"روبرت صافاریان" در گفت و گو با اقتصاد هنر آنلاین مطرح کرد:
نیاز به کلیشه زدایی داریم
حال سال هاست که سینمای ایران با تمام افت و فرود هایش در نقدِ هنری، با چند نامِ پایدار شناخته می شود. "روبرت صافاریان" یکی از این نام هاست. نوشته های او برای بیش از سه دهه در مطبوعاتِ سینمایی و غیر سینمایی منتشر می شد و کتاب های استخوانداری هم منتشر کرده است که در فهم سینما، آن هم سینمای مستقل منابع مهمی به حساب می آیند. به تازگی نشر چشمه کتابی از او دربارهی "سرگئی پاراجانوف" منتشر کرده است. این گفت و گو حول محورِ اقتصادِ رسانه های سینمایی، نگاهِ شخصی او به سینما، موقعیت و تحیلی ارامنه و اقلیت ها در بسترِ جامعهی هنری ایران و البته کتاب آخرش انجام شده است. در این گفت و گو از جانب اقتصاد هنر آنلاین صالح تسبیحی و شفق ابوسبا حضور داشتند.
شما را بهعنوان روزنامه نگار و نویسندهی قدیمی سینما میشناسیم، زمانی که مطبوعات اقتصاد چندانی نداشتند. ساز و کار مطبوعات در آن زمان چگونه بود؟
حقیقت این است که امروزه نیز نمیتوان از مطبوعات و صرفا نویسندگی امرار معاش کرد. باید ترکییبی از چند کار را انجام داد. من در دورهای فیلم مستند ساختم. البته مستند هم دست کمی از نویسندگی ندارد. از دورهی دبیرستان، حدود سال 1333 در روزنامه "آلیک" که یک ضمیمهی نوجوان داشت مثل آچار فرانسه همه کار میکردم. در آن روزنامه هفتهای دو تا نقد فیلم هم مینوشتم.
به چه نوع سینمایی علاقهمند بودید؟
سینمای ایران را دنبال میکردم؛ سینمای متفاوت به قول آن زمان و موج نو به قول امروز. اخیرا نوشتههایی از آن زمان پیدا کردم که دربارهی "سه قاب" و "درشکهچی" نوشته بودم. از دورهی دبیرستان علاقه به سینما برای من وجود داشته ولی با یک وقفهی دو دههای نوشتن نقد بهطور جدی را در تحریرهی "گزارش فیلم" انجام دادم.
گرایش شما به سینمای مستند از کجا شروع شد؟
برای من سینمای مستند مثل یک ایدئولوژی نیست و سینمای داستانی را هم همان قدر دوست دارم. تحصیلات من در رشتهی سینما است. اما لزوما همهی دانشجویان سینما فیلم نمیسازند. بعضی نقد مینویسند، ترجمه میکنند و... من هم به سینما مستند علاقه دارم چون حوزهای از فیلمسازی است و از جهاتی جالبتر از فیلم داستانی هم هست. من میگویم فیلم مستند ساختنش جالبتر از فیلم داستانی است ولی تماشا فیلم داستانی لذتبخشتر است. بهرحال امکانش فراهم شد و من حدود ده سالی از سال 1385 تا 1395 در زمینهی ساخت فیلم مستند فعالیت کردم.
اقتصاد فیلم مستند چگونه میچرخد؟
در مجموع 9 فیلم مستند ساختم که 2 تای آخر را با امکانات خودم ساختم ولی باقی، مستندهای سفارشی بودند. که سفارش دهندهی آن یا تلویزیون یا شهرداری بوده است. در سینمای مستند چرخهی اقتصادی خاصی وجود ندارد و این از مشکلات جدی مستند است. این فقط یک مسئلهی اقتصادی نیست در واقع به معنی محدودیت مخاطب هم هست. وقتی میگوییم فیلمی فروش ندارد یعنی مخاطب آن را نمیبیند. حرفی وجود دارد که میگوید جای فیلم مستند در تلویزیون است که بهنظر من درست است. یعنی اگر مستندی از تلویزیون پخش بشود ممکن است شما آن را با علاقه ببینید ولی اگر همان را در سینما اکران کنند بعید است که برای دیدنش به سینما بروید.
آیا نقیض حرف شما وجود دارد، مستندی که فروش خوبی داشته است؟
زیاد نه ولی سالها پیش مستندی دربارهی حج ساخته شده که گفته میشود فروش خوبی داشته. این فیلم درباره مراسم حج است و مردم با دیدن این فیلم احساس میکردند که کم و بیش به حج رفتهاند. عجیب هم بوده زیرا اجازه یافتن برای فیلمبرداری از حچ سخت است. دیگر فیلمهایی که زیاد دیده شده باشند را بهخاطر ندارم ولی مستندی که تاثیر فرهنگی گذاشته باشد "اون شب که بارون اومد" "کامران شیردل" و یکی دو فیلم دیگر را بهیاد میآورم.
نکتهی جالبی را گفتید که مردم با دیدن مستند حج گویی به حج رفتهاند؛ این همان جادوی سینما نیست؟
یکی از جذابیتهای سینما این است که شما را به جاهایی میبرد که نرفتهاید. مثلا در اوایل تاریخ سینما در آمریکا فیلمهایی با عنوانهایی شبیه مناظری از از سنت پیترزبورگ در سینماها پخش میشد. هنوز هم همین گونه است؛ فیلمهایی که قرار است جذاب باشند میگویند یک لوکیشن خارجی داشته باشد یا مثلا کاراکترها سفری به ترکیه بکنند. این را میتوان بسط داد؛ مثلا نماهای هوایی از یک شهر را همه نمیتوانند ببینند این دوربین است که این تصاویر را میتواند ثبت کند و به ما نشان دهد. این یکی از لذتهای بدوی سینما همین بوده که همچنان کار میکند. اینکه بتوانیم دنیایمان را از روزمرگی و محدودیتها جدا کنیم. همهی آدمها این جسارت را ندارند و نمیتوانند که سفر کنند و همهی دنیا را ببینند اما بهصورت کم ریسکی با سینما این اتفاق میافتد.
روزنامهنگاری بهطور حرفهای را از چه زمانی شروع کردید؟
در دههی 70 شمسی دبیر بخشی از مجلهی "گزارش فیلم" بودم. تا همین 3 پیش هم سردبیر مجلهی ارمنی-فارسی "هویس" (به معنی امید) بودم. خودم آن را با سرمایهگذاری یک خیر و فعال ارمنی به اسم "لون آهارونیان" شروع کردم. او امتیاز مجله را گرفته بود و بعد از من دعوت کرد برای سردبیری مجله. ابتدا به خودم گفتم که برای دو سال این کار خواهم کرد که این دو سال تبدیل به هشت سال شد.
بین "مجله فیلم" و "گزارش فیلم" در آن زمان رقابت سالمی وجود داشت چه شد که این رقابت بوجود آمد؟
امروز خیلی از بچههای جوان به من میگویند نوشتههایم را در مجله فیلم خواندهاند و به یاد میآورند، در صورتی که من خیلی کم در مجله فیلم نوشتهام. همان موقعها هم به من میگفتند به تو بیشتر میآید در مجله فیلم بنویسی تا گزارش فیلم. دلیل آن هم نوع سینمایی بود که دوست داشتم. اگر بخواهیم سینمای آمریکا را مقابل سینمای اروپا قرار بدهیم، من بیشتر سینمای اروپا را دوست داشتم. البته که من به هر دو علاقه دارم ولی تمایلم بیشتر به سینمای اروپاست تا سینمای کلاسیک آمریکا. اما بوجود آمدن این امکان که بتوانم در گزارش فیلم کار بکنم یک فرصت خوب بود.
سبک مدیریت و سردبیری "گزارش فیلم" چگونه بود؟
بسیار حرفهای بودند. طبق معمول زمانی که آنجا کار میکردیم درگیریهای زیادی داشتیم هیچگاه روابط من با "هوشنگ اسدی" و "نوشابه امیری" بدون دردسر نبود ولی بعد از اینکه آنجا بسته شد؛ همیشه فکر میکردم که چقدر شیوهی مدیریتی آنها حرفهای بوده. هر بخش مانند سینمای ایران، سینمای جهان، نقد و... یک دبیر داشت. کارمند ثابت وجود داشت که خیلی از مجلات از آن پرهیز میکنند. "هوشنگ اسدی" خیلی خوب میتوانست علایق هر کسی را که آنجا کار میکرد پیدا کند و کارهایی در همان حوزه به افراد پیشنهاد میکرد. مثلا به من پیشنهاد کرد که چرا یک فصلنامهی نقد فیلم چاپ نکنیم؟ آنجا من 7-8 شماره، ویژهی بحث و نقد سردبیری کردم. اینها علایق خودش نبود ولی تشخیص میداد که چه کاری را به چه کسی پیشنهاد دهد که به بهترین وجه انجام شود. بعدا وقتی که جاهای دیگر کار کردم خیلی فقدان این نوع کار حرفهای را احساس کردم.
وضعیت مطبوعات سینمایی را امروزه چگونه میبینید؟
بنظر میآید مطبوعات در دوران فترت هستند و این را احساس میکنم؛ ولی در سن من آدم باید حواسش باشد که شاید بعضی چیزها برای خودش تکراری شده و طراوتش را از دست داده و معنی آن این نیست که مخاطب جوانتر هم همین احساس را دارد. اما چیزی که حتی در جوانترها میبینم این است که شاید حال حاضر دوران اوج و رونق مطبوعات سینمایی نیست.
چه شد که به سمت پژوهش و نگارش در حوزهی ارامنه رفتید؟
من همیشه این درگیری ذهنی را داشتهام. اگر شما جز اقلیت دینی یا قومی باشید طبیعتا از ابتدا با این سئوال روبرو هستید که چه کارهاید؟ یعنی اصل هویت شما چیست؟ بیشتر ارمنی هستید و باید در همان حوزه باشید یا شهروند ایران هستید و هر چه که در ایران اتفاق میافتد به شما هم مربوط است. از همان سن نوجوانی من درگیر این چالش هویتی بودم. جایی برای خودم به این پرسشها جوابهایی دادم. نه جواب عام که مانند نسخهای است که برای همه میپیچند. همان زمانی که نقد فیلم مینوشتم با دوستانم فصلنامهی هنری ارمنی به نام "هاندس" را درمیآوردیم. اخیرا متوجه شدهام که هر کاری که میکنم مستقیم یا غیرمستقیم با این مسئله مرتبط است. سال گذشته چهار کتاب از من منتشر شد که همه به نوعی به هویت ملی و ابهام هویتی ارتباط دارد.
همکاران ارامنهی شما در حوزه سینما چه کسانی بودند؟
در "هاندس" بخش سینما فقط من بودم باقی دوستان بیشتر در ادبیات و سایر رشتهها کار میکردند. یکی از مشکلات مطبوعات ارمنی غیر از مشکلات عام مطبوعات این است که نویسنده هم کم دارند.
ارمنیهای ایران در هر نسلی افراد نخبهای داشتند و در راهاندازی و تئاتر و سینما نقش مهمی بازی کردهاند
نظر من این است زمانی که هنرمندان ارمنی نقش مهمی در هنر ایران بازی کردهاند یک دورهی تاریخی بوده است. مثلا در سینمای بعد از موج نو نقش ارامنه بسیار کمرنگ شده است. به غیر از "آربی اوانسیان" که با فیلم "چشمه" مهرهی مهمی است. منظورم این است که این یک دورهی تاریخی بوده است. بحثهای زیادی در این زمینه وجود دارد و از مقطعی متوجه شدم که تصویر عمومی که از ارامنه وجود دارد تصویر کلیشهای و غیردقیقی است.
"پاراجانوف" در سالهای پیش بسیار دیده شد، چه شد که دوباره به سراغ او رفتید؟
"پاراجانوف" جایگاه خود را بهعنوان یک فیلمساز مهم در تاریخ سینما حفظ کرده. این که من چرا بهسراغ او رفتم چند دلیل دارد. بهخاطر رشتهای که در آن فعالیت دارم طبیعی است که به سراغ کارگردانها بروم و دربارهی آنها کتاب بنویسم. پاراجانف فیلمسازی بوده که من از او شناخت داشتم و بهنظر من کسی است که دربارهی سینمایش سوتفاهم وجود داشته. از جمله آنکه همه فکر میکردند او یک فیلمساز ناسیونالیست بوده و به همین دلیل مغضوب واقع شده؛ و یا اگر درک سینمایش سخت است دلیل آن عدم آشنایی ما اسطورهها و فرهنگ ارمنی است. در این کتاب میخواستم بگویم که اینطور نیست. احساس میکردم فیلمسازی است که چیزهایی کمتر گفته شده در مورد او دارم. اینکه آثار مختلف یک کارگردان را به عنوان یک متن بزرگ بررسی کنی و سعی کنی که آنها را بفهمی، در عین حال که زندگینامه نیست وجهی قصهگونه در پس خود دارد. این کتاب به آن معنا جامع نیست زیرا از ابتدا خودم را به چهار فیلم معروف او محدود کردم و این نکته هم پس ذهنم بود که کتاب نسبتا کوچکی که فیلمهای مهم او را پوشش بدهد و به یک سری از ابهامات دربارهی او پاسخ بدهد به فارسی وجود ندارد. مثلا یک دانشجو سینما که پاراجانوف را خیلی نمیشناسد یا یکی از فیلمهایش را دیده اگر این چهار فیلم را ببیند و کتاب را هم بخواند یک تصویر به نسبت جامع میتواند از او به دست بیاورد.
چیزی که "پاراجانف" را برای من جذاب میکند این است که درگیر قومیتها و ملیتها نبوده و در هر کشوری که فیلم ساخته انگار اصیل همان کشور است. وقتی در اوکراین فیلم میسازد مثل یک اوکراینی فیلم ساخته و یا وقتی "رنگ انار" را در ارمنستان ساخته مانند یک ارمنی فیلم ساخته است. "سایاک سایات نوا" که سوژهی پاراجانف در رنگ انار است هم شخصیتی این چنینی داشته او به ارمنی، ترکی و گرجی شعر گفته است.
به جز کلیشه زدایی چه ضرورتی برای مخاطب ایرانی وجود دارد تا پاراجانف را بشناسد؟
مقالهای سالها پیش نوشتم دربارهی مقایسهی "علی حاتمی" و "پاراجانف". علی حاتمی از یک نظر به او شباهت دارد. یکی از ویژگیهای پاراجانف وجود اشیا در قاب است که فضا را انتزاعی و متصنع میکند. فیلمهای او ابدا رئالیستی نیستند و همه چیز در آن ساخته شده است. در عین حال از یک نظر به سینمای مستند نزدیک هستند چون انگار شبیه یک موزه از اشیا قدیمی و عتیقه هستند. حاتمی هم چنین میلی داشت. اینکه فیلمهایش را پر از اشیا قدیمی بکند. ولی حاتمی وقتی به گرامر سینما نزدیک میشود یک گرامر متعارف سینما است. این سوال هم مطرح است که سینما بهعنوان هنری که از غرب آمده، گرامرش چقدر میتواند به سینمای بومی تبدیل شود؟ آیا اصلا همچین چیزی ممکن است؟ بهنظر من حاتمی در این بخش اصلا موفق نیست. مثلا فیلم "کمال الملک" یک فیلم متعارف و کلاسیک است. پاراجانف اهمیتش این است که سبک فیلمسازیاش مانند کار هنرمندان مردمی است که این اشیا را خلق کردهاند. در رنگ انار شکل چیده شدن تصاویر کنار هم هیچ تبعیتی از شکل روایی سینمای کلاسیک نمیکند. این چیزی است که پاراجانف را همچنان برای محقق سینما و فیلمساز جذاب میکند. اینکه این شخص با یک مدیوم قرن بیستمی طوری کار میکند که مثلا کسی که قدیمها سوزن دوزی میکرده. خیلی نگاه بدوی دارد. از فیلمسازانی که پاراجانف به آن علاقه داشت "پازولینی" بود. که او هم این ویژگیها را در سینمایش دارد. سینمای پاراجانف سینمایی است که گویی ذاتا شرقی است نه اینکه صرفا داستانهای فیلمهایش شرقی باشند.
در ادامه مسیر کاریتان دوست دارید در کدام شاخه بیشتر فعالیت کنید؛ تاریخ ارامنه، ترجمه، تالیف یا فیلمسازی؟
دوست دارم باز هم درباره یک کارگردان بنویسیم چون یک حالت بیوگرافی نویسی هم دارد. در کتابی که در مورد کیارستمی چاپ کردم این وجه کمتر است ولی در مورد پاراجانف بیشتر است. اگر کارگردان مناسبی پیدا کنم دوست دارم یک بار دیگر این را تجربه کنم. ترجمه "ازو" هم به این بیارتباط نبود. اگر کارگردانی زمان طولانی کار کرده باشد، وقتی بخواهید مقالهای درباره او بنویسید خواه ناخواه دربارهی زندگی آن آدم هم مینویسید. منتها از خلال فیلمهایش سعی میکنید به زندگیاش بپردازید. شاید هم ادامهی کار هیچ کدام اینها نباشد و چیزهای جدیدتری پیش بیاید.