معلمی که از شرایط نا به سامان هنرجویان عکاسی میگوید؛
چرخه معیوب اقتصاد هنر در ایران
موضوع اقتصاد هنر چندسالی است که میان هنرمندان مطرح شده است. در واقع اقتصاد هنر به این معناست، که زمانی که یک اثر هنری تولید میشود، کجای چرخه اقتصاد بازار هنر قرار میگیرد.
به عنوان یک معلم رشته عکاسی، شکل آموزش دادن را به دو بخش تقسیم میکنم. یک بخش آموزشهای فنی است که در دانشگاهها و آموزشگاهها تدریس میشود. شکل دوم به این گونه است که استاد بیشتر خودش را آموزش میدهد و به اصطلاح شاگرد پروری میکند. این مسئله بیشتر در رشتههای نقاشی، عکاسی و مجسمه سازی اتفاق میافتد و هنرجویانی که به استدیو معلمشان وارد میشوند، به مرور شبیه به خود او خواهند شد.
مسئله بعدی در موضوع آموزش هنر این است، که معلمها به شاگردهای خود نمیگویند که بازار کار رشته شما چگونه است و دورنمایی از آینده کاریشان ارائه نمیدهند. این مشکل از طرف آموزشکدهها و همچنین از طرف معلمها وجود دارد. به طور مثال حتی نمیگویند که برای تاسیس یک آتلیه عکاسی یا استدیو چقدر باید هزینه کرد و چه سازوکار مخصوصی دارد، به همین دلیل بعد از مدت کوتاهی کارشان تعطیل میشود. پس دانشگاهها و آموزشگاهها صرفا مسائل فنی را آموزش میدهند، تازه اگر آن هم از کیفیت مطلوبی برخوردار باشد و یک معلم به عنوان فردی مسئول دانشش را به روز نگه دارد و آثار هنری جهان را همواره رصد کند.
برای مثال الان بازار عکاسی اشباع شده است و عکاسهای زیادی هستند که کار مناسبی ندارند. کسی که میخواهد به طور جدی در رشته عکاسی فعالیت کند، باید بداند برای مثال اگر عکاسی مستند را انتخاب کرده است، در نهایت یا باید کتابی بنویسد، نمایشگاه بگذارد یا در مطبوعات کار کند. یا اگر میخواهد در حوزه عکاسی تبلیغات فعالیت کند، باید ابتدا پولی داشته باشد تا استدیویی راه بندازد. یک معلم خوب از همان ابتدا باید چنین موضوعاتی را به شاگردهای خود گوشزد کند تا با آگاهی در این راه قدم بردارند. همچنین باید جامعه مخاطب را به هنرجوهایش بشناساند زیرا مخاطبهای هر شاخه عکاسی متفاوت است اما معمولا این تفکیک را قائل نمیشوند.
بنابراین علاوه بر اینکه سیستم آموزشی ما ایراد اساسی دارد، معلم ها نیز کم کاری میکنند. یک مثال معروف وجود دارد که میگوید، اگر استاد هنری مشغول تدریس است، درواقع یک آرتیست سرخورده است. چون در بازار هنر نتوانسته است درآمدی کسب کند، به همین خاطر به تدریس روی آورده است. البته مثالهای زیادی وجود دارد که این مثال را نقض میکند مخصوصا در میان جوانانی که در این دوران تدریس میکنند و در بازار هم موفق هستند و مخاطبان خود را دارند اما به طور میانگین کمتر مشاهده میکنیم، اساتیدی که در دانشگاهها درس میدهند، هنرمندان درجه یکی نیز باشند.
من همیشه به شاگردهایم میگویم که اگر هر شاخهای از عکاسی را انتخاب کنی باید بازار کار آیندهات را بشناسی. من هم نمیتوانم نقشه مشخصی از مسیر اقتصادی آینده به شاگردهایم نشان بدهم که اگر فلان راه را بروند، در بازار هنر جاگیر میشوند. چون اقتصاد کشور نوسان دارد و هیچ چیز به صورت قطعی مشخص نیست. البته آموزشگاههایی مانند مدرسه "اینورس" هستند، که علاوه بر آموزش و بعد از تمام شدن دوره، یک پایگاه داده دارند که عنوان یک رابط هنرجوها را به مراکز شغلی معرفی میکنند.
"بهمن جلالی" برای من یک الگو ست. او در دانشگاه عکاسی درس می داد و هنرمندی مولف نیز بود. او کسی بود که به عنوان یک هنرمند نگاه خاص خودش را داشت و ما میتوانستیم جهان را از پشت چشم هایش تماشا کنیم. کمتر عکاسانی داریم که اینگونه باشند. نکته قابل توجه درباره بهمن این بود که او رشته متفاوتی با حرفهاش داشت و اقتصاد خوانده بود. یک روز به من گفت که اگر اقتصاد نخوانده بودم عکاس خوبی نشده بودم. درواقع او رابطه تولید و فروش اثر هنری را میدانست. متاسفانه 99 درصد اساتید این نکات را به شاگردهای خود آموزش نمیدهند و نتیجه آن را در فارغ التحصیلان رشته های هنری میبینیم. کسانی که نمیتوانند خود را وارد بازار کار کنند و بعد از مدتی سرخورده می شوند. و الان شاهد آن هستیم که بسیاری از فارغ التحصیلان رشته های هنری وارد فضاهای غیر مرتبط با تخصص خود میشوند. البته عدهی محدودی نیز هستند که علیرغم گرفتاریهای بسیاری که کشیدهاند، در این راه ایستادهاند و همچنان در رشته هنری خود فعالیت میکنند.
برای مثال "حسن غفاری" و "افشین بختیار" را به عنوان عکاسان ایران گرد میشناسند و حدود چهل، پنجاه سال است که به طور مداوم عکاسی میکنند. یا اگر عکاس نجوم بخواهیم "بابک تفرشی" یا "اشین زاکاریان" متخصص این کار هستند. این افراد زمان زیادی از امید، وقت و انرژی خود را صرف کردهاند تا به اینجا برسند. و اگر با "افشین بختیار" صحبت کنیم و از او بپرسیم که چگونه در طول این سالها بازار کار داشته، جواب او این خواهد بود که همواره استمرار و تلاش داشته است.
علاوه بر مسائلی که مطرح شد، نگاه و نوآوری جدید هنرمند نیز باعث ایجاد بازار برای یک اثر هنری میشود. ما داریم درباره شغلی صحبت میکنیم که نوآوری در آن حرف اول را میزند و بسیاری از هنرمندان دیدگاهی خلاقانه در هنر خود ندارند و بازار هدف را در نظر نمیگیرند. اینگونه تفاوت یک اثر هنری با کالا چیست؟ وقتی با یک نگاه نو چیزی را خلق میشود، به مرور خود اثر مخاطبش را در جامعه پیدا میکند. ما در واقع داریم کالایی را تولید میکنیم که ابتدا مخاطبی ندارد و باید آن را پیدا کرد. یک اثر هنری خودرو یا خانه نیست که همواره خریداران و مخاطبینش مشخص باشند.
این موضوع را دیگر نه درآموزشگاه و نه معلم نمیتوانند به هنرجو یاد بدهند. میتوان دریچهها را باز کرد اما نگاه نو در اثر را باید خود فرد به دست بیاورد. 90 درصد کارهایی که در ایران تولید میشود، کپی شده از آثار خارجی یا هنرمندان صاحب قلم ایرانی است، بنابراین مردم آثار هنری تقلبی نمیخواهند و برای آن پولی خرج نمیکنند. وقتی این چند نکته را کنار هم میگذاریم متوجه میشویم که چرا بازار کار رشتههای هنری خوب نیست و هنرجوها سراغ شغلهای دیگر میروند، از روابط عمومی گرفته تا مغازه داری یا در خوش بینانهترین حالت در یک شرکت تبلیغاتی کار بی کیفیتی ارائه میدهند. نکته مهمی نیز در بازار هنر وجود دارد؛ عدهای حاضر هستند به صورت رایگان کار کنند مخصوصا در حوزه عکاسی و گرافیک. همین افراد شرایط بازار را خراب میکنند و در واقع ارزش و هزینه کار را پایین میآورند.
اما بحث اقتصاد هنر در خارج از کشور کاملا با ایران متفاوت است. در دیگر کشورها رقابت به شدت بالا است و اگر درآنجا کسی بخواهد مطرح بشود، باید بسیار تلاش کند و در عرصه رقابت باقی بماند. به همین علت بسیاری از هنرمندان ایرانی وقتی به خارج از کشور میروند، توانایی آن را ندارند که آنجا فعالیتی کنند.
در نیویورک به من احتیاجی ندارند چون در آنجا عکاسهای بسیار خوب با نگاه هایی عجیب هستند و قطعا بازار خودشان را نیز پیدا میکنند. یک هنرمند مانند یک پزشک باید هر روز مطالعه کند و اطلاعات به روز داشته باشد و جهان را بررسی کند. اما در ایران به گونهای است که هنرمند یک کار را سالها تکرار میکند و اطرافیان نیز ازاو تعریف وتمجید میکنند. در خارج اینگونه نیست که به خاطر اسم و رسم با فردی کار کنند بلکه به مهارت و نوآوری فرد توجه میکنند. الان چین تعداد زیادی آرتیست دارد و دارند هنر دنیا را میگیرند. هم جمعیت زیادی دارند و هم حکومتشان در این زمینه سرمایه گذاری کرده است. این سرمایه گذاری باعث می شود که در دراز مدت وضعیت مطلوب شود. متاسفانه ما در ایران در زمینه اقتصاد هنر کاری نکردهایم و انقدر سیستم آموزشی غلط و ناکارآمدی داریم که حتی نمیتوانیم یک فرد را انتخاب و روی آن سرمایه گذاری کنیم تا هنرش را به جهان معرفی شود. ما چند آرتیست در عرصه هنرهای تجسمی داریم که جهانیان او را بشناسند؟ ما بعد از انقلاب چنین سرمایه گذاریها و رایزنیهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با دیگر کشورها نداشتیم.
البته در زمینه عکاسی کسانی که در زمینه رسانه فعالیت کردهاند، بیشتر دیده شدهاند؛ مثل "عباس کیارستمی"، "عباس عطار"، "صادق تیرافکن"، "نیوشا توکلیان"، "پیمان هوشمند زاده" و.... این افراد در رسانه های مختلف فعالیت کردهاند و بخشی دیگر این شناخته شدن به خاطر روابط خودشان بوده است و توانستند آثار خود را چه در ایران و چه در خارج از ایران در چرخه ی اقتصاد هنر قرار دهند، حضور داشته باشند و البته افتخار هنر کشور باشند.
بنابراین مشکلات اقتصاد هنر و آموزش هنر در ایران به ساختارهای معیوب کلان آموزشی و اقتصادی، شیوه غلط تدریس معلمها و نداشتن نگاه جدید هنرجو برای خلق یک اثر هنری باز میگردد.