اتمام قورباغه/ اراده معطوف به قدرت
نگاهی به سریال «قورباغه»/یادداشتی از حسین جوانی
به گزارش هنر امروز به نقل از سینما دیلی، با پخش شدن قسمت پانزدهم و پایان یافتن قورباغه، حالا دیگر میتوان به دور از ارزیابی شتابزده و ذوقزدگی ناشی از مواجهه با قسمتهای آغازین، نظری کلی در مورد سریالی عجیب و تا حدودی بیگانه با جو غالب بر سریالهای ایرانی شبکه نمایش خانگی ارائه داد. قورباغه روایتی نه چندان خطی از زندگی جوانی به انتهای خط را پیش روی بینندهاش قرار میدهد. روایتی ذهنی که آزادانه در زمان حرکت میکند تا بیننده را در جریان نقاطی تاریک و گاه بیاهمیت زندگی رامین(با بازیِ صابر اَبر) قرار دهد. نقاطی که ابتدا چندان با اهمیت به نظر نمیرسند اما با تفسیری تاریخی که رامین از آنها ارائه میدهد، اهمیت ویژه پیدا کرده و به زندگی انسانهای بسیاری سمت و سو میدهند. رشتههایی نامرئی که به یکدیگر وصل میشوند تا رامین را در مسیر تقدیر شومی که برای او رقم خورده قرار دهند. از یک سیلیِ ساده که به قصد تنبیهی بیضرر به کودکی زده شده بگیرید تا فکر پلیدی که منجر به قطع کردنِ انگشت یک انسان میشود.
قورباغه سَرراست و گزیده گوست. به سرعت به سراغ اصل مطلب میرود و در نمایش دادنِ موقعیتهای خشونت آمیزش مُماشات به خرج نمیدهد. به همین دلیل بخش زیادی از مخاطبانی که به دیدن مثلثهای عشقی و کش دادنِ موقعیتهای احساسی عادت کردهاند را از دست میدهد و در عوض روی مخاطبی سرمایه گذاری میکند که حوصله حل کردن پازلی ذهنی را دارد. پازلی که قطعات آن در قالب ارجاعات بصری و داستانی با دقت در قسمتهای مختلف جاسازی شدهاند. به عنوان نمونه کافیست به سه نمای انتخابی که در پایانِ هر قسمت به نمایش در میآیند و آیندهی شخصیتها را به شکلی مختصر به تصویر میکشند دقت کنید؛ یا تفاوتی که میانِ قاببندی، دکوپاژ، رنگ و نورِ فلاشبکهای شخصیتهای مختلف وجود دارد.
قورباغه از همان قسمت اول به روشنی مشخص میکند که لحن و حسوحالی متمایز با سریالهای مرسوم ایرانی دارد. داستان پیرامون تقابلی شکل میگیرد که به دور از اخلاق و وجوه مثبت انسانی شکل گرفته. چه وقتی رامین و نوری(با بازیِ نوید محمد زاده) را به عنوان شخصیتهای اصلی در نظر بگیرم، چه وقتی سایر شخصیتها را در تقابل با نوری مورد بررسی قرار دهیم، موضوع اصلی دستیابی به قدرتی شوم است که بناست از طریق به دست آوردن مادهی مخدری ناشناخته به دست آید.
در قورباغه خبری از تقابل نیرویهایِ خیر و شر که در انتها به پیروزیِ نیروی خیر منتهی میشود نیست. چرا که هدف هر دو گروه رسیدن یا حفظ کردنِ مادهی مخدر ناشناخته به هر وسیلهای ممکن است. این یک موقعیت ناآشنای داستانی(حداقل برای بینندهی ایرانیست) که ساخت و پرداخت آن نیازمند ایجاد انگیزههایی مضاعف نزد شخصیتهاست. موقعیتی که آدمها در آن نه به خودشان رحم میکنند نه به دیگران؛ نه برای عشق ارزشی قائل هستند نه خانواده. هومن سیدی در این راه چارهای نداشته جز اینکه علاوه بر انگیزهی ثابت شخصیتها، انگیزههای مضاعف برای رفتار آنها قرار دهد. به عنوان مثال رامین هم به دنبال مادهی مخدر است هم در تکاپوی خارج شدن از کشور به دلیل قتلهایی که به گردن او اُفتاده؛ یا لیلا(با بازیِ فرشته حسینی) همزمان با تلاش برای به دست آوردن مادهی مخدر به دنبال راهی است که عشقش را به شمس(با بازیِ هومن سیدی) ثابت کند. بدین ترتیب بیننده با علم به انگیزهی ثابتِ تمامی شخصیتهای اصلی، در واقع در حال دنبال کردنِ انگیزههای ثانویهی آنها به عنوان عوامل پیش برندهی داستان است. مجموعه وسوسههای شیطانی که باعث میشوند تکاپو برای به دست آوردنِ مخدری ناشناخته، همچون ارادهی معطوف به قدرت جلوهگر شده و تبدیل به شهوتی گردد که شخصیتها را به جان یکدیگر میاندازد.
قورباغه قصهی آدمهای تنهاست و سیدی حاضر نیست برای نمایش درونیات چنین آدمهایی به بیننده باج بدهد. فلاشبکهای حساب شده، استفاده از تصاویرِ ذهنی و بهره بردن از رئالیسم جادویی در کنار راویِ هذیانگویی که از جهانی دیگر با ما سخن میگوید، قورباغه را به سریالی تبدیل کرده که در هر قسمت با جزئیاتش و در پایان با مفهوم کلی که شکل داده ذهن بیننده را به بازی میگیرد تا نشان دهد انسانها در مواجهه با قدرت تنها هستند و توهم حفظ قدرت چیزی جز کابوسی بیانتها نیست.