پویا آریانپور از وجود روشهای سنتی در آموزش هنر ایران میگوید
خیال و خلق کردن نباید به آینده سپرده شود

"پویا آریانپور" هنرمند و استاد دانشگاه در رشته نقاشی است. او میگوید مشکل آموزش در ایران تنها مربوط به دانشگاه نیست و از مدارس شروع میشود. چرا که مدرسه کودکانی با رویاها و آروزهایی بزرگ تحویل میگیرد و کسانی را با آرزوها و تواناییهای کوچک پس میدهد. او عقیده دارد به عنوان مدرس باید روش "هم آموزی" را پیشه کرد و با توجه به حال هر هنرجو به او مطالبی جدید آموزش داد. او میگوید معلم هم باید در کلاس یاد بگیرد نه اینکه فقط یاد بدهد. "پویا آریانپور" معتقد است، روشهای آموزشی هنر در ایران نیاز به بازبینی و به روز شدن، با توجه به شرایط اخلاقی و اجتماعی نسل جدید دارد.
هنرامروز-مهسیما شکریان: لطفا از آموزشی که دیدهاید و نحوهای که تدریس میکنید بگویید.
به هنرستان نقاشی رفتم و بعد دانشگاه و بعد بازهم دانشگاه. خانواده من موافق مدرسه نبودند. پدرم با اینکه معلم بود میگفت که مدرسه حتی در بهترین شکل خود بد است، به این خاطر که شما را با توانایی و آرزوهای خیلی بزرگ تحویل میگیرد و با آرزوها و تواناییهای کوچک پس میدهد. در سن کم همهی بچهها دوست دارند شبیه قهرمانها شوند، مثل قهرمانهای داستانها، اما هرچقدرسنشان بالا میرود، آرمانهایشان تنزل میکند. مدرسه ممکن است درهمه جای دنیا خوب نباشد، اما درایران فراتر از آن است. هم به خاطر نگاه متعصب حاکم وهم بهخاطرعدم وجود افراد متخصص، سیستم آموزشی چندان سالمی نداریم. به همین دلیل من فکر میکنم اولین مشکل ما مدرسه است و درواقع دانشگاه کارهای نیست.
شخصیت شما در دوران کودکی شکل میگیرد. همان شکلی که یک عمر ادامه پیدا میکند. بعدها ما سعی میکنیم که اطلاعات را با پیمانه های بزرگ به فرد تزریق کنیم، فارغ از اینکه این اطلاعات دیگر کمتر نقشی در شکلگیری شخصیت او دارد. شاید از چیزهایی که لازم است کودک در سن کم یاد بگیرد، نوجویی و جسارت است و آیا مدرسههای ما میتوانند این امر را رشد دهند؟ از نظر من که مدارس ما بیرمقتر از این حرفها هستند.
شکل مدرسه رفتن من اینگونه بود که میگفتند مهم نیست که به مدرسه بروی، من نیز نرفتم. بعدها جهت کنجکاوی به میل خود گاه به گاه به مدرسه رفتم و خواندم و امتحان دادم و بازی کردم. بعدها به ورزش و نویسندگی گرایش پیدا کردم. کمکم میل شخصی وحوادث اطراف، من را به سمت نقاشی کشاند. بعد شنیدم که جایی به اسم هنرستان نقاشی وجود دارد. رفتم و دیدم چه جای خوبی است. فضا بسیار انسانی بود و معلمهای خوبی آنجا مشغول بودند و از رئیس تا فراش هنرستان نقاش بودند، و از آن آمرانگی آموزش و پرورشِ آن سالها جدا بود. همین بابی شد که من به صورت جدی نقاشی را دنبال کنم. شانس این را داشتم که به صورت آکادمیک و تدریجی نقاشی را یاد بگیرم. دوران هنرستان بسیار درخشان بود.
دوران دانشگاه برای شما به چه صورت بود؟
فکر میکردم دانشگاه ادامه این ماجرا باشد. اما وقتی وارد شدم متوجه شدم اصلا اینطور نیست، به خاطر اینکه نوع انتخابها و گزینشی که برای ورود به دانشگاه وجود داشت چندان منصفانه نبود، گاهی ضریبهای درسهای غیر ضروری آنقدر بالا بود که بچهها از رشتههای غیر هنری راحتتر به دانشگاه هنر میآمدند، پس من دوباره مجبور بودم چیزهای ابتدایی را از اول دوره کنم که در حوصلهام نبود. با معلمها دعوایم میشد، معلمها هم تاب این را نداشتند که تفاوتها را درک کنند و فردی مطیع میخواستند و من آن نبودم، به همین دلیل یا اخراج میشدم یا نمیرفتم و بارها و بارها تصمیم گرفتم که درس را رها کنم. اما بر حسب تصادف آشنایی با دواستاد برجسته در دانشگاه، ماندن و ادامه دادن را برایم معنادار کرد.
زمانی که به هنرستان رفتم در آنجا الگوی آموزش مدرسه "بزارپاریس" چهل سال پیش را به صورت آکادمیک الگوبرداری کرده بودند. اما چهل سال گذشته بود و آن الگو به روز نشده بود. آکادمی "بزار" در طی این چهل سال، سه یا چهار بار خود را نقد کرده بود و روشهای تازهتری هر بار برای ساختار آکادمیک خود ایجاد کرده بود و ما غافل از تغییرات بنیادین، همان تحفهای که سالهای دور از فرنگ آمده بود را دست به دست میچرخاندیم. چرا که در این سرزمین فکر کردن و فکرِ تازه کردن برایمان سخت است و چگونگی خلق روش سلسلهوار و آکادمیک خود مبحثی است پیچیده که نمیتوان فقط یکبار، طرحی و نسخهای برای آن پیچید و بعد آن را به هر نسلی چون سنت تحمیل کرد. مثال میآورم، درست است که میگویند هنرجو برای رسیدن به تخیل، در ابتدا میبایست واقعیت را بشناسد، چراکه در جهت رسیدن به خیال ناب میبایست بر امرِ واقع اشراف داشته باشد. تا اینجا قبول، ولی آیا فقط برای فتحِ واقعیت یک روش وجود دارد ومیبایست به گذر سالها و تغییر نسلها بیاعتنا بود؟ در اینجاست که همواره رفتار ذهن سنتگرایِ جامعه برایم آشکارتر میشود.
ما در ایران، آموزش هنر را در آموزش تکنیک خلاصه کردیم. آیا واقعا هنر اینگونه است؟ آیا تکنسینهای فنون نقاشی و متخصصین ابزارها همان هنرمندانند؟ جای ذهن و تخیل در هنر کجاست؟
سالهای خوب عمر جوانان فقط به فراگیری این صنایع میگذرد. در این روش سنت مدار ایده این است که هنرجو میبایست در فنون مختلف به استادی برسد، آن موقع و بعد از گذر سالها، سر پیری حالا فکر و تخیل پیشه کند.
خیر، این امری مصنوعی خواهد بود. همواره ذهن با عمل هنرمند میبایست، ورزیده شود. خیال کردن و خلق نباید از اموری باشند که به آینده و زمان دور سپرده شوند و ذهن هنرجو به شکل یکپارچهای با عملاش تکامل پیدا میکند. در سیستم آموزشی ما فرم و تکنیک را جدا از محتوا آموزش میدهند در صورتی که فرم و محتوا از هم بیگانه نیستند و باید توامان با یکدیگر آموزش داده شوند و بدین طریق است که ذهن پا به پای عمل رشد میکند.
به آموزش متداول تاریخ هنر هم که رجوع کنیم، همین است. همچنان راه آموزش کج است. تمام ذهن بچهها را از اسامی و جزئیات پر میکنند که اینها به تنهایی اطلاعات پوچی هستند و هرگز چگونگی و چراییِ آمدن سبکها در بستر جامعه مورد بحث قرار نمیگیرند. انگار که این هنرمندان موجوداتی بودند فضایی و در خلا، در یک دَم سبکی را خلق کردهاند. به نظر من بدون رجوع به علومی چون جامعهشناسی و تاریخ، تحلیل هنر امکانپذیر نخواهد بود.
روش کهنه امتحان خودش را پس داده است، اگر خوب بود که کار میکرد. معلمها باید به خودشان بیایند و سعی کنند آن رفتار سنتی طوطیوار را نقد کنند. باید عامل بازدارنده را پیدا کنند. من فکر میکنم باید با استفاده ازنقد صحیح، سنت گریزی کنند و باید خودشان و گوششان را نسبت به اتفاقها و حوادثی که در اطرافشان در جریان است، تیز کنند. نمیتوانیم بگوییم جهان عوض شده و زندگی در تغییر است، اما متد آموزشی ما همان است. این یعنی من در جهل مرکب هستم.
آموزش هنر را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟
من سه شکل در آموزش هنر ایران میبینیم. یک شکل بسیار سنتی که در آن معلمها در ستایش گذشته، روشهای گذشته را دوره میکنند، تکنیکها را دوره میکنند، سبکها را دوره میکنند، اسامی را دوره میکنند و در کل چون وظیفهای شرعی، اطلاعات را فارغ از استعداد هر فرد به او تزریق میکنند. دوم، روشهای جدیدی است که بعضی معلمها در پیش میگیرند، که با حذف آنچه گذشته و عملا بدون شناخت از مسیر طی شده میخواهند به یکباره چیزی را بهوجود آورند. در این روش متاسفانه معلمِ کم سواد و بچهها، هر دو میخواهند سریع به نتیجه برسند و نتیجه ی این آموزش میشود گسترش هنرمندِ مقلد. شکل سومِ کمیابی هم وجود داردکه به ندرت میبینیم. در این روش بیشترین توجه معلم به خواص فردی و تواناییهای هنرجوست. در این روش پیش فرض وجود ندارد و برای پیشبردِ فرد هنرجو به سوی تخیل ناب، هر بار روشی مناسب با آن فرد خلق میشود. در این روش معلم خود در پروسهی خلق قرار دارد که میبایست نسبت به پویایی زمان و فرد عکسالعمل نشان دهد.
سعی کردهام که در این بیست و پنج سال تدریس به تکرار مکررات نپردازم. سعی کردهام که روش همآموزی را پیشه کنم. در این روش تو به عنوان معلم همواره در کنار دانشجو در حال یادگیری خواهی بود. هیچ وقت این فکر را نمیکردم که فقط قرار است چیزی به هنرجوها یاد دهم و اگر اینگونه میبود، حتما آموزش را رها میکردم.
نظر شما درباره تحصیل در خارج از ایران چیست؟
طبیعتا بهتر است و انسانیتر، زیراکه زیرساختهای فرهنگی وجود دارد که این مسیر درخشان فرهنگی با قدمهای پیوسته و خستگی ناپذیر به وصول رسیده است. اما این بدان معنا نیست که همه دانشگاهها در یک اندازه هستند. روش آموزشی در بسیاری از آموزشگاهها همچنان کهنه و یا عقبافتاده هستند. همان طور که گفتم روش مناسب در پرورش فرد میبایست مناسب با روان و حال و وضعیت او باشد و این در عمل برای موسسات و دانشگاههای بزرگ امکانپذیر نیست. و آنجا هم شما با روند تکراری و عدم توجه به ظرفیتهای فردی روبهرو هستید.
به همین دلیل است شما همیشه شاگردان محدودی دارید؟
بله. سعی کردهام.
خیلیها میگویند تدریس هنر با هنرمند بودن تناقض دارد. نظر شما چیست؟
ما در ایران عادت به پیروی از کلیشهها داریم. نبود علم و فقدان روش و سیستم علمی ما را به سوی خرافه و شبه علم برده است. در تصور سنتگرایان انسان یک چیز ناقابل است و فکر میکنند او قادر به انجام یک کار است. به نظر من یک شخص به مدد ابعاد گوناگون شناختهای متفاوتی کسب میکند و همنشینی شناختها، قابلیتهای فردی موثری را برای او بههمراه خواهد داشت. حتی از این هم فراتر میروم و در ارزیابی روش تدریس خودم به این حقیقت میرسم که بیشتر نکاتی که باعث شد که به روش متداول آموزش هنر ایراد بگیرم، درسهایی بود که در روش نوین آموزش ورزش فرا گرفته بودم.
معلمهای تاثیر گذار شما چه کسانی بودند؟
در هنرستان معلمهای خوبی داشتنم اما تعدادی از معلمها بر شکل گیریام موثر بودند. "غلامحسین نامی" که انسان منطقگرا و علمگرایی بود، "نصرت اله مسلمیان" هم که با ویژگیهای آموزشی منفرد امکان شناخت فردی را در هنرجویان بیدار میکرد، "فرشید ملکی" که با حساسیتهای ویژه ارزشهای فرم را برای ما آشکار میکرد و بسیاری دیگر که در آموزش من نقش داشتهاند.
معلم خانم چطور؟
میتوانم به خانم "مظفری" اشاره کنم که استاد تاریخ هنر ما در دانشگاه بودند. ایشان از سرِ صبر گرایشهای هنری را به دقت و وسواس برایمان تحلیل میکردند.
آداب روزمره زندگیتان به عنوان یک هنرمند چگونه است؟
نقاشی میکنم، ورزش میکنم، حجم میسازم، بازی میکنم، دوستان را دوره میکنم، گاهی بر حسب عادت مسابقه میدم، زخمی میشم، نقاشی میکنم، حجم میسازم، با نکیر و منکر سرِ هنر بحث میکنم و دوباره از نو...
اینکه در حال حاضر از کار در گالریها فاصله گرفتید دلیل منتقدانه و ناراحتکنندهای دارد یا اصلا به این سمت در حال حرکت هستید؟
خیر دلیل ناراحتکنندهای ندارد. وقتی شما تابلویی با ملاکهای زیبایی شناسی کلاسیک میسازید طبیعتا فضا و نور خاصی میخواهد وگالری برای نمایش آن مناسب است. اما زمانی که اثر حجمی میسازید مقداری از اثرگذاری آن وابسته به مکان و موقعیتی است که آن حجم در آن نمایش داده میشود. در گالری رویدادها کمابیش قابل پیشبینی هستند. تداوم این کارِ تکراری برای من خستهکننده شده است. من ترجیح میدهم امر خاص، مکان خاصی هم داشته باشد. در غیر اینصورت یک مقداری از احساسات و اصل غافلگیری از دست میرود، در واقع توجه من به امر داینامیک است و معنا بخشی شی در رابطه با زمان و مکان شکل میگیرد.
ارزیابیتان از بازار هنر مثل "حراج تهران" یا "تیرآرت" به چه صورت است؟ شما به این مکانها میروید؟
میتوانند خوب باشند، از این جهت که به دلیل بوق و کرنایی که در ذات خود دارند فارغ از ارزشگذاریهای درست و ناردست، توجه افراد بیشتری را به هنر جلب کنند و همچنین میتوانند در طولانی مدت سرمایه و سرمایهدار را جذب هنر کنند.