نقد، تحلیل و بررسی فیلم" مرد مرده" جیم جارموش

مَرد مُرده (به انگلیسی: Dead Man) فیلمی در گونهٔ وسترن و جنایی، محصول سال ۱۹۹۵ به نویسندگی و کارگردانی جیم جارموش است. مرد مرده همانند بسیاری از کارهای جیم جارموش وجهه فیلمی کالت را بدست آوردهاست.
به گزارش هنر امروز، مرد مُرده
Dead Man 1995
فیلمی وسترن و جنایی
کارگردان و فیلمنامه: جیم جارموش
موسیقی: نیل یانگ
بازیگران جانی دپ گری فارمر
کریسپین گلاور رابرت میچام
نامزد نخل طلای کارگردانی
نامزد دریافت سه جایزهی
بهترین فیلم،موسیقی متن و فیلمبرداری
از انجمن منتقدان فیلم شیکاگو
نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمبرداری
از حلقهی منتقدان فیلم نیویورک.
خلاصه داستان :
ویلیام بلیک پس از مرگ پدر و مادرش و جداشدن از معشوقهاش، از کلیولند به شهر «ماشین» در آریزونا میآید تا کاری بیابد. شهری که همه چیزش غریب است و شغلی هم برای ویلیام ندارد. ویلیام پس از آشنایی با دختری گلفروش، شب را با وی میگذراند و نیمههای شب با ورود مرد جوانی که او را فاسق معشوقه اش میداند روبهرو میشود. در درگیری بین این دو، ناخواسته باعث مرگ مرد جوان مهاجم میشود و در حالی که خود نیز زخمی است، میگریزد. از قضا مقتول پسر کارخانهدار بانفوذ شهر بوده و وی گروهی شکارچی انسان را اجیر میکند تا قاتل را زنده یا مرده تحویلش بدهند. ویلیام بلیک در حال فرار با سرخپوستی عجیب به نام هیچکس آشنا میشود که جانش را نجات میدهد. او به همراه هیچکس که مردی فیلسوفمسلک و عجیب است، سفری را آغاز میکند و در مسیر این سفر به شخصیتی دیگر تبدیل میشود که فرسنگها با ویلیام بلیک اولیه فاصله دارد.
تریلر فیلم مرد مرده
چرا باید این فیلم را دید؟
مرد مرده به مقوله ی دوار بودن مسیر زندگی و مقوله ی چرخه ی حیات گذر زمان و مفهوم کلی تاریخ می پردازند.
و همانند بسیاری از کارهای جیم جارموش وجهه فیلمی کالت ( فیلمیست معمولاً جدا از جریان اصلی سینما با جمعیتی از هوادارن پروپاقرص که جامعهٔ کالت فیلم را تشکیل میدهند.) را بدست آورده است.
جیم جارموش، کارگردان مستقل سینمای آمریکا، در ششمین اثر بلند خود فیلمی تحت عنوان "مرد مرده" را ساخت. اثری که همانند سایر آثار این کارگردان، بیش از هر چیز مبتنی بر مولفه های سینمای پست مدرن است، سینمایی که ساختار اپیزودیک، روایت عینی، ایهام و ابهام، تمرکز بر شخصیت اصلی و یکی دو نمونه شخصیت فرعی و پایان بندی باز و سیال از ویژگی های عمده آن به حساب می آید. مکث میان یک سکانس، محو تدریجی یک سکانس و پدیدار شدن سکانس بعدی در این اثر تا حدی جا افتاده است که به مکث میان اشعار از یک بیت به بیت دیگر شبیه است.کسانی که با اشعار شاعر بزرگ انگلیسی ویلیام بلیک آشنا باشند، بهتر متوجه این تکنیک کارگردان می شوند و از آن لذت خواهند برد. اهمیت این اثر زمانی آشکارتر می شود که بفهمیم یکی از منتقدین درباره آن گفته: "اگر تارکوفسکى مى خواست یک فیلم وسترن بسازد، فیلم "مرد مرده" را مى ساخت."
جیم جارموش:
مرد مرده در ظاهر داستان ساده ای را روایت میکند اما این اثر لایه های دیگری هم دارد، تاریخ زبان فرهنگ بومی ، امریکا ، خشونت ، صنعتی شدن و ...
می خواستم اهمیت همه ی این مسایل را نشان دهم اما به صورت جانبی و در کنار داستانی که فیلم روایت می کند. این فیلم نسبت به سایر اثار من پیچیده تر و چند لایه تر است . با وجود این سعی کردم همچنان بر سادگی و بی پیرایگی داستان اصلی تمرکز کنم و اجازه دهم سایر مسایل به طور موازی و در کنار هم پیش بروند بدون انکه یکی از دیگری برجسته تر یا نمایان تر شود.
سکانس و تیتراژ آغازین مرد مرده
در همان ابتدا که ویلیام بلیک در قطار حضور دارد علاوه بر اینکه ما با او "آشنا" میشویم،می توان متوجه شد که او با دیگران فرق دارد. او بر خلاف اطرافیانش عینک زده، لباس هایی به اصطلاح شیک پوشیده و جثه شکنندهای دارد و در ادامه هم می بینیم که چگونه از تیراندازی مسافران قطار به بوفالوها شوکه می شود. دوگانگی منسجم لحن کمیک و طنز اثر هم نشات گرفته از همین تضادهاست. زمانی که بلیک پا در شهر میگذارد با شهری بی نظم موجه می شود و مخاطب میفهمد حق با آن همسفر بلیک بوده و او نباید به هیچ نوشته روی کاغذی اعتماد می کرده. شهر نسبتا پیشرفته تر از آثار وسترن بنظر می رسد اما مردمش تغییری نکردهاند و چه بسا به شکل مفرط سرکشتر و وحشیتر از دیگر وسترینها هستند.جارموش در مرد مرده همواره لحن کمیک و جدی را در کنار هم و با تلاقی کردنشان جلو میبرد و با هجو وسترن های کلاسیک و اسپاگتی در صدد آشنایی زدایی از عادات دیداری مخاطب است
فیلم با مردی به نام ویلیام بلیک با بازی جانی دپ آغاز میشود که سفری را از غرب میانه (کلیولند) به غرب وحشی (ماشین) میکند تا در کارخانهی فلزسازی این شهر در پست حسابدار مشغول به کار شود. فیلم در گونه فیلمهای چرخهای قرار میگیرد و به نوعی ما با ساختاری دایرهای در فیلم طرفیم.
اول فیلم دیالوگهای سوخت گیر قطار را میشنویم که به بلیک میگوید: “بیرونو نگاه کن.. این تو رو یاد وقتی که تو قایق خوابیده بودی و خیره به آسمان بودی نمیاندازه؟ و…” همین تصویر و صحبتهای کارگزار، آخر فیلم است که ویلیام بلیک در قایقی خوابیده و به سوی مرگ رهسپار است. وی با چهرهای دود زده به بلیک هشدار میدهد که قبرش در شهر ماشین انتظار او را میکشد.
سکانس آغازین قطار که در ان هر چه بیشتر به سمت غرب (شهر ماشین)می رویم مسافران متشخص جای خود را به شکارچیان بوفالو بدوی می دهد. آنها هر چند لحظه تفنگهایشان را از پنجرة واگنها بیرون میبرند و بهسویِ هر جنبدهای شلیک میکنند. با همین چند نمایِ افتتاحیه، یورشِ سفیدپوستانِ مهاجم به قلبِ سرزمینِ بومیانِ سرخپوست بهطرزی موجز و در عین حال دقیق نشان داده میشود.
بلیک به شهر ماشین که میرسد با شهری کثیف و کابوس وار و با مردمی وحشی مواجه میشود. صحنههایی که در فیلم میبینیم کمتر در سینمای وسترن آن سالها دیده بودیم. مانند ادرار اسب در میدان اصلی شهر یا هرزه بازی مردی با زنی در انظار عمومی.
آنچه که ترکیببندی و فیلمبرداری را برجسته میکند فید اوت و فید این تصاویر در شروع و پایان هر سکانس است که کامل بودن و یکدست بودن سکانسهای فیلم را میرساند و به نوعی صحنهها از درون خودشان شکل میگیرند بدون آنکه تحت تاثیر سکانسهای قبل و بعد باشند. به نوعی که هر سکانس در این فیلم مفهوم دارد و به خودی خود کامل است که فیلمساز و تدوینگر به این مهم رسیدهاند که در پایان هر سکانس فید اوت و در شروع هر سکانس فید این را به کار برند. فیدهایی که ضرباهنگ خاصی به فیلم بخشیدهاند که نمونهاش را در فیلمهای دیگر کمتر میبینیم یا دیزالوهایی که جارموش در صحنهها و تصاویر هذیان ذهن بلیک به کار میبرد که کاملن به جا و به بهتر فهمیده شدن فیلم کمک میکند.
فیلمی است ضد ژانر که قواعد ژانر وسترن را به بازی می گیرد و فیلمی غیر متعارف را ارائه می دهد که دیدنش تجربه ی جذابی است.
جیم جارموش "مرد مرده" را با نگاهی استعاری به دنیای مدرن و متعلقات آن و همچنین با ساختاری پست مدرنیستی آغاز می کند و برای نشان دادن این هدف خود از عنصر لوکوموتیو که به نوعی نمادی از دنیای مدرنیته و گذر از زمان است، استفاده می کند. او مسافران قطار را انسان هایی معرفی می کند که در گذر از هر مکان بی رحمی و یاغی گری خود را نشان می دهند و اثری از چپاول و خشونت را بر جای می گذارند. در واقع جارموش با استفاده از این سکانس ها کنایه ای به مسئله افزایش توحش بشر در گذر زمان می زند و بیان می کند که با حرکت انسان به سوی مدرنیسم اخلاقیات او در جهت معکوس ترقی می کند. اما مقصد این قطار شهر ماشین است، شهری که هم اسم آن نشان از دنیای مدرن است و هم ساکنان و اهالی آن. شهری که علیرغم صنعتی بودنش، شغل تابوت سازی در آن رواج دارد و در و دیوار شهر اکنده از علایم شکار و تخریب محیط طبیعی است و بی عفتی و بی بند و باری در شهر علنی است. جارموش ویلیام بلیک را سوار بر چنین قطاری، به چنین شهری وارد می کند، ورودی که بی شباهت به صحنه ورود قهرمان فیلم "یوجیمبو" کوروساوا به شهر نیست.
سکانس ورود به شهر "ماشین"
انسان مدرن ، بر روی آوار بربریت و توحش، کارخانه های مدرنیته رو بنا کرده و می کند، اینجا در فیلم کارخانه «دیکنسون» و شهر «ماشین!» و در دوران ما در امریکا؛ عمارتهای سربفلککشیده و گسترده در «سیلیکون ولی» گویی آدمی در رنسانس صنعتی با حیله توحش قضاوت شده(قانون) و سر وشکل یافته(رویای امریکایی)، روبنایی از فرهنگ مترقی اروپایی/ امریکایی بنا میکند که قرنها از خلف خود «یونان اتوپیایی» نیز عقب تر و متحجرانه تر است.
اینبار در پیوند سینما و موسیقی سراغ فیلمی رفته ایم که صحنه ی ورود شخصیت قصه به شهر عجیب ماشین و معرفی بصری اتمسفر شهر را نشان میدهد.
محیطی شبیه به شهرهای سینمای وسترن (همانقدر چرک و متوحش) با این تفاوت که یک کارخانه فولاد در میانش سبز شده است. در این فیلم روحیه ی نقد مدرنیته ، که لااقل در سینمای آن دوره جارموش دیده میشد بازنمایی شده است.
از سکانس اول ورود شخصیت جانی دپ به شهر ما در سکانسی کمدی سیاه با شمایلی متفاوت از غرب وحشی ملاقات میکنیم و اون تقدیس و زندگی آبادی که به این انسان ها نسبت داده شده کاملا پوچ و در پلیدی و بی قانونی میبینیم و از همینجا به زیبایی جارموش مقدمه ی چینی هجویه ژانریش رو ارائه میده و برای این مقوله در مکانیسم اثر زمینه میچینه تا در انتها به جوامع سرخپوستی بریم و بالعکس زندگی رو در اونجا تماشا کنیم.
جیم جارموش از سینما به عنوان یک سلاح برای انتقاد استفاده می کنه و این بار هم به شکل یک وسترن، از جامعه ی آمریکا انتقاد می کنه. همه سینمای آمریکا رو با وسترنش می شناسند و همیشه باعث غرور آمریکایی ها بوده. فیلم رو سیاه سفید ساخته و می خواد بگه رنگ چیزی نیست که باعث تمایز انسان ها بشه.
شهر ماشین، چه به لحاظ اسم و چه به لحاظ مردمانش و چه به لحاظ فضای حاکمش و… اولین چیزی که به ذهن بیننده میاره خشکی ، سردی ، بی روحی ، به احساسی و در کل هر خصلتی که یک ماشین داره. ویلیام بلیک (جانی دپ) جوان خوشتیپ و به قول معروف نازک نارنجی، از شهری دیگر که بسیار از شهر ماشین دوره، میاد و یکی از اهالی شهر ماشین بهش میگه “تنها شغلی که اینجا گیرت میاد اینه که یه تابوت واسه خودت دستُ پا کنی و توش بمیری” ، این دقیقا همون تصوریه که ما در اولین دیدارمون با بلیک در ذهنمون ایجاد میشه ، که این جوان خوشپوش و بچه ننه در شهری مثل شهر ماشین دووم نمیاره.
سکانس فرار از شهر"ماشین"
غریبه ای وارد یک شهر می شود، با دختری آشنا می شود و پس از کشمکشی ناخواسته که به کشته شدن دختر و نامزد اش می انجامد با حالی وخیم می گریزد، حالا برای سرش جایزه گذاشته اند و . . .
این الگوی داستانی مرد مرده است که ساده و آشنا به نظر می رسد اما پیرنگ پیچیده تر از اینهاست.
فیلم های پست مدرن مانند فیلم های هنری اروپایی مضامین تکان دهنده ای را مطرح می کنند ولی برخلاف آنها مدام یاد آوری می کنند این حرف ها را زیاد جدی نگیرید. جیم جارموش در سال ۱۹۹۵ وسترن را احیا می کند اما نه به آن شکلی که طرفداران پروپاقرص وسترن های کلاسیک و اسپاگتی انتظارش را داشتند. شاید کسانی که تصنیف باستر اسکروگز را دیده اند گمان می کنند که این فیلم تنها اثر پست مدرنی است که در دنیای کابوی های هفت تیر کش می گذرد اما جارموش حدود ۲۴ سال پیش چنین ایده ی درخشانی را عملی کرده بود. مرد مرده فیلمی داستانی، شاعرانه، هجوگونه و طنز است که وسترن های قبل از خود را به استهزا می گیرد و با سبکی طنازانه الگوه های کلاسیک را درهم می شکند.
تفاوت این فیلم با سایر گونههای وسترن در این است که ما در سایر آثار وسترن قهرمان را میبینیم که در سفری از شرق به غرب میرود و با خود تمدن، امید و عدالت را میبرد اما در این فیلم به گونهای استعارهای قهرمان ما از زندگی به سمت مرگ میرود و برمیگردد. یک ساختار چرخشی که فیلم را از حالت رئال خارج میکند و به سمت آثار سورئال سوق میدهد. در صحنهای از فیلم میبینیم که نوبادی نمیتواند گلوله را با چاقو از سینهی بلیک بیرون بیاورد چون گلوله درست در نزدیک قلب بلیک جای گرفته است. نوبادی به او میگوید: “تو مردهای دوست من” و بقیه فیلم صرف این میشود که بلیک چگونه با این واقعیت کنار بیاید که یک مرد مرده است. فیلم به نوعی استعاره زل زدن زندگی است به چهرهی مرگ که حتی خود مرگ هم نمیداند چه مدت قرار است به طول بکشد و باز زندگی زل بزند و این چرخه دوباره به راه افتد.
صحنه پردازی های فیلم به شکل شگفت انگیزی تاریخ امریکا را روایت میکند از همان سکانس های اولیه فیلم که ویلیام بلک در شهر صنعتی قدم میزند و از کنار کارخانه ها عبور میکند و حرکت قطار که خود قطار نمادی است از زندگی شهری یک قول اهنین که حرکت میکند و حرکت چرخها به روی ریل نمادی است از حرکت و چرخش انسان به سوی زندگی مدرن و شهری و جالب تر اینکه وقتی بلک از شهر فرار میکند سوار بر یک اسب میشود و در واقع با نماد اسب که نشانه زندگی عاری از مدرنیته است به سوی سنت گرایی حرکت میکند و از دهکده های سرخ پوستی عبور میکند که نماد تاریخ اولیه امریکاست و این یک فلاش بک است که تمدن امریکایی و تاریخ امریکا به صورت معکوس نمایش داده میشود.
شخصیتهای جیم جارموش معمولا سرگردان، درونگرا، بیگانه یا جداافتاده هستند و در پی یافتن حقیقتی ناشناخته پای در سفری میگذارند که مقصد مشخصی ندارد؛ آنها همیشه چیزی با خود حمل میکنند..!
سکانس از فیلم مرد مرده
مرد مرده درباره مرگ است. ویلیام بلیک گلولهای به قلبش اصابت کرده و بنظر راه نجاتی نمیتوان برای او متصور شد. به این گفتوگو توجه کنید:
نوبادی: کسی که تو را کشت،کشتی؟
ویلیام: ولی من نمردهام
نوبادی: به چه اسمی صدات میکنن؟
ویلیام: بلیک،ویلیام بلیک
نوبادی: ویلیام بلیک؟! این یک دروغ کثیف است . . . تو واقعا یه مردهای .
درواقع در اینجا نوبادی به ویلیام بلیکِ شاعر اشاره میکند. ویلیام بلیکی که سال ها پیش مرده است و نوبادی سرخپوستیست که همواره اشعارش را میخواند.حال بهش میگه از این به بعد اشعارت با خون نوشته خواهد شد.
ویلیام بلیکِ فیلم گویی در کالبد یک "مرد مرده" فرو رفته و از پیش سرنوشت محتوماش مشخص است، او به نوعی در یک نوع سفر کوتاه به سر میبرد و به زودی به آغوش مرگ خواهد رفت. مرد مرده دهنکجیهای فراوانی به سینمای خشن معاصر دارد که مهمترین نشانه آن جایزهبگیرها هستند که به ظاهر شهرتی افسانهای دارند. در اثر جارموش این قهرمانان شجاعِ فیلمهای وسترن و تاریخ آمریکا، شمایلی کاملا کاریکاتوری و کمدی پیدا کردهاند. یکی از آنها آدمخوار است و به پدر و مادرش تجاوز کرده و آنها را کشته و خورده و دیگری هم شبها بغل عروسکاش میخوابد. در انتها نوبادی از ویلیام بلیک میخواهد که اسلحه را جایگزین زبانش(اشعارش) کند. بلیک خود نیز پذیرفته است که سفرش موجب شده او به شخص دیگری(ویلیام بلیک شاعری که سالهاست مرده) استحاله پیدا کند تا در نهایت چیزی جز دنیای ارواح در انتظارش نباشد.
یک سفر میان دو انسان غریبه یکی سفید پوست از کلیولند دیگری سرخپوستی دورگه که به علت اختلاط نژادیاش از مادری بلاد و پدری بلک فوت از جمع بومیان رانده شده است. (بد نیست اینجا نقل قول جالبی از خود جارموش داشته باشم که میگوید: می خواستم نوبادی سرخ پوست دشت باشد. برای همین این دو قبیله را انتخاب کردم که در طول تاریخ با هم در جنگ و جدال بودند. بنابراین پدر و مادر نوبادی برای من مثل رومئو و ژولیت بودند.) اما فیلم درون مایههای دیگری در کنار سفر این دو غریبه دارد که میتوان خشونت، اسلحه، تاریخ آمریکا، ادبیات و اشعار ویلیام بلیک شاعر، یاغی و یاغیگری و… را برشمرد که در تار و پود اثر جای گرفته است. فیلم در گونه فیلمهای چرخهای قرار میگیرد و به نوعی ما با ساختاری دایرهای در فیلم طرفیم
تفاوت این فیلم با سایر گونههای وسترن در این است که ما در سایر آثار وسترن قهرمان را میبینیم که در سفری از شرق به غرب میرود و با خود تمدن، امید و عدالت را میبرد اما در این فیلم به گونهای استعارهای قهرمان ما از زندگی به سمت مرگ میرود و برمیگردد. یک ساختار چرخشی که فیلم را از حالت رئال خارج میکند و به سمت آثار سورئال سوق میدهد.
فیلم علاوه بر درون مایهای عمیق و فیلمنامهای محکم از کارگردانی خیره کنندهای نیز بهره میبرد. رابی مولر که همواره در اکثر فیلمهای جارموش فیلمبردار کار اوست در این فیلم نیز فیلمبرداری خیره کنندهای را ارائه میدهد. ترکیب بندی فیلم فوقالعاده است و طیف گستردهای از رنگ مایههای خاکستری در دل فیلمی سیاه سفید جای گرفته است و آنچه که این ترکیببندی و فیلمبرداری را برجسته میکند فید اوت و فید این تصاویر در شروع و پایان هر سکانس است که کامل بودن و یکدست بودن سکانسهای فیلم را میرساند و به نوعی صحنهها از درون خودشان شکل میگیرند بدون آنکه تحت تاثیر سکانسهای قبل و بعد باشند.
هیچ کس و مرد مرده خصوصیات مشترک زیادی با هم دارند. هیچ کس فردی متعلق به بومیان آمریکایی است که در کودکی توسط سفیدپوستان از قبیله خود جدا شده، سفری را به غرب انجام داده و درنهایت پس از گذشت سالها، دوباره به نزد قبیله خود بازگشته است. اما افراد قبیله او حاضر به پذیرش او نیستند، چون دیگر شباهتی به آنها نداشته است. هیچ کس به این علت "هیچ کس" نام گرفته است، که انسانی "معلق" است. معلق در میان دو فرهنگ، فرهنگ سنتی بومیان و فرهنگ غربی، که هیچیک نیز مایل به پذیرش او نیستند.
بلیک نیز در نهایت شبیه به هیچ کس می شود. سفید پوستان که از نژاد او هستند، او را از ابتدایی ترین حق خود که داشتن یک شغل است، محروم می کنند. او در جستجوی پناه و محبت و برای گریز از خشونت و بی رحمی عصر ماشین به تل پناه می برد اما تل نیز از او جدا می شود.او انسانی می شود که باید از افراد هم فرهنگ خود، افراد هم نژاد خود بگریزد و آنها ر ا بکشد تا بتواند زنده بماند.
این شباهت هاست که بلیک را که نماد جامعه صنعتی است و "هیچ کس" را به عنوان نماد فرهنگ بومی آمریکایی، به هم پیوند می دهد و آنها با هم سفری روحانی را آغاز می کنند که در طی مسیر باید بر موانع پیش رو غلبه کنند تا به مقصد برسند.
جیم جارموش :وقتی، آدم های زیادی فیلم هامو دوست دارند ، می ترسم و با خودم فکر می کنم که یک چیزی رو غلط انجام دادم.
نقد و جیم جارموش
_خبرنگار: بدترین نقدی که برای فیلمات نوشتن چی بوده؟
+جیم جارموش: فکر می کنم یه روزنامه ی دست راستی پاریس بود که نوشته بود: "ستایش روشنفکر های فرانسوی از جارموش یاداور تحسین و تعریف پدر و مادری است که نثار کودک عقب افتاده شان می کنند"
ادامه میدهد : "جارموش سی و سه سال دارد. درست در سنی که مسیح مرد! امیدواریم که این اتفاق برای او هم بیافتد."
_خبرنگار: باور نکردنیه! دست کمی از حمله فیزیکی نداره.
+جیم جارموش: آره، ولی این نقد محبوب منه!
سکانس زیبا از مرد مرده
فیلم جارموش همون قدر که وسترن نیست، ویژگی های وسترن رو داره با این تفاوت که جارموش نشون می ده که برای ساخت شخصیت لازم نیست از اصول ژانر بهره برد تا فیلمی ساخته بشه، مهمترین ویژگی سینمای جارموش مستقل بودن و شخصی بودنه و به تعیری حتی ضد ژانر بودن، شخصیت هایی که از نگاه و حس جارموش به زندگی ساخته شدن و از فیلتر زیست این فیلمساز بیرون اومدن در تمام فیلماش وجود دارن و جارموش با این شخصیت ها حتی برای به چالش کشیدن فرهنگ آمریکایی از تاریخ هم گذر میکنه و نظام قصه گویی و قهرمان پرور هالیوود رو در وهله ی اول با بستر شناسی و در وهله ی دوم حمله با ارزش های بستر با مولفه های متفاوتی که به چارچوب بستر تزریق کرده به جالش میکشه و سعی میکنه از نگره ی خودش فرهنگ امروز امریکا رو در گذشته با بازی ژانری ریشه یابی کنه.
جارموش همون شخصیت کیف به دستِ آوارهی بیکارِ معمولی رو به دنیای وسترن میاره و چیزی که مرد مرده و به خصوص جارموش رو به عنوان یک کارگردان جذاب می کنه همینه که چقدر دقیق و خلاقانه با دگرگون کردن تعاریف و ساختن ساختاری مختص به خودش می تونه همچین فیلمی بسازه.
در وسترن های آمریکایی و در واقع قانون ژانر، چه شخصیت منفی چه مثبت هیچکدوم دست و پا چلفتی نیستن، هفت تیر کش های حرفه ای هستن و چیزی که خیلی نمود داره مردانگی، شرافت و وجه نژاد پرستی نسبت به سیاه پوستا و سرخ پوستاست.
در فیلم جارموش سرخ پوست شم شاعرانه داره، توصیفات شاعرانه از طبیعت می کنه، ادبیات می خونه و میدونه که ویلیام بلیک یک شاعر و نقاشه، در حالی که سفید پوستان آمریکایی محله هیچ آشنایی با ادبیات و شعر ندارن و تنها زبان خشونت رو می فهمن و به یک زندگی روتین ، بی قانون و مصرف گرایانه مشغولن.
بیوگرافی جیم جارموش
کارگردان عجیب و غریب سینما
سکانس خاطره انگیز مرد مرده
اگر دقت کنید تمام شاخصه های مکانی،زمانی و شخصیتی ژانر وسترن کلاسیک در این فیلم هست اما همه انها به صورت وارونه و تغییر یافته و هجو شده! به عنوان مثال : ان تک خیابان معروف فیلم های وسترن،کافه شلوغ،قطار،زن تنها و مظلوم،حضور سرخپوست ها و تصاویر سیاه و سفید همه و همه از سینمای وسترن می آید.لکن شما می بینید همه چیز به هجو کشیده شده است.به عنوان نمونه شهر که عموما در فیلمهای وسترن شغل غالب در آن کشاورزی و دامداری است اینجا یک شهر صنعتی است،سرخپوست داستان ما به جای وحشی بودن اتفاقا تحصیل کرده و اهل ادبیات و شعر است،حتی شخصیت اصلی که طبیعتا باید هفت تیرکشی قهار باشد اصلا بلد نیست با اسلحه کار کند.یا نوع کشتن پسر آقای دیکنسن توسط ویلیام بلیک (جانی دپ) که خیلی کند و به سختی در شلیک سوم او را می کشد کاملا برخلاف آن کشتن های ماهرانه و سریع فیلمهای وسترن است که اگر آن را اضافه کنید به سکانس های تیراندازی بعدی فیلم خصوصا جایی که آن سرخپوست اتفاقی و موقع امتحان تفنگ یکی از یاغیان را می کشد متوجه می شوید این فیلم نمونه بارز هجو سینمایی است.دیوانه بازی و جفنگ بازی ها هم از جمله له شدن کله آن کلانتر با پا شبیه گوجه فرنگی،کشتن احمقانه آن جایزه بگیر کم سن و سال سیاه پوست و همینطور پختن و خوردن دست انسان هم جزء لاینفک این فیلم و به طور عام سینمای پست مدرن است.
جارموش به جای آکنده کردن فیلم از تصاویر پر هیاهو و کشت و کشتار ها و یا با شکوه نشان دادن درگیری ها و قهرمان پروری به سبک وسترن های کلاسیک، بش از هر چیز تمرکز خود را حول شخصیت اصلی داستان (ویلیام بلیک) معطوف می کند و او را کسی معرفی می کند که به اجبار و بر حسب تصادف به آدم کشتن و درگیری دست می زند. و برای کشتار و خونریزی و برنده شدن ارزشی قایل نیست و در تمامی صحنه هایی که ما در طول فیلم همراه بلیک با پدیده مرگ روبرو می شویم، عمل کشتن رقت انگیز، تاسف بار و اجباری جلوه می کند و نه عملی باشکوه که قهرمان از انجام آن بر خود ببالد. به عنوان مثال صحنه مرگ بچه آهوی کشته شده در جنگل و صحنه ی زانو زدن بلیک در مقابل مرگ بچه آهو.در همین صحنههای فیلم که بلیک تنها و در دل جنگل کنار آهویی زخمی دراز میکشد و خونش را با خون خود در میآمیزد که این خون روی صورت بلیک میماند به طوری که این صحنه نمادی برای یکی شدن هویت ویلیام بلیک شاعر قرن نوزده با این ویلیام بلیک میشود؛ آنجا که پیش از کشتن مارشالها به آنها میگوید: “شما شعرهای مرا خوانده اید؟” از این استعارهها و تصاویر شاعرانه در فیلم کم نیست. این که سفر بلیک به سفری معنوی بدل میگردد یا آنجایی که نوبادی با کشیدن ماده مخدر او را به شکل یک اسکلت که استعارهای از مرده بودن او است میبیند یا آنجایی که نوبادی با دیدن مبلغ مذهبی و نژاد پرستیاش این شعر ویلیام بلیک را نقل میکند: “خیال مسیحی که تو میبینی بزرگترین دشمن خیال من است”
سکانس زیبا از مرد مرده
در ابتدای فیلم گفته می شود بهتر است از همسفر شدن با مرد مرده بپرهیزید اما در وهله اول مخاطب را دچار نوعی ابهام می کند چرا که وجود عناصری از سینمای وسترن مثل تصویر سیاه و سفید، دوئل، کافه شلوغ و فیلمی مبتنی بر تعقیب و گریز این سوال را پیش روی ذهن می آورد که مرد مرده هم یک فیلم وسترن است . اما رفته رفته مسئله قدری فراتر از این میرود چرا که فرد اصلی داستان به تدریج در مسیر سفری قرار می کیرد که به نوعی خودشناسی محسوب می شود.به نظر فیلم حاوی چند تم اصلی معنا شناختی و سمبلیک است که از بارزترین آن مفهوم سفر، هویت ، تغییر در شناخت و مرگ میباشد .بلیک به عنوان نماد جامعه مدرن کنونی آمریکا سفری را آغاز میکند که در کشاکش مسیر سفر و با همراهی هیچ کس به عنوان سمبل فرهنگ بومی آمریکایی دچار نوعی تحول هویتی می شود می شود که نهایتا موجب گسست وی از آنچه که بود می شود و در حالتی استعاری به سوی مرگ پیش میرود. فیلم با در نظر گرفتن اشارات معناشناختی و با به کارگیری دلالت های آشکار به نقد مضامینی مثل از بین معنویت از جهان صنعتی غرب ، بی رحمی سفید پوست ها و ضدیت با اقلیت های نژادی و از هم گسیختگی(فروپاشی) هویتی و فرهنگی می پردازد . به تعبیری چالش ها و بحران های پیش روی هویت جزء پیامدهای منفی مدرنیته و جهان صنعتی قلمداد می شود .
فیلم که به نیمه میرسد، دیگر همین ویلیام بلیک هم یادگرفته است که حرفش را از دهان تفنگ بزند.اینجا آمریکاست. و بارها به این مزدورهای آدمکش شلیک میکند بی آنکه مانند بار اول هراسان شود و خود را ببازد. فرهنگ کاسبکارانهی آمریکایی را میتوان در همین wantedها جستجو کرد. همین جایزه تعیین کردن برای هر چیزی. زنده یا مرده. حتی فروشنده تنباکو و مهمات هم که شغلی دارد و کفافی برای گذران زندگی، خطر میکند که به جایزه برسد. اینجا آمریکاست.
در سکانسی از فیلم غیر مستقیم به سیستم سینمای تجاری هم میتازد، آن جایی که دیکینسون سه جایزه بگیر را برای کشتن بلیک اجیر میکند و حتی به آنها میگوید که این حق، انحصارن به آنها تعلق دارد اما میبینیم که دیکینسون کل کلانترها و مارشالهای شهر را هم برای کشتن بلیک اجیر میکند که درست مثل روش استودیوهای هالیوودی است که چند نفر را برای نوشتن فیلمنامه استخدام میکنند و بعد پای چند نفر دیگر هم باز میشود.
سکانس بی نظیر از مرد مرده
در سینمای پست مدرن همه چیز اعم از صحنه سازی، میزانسن، شخصیت پردازی، ایده و فیلمنامه و حتی موسیقی متن فیلم در مسیری خلاف مسیر آثار کلاسیک و یا حتی مدرن قدم بر میدارد و تصویر رایج را بر هم می زند. از این رو درونمایه و هدف از ساخت چنین فیلمهایی شکل اعتراض به خود میگیرد و در صدد انتقاد، چالش افکنی و طغیان علیه اتفاق یا مسئلهای شخصی و یا جهانشمول در گذشته یا حال بر میآید.
مرد مرده اولین فیلم وسترنی است که بومیان آمریکا را به رسمیت میشناسد و احترام ویژهای یرای آنها قائل است به طوری که به گفتهی خود جارموش صحنههایی که بومیان به زبان خودشان صحبت میکنند را زیرنویس نکرده است تا هدیهای برای بینندگان بومی فیلم باشد.
کنت جونز در مقالهای درباره سینمای وسترن مینویسد: هیچ چیز به اندازهی شعر تلخ سینمایی جارموش چنین رک و راست ایالت متحدهی آمریکا را به سخره نگرفته بود. فیلم تلویحن اشارههای مستقیم و غیر مستقیم سیاسی دارد که از آن به عنوان فیلمی ضد آمریکایی نیز یاد میشود. مطمئنن فقط سینماگری مستقل مثل جارموش است که میتواند بدون دغدغه و دخالت کمپانیها این تصاویر را ارائه دهد.
جیم جارموش:
من در مرد مرده می خواستم تصویری از یک سرخپوست ارائه دهم که اولا یک وحشی نیست که باید او را از بین برد یا نیروی طبیعت نیست که سد راه پیشرفت صنعت میشود دوما یک انسان نجیب م معصوم کلیشه ای هم نیست من میخواستم او یک انسان باشد انسانی که پیچیدگی های شخصیتی خاص خود را دارد.
هیچ کس" بلیک را به سفری دور و دراز و این بار با قایق که نمادی از دنیای گذشته است، به سوی شهری سرخپوستی در کنار رودخانه "آینه آب ها" که استعاره ای از سرچشمه زندگی است، می برد. دهکده ای ساده متشکل از مردان، زنان و کودکان که به صورت واحدی اجتماعی به دور از هیاهو و قوانین شعاری با ارزش های خاص خود زندگی می کنند. به بیان خلاصه تر سفر بلیک به نوعی شبیه به گذر معکوس او از تاریخ است، گذری جسمانی و روحانی که ابتدا از دنیایی خشن، ناامن و پر از دروغ مدرن آغاز می شود.
سکانس پایانی فیلم مرد مرده
پایان فیلم مقتدرانه بسته شده است. در پایان فیلم و وقتی که نوبادی بلیک مجروح را سوار قایق میکند به او میگوید تو آنجایی میروی که ارواح در آن حضور دارند و همان جایی است که از آنجا آمدهای و یاد سکانس اول فیلم میافتیم که کارگزار قطار به او گفته بود که “به یاد میآوری که در قایقی در دریا روبه آسمان خیره بودی” که به نوعی این چرخش و دور را میرساند. در پایان فیلم وقتی نوبادی او را رهسپار میکند میبینیم که کول ویلسون یکی از سه قاتل اجیر شده (کول دو قاتل دیگر را در میانه فیلم کشته است) سر میرسد و او و نوبادی به شیوهای ابزورد همدیگر را به قتل میرسانند تا بلیک تنها عازم مرگ معنویش شود. به نوعی پایان فیلم شبیه پایان فیلمهای موج نو فرانسه هم هست که در آن شخصیتهای فیلم بدون توجیه خاصی میمیرند که این اتفاق دربارهی نوبادی و کول اتفاق میافتد. اینجاست که جارموش تخطی دیگری از ساختار فیلمهای وسترن کلاسیک میکند که در آن مرگ شخصیتها با اعتبار و شکوه خاصی است اما در اینجا به عبث و مضحکترین شکل ممکن دو شخصیت همدیگر را میکشند و مرگ این دو باعث میشود که فیلم همانگونه که با بلیک آغاز شده بود با او هم پایان یابد.
یکی از تمهای اصلی فیلم مرد مرده، تسلسل زندگی و مرگ است.
جارموش میخواهد بگوید که زندگی و مرگ بر روی یک چرخه حرکت میکند و نه خط مستقیم.
دگرگونی شخصیت در راه مرگ با کیف دستی آمد با اسلحه از خودش دفاع کرد و دست بسته از دنیا رفت.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر