نقد، تحلیل و بررسی فیلم" بیگانگان در قطار" آلفرد هیچکاک

بیگانگان در ترن یا غریبهها در قطار (به انگلیسی: Strangers on a Train) فیلمی آمریکایی نوآر تریلر روان شناختی به کارگردانی و تهیهکنندگی آلفرد هیچکاک محصول ۱۹۵۱ است. این فیلم بر اساس رمانی به همین نام به نویسندگی پاتریشا هایاسمیت ساخته شدهاست.
به گزارش هنر امروز، بیگانگان در ترن
کارگردان:آلفرد هیچکاک
بازیگران: فارلی گرینگر، روت رومن
ژانر: درام، مهیج، نوآر
محصول 1951 امریکا
جوایز : نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید
رتبه ی 139 در بین 250 فیلم برتر .
یکی دیگر از عالی ترین فیلم های آلفرد هیچکاک.
«بیگانگان در قطار» تریلری روانکاوانه است که براساس رمان پاتریشیا اسمیت ساخته شد. این فیلم یکی از چالش براگیز ترین فیلم های هیچکاک است. چالشی ذهنی و تصمیمی که شخصیت ها میگیرند مخاطب را به شدت به بازی میگیرد. فیلم داستان آشنا شدن دو مرد به نام های "گای" و "برونو" در یک قطار است که تقریبا به شوخی با هم قول و قراری عجیب میگذارند، اینکه "برونو" همسر "گای" را بکشد و در عوض "گای" نیز پدر "برونو" را به قتل برساند و ...
تیزر رسمی فیلم بیگانگان در قطار
چرا باید این فیلم را دید؟
"بیگانگان در قطار" به چند دلیل در زمره برترین آثار دهه پنجاه هیچکاک به شمار می رود:
۱-فیلمساز توانسته ضمن حفظ سبک کاری و جهان فیلمیک معمول خود،به نوعی اختلاط ژانری بی سابقه و حتی آوانگارد در زمان خودش دست بزند؛ یک تریلر روانشناسانه که از شمایل و عناصر فیلم نوآر نیز بهره برده،و همچنین گهگاه به ژانر وحشت پهلو می زند.
۲-فیلم آغازگر دوران جدیدی از فیلمسازی هیچکاک است که هر کدام توسط عوامل مشترکی چند،همانند دانه های یک تسبیح با هم مرتبطند؛ فیلم هایی که در آن ها دنیای تلخ،آشفته،مغشوش و گروتسک هیچکاک بیش از پیش پشت کمدی سیاهش مخفی می گردد.
۳-در "بیگانگان در قطار" مرز قهرمان و ضدقهرمان تقریبا محو می گردد؛اگرچه نه در سطح ابتدایی. دو شخصیت اصلی(برونو و گای) که مانند دو روی یک سکه اند،در پنهان ترین اعماق روانشان به یکدیگر گرایش دارند و همدیگر را می پسندند. بنابراین هر یک از اعمالی که از آن دو سر می زند،ناخودآگاه محبوب و مطبوع دیگریست. از طرفی مخاطب نیز نمی تواند گای را به مثابه یک جنایتکار کاملا محکوم کند؛ او تنها یک بیمار روانیست که جرات فراتر رفتن از نظم روزمره، و هنجارشکنی داشته است. پس ما در حقیقت شاهد یک قهرمان واحد در فیلم هستیم و نه یک قهرمان و ضدقهرمان.
تیتراژ وسکانس آغازین بیگانگان در ترن
هیچکاک از همان پلان ابتدایی شخصیت پردازی را به مدد تصویر محض،و به گونه ای آغاز می نماید که در نظر ما(تماشاگر) گویی نوعی رابطه دیالکتیکی پنهان و البته کمیک،میان دو کاراکتر اصلی به وجود می آید.(به موسیقی متن این صحنه که به کمدی نزدیک است،توجه نمایید.)
فیلمساز معرفی را از پا ها و کفش ها شروع می کند و سپس با شیوه راه رفتن متفاوتشان آن ها را به سمت هم می کشاند. پس ما درمی یابیم که باید نوعی کشش و وابستگی نادیده یا ذهنی در این بین برقرار باشد. لذا تمامی شواهد -از نخستین نما گرفته تا هنگامی که گای و برونو یکدیگر را ملاقات نموده،رو به روی هم می نشینند و گپ می زنند- بر آن است که این دو شخصیت علیرغم تفاوت های چشمگیرشان که آن ها را از دو جهان متفاوت و مجزا کنار هم کشانده باید به نوعی دو نیمه گمشده از یک شخص واحد باشند که حال "دست تقدیر" (البته در دنیای هیچکاک) آن ها را به هم رسانیده است؛ به ویژه با برخورد تصادفی آن ها.
گای در مجموع مردیست منطقی،محافطه کار و مبادی آداب؛ حال آنکه به نظر می رسد در برونو،این منحصرا غرائزش هستند که او را به پیش می رانندگرچه که به تدریج متوجه می شویم معضل روانی او عمیق تر از این هاست؛ برونو از جهان بینی جالبی برخوردار است. او انسان ها را به چشم مهره های یک معامله می نگرد؛معامله ای که کالای واسطه اش خون دو انسان بوده،و دو طرف آن در نهایت به یک کاتارسیس خودخواسته دست می یابند.
شروع فیلم و دنبال کردن خطوط متقاطع راهآهن تا حرکت پاهائی که به جهتهای مختلف میروند، و بالاخره برخورد پاهای دو شخصیت اصلی به هم ـ فوقالعاده است و به خوبی ایده اصلی اثر را به نمایشش میگذارد: سرنوشت محتومی که شخصیتهای داستان از آن گریزی ندارند.
در آغاز ریل هایی که با هم برخورد میکنند (خطوط متقاطع) و پاههایی که به هم برخورد می کنند. ایده ی بصری خوبی را به تصویر می کشد چرا که به شکلی زیبا به نحوی قرار است این دو شخصِ کاملاً متفاوت، همچون ریل ها یکی شوند و دو روی یک سکه شوند.
جاه طلبی ها، آرزو ها، وسوسه ها، تقابل زندگی ها و تقابل خیر و شر در وجود آدمی. اینها خطوط متقاطع هستند.
پای گای به برونو میخورد، نه بالعکس؛ انگار گای به نوعی تمایل به این مساله دارد و با اینکه تا آخر فیلم بیگناه میماند و چهره سمپاتیک هم دارد، به نوعی او هم بیگناه نیست.
احتمالا هیچکاک به خاطر نشان دادن بهترِ همین "تقابلها" بوده که فیلم را هم سیاه و سفید ساخته.
هیچکاک و استفاده از سایه روشن
سکانس از فیلم بیگانگان در قطار
هیچکاک جوری شرایط را می چیند که وقتی ما به جای گای قرار می گیریم، کاملاً به او حق می دهیم که از شر همسرش خلاص شود. گای و برونو هر دو باید از شرّ یک عامل مزاحم خلاص شوند و این تمِ وسوسه برای این خلاصی است که تمی عالی برای این فیلم است و از تمهایی است که داستایوسکی استاد بی نظیرش است.
برونو از مشکل عقده ی ادیپ رنج می برد در این فیلم هیچکاک این امر را می سازد، یعنی آن را به طور مفروض رها نمیکند بلکه از دیالوگ هایش بگیرید تا نقاشیای که مادرش کشیده است و او فکر میکند تصویر پدرش است (!) و همچنین در میزانسن عالیای که ما پشت تلفن در پیش زمینه برونو را داریم (و در پس زمینه پدر و مادرش درمورد او در حال جر و بحثند که پدرش می گوید او به پزشک نیاز دارد اما مادرش از او دفاع می کند) همه ی اینها شخصیت برونو را می سازد و او را به ما نزدیک می کند.
هیچکاک بسیار به بدمنهایش وابسته است و میگوید هرچه بدمن قوی تر باشد فیلم قوی تر میشود؛ در این فیلم هم سعی میکند به بهترین شکل ممکن "بدمن" خود را بسازد، بطوریکه ما با او به مراتب بیشتر همذاتپنداری میکنیم تا کاراکتر مثبت گای. درواقع ابتدای فیلم همذات پنداریمان به سمت گای بود، سپس خنثی شد و درنهایت به سمت گناهکار (برونو) رفتیم. هیچکاک اینگونه با ما بازی می کند و ما را همدست گناهکار می کند.
در این فیلم نیز استاد صحنهای از خودش را در فیلم به جای میگذارد که همواره به یاد داشته باشیم اثری که داریم میبینیم ساخته آلفرد هیچکاک است.
سکانس هیچکاکی/ تعقیب همسر گای توسط برونو
از آن جا که در مرام شخصیتی چون "برونو" قانون محلی از اعراب ندارد،برای میریام هم راه فراری نمی ماند. برونو تحت خواست قدرت خویش عمل می نماید و مانند ماشینی که چیزی جلودارش نیست،به سمت برآوردن نیازهایش هجوم می برد.
لذا وقتی هیچکاک میریام و رفقایش را در شهربازی،و برونو را در تعقیب آن ها نشان می دهد،به گونه ای تصویربرداری می کند که اگرچه برونو با آن ها فاصله دارد،اما گویی درست بیخ گوش آن هاست؛ او را مرتب در سایه می برد و از سایه او نوعی استفاده روانشناسانه می کند. حتی زمانی که جز میریام کسی در قاب فیلمساز نیست،ما حضور شبح گونه برونو را احساس می کنیم. دقیقا به این علت که او در چهارچوب معمول اشیا و اشخاص نمی گنجد؛او عینا معادل آن بخش روان هر انسان است که تن به قانونمند شدن نمی دهد و از نگاه ما پوشیده می ماند و هدف آن نیز مبهم است؛حال آن که تیزی نگاه خیره اش همواره زخمی مان می کند؛ چرا که نیست،در حالی که هست.
اگر مطابق قبل، برونو را تجسم "سایه" گای در نظر بگیریم،پس وقتی که در غار قایق های تفریحی،سایه برونو را پشت میریام می بینیم که به تدریج به او نزدیک تر می شود،نمی توان گفت که این "سایه" دلالت بر "سایه" اصلی و اساسی دارد؟! آیا به راستی این برونوست که میریام را می کشد؟ یا در حقیقت،تنها گای است که به طور ناخودآگاه و غیرمستقیم بر خواسته های قبلی اش جامه عمل پوشانیده است؟!
هیچکاک قتل میریام را بسیار کنایه آمیز،در شیشه عینک او به تصویر می کشد. انعکاس صحنه قتل در شیشه،بُعدی مجازی و خیالی به اصل واقعه می بخشد؛ به طوری که انگار حادثه تنها تصور یا ذهنیتی متعلق به یک شخص ثالث-حائل و وجه اشتراک میان برونو و میریام-یعنی گای می باشد.
می دانیم که گای نادانسته خواهان مرگ میریام است؛ او در خیال خود،در مقام یک دنیای مجازی، تا به حال هزار بار میریام را به قتل رسانده؛ پس درواقع عینک به مثابه شی ای که از آنِ ابژه نفرت پنهان گای است،فقط آرزوی قلبی او را روی خود بازتاب می نماید؛ آن هم به مدد بخش تاریک وجود گای که برابر با برونوست.تصویر برونو و میریام در شیشه به هر دویشان کیفیتی رویاگون می دهد.
تا قبل از ورود میریام و دوستانش، به آن طرف شهربازی، فضای محیط تا حدی روشن میباشد و به محض ورود آنها به آن سمت، تیرگی غالب میگردد. هیچکاک از وقوع یک حادثه غم انگیز، در دل "فرم" خبر میدهد و مخاطب را به سمت بحران هدایت میکند.
از اوّل یک شوخ طبعی در صحنه دیده می شود: بچه ای که بادکنکی در دست دارد و با یک اسلحه ی قلابی به برونو، شلیک می کند (ظاهراً هیچ لبخند و جوکی هم در کار نیست) و برونو هم با سیگارش بادکنک او را می ترکاند.
این، از آن شوخی های هیچکاکی است که خیلی هم تلخ است. اسلحهی کودک قلابی است ولی بادکنکی که می ترکد واقعی؛ این سکانس شخصیت برونو را هم بیشتر برای ما جا می اندازد.
برونو را میبینیم که دستهایش را برای انجام بازی آماده میکند، ولی گویی دارد دستهایش را برای خفه کردن کسی آماده میکند،از نکات جالب توجه این سکانس تضاد بین حس عمومی صحنه و حس تماشاگر است. کاری که استاد آن هیچکاک است. دو پسر و زنِ گای، مسرور سوار اسبهای شهربازی هستند و موسیقی نیز بر شدت این حس میافزاید امّا وجود برونو حس دلهره را در دل تماشاگر زنده نگه میدارد. جالبی کار اینجاست که از الگوی تضاد بیشتر در فیلمهای کمدی استفاده میشود.
تعلیق در کل سکانس، لحظه به لحظه، در حال به اوج رسیدن است تا . . . لحظه ی قتل.
صحنه ی قتلی که از پس عینک مقتول دیده می شود هم یک کار فرمی خوبی است که هیچکاک می کند و ما قتل را از پس شیشه ی عینک می بینیم که شبیه یک قتل واقعی جلوه نکند.
سکانس فوق العاده بیگانگان در قطار
صحنه ای که برونو به گای خبر از انجام وظیفه اش می دهد،از تیره ترین صحنه های هیچکاکیست؛ از همان هنگام که گای قصد ورود به خانه را دارد،تا زمانی که توجهش به مدد قاب کج،سایه روشن ها و فضای وهم آلود خیابان به صدای برونو جلب می شود و تا وقتی که با برونو گفتگو می کند. فیلمساز در این صحنه بیش از هر موقع دیگر به استادان اکسپرسیونیستش ادای دین می کند.
برونو به گای می گوید:"من طبق نقشه مون عمل کردم... حالا تو دیگه تو آزاد شدی. خودت میدونی که انگیزه قتل رو داشتی." جمله آخر او تن گای را می لرزاند و به معنای حقیقی کلمه "مو بر تنش سیخ می کند"؛ دقیقا به همان علتی که پیش از این، در قطار به برونو آن عکس العمل تند را نشان داده بود؛ به بازتاب پلیدی خودش.
او هنوز سعی می کند انگیزه اصلی خود را پنهان کند و دست کم خویش را بفریبد که از یک بره نیز معصوم تر است. بنابراین میان او(شخصیت اصلی-گای) و سایه اش(برونو)،نرده ها را به مثابه نوعی حائل می بینیم که می تواند سمبلی از خودآگاهی گای باشد که میان او و حقیقت وجودش اش فاصله می اندازد؛ همان خودآگاهی ای که مسبب خودفریبی می گردد. به عبارتی دیگر،اگر این نرده ها نباشند،گای و برونو با هم به وحدت می رسند و یکی می شوند. اما گای ترجیح می دهد پشت این نقاب مخفی شود و به جای پذیرش برونو به عنوان عضو لاینفک روان خویش،اسیر احساس گناه وجودی-کاتولیکی محبوب هیچکاکی نسبت به میریام گردد.
در نتیجه،زین پس گای چهره ای افسرده،آشفته و مهم تر از همه "گناهکار" به خود می گیرد(به ویژه در برخورد با همسر آینده اش و خانواده او.)؛ چرا که او عمیقا با هیولای روحش(برونو-خویشتن) دست و پنجه نرم می کند. به همان اندازه که از آن می گریزد،با نگاه خیره ای با آن مواجه می شود. از این به بعد شاهدیم که نگاه خیره برونو همه جا به دنبال گای خواهد بود؛حتی در خصوصی ترین لحظاتش.
سکانس ماندگار بیگانگان در قطار
از اینجا به بعد برونو در همه جا گای را تحت محاصره ی خود می گیرد و انگار به نحوی در مقام عذاب وجدانِ گای برمیخیزد، میزانسن ها به گونهای گرفته میشوند که برونو غالب و مسلط است و دقیقا مانند عذاب وجدانِ گای است، چرا که او قتلی که گای خواهانش بوده است انجام داده اما گای جرات انجام قتلِ برونو را ندارد.
به تدریج در طول فیلم برونو از پسزمینه به پیشزمینه میآید و سعی می کند به طور کامل گای را در محاصره ی خود قرار دهد و خود را به او تحمیل کند. از طرف دیگر گای تماماً به دنبال این است که از شر او خلاص شود و دوباره معصومیت خود را بازیابد. #سینا_نیکوکار
از قسمتهای درخشان فیلم که صرفا و صرفا مختص هیچکاک است و نه به کمدیهای متعارف سینما شبیه است و نه به درامهای جنایی؛ دنبال کردن بازی تنیس توسط برونو است. گای متوجه برونو میشود و کات زده میشود به نمای نقطه نظر او. یک نمای عالی؛ کمدی در حین حال مشوش کننده! همه در حال تماشای بازی تنیس هستند و به صورت اغراق آمیزی گردن خود را حرکت میدهند، بجز برونو که به گای- دوربین- زل زده است. با این نما هم باعث تبسمی می شود و هم بر دلهره صحنه افزوده شود.
هیچکاک به تناسب تعلیق آفرینیِ پرخطر خویش برای «گای» از ساحت مامورین قانون، لانگ شاتی پر کنتراست میگیرد که مامورین مراقب از گای را مخوف میسازد.و بی پرده با ظرافت و هوش از نشانه ها آرام آرام کدهارا به یکدیگر متصل میکند؛از صورت «گای» در مظان اتهام گرفته که به سبب دیزالو هوشمندانۀ استاد تعلیق-هیچکــاک- که به آرمی نظامی گونه تصویر متبادر میشود بخوبی جایگاه معنوی کاراکتر را در ان موقعیت بازنمایی میکند. و یا وقتی «گای» در لابیِ ساختمانی «برونو» را می بیند ؛ فرا از دو گفتگویی که دو کاراکتر باهم به جریان میندازند این کروات برونو است که در دل بصریت داستان سیالیت میندازد و به مخاطب کدی ابلاغ میکند که دست اخر وقتی برونو خود را برای ترساندن گای به خانواده اش نزدیک تر ساخته است- درست همان زمان که در میان تماشاگران دائم سرها چرخان بر محوریت بازی است اما تنها سر برونو با ایستایی سر و چشمانش گای را میترساند - ؛دوباره توسط همسر گای؛ این کدِ کروات درست همان زمان که حس قتل و کشتن در برونو با دیدن خواهر مقتولۀ مذکور مشهود شده است پدیدار و برداشت میشود.
دوربین هیچکاک و تکنیک منحصر به فرد وی کاملا شخصیت میشناسد؛ هویت دارد و روح را در تک تک فضای خود بدرستی تعبیه میکند؛ شأن دارد؛ و با دوسوی کاراکتر خود همذات پنداریِ صحیحی میکند ؛ بقدری که دوربین خویش را سوبژکتیو قاتلی میسازد که در درون قاب عینک خواهر مقتوله؛ کنش خود را بازتابی ذهنی میدهد و به یاد می آورد.
سکانس از فیلم بیگانگان در قطار
از مهمترین ویژگیهای شخصیتی برونو روابط عمومی بالایش است و این که در کمترین زمان ممکن با دیگران صمیمی میشود.
اعتقاد برونو درباره آدمها این است که آنها همه به جنایت علاقه دارند. همه کسی را دارند که بخواهند از شرش خلاص شوند. همین اعتقاد بیمارگونه برونو درباره بشریت است که او را از یک انسان عاقل و فهمیده به یک بیمار روانی و به یک مار خوشخط و خال تبدیل میکند. و البته شناخت هویت واقعی برونو خودش نیازمند هوش و ذکاوت بالاست.
این بخش از فیلم، با سکانسی تیره آغاز میشود که در آن گای، اسلحه ای را از طرف برونو دریافت میکند.
گای، از جهات مختلفی، تحت فشار است. خانواده و جامعه، او را رها نمیکنند. از یک طرف، برونویی قاتل، به گای فشار می آورد و از طرفی، پلیسی که به دنبال قاتل میباشد، گای را زیر نظر دارد. سکانس میهمانی آغاز میگردد و نوبت برونو است که گای را تحت فشار بگذارد. برونو، وارد میهمانی شده و با پدر «آن» آشنا میشود.
برونو زمانی که به سراغ دو زن مسن میرود، در کنار آنها "مینشیند". گویی برونو، خودش را با سوژه هایش تطبیق میدهد و هر طوری که آنها مایل باشند، سر صحبت را باز میکند.
و زمانی که گای در مقابل «آن» موضوع قتل را برملا میکند، موسیقی متن کاملاً قطع شده و تنهای صدای دیالوگ این دو نفر، برای مخاطب جریان دارد.توجه کنید از زمانی که خانم «کالینگام» در تنگنای دستان برونو قرار میگیرد موسیقی متن، در حال پخش شدن بود. هیچکاک به خوبی اِلِمان صدا را شناخته و از آن، در راستای ایجاد حس مخاطب بهره میبرد.
سکانس از بیگانگان در قطار
گای بالاخره تصمیم میگیرد، با برونو روبرو و از حالت انفعال خود خارج شود؛ البته این موضوع، به خاطر اطمینان خاطری است که «آن» به او داده.
سپس زمانی که گای، قصد ورود به خانه برونو را دارد؛ هیچکاک مجدد از قاب "کج" بهره میگیرد ( قابی که پیشتر نیز، در سکانس ورود گای به خانه خود و بعد از قتل «میریام» شاهد آن بودیم ) گویی هیچکاک، مادامی که گای را به تصویر میکشد و قرار است او را، وارد موقعیتی بحرانی گرداند، از قابی کج، برای انتقال حس عدم ثبات و تزلزل استفاده میکند.
سپس گای وارد عمارت آنتونی ها میشود و در سیاهی مطلق، کم کم مسیر خود را پیدا میکند. نکته جالب توجه، در زمان مواجهه گای و سگ آنتونی ها رخ میدهد؛ زمانی که دوربین، از نگاه مخاطب به سگ مینگرد، سگ با رنگی روشن، به تصویر کشیده شده است و به محض اینکه دوربین، POV گای میشود، رنگ سگ از روشنی به تیرگی میل میکند هیچکاک به درستی، با بازی رنگ و نور، سگ را برای مخاطب، غیرترسناک و برای گای ( در POV ) کاملاً ترسناک به تصویر میکشد. گویی این بحران گای است؛ نه هیچ شخص دیگری و نه حتی مخاطب!
در نهایت، برونو برای بدرقه گای اقدام کرده و با اسلحه ای که به طرف تنیس باز داستان هیچکاک نشانه رفته، گویی طعمه و هدف بعدی خود را، برای شکار برگزیده است. حال، او جدی ترین خطر، برای گای به حساب می آید و گای باید هر چه سریعتر، تا پیش از آنکه اسلحه برونو عمل کند، خود را از این بحران نجات دهد.
رقابت گای و برونو دررسیدن به شهر بازی
جا ماندن فندک گای نزد برونو نشانه آشکار همپیوندی آنها و همگامی و همراهی گای و برونو در سرتاسر فیلم است.
رقابت برونو و گای برای زودتر رسیدن به شهربازی، این سکانس دارای تعلیقی حیرت انگیز است. یعنی از طرفی ما و گای می دانیم که برونو می خواهد چه کار کند و از طرف دیگر گای باید مسابقه ی خودش را تمام کند.
هر چه بیشتر برونو به شهربازی نزدیک می شود، سرعت تدوین هیچکاک(سرعت کاتها) در به تصویر کشیدن مسابقهی تنیس، بیشتر می شود و عالی دلهرهی صحنه را با همین تندتر کردن ریتمِ فیلم به تماشاگر منتقل می کند.
ابتدا تنیس بازی کردنِ گای:
با یک واید شات برای نشان دادنِ زمین تنیسی که گای میخواهد در آن بازی کند شروع میشود، کارگردان برای نشان دادن چهرهی مصمم و مضطربِ گای موقع بازی تنیس، از مدیوم شات استفاده میکند. سپس یک تصویر واید point of view شات میگیرد و به طور کلی تصاویر بازی تنیس را اینگونه نشان میدهد، یک مدیوم یک واید، دوباره یک مدیوم یک واید و به همین ترتیب...
در ادامه یک نما از ساعتِ رسمی داریم که نشان میدهد گای علاوه بر حریفش، دارد با زمان هم میجنگد. سپس ادامهی بازی تنیس را نشان میدهد...
سکانس ماندگار از بیگانگان در قطار
بازی جسورانه هیچکاک با زمان ـ در صحنه مسابقات تنیس و فصل پایانی در پارک تفریحات از نکتههای به یادماندنی فیلم بهشمار میآیند.
ماجرای تنیس و فندک با هم پیش میروند که خودش یک تکنیک سینمایی است؛هیچکاک مدام از گای به برونو سوییچ میکند تا نوعی مسابقه و رقابت را بین این دو تداعی کند.
پلانی که دست برونو را در حال نزدیک شدن به فندک میبینیم، هرچه دست برونو به فندک نزدیکتر میشود، نمای close up هم با حرکتِ زیبای دوربین، به دست او نزدیکتر میشود.
در پلانهای گای هم هیچکاک به زیبایی از صدای برخورد توپ به راکت برای ایجاد تعلیق استفاده میکند، صدای این ضربات درست مثل صدای تیک عقربهی ساعت است و به ما یادآوری میکند که برونو دارد با زمان میجنگد.
وقتی برونو دستش به فندک میرسد، موزیک با کلیدهای مینور نواخته شده و تم تیره و تاریکی دارد به یک ارکستر کامل تبدیل میشود، در همین زمان گای بازی را میبرد.
هیچکاک در این سکانس از تلفیقی از کارهای تکنیکی برای ساخت تعلیق استفاده میکند:
۱)شاتهای دوربین اعم از مدیوم شات، کلوزآپ، سابجکتیو شات و...
۲)استفادهی هنرمندانه از موزیک و صداگذاری
۳)استفاده از تکنیک crosscutting (کات های متقاطع) که همان پریدن از صحنهی برونو به گای و روایت موازیِ این دو با هم است.
سکانس پایانی و به یاد ماندنی
سکانس دعوا در شهر بازی، این صحنه تقابل خیر و شر است، تقابل بی گناهی و گناه است، تقابل گای و برونو است.
هنرنمایی هیچکاک در یک لوکیشن به یاد ماندنی: چرخ و فلکی که پر از بچه است و گای و برونو مشغول زد و خورد هستند. چرخ و فلک به سرعت در حال چرخیدن است. برداشتهایی که هیچکاک از سر و سم اسب ها می گیرد، به اکشن صحنه بسیار می افزاید و با همراهی موزیک، لحظه به لحظه تعلیق را جایگزین می کند. یک موردِ جالب، کودکی است که با دستان کوچک خودش برونو را به آرامی میزند و سعی میکند به گای کمک کند که برونو به او هم رحم نمیکند و او را زمین میزند، اینجا درواقع هنر شخصیتپردازی را شاهد هستیم، چون ما قبلا دیده بودیم که برونو بادکنک کودکی را ترکانده بود و فهمیده بودیم دلش به حال بچهها نمیسوزد، درنتیجه کاملا انتظارِ این کارِ زشت را از برونو داریم.
وقتی گای به زمین می افتد و برونو غالب است، دوربین زاویهای از اسب ها نشان میدهد که با سُمهایشان به برونو لگد می زنند و انگار آنها هم میخواهند به گای کمک کنند.
همین جای دوربین درست، تدوین درست، و نگاه درست هیچکاک است که صحنه را چنین خلاقانه و مؤثر میکند.
این درگیری درنهایت، بدون اینکه گای بخواهد به مرگ برونو می انجامد، اما گای هم در این مرگ سهم دارد. پس بی گناهی در کار نیست!
روش درستِ ساختن یک فیلم روانشناسانهی دقیق و از همه مهمتر "سینمایی" را بایستی از هیچکاک یاد گرفت. یعنی هیچکاک در این فیلم دو شخصیت تام و تمام دارد که هر کدام با ویژگی های خاص خودشان کاملاً ساخته می شوند و حالا که دو شخصیت تام دارد می تواند آن ها در نسبتی پیچیده قرار دهد و فیلم خود را در چندین سطح حرکت دهد و در میزانسن خودش، هنر سینماییش را به تصویر بکشد.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر