نقد، تحلیل و بررسی فیلم "فرشته مرگ" لوئیس بونوئل

فرشته مرگ، فیلمی محصول شرکت مکزیکی گوستاو آلسترید به کارگردانی لوئیس بونوئل است. این فیلم دومین فیلم از سهگانه بونوئل با همکاری گوستاو آلسترید و سیلویا پینال است.
به گزارش هنر امروز، فیلم فرشته مرگ از سوی منتقدان مکزیکی به عنوان شانزدهمین فیلم سینمای مکزیک شناخته شده است و در لیست هزار فیلم برتر سینما از نظر نیویورک تایمز قرار دارد.
این فیلم در نظرسنجی معتبر سایت اند ساوند که هر 10 سال انجام می گیرد جزو 250 فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفت.
سبک:درام فانتزی کمدی سیاه
بازیگران
سیلویا پینال، ژاکلین آندره، آنریکه رامبال، کلودیو بروک و...
جوایز
نامزد نخل طلای جشنواره کن 1962
داستان
مهمانان خانه سینیور نوبیل به دلیل غیر قابل توضیحی قادر به ترک خانه میزبان خود نیستند... و هر تلاشی برای خروج بی نتیجه رها میشود، گویی که هم در تلاش برای خروج هستند و هم اراده ای برای رفتن وجود ندارد.
تریلر فیلم ملک الموت
چرا باید این فیلم را دید؟
راستش دقیقا نمیدانم پرسش فوق تا چه مقدار محلی از اعراب دارد، اصولا پرسش مبارکی هست یا نه و آیا میتوان برایش پاسخ واحدی متصور شد؟ چه طبیعتا فیلم یک "دارو" یا یک "نسخه تجویزی" نیست و ابدا از هرگونه بایدونباید مبرا است. حداقل در پروسه تماشایش برای نگارنده. چهبسا توضیحات اینچنینی ناخواسته هر جنبندهای را از فیلم برماند. لذا بهتر است رویارویی بیواسطه هر انسانی را با یک فیلم نوعی، محترمانه به رسمیت بشناسیم و رخصت دهیم در بادی کار، خود با جفت پاهایش وارد دنیای فیلم شود. با این حال، در نوشته مختصر زیر تلاش میکنم بیآنکه از داستان فیلم چیزی کش بروم یا هنوز ازراهنرسیده به فیلم تجاوز کنم، در حد وسع اندکم مختصات کلی فیلم را وصف نمایم.
و اما "ملکالموت" یا "فرشته فناکننده". عنوان فیلم به قدر کافی مبهم و جنجالبرانگیز هست که در وهله اول ما را از حیث اینکه با چه "جنس" فیلمی مواجهیم، دچار تردید کند. درحقیقت فیلم را میتوان به دو اعتبار کلی واجد اهمیت دانست:
نخست، با توجه به جایگاه آن در کارنامه مولف پیشبینیناپذیرش. "ملکالموت" درمقام یکی از ساختههای برجسته دوران فیلمسازی بونوئل در مکزیک، او را تا حد زیادی از روانی و سرراستی آثار دهه پنجاهش جدا میکند و بهمثابه یک پل، به سوی رویکردهای تجربی، پیشرو و بعضا ضدپیرنگ واپسین دوره حرفهای او سوق میدهد. اگر دو فیلم ابتدایی بونوئل را که در پیروی از مانیفست رادیکال سوررئالیسم بیپروا بودند فاکتور بگیریم، آثار پسین او ضمن برخورداری از روایتی متعارف، به میزانی بس خفیف به افزودن "جلوههای پنهان سوررئال" تمایل داشتند. لیکن این جلوهها با "ملکالموت" به لایه دیگری از روایت فیلم راه مییابند که همانا بنیانهای ساختارش را رقم زده است؛ بهعبارتی، فیلم با بنا نهادن مصالح درامش بر یک رخداد خارقالعاده (که به یک طلسم یا رویا میماند)، منطق ابداعی و منحصربهفرد خود را ورای کاراکترها یا عطفهای مرسوم پی میریزد. از این نظرگاه، شاید بتوان "ملکالموت" را از آبا دیگر فیلم مهم مولف یعنی "جذابیت پنهان بورژوازی" به حساب آورد.
اما این وجه ما را به دومین افق سینمایی اثر پرتاب میکند: "ملکالموت" در سالی تولید شده که تاریخ سینما در حال پشتسرگذاشتن یک زایمان خانمانبرانداز بود. در همین حوالی است که سینمای اروپا و علیالخصوص فرانسه و ایتالیا، با عبور از جریانهای مسلط، به بیان سینمایی بدیعی دست یافتهاند تا به اقتضای روزگار خویش لبیک گویند؛ امری که البته در این نیمچه سیاهمشق بیجانوروح حاجت به شرح و تفصیلش نیست. با این وجود، به نظر میرسد که "ملکالموت" در اکسیژنی نسبتا بهدور از هیاهوی نمادهای مدرنیستی سینما، یکی از مدرنترین فیلمهای تاریخ سینما را با تاسی به یک "درام موقعیت بسته" آفریده است. ضمن آنکه با فیلمی طرفیم که در آن بیش از اهمیت شخصیتها، پلات، داستان و رویدادها، باید در جستجوی ظرافتهای فضایی، مکانی، موقعیتی و در یک کلام، هر آنچه که به "اینجا و اکنونیت" کاراکترها مربوط است باشیم؛ شاید همه عصاره فیلم در خود پلان ابتدایی (تابلوی خیابان "مشیت الهی")، حضور احمقانه حیوانات در خانه اشرافی یا تمام کوششهای بیحاصل میهمانان برای خروج از خانه نهفته باشد و نه فراتر.
تیتراژ و سکانس آغازین ملک الموت
با بالا رفتن پرده، خدمتکارها در عمارتی باشکوه در حال آماده سازی مهمانی مجللی هستند که پس از بازگشت آقا و خانم همراه مهمانان شان عصر آن روز در آنجا برقرار خواهد بود. خیلی زود خدمه قربانی احساس انزجاری می شوند که باعث می شود تقریبا همه آن ها کار خود را ترک کنند. وقتی صاحبخانه و مهمانان آن ها وارد خانه می شوند، با دیدن کاهش تعداد خدمه متعجب می شوند. فقط سرخدمتکار و خدمه آشپزخانه باقی مانده اند.
آشپز و خدمتکاران به طور ناگهانی کتهایشان را میپوشند و با رسیدن مهمانان شام از خانه میگریزند. زن صاحبخانه خشمگین میشود: او برای سرگرمی بعد از شام یک خروس و دو گوسفند به خانه آورده و حالا باید این سرگرمی را حذف کند.
در ابتدای فیلم نمایی از نام خیابانی که خانه ادموندو در آن واقع است دیده میشود:
«خیابان مشیت الهی»
فیلم به وضوح در این نما اشاره به موضوع جبر و تقدیرگرایی دارد.
نخست شاهد مهیا شدن تدارکاتی برای آغاز یک مهمانی هستیم. همچنین مستخدمین خانه که هرکدام به یک شکل از خانه خارج میشوند. سپس شاهد مهمانی مجلل خانه ادموندو نوبیله هستیم.
تفریحات بورژوایی به کلیشه ای ترین شکل خود نمایش داده میشوند. مضحک، بی معنا و خسته کننده.
در سکانس نخست خدمتکاران خانه یکی پس از دیگری از خانه خارج میشوند. حتی تهدیدهای صاحبخانه کارساز نیست و آنها از اخراج شدن نمیترسند. هیچ چیز نمیتواند آنها را مجبور به ماندن کند. تنها خولیو میماند و به صاحبخانه خدمت میکند.
در سکانس های ابتدایی «ملک الموت» شاهد تکرار برخی از صحنه ها هستیم.
بونوئل درباره این تکرارها در کتاب خاطراتش اینطور مینویسد:
«بعد از مونتاژ فیلم، فیگوئروآ که مدیر فیلم برداری بود مرا کنار کشید و گفت:
- لوییس یک چیز ناجوری پیش آمده.
- چی شده؟
- صحنه ورود مهمانها توی فیلم تکرار شده.
نمیدانم او که خودش هر دو صحنه را فیلمبرداری کرده بود چطور توانسته بود باور کند که هم من و هم تدوین کننده فیلم چنین اشتباه فاحشی مرتکب شده باشیم!»
در سکانس های ابتدایی «ملک الموت» شاهد تکرار برخی از صحنه ها هستیم.
بونوئل درباره این تکرارها در کتاب خاطراتش اینطور مینویسد:
«بعد از مونتاژ فیلم، فیگوئروآ که مدیر فیلم برداری بود مرا کنار کشید و گفت:
- لوییس یک چیز ناجوری پیش آمده.
- چی شده؟
- صحنه ورود مهمانها توی فیلم تکرار شده.
نمیدانم او که خودش هر دو صحنه را فیلمبرداری کرده بود چطور توانسته بود باور کند که هم من و هم تدوین کننده فیلم چنین اشتباه فاحشی مرتکب شده باشیم!»
در خلاصه داستان فیلم آشکار است که این فیلم اثری سورئال می باشد و این سورئال با مسائل جبر و محیط ارتباط های مستقیمی دارد.
هرگز این اشتباه را نکنید که گمان کنید بونوئل و تیم وی دچار اشتباه در فیلمبرداری یا تدوین شده اند.
یکی از مهمترین سرنخ های فیلم سکانس های تکراری است. اولین سکانس تکراری، سکانس ورود میهمانان است. اما در سکانسی که مخاطب میبیند تفاوتی را متوجه نمی شود؛ زیرا در واقع تفاوتی وجود ندارد!
دومین سکانس تکراری فیلم، سکانس سخنرانی ادماندو بر سر میز شام است. با این تفاوت که، در این سکانس های تکراری مخاطب با تفاوت بیت آن دو مواجه میشود. در پلان اول تمام افراد (میهمانان) به حرف های ادماندو گوش می سپرند اما در پلان دوم انگار نه انگار که وی درحال حرف زدن است. و کسی به حرف های وی گوش نمیدهد.
قطعا برایتان این سوال پیش امده بود که چرا برخی از سکانس ها تکرار می شوند؟باید بگویم که اولین تکرار که مربوط به خروج دو خدمتکار زن هست حرفی پشتش نیست و تنها دلیل این تکرار رساندن فیلم به تایم مورد نظر برای پخش فیلم بوده اما تکراربعد که مربوط به نوشیدن مشروب هست نکته ی جالبی داره،ادمدندو می گوید مینوشیم به سلامتی افرینش شگفت اور عروس باکره ی لامرمور و بعد از اینکه همه به سلامتی سیلویا مشروب رو میخورن زن و مردی را از مهمانان میبینیم که میگویند عروس قابل پذیرش است اما باکره نه و در همین ابتدای فیلم این گمانه زنی و اختلال بین کاراکترها بوجود میآید و در سری دوم شاهد بودیم که هیچکسی بلند نشد که قصد بونوئل از این کار نشان دادن رفتار های بسیار کلیشه ای هست که هرچه بیشتر تکرار می شود بیهوده تر می شود.
سکانس مهمانی
ملک الموت روایت انحطاط و انحراف طبقه بورژوا است. آدمهایی که به شدت قربانی غرایز، کلیشه های مرسوم و تجمل شده اند و در تصویر آرمانی جهان اطراف خویش، به ظاهر زندگی سرخوشانه و عادی ای دارند و اسیر قفس ساختگی و پر زرق و برق خویش هستند. اما این تصویر به ظاهر زیبا، چیزی جز لجن زاری از تعفن پوچی نیست و انفعال و استحاله فردیت را در تک تک لحظه ها همراه خود یدک می کشد. برای مثال در درون شی ای نظیر پیانو در فیلم سگ آندلسی(An Andalusian Dog) که نماد بورژوازی است، لاشه های پوسیده الاغها قرار دارد. بونیوئل در خانه اعیانی ای که نماد جامعه بسته این طبقه است، مترسک هایی به نام انسان را کنار هم جای می دهد و با به چالش کشیدن وجدان و ذات از هم گسیخته این افراد در یک موقعیت واقعی، انحطاط و نابودی را تئوریزه می نماید و معتقد است که زندگی افراد طبقه بورژوا، تماماً توهم و خودفریبی است. برای مثال در ابتدای این فیلم، دو نفر از مهمانان به هم می رسند و به رسم ادب با یکدیگر دست می دهند و از آشنایی با یکدیگر اظهار شادمانی می کنند. درست چند دقیقه بعد همین دو نفر دوباره به یکدیگر می رسند و دوباره همان جملات و عبارات را تکرار می کنند گویی که چند دقیقه پیش همدیگر را ندیدند. این آکسیون برای بار سوم هم به همان منوال قبلی تکرار می شود. این تکرار نوعی بیانگر شرایط بسته و فرموله شده برای این طبقه است که حتی نزاکت، مقام، افتخار و احترام را نیز به صورت فرموله شده و الگوریتیمک می ستاید و تکرار می کنند و هیچ گاه با خود نمی اندیشند که این تکرار و این دور باطل تا به کجا ادامه خواهد داشت.
" ملک الموت"، به کارگردانیِ لوئیس بونوئل، کارگردان اسپانیایی- مکزیکی، با مفهوم جبر و اختیار، کمدیِ سیاهی است که با مفهومِ " اراده " مخاطب را به چالش می کشاند. صحنه ی ترسناک این واقعه در نیمه شب اتفاق می افتد. ساعت سه صبح است و مهمانان باید خانه ی میزبان را تر ک کنند. اما هیچ کدام قادر نیستند سرسرای خانه را ترک کرده و به بیرون درگاه قدم بگذارند. علت این اتفاق دقیقا مشخص نیست. مخاطب به خوبی تشخیص می دهد که تنها اراده ای کافیست تا به خانه هایشان بازگردند. اما هر کدام از مهمانان برخلاف آداب و رسوم این طبقه اذعان می دارند که نیازی ندارند شب را به خانه و پیش بچه هایشان برگردند. شب را همانجا هم می توانند سر کنند و بچه هایشان نزد کشیشی که از آنها مراقبت میکند در امان خواهند بود.
بونوئل به بیننده حقه می زند. ابتدا به نظر می رسد علت این کسالتِ دیده شده در رفتار و اراده، ناشی از خستگی شب گذشته است. اما روایت داستان حاکی از آن است که آنها دچار تنبلی، از دست دادن میل به تغییر و همچنین از بینن رفتن نیروی اراده شان دچار شده اند.
مهمانی شام موفقیتآمیز است و مهمانها نجواکنان به یکدیگر تهمتهایی میزنند، چشمهایشان با حرص، شهوت، و حسادت در چهرهٔ رفیقاشان پرسه میزند. پس از شام، در اتاق پذیرایی گشت میزند و در آن جا به طور اجمالی کیف زنی را میبینیم که پر از پرهای مرغ و پنجههای خروس است. بنا بر پیشبینی یک پزشک، تا هفتهٔ دیگر موهای یکی از زنها به طور کامل خواهد ریخت. با این حال فضای جمع کاملاً عادی است: نوشیدنیها را تعارف میکنند، پیانو نواخته میشود و همه در لباس مهمانی شام خوشپوش به نظر میرسند. کمی بعد به دلیل مجموعهای از اتفاقات مبهم، معلوم میشود که هیچکس قادر به ترک مهمانی نیست. آنها ابتدا قدمهایی برمیدارند. در راهروی ورودی تجمع میکنند. مانعی بر سر راهشان نیست. با این حال نمیتوانند بروند. هیچگاه این واقعیت را دقیقاً به زبان نمیآورند؛ با درازکشیدن روی کاناپه یا فرش، موقعیت را به شکلی سربسته و اندوهناک میپذیرند.
طنز سیاهی در پس فیلم نهفته است چنانکه در ابتدای مهمانی با شوخی به ظاهر بیخودی که ترسیم شده است (پیش پا خوردن خدمتکار، ریختن غذا و یا آوردن خرس به میز شام که از آن صرفنظر می شود ) به نظر می رسد که کل ماجرا طنزی سیاه است بر اخلاق بوروژوایی و همچنین مسیحیت و یا بیرون آوردن پای مرغ از کیف به هنگام در آوردن دستمال و یا رویاها و توهمات هر کدام از افراد.
بالاخص کل قضایا که وهمی حقیقت گونه را شبیه است تا حقیقتی خیال انگیز.
مهمانان همیشه دغدغه ای دارند چه قبل از گرفتار شدن که همه قصد خداحافظی دارند و چه در هنگام گرفتاری که مدام کرکتر ها این دیالوگ را تکرار می کنند که چرا کسی سراغ ما نمی اید مگر ما برای انها مهم نیستیم؟ و همین تلقین به خود باعث گرفتاری بیشتر در این منجلاب می شود و به کابوس ها ختم می شود.
بونوئل خیلی هنرمندانه و زیبا دغدغه های مهمانان و یا بهتر بگویم یک ادم زندانی را میدادند،او با استفاده ای به جا و درست از دیزالو ها این دغدغه هارا نمایش می دهد می بینیم که افرادی که اکثر اوقات خود را در مهمانی های مجلل سر کرده اند چگونه در سرشان تصاویری از طبیعت به واسطه دیزالو ها نمایان می شود ولی در میان این تصاویرٍ،ٍنماهای دیگری مثل رعد و برق را میبینیم که کرکتر ها از ان وحشت دارند و تازه این افراد احساس پشیمانی بهشان دست می دهد و به خود متکی می شوند درست برعکس روز های قبل که با دعاهای فراماسونری و اتکا کردن به پاهای مرغ و … از اینگونه تضاد ها در فیلم بسیار استفاده شده است که بهترین نمونه ان بحث خرس و گوسفندان است که ذهن خیلی ها را درگیر می کند واما تضاد با چه چیزی؟
سکانس فوق العاده ملک الموت
سوالی که در طول فیلم ذهن بیننده را به خود معطوف میکند این است: چرا این افراد به سادگی از اتاق خارج نمیشوند؟ ساده ترین کار این است که اراده کنند و از اتاق خارج شوند. پس چرا دست به این اقدام بسیار ساده نمیزنند؟ با هیچ عقلی سازگار نیست که عده ای در اتاقی باشند که حتی در نداشته باشد، اما نتوانند از آن خارج شوند! در خلاصه فیلم گفته میشود که به علتی مرموز و ناشناخته این افراد در اتاق ماندگار شده اند. اما مساله این است که هیچ علت ناشناخته ای وجود...
صبح فردا مهمانان متوجه میشوند که نمیتوانند از اتاقی که در آن گرد هم آمده بودند خارج شوند. مهمترین و در عین حال ساده ترین سوالات در این بخش رخ میدهد. چرا نمیتوانند از اتاق خارج شوند؟ آیا طلسم یا جادویی وجود دارد؟ بین اتاق و سالن دیگر حتی یک در هم وجود ندارد. پس چه چیزی این افراد را در اتاق گرفتار کرده است؟ چطور خولیو، پیشخدمت خانه از سوی دیگر توانست وارد اتاق شود اما بعد هنگام خروج قادر نبود؟ سوالاتی که تا پایان فیلم هم به درستی به آنها پرداخته نمیشود و پاسخهای آنها کشف نمیشود.
فیلم ملک الموت به یادآورنده ی جمله ای از ژان پل سارتر است :
"اینجا، جهنم،دیگری ست." نام فیلم نیز به همین نکته اشاره می کند: در این وضعیت که آدمی در جهنمِ دیگری گرفتار شده ،تنها مرگ است که می تواند همچون فرشته ای او را نجات دهد.
سکانس تاثیر گذار
هرچه فیلم جلوتر می رود بیشتر ما با مهمانان به ظاهر با فرهنگمان اشنا می شویم و از شخصیت اصلی انها با خبر می شویم که این اتفاق بعد از نواخته شدن پیانو توسط بلانکا رخ می دهد و این تغییر شخصیت هرچه جلوتر می رویم خظرناک تر میشود که تعدادی از انهارا در ادامه توضیح خواهم داد.
اولین مورد در اولین شب مهمانی رخ می دهد وقتی که مهمانان ما خیلی راحت لباس های خود را در می اورند و می خوابند،مورد بعدی سکانسی است که رائول همه چیز را به گردن ادموندو می اندازد و بازهم مشاجره ای رخ می دهد و مورد بعدی که یکی از مهمترین سکانس ها است هنگامی هست که افراد شروع به کندن دیوار خانه و سوراخ کردن لوله های اب برای اب خوردن می کنند و پس از باز شدن اب میبینیم که عده ای از مردان،زنان را کنار میزنند تا ابی بخورند و حاضر به صف ایستادن هم نیستند تا اینکه دکتر وادموندو که متشخص ترین افراد هستند و از استوارترین افراد بورژوا به شمار می روند به بقیه ترتیب میدهند تا نظم برقرار شود،اما مگر این افراد همان مهمانان گیلاس به دست نبودند که با مشروب خوردنشان و شوخی های بوژوازی شان به خود افتخار می کردند و به زمین خوردن خدمتکار می خندیدند؟ اکنون حال خودشان برایشان موجب تاسف شده واینگونه بونوئل این افراد مرفه را می کوبد.
با مشاهده ی رخوت و سستی افراد حاضر در این میهمانی، پرسشی که ابتدا به ذهن می رسد این است که میل به خروج از وضعیت سخت و غیر انسانی ای که به آن گرفتار شده اند چرا و چگونه از دست رفته است؟ اتاق و جمعیتی که در آن گرفتار آمده اند، نمادی از جامعه و مردم آن است. نشانه های فیلم به سهولت قابل تشخیص اند.
اولین عامل بازدارنده، ترس است. آنها دچار بهت شده اند. موقعیت خود را به خوبی نمی شناسند. این حالت مصداق خوبی است از وضعیت ناآگاهیِ افراد یک جامعه و آگاه نبودن به جایگاه خود تا جایی که آن موقعیتِ بی نظیر به گفته ی یکی از مهمانان، به بحرانی لاینحل تبدیل میشود. تنبلیِ اندیشه و بی ملاحظه گذشتن از چراهای موقعیتی، شأن و مقام انسان را در زندگی اجتماعی به کمترین سطح خود می کشاند و متعاقبا قدرت تصمیم گیری او را از بین برده و او را به حصری خودساخته در میان دیوارهایی بلند و غیرقابل عبور محدود می کند. آنها مدام یکدیگر را به بیرون رفتن از این وضعیت تشویق می کنند. اما حاضر نیستند قدم اول را، خود بردارند. شخصیت هایی که در این فیلم دیده میشوند از قشر مرفه و ساختارشکن جامعه هستند. یک پزشک، موزیسین، سرمایه دار و مذهبیون در میانشان دیده می شوند. این بحران چند روز و شب ادامه پیدا میکند. دوربین آن روی سکه را هم نشان میدهد. خانواده های نگرانی که پشت درِ ورودی خانه منتظر هستند تا ساکنین این خانه نفرین شده بیرون بیایند. آنها هم به همین وضع دچار شده اند. هر دو طرف این داستان، قدرت اراده را از دست داده اند. یکی اراده ی درآمدن از وضعیت مصیبت زده ی خود و دیگری اراده ی نجات دادن افراد مصیبت زده.
سکانس بی نظیر
فیلم دو جنبه بسیار واضح دارد. یک جنبه نقد بورژوازی و طبقه سرمایه دار حاکم و جنبه دیگر نقد مذهب. این دو دیدگاه با یکدیگر تقابل ندارند و از منظر هرکدام که به فیلم نگریسته شود تفاسیری قابل ارائه است. اما در این مطلب بیشتر جنبه مذهبی پرداخته میشود.
نقد مذهب در «ملک الموت» از جنبه طرح مساله جبر و اختیار مطرح میشود. شاید این جنبه ای نخ نما و تکراری به نظر برسد و شاید به هیچ عنوان ربطی به مذهب پیدا نکند. بحث جبر و اختیار یک مسئله فلسفی است و مذاهب در سطوحی پایین تر درگیر این مساله هستند. اما نکته حساس و مهم این است که مساله جبر و اختیار عموما بزرگترین تناقض فلسفی ادیان و مذاهب است. اکثر مذاهب نتوانسته اند تکلیف خود را به صورت فلسفی با این موضوع روشن کنند. نهایتا به جهت اینکه تاکید بر اختیار بشر، بسیاری از مذاهب را میتواند از ریشه بزند، بسیاری از آنها بین این دو امر جبر، تقدیر یا همان مشیت الهی را انتخاب کرده اند.
فیلم نشان میدهد که اگر امور خارج از اختیار انسان باشد و بنای امور بر مشیت و تقدیر باشد چه وضعیت اسفناک و خنده داری رخ میدهد. «ملک الموت» یک کمدی سیاه است و نشان میدهد که بدون اختیار، چگونه افراد از انسانیت دور میشوند. در این میان کم تحمل بودن طبقه بورژوای جامعه نیز به تصویر کشیده میشود. اما تمامی آن رفتارهای وحشیانه و به دور از انسانیت را میتوان به خروج مهمانان از انسانیت نسبت داد.
سینمای بونوئل سینمایی است پر از طعنه و کنایه های به جا و درست،طعنه هایی که طبقه متمول جامعه را مورد نشانه قرار می دهد،و شاید به خوبی به خود آن ها نیز ثابت می کند که خوشی هایشان گذرا است و فکر آن ها بیمار است،باید فکر را تغییر دهند،و در واقع استفاده از سرمایه مادی و نمایش خوشبختی ،تنها صورت مساله را برای آن ها پاک می کند.
بونوئل با استادی تمام،همه آن ها را له می کند،طوری که خود واقعی تک تک آن ها نمایش داده می شود.
افراد داخل خانه پس از قرار گرفتن در سختی پوچی و فسادی که در فکرشان هست را بروز می دهند،انسان هایی که تا چندی قبل از یکدیگر تعریف و تمجید می کردند،حالا حتی کنار یکدیگر نمی توانند بشینند.
گذر زمان،ملک الموت آن هاست،و هر چه بیشتر می گذرد،سختی موضوع بیشتر مشخص می شود.
فضاسازی فیلم بی نظیر است و دوربین فیلم به شدت و با تمام وجودش در اختیار روایت داستان و محتوای فیلم است،دوربینی که تنها نظاره گر استیصال و درماندگی انسان هایی است که در تفکرات اشتباه خود غرق شده اند.پایان بندی فیلم نیز میخکوب کننده و پر از حرف است.
ملک الموت فیلمی است که به شدت بیننده را به فکر وا می دارد،فیلمی است که در برابرش تنها باید سکوت و تامل کرد.
سکانس ماندگار
شاهد این هستیم که پیرمردی موقع خواب از روی شهوت زنان را می بوسد و خیلی راحت مهمانان یکدیگر را متهم به گناهان می کنند در سکانس های بعد میبینیم که چگونه وسایل مهمانان توسط یکدیگر دزدیده می شود،تغییر رفتارها خیلی سریع رخ می دهد زن و مرد جوانی که خود را با عشق بازی هایشان سرگرم میکنند و افراد طبقه بورژوای ما خیلی راحت دست به تخریب محیط پیرامون خود میزنند مانند تخریب دیوار و لوله ها برای اب خوردن و کندن زمین برای درست کردن اتش که این تحولات خواه ناخواه مارا یاد مردمان نخستین می اندازد.
اما دلیل این رفتار ها چیست؟خب کرکتر های ما افرادی ثابت شده دربورژوا و کاپیتالیسم هستند که با همچین شرایطی تا به حال مواجه نشده اند و به دلیل کوچک شدن فضا چه از لحاظ مکانی و چه از لحاظ عقلانی توانایی تصمیم گیری برای چاره جویی را ندارند و این هم گسستگی کار دست افراد می دهد همانند مریضی و ناتوانی و یا بوسه های پیرمرد بر زنان پس افراد برای رهایی از چرخانندگی اداب و رفتار کلیشه ای خود و وفق دادن خود با شرایط جدید مجبورند به دنبال راهی برای تخلیه ی خود باشند که از نظر عقلانی سکانس های دزدی و هم اغوشی و از نظر مکانی به تخریب خانه می توان اشاره کرد.
موسیقی و نما آهنگ از فیلم ملک الموت
ملک الموت روایت انحلال فردیت در جمعیت هاى متوحش هست، روایت نیست شدن عشق و شبحى به نام مذهب و ثروت.
همه ما ممکن است آن پیشخدمت جوانى باشیم که نخست عروسک خیمه شب بازى بورژوا ها مى شود و سپس با آنها گیر مى کند.
حکایت جامعه ما همان قصر خرده بورژوایى ست که خود در خود و در آن مبحوس مانده و فردیت خود را از دست داده ایم.
در اوایل فیلم شاهد هستیم که خرسی با زنجیر بسته شده است،در همان موقع مهمانان را میبینیم که ازادانه درخانه می چرخند تا اینکه در اتاق گرقتار می شوند خب سوال پیش می اید که این سکانس ها چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟ جواب در این سوال در سکانس امدن گوسفندان همراه با خرس است و در تضاد در اینجا رخ می دهد که خرسی که برای سرگرمی و … به زنجیر بسته شده بود حالا ازادانه از پله ها بالا می رود و برای خود درخانه می چرخد و اینجا مهمانان در اتاق همانند خرس در اول فیلم گرفنار شده اند و انان هستند که مورد بازی توسط خرس قرار گرفته اند اکنون متوجه می شویم که خرس نمادی از خدمتکاران گذشته خانه است که حالا برای خود ازاد هستند.
خب حال مشخص هم می شود که گوسفندان هم نمادی از مهمانان هستند که دلایل بسیاری برای اثبات این حرف وجود دارد برای مثال گوسفندان هم بازیچه ی خرس شده اند و اینکه گوسفندانی که خودشان وارد اتاق شده اند و دلیل دیگر اینکه وقتی جملات فراماسونری گفته می شود گوسفندان ظاهر می شوند و وارد اتاق می شوند به گونه ای که انگار انان نیز جملات را میشناسند و همچون مهمانان در جهالت باور و اعتقادات فکاهی فرو می روند و در اخر با ورود گوسفندان به کلیسا این امر به ما ثابت می شود.
ملک الموت قصه زنجیرها است. زنجیرهای مادی و طبقاتی که بر پای آدمیان بسته شده و آنها نه راه خروج از آن را می دانند و نه یارای باز کردن این زنجیرها را دارند. کاهلی، آبلوموفیسم و بی ارادگی، تنبلی فکری، تعصب و گاهی عُجب و غرور این امکان را به آدمیان نمی دهد که از زنجیرهای خود آگاهی یابند و راهی به رهایی پیدا کنند.
در این فیلم نیز نقد گزنده وی متوجه نهادهای برساخته اجتماعی و آداب و منش های اشرافی است. وضعیت مهمانان در این فیلم وضعیت جامعهای است که مردمانش باور خود را از دست دادهاند. در این فیلم ما با مردمانی روبروایم که در جریان این مهمانی و در دو وضعیت (قبل و بعد از آگاهی به ناتوانی در ترک مهمانی) چهره حقیقی خود را آشکار می کنند. همه قبل از بحرانی شدن شرایط حالت معمولی دارند ولی به ناگاه متغیر می شوند و عکس العمل های غریبی را به نمایش می گذراند: از جاسازی جنازهای در گنجه، تا سوءقصد به جان مهمانهای دیگر و سرقت داروی مهمان بیمار و پیشنهاد یکی از مهمانها که میزبان را قربانی کنند تا همهچیز به حالت عادی برگردد!
در این فیلم نقد گزنده بونوئل متوجه نهادهای برساخته اجتماعی و آداب و منش های اشرافی است. وضعیت مهمانان در این فیلم وضعیت جامعهای است که مردمانش باور خود را از دست دادهاند.
فیلم ملک الموت(۱۹۶۲) و اگزیستانسیال
فیلم ملک الموت ساخته لوئیس بونوئل، به وضوح و زیبایی، تفکر اگزیستانسیالیستی را در کانسپت های "مسئولیت" و "آزادیِ انتخاب" و دلهره ی این آزادی را برای انسان آشکار می کند.
بر مبنای دیدگاه "هایدگر" و "سارتر" انسان به لحاظ وجودی، هیچ تعّین از پیش تعیین شده ای ندارد. انسان، همان چیزی است که خود از خویشتن می سازد. ضابطه ی اصلی هایدگر، برای امکان آزادی نفی غیر است، از اینکه هر موجودی دیگری جز خودش، نحوه ی بودنش را تعیین کند.
مفهوم آزادی در نگاه اگزیستانسیال، صرفا رها شدن از غل و زنجیر غار افلاطون نیست. گویا، آزادی در معنای اصیل خود با حقیقت نسبتی وثیق برقرار می کند. به نوعی شدن در درون انسان اِشعار دارد.
در فیلم "ملک الموت"، اشخاصی از طبقه ثروتمند و بالای جامعه در روزمرگی های روزینه غرق شده و زنجیر های سنگین زندگی های فریبنده و مرفه، حقیقت هستی را از نگاه آنان به اختفاء برده، چنانکه در نسبت با خدمه خانه از مسئولیت و آزادی اگزیستانس خود آگاه نیستند. خدمه منزل حتی در برابر تهدید به اخراج از کار، آزادی خود در انتخاب برمی گزینند و از مسئولیت خود در انتخاب و اختیار نمی گریزند. اما مهمانان اشرافی نمی خواهند با آزادی و مسئولیت خود مواجه گردند و یا آنرا به فراموشی سپرده اند. (به تعبیر هایدگر، اندیشیدن با بخاطر آوردن و پاسخگویی همراه است)
در صحنه میز شام کنت ادموندو، با سخنان خود برای بار اول، توجه حضار را جلب می کند. اما در صحنه تکرار، مهمانان هیچ واکنشی به سخنان او ندارند. در حقیقت این نشنیدن نشان از زیاده گویی ها یا بقول هایدگر، وراجی های روزمره در هیاهوی بیهوده گویی های مکررِ عصر ما دارد.
لوئیس بونوئل در ملک الموت، با به تصویر کشیدن پَردان پَر و پاهای بریده شده ی پرنده ای، توسط یکی از مهمانان و استمداد از نیروهای جادویی برای رهایی از اتاق، با آزادیِ و رهایی که در لحظات پایانی فیلم رخ می دهد، تماشاگر را به تغییر افق و معنا دادن از درون به زندگی دعوت می کند. اگزیستانسی که هیچ قدرت و مرجع بیرونی در آن راهی ندارد، نقطه ای است که از مسئولیت و آزادی آگاه می شوند.
نگاه فلسفی بونوئل در پایان فیلم، انسان را موجودی مختار می داند. بر این اساس به انکار هرگونه نیروی متافیزیکی که قدرت اختیار انسان را سلب کند، دست می زند. فقط انسان است که بایستی با مسلمات هستی از درون مواجه شود تا بر اضطرابهای وجودی غلبه کند، تا مسئولیت آزادی خود را اختیار کند.
امکان تفکر نسبت به هستی فقط در انسان گشوده است. این موقعیت گشودگی به هستی، علیرغم پنهان بودن هستی، برای او تا فرا رسیدن مرگ وجود دارد، هر چند که انسان را فراموش کرده باشد.
در فیلم تفکر با اختیار و آزادی یکی است. تفکر همانا آزادی اگزیستانس است. مهمانان اشرافی در جریان انحرافی تفکر غالب، اندیشیدن اصیل را فراموش کرده ند. در این فراموشی درگیر تصادم و خشونت سوبژکتیویته ای می شوند که آنان را از روشنگاه حقیقت دور و دورتر می کرد. اما ناگهان بواسطه یادآوری و مواجه با خود، نور حقیقت را در درون خود یافتند.
گوسفندانی که در جا به جای فیلم در حرکتند، نماد انسان هایی هستند که بی تامل و تفکر و بدون مسئولیت فقط زنده هستند. حضور گوسفندان، تذکر تفکر متاملاته و آگاهانه به مهمانان و در کلیت آن به انسان است.
آگاهی از مسئولیت یعنی آگاهی از اینکه خود، سرنوشت، گرفتارهای زندگی، احساسات و در نتیجه رنج هایمان را پدید آورده ایم. به محض آنکه مسئولیت خود را در جهان کشف می کنیم، از موقعیت حقیقی خود آگاه می شویم که جهان، تنها به شیوه ای که تعیین می کنیم، به قول سارتر در ((در ذات؛خویش))، صاحب اهمیت و معنا می شود.
سکانس برتر
شاید هیچ اثر هنری و سینمایی نتواند به اندازۀ "خیابان ملکالموت" یا خیابان فرشتۀ مرگ، ساختهٔ لوئیس بونوئل تصویر دقیقی از وقایع امروز ارائه بدهد. شاهکاری که نمیتوان ندید؛ نمیتوان به آن فکر نکرد و نمیتوان آن را نادیده گرفت.
بونوئل به بیننده علت این اتفاق را گزارش نمیدهد. او عاملی نامرئی را وارد داستان میکند که اشراف و طبقۀ بورژوا و مرفه را به استیصال درمیآورد؛ نکتۀ مهم همینجاست. او میخواهد چیزی به ما بگوید. نفرینی که آنها را به کام مرگ و نابودی میکشاند آنچنان کشنده و نابودگر است که اعضای خانوادهشان هم در بیرون از آن خانه قادر نیستند به داخل خانه بروند و آنها را نجات بدهند. آنها در طبقۀ خود فرو میروند و به انسانهای غیرمتمدنی تبدیل میشوند که تمامی آنچه روزی نشانۀ افتخار طبقهشان بود از بین میرود و غرایز وحشیانۀ بدوی خود را نشان میدهد. آداب و رسوم اشرافیگری به زوال میرود. هنرِ اغنیا زیر پاهای خودشان لگدمال میشود. زنانِ زیبا زیبایی ظاهریشان را از دست میدهند و دیگر نشانی از ثروت در آنها دیده نمیشود.
این شاهکار سینمایی روایتی از جامعهای مصرفگرا و اشرافی و خرافهپرست و مذهبی دارد که به طعمۀ خود تبدیل میشود. جامعهای که عقلانیت و علمگرایی در آن به قهقهرا رفته است. تضاد شدید طبقاتی که نیاز طبیعی انسانها به کمک و یاری و همراهی یکدیگر را نادیده گرفته است و در تنهایی طبقۀ خودساختهاش، در منجلاب خود دست و پا میزند. لوئیس بونوئل در این فیلم یک پیشگویی بزرگ دارد. او توسط هنر و اندیشۀ انتقادیاش پایانِ شوم جهانی را به تصویر میکشد که نابرابری و خرافهپرستی در آن به ارزش تبدیل شده است. جهانی که بیعدالتی اقتصادی و قدرتپرستی ادیان هم نمیتواند قدرتمندان و اشرافزادگان را نجات دهد. او جهان را به بازگشت به عقل و علم و عدالت دعوت میکند. دعوتی که اگر پذیرفته نشود انسان با تنهایی و هراس تنها خواهد ماند.
ملک الموت فیلمی که هم کمدی است و هم به یک معنا هراسانگیز و هراس آور و در آن میهمانانی ثروتمند و سرخوش، خود را یکسر ناتوان از ترک مهمانی شبانهای مییابند بی آنکه بدانند چرا. اینجا معنا پنهان شده و ناروشن باقی مانده است. بیآنکه به گفته بارت “خطر بی معنایی ” پیش بیاید. ملک الموت به باور بارت فیلمی است که تماشاگر را وادار به اندیشیدن میکند...
این وضعیت که ابتدا به شوخی و تفریح برگزار می شود اما بتدریج اقامت آنها به چندین روز می انجامد و مبدل به کابوسی می شود و اتاق نشیمن مجلل بیشتر به اردوگاه مرگ مبدل می شود ، تا آنجا که آنها حتی پس از خوردن گوسفند که سر از ویلا در آورده ، اجساد پیرمرد و دو عاشق و معشوقی که خودکشی کرده اند را نیز نگه می دارند ، تا از آنها برای استفاده های احتمالی آینده بهره برند ، زیرا بیم آن می رود که ذخیره گوشت آنان به پایان رسد .
با تماشای این فیلم، پرسشی بزرگ برایم پیش آمد : آیا ما هم در اتاقِ تاریکِ بی اِرادگی و سست عنصریِ خویش گرفتاریم؟ آیا ما نیز انسانی مستأصل و درمانده در وضعیتی فلاکت بار هستیم که برایِ رخوت و تنبلی خود، هزاران دلیل و برهان می تراشیم و دیگران را مسئول وضعیت نادرست خود می دانیم و بجای بکار بردن نیروی عزم و اراده به دعا و قربانی کردن می پردازیم به این امید که خداوند صدای ما را بشنود و ما را نجات دهد؟( اشاره به سکانس ذبح کردن گوسفند توسط میزبان).
واقعیت این است که ما مسئول وضعیت و موقعیتی که در آن قرار گرفته ایم هستیم. این ما هستیم که دست از انتخاب شسته ایم و اراده مان را به دیگری واگذار کرده ایم و در کثافتِ جهل و خمودی خود غوطه میخوریم و غصه می خوریم که ایکاش اصلا به این مهمانی دعوت نشده بودیم! هیچ کس را یارای کمک کردن به ما نیست تا زمانی که اراده نکنیم و قدم اول را برنداریم.
ما به جبر گردن نهاده ایم و اختیار خویش را دست کم گرفته ایم. به حداقل ها قانع ایم و ترس از بیرون رفتن از چارچوب های خودساخته خود داریم. به نسلی دیگر دل بسته ایم ( اشاره به سکانسی که پلیس از بچه ها درخواست کرد به داخل خانه بروند، کاری که از توان خود بیرون می دید)، امید داریم شاید کسی بیاید که مثل ما نیاندیشد و بی هراس و بی دلهره، پرچم اندیشه را بالا ببرد و ما را نجات بدهد.
سکانس پایانی
در دقایق پایانی سکانس مهمانی، صحنه ای از نواختن پیانو توسط بلانکا دیده میشود. دوربین با یک حرکت پن مروری، از روی بلانکا به سمت محل نشستن سایر مهمانان میرود. یک تکرار مهم دیگر که میتوان آنرا مهمترین تکرار فیلم دانست، همین صحنه است. در پایان سکانس خروج نیز شبیه این صحنه تکرار میشود اما اینبار وضعیت با قبل فرق دارد. در صحنه اول مهمانان در یک مهمانی مجلل با وضعیتی تمیز و مرتب اما در صحنه دوم با سر و وضعی نامناسب و به هم ریخته هستند.
سوالی که در طول فیلم ذهن بیننده را به خود معطوف میکند این است: چرا این افراد به سادگی از اتاق خارج نمیشوند؟ ساده ترین کار این است که اراده کنند و از اتاق خارج شوند. پس چرا دست به این اقدام بسیار ساده نمیزنند؟ با هیچ عقلی سازگار نیست که عده ای در اتاقی باشند که حتی در نداشته باشد، اما نتوانند از آن خارج شوند! در خلاصه فیلم گفته میشود که به علتی مرموز و ناشناخته این افراد در اتاق ماندگار شده اند. اما مساله این است که هیچ علت ناشناخته ای وجود ندارد.
این مساله در سکانس خروج به وضوح دیده میشود. لتیسیا به سادگی اما با شعف خاصی میگوید: "دیروقت است و باید برویم". مهمانان تنها کشف میکنند که فقط باید اراده کنند و بروند. همین و بس.
سکانس پایانی، در کلیسا و پس از خواندن دعا، مجددا همان مساله رخ میدهد و حاضرین در کلیسا نمیتوانند از آن خارج شوند. مجددا درب کلیسا باز است. اما اینبار کشیش نمیتواند خارج شود و در کلیسا باقی میماند. همهمه ای در کلیسا ایجاد میشود و میفهمیم مجددا همان ماجرا تکرار شده است. مجددا عنصر تکرار در فیلم مشاهده میشود.
از دیدگاه نقد تقدیرگرایی، برای عنصر تکرار در فیلم توجیهی وجود دارد. اگر به زندگی واقعی نگریسته شود، اختیار بشر، علت یا حداقل یکی از علل مهم تکراری نبودن زندگی اوست. در فیلم هرجاکه تکرار رخ میدهد برای مهمانان یا همان بی اختیارهای فیلم است. مستخدمین و آشپز مختارند. آنها مجبور به ماندن نمیشوند. حتی با تهدید اخراج با اختیار خود به دنبال آنچه میخواهند میروند. اما آنها که اختیار ندارند محکوم به سکون و زندگی تکراری هستند.
سرانجام این مهمانان بوروژوای زندانی با سر و وضعی کثیف و با بویی گند و در مرز جنون با رجوع به نحوه شکل گیری این وضعیت بهت آور و رفت بار شرایط خود را بررسی می کنند . راهکرد آنها مفید واقع می شود و لنگان از ویلا خارج می شوند ، مانند کسانیکه از قربانگاه نجات یافته اند فیلم در یک کلیسا به پایان می رسد ، جاییکه نجات یافتگان بخاطر نجات خود به سپاسگزاری رفته اند . و همان موفعیت پیشین تکرار می شود . در حالیکه همزمان در حیابانهای شهر یک درگیری آنارشیستی در جریان است به نظر می رسد بونوئل در این تمثیل درخشان سوررئالی ، نشان میدهد که تمامی داشته های بوروژواها از خویشتن درست به مانند قربانگاه ، همان چیزی است که آزادی انسان را به شکلی سیستماتیک ویران می کند ، و اینکه آزادی هنگامی بدست می آید که ذهن خود را به فرآیند شکل گیری افکارو عقاید معطوف کنیم با اینهمه نمی توان از درونمایه های مذهب جویانه و یا مذهب ستیزانه نمادین فیلم غافل شد. شمایل و شخصیت پیامبر گونه میزبان که از خشونت بیزار است و طرفدار صلح و آرامش ( تداعی کننده مسیح ) ، چنانکه خود از میهمانان دعوت بعمل آورده و حال گویا خود را برای موقعیتهای پیش بینی نشده ای که در ازای پذیرفتن دعوت او صورت گرفته ملامت میکند و به نحوی خود او در رویاروی با این پروسه گیج شده است . یا لیتیسیای باکره که درابتدای میهمانی شام نیز به نحوی بر باکرگی او تاکید می شود . لیتیسیا در تمامی قضایا حامی نوبیل میزبان است و تا آخر در کنار او می ماند ، بی اختیار ما را به یاد مریم مقدس می اندازد . آیا بونوئل در پس کنایه زدن بر زندان خود ساخته بوروژواها بر این نکته نیز طعنه می زند که انسانهایی که بی تفکر پذیرای دعوت مذهب شده ، به دامانش شتافته اندو هر از گاه با رویارویی در موقعیتی غیر از آنچه می پنداشته اند تیغ برویش می کشند بدون آنکه بدانند چرا رفته و از چه رو باز می گردند . و در آخر گله گوسفندی که وارد کلیسا می شود ؟!…
به هر حال از هر سو بنگریم نبوغ سورئالی بونوئل بیشتر ما را به بهت و تفکر وا میدارد...
در انتها میهمانان با هم به کلیسا رفته تا مراتب شکر را به جا آورند ولی آنجا نیز همراه با کشیش و سایر مردم گیر می افتند. گویی کل جامعه محصور تصورات و افکار مبهم اعضای آن است و ناتوان از انجام عملی که بدان میل دارد. بار اول مشکل بطور موقت با همکاری جمعی کوچک رفع میشود. با راه حلی که به لحاظ منطقی هیچ توجیهی ندارد،فقط آنها باورش کرده اند.اما وقتی بحران به کل جامعه تسری میابد، این ترفند هم دیگر موثر نیست.
راز ماندگاری شاهکار بونوئل در همین نکته نهفته است. او ابهامات و پیچیدگیهای زندگی را نمایش میدهد وبه جای الصاق راه حل به اثر، مخاطب را به اندیشه وا میدارد.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر