{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

پیرمرد روضه خوان و فیلسوفِ تراژدی ساز

پیرمرد روضه خوان و فیلسوفِ تراژدی ساز
کدخبر : 579
خبرنگار:

سال ها مسجد و محله ای تبلیغ می رفتم. قبل از صحبت های من پیرمردی از دهی پایین تر می‌آمد مسجدمان و روضه و مصیبتی می‌خواند. داستان هایی به غایت محزون و غمبار. نکته روضه هایش ولی این اشک و سوزش نبود که آن نرخ رایج هر بساط عزایی است. مسئله اصلی این داستان ها، این بود که در عین جذابیت روایی و تعلیق داستانی به شدت تازه و بدیع و ناشنیده بودند. پیرمرد بیش از آنکه روضه خوان باشد قصه گو بود. از نسیانِ داستان اصلی بوده یا خلاقیت، نمی‌دانم، ولی هر بار روایتی جدید از حادثه می‌گفت و سعی می‌کرد در داستانِ تازه، دُزِ حزن و اندوه حادثه را سنگین تر کند. مردم هم البته مشکلی با این قضیه نداشتند و اتفاقا بیشتر جذب ابعادِ تازه حادثه می‌شدند. مثلا در قضیه وداع حضرت علی اکبر، خانواده و فرزندان ایشان را با ذکر نام و ارائه تمام مشخصات فیزیکی و ظاهری وارد داستان می‌کرد. یا برای امام حسین یک برادر یا فرزند دیگه می‌تراشید و با شور و هیجان از این کشف تازه می‌گفت و ذوق می‌کرد که اشکِ ریزانی از پامنبری ها گرفته. مکافات من هم بعد سخنرانی شروع می‌شد که به سوالات مردم درباره این شخصیت های تازه جواب دهم که کی هستند و مورد مواخذه که چرا از ایشان حرفی نزده ام و همین داستان تا آخر دهه ادامه پیدا می‌کرد. اوضاع پیرمرد جدا از خلاقیت های قابل تحسینش، مرا یاد مطالب و مقالاتی که این اواخر میبینم، می‌اندازد.

سال هاست بخشی از دین پژوهان و جامعه شناسان و گروهی از اهالی فلسفه و حکمت که احتمالا مدتی پامنبری بوده اند و لابد دغدغه مذهبی دارند، سعی می‌کنند ابعادی مخفی و عمیق تر از شخصیت حسین بن علی و تفاسیری تازه از حرکت و قیامش را تبیین و تشریح کنند. فی نفسه کار نیکی است و خللی در اصل این تلاش نیست. لیک مشکل از جایی آغاز میشود که ارزش گذاری گزاره هایی که در این سعی و کوشش بیرون می‌آید، بر اساس نو و تازه بودن و در ربط دادنش با فلان اصل فلسفی یا بیسار مشرب عرفانی به وجود می‌آید. خلطی که تاریخ و سیره هم در دکانش نمی‌تواند هم وزنش بیابد. یکی از این خلاقیت های بدیع، تطبیق حادثه عاشورا با مفهوم تراژدی در فلسفه یونان است. در گفتار و نوشتارشان پیاپی از عبارت «تراژدی عاشورا» استفاده می‌کنند و حتی دیده شده مفهوم و پدیده کاتارسیس را هم تنگش می‌چسبانند که خِتامه مِسک باشد و مهر و امضایی پای سند. مخاطبین و خوانندگان هم لابد ذوق می‌کنند و انگشت به دهان می‌مانند از این توده حجیم تاملات. مثل پامنبری های آن مسجد.

اینکه چرا داستان های پیرمرد و ایده های این اساتید را هم عرض هم قرار داده ام از این باب است که حادثه عاشورا هیچ ربطِ جدی به تراژدی ندارد. به عبارت دیگر ایشان یا تراژدی را نخوانده و نفهمیده اند یا امام حسین را نمی‌شناسند. مثل آن پیرمرد قصه گو که احتمالا شخصیت دیگری مد نظر داشته. تراژدی اصطلاحی ست که اولین بار ارسطو مطرح کرد و در دو جا و به طور خاص فن شعر به آن پرداخته است. تراژدی برخلاف کمدی کشمکش میان خدایان و یا شاهان و شاهزادگان است. تم غالب در این گونه نمایشی «تقدیر و ناتوانی انسان» در مقابل اراده خدایان است. پایان تراژدی کلاسیک به مرگ قهرمان یا پایان ناخوشایند دیگری ختم می‌شود. از منظر ارسطو هدف تراژدی ایجاد «ترس و ترحم» یا به عبارتی کاتارسیس در تماشاگر است. از دیدگاه شوپنهاور هم تراژدی، نمایش یک «شور بختی بزرگ» است. تراژدی تقلیدی است از واقعه‌ای جدی، کامل و با اندازه معین که به عمل و نه روایت و به زبانی فاخر ترس و شفقت را برانگیزد و موجب تزکیه نفس یا کاتارسیس شود. برای فهم دقیق تر مراد ارسطو باید به نمونه هایی در کارهای نمایش نامه نویس های شاخص یونان است، مراجعه کنیم. آشیلوس(آیسخیلوس)، سوفوکل(سوفوکلس) و اوریپید(اوریپیدس) مثلث تراژدی نویسان پیش از ارسطو را تشکیل می دهند. تراژدی آنتیگون یکی از سه‌گانه‌هایی است که سوفوکلس بر اساس اسطوره‌‌های سُلاله‌ی لابداسیدها نوشته است.

در این تراژدی، آنتیگون، دختر ادیپ، شهریار شهر تِب است. مردی که طی سلسله حوادثی بی‌آنکه بداند و بخواهد پدرش «لایوس» را می‌کشد و طبق تقاضای مردم شهر تب بر تخت سلطنت می‌نشیند و باز بی‌آنکه بداند شهبانوی پیشین، ژوکاست مادرش است وی را به ‌همسری می‌گیرد. حاصل این وصلت چهار فرزند است. ادیپ سا‌ل‌ها بی‌خبر از سرنوشتی که برایش رقم خورده، باآرامش بر شهر تب شهریاری می‌کند. و سرانجام خدایان بر شهر تب خشم می‌گیرند و تاوان خشم خدایان دامنگیر مردم عادی می‌شود و طاعون به جان مردم می‌افتد. ادیپ که شهریاری دانا و عادل است برادر همسرش «کرئون» را روانه‌ی معبد دلفی می‌کند تا علت خشم خدایان را جویا شود. کرئون سفیر خبری شوم است: «بلای طاعون با یافتن قاتل لایوس رفع خواهد شد!»

و ادیپ می‌فهمد که نفرین‌شده‌ی خدایان است. شهبانو ژوکاست با شنیدن خبر خود را حلق آویز می‌کند. ادیپ چشمان خود را کور میسازد و شهریاری تب را به پسرش «اته‌اوکل» وامی‌گذارد. شهریار جدید پدر و برادر و دایی‌اش را از شهر تب بیرون می‌کند. ادیپ در نزدیکی آتن در شهر کلنوس بعد از مرارت‌های فراوان در کنار آنتیگون جان می‌دهد. هنگامی‌که آنتیگون به تب بازمی‌گردد، شاهد جنگ دو برادر بر سر شهریاری است. سرانجام در جنگی که پیشانی‌نوشت خدایان است دو برادر همدیگر را هلاک کرده و شهریاری شهر تب به «کرئون» دایی آنتیگون میرسد.

در این تراژدی قهرمان بر اثر تغییر سرنوشت ناگاه از اوج سعادت به ورطه شقاوت فرو می افتد. تغییر سرنوشت بر اثر عمل اشتباهی است که از قهرمان سر زده و او بر اثر نقطه ضعفی که دارد مرتکب این اشتباه می شود. قهرمان تراژدی بیش از گناهش دچار عقوبت می شود و همین موضوع است که باعث می شود حس شفقت و دلسوزی همه نسبت به او برانگیخته شود. با نگاهی دقیق به این تراژدی و فهم ساختارِ دراماتیک آن، می‌توان دریافت که حادثه عاشورا به هیچ وجه یک تراژدی نیست. خصوصا با دانستن این مطلب که امام حسین از سرنوشتِ پیشرو آگاه هست و حتی می‌تواند با بیعت با یزید از بروزش جلوگیری کند ولی بدون اینکه هیچ اشتباه و خطایی - که مستوجب کشته شدن باشد – انجام داده باشد، پا به این میدان می‌گذارد.

از سوی دیگر در فرهنگ دینی و شیعی این کشته شدن نه هلاکت و پایان و شوربختی، که شروع و مبدا حوادثی نیکوست. به عبارت دیگر حسین بن علی فقط یک تن نیست که حیاتش منحصر به زندگی جسمانی باشد. حسین جدا از اینکه در این دیدگاه سعادتمند می‌شود، یک مکتب است و بعد از مرگش زنده‌تر می شود. کما اینکه هدف این حرکت این کاروان هم همین روشن گری و تلاش برای دمیدن روح در کالبد نیمه جانی دین و مذهبی است که در آستانه اضمحلال است.

در ادامه همین توضیحات می‌توان به چرایی بی وجه بودن ربط دادن کاتارسیس با حال معنوی بعد از شنیدن روضه و مصیبت آگاه شد. کاتارسیس پایان‌یابی ترس است و بهبود ترحم. در حالی که در شنیدن داستان حادثه کربلا نه ترس است و نه ترحم. جای ترس بهجت و آرامش است و به جای ترحم، عطوفتی که با عزت و سربلندی همراه است. یافتن شباهت هایی هم در این دو حال متفاوت، نمیتواند فاصله بی حد این دو را با یکدیگر بپوشاند.

من سال ها مجبور بودم به داستان های پیرمرد گوش بدم و حتی سرم را پایین بگیرم و حالتی محزون بگیرم ولی تجربه های بعدش نشان داد باید همان جا بلندگو را از او می‌گرفتم. چون سوالات و شبهاتی که بعدش به وجود میاید عوارضش از سخنان او بیشتر است.

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها