حاشیه رفته است. مثل ورزش. مدارس در سطح کشور معلم هنر تحصیل کرده ندارد و یا اگر دارد دستمزدهایشان انگیزه چندانی برای فعالیت هنری پویا فراهم نمی آورد. در دوره متوسطه هم به غیر از هنرستانها، هنر هیچ جایی در در برنامه درسی مدارس عمومی ندارد. من کاری به دبیرستان های غیرانتفاعی و خصوصی که کلاسهای خاص میگذارند ندارم. ما داریم درباره آموزش عمومی صحبت میکنیم که خیلی مهم تر است. در سطح هنرستان، فاصله چندانی بین عملکرد آموزشی و کیفیت آموزش در هنرستانهای غیرانتفاعی و دولتی وجود ندارد که خیلی خوب است. دانشجویانی که از هنرستان وارد دانشگاه میشوند سطح زیبایی شناسی و درکشان از مبانی هنر خیلی خیلی بیشتر از آنهایی است که که از رشتههای دیگر وارد شده اند، ما درباره استثنائات صحبت نمیکنیم. زیرا غیرهنرستانی ها فقط یک دوره فشره کوتاه مدت کنکور را می گذرانند و اغلب با تکیه بر نمرات دروس دیگر وارد دانشگاه می شوند.
این آموزشها شامل چه دروسی میشوند؟
آموزش مبانی هنرهای تجسمی و مبانی رنگ که پایهی درک وشناخت هنری است، در هنرستانها از دانشگاهها قویتر است. یعنی آنجا روشهای آموزشی شرایطی را به وجود میآورد که هنرجوی هنرستان دریافت بهتری نسبت به مساله مبانی از طریق آزمون و خطا وادراک شهودی به دست آورد و تفاوت این دسته از دانشجویان از کسانی که زمینه تحصیل هنر در هنرستان را نداشته اند بسیار مشهود است.این مسئله بسیار مهم است زیرا اگر دانشجو در ترم یک و دو به درک درستی از مبانی و رنگ برسد، حتی اگر طراحی بلد نباشد میداند در آینده چگونه باید رنگ را در جای درست بگذارد. همچنین اگرکسی به درک درستی از مبانی هنرهای تجسمی برسد، شاید دیگر لازم نباشد ما بعدا به او ترکیب بندی، عمق میدان و مواردی این چنینی را خیلی آموزش بدهیم. این مباحث در دانشگاه به روش چکیده و آنالیزشده و خیلی انتزاعی درس داده میشود، به طوریکه، دانشجو همیشه یک حلقه گمشده از ادراک مبانی هنرهای تجسمی و مبانی رنگ خواهد داشت. یعنی دانشجو در حد خط، نقطه وچرخه رنگ روی کاغذ متوجه میشود، اما از آن به صورت سهبعدی و کاربردی در فضا هیچ درکی ندارد و نمی تواند به زندگی روزمره اش تعمیم دهد، اواین آموزه ها را در جهان پیرامونش نمی بیند و تجربه نمی کند.
دانشگاههای رایگان و غیر رایگان هنر در ایران چه تفاوتهای آموزشی با یکدیگر دارند؟
ما با دو دسته دانشگاه مواجه هستیم. 1- دانشگاههای رایگان که بعضا کمک ها و وام هایی نیز برای داشنجویان دارند2-دانشگاههایی غیر رایگان مثل "دانشگاه آزاد"، "علمی کاربردی"، "پردیس"، "پیام نور"، شبانه و غیرانتفاعی که همهی انواع آن در دسته دو قرار میگیرند. میان این دو از جهاتی یک اختلاف بسیار فاحش در سیستم آموزشیشان وجود دارد. ابتدا ازمحاسن ومعایب دانشگاههای رایگان میگویم و بعد به دانشگاههای غیر رایگان میپردازیم. یکی از محاسن خیلی خوب دانشگاههای رایگان ، این است که میان مدرس وهنرجو رابطه مستقیم مالی ندارد. یعنی در واقع به یکدیگر وابسته نیستند. هرچند که در دانشگاههای غیر رایگان، جابجایی مالی از طریق یک عامل سوم که مدیریت دانشگاه است صورت میگیرد، اما در سالهای اخیر دانشگاهها فشار زیادی روی اساتید دارند، از این بابت که استاد بتواند دانشجوهایشان را نگه دارد چون مساله رابطه مالی است. اما در دانشگاههای رایگان چون هزینه ها از راههای دیگری تامین شود، مثل تامین مالی از طریق دولت و شهریهای که دانشجویان شبانه پرداخت میکنند. این رابطه کلا وجود ندارد واین باعث میشود، سلامت بیشتری در مساله آموزش وجود داشته باشد. اهرمهای فشار سنتی که در سیستم آموزشی ما به عنوان نمره وجود دارد، در این سیستم سلامت بیشتری دارند، مدرس اقتدار بیشتری برای تصمیم گیری و حتی ابراز عقیده و نظر دارد. اما در هر دو دانشگاه ضعفهای بسیار بزرگی از نظر اینکه دانشجو را محقق و جستجوگر بار بیاورند وجود دارد. مسئله دیگر دانشگاههای سراسری روزانه این است که دو دسته مدرس دارند. مدرسینی که هیات علمی هستند و مدرسین حقالتدریسی. مدرسین هیات علمی، چون استخدام رسمی هستند وایضا پارامتر های استخدامی پیچیده تر از نظام شایسته سالارانه انتخاب است، گاها مدرس دلیلی نمی بیند که بخواهد خودش را به روز نگه دارد. این باعث میشود مثلا مدرسی که 25 یا 30 سال سابقه کار داشته باشد، دانش آکادمی و سنتی اش بسیار خوب و عالی باشد، اما بر هنر معاصر امروز، آگاهی و اشراف لازم را ندارد، در طی این سالها برایش تلاشی نکردهاست. در موارد بسیار، زبان انگلیسی را به خوبی نمی داند، چه برسد که بخواهد مقالات تخصصی را بخواند، او نمیتواند به اطلاعات روز دسترسی پیدا کند. علیرغم اینکه دانشگاه حتی ممکن است، شرایطی برای مطالعه و پژوهش برایش فراهم کند، به جهت فقر پارامترهای انگیزشی تلاشی نمیکند که مثلا به مدیاهای روز، به رسانهها به مدیاهای الکترونیک اصلا دسترسی پیدا کند و یا شاید اصلا برایش مهم نباشد که به جامعه جهانی وصل شود. از طرفی مدرسان حقالتدریسی دانشگاههای سراسری روزانه، شاید کیفیت بسیار بالاتری از نظر دانش داشتهباشند. برای اینکه خیلیهایشان تلاش کردند که به آن موقعیتهای حرفه ای و آموزشی برسند. ممکن است که درآمد یک مدرس هیات علمی برای یک زندگی عادی مکفی باشد ولی مسلما در هیچ دانشگاهی هیچ استاد حقالتدریسی نیست، که درآمدش از راه تدریس برایش کافی باشد و یا بخواهد روی آن حساب باز کند. بیشتر این کار را برای اعتبارش انجام میدهند و حقوقش بسیار ناچیز است. اما علیرغم همین شرایط مدرس حقالتدریسی تلاش بسیار زیادی میکنند که به روز باشند و انگیزههای بسیار بیشتری برای یادگیری و یاددادن دارند. مسالهی دیگری که وجود دارد، علی رغم آنکه مدرسان هیات علمی همیشه در ازای زمان تحقیق و پژوهششان حقالزحمه دریافت میکنند. یعنی فرض کنید در دانشگاههای سراسری روزانه مدرس به ازای یک روز که در دفتر آموزشی یا کلاسش بنشیند و پاسخگوی دانشجو باشد، در ساعات آزاد، حقالزحمهاش را دریافت میکند و همچنین برای اینکه پژوهش کتابخانهای داشتهباشد، تحقیق و پژوهش کند، هم حق الزحمه دریافت میکند. به صورت سیستماتیک و فرمایشی مدرسان هیات علمی موظفند، هر سال یا هر چندسال پژوهشها و مقالاتی را ارئه بدهند و به صورت سیستماتیک دوره های آموزشی جهت ارتقا و بروز رسانی دانش شان بگذرانند، ولی فکر نکنم آن مقالات و پژوهشهایشان دردی از هنر امروز دوا کردهباشد و گرنه با اینهمه فارغالتحصیل کارشناسی ارشد پژوهش هنر، الان باید وضعیت نقد هنری ما و پژوهش هنر در ایران پر از جریان و فعالیت فرهنگی میبود. از طرفی مدرسان حقالتدریسی از طرف دانشگاه هیچ گونه بیمه ای ندارند، تنها به ازای ساعات تعیین شده و حضورشان دستمزد دریافت می کنند، به هیچ عنوان در ازای تحقیق و پژوهش یا پاسخ خارج از کلاس به دانشجویان چیزی دریافت نمیکنند و حتی برای آن رقم ناچیز باید ده درصد مالیات هم پرداخت میکنند.
درباره دانشگاههای غیر رایگان وضعیت به چه صورت است؟
دانشگاههایی که غیر رایگان و از قراری غیرانتفاعی هستند، که از نظر من خیلی هم انتفاعی هستند، به دلیل ارتباط مستقیم مالی میان دانشجو و دانشگاه، دانشگاههایی هستند که از سیستم آموزشی و پژوهشی وابسته به شرایط و امکانات رفاهی ضعیف و ناکارامد و غالبا از کتابخانه های فقیری به نسبت دانشگاه های دولتی برخوردارند. تا چندسال پیش متولدین دهه 60 خیل عظیم دانشجویان را با خودشان به دانشگاه آوردند. این باعث شد دانشگاههایی مثل دانشگاه آزاد و دانشگاه جامع علمی کاربردی، دانشگاه پیام نورو پذیرش شبانه دانشگاههای سراسری به حداکثر میزان خودش برسد، و این پذیرش حداکثری ظرفیت، گردش مالی بسیار زیادی برای آن موسسات به همراه داشت و هرچقدر این جمعیت بیشتر بود به دلیل اینکه مسائل مالی هم مطرح بود، کیفیت آموزش آرامآرام پایین آمد. تا به امروز که ما به متولدین دهه 70 و 80 رسیدیم که با رکود نرخ جمعیت مواجه هستیم. این باعث شد که تعداد زیادی از دانشگاههای آزاد و جامع علمی کاربردی بسته شوند، چون تعداد دانشجو بسیار پایین آمدهاست. رکود اقتصادی هم تاثیرمضاعفی گذاشته و پذیزش دانشجوی هنر کم شدهاست. علی رغم اینکه برخی از این دانشگاهها شرایط پذیرش دانشچو بدون کنکوررا دارند. یا مثلا دانشگاههای تهران و هنر برای اینکه مدرک روزانه به یکسری دانشجو دهند، چیزی تحت عنوان پردیس را خلق کردند که آنها هم کنکور فرمایشی دارند. یا دوره دکترای دانشگاه آزاد دیگر الان کنکوری ندارد و جریان کاملا وابسته به توان مالی است. این باعث میشود دانشجو وقتی وارد دانشگاه میشود، در ازای پولی که پرداخت میکند و نه صرفا توانمندی ها و شایستگی هایش و یا کیفیت آموزشی، نمره طلب میکند. قبولی بدون جستجو کردن طلب میکند و چون پول پرداخت میکند مجبور است که شاغل باشد. اما در آموزش روزانه یک مفاد قانونی وجود دارد، که دانشجو تعهد می دهد که به هیچ عنوان شاغل نباشد. برای اینکه شاغل بودن توسط دانشگاه پذیرفتنی نیست. زیرا دانشجو باید بتواند، تمام وقتش را برای تحصیل و تحقیق بگذارد. اما در دانشگاههای غیر رایگان به دلیل فشار مالی که به دانشجو وارد میشود، او مجبوراست که کار کند. از جهتی دستهای دیگر از دانشجویان وجود دارند که شاغل هستند و برای اینکه پایهی حقوقشان را بالا ببرند، به دانشگاه آمدهاند تا فقط مدرک بگیرند. و ما با خیل مدرکگرایی مواجه شدیم که قرار است فقط پایه حقوق افراد را بالا ببرد و ارزش علمی ندارد.عموما دانشجو به سختی می تواند در کلاس درس حاضر شود، چون باید از محل کار مرخصی بگیرد، عدم تمرکز در کلاس و محل کار دانشجو را خسته و فرسوده می کند و گاهی باعث تنش میان مدرس و دانشجو میشود و با این اوصاف در این بین فقط عدهی اندکی از دانشجویایی که وارد دانشگاه میشوند تمایل به تحصیل دارند و دیگر مدرک تحصیلی معیار دانش و آگاهی کافی فرد از علوم ، هنر و تخصص نیست.
وضعیت آموزش هنر خارج از فضای دانشگاهها به چه صورت است؟
خارج از فضای دانشگاه هم کلاسهای آزاد آموزش هنر وجود دارد. این آموزشها هم به چندین دسته طبقه بندی میشوند. دسته اول آموزشگاههایی که آموزش سرگرمی- تفریحی، تحت عنوان آموزش سیاه قلم یا رنگروغن کلاسیک دارند که تکلیف آنهامشخص است. هنرجویان این فضاها عموما دختران جوان و یا زنان خانهدار یا کسانی هستند که به دنبال زیبایی رئالیستی یا کلاسیک هستند و قرار نیست به آنها دانش روزهنر دادهشود، چیزی از تاریخ هنر نمی داند، اصول و مبانی را نمی شناسند ولی شاید یکی از صادقانه ترین سیستم آموزشی را داشته باشند. البته کسانی که تحصیلات آکادمیک دارند، ممکن است این شیوه را خیلی سطح پایین و پرت بدانند ولی به نظر من سیستم خیلی شفافی است، برای اینکه کسی که به آنجا میرود، قصد دارد به آرامشی برسد و از لذت نقاشی بهرهمند شود. البته خیلی ها هم نمیدانند که چه میخواهند و محض تفریح آمدهاند و یک مقدار تکنیک های آبرنگ ، مداد رنگی و کار کپی رنگ روغن و طراحی کپی با مدا کنته و پودر گرافیت تحت عنوان طراحی سایه قلم هم درس میدهند. بیزنس فروش لوازم نقاشی، کتابها، ابزار و ادوات هم در آن آموزشگاه صورت میگیرد. برای همین آن فضای آموزشی هنر رونق اقتصادی نسبتا تضمین شده و خوبی درهرسطح و کلاسی که باشند ،دارد. درهرمنطقهای از شهر که باشند، برای هنرجویان عجله و اجبار و محدودیت زمانی در این کلاسها وجود ندارد و این شکل از تدریس هنر، بیزنس بسیار موفق تری نسبت به آموزشگاههایی دارد که هنر را به صورت آکادمیک آموزش میدهند.
دسته دوم آموزشگاهها یا مدرسینی هستند که آموزش آکادمیک می دهند که تمرکز آنها در بیست سال اخیر اکثرا بر روی پرتره و فیگوراست. در این کلاسها مدرس هیجان و ضرورتی را در هنرجو به وجود میآورد که بخواهد طراحی کند و این طراحی انگار که قرار نیست هرگز تمام شود و به نتیجه خاصی برسد. این دوره سر و تهی ندارد. هرچه هنرجو بیشتر به کلاس بیاید، از نظر اقتصادی به نفع مدرس است. مدرسین هم علیرغم اینکه تحصیلات دانشگاهی خوبی دارند، غالبا چندان مسلط به هنر معاصر نیستند و یا اگر هم هستند آن را به خاطر اینکه از این راه ارتزاق می کنند و زندگیشان را از طریق تدریس طراحی میگذرانند نزد هنرجویان کمرنگ یا پنهان میکنند. این باعث میشود که هنرجو با توجه به این که ممکن است دست طراحی آکادمیک بسیار خوبی در فیگور و پرتره داشته باشد، اما ممکن است شش یا هشت سال به کلاس طراحی برود. یک حالت نوعی شرطی شدن و عادت کردن به آن محفل را پدید میآورند تا هنرجو وابسته شود. اغلب ممکن است مثلا از طراحی فیگور و پرتره شروع کنند، بعد از مدتی فضای کلاس این ضرورت را القا می کند که حتما باید چاپ یاد بگیرند. درصورتی که چاپ فلز تنها یک مدیوم است، مثل طراحی و قرار نیست الزاما ما خیل طراحان قیگوراتیو داشته باشیم که همه چاپ فلز هم بلد باشند ! اما قرار نیست چیزی از ترکیب بندی ، فضاسازی، طبیعت بیجان ، منظره و نقش نور و تاریکی در فضا ، مفهوم و مضمون و از همه مهم تر اندیشیدن به اثری که خلق می کنند، بدانند .چرا؟ چون تنها اغراق در طراحی و فرم و نوع خاصی قلم گیری در تکنیک چاپ را به صورت یک ضرورت جلوه میدهند. مسالهی دیگری که اینجا وجود دارد، اغلب مدرسان چنین کلاسهایی مرد هستند، اکثرا مردها را به عنوان مدرس بیشتر قبول دارند. تکنیکهای آموزشی رایج طراحی باید بسیار خشن، هیجانی، عضلانی و مردانه باشد، طراحی کاملا جسمانی که در ارتباط مستقیم با قدرت بدنی ونوعی ریاضت است. علی رغم ادعایی که بر آزادی هنرجو در شیوه کار و طراحی دارند، رابطه، رابطهی استاد و شاگردی و رابطه تلمذ است، رابطه مرید و مرادی است که طیغان گری را بر نمی تابد. غالبا موسیقی خاصی هم در این کلاسها گوش میکنند به روش دیکتاتورانه و تحکم آمیز.که باعث میشود هنرجو کاملا تحت سلطه و تحت فشار آموزشی باشد و به یک شیوه قرون وسطایی و با اعمال شاقه طراحی فیگوراتیو را یاد بگیرد. شیوه خیلی خاصی که بعضا با یک سری اغراق های تکراری در طراحی همراه است. متاسفانه خروجی این کلاسها، هنرمندانی کپی دست چندم اساتیدشان خواهد بود، آثاری همه شبیه به هم و بدون دانش تئوری، هنرجویان حتی اگر مطالعه تئوریک هم از هنر روز داشته باشند بازهم نمیتوانند آن را با دستاوردهای تکنیکی شان پیوند دهند. عملا آن مهارت طراحانه به نوعی مثل یک مخدر عمل میکند و به هنرجو احساس قدرت و احساس ارضا شدگی میدهد. به همین دلیل هنرجو به ندرت سراغ رنگ و نقاشی میرود. دانش طراحی و نقاشی بحش های محتلفی دارد که همچون اعضای بدن متناسب در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و این نوع طراحی فیگوراتیو شبیه عضوی است که بیش از حد رشد کرده و عضلانی شده، ناقص الخلقه ای بی تناسب. هنرجو هیچ دانش دیگری از ترکیب بندی، نورپردازی، طراحی سلامت و نرمال، خطهای شخصی و تمایل به نقاشی ندارد. محتوا و مضمون را نمی شناسد، هنرجو چنان مغرور ومست لذت طراحی بی اندیشه است که دیگر اشتاقی به یادگیری مباحث دیگر را ندارد و او دیگر حاضر نیست دوباره از ابتدا تن به شاگردی دهد، البته خیلی مشتاق است خطهایش را در نقاشی بیاورد، اما به دلیل دانش اندکی که از رنگ دارد، به بن بست میرسد و در آن موفق نمیشوند و در نهایت نقاشی را کنار میگذارد. علی رغم آنکه دسته دیگری از اساتید هم هستند که هوشیارانه ودرست از هر مبحث به تعادل و اقتضا می گویند ،اما باز هم من فکر میکنم آموزش دانشگاهی آموزش سلامت تری را برای دانشجو به وجود میآورد. هم به لحاظ آموزشی و هم روانی، زیرا هنرجو از هنرمند یا مدرسی در ذهنش بُت نمی سازد، آنجا برایش شرایطی به وجود میآید که ده یا بیست مدرس با آرا و نگاههای مختلفی را میبیند و به این درک و شعور میرسد که جهان پر از نظریات بسیار متنوع و بسیار جالب است. مثلا خیلی پیش آمده که هنرجو میآید از استاد کلاس دیگرش شکایت میکند، اولین چیزی که من همیشه میگویم این است که شما به اینجا آمدهاید که معاشرت کردن و روابط اجتماعی را یاد بگیرید و مگر آدمها همگی شبیه هم هستند؟ آدمها خیلی متفاوت اند و شما باید یاد بگیرید با همه آنها گفتگو و تعامل داشته باشید، تحمل کنید و بپذیرید که شرایط این است و قرارنیست همه چیز ایدهآل باشد.
چیزی که همیشه میگفتند، این بود که معلم هنر و هنرمند با هم متفاوتاند. شاید زمانی که یک هنرمند زیاد تدریس میکند انرژی کمتری برای تولید اثری خودش باقی میماند.
اگرشخصی به صورت تمام وقت هر کاری را انجام دهد، همین اتفاق میافتاد. به هر حال شما هرکاردیگری را زیاد انجام دهید انرژی تان برای کار دیگر کم میشود. معلم بودن جلوی هنرمند بودن را نمیگیرد. معلم بودن هم یک راه است، اگر به خاطر مسائل مالی در آن غرق نشوید، میتوانید هر ترم کلاستان را خلاقانه و به گونهای که برای خودتان تکرار ناپذیر باشد، شروع کنید و زمانی که چیزی را که در دانشگاه یادگرفتید، شروع به تدریس میکنید، درک واقعیاش آغاز میشود. حتی ممکن است یاد هم نگرفته باشید. بلکه فقط حفظ کردید و یک دوره با آن گذراندهباشید. به نظرم این دو با هم تعارضی ندارند، اما الزاما یک هنرمند خوب یک معلم خوب نیست. ممکن است یک معلم خوب، هنرمند هم باشد ولی این یک رابطه دوطرفه نیست ما هنرمندان بسیار خوب و بسیار چیره دستی داریم که قرار نیست همهشان معلمهای خوبی هم باشند و در عوض معلمان بسیار خوب و فداکاری داریم که قرار نیست هنرمند باشند. اصلا قرار نیست این یک رابطه دو سویه باشد. عموما زمانی که اقتصاد هنر خراب میشود، همه برای داشتن یک منبع درآمد به تدریس روی میآورند،.اما این به آن معنا نیست که هرهنرمند خوبی قدرت بیان ، انتقال مفاهیم و ازخودگذشتگی لازم یک معلم را داشته باشد.
گفته میشود کسی که قصد آموزش را دارد باید سرفصلهای متفاوتی از کسی که میخواهد هنرمند باشد را مطالعه کند و یاد بگیرد.
در خارج از ایران حتما این دو از یکدیگر تفکیک شدهاست. همه کسانی که هنر میخوانند قرار نیست هنرمند شوند. اغلب هنرمندان بعد از سی سالگی فکر میکنند، باید یک راه درآمدی داشته باشند و چون هنر خواندند سهل الوصول ترین کار انتخاب آموزش است. این که در ایدهآلترین حالت آموزش هنر چه شرایطی دارد، یک بحث کاملا جدا از آموزش هنر در ایران است .مثلا ما دانشگاه تربیت مدرس و تربیت معلم را داریم که می خواهند معلم هنر تربیت کنند. اما آیا کسانی که از آن دانشگاهها درآمدند، مدرسان خوبی هستند؟ فن بیان خوبی دارند؟ آیا آنها انتخاب کردند که معلم هنر باشند و یا فقط در آن دانشگاهها قبول شدند تا از مزایای استخدام رسمی، حقوق دائم و تعطیلات تابستانه برخوردار باشند؟ کسی که میخواهد وارد حوزه تدریس شود، باید یکسری پارامترهای انسانی را داشته باشد. ویژگی کار داوطلبانه، کار رایگان، شخصیت فداکار و سلامت روحی و روانی از این ویژگیها هستند. باید هدف و رویای آموزش داشتهباشند و نه اینکه تنها انگیزه اش ،مطرح کردن خود با سیستم آموزشی دیکتاتورانه و شستشوی فکری. مدرس خوب برای هنرجو پس ازانتقال دانش تنها یک خاطره خوب است نه بیشتر، یک هنرجو انسانی است که خود مسیر زندگی را تجربه و جستجو می کند، پیش میآید با معلمی سالها کار میکنید و چنان تاثیر می پذیرید که باید سالها تلاش کنید و انرژی بگذارید تا تاثیر آن معلم را از بین ببرید، چه تاثیرات شخصیتی و چه روش کاریاش را، تا منحصر بفرد بشوید. آموزش بحث حساسیت برانگیز و سختی است، مدرس باید به این فکر کند که بدون اینکه تاثیری از خودش در شخصیت هنرجو بگذارد، بتواند فقط یک راهنما باشد و هنرجو را به مسیری که میخواهد برود هدایت کند. البته زمانی که شرایط زندگی یک مدرس تامین نباشد، نمیتوان کیفیت آموزشی خیلی بالایی را انتظار داشت. چون او همیشه دل نگرانی تامین زندگیاش را دارد و اگر کسی صد درصد از راه تدریس زندگیاش را میچرخاند، نه فرصت تحقیق دارد، نه فرصت تمرین دارد و نه حتی انگیزههای خیلی زیادی برایش باقی میماند. به خاطر اینکه ساعات خیلی زیادی از زندگیاش را به آموزش اختصاص داده است. ازطرفی دانشجو یا هنرجویی که هزینه خیلی زیادی برای آموزش در دانشگاهها یا هرجای دیگری به صورت مستمر پرداخت میکند و خانواده اش قادر به تامین آن نباشد، دانشجو مجبور است براى پرداخت هزینه ها شغل تمام وقت داشته باشد، فرصت چندانى براى مطالعه و تمرین پیدا نمى کند و نمى تواند ١٠٠ درصد دانشجو باشد. خستگى بعد از کارو دغدغه دانشجو، باعث مى شوند تا نه کار و نه کلاس ها موفق باشد. متاسفانه از گذشته هنر یا براى طبقه اشراف بوده و یا کسانى از خانواده هنرمند بودند، و از قرن ١٨ به بعد هنر وارد طبقه متوسط شده. هر قدر اوضاع اقتصادى بدتر شود، یادگیرى و آموزش هنر، خرید مواد و متریال براى کار گران تر وسخت تر مى شود. من همیشه سعى مى کنم به دانشجویان بگویم ارزان ترین وسایل نقاشى را تهیه کنند، تا بتواند زیاد کارکند، نه اینکه به تهیه آنها و قیمت شان فکر کنند.
تا زمانى که شرایط به این صورت است خیلى نمى توان انتظار نتایج شگفت انگیزى داشت و از طرفى اگر در نظر بگیریم ٢٠ سال پیش ده نفر وارد فضاى آموزش هنر مى شدند و از بین آنها ٤ هنرمند برجسته بیرون مى آمد. اما حالا حتی اگر هزار نفر هم وارد این فضا شوند، باز هم از بین آنها در آخر همان ٤ نفر قراراست هنرمندان برجسته اى شوند. قرار نیست هنرمند نابغه و خلاق خیلى زیاد تولید شود نبوغ در سطح کلان یک عدد ثابت است.
چشم انداز فارغ التحصیلان هنر به چه صورت است؟
افرادى که وارد دانشگاه هنر مى شوند، بعد از اتمام تحصیل دسته بندى خواهند شد. کسانى نقاش حرفه اى مى شوند، یا معلم هنردبستان و دبیرستان، برخی دیگر معلم هنر کودک، کسانى کار نقاشى دیوارى انجام مى دهند و یا هنرمندانی که براى مردم سفارشى کار مى کنند، فارغ التحصیلان هنر قرار است به تمامى این طیف ها جذب شود، ممکن است همه آن ها در بدو ورود آرزو داشته باشند، هنرمند شوند و اهداف بزرگی دارند، اما استعداد یکى از پارامترهای موفقیت است، غالبا شرایط روحی و شخصیت فرد، انتخاب ها، تغییرات شخصیتی که به آرامی اتفاق می افتد، هدف هایی که تغییر می کند یا گم می شود و شانس ازعواملی است که تعیین کننده موفقیت یک فارغ التحصیل هنر خواهد بود.
آموزش هنر معاصر در دانشگاهها و فضای آموزش هنر ایران به چه صورت است؟
بخش دیگر آموزش، آموزش هنر معاصر با مدیا یا رسانه های جدید است. شامل ویدئوآرت، لندآرت، پرفورمنس، هنرهای بینارشتهای. ما در دانشگاههای ایران چیزی تحت عنوان رسانه های جدید نداریم و در دسته بندی آموزش دانشگاه تعریف نشدهاند. اتفاقی که برای تدریس این بخش از هنر میافتد، به دو صورت است. اول، اینکه چطور این آموزشها را وارد آموزش رسمی هنر کنند و دوم، آموزشهای آزاد این بخش از هنر چگونه است. گاهی برنامه هایی به صورت هفته هنر یا فستیوال هنر معاصر به منظور آشنا کردن دانشجویان با رسانه های جدید در دانشگاه برگزار می شود که فکر میکنم اخیرا، سال گذشته در دانشگاه هنر برگزار شد. به این صورت که چند روزازچند نفردعوت کردند تا در مورد رسانه های جدید ورک شاپ هایی برگزار کنند و چند تن از اساتید هم یکسری مقالات و تحقیقات را با دانشجوها به اشتراک گذاشتند. به نظرم این برنامه ها تا زمانی که چنین رشتههایی در دانشگاه تعریف نشدهاست، خیلی حرکت مثبت و آگاهانه ایست . اما ایراد ازجایی شروع میشود که مدرس بر اساس سلیقه شخصی یکی از این مباحث را به کلاس درسی که سرفصل متفاوتی دارد، می آورد. مثلا دانشجو قرار است تکنیک نقاشی یا تصویرسازی یاد بگیرد، سر از ویدئو آرت درمی آورد، غالبا قصد مدرس تجربه آموزش این مفاهیم و یا آشنا کردن دانشجویان است ولی آن را در یک واحد درس ضروری تخصصی گنجانده است. شاید ازبیرون حرکت آوانگاردی به نظر برسد، اما سوال اینجاست آیا کسی که دریکی از رشته های تجسمی تحصیل میکند - ما در مورد اکثر افراد صحبت میکنیم، چون دانشجویانی هستند که به دلیل نبودن رشته رسانه های جدید وارد رشتههای تجسمی شده اند- چه ضرورتی دارد یکی از مباحث واحد های تخصصی شان حذف شود، تا بخواهد یکی از مباحث رسانه های جدید در دانشگاه تدریس شود؟ بارها دیده ام مدرسی جای یکی ازواحدهای تخصصی کارشناسی ارشد، نمایشگاهی در گالری دانشگاه در قالب چیدمان ، ویدئو و چیزهایی که دانشجو هیچ پس زمینه ذهنی ودانشی از آن ندارد، برگزار کرده است که حاصلش تنها دست و پا زدن و تجربه کردن بی حاصل، بدون درک ضرورت تجربه مدیای دیگر می شود. نباید یادمان برود که مدرس درس اصلی را حذف کرده است، تا یک اتفاق به ظاهر مفهومی و آوانگارد بیافتد. در واقع این اتفاق نیز از جمله دلایلی است که اکثریت فارغ التحصیلان رشتههای تجسمی یک میزان سواد متوسط را در باب مباحثی که باید گذرانده باشند، ندارند و این به نظرم یک فاجعه است. یعنی اگر سطح متوسط دانشگاه را در نظر بگیریم، بدون اینکه احساسات شخصی را وارد کنیم، کسی که لیسانس یا فوق لیسانس رشتههای هنرهای تجسمی را میگیرد، حد متوسط علم و دانش مربوط به رشته خودش را ندارد و به صورت عملی از عهدهاش بر نمیآید. یعنی گاهی حتی یک کارشناسی ارشد رشته نقاشی نمیتواند، به غایت منظره یا پرتره یا فیگور کار کند، نمیتواند کار موضوعی را خوب انجام دهد و تسلط داشته باشد، چون زمانی که در دانشگاه باید آن را کار میکرد، درس دیگری به جایش گذرانده است و اکنون مدعی است. در حالی که بهتر است در رشته های تجسمی ، ذروس پایه و آکادمیک تدریس شود و فارغ التحصیل بعدا به دنبال علایق شخصی و تجربه های جدید بروند. باید بدانیم که در یک واحد درسی کارگاهی باید تکنیکهای عملی آموزش داده شود و در نهایت مقداری هم نمونه آثار نشان داده و از تاریخ هنرگفت، بهتر است اندیشیدن ومباحث تئوریک همچون، جامعه شناسی، مسائل محتوایی و فلسفه را به کلاس ها و مدرسینی که این کار تخصص شان است سپرد و در صورت داشتن دغدغه ، برای ایجاد رشته رسانه های جدید تلاش کرد . بخش اعظم رشته های هنر تجسمی، مشاغلی هستند که با مشتری و عرضه و تقاضا در ارتباط هستند. اکثریت فارغ التحصیلان می بایست مهارت های اجرایی داشته باشند تا وارد بازار کار بشوند، خلاقیت و هنر و نمایش در گالری، بخش کوچک اما پر سرو صدایی از این حرفه را شامل می شود. نباید آشنایی با رسانه جدید مانعی باشد برای یادگیری تخصصها و توانمندی های ضروری که دانشجو برای آنها به دانشگاه آمده است.
آموزش رسانه های جدید هنرهای معاصر در خارج از دانشگاه سویه دیگری دارد و در قالب کلاسهایی در آموزشگاهها برگزار میشوند. بیشترین تاکیدی که در این کلاسها وجود دارد، بر کارگاههای تئوری است که تاریخ هنرهای معاصر، مبانی نقد و نقد هنر معاصر و فلسفه را دربرمیگیرد.این کلاس ها غالبا خلا تئوریک موجود در فضای هنر را پر می کنند و خیلی مفید است، اما اساتید کمتر وارد فضاهای عملی میشوند. در واقع آن حلقه بین مباحث تئوری و عملی همیشه مفقود است و کسی نمی تواند رسانه جدید را تجربه کند، فقط می تواند کلاس های تئوری را بگذراند. در واقع یکی از نقصانهای سیستم آموزشی دانشگاهی ما هم همین است که این مباحث وارد دانشگاه نشدهاند و دانشجو نمیتواند کارگاههای تئوری و عملی را همزمان بگذراند و البته ازطرفی دیگر آموزشگاههایی هم نداریم که هنرمندان پیشرو دررسانه های جدید اینها کارگاههای راعملی آموزش دهند. خیلی پارامترها وجود دارد، اغلب این کلاسها ممکن است هزینههای زیاد ومخاطبین اندک داشته باشد و درنتیجه بازگشت سرمایه نخواهد د داشت. این رشتهها بیشتر مبتنی بر شیوه زندگی کردن وتجربی است، قرار است بخشی از خروجی این نوع ازهنروارد زندگی هنرمند شود و خوب این همزیستی میان هنرمندان شاخص این رشته و دانشجویان وجود ندارد. رسانه جدید فی النفسه تمام قراردادهای کالاوارهنر را نفی می کند و به ندرت پیش می آید هنرمندی از این طریق ارتزاق کند و فراگیری آن به هیچ عنوان متضمن بازگشت سرمایه نیست، به نوعی تولید کالای فرهنگی به منظور بالا بردن سطح آگاهی و حساسیت جامعه نسبت به جهانی است که در آن زیست می کند که همواره تولید آن نیاز به حامیان مالی دارد، البته ما در این رشتهها خیلی عَقبَه و گذشته خاصی هم نداریم. مثل اتفاقاتی که مثلا در 60 سال اخیردردنیا افتادهاست. برای همین در این زمینه نیز مدرسینی در سطح بین المللی نداریم که آنها بخواهند شاگردانی را تربیت کنند که ادامه دهنده راهشان به شیوههای آوانگارد باشند.
از جهتی من نیز در سال های اخیر سعی کرده ام با تدوین کلاسهایی برخی از خلاءهای موجود را پوشش دهم، دوره ای مدون کرده ام و 6 سال است که با آزمون و خطا، با نوشتن طرح درس وتصحیح و بازنویسی های مجدد، کلاسی را بیشتر به صورت نیمه خصوصی برگزار می کنم. این دوره بیشتر مناسب فارغ التحصیلان رشتههای تجسمی است که موفق به اجرای یک پروژه از ابتدا تا انتهایش نشده اند. در سیستم آموزش دانشگاهی هر ترم دانشجو مطالب جدیدی یاد میگیرد و که درنهایت درطرح عملی جامع باید همه آموزه هایش را جمع بندی کند، پروپزالی برای یک پروژه بنویسند و پایه پروژه را برآن قرار دهد، اما اغلب دانشجویان بخوبی از درک این فرایند مهم بر نمی آیند، که چگونه باید یک پروپوزال بنویسند و چطور باید یک مساله را طرح کند، درموردش تحقیق کند و به انسجامی برسد و روی آن کار کند. یکی از مهمترین مسالی که وجود دارد این است که ما قرار است روی چه مبحثی کار کنیم. ایده اولیه از کجا میآید و این خیلی مهم است، اغلب دانشجویان سردرگم هستند. خیلی ایدههای متنوعی دارند اما نمیتوانند آنها را یک جا جمع کنند. اغلب نمونه کارهای قبلیشان پراکنده است و در فرمت منسجمی قرار نمی گیرند ، فایل بندی نمیشوند، بیوگرافی و رزومه و بیانیه هنرمند ندارند ،چون این مباحث هرگز در سرفصل های آموزشی گنجانده نشده است و خوب این برای یک کارشناس ارشد هنر چیز خوبی نیست.
هنر جو در این کلاس با شیوه ای متفاوت مدیریت یک پروژه نقاشی را از طرح و ایده اولیه تا اجرای نهایی آثار می آموزد و در خلال این دوره یاد می گیرد که چگونه رزومه و بیوگرافی، پرتفولیو، بیانیه هنرمند، پروپزال و استیتمنت بنویسد. چیزی که در مورد این دوره آموزشی برایم جالب و مهم است نتایج این دوره هاست که هنرجو به غیر از دانشی که در زمینه مدیریت یک پروژه می آموزد سبک زندگی اش بصورت ساختاری تغییر می کند .بسیار برایم اهمیت دارد که هنرجویان جوان روش زندگیشان و نگاهشان را به طور بنیادین نسبت به زندگی تغییر دهند. در واقع این دوره کمک میکند تا زندگی بهتر و مثبت تری داشته باشند واعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند، با تکیه بر توانمندی ها و داشته هایشان زندگی مستقل تری برای خودشان بسازند و بر روی اهداف شان تمرکز کنند. همه ما در زندگی چالشهایی داریم که ممکن است توان حل کردن آن را نداشته باشیم، اما این پروژه طوری تعریف شده که روی مسیر زندگی آنها تاثیر میگذارد، آنها با مسائل شان مواجه می شوند و سعی می کنند که به صورتی تحلیلی و پژوهشی از بیرون به مشکلاتشان نگاه کنند و این برایم مهم ترین قسمت سفری است که در این دوره با آنها می گذرانم.
کمى در مورد خلق اثر هنرى که بعدها تبدیل به مجموعه و نمایشگاه مى شود توضیح دهید. رویدادهایى مثل "تیرآرت" یا "حراج تهران" در حال برگزارى است و شاید دانشجوى هنر آینده خود را آن جا مى بیند، نه در تلاش و کوشش براى خلق اثر. رسانهها این رویدادها را پوشش مى دهند. دانشجوى ترم یک مى آید اول آن را مى بیند وشاید تمام تلاشش رسیدن به آن نقطه باشد، و این شاید در نحوه عملکرد و نقاشى و درس خواندنش تاثیر بگذارد، کمى درباره این صحبت کنید.
ممکن است چنین رویدادهایى در کشور ما سابقه طولانى نداشته باشد، اما در کشورهاى دیگر، حراجى ها سابقه طولانیترى دارند و البته آن جا تکلیف "حراجی" و "آرت فر" از "بینال" جداست. اما این جا همه چیز با هم درآمیخته است. به نظر من اگر یک دانشجو ترم یک به ارت فر نگاه کند مشکلى نیست، چون در نهایت او هم مى خواهد کارش را بفروشد، چه یک هنرمند حرفه اى به فروش فکر کند چه دانشجو از نظر من اشکالى ندارد. هنرمند تصمیم مى گیرد که تاثیرى در هنر، فرهنگ و غناى جامعهاش بگذارد و بخواهد در تاریخ هنرکشورش جایگاهى داشته باشد، یا اینکه تصمیم مى گیرد در طول زندگى اش کارهایش را بفروشد. همیشه همین بوده مگر در گذشته شاعر سله بگیر نبوده است. یک دانشجو به عنوان یک فرد بالغ آگاهانه انتخاب مى کند و باید بداند مى خواهد چه جایگاهى داشته باشد. پیش امده دانشجویانى که نقاشى خوانده اند و بعد سراغ کارى رفته اند که بیزنس بهترى دارد.
این به انتخاب افراد بستگى دارد و امکان دارد در کوتاه مدت موفقیت امیز هم باشد. اما هر فردى که هنر را براى زندگى اش انتخاب مى کند مى داند درامد بالایى نخواهد داشت. بعضی افراد اما نمى خواهد در تاریخ هنر بمانند و تاثیرعمیق تری در غناى فرهنگ داشته باشد، مى خواهد در طول زندگى از کارش بفروشد و ارتزاق کند. در حراجى مساله اصلا هنر نیست، اقتصاد هنر است.
کسى که مى خواهد از راه هنر پولدار شود باید دلال اثر هنرى باشد، باید اثار هنرى را خرید و فروش کند. ماجراى درامد زایى از هنر از ذات هنر جداست. کسى که وارد دنیاى هنر مى شود، جاه طلبی های درونی تری دارد، میخواهد به تکامل برسد و از این طریق روانش ارضا می شود، لذتی که برای دیگران قابل درک نیست. از جهتى در دغدغهها و حساسیتهای اجتماعى اش تمایل دارد سطح فرهنگ و هنر جامعه را تعالى ببخشد و توانمند کند ، حال اگر در این بین زندگى اش هم از راه فروش هنر بچرخد چه بهتر. اگر مبنی را بر فروش آثار مدرن و معاصر از دهه بیست شمسی تا به امروز بگذاریم، در حدود ده سال مارکت هیجانی داشته ایم که آن هم دهه ٨٠ بود. نه قبل از آن با چنین پدیده ای مواجه شده ایم و نه بعد از آن. حتی دهه 50 هم که خیلی دوره پر باری بوده، هنرمندان غالبا از طبقه مرفه بودند و هزینه های زندگی شان را مستقیما از فروش آثار هنری غیر سفارشی بدست نمی آوردند، بلکه آثار سفارشی و تدریس در کنار پشتوانه خانواده به گذران زندگی شان کمک می کرد. همیشه کسى که نقاشى مى کرد یا شغل دیگرى داشت وازآن طریق زندگیاش را میگذراند و هنر معمولا شغل تمام وقت نبود. در جوامع پیشرفته که پیشینه فروش آثار هنری دارند هم امروز تنها برخی از هنرمندان حرفه اى فقط زندگى شان از راه فروش آثار می گذرانند، حمایت های دولتی و نهادهای فرهنگی خصوصی کمک زیادی به زندگی هنرمندان می کند .افرادی که مارکت خوبی دارند در قیاس با خیل جمعیتى که وارد دنیاى هنر در آن کشورها مى شوند، هم نادر و بسیار کم است. این طور نیست که به تمام فارغ التحصیلان هنر بگویند بفرمایید این استودیو نقاشى کن و ما هم ماه به ماه به تو پول مى دهیم و توهم دیگر دغدغه ای از این بابت نخواهی داشت. این طور نیست، شاید الان در کشور چین ، جریان فروش آثار زنده و پویا باشد زیرا در سالهای اخیر به رشد اقتصادی خیلی خوبی رسیده اند، جمعیت طبقه مرفه افزایش یافته ،روی هنر معاصر سرمایه گذاری کرده اند، همچنین هنر را به عنوان یک مارکت جدی و در رده جاذبه های توریستی، صنعت توریسم و گردشگرى شان قرار می دهند. اما هر چند که اقتصاد و فروش اثر هنری تاثیر مهمی بر هنر دارد اما الزاما هنرمندان معاصری که در کشورهایی که روی اقتصاد هنرشان سرمایه گذارى مى کنند،زندگی می کنند هنرمند موفق یا پیشرو یا هنرمند معترض نیستد که بیاید انگشت روى حساسیت هاى جامعه بگذارند.
این امکان وجود دارد یک زمانی موفقیت در خلق اثر و تامین معیشت مالى برهم منطبق شوند، اما چنین الزامى در تمام موارد وجود ندارد. همیشه همه جاى دنیا رشته پزشکى و کسانى که کار ساخت و ساز و یا فعالیت اقتصادى مى کنند قرار است پول دربیاورند و ثروتمند بشوند. مثلا فکر مى کنید کسى آیا از راه شاعرى پول درآورده است؟ یا اقتصاد زندگى اش خیلى چرخیده؟ اگر هم بوده نادر بوده است. حتى اگر در تاریخ ایران و جهان هم نگاه کنید اکثرا روى درامد از راه هنر حساب نکرده اند مگر این که نقاش دربار بودند یا حامى برایشان وجود داشته، آن هم براى یک سیستم سفارشى کار کرده است و در این بین سعى کرده زیرکانه و هنرمندانه تر کار کند. شما نگاه کنید به تاریخ هنر کلاسیک تا اواخر قرن ١٨ که اقتصاد نقاشان در اروپا یا هرجاى دیگر وابسته به کلیسا بوده است، عملا خارج از آن سفارشاتى هم که انجام مى دادند مثل پرتره و منظره برای ثروتمندان. بعد از قرن ١٨ و انقلاب صنعتی یکسرى طبقه متوسط آمدند از زندگى روزمره آدمها کار کردند و یا آثاری غیر سفارشی و نو خلق کردند و جریان هنر مدرن را پدید آوردند. آن هنرمندان هم در دوره زندگی خودشان آن آثار را نفروختند و بعدا آثارشان وارد موزه ها شدند، آنها زندگیشان ازاین راه تامین نشد. حالا اینکه یک نقاش جوان یا یک دانشجو بخواهد هدفش را رسیدن به حراج بگذارد حقیقا اهمیت خاصی ندارد زیرا در جریان تاریخ هنر یک ملت تاثیرى نخواهد داشت.
یعنى عقیده دارید، جریانى هنرى اصلى جامعه هنرمندانى که مطالعه مى کنند و کار مى کنند مى سازند؟
بله. کسانى که مطالعه مى کنند و مى خواهند در جامعه یا جریان هنرشان تغییرى را به وجود بیاورند. آن ها فارغ از جریان اقصاد هنرعمل مى کنند. حالا ممکن است شانس یارشان باشد و کارشان مطابق سلیقه بازار هم بشود و آن ها را جذب کند یا و در اغلب مواقع بازار هنر کار چنین هنرمندانی را نمیپسندد.
چون الزاما درسازوکارهنرمعاصر زیبایى شناسى، با زیبایى و قشنگى و خوشگلى و خوش آب و رنگى برهم منطبق نیستند و اثر تاثیرگذار، اثر سترگ واثر ماندگار الزاما اثرى نیست که در قواعد زیبا شناسى کلاسیک و مثلث هاى طلایى بگنجند، فارغ از اینهاست و چون فارغ از اینهاست، نمى تواند نگاه مخاطب عام را جذب کند. هنرى هم که در ایران وارد ساز و کار اقتصادى مى شود باید اندک جنبه تزیینى هم داشته باشد، باز ما با استثنائات کارى نداریم. گاهى هنرمندانى هستند خاص و قوى هستند و خریدار خاص خود را پیدا مى کنند، اما اغلب کارهایى که وارد بازار خرید و فروش مى شوند کارهاى خوش آب و رنگ هستند و پارامترهاى تزئینى و دکوراتیو زیادی دارند. چون به جز موسسات بزرگ و خاص مثل بانکها که کارهایى را خریدارى مى کنند و جنبه تجارى و البته هنرمندانه دارد و اغلب کار اساتید هستند، بقیه خریداران نقاشى را براى تزئین یک دیوار مى خرند. اثر هنرى تاثیر گذار قرار است به موزه ها برود و مسیر مجزایى از بازار خرید و فروش معمول دارند، به موزه هایى که نداریم و موزه هایی که بودجه خرید و نگهداری آثار را ندارند! آن اثار به خاطر اینکه از این موزه به ان موزه مى روند، ارزش مادى شان افزایش پیدا مى کند. و بعدا مجموعه دارانى آن آثار را به خاطر اینکه وارد موزه ها شدند و منتقدینى درباره آن ها نوشته اند و ارزش هنرى شان بالا رفته خریدارى مى کنند، تا دوباره وارد چرخه خرید و فروش کنند.
یعنى خریداران هنرهم متفاوت اند؟
در گذشته خریدارانى وجود داشتند، که منابع مالى و فرهنگی از گذشته در خانواده هایشان بود و خانواده همیشه فرهنگ خرید آثار هنرى داشته است، و با یک زیبا شناسى بزرگ شدند. آنها شاید به گالرى بروند و یک اثر هنرى خوب ببینند و اثر آن را بخرند و به خانه شان ببرند و براى نوه شان بگذارند، تا آنها بعدا از فروش آن اثر منتفع شوند. امروزه این خرید و فروش حکم یک نوع بیزنس را دارد وحالا په بیزنس سالم و یا ناسالم. آثار یا پارامترهای دکوراتیو برای نصب در خانه را دارد یا پارامتر" کار اساتید و مستر" برای ورود به حراجیها را دارد. ما در ایران یک حلقهی مفقود داریم، تحت عنوان موزههایی که آثارهنری با ویژگیهای هنرمندانهتر و زیبایی شناسانهتر و هنر پیشرو و سالم را بخواهد خریداری کنند و بخواهد به زندگی هنرمند کمی کمک کنند و بیش از کمک به زندگی به هنرمند بخواهد سطح هنر و فرهنگ جامعه را تعالی ببخشند. و اینکه منتقدین مستقلی که بخواهند از آن هنرخوب دفاع کنند و در مورد آن بنویسند تا این باعث شود خریداران تشویق به خرید آن آثار شوند و چون این آثار به فرهنگ جامعه کمک میکند و میتواند تبدیل به یک گنجینه شود فارغ از اینکه زیبا هستند یا نه . به نظر من هنرمند انتخاب میکند در کدام دسته قرار بگیرد. هر کس مسیر خودش را پیدا میکند. در تمام جوامع هم هنر سطحی نگر هست، هم دکوراتیو و هم آوانگارد. اگر اکنون هنر آوانگارد رشد اقتصادی چندانی ندارد، عیبی ندارد شاید یک دهه یا دو دهه بعد رشد کند. یکی از مشکلاتی که ما امروزه داریم این است که عجولیم. میخواهیم آن اتفاق همین حالا بیفتد. اگر تاریخ هنر را نگاه کنید سرعت تغییرات خیلی کند است ما هنر جوانی داریم و جزئی از یک جریانیم که تنها می توانیم با انتخابهایمان مسیرحرکت خودمان را تعیین می کنیم.
به نظرم اگر هنرمندی مسیر درستی را انتخاب میکند، باید این را بپذیرد که الزاما همیشه زندگی اقتصادی مرفهی نخواهد داشت و حتی اگر لازم باشد باید سطح انتظاراتش را پایین بیاورد ، اگر زندگی خیلی مرفه را میخواهد بهنر است شغلش را عوض کند. هنرمند میتواند یک مسیر خیلی کندتری را طی کند، لازم نیست یک هنرمند دههزار اثر هنری در طول عمرش خلق کند، قرار نیست همه فکتوری و سوله داشته باشند. او ممکن است آثار اندکی خلق کند و آنها شاهکار باشند و همانها در جریان هنری تاثیر گذار باشند. من همیشه اینطور فکر کردم که هر وقت یک نمایشگاه میگذارم، یک آدمی زمانی که وارد آن گالری میشود تا وقتی که خارج میشود، دریچه دیگری در ذهنش باز شده باشد، کار من اندیشیدن، نگاه کردن، تامل و صبوری در زمانه ایست که همه سریع و ماشینی زندگی می کنند .به نظرم اکنون شرایط تامین معیشت زندگی به طور کامل از راه هنر وجود ندارد. اگر بشود چه بهتر، بستگی دارد شما کجا قرار بگیرید.اگر حتی فرض کنیم که هنرمند مولف و بسیار خوبی هم هستید باز هم همیشه سه پارامتر وجود دارد. شانس، زمان درست و مکان درست. اگر شانس بیاوری و در زمان درست در مکان خوبی قرار بگیری، می توانی موفق شوی ، اما قرار گرفتن همه اینها در کنار هم مثل برنده شدن در یک بلیت بخت آزمایی است. اگر شما برنده نشدید به آن معنا نیست که که هنر شما نادیده گرفتهشده یا تاثیری نگذاشته است. اگر به اثری که تولید می کنید ایمان دارید و می دانید بسیار هوشیارانه، خلاقانه، تاثیر گذار و منحصر به فرد است، پس باید بدانید که آن اثر جایگاه خودش را پیدا میکند. چه هنرمند در قید حیات باشد چه نباشد.
شما عضو انجمن نقاشان ایران بودید؟ آیا تحت پوشش بیمه هستید؟
بله من چند سالی عضو پیوسته انجمن نقاشان بودم اما چند سالیست عضویتم را تمدید نکردم.عملا خیلی فعالیت وهمکاری خاصی با انجمن ندارم. فکر میکنم باید عضو فعال باشم تا بخواهم از مزایای انجمن خیلی بیشتر بهره ببرم. اما با اینکه دو سال عضویتم را تمدید نکردم هر برنامه یا رویدادی باشد انجمن من را در جریان قرار میدهد و درباره بیمه تامین اجتماعی هم عضویت مرکز توسعه را داشتم و بعد به صندوق معرفی شدم و از مزایای بیمه تامین اجتماعی و تکمیلی از طریق صندوق اعتباری هنر حدود ده سال است که برخوردارم.