نقد، تحلیل و بررسی فیلم"او" اسپایک جونز

او (به انگلیسی: Her) فیلمی در گونه کمدی-درام رمانتیک علمی-تخیلی است که اسپایک جونز نویسندگی و کارگردانی آن را بر عهده داشتهاست.
به گزارش هنر امروز، Her محصول ٢٠١٣
ژانر : کمدی | درام | عاشقانه | تخیلی
محصول : آمریکا
کارگردان:اسپایک جونز
بازیگران: ژاکین فونیکس.امی آدامز.اسکارلت یوهانسن
هزینه تولید : 23 میلیون دلار
فروش کل : 48.3 میلیون دلار
جوایز و عناوین کسب شده:
برنده اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال
نامزد اسکار بهترین فیلم
نامزد اسکار بهترین طراحی تولید
نامزد اسکار بهترین موسیقی متن فیلم
نامزد اسکار بهترین ترانه اورجینال
برنده گلدنگلوب بهترین فیلمنامه
نامزد گلدنگلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی
نامزد گلدنگلوب بهترین بازیگر مرد در فیلم موزیکال یا کمدی
در مجموع برنده ۴٢ جایزه و نامزد ۵۵ جایزه از جشنواره های مختلف
جزء ٢۵٠ فیلم برتر سایت IMDB
خلاصه داستان :
داستان فیلم در زمان آینده در شهر لس آنجلس اتفاق می افتد. تئودور که مردی درون گرا و منزوی است، در شرکتی کار میکند که نامههای زیبا و عاطفی برای متقاضیهایی که خود قادر به نگارش چنین نامههایی نیستند، مینویسد.
تئودور نامه های عاشقانه را به خوبی نگارش میکند ، گویی که عاشق ترین فرد روی زمین است. اما وی در زندگی شخصی خودش چندان موفق نیست…
تیزر رسمی فیلم "او"
چرا باید این فیلم را دید؟
از بین رفتن مرز بین عشق مجازی و حقیقی.
از ایدههای ناب ژانر علمیتخیلی که این روزها طرفداران کم و بیش فراوانی دارد، ایدهی خلق هوشهای مصنوعی و انساننما و خودآگاهی آنهاست. هوشهایی مصنوعی که با پی بردن به پیچیدگی خلقت خود روی دست خالقانشان برمیآیند و با خیزشهای خصمانه و گاها وحشیانه سعی بر اثبات برتری خود بر بشریت دارند. اما چه میشد اگر قصهی هوشمندی یک هوش مصنوعی در باب درامی عاشقانه و در آیندهای نهچندان دور روایت میشد و در آن خبری از آن خشونت بیحد و مرز عامهپسندانه نبود؟
"اسپایک جونز" با شاهکارش یعنی “او” (Her) به این پرسش جذاب پاسخی قانعکننده میدهد.
فیلم «او» یک داستان عاشقانه غیرمعمول ولی بااینحال احساسی و جذاب است که پیچشی هوشمندانه در مورد روابط فعلی و همچنین آینده دارد.
« او » از آن دسته آثاری است که مخاطب را به تفکر وا میدارد. اینکه سیستم عامل ها ی هوشمند بتواند روزی جایگزین معشوقه های یک انسان در زنگی واقعی باشد، در چند سال اخیر بحث داغ دانشمندان بوده که همواره موافقان و مخالفان خود را داشته است.
سکانس آغازین فیلم او
فیلم با کلوزآپی از صورت تئودور آغاز میشود که متفکرانه به نقطهای نامعلوم مینگرد. جملهای عاشقانه که به ذهنش میآید، لبخند میزند و آن را به نگارش درمیآورد. آن جمله، بخشی از نامه عاشقانهای است که متعلق به تئودور نیست اما تئودور نویسنده آن است. دیری نمیپاید که نما از کلوزآپ به مدیومشات عوض میشود و آدمهای بسیاری را مشاهده میکنیم که در حال انجام کاری مشابه تئودور هستند. همگی، نامههایی مینویسند، هم ذهنی و هم واقعی اما نه حقیقی، چرا که متعلق به خودشان نیست و به بیانی سادهتر «خود» ندارند.
در این پلان کوتاه، هرچه بیشتر به آدمهای آن اتاق مینگریم، گویی دنیایی را رصد میکنیم که در آن احساسات انسانی با کامپیوتر خرید و فروش میشود و حتی مناسبات انسانی نیز نمودی کامپیوتری مییابد
فیلم her شکل بیانگر فانتزی شده یکی از حادترین معضلات دنیای معاصر است. جامعه پس از آغاز هزاره سوم.
جامعه ای که مهر و محبتی حقیقت ندارد و عشق را باید در خیالات افراد جستجو کرد.
جهانی که "مجاز" بر "واقعیت" غلبه یافته است.
در فیلم تقریبا اثری از هیچ گونه گرمی،لطافت یا صمیمیت مشاهده نمی کنیم. با این وجود در عین اتمسفر بی روح حاکم بر یک یک پلان ها، به دلیل بهره هوشمندانه فیلمساز از رنگ و دکور،نوعی فضای فانتزی-خیالی پدید می آید که در ادامه خواهیم داد که چگونه به ایده ناظر فیلم یاری خواهد رساند.
هر گونه قضاوت از ابتدا نا به جاست و خطا. باید درنگ کرد تا یک یک ما به جای کاراکتر درمانده فیلم قرار بگیریم و توان هر گونه پیش داوری را از دست بدهیم.
سکانس خرید سیستم عامل هوشمند در فیلم her
هر چه قرن بیستم به انتهای خود نزدیک می شود، رسانه بیش تر و بیش تر بر دنیا سیطره می یابد. این سیطره رسانه ای ابتدا در قالب تلویزیون و سپس تمام شوها و تبلیغات نمود می یابد و در اواخر دهه نود به شکل غول متفکر و سهمناکی همچون اینترنت در می آید. موجودی که از همه ما زنده تر است؛در عین این که جانی ندارد. همه چیز را می داند،در حالی که اصولا صاحب هیچ گونه خودآگاهی نیست.
اوایل قرن بیست و یکم فیسبوک به وجود می آید. در مقام شریک جدید زندگی انسان. انسان های تنهای دنیای پسامدرن که به همدمی نیاز دارند تا این آتش زیر خاکستر به تدریج به مرحله انفجار نرسد. و در نهایت طی چند سال اخیر،شاهد تکامل و رشد رسانه های جمعی در قالب "فضای مجازی" هستیم. جایی که ظاهرا پهنایی به اندازه صفحه موبایل،تبلت یا نهایتا لپ تاپ ندارد؛ اما جهانی را می آفریند که در عین سراب گونه بودن و ایجاد توهم،واقعی تر و قابل اعتماد تر از واقعیتی به نظر می رسد که روزانه در اطرافمان رویت می کنیم.
فیلم Her حکایت یکی از میلیون ها انسان هاییست که فریب این سراب را می خورند؛هر چند،اگر واقعا بتوان نام سراب یا دروغ را روی آن گذاشت.
در قسمتهایی از فیلم تصویری از برجهای بلند و عظیم که به مدد هوش انسان ساخته شده است نمایان است. ولی با این حال انسان مدرن هنوز در یک چیز احساس کمبود دارد و آن عشقی پایدار است. گویی پیشرفت علم وفناوری روز به روز بر حس تنهایی و سرگردانی بشر افزوده است و بشر بیشتر به داخل خودش کشیده می شود و این منزوی بودن در جای جای فیلم مشهود است.
تئودور در کار خود موفق است و به خوبی برای دیگران حرفهای عاشقانه می زند و بر خلاف زندگی شغلیش نمی تواند به خوبی با دیگران ارتباط برقرار کند.
به دلیل ماهیت طلاق و تمایل نداشتن به برقراری روابط بیشتر، این انزوا تا زمانی است که یک سیستمعامل سخنگو به تئودور معرفی میشود که نه تنها فوقالعاده هوشمند است، بلکه ظرفیت تحول و تغییر را نیز دارد. این سیستمعامل به اسم سامانتا (با صدای اسکارلت جوهانسون) فوراً علاقه خود را به تئودور نشان میدهد.
رابطه
تئو سیستم عامل را نصب می کند. در ابتدا سوالاتی از او پرسیده میشود تا شخصیت سیستم عامل مطابق با چیزی شکل بگیرد که او می خواهد در کنارش داشته باشد. سیستم عامل میپرسد رابطهات با اجتماع چگونه است؟ رابطه ات با مادرت چطور بوده؟
در تحلیل روانکاوانه سوِِژه هر رابطهای در درجه اول خود است و بعد دیگری وارد بازی می شود. اولین دیگری مادر است و بعدتر دیگری بزرگ؛ جامعه.
تعریف ما از رابطه و عمل کرد ما در رابطهها در تمام طول عمر با ارجاع به منظومهای از الگوهای ذهنی درونفکنی شده از رابطه در سالهای اول زندگیمان شکل میگیرد. لکان میگوید اشیاق فرد در حقیقت اشتیاق دیگری است. حال اگر دیگری را خودمان بسازیم چه میشود؟ اگر سوِِژه اشتیاق را از روی خودمان و خواستههایمان ساخته باشند چه رابطهای شکل خواهد گرفت؟
وسوسه انگیز است.اینکه معشوق را عاشق چنان بسازد که می خواهدش، فقط در داستان شرقی مجسمه تراشی که شیفته دست ساخته خودش شد نیامده؛ داستان بسیارگفتهشده ایست چون آرزویی همگانی است.
سکانس از فیلم her
فیلم "او" نشان می دهد که سیستم های هوشمند کامپیوتری نه تنها می توانند برای زنان و مردان مجرد و پرمشغله، همه امور زندگی را برنامه ریزی کنند، بلکه حتی می توانند نقش معشوق و همدم آنها را نیز همزمان بازی کنند یعنی برایشان جوک تعریف کنند و به آنها مهر بورزند و آنها را عاشق خود کنند. از طرفی "او" نشان می دهد که فضای مجازی چقدر اصالت دارد و تا چه حد می تواند واقعی باشد و عواطف ما را درگیر کند.
در قالب صحنه هایی که تئودور در آن ها حضور دارد،شاهد نوعی بی روحی،سردی،و ترسیم فضایی ناتورالیستی به وسیله رنگ های غالبا تیره محیط هستیم که وضعیت اسفناک تئودور را تداعی می کند. از طرفی دیگر بسیاری از اوقات تئودور را با لباس های به رنگ های تند و تیزی همچون قرمز می بینیم.
یعنی گویی او قلبا از جنس محیط اطرافش و حس و حالی که بر او غالب شده نیست.این کنتراست و تضاد مابین او و اطرافش می تواند بیانگر اقیانوس جوشان درون او باشد که حتی در چنین موقعیتی،عمیقا نیازمند عشق و محبت است؛ نیازی که به قدری جدیست که حتی می تواند از سوی موجودی مجازی ارضا گردد.
سکانس خاطره انگیز فیلم her
از سکانس های بی نظیر فیلم او
رابطه سامانتا با تئودور را می توان نماد عشق مجازی در دنیای امروز دانست.
« او » از آن دسته آثاری است که مخاطب را به تفکر وا میدارد. اینکه سیستم عامل ها ی هوشمند بتواند روزی جایگزین معشوقه های یک انسان در زنگی واقعی باشد، در چند سال اخیر بحث داغ دانشمندان بوده که همواره موافقان و مخالفان خود را داشته است.
تئودور در این دنیا و دورانی که نگاهش به انسان همچون نگاه به ابزار یا هر گونه ماشین است،دچار یک بحران روحی-عاطفی گشته است. او در عشق ورزی و محبت به نوعی بن بست تهی از معنا شدگی برخورده،درنتیجه تلاش می کند تا باز از طریق همین عشق به زندگی خود روحی دوباره بدمد. اما این بار از طریقی کاملا متفاوت.
در حقیقت تئودور متوجه نیست که مشکل اصلی او از دست یازیدن به مظاهر گوناگون "اروس" و حتی شبیه سازی مجازی آن به شکلی که می بینیم،راه گشای مساله نیست. او باید راه حل نهایی را شاید نه در بیرون،که در "خویشتن درونی درونی خود" بیابد. مساله اصلی فیلم نیز همین است.
یکی از صحنه های شگفت فیلم Her، خود ارضایی خواکین فینیکس با صدای سیستم عامل مجازیه که با وجود آنکه سوژه ما به شخصیت مجازی آگاه می باشد ولی خود را در برابر این توهم ذهنی رها می کند .
این نشان دهنده دگرگونی اخلاق در عصر پست مدرنه که به شدت مفهوم شخصی پیدا می کند. در این سکانس ها ما با مفهوم نوینی از اخلاق روبرو هستیم . اخلاق فردی شده و جامعه ای اتمیزه شده که به درون توهم خود فروغلتیده و از کنش انسانی تنها در رابطه با خود بهره می برد.
سامانتا در ابتدا حسرت میخورد که چرا بدن ندارد؛ بعدا فقط میخواهد بدن داشته باشد چون میخواهد ببیند بدن داشتن چه حسی دارد. وقتی که رابطهاش با تئو جلوتر میرود نقش بدن کمرنگتر میشود. اولین تجربه عشقبازی تئو و سامانتا صحنه فوقالعادهای است. تصویر کاملا سیاه است و سکس در فضایی از کلمه و احساس اتفاق میافتد فضایی خالی از بدن.
واقعیت این است که مهمترین اندام جنسی ما مغز ماست و مغز است که به تحریکهای بدنی معنایی لذت بخش میدهد.اگر اروتیسم را معادل تنانگی بدانیم زیبایی کار اسپایک جونز نمایش تنانگی بدون تن است.
گاهی فکر می کنم همه چیزایی که قرار بوده حس کنم ، احساس کردم. از اینجا به بعد چیز جدیدی قرار نیست حس کنم، فقط نسخه های کوچکتر از اون احساسی هستن که قبلا تجربه کردم.
سکانس ساحل در فیلم Her
پیوند عاطفی میان انسان و ماشین...
در فیلم لحظاتی وجود دارد که تئودور به همراه سامانتا به جامعه قدم می گذارد تا سامانتا بتواند از طریق دوربین فضای موجود میان انسانها را ببیند. تئودور نیز که با در دست داشتن سامانتا احساس فوق العاده ای -همانند آنچه که معمولاً یک مرد و زن عاشق در کنار هم تجربه میکنند – دارد، کاملاً خوشحال و راضی به نظر می رسد. در واقع حضور سامانتا چنان برای تئودور ارزشمند است که وی علناً وی را به عنوان عشق زندگی اش برگزیده و به نظر می رسد ک هیچکس قادر نیست همانند سامانتا به زندگی تاریک تئودور روح و جان ببخشد.
در هنگام خروج از مترو تئودور نگاهی به ساحل و اطراف خود میکند. مهار بشر در دام سوبژکتویته این لحظه از فیلم یادآور مثال غار افلاطون در کتاب جمهور هست که بشر از غار جهل بیرون میاد و با واقعیت روبرو میشه . ولی این بشر آگاه شده باز به درون غار بر میگرده و اینبار با آگاهی از واقعیت، جهان مجاز رو ترجیح میده .و این نشان دهنده از هم گسستگی جامعه است که در عین در کنار هم بودن از هم دور هستن.
یادگیری و رشد به تنهایی برای خود معنایی نداره . یادگیری مفهومی بر خواسته از خواست قدرته (نیچه) . قدرت یعنی مهار کردن .
تئودور به موجودی دل بسته که در حقیقت جز در خیال او رخ نمی نمایاند. در واقع این معشوق مجازی یک صورت عینی دارد که همان شکل ظاهرش اش در کامپیوتر و در قالب کلماتیست که می نویسد؛و یک صورت ذهنی که همان بانوی دلربا و افسونگریست که جوان بینوا در اوهام خود با او عشق بازی می کند.
از آن جا که نمود عینی این موجود تکنولوژیک تنها محصول ساز و کار های پیچیده و فنی ست،اساسا زنده نیست و روحی ندارد؛ پس لذا درست است که بیان کنیم این عشق تنها و تنها تصور تئودور است. او با پناه بردن به تخیل بیش از حدش،می تواند تا آن جا پیش رود که هر گونه حائلی را میان خود و این کامپیوتر یکسره حذف کند و بالکل با او یکی گردد.
عاشقانه ای با چاشنی فلسفه هگل
مری: داری عاشقش میشی؟
تئودور: اینجوری مثل احمقا به نظر میام؟!
مری: نه... نه به نظر من هرکسی که عاشق بشه احمقه؛ عشق یه دیوونگیه که توسط اجتماع پذیرفته شده.
سکانس خاطره انگیز... از فیلم her
ابژه ی عشق، "معشوق" است یا "خودمان"؟
در سکانس شبیه سازی رابطه ی جنسی،آنچه تئودور در تعامل با سامانتا تجربه می کند حالت پیشرفته تر چیزی است که امروزه در فضای مجازی بسیار رایج است.
اما جذابیت این رفتار در چیست؟!چرا روابط مجازی در دنیای مدرن رو به گسترش اند؟چرا این روابط غالبا ارضا کننده تر و پایدار تر اند؟
زیگموند فروید پدر علم روانکاوی معتقد بود که صرفا ذات خیال پردازی امری لذت بخش است. سایرین پا را فراتر گذاشتند و اذعان داشتند که آنچه در فانتزی های ذهنی مان می آفرینم از آنچه در واقعیات عینی تجربه می کنیم بسیار لذت بخش تر است.
در واقع چیزی که رابطه ی مجازی را نسبت به صورت حقیقی اش دلخواه تر می کند آن است که در رابطه ی مجازی امکان تحقق فانتزی ها بیشتر است. در رابطه ی واقعی شکاف میان ایده آل ذهنی و حقیقت عینی از لذت رابطه می کاهد و به همین خاطر غالبا عشق آتشین فرد به معشوق حقیقی بلافاصله پس از ارضای نیاز به اشمئزاز مبدل میشود.
از آنجا که عشق مفهومی فرافکنانه است، یعنی فرافکنی ایده آل ها، تصورات و فانتزی ها به دیگری عشق را می سازد، در واقع ما عاشق تصورات خودمان می شویم که آن را به دیگری فرا افکنده ایم و پارتنر جنسی صرفا ابزار خودارضایی است! در رابطه ی مجازی از آنجا که مرز واقعیت کمرنگ و امکان تخیل بیشتر است، فرد راحت تر می تواند در تحقق فانتزی های خود ساخته بکوشد.
سامانتا یک هوش مصنوعی است که رفته رفته بر پایه ی ایده آل ها و فانتزی های تئودور شکل می گیرد و بدیهی است که تئودور نمی تواند از چنین فرصتی چشم پوشی کند. انگار همه ی ما به دنبال یک "او" میگردیم که آینه فانتزی های "من" باشد.
سکانس دختری در نقش رابط فیزیکی سامانتا درفیلم her
احساس
بدن و احساس و تعامل بین این دو از چیزهایی است که دیدن فیلم بهیادمان میآورد که به آنها فکر کنیم. سامانتا بدن ندارد یک نرم افزار است که روی پلاتفرمی از پردازندههای الکترونیکی اجرا میشود ولی در طول داستان احساس پیدا میکند. اینکه ماشینها بتوانند احساس داشته باشند دستمایه آثار سینمایی زیادی بوده. احساس دلبستگی به مادر در AI اسپیلبرگ و استقلالطلبی در بلیدرانر نمونههای خوبی هستند و یادمان هست که در ادیسه فضایی کامپیوتر HAL2000 وقتی متوجه میشود مدارهایش قطع شدهاند میگوید احساس میکنم دارم میمیرم. سامانتا طیف کاملی از احساسات انسانی را دارد؛ توجه میکند میفهمد، شوخی میکند، میخندد، حسادت میکند، نگران میشود، خحالت میکشد، تردید میکند و عاشق میشود.
سوالی که فیلم میپرسد این است که آیا این احساسات واقعی هستند؟ یا فقط شبیهسازی و تقلید رفتار ماست.
در واقع این سوال را کاترین ،همسر سابق تئو مطرح میکند وقتی تئو برای امضای برگههای طلاق پیش او میرود و به کاترین میگوید که با سیستم عاملش رابطه دارد. او به تئو میگوید که چون نمیتوانستی با احساسات یک انسان واقعی روبرو شوی سراغ چنین رابطهای رفتی. و ادامه میدهد که تو حتی مرا هم آن طور که بودم تحمل نمیکردی و مجبورم کردی پروزاک (فلوکستین) بخورم.
سوال فیلم در مورد این است که ایا احساسات سامانتا به عنوان یک ماشین احساساتی اصیل هستند؟
نمایی ماندگار از فیلم her
از زیباترین سکانس های فیلم her
تصویر ذهنی- آرمانی سامانتا که گویی از طریق صدای او واقعیت نیز یافته، با تصویر حقیقت یافته او توسط ایزابلا (واسطه) منطبق نیست و در نتیجه، تا زمانی که چشم تئودور بسته است (پناه آوردن به ذهن) از این رابطه ذهنی لذت میبرد اما در لحظه نگاه، گویی یا حقیقت بسیار زشتتر از آن است که تئودور بخواهد به آن بنگرد یا اینکه ذهنیت شکل گرفته در او آنقدر زیباست که وی، حاضر به پذیرش حقیقت نیست.
سامانتا باتجربه کردن مثلا آپدیت میشه و قابلیت ارتقا داره و حتی تا اونجایی پیش میره که میگه احساس میکنه پوست داره و فقط بدن نداره. حتی به مرحله نفس کشیدن هم رسیده،
درسته که خصوصیات فیزیکی سامانتا قابل لمس نیستن مثل پوستش و گرمای نفسهاش و خنده هاش و ... ولی باز خیلی در زمینه تجربه احساسات و عواطف انسانی از تئودور جلوتره درست مثل همون کتاب هایی که توی چند صدم ثانیه میخونه.
از طرفی اِمی و تئودور قرینه همدیگن. یعنی همونطور که تئودور با سیستم عاملش رابطه عاشقانه و عاطفی داره، اِمی هم به این مرحله از رابطش با تکنولوژی رسیده و عاشقش شده.
سکانس گردش در فیلم her
روند جایگزینی فناوری به سرعت در حال صعود است و ما بی آنکه متوجه باشیم به مانند صیدی در چنگال صیاد در حال بدام افتادنیم.
به مانند سکانسی از فیلم که تئودور بر روی سکویی نشسته است و در پشت سرش مانیتوری وجود دارد که در آن جغدی در حال پرواز است و اینگونه به نظر می رسد که در حال شکار قربانی خود می باشد. شاید این فیلم به ما یادآوری می کند که ما هم در حال غرق شدن در فضایی هستیم که ما را از زندگی واقعی جدا می کند و تاوان آن انزوا و تنهایی و از یاد بردن روابط عاطفی با انسانهای دیگر است.
سکانس تلخ از فیلم او
سیستم عامل برای لحظاتی از دسترس خارج میشود و تئودور مستاصل به میان جمعیت میدود. اگرچه غیبت سامانتا تنها چند دقیقه به طول میانجامد اما تئودور با واقعیتی هولناک روبهرو میشود؛ سامانتا همزمان با او با ٨٣١۶ نفر مکالمه و با ۶۴١ نفر نیز ارتباط داشته است؛ تنها یک لحظه تصور کنید چگونه ممکن است عشقی اینچنینی داشته باشید؟
البته که سامانتا به مرز خصوصیات انسانی نزدیک میشود؛ میخندد و میگرید، عاشق میشود، حسادت میکند، احساس میکند که پوست دارد، دوست دارد بدن داشته باشد و... اما ظاهرا این خصوصیات، درست مثل نفس کشیدنش، آنقدر مصنوعی و برنامهریزی شده است که سامانتا آنها را در مواجهه همزمان با حداقل ۶۴١ نفر دیگر نیز تکرار کند.
مشکل اینجاست که هرقدر یک ماشین خود را به انسان نزدیک کند، بازهم فقط یک ماشین است. تئودور وقتی متوجه ارتباط سامانتا با ۶۴۱ کاربر دیگر میشود، به استیصال خود، انسان و ارزشهای انسانی در این جهان پیمیبرد.
"او" اثریست که نشاندهندهی کشمکش بین دنیای درونی و بیرونی، رویا و حقیقت و ابژه و سوبژه در مدرنیتهی فرداها میباشد.
"او" را میتوان بهمثابه تهدیدی برای انسان دانست که به ما از آیندهای بظاهر روشن ولی در حقیقت ترسناک و غمزدهای هشدار میدهد که شاید هرگونه تلاش آدمی بر عدم رخدادن آن بیفایده است...
سکانس پایانی فیلم her
نمایی از سرگشتگی تئودور داریم، یک لو انگل و دنباله اش نمای نقطه نظری که قطرات آبی که می ریزند را می بیند، آب کارکرد گذر زمان را دارد. کتاب نامه های عاشقانه تئودور چاپ شده و برایش ارسال شده است. اسپایک جونز با انتخاب شغل تئودور یک تلنگر و هشدار درباره آینده بشر ارائه می دهد: روزگاری که حتی نویسنده نامه های عاشقانه در ابراز احساسات ناتوان است؛ در زندگی عاطفی شکست خورده است.
تئودور با حسرت نامه هایی که برای مردم نوشته را مرور می کند، احتمالا به این می اندیشد که در عصر جدید حتی احساسات نیز خرید و فروش می شود! حتی عشق ورزی نیز واقعی نیست بلکه نیاز به واسطه یک نویسنده دیگر دارد.
تئودور هنوز به خاطر کشف حقیقت تلخ ارتباط داشتن سامانتا با تعداد زیادی انسان مثل او، در شوک است چون او مثل هر انسان دیگری، عشق خالص می خواهد، وفاداری و منحصر به فرد بودن رابطه، چیزیست که با ماشینی شدن همه چیز در دنیای جدید به قهقرا رفته.
در پایان نیز رفتن سامانتا مساوی است با تنهایی تئودور. او اکنون بیش از همیشه تنهایی خودش را حس می کند و برای فرار از تنهایی به همراه ایمی به بام خانه می رود تا با خلا سامانتا کنار بیاید. سری که ایمی بر دوش تئودور می گذارد، نمود تصویری تنهایی است؛ تنهایی انسان مدرن در عصر جولان دادن تکنولوژی بر تمام عرصه های زندگی او.
تیتراژ و موسیقی پایانی فیلم her
و در آخر سوال این است که آیا این احساسات واقعی هستند یا فقط شبیهسازی و تقلید رفتار ما و یا برخاسته از ذهنیت و تخیل است؟
چه میزان از کنش ها و واکنش های ما برخاسته از جسم و چه میزان از روح و ذهن است ؟
و سوال جدی تر تکلیف کارکردهای ازدواج و زندگی مشترک مانند روابط زناشویی، تولید نسل و امثال آن در آینده است.
از سوی دیگر پیوند انسان با هوش مصنوعی نکته قابل تاملی است که ابعاد حقوق قضیه را چون ثبت ازدواج، طلاق، اختلافات زوجین، نفقه، ارث و ... به چالش جدی خواهد کشید.
دیدن این فیلم دریچه ای به دنیای آینده و چالش های پیش رو و تحولات زیستن در آینده را مطرح می سازد.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر