{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

گفت و گوی اقتصاد هنر آنلاین با "رامین صدیقی" تهیه کننده و بنیان گذار نشر موسیقی "هرمس"

موسیقی خوب و بد نداریم+تیزر

موسیقی خوب و بد نداریم+تیزر
کدخبر : 236

"رامین صدیقی" ناشر و تهیه کننده موسیقی، موسس و بنیانگذارِ نشر "هرمس" است؛ نشر هرمس با شعار "موسیقی برای موسیقی" در سال 1379 آغاز به کار کرده و تلاشش بر این بوده است، تصویری واقعی از موسیقی ایران را به جهان معرفی کند و تولیداتش را به شکل رسمی در ایران و همچنین دیگر کشورها عرضه کند و همچنین موسیقی جهانیان را به ایران معرفی کند. رامین صدیقی در سال 2015 توسط اکسپوی "womex" که یکی از مهمترین اتفاقات موسیقی در دنیاست، به عنوان برترین تهیه کننده موسیقی انتخاب شد. و در سال 2006 نیز نامزد دریافت جایزه گرمی شده است. این ناشر و تهیه کننده، برای چیزی که سلیقه خودش است، شنوده پیدا می کند و لزوما به دنبال ساختن موسیقی ای نیست که طرفدار دارد. او معتقد است تهیه کننده در هر حوزه ای از هنر، علاوه بر تامین نیازهای مالی، به شکل یک کیوریتور عمل می کند و در خلق و باروری ایده نقش دارد. جالب است که صدیقی یک فوتبال دوست جدی ست و روزگاری در مورد فوتبال مطلب می نوشته و حتا کتابی در این زمینه ترجمه کرده است...

اقتصاد هنر آنلاین برای آگاهی از چگونگی کسب موفقیت های نشر "هرمس" و دریافتِ نگاه این هنرمند در ایجاد و مدیریت این نشر با او به گفت و گو نشسته است:

شما در این سال ها به عنوان تهیه کننده حرفه ای که توانسته  نوعی خاص از موسیقی را پیگیری کند و با  آهنگسازهایی کار کند که از لحاظ ارزش گذاری هنری کمتر به عنوان هنرمندانی  که نگاهشان صرفاً به بازار است، شناخته  می شوند. اقتصاد این  پروژه ها  چطور  تامین می شود؟  و خیلی از مواقع  چون این  پروژه ها  بی کلام (اینسترومنتال ) هستند  تصور از بیرون این است که این آثار حتا نمی توانند هزینه های تولید خود را جبران کنند. از نگاه شما چه ساز و کاری تعریف می شود که این چرخه در جریان بماند؟

ببینید به بار نشستن هر پروژه با دیگری تفاوت دارد، باید ببینیم به دنبال چه هستیم؟ من از روز اولی که این کار را شروع کردم (سال 1379) نیتم این نبود که به یک تمکن مالی آنچنانی برسم. این علاقه برایم ارزش بیشتری داشت. من با ثروت خوبی کار را شروع کردم و ادامه دادم و اگر بخواهیم این ثروت را به ارقام اقتصادی برگردانیم خیلی توجیهی ندارد. در ابتدا سه نوع .اکنش روبرو شدم افرادی که ما را می دیدند و می گفتند که آدم پولداری هستم که می خواهد  برای خودش شهرت بخرد! یک سری هم می گفتند من دیوانه ام و هیچ درک و تصویری از صنعت هنر ندارم و گروه سومی که شاید بتوانم بگویم از همه محترم تر بودند برایم دلسوزی میکردند و می گفتند آخی!

از لحظه ای که یک کار خلاقه ای را انجام می دهی و این کار قرار است به دست مخاطبان برسد، فرایندی انجام می شود و صنعت هنر شکل می گیرد، صنعت یعنی چیزی را ساختن برای همین هم هنر از نگاه من یک صنعت است. اصولا پیشوند صنعت بنظرم برای هنر کلمه منفی ای نیست.

آیا شما سرمایه اولیتان را برای شروع این کار خارج از محیط هنر به دست آورده بودید؟

واقعیت این است که وضع من پیش از هرمس بهتر بود! رشته آکادمیک من طراحی سیستم بود و بعد از آن (ان بی ای) گرفتم. موسیقی را از زمان کودکی وبه صورت  غیر آکادمیک فرا گرفتم و بیشتر دوستان پدرم – که از موزیسین های درجه یک کشور بوده اند – به نوعی معلم سرخانه ام بودند و نیازی نداشتم که بخواهم به شکل آکادمیک موسیقی را دنبال کنم. توصیه خانواده ام در این باره نیز همین بود، بنابراین رشته فنی خواندم و آن زمان کار مشاوره می کردم و درآمد خوبی هم داشتم. می توانم بگویم آن زمان که این کار را شروع کردم، پشتم گرم بود. وقتی هرمس را راه انداختم اجاره نشین نبودم و به نظرم مهم ترین چیزی که در این شهر اهمیت دارد این است که یک بخشی از بودجه جاری زندگی ات صرف مسکن نشود. و من خوشبختانه یک آپارتمان داشتم. البته در حال حاضر دوباره اجاره نشین هستم و دفتر محل کارم هم اجاره ایست! به غیر از آن چیزی که خودم داشتم را در بدو  قرض کردم.  در سال 79 دقیقآ 19 میلیون تومان قرض گرفتم. از تشکیلاتی که سالها در مقام مشاور با آنها همکاری داشتم یعنی موسسه شهرکتاب. هرمس آن قرض را در طول 9 سال بازگرداند. خوشحالم که رابطه ما کماکان برقرار است و بسیار از این بابت شاکر هستم. درواقع من با رقمی حدود 30 میلیون کار را شروع کردم که در ابتدا بخش عمده آن خرج شد بدون اینکه آوردی داشته باشد. طبیعی است با تنها یک یا دو محصول در بازار دیده نمی شوید و کسی بهتان توجه نمی کند. اما من شانس این را داشتم که به واسطه ارتباطم با شهرکتاب بودم، در همان بدو توانستم به شعبه های شهر کتاب، کالایم را به صورت امانی بدهم. من تا سه سال به صورت امانی کار کردم و فروشگاه ها هر سه ماه آن چه را که می فروختند با من تسویه می کردند، درواقع خودم ویزیتوری می کردم و کالایم را به فروشگاه ها می دادم. البته من به همره یک همکارم  که موتورسیکلت داشت. ما دونفری با هم می رفتیم و کارها را پخش می کردیم. به غیر از فروشگاه های شهرکتاب، چند فروشگاه دیگر مثل "بتهوون"، "سیاه و سفید"  هم محصولات اندک ما را عرضه میکردند تا اینکه آرام آرام شرکت های توزیع توجه هاشان به ما جلب شد، تعداد کارهای ما به شش هفت تا رسیده بود و آن ها این احساس را داشتند که این تشکیلات استمرار دارد و می شود روی آن سرمایه گذاری کرد. کم کم دیگر وارد سیسستم توزیع شدیم و خودمان کمتر با فروش مستقیم درگیر ماندیم. بهرحال توزیع  کار سنگینی است و شما وارد یک بازی می کند که دیگر برای بخش خلاقیت زمانی نمیماند. ما تا سال 88 روند رو به رشدمان را داشتیم. خاطرم هست در سال 86 هرمس بالاخره به سود رسید و آنقدر داشت که  بتواند دخل و خرج خودش را تامین کند و بتدریج بدهی هایش به هنرمندان را هم تسویه کند. هرچند سودآوری لزوماً داشتن جیب پر پول نیست چون سرمایه تشکیلات همیشه به صورت نقد در اختیار نیست. مطالبات، اعتبارات و موجودی انبار هم هست. منظورم این است در سال 86 که به سودآوری رسیدیم هنوز در حساب بانکی هرمس آنقدر پول نبود که بخواهم حتی حقوق بردارم.

4 (2)

در فرایندی که به سود رسیدید قطعا یک زمان نه چندان کوتاهی را ضرر ده بوده اید و یا اینکه سود و زیانتان برابر بوده. چگونه این میان با کسانی که تولید کننده اثری هنری بودند حساب و کتاب می کردید؟

3 سال اول که فقط زیان ده بودیم و حساب و کتاب ها در حد بضاعتمان انجام میشد. ما از اول تا به همین حالا با تمام هنرمندها قرار داد مشارکت داریم، چون توان مالی آنرا نداشتم تا به شکلی که در ایران خیلی متداول است - و در غرب کمتر -  اقدام به خرید یکجای حقوق مادی آثار کنیم. هر چند همین شکل هم در اینجا به اشتباه مصطلح شده است و به آن خرید حقوق مادی و معنوی یک اثر میگویند! در صورت اینکه حقوق معنوی یک اثر اصلاً فروختنی نیست، من که نمی توانم اسمم را به شما بفروشم و از فردا مرا حسن صدا کنید... اغلب قرار دادهایی که در ایران بسته میشوند از لحاظ قانونی و حقوقی اشتباه هستند.  اما حقوق مادی یک اثر را می توان برای یک مدت معین خریداری کرد. چون من توان مالی این کار را نداشتم و تازه اگر هم نقدینگی می داشتم ترجیح می دادم آن را در بخش تهیه آثار جدید خرج کنم، با هنرمندان قرار داد مشارکت می بستم.

ما این قرار داد مشارکت را در ایران کمتر دیده ایم و علتش این است که، خیلی از هنرمندان مشکل مالی دارند و یا به طرف مقابلشان اطمینان کافی ندارند. فکر می کنم شما جزو اولین کسانی هستید که این روش را باب کردید، برای ما بگویید چگون  آن را پیش بردید؟

البته شاید من این را در ایران باب کردم، ولی این شکل چیزی است که سالها است در دنیا رواج دارد. قرارداد به اینگونه است که ما بابت هر اثر انگار یک شرکت تاسیس می کنیم و طی یک تفاهم نامه می گوییم یک شرکتی را به نام آن آلبوم تاسیس میکنیم که شرکاء هرمس و هنرمند هستندو در آن میزان سهم و مشارکتمان را تعیین می کنیم.  سهم متناسب با سرمایه ای که طرفین در این شرکت تزریق میکنند متغیر است ولی در حالت حداقلی، مشارکت به اینگونه است که 10 درصد سهم صاحب اثر و 90درصد سهم هرمس است که این نسبت میتواند تا 40 درصد برای  صاحب اثر و 60درصد برای هرمس، تغییر کند. چرا متغیر است؟ برایش مثال می زنم: در سال 1381 و برای انتشار برای آلبوم برداشت از پیمان یزدانیان، ما حتی 1 ریال بابت تولید محتوای آن اثر خرج نکردم. اغلب کارهایی که با پیمان انجام داده ایم، موسیقی فیلم هستند، هزینه موسیقی فیلم را تهیه کننده فیلم پرداخت می کند، و پیمان طی قراردادی که با تهیه کننده فیلمش می بندد اما امتیاز آلبومش را برای خودش حفظ میکند. بنابراین من برای تولید محتوای آلبوم پیمان خرجی نکرده ام و طبیعی ست که پیمان در این مشارکت باید سهم بیشتری از ما داشته باشد. اما از طرفی دیگر آلبومی مثل "باراد" و یا  کارهای "سهیل نفیسی" را که باید کشف اش کنیم، تولید کنیم و وارد کنیم و از بِ بسم الله تا آخر کار درگیر آن هستیم و در واقع مدیریت هنری اثر را بر عهده داریم، طلیعتاً نسبت ها در قراردادشان طوری دیگر خواهد بود.

44 (2)

اینکه شما در ابتدا حقوق مادی یک اثر را می خرید به نفع هنرمند است یا تهیه کننده آن اثر؟

ببینید این خیلی وقت ها یک قمار است که شاید به شکست بیانجامد. خیلی وقت ها هم یک فرصت طلبی لحظه ای است.

لطفا تعریفِ درست و دقیقی از تهیه کننده  به ما بگویید

ببینید تهیه کننده در حوزه هنر به نوعی کیوریتور هم هست و در خلق و باروری ایده و شکل دادن به خروجی آن ایده تاثیر دارد. بنابراین یک موجودی ست که باید کنار خالق اثر باشد. البته که تامین مالی هم جزو ارکان تهیه کنندگی هست اما تنها رکن نیست. یک مثال ساده برایتان بزنم، ایده آلبوم "جزیره قشم" متعلق به تهیه کننده اش که من باشم بوده. به دلیل اینکه سالها مشاور منطقه آزاد قشم بودم، با موسیقی قشم و پتانسیل های آن آشنایی داشتم و یک سری هنرمند را برای آشنایی با این منطقه و آدابش موسیقای اش انتخاب و نزدیک به ده روز با آنها به قشم رفتیم و در آن جا زندگی کردیم. یک سری ضبط های میدانی انجام دادیم و که همان ها مواد خام برای ایده پردازی های پروژه شد  و بعد وارد مرحله شکل گیری موسیقی شدیم. این را هم در نظر داشته باشیم که لزوما آن چه که از ذهن هنرمند بیرون می آید، دقیقا همانی نیست که به گوش شما می رسد و خیلی چیزها در این میان تغییر می کند، مثل تنظیم، سازبندی و زمان بندی و ... معمولا تهیه کننده ذدر این بخش ها همراه هنرمند استو به نوعی در کار فضولی می کند!

مرز ورود تهیه کننده برای شکل دهی اثر کجاست؟

این یک موضوع تعریف شده نیست، خیلی وقت ها این دخالت ها باعث منحرف شدن کار هم می شود و خیلی وقت ها هم به جای خوبی می رسد! این آن مرزی ست که در واقع از تجربه دو طرف می آید، ویک بخشی از آن هم به میزان اعتماد متقابل بستگی دارد. پیدا کردن این نقطه که دو طرف احساس کنند منافعشان در یک مسیر است و نه در تضاد با هم، کار سختی ست. برای همین است که تعداد تهیه کنندگان موفق در دنیا زیاد نیست و البته کم هستند هنرمندانی که از تهیه کننده شان راضی باشند. آما آن ها که با هم خوشند، خروجی هایشان هم ماندگار است. این تعامل و اتفاق از طریق تجربه شکل می گیرد. به هر حال من از یک حوزه ای وارد این بازی شدم که حداقل برای دو طیف موزیسین قابل اعتماد بودم، یکی موزیسین های هم نسل خودم که با هم ذفاقت و همکاری داشتیم و دیگری هنرمندان هم دوره پدرم یعنی موزیسین های نسل اولی که به اعتبار اینکه این بچه (من) را خودشان بزرگ کرده بودند، خیلی جاها به من اطمینان کردند یا مرا مورد حمایت قرار دادند. در حدی که به خودم اجازه می دادم که مثلا به عمو "احمد پژمان" خودم بگویم این جا فلان کار را کنیم.

یک نویسنده را فرض یگیرید. گاهی آن چنان درگیر متن ادبی خودش می شود که به سختی می تواند ویراستاری آن را هم انجام دهد. فرد دیگر باید این کار را انجام دهد. به دو دلیل. یکی اینکه این داستان آنقدر برای نویسنده مبرهن است و در ذهنش حک شده که شاید یک جاهایی از نظر انشایی ایراد داشته باشد اما در ذهنش آن طوری که خودش دلش می خواهد داستان پیش میرود ولی برای فردی که آن داستان را می خواند ممکن است آن بار را نداشته باشد. این هنر ویراستار است که در واقع دارد یک دخل و تصرفی در متن می کند. یک بخشی از آن هم اصلاحات املایی است. فردی که می خواهد بنویسد "امروز روز خوبی بود" اگر بنویسد "امروز روز خوتی بود" چون در ذهنش "خوبی بود" نقش بسته، شاید اگر صد بار هم آن را بخواند باز متوجه آن ایراد املایی نشود، کما اینکه همه دفترچه های هرمس حداقل یک ایراد املایی دارد، بخاطر اینکه پول نداشتم به ویراستار بدهم و خودم اینگار را انجام میدادم! اگر به این شکل نگاه کنیم، تهیه کننده به نوعی شبیه  یک ویراستار هم عمل می کند، چون اینقدر غرق در آن اثر نیست و شاید چیزهایی را بشنود و ببیند که صاحب اثر از آن بگذرد.

 

در پروژه هایی که خود هرمس از صفر تا صدش را به عهده داشت از همین ساز و کار استفاده می شد؟

خیلی جاها بله؛ و خیلی جاها اختلاف سلیقه هم پیش آمده، چه بسا وقتی خروجی کار بیرون آمده، خودم هم راضی نبودم و این اتفاق پیش می آید و خیلی طبیعی ست. و در خیلی کارهایی که ما انجام داده ایم، چه آن ها که اثر فیزیکی ست و چه آن ها که به روی صحنه می رود، همکاری بین تهیه کننده و هنرمند وجود دارد. من خیلی از کارهایم را از لحظه پرورش یافتن یک اثر تا لحظه خروجی نهایی به صورت آرشیو نگهداری می کنم. به طور مثال ماکت های آلبوم (جنگ و سرود/ سهیل نفیسی) خیلی با خود آلبوم متفاوت است، سهیل هم برای خیلی از جاهای کار که تغییر کرده است، خوشحال است و خیلی جاها را هم از دستم دلخور است و می گوید من زیاد پافشاری کرده ام!

خوب خیلی وقت ها دلبسته چیزی می شود که بیشتر بازخورد شخصی خودش است تا مخاطب اثر

ببینید ما حتی پروژه هایی داریم که در بدو برای یک ساز خاص طراحی می شود اما بعداً در نتیجه نهایی اصلا از آن ساز خبری نیست! فرض کنید طراحی برای ساز پیانو بود و خروجی آن ویولون شد. وقتی ایده شکل گرفت و توسعه پیدا کرد دیدیم که این رنگ می تواند عوض شود.

شاید بخشی از این اعتماد و زبان مشترک میان من و هنرمند این باشد که مرا بعنوان یک موزیسین میبینند که از یک مقطعی فقط از این طرف میز به آن طرف میز پریده است و مرا صرفاً بعنوان اون آقای پولدار نمیبینند. راستش شاید تنها چیزی که من در مقام تهیه کنندگی در آن ضعف داشتم، اتفاق تمکن مالی خوبم باشد!

39 (2)

 

چند درصد تهیه کنندگان موسیقی در ایران خودشان موزیسین هستند؟

الان فکر می کنم چیزی حدود ده یا پانزده درصد.

شما معمولا در این سال ها با طبقه متوسط جامعه روبه رو بوده اید، با گروهی که از نظر اقتصادی پولش را خودش در می آورد و متصل به اقتصاد بی نهایت و کلانِ بی حساب کتاب نیست در نتیجه برایش مهم است چه می خرد و گوش می دهد، از طرفی هم پرستیژ فرهنگی برایش اهمیت دارد؛ برای همین است که اگر می خواهد یک موسیقی خریداری کند، صرف خرید یک سی دی نیست و می خواهد بداند صاحب اثر کیست. این ها جزو مشخصه های مخاطب شماست، چیزی که در حال حاضر برای مخاطب و تولید کننده موسیقی پاپ وجود ندارد و من مطمئنم که پر طرفدارترین خواننده پاپ اگر آلبومش همان روز اول انتشار  قابل دانلود رایگان باشد،طرفدارانش همان روز اول اثرش را دانلود خواهند کرد، اما در مخاطبان شما این گونه نیست

بله مخاطب ما کمی دست دست می کند و بعد دانلود می کند! (خنده) در این سال ها خیلی راجع به این موضوعات صحبت شد اما در مورد آثار من باید بگویم واقعا حرمت آن را نگه می دارند و می گویند هر کاری می کنید، کارهای هرمس را دانلود غیرقانونی نکنید.

چگونه این مخاطب ها را شناسایی و پیدا کرده اید؟

بررسی در کار نیست، همه چیز دیمی تر از این حرف هاست! من برای هیچ کدام از کارهایم برنامه نداشتم و همه چیز طبق شوق شخصی جلو رفت، من نیامدم مطالعه بازار کنم و ببینم که مثلا فلان عرصه حوزه موسیقی دارای خلا است و پس بروم آنجا کاری انجام بدهم. به همان دلیل که اگر مطالعه نشان میداد که عرصه خالی در حال حاضر موسیقی پاپ ست، امکان نداشت بروم سراغش. این نوع  موسیقی که برایش فعالیت مییکینم چیزی است که از نوجوانی همراه من است. ما حدود ده بیست نفر بودیم، من، "پیمان یزدانیان"،"پیتر سلیمان پور"،"رضا عسگر زاده"،"علی بوستان"،"پیمان جهانشاهی"،"کیاوش صاحب نسق"،"پیمان معادی"،"سیامک انصاری"،"حبیب رضایی"و خیلی های دیگر که هم مدرسه و هم محله بودیم. موزیک بازی برایم یک مراسم بود. اگر یک کار جدید به دستمان می رسید در محله جشن می گرفتیم و همه یک جا جمع می شدیم و با هم میشنیدیم و در باره اش گپ میزدیم.

نکته ای وجود دارد و آن سلیقه ای مشخص است...

بله من می گویم سلیقه است، خیلی ها از من می پرسند شورای شما کی کارها را انتخاب می کند؟ اما شورایی وجود ندارد! من کار را گوش می کنم و آره یا نه می گویم.

به طور مثال فردی که آن طرف دارد در تئاتر درجه یک کار می کند و مورد قبول همه است وقتی به ایران می آیدهمان  سال  سعی  می کند  همان  هنرمند  باشد  ولی  پس  از  چند  سال  می بینید  از  این  خبرها  نیست  و باید مبتذل شود، گاهی آن فرد هرچه قدر هم فرهیخته باشد از نظر اقتصادی تامین نمی شود در نتیجه مخاطبش را عوض می کند، شما چطوری نسبت به سلیقته تان وفادار مانده اید؟

ببینید این همان عشق و علاقه ایست که من برایش قیمت قائلم. من که پیش از این که هرمس را راه اندازی کنم کار موسیقی را تفریحی انجام میدادم و از لحاظ اقتصادی هم موقعیت خوبی داشتم. اما در یک مقطعی احساس کردم که دوست دارم این کار را بصورت جدی دنبال کنم و واردش شدم. اگر قرار باشد یک برنامه اقتصادی تدوین شود و بگوید که فلان بیزنسی که قرار است راه بیافتد تازه پس از ده سال به سوددهی واقعی میرسد، برای خیلی ها توجیه نخواهد داشت. هرمس هم همین بود و اگر از بیرون به آن نگاه میکردید توجیه نداشت. اما من به توجیه اقتصادی رساندمش، هر چند خارج از جریان نتداول و با هشت یا نه سال صبوری.  شاید هیچ آدمی حاضر نمی شد اینقدر صبر کند. من برای کار کردن حتی الگویی داشتم و آن شرکت ای سی ام بود. دوست داشتم گرافیکی متحدالشکل داشته باشم و پیامم قدری انتزاعی تر به مخاطب منتقل شود، برای انتخاب اسم آلبوم هایم هفته ها فکر می کنم. حتا ترتیب قطعات آلبوم و چینش آن برای من اهمیت دارد. بخاطر دارم چینش آلبوم  "ابرها" چهار ماه طول کشید. این خروجی آنقدر لذت دارد که با چیزی قابل مقایسه نیست.

در مورد" ای سی ام" گفتید، و گویا یک همکاری بین کمپانی شما و ای سی ام وجود دارد که معمولا در ایران این داستان ها باب نیست اما شما سعی کرده اید این تعامل را برقرار کنید، راجع به چگونگی این موضوع برای ما بگویید

این ها شانس هایی ست که آدم در زندگی غیر حرفه ای اش به دست می آورد و در زندگی حرفه ات تاثیر می گذارد، اینکه تو در چه اکوسیستمی بزرگ بشوی و در چه اکوسیستمی تربیت شوی... من آدم خوشبختی بودم که ماردم استاد دانشگاه بود، پدرم هنرمند مطرحی بود و پدربزرگم "ابوالحسن صدیقی" مهمترین مجسمه ساز ایران. به هر حال من در محیطی بزرگ شدم که مراودات هنری به نوعی در ما ریشه کرده بود. این دیگر شانس من بوده. جبر تاریخی و جغرافیایی در این مورد روی مثبتش را به من نشان داد!

بله اما خیلی ها مثل شما این شانس را داشتند ولی از آن استفاده نکرده اند.

بله همین طور است. به هرحال من این شانس اولیه را داشتم. در اتریش هم بزرگ شدم و زبان آلمانی  به نوعی زبان مادری من شد. بغیر از فارسی به دو زبان آلمانی و انگلیسی تسلط دارم. نمی خواهم بگویم آدم با استعدادی هستم اما خب شرایط مرا وادار کرد که به غیر از فارسی با دو زبان دیگر هم آشنا شوم و کمی هم فرانسوی و ایتالیایی بلد باشم. و همه این در کار برقراری ارتباطات را راحت تر می کند. ببینید من با یک انضباط و نظمی بزرگ شده ام که خاص آلمانی تبارهاست. نظم، دقت و زمان مدار بودن در آن خیلی مهم است، و این ها چیزهایی ست که از کودکی به ما آموزش دادند. وقتی به من می گویند ساعت 8:30 میهمانی شروع می شود و من راس ساعت زنگ خانه میزبان را می زنم و متوجه میشوم که هنوز کاملا حاضر نیستند، پیش خودم میگویم خب پس چرا از همان اول نمی گویید ساعت 11... تازه از طرف دیگر الان دیر رسیدن هم جزو اعتبارات حساب می شود! اما وقت برای من اهمیت دارد و من از این شانس که با این سبک زندگی بزرگ شده ام، بهره برده ام.

 

ای سی ام برای شما الگو بود؟

 من در یک خانواده موزیک باز بزرگ شدم. صفحه های "ای سی ام" همیشه در خانه ما وجود داشت، دایی من بیشتر جز گوش می کرد و جلد این صفحه ها برای من جذاب بود. در دوران نوجوانی طبیعتا خیلی به پشت جلد آن ها توجه نمیکردم تا ببینم اسم ناشراش چیست، و صرفا عکس جلد و موزیک مرا جذب می کرد.  اما بعد تر که بزرگ شدم فهمیدم همه این موسیقی های باحال متعلق به یک تشکیلات است  که حتی از دور هم می توانی آنرا تشخیصش بدهی. انگار یک امضا دارد. خوشم آمد و وقتی خودم خواستم تشکیلاتی راه بیاندازم دلم می خواست این الگو را تکرار کنم و اصلا هم شرم ندارم که بگویم من الگویی برای تقلید داشتم. این تعاریف نه به من وحی شده است و نه چیز دیگر. در طول سال ها این اتفاق میمون هم برای ام افتاد که با آدم و یا تشکیلاتی که خیلی قبولش دارم، وارد رابطه  کاری بشوم و فردی که برای من مثل پوریای ولی حکم قهرمان را داشت حالا دوست من باشد. در حال حاظر ما با هم دوستیم، من 51 سالم است و او 75 سال، رابطه کاری هم داریم و به هر حال هر سال چند نفراز  هنرمندان اش هم در ایران کنسرت می گذارند و تا کنون دو اثر را بصورت مشترک تهیه هم کرده ایم .

آیا برای پیدا کردن شنونده از رسانه کمک می گیرید؟

بله از طریق اینستاگرام، ایمیل، اس ام اس، دوستان و تبلیغ دهان به دهان... و این بیشتر توسط خودم انجام می شود. خاطرم هست در سال 1382کنفرانس مطبوعاتی کنسرت "حسین علیزاده و ژیوان گاسپاریان" بود و نشست مطبوعاتی که تمام شد، به رسم احترام به خبرنگاران بلیت کنسرت دادم. یکی از خبرنگارها پرسید آقای صدیقی ما اگر بخواهیم بعد از این زودتر از کنسرت های هرمس خبردار شویم چگونه عمل کنیم؟ گفتم می توانید به من زنگ بزنید و یا من به شما خبر بدهم و یا ایمیل بزنم. و یکی دیگر پرسید جهت تبلبغات کارتان روابط عمومی تان را به ما معرفی کنید که گفتم با خودم هماهنگی کنید. خلاصه پاسخ اعلب سوالها به من ختم شد! خاطرم هست خانم "مرضیه رسولی" همان جا پرسید یعنی شما اینقدر به همکارانتان بی اعتمادیدباید در همه کارها دخالت داشته باشید؟ گفتم خانم چه تشکیلاتی؟ منم و یک موتور سوار... و اگر از ساعت پنج عصر به دفتر من بیایید من دارم ظرف ها و دتشویی را میشورم! برای همین فارغ از اینکه از منظر بیرونی چطور دیده میشویم، اما تشکیلات ما خیلی خیلی کوچک است و در حوزه تبلیغات هم همینطور. نه امکانات و نه نیروی اش را داریم که ط.ر دیگری عمل کنیم. هنوز هم هرمس سه نفر و نصفی است!

شما در سال 2015 در اکسپوی womex به عنوان تهیه کننده برگزیده جهان انتخاب و معرفی شدید؛ راجع به آن هم برای ما بگویید

آن ها درواقع کارنامه هرمس را دیده بودند و من را هم به عنوان تهیه کننده، و کارنامه استمراری هنری و اینکه در واقع بتوان درهای دیپلماسی فرهنگی را از طریق موسیقی گشود برایشان خیلی مهم بود.من هم به عنوان یک ایرانی یک عرقی دارم و دوست دارم این تصویر جعلی که از ایران ساخته اند را تغییر دهم. این ها جزو اهداف من نیست و هرمس را به این دلایل تشکیل نداده ام اما وقتی می توانم با کارم این کار را انجام بدهم طبیعتا خوشحال می شوم. یک کیف شخصی است وقتی میبینی که آدم هایی که ذهنیت دیگر دارند بعد از اینکه به ایران سفر کردند تصویرشان نسبت به قبل کاملا تغییر می کند و با یک سوغاتی ذهنی دیگر برمی گردند. اینکه چه طبقه متوسط تحصیل کرده و فرهیخته ای داریم. شاید جمیع این انگیزه ها بود که سبب شد برای جایزه مرا انتخاب کنند.

در مورد کیف شخصی گفتید، شما  در TedX تهران در مورد کیف شخصی اصطلاحی را به کار بردید، و گفتید بین کار و سرگرمی یک رابطه ای وجود دارد؛ چه طور این میان ارتباط وجود دارد؟

موسیقی سرگرمی من است و خیلی باید خوش شانس باشی که شغلت همان سرگرمیت شود. برای همین می گویم خیلی هایش شانس است و شاید هدفی پشتش نبوده باشد. آدم در یک لحظه مناسب حمایت می شود  یا جسارت می کند و یا حتی نابلدی می کند و میرود کاری که شاید از نگاه بیرونی به نظر درست نباشد. ولی تو چون دوستش داری واردش میشوی بعد آن کار رونق می گیرد و در آن موفق میشوی! واقعا خوش شانسی ست چون امکانش هم وجود دارد تو در آن کار موفق نشوی و در نتیجه افسردگی بگیری. من آن آدم خوشبختی بودم که خیلی دلم می خواست این کار را انجام دهم و خوشبختانه موفق هم شد. شاید باور نکنید که روزی نیست که بخواهم با کراهت از خواب بیدار شوم و بگویم "وای باز باید برم سر کار". هر روز برای من تجربه و ماجرایی جدید است. هیچ وقت کارمند کارم نشدم. هر چند روزهای تلخ و بدبختی هم وجود داشت. حتا گاهی آدم هایی که دوستشان داری را از دست می دهی. من  در این سال ها رابطه ام با بعضی از آدم ها به تلخی هم کشیده و اینطوری نبوده است که بگویم همه چیز گل و بلبل بوده اما در نهایت برآیند کل اتفاق همیشه برایم خوشآیند بود.

یکی از مجموعه های شما کاندید جایزه گرمی شده بود، و این جایزه هم مثل اغلب جایزه های دیگر، در ایران ناشناخته است، و صرفا مردم اگر کسی این میان جایزه ای برنده شود، آن برد را بدون این که اصلش را بدانند به هم تبریک می گویند، لطفا برای مخاطبان ما بگویید چرا آن کار شما کاندید دریافت جایزه شد؟

ببینید آکادمی تهیه کنندگان موسیقی امریکا که جایزه گرمی را می دهد و آکادمی سینمای شان که جایزه اسکار را می دهد، هر دو رویدادهای سالانه ای هستند که درواقع کارنامه سالیانه کشور خودشان را مرور می کنند و به برگزیدگانش جایزه می دهند. برخلاف جشنواره فیلم فجر و خیلی از فستیوال های دیگر که محفل نوبرانه هستند. به همین دلیل اسکار و گرمی ذاتا جشنواره نیستند. گرمی بیش از هفتاد شاخه دارد و در آن هر آنچه در یکسال قبل در امریکای شمالی (امریکا و کانادا) توزیع شده است را ارزیابی میکند. خیلی وقت ها این سوال پیش می آید، که در فلان حوزه موسیقی، اثری ارزشمند منتشر شده پس چرا این جایزه را نگرفته است؟ جوابش این است که شاید آن کار در یک سال اخیر در امریکای شماالی توزیع نشده بوده. آلبوم به تماشای آب های سپید هم چون در آنجا توزیع شده بود وارد مراحل ارزیابی شد.

متاسفانه در حال حاضر با رویکرد اشتباهی در تمام شاخه های هنر معاصر روبه رو هستیم که موفقیت را به مارکت محدود می کند، اگر به ده پانزده سال قبل برگردیم موفقیت لزوما به مارکت مربوط نمی شد. تعریف شما از موفقیت یک آلبوم و یا حتا یک ساند ترک چیست؟   

 اگر موسیقی یک موسیقی کاربردی بوده است، مثل موسیقی فیلم، این که آن کار درست جا افتاده باشد یعنی موفقیت. آثار مستقل هم اگر مخاطبی که میتواند ذاتا شنونده آن اثر باشد را جذب کند، خب یعنی موفقیت! این فارغ از کمیت است. چه بسا یک اثر ذاتاً استعداد جذب 50 نفر را داشته باشد. اگر 45 نفر شنونده اش بشوند خب یعنی نزدیک به نود درصد مخاطب بالقوه خودش را جذب کرده پس موفق است!

  ولی در کل توفیق و عدم توفیق خیلی سلیقه ای ست و من همیشه با ارزش گذاری محتوایی موسیقی مخالف بودم. در مورد بعضی از هنرها از جمله موسیقی ترجیح می دهم که از این منظر به آثار نگاه نشود. آقای پژمان همیشه اصطلاحی داشتند و می گفتند هارمونی و باقی چیزها را که یاد گرفتی، همه را دور بریز و کار خودت را بکن! مثل رانندگی. وقتی یاد گرفته دیگر زمانی که از یک خیابان به داخل یک خیابان دیگر میپیچی، در باره اینکه با کدام دنده وارد شوی فکر نمیکنی. در واقع آموزه های رانندگی ات  می رود و در غرایز جاری ات قرار میگیرد آموزه هایمان در موسیقی هم باید آنقدر در درون ما حل شود که وقتی آهنگسازی می کنی درگیر تکنیک نباشی، حالا اگر یک جایی کار از لحاظ هارمونیکی هم ایراد داشت اما به گوش خوب می آید چه اشکالی دارد؟ ما معمولا خیلی از تحلیل ها و ارزش گذاری هایمان اینگونه است که مثلا چرا در این اثر یکدفعه ضرب می شکند... اما باید ببینیم آن موزیک قشنگ است یا نه. پس توفیق یک اثر فقط به این بر میگرددد که مخاطبش آنرا میپسندد یا نه.

البته در فرهنگ ایرانی صد سال اخیر به عنوان اینکه تنها میراث قابل دفاعش ادبیات است، خیلی جاها این اتفاق برایش افتاده است. شاید خیلی مواقع درخشان ترین شعرهای فارسی شعرهایی هستند که اشکالات عروضی دارند مثل مولانا

بله من هم همین را می گویم و ما در واقع آن حس و حالی که به ما منتقل می شود را یادمان می رود. به نظر من قطعه (برای آلینا/  ساخته آروو پرت) یک کار موفق است.  تنها چند نت دارد و هفت دقیقه تنها همان را می زند. اما شما اگر صدسال پیش به سراغ یک آدمی می رفتید و اینرا برایش پخش میکردید حتما میگفت که این موسیقی نیست! اگر یک گربه فلج را روی پیانو رها می کردید احتمال اینکه این نت ها را پشت هم بزند، وجود میداشت! اما همین موزیک می تواند شما را به عرش ببرد پس موفق استو تازه از یک منظر بسیار هم کار جسورانه ای ست و آن هم این است که جزو قطعاتی ست که ارزش سکوت در آن بیش از ارزش صدا هاست. شاید بتوان گفت فواصل سکوت هاست که دارد این حس و یا خلسه را در شما ایجاد می کند.

یک نکته ای وجود دارد، در مجموعه فعالیت های هرمس چه در گرافیک آن و چه در انتخاب موسیقی که تولید می شود، و در جهان بینی خود شما هم وجود دارد و آن سادگی ست، این سادگی نوعی پختگی با خودش دارد؛  ما در زندگی شخصی مان با مخاطبی روبه رو می شویم که علیه این سادگیست و خیلی مواقع آدم ها از نور موضعی در خانه و یا سکوت فراری است، چه طور شما این سکوت را حفظ کرده اید و به آن ارزش داده اید؟ چون به هر حال هم ساز با بافت ذهنی جامعه نیست.

نمی توانم مانیفست بدهم چون آدم ها با یکدیگر تفاوت دارند. من فکر می کنم همین آشوبی که در زندگی اجتماعی معاصر پیرامون ما وجود دارد، من رو ملزم می کند از سکوت استفاده کنم. برای اینکه بتوانم تعادل ایجاد کنم. چون با پررویی می توانم بگویم آدم افسرده ای نیستم، ولی فکر می کنم افسردگی باعث می شود این شلوغی را حفظ کنی. برای اینکه دنبال گم کردن خودت هستی. یعنی اگر این شلوغی زندگی شهری مرا افسرده می کند، با شلوغتر کردنش می خواهم خودم را درونش گم کنم، ولی حداقل تنها چیزی که می توانم بگویم این است که هیچ وقت آدم افسرده ای نبوده ام، من خوشحالم با همین مدل لباسی که اینجا هستم میتوانم دوباره فردا هم شاد باشم. این سادگی در کار موسیقی هم برایم وجود دارد. یکی از چیزهایی که در تهیه کنندگی کارها برای ما خیلی اهمیت دارد همین است. این که به اندازه ای که نیاز است به گوش مخاطب صدا برسانیم. دو سال پیش پیمان برای کنسرت بداهه نوازی به ایتالیا دعوت شد و من هم همراهش بودم. پیمان پرسید وقتی که دارم اجرا را شروع می کنم از کجا وارد موسیقی بشوم؟ این را هم بگویم که از نظر من بداهه نوازی صرف و بدون فکر قبلی دروغ است! به نظر من همچین چیزی اصلا وجود ندارد. هر هنرمند حتا وقتی بداهه نوازی می کند بالاخره یک چیزی را در آن لحظه آماده می کند یا تاثیر میگیرد. اینکه فقط وحی شود را قبول ندارم. حالا آن چیز می تواند صدای درب سالن و یا فید بک میکروفون در ابتدای کار و یا حتی اشتباه خوردن دست هنرمند به یکی از نت ها باشد. و بالاخره یک چیزی هنرمند را هل می دهد. خیلی وقت ها هم هنرمند از قبل چارچوب اولیه ای را برای خودش مشخص میکند. بداهه نوازی از نظر من آهنگسازی ست. فقط با این تفاوت که زمان ساخت اثر از زمان سفارش کار تا تحویل کار به مسری از ثانیه برسد! خلاصه پیمان گفت چه کار کنم و گفتم تنها کاری که می کنی خودت را آن بالا ملزم ندان که همه آدم هایی که در سالن هستند را مدام سرگرمشان کنی. سعی کن با حال خودت در آن لحظه خوشحال باشی و آن حال را منتقل کنی، اگر حال خودت را با صداقت منتقل کنی حتا اگر یک نت را ده دقیقه هم بزنی مردم با ان ارتباط برقرار می کنند... من هم در زندگی ام همین هستم و خودم را ملزم نمی دانم و خیلی ساده و راحت  می توانم حتا با یک آبنبات دو ساعت کیف کنم و خوشحال باشم، و شاید با یک تلنگر اشکم دربیاید. این سادگی به مرور آدم را پویا نگه می دارد. چون سادگی به معنای حذف هم هست. حذف کردن کار خیلی سختی ست و وقتی آدم تربیت می شود که حذف کند به آن سادگی می رسد و دلبستگی ها کمتر می شود و وقتی دلبستگی ها کم تر می شود آدم برای آن چیزی که دارد خیلی احترام بیشتری قائل می شود.

2 (3)

خیلی ارزشمند است که این جهان بینی در تمام پروژه های شما به صورت یک تم وجود دارد؛ نظر شما راجع به موسیقی پاپ در حال حاظر و گردش مالی آن که از نگاه من گردش مالی  خیلی  سالمی نیست، و همه ما راجع بهش حرف داریم و آن بخشی از این نوع موسیقی را که شما می پسندید و کار می کنید و بخشی را که نمی پسندیدش، برای ما بگویید

از نظر من هر اتفاقی که در موسیقی بیافتد اتفاق خوبی ست، حتا آن موسیقی پاپی که شاید نقدی بهش وارد باشد و یا ابهاماتی در پشتش باشد. برای اینکه جامعه حق انتخاب بیشتری خواهد داشت، جامعه خودش اتوماتیک یک چیزهایی را غربال می کند، خیلی وقت ها در خیلی حوزه ها حق انتخاب محدودی داریم برای همین وادار می شویم به اینکه به آن چیزهایی که در اختیارمان قرار می گیرد عادت کنیم ولی وقتی که این تنوع وجود داشته باشد این اتفاق نمی افتد. ما در این سال ها مشکل حق انتخاب داشته ایم. در واقع نگاه اشتباه دولتمردان است. ربطی هم به چهل سال اخیر ندارد. و به خیلی قبل از آن هم برمی گردد، در تمام این سال ها دولتمردهای ما همیشه این اشتباه خیلی ظریف را داشته اند که جامعه خودشان را صغیر فرض کردند و نگاه قیم مآبانه داشتند. وقتی مردم به کسی رای میدهند، یعنی او را مامور کرده اند که برایش وظایفی را انجام دهد. پس باید بداند که در نهایت در استخدام ما است. نباید مرا نادان یا صغیر فرض کند. این تفاوت در واقع  در مدل اقتصادی اش هم می شود تفاوت سوبسید ومالیات. در کشور تمام سوبسیدی، آدم ها صغیر فرض میشوند که نیاز به حمایت دارند اما در کشور مالیات محور، شهروندان سهم خودشان را می دهند وبعد آن را طلب می کنند، این اختلاف ظریف در هنر هم خودش را نشان می دهد، به هر  حال همیشه از بالا به ما می گفتند که فلان چیز برایمان خوب است و فلان چیز بد است و این سبب شد تا دولتمردان در عرصه های ورود کنند که نمی بایست. مثال اش را خارج از فضای هنر برایتان می گویم که شاید قابل پذیرش تر باشد، فکر کنید مامور وزارت بهداشت موظف باشد تا سلامت فعالیت رستوران ها را بررسی کند. بازرس می آید، منوی خوراکی ها  را باز می کند و می بینید نوشته است "خورش فسنجان با سس گوجه فرنگی - 25000 تومان". بعد می گوید خورش بادمجان با سس گوچه فرنگی چیز بدمزه ای است و از سرو کردن آن ممانعت میکند. شغل بازرس این بوده؟ یا اینکه برود به آشپزخانه سر بزند و مثلاً ببیند که سوسک در آنجا وجود ندارد و یا تخم مرغ های استفاده شده تاریخش نگذشته باشد؟ اتفاق بدی که در نگاه قیمی می افتد این است که خیلی وقت ها مرز بین سالم و فاسد بودن، یا خوشمزه و بد مزه بودن از دست می رود و به اشتباه در خوشمزگی و بد مزگی دخالت می کند. در حالی که آن حق من است. اگر می روم در آن رستوران و آن غذای به ظاهر بدمزه را می خورم و به به هه می گویم، جرمی مرتکب نشدم. مسموم هم نشدم. نظارت های ما گاهیی نمی تواند این مرز را شناسایی کند و وارد سلیقه می شود و این خطرناک است، این آن چیزیست که همیشه جاری بوده است. وقتی که ممیزی از سالم و فاسد به آن سمت حرکت می کند، شروع می کند به حذف کردن و کم کردن حق انتخاب ها. ما چقدر اتفاقات این شکلی حذفی و سلبی در حداقل 50 سال اخیر داشته ایم که به تدریج خود دولتمردها نه تنها به اشتباه بودنش پی بردند بلکه حتی خودشان هم وارد آن عرصه شدند؟ من روزهایی را به خاطر می آورم که  وزارت مخابرات می گفت اگر می خواهید دستگاه فکس در دفترتان داشته باشد باید از من اجازه بگیرید! آخه چرا؟ ایا الان برای داشتن دستگاه فکس کسی اجازه می گیرد؟ نه. یا ببینید در دوران سازندگی چقدر این موسیقی پاپ کاربردی شد. برای اینکه شادابی را به مردم تزریق می کند.، کشور وارد مرحله بازسازی هشت سال جنگ کشنده بوده و نسل جوانش نیازمند پویایی بود. همان طور که در آن هشت سال نیاز به مارش نظامی داشت تا تعصب حفظ وطن در جامعه افزایش یابد. موسیقی پاپ با کمی خودداری و برای اینکه کسی ناراحت نشود اول شد "سرود" و وارد تلویزیون شد. چهره های اولمان مثل "خشایار اعتمادی"،"علیرضا عصار"، "محمد اصفهانی" آمدند و کم کم قبح کلمه پاپ ریخت. الان شما می بینید خیلی از افراد منسوب به مسئولان و دولتمردها حتی در سرمایه گذاری این نوع موسیقی وارد هم شده اند. یا می گویند غرب بد است، اما می خواهید برای شما فهرستی از همین افراد را بیاوریم که فرزندانشان در غرب درس می خوانند و زندگی میکنند؟ پس هر آن چیزی که ما در یک مقطعی به اشتباه بین سالم و فاسد و بین مطلوب و غیر مطلوب نتوانستیم تفاوت بگذاریم و آن را وارد نظام قیف خودمان کردیم دیدیم که بعدا مطلوب شده است. پس چرا اصلا واردش شویم؟ من در بدو همین را می گویم که ما نیازی نداریم که به جامعه مان به عنوان صغیر نگاه کنیم چون همان آدم ها بودند که مرا انتخاب کردند و آنقدر عقل و درایت داشتند که مرا انتخاب کنند. وقتی جامعه را ناآگاه فرض کنیم، به رای های خودمان توهین کرده ایم.

من اگر حق انتخاب داشته باشم خودم به سراغ آن جنس خوب می رود و نیاز نیست که چیزی از من گرفته شود. این هم که ذات انسان است که اگر دری را برایش ببندند مدام عطش دارد که ببینید پشت آن چه خبر است، بپذیریم که مردم همه چیز می بیننند و این شیوه آنچنان جواب مطلوبی نداده.  پس باید اطمینان متقابل میان مردم و دولتمردها به وجود بیاید و مطمئن باشید که کشور خیلی تمیز تر می شود.

چرا جای دور برویم. وضعیت فوتبال را ببینید. از یک روزی خودمان را وارد ورزش فوتبال کردیم و همه باشگاه ها، باشگاه های فرهنگی ورزشی نام گرفته اند! آمدیم به دولتمردی که تخصص ندارد پست ورزشی دادیم. بخدا باشگاه های ما در دهه شصت خیلی فرهنگی و ورزشی تر بودند تا امروز. اما الان فضا انقدر خشن شده که آدم می ترسد بچه 14 ساله اش را هم به استودیوم ببرد که مبادا نارنجک بهش بخورد و یا فحش هایی که در کل عمرمان نشنیده ایم، به گوشش برسد. منمریض فوتبال هستم. دروازه بان بودم و الان بخاطر جراحی مینیسک پا از فوتبال فاصله گرفتم. سال ها با کیهان ورزشی همکاری داشتم و صفخات فوتبال خارجی را مینوشتم. کتاب فوتبالی "سوت آغاز" را  با "حمید علیدوستی" ترجمه کردم... هنوز هم پای تلویزیون از شدت هیجان شاید مصدوم هم بشوم! سال هایی که جنگ بود و من در تحریریه کیهان ورزشی کار می کردم، برنامه ای پخش می شد به نام "ورزش از شبکه دو" که استاد عزیزمان "جهانگیر کوثری" مجری اش بود. یک ربع آخر برنامه همیشه به مرور فوتبال اروپا اختصاص داشت. آن زمان برنامه زنده نبود و روزهای چهارشنبه ضبط می شد و آقای کوثری خیلی وقت ها تماس میگرفتند و بخصوص از فوتبال بوندسلیگا از من سوالاتی میکردند برای تکمیل اطلاعات برنامه شان. تا سال 65 یا 66 که تیم ملی دست جمعی استعفا داد در کیهان ورزشی بودم.  اما الان دیگر عصبی می شوم و نمیروم استادویم. آخرین بازی فوتبال سه یا چهار سال پیش بود  که رفتم، بازی ایران-بحرین بود که 0-6 بردیم.

بله هنوز هم مثل یک طرفدار فوتبال منتها در موسیقی در حال دویدن هستید...خیلی برایم جالب بود که یک تهیه کننده موسیقی، ورزشی هم هست

بله من آن طرف هم می دوم و هنوز هم برای فوتبال همه چیز را تعطیل می کنم... اتفاقا من خودم تا چند وقت پیش نمی دانستم که چاپ این کتاب تمام شده، و یک دفعه سایت تابناک این مطلب را منتشر کرد که یک آقایی که تهیه کننده موسیقی ست، کتابی در مورد فوتبال نوشته است...

یک بخشی از سرمایه گذاران هستند که علاقه مند به سرمایه گذاری در هنر هستند، اما نگران هستند  که بازخورد مالی مناسبی نداشته باشند،  این ها فارغ از تبلیغاتی ها هستند و خیلی ها هستند که انگیزه تبلیغاتی دارند، فکر می کنید اگر بخواهیم با یک نگاه مصالحه جو طوری که سرمایه گذار متوجه شود هنر محل سرمایه گذاری مناسبی ست، و حتا اگر برای آلبوم موسیقی حتا بدون کلام سرمایه گذاری کند، چه بخش قابل دفاعی دارد؟

 خیلی از تجار و بازرگانان  هستند که شم اقتصادی خوبی دارند و می بینند که چه چیز استعداد بالقوه سودآوری دارد و وارد آن می شوند، خیلی وقت ها تبلیغات هم به این جریان کمک می کند. اما یک بخش دیگر این است که باید نگاه جامعه شناختی هم داشت تا بتوان دو طرف را – یعنی صاحب سرمایه و صاحب هنر – را با هم آشتی داد. فرض کنید من یک کنسرتی می گذارم که فقط ظرفیت حضور 200نفر را دارد. 200نفر آدم های هنردوست، موفق و درس خوانده. حال برای این رویداد 50 میلیون تومان پول می خواهم. اسپانسر می گوید برای هر صندلی باید 250 هزار تومان هزینه کنم. خوب چرا باید این کار را کنم؟ می روم استودیوم آزادی و با همین مبلغ در بازی استقلال و پرسپولیس اسپانسر می شوم که 100 هزار صندلی دارد. اینجا جایی است که تحلیل های جامعه شناختی می تواند کمک کند. در استادیوم آزادی 100هزارنفر هستند که شاید 80 هزار نفرشان از طبقه کارمند باشند که مستقیما کار مولد نمی کنند. حال اگر آنجا تلویزیون پلاسما چند ده میلیونی تبلبغ می کنید شاید تنها 20 درصد آن جمعیت توان مالی خریدش داشته باشند و یا اصلا برایشان مهم باشد. و یا آنقدر درگیر بازی باشند که اصلا آن تبلیغ را نبیند. اما آن 200 نفری که به الن کنسرت می آیند، 100 نفرشان مدیران شرکت هستند. و هرکدامشان شاید از 20 تا 200 نفر کارمند  زیر دست شان فعالیت کنند. کارآفرینند. اگر آن 200 نفر حالشان خوب باشد، بنگاهشان رونق می گیرد، کارمندانشان حقوق بیشتری می گیرند و بعد می توانند بروند تلویزیون بخرند. پس من اگر آن 200نفر را خوشحال کنم تاثیرش بر 40000 هزارنفر خواهد بود. پس این جا اسپانسر فقط برای 200 نفر تبلیغ نمی کند. حالا چرا آن آدم خوشحال می شود، آن آدم در این مملکت کار می کند و نیاز به شادابی دارد، کنسرت من یک روز آن فرد را به شادی پر می کند، ما داریم برای یک طبقه ای از جامعه فعالیت هایی می کنیم که شاید مستقیما برای او آورد ندارد، اما او را پویا نگه می دارد.

ما از فرار مغزها می گوییم، مغزها که بی دلیل فرار نمی کنند! یک بخش آن این است که در کشور خودشان نمی توانند درآمد مکفی داشته باشند. بخش دیگرش اما این است که انگیزه شان کم شده. شاید برای اینکه خوشحال نیست و وقتی که صبح به سرکار می رود و 4 عصر برمی  گردد، افسرده است و سرگرمی ندارد. فرهنگ این خلاء را پر می کند. دست زن و بچه اش را بگیرد و به پارک، سینما، کنسرت، کتابخانه و ... برود و حالش برای روز کار بعدی خوب شود. پس ما داریم کاری می کنیم که آن آدمی که ذاتا می تواند کارآفرینی کند یا اقتصاد مملکت را بچرخاند را پویا نگه دارم.

نکته مهم دیگر ساختار مالیاتی کشور است. در هیچ جای دنیا بنگاهی مثل کوکاکولا منتی سر فرهنگ و هنر ندارد که بیاید اسپانسر کاری بشود. این نیست که فقط مسئولیت اجتماعی اش را انجام داده باشد. اصلا از این خبرها نیست! سیستم مالیاتی به اسپانسر امتیازات و در واقع معافیت هایی می دهد که برای بنگاه کوکاکولا می ارزد تا بیاید اسپانسر یک کنسرت شود، خیلی ساده می گویم، فرض بگیرید یک شرکتی در انتهای سال، سود ناخالصش می شود 20 میلیون تومان. 30 درصد آن می شود مالیات عملکرد و سود خالص می شود 14 میلیون تومان.حال فرض بگیرید دولت به آن شرکت می گوید به ازای هر 1 میلیون تومان که در حوزه فرهنگ خرج می کنی، من به

تو 3 میلیون تومان معافیت عملکرد می دهم. آن شرکت در طول سال 4 میلیون تومان به کنسرتها کمک میکند پس سود ناخالص اش می شود 16 میلیون تومان. حال بر اساس تعرفه ای که دولت تعیین کرده 12 میلیون از این مبلغ شامل مالیات نمی شود و 30 مالیات  تنها بر 4 میلیون تومان از سود ناخالص اعمال می شود 1.2 میلیون تومان. حالا سود خالص شرکت چقدر شد؟  14.8 میلیون تومان. خب با این وصف سود نهایی شرکت 800 هزار تومان هم بیشتر می شود. به همین راحتی! چرا وزارت فرهنگ هیچ کجای دنیا همچین تشکیلات بزرگ . کندی نیستش؟ چرا اینقدر چابک است؟ برای اینکه فقط برای اجرای قانون فعالیت میکند و نیازی نیست وارد همه جزییات شود. من چندین سال است این موضوع را به انحاء مختلف و از طریق مجاری گوناگون پیگیری میکنم. حتی در کارگرووه تنظیم سند چشم انداز موسیقی کشور که جناب آقای دکتر روحانی رییس جمهور محترم ما را نیز به آن دعوت کردند این موضوع پیشنهاد شد اما تا به امروز خبری نیست.

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها