نقد، تحلیل و بررسی فیلم"قرمز" کریستف کیشلوفسکی

سه رنگ: قرمز (به فرانسوی: Trois Couleurs: Rouge) فیلمی فرانسوی به کارگردانی کریشتوف کیشلوفسکی محصول سال ۱۹۹۴ است. این فیلم آخرین بخش از سهگانهٔ معروف سه رنگ کیشلوفسکی (بعد از آبی و سفید) است.
به گزارش هنر امروز، فیلم «قرمز» Red
آخِرین فیلم از سه گانۀ «سه رنگ» کریستف کیشلوفسکی، همچنین آخِرین فیلم او است که در سال ۱۹۹۴ ساخته شده است.
به اعتقاد خیلیها این فیلم کاملترین فیلم کیشلوفسکی نیز هست که فیلمسازیاش همواره روندی صعودی داشت تا نهایتاً با سهگانهای ماندگار و با قلهای به نام «قرمز» به پایان برسد.
فیلم قرمز نماد شعار برادری در انقلاب کبیر فرانسه و معادل رنگ قرمز پرچم فرانسه است.
«قرمز» ستایششدهترین فیلم کیشلوفسکی است که نامش در بسیاری از فهرستهای معتبر بهترین فیلمهای تاریخ سینما دیده میشود. سه نامزدی اسکار که برای یک فیلم غیرانگلیسی زبان افتخار بزرگی است، نامزدی بهترین فیلم خارجی گلدن گلوب، چهار نامزدی بفتا، نامزدی نخل طلای کن، هفت نامزدی جایزۀ سزار و دریافت یکی از آنها بهترین موسیقی متن فیلم برای زبیگنف پرایزنر از جملۀ افتخارات فیلم «قرمز» در محافل سینمایی بودهاند.
بازیگران: ایرنه ژاکوب ، جان لوئیس ترینتی نانت
ژانر: درام، مرموز، عاشقانه
محصول 1994 فرانسه، سویس، لهستان
موسیقی : زبیگنف پرایزنر
افتخارات و جوایز کسب شده :
نامزد اسکار در سه بخش بهترین کارگردانی ، نویسندگی و فیلمبرداری
نامزد گلدن گلوب در سه بخش بهترین نقش اول زن و بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین فیلم خارجی زبان
جایزه بهترین فیلم خارجی زبان از جامعه منتقدین فیلم بوستون (BSFC Award)
چرا باید این فیلم را دید؟
قرمز در میان سه گانه کیشلوفسکی اثری پخته تر، عمیق تر و کمال یافته تر و به همان نسبت پیچیده تر است، چه از نظر فرم بصری و چه از نظر مضمون، و معمولا تماشاگرانی که سه اثر را می بینند، داستان آبی و سفید در ذهنشان بعد از مدتها می ماند و داستان قرمز را به دلیل پیچیدگی به یاد نمی آورند!
کیشلوفسکی با یک نگاه غیرماتریالیستی، نشان می دهد که ما در این جهان، شاید بر خلا ف تصورمان تنها نیستیم و کسی از غیب، دائم ما را نظاره می کند و زندگی انسان تا حد زیادی در گرو تقدیر، تصادف و شانس است.
کیشلوفسکی در ورای نظم ظاهری، قانونمند و فریبنده حیات، نیروی قدرتمند و گریزناپذیر تقدیر و تصادف را می بیند که بر خلا ف عقل، منطق و پیش بینی های انسان عمل می کند و از این نظر بر اساس اندیشه کیشلوفسکی، زندگی انسان بیشتر از آن که عقلانی و منطقی باشد، تابع شانس، تصادف و تقدیر است و در میان سه گانه او، قرمز بیشتر از بقیه بر این مفاهیم تاکید می کند.
اوج هنر کارگردانی کیشلوفسکی در بازی گیری از بازیگرانش است که این مزیت در قرمز هم مثل آبی و سفید بسیار به چشم می آید. بدون هیچ شکی بازی ایرنه ژاکوب فوق العاده و از بهترین بازی های بازیگران زن در دو دهه اخیر است.
اوج هنر کارگردانی کیشلوفسکی در بازی گیری از بازیگرانش است که این مزیت در قرمز هم مثل آبی و سفید بسیار به چشم می آید. بدون هیچ شکی بازی ایرنه ژاکوب فوق العاده و از بهترین بازی های بازیگران زن در دو دهه اخیر است.
تریلر رسمی فیلم قرمز.
درنمای آغازین قاب عکس تداعی کسی است که احتمالا آن طرف خط تلفن خواهد بود. تماس یکسویه و ارتباطی شکل نمی گیرد.
فیلم قرمز با تصاویری از سیم های تلفن شروع می شود که نمایانگر مفهوم کلی فیلم است. روابط و دوستی های انسان ها در دنیای مدرن. تصویر برداری و حرکت دوربین در این فیلم بسیار زیباست.دوربین شبکه پیچیدهای از خطوط تلفنی را دنبال میکند که از تونل و اعماق دریا عبور می کند. ارتباط و روابط دور و نزدیکی که زندگیهای ما را به هم پیوند می دهد.
ما هر روز در شبکه ای از روابط زندگی می کنیم. این شبکه و روابط، خود درون روابط بزرگتری از شعور کیهانی قرار دارد. همان شعور و سطح عمیقتر از واقعیت که به تولید همه اشیاء و نمودهای جهان فیزیکی ما می پردازد و در خود پوشیده و از شعور و آگاهی ما متفاوت و فراتر است. فیلم قرمز تلاش دارد نیروهای پنهانی که بر رابطه بین افراد اثر گذار است و خارج از قوه درک ماست به زبان خود بیان بکند. ارتباطات روزانه ما جزیی از ارتباطات به هم پیوسته کل عالم است ولی ما قادر به دیدن و فهمیدن کلیت به هم پیوسته نیستیم.
قرمز در یک سطح عمیق تر، فیلمی در باره ارتباطی است که زندگی های ما را به هم می پیوندد و این مفهوم به خوبی در نمای افتتاحیه فیلم بیان شده.
سکانس آغازین فیلم قرمز
فیلم قرمز با تصاویری از سیم های تلفن شروع می شود که نمایانگر مفهوم کلی فیلم است. روابط و دوستی های انسان ها در دنیای مدرن. تصویر برداری وعبور تند اتوموبیل ها و رفت و آمد آدمها، و گردش های تند و بی حاصل ِ دستگاه جک پات و تلاش ِ بی ثمر و عادت و تفنن هر روزهء والنتین از سر بی حوصلگی برای برنده شدن .قرمز را ببینید خوب هم ببینید . نمونه آدمهایی ست که هر روز در همه جا ممکن است ببینیم. همه ء این آدمها مثل ما عجله دارند . مثل ما عاشق می شوند . مثل ما نگرانند . کار می کنند ، خیانت می کنند به همسرشان ، فریب میدهند و لذت می برند ، دروغ می گویند و کک اشان هم نمی گزد ، می کشند برای لقمه نانی ، ساده اند و ....... ؛ در یک کلام ، ابَر انسان نیستند .
والنتین شخصیت فیلم قرمز هر روز شانس خود را با انداختن سکه ای در ماشین شانس کافه نزدیک خانه اش امتحان می کند.از طرفی والنتین را در اولین صحنه، جلوی «دوربین عکاسی» برای تبلیغات در حال عکس انداختن در پس زمینه قرمز می بینیم او تنها در معرض نگاه عکاس است.
هویت محصول ارتباط است یعنی «دیگری» باید وجود داشته باشد تا «من» ساخته و درک شود. «من» از طریق فهم و ارتباط با «دیگری» شکل میگیرد.از این منظر رسانهها به عنوان یکی از عوامل موثر در شکلگیری و تحول هویت اهمیت مییابند، به ویژه در دنیای معاصر که به عصر ارتباطات شهرت یافته است. به هر حال هویت انسان در جهان رسانهای شده چهرهای خاص مییابد، و از هویتهای دیگر متمایز میشود.
دوربین عکاسی والنتین را ابتدا وقتی که عکاس در حال عکس گرفتن از او در پس زمینه قرمز است می بینیم. عکس انتخابی او قرار است برای بیلبورد تبلیغاتی آدامس انتخاب شود. والنتین در برابر نگاه خیره عکاس باید فیگور یک دختر غمگین و ناراحت را بگیرد. عکاسی ابزاری برای کشف پدیده های اجتماعی و بازنمایی آنهاست. عکاس مثل نقاشی که پرترِه می-کشد، او هم چهره یا پرترِه افراد را با دوربین خود ثبت می کند. اولین محصول علم و تکنولوژی مدرن که می خواهد آینه نو جهان و امکان نگاه تازه باشد، تصویر عکاسانه است. از این پس تصویر عکاسانه از دوسو انسان را به موقعیتی تازه می کشاند، از سویی این تصویر ما را از جهان، یگانه و دچار فریب تواند کرد و از سوی دیگر جهان را دقیق تر از آنچه به چشم می بیند، دیدنی می کند. پس از پایان جنگ جهانی دوم جهانی عکاسی که به عنوان یک شاخه هنری و شعار سیاسی شناخته می شد روبه رشد گذاشت و بر پیشرفت تکنولوژی عکس تاکید گردید و عکس های سیاسی جای خود را به عکسهای مدل ها و تبلیغات روز داد. تصاویری که به متن تبدیل شدند و خبر از زندگی مصرفی می دادند. عکسها در تبلیغات بیشتر بر روش بازنمایی کننده خود تاکید دارند. ذهنیت عکاس دخالت اساسی را در تبلیغ یک کالا خواهد داشت.
سکانس تصادف والنتین با سگ قاضی در فیلم قرمز.
داستان فیلم قرمز در شهر ژنو سوییس اتفاق می افتد. والنتین، مدل نیمه وقتی است که عاشق جوانی است به نام میشل که در انگلستان اقامت دارد و با تلفن مدام او را دنبال می کند. در طول فیلم ما هرگز میشل را نمی بینیم; ولی از طریق تلفن های او به والنتین، متوجه می شویم که آدم بسیار شکاکی است و تصور می کند والنتین در نبودش به او خیانت می کند. از این رو حرف های او را باور نمی کند و رفتاری تحقیرآمیز، مقتدرانه و سلطه جویانه نسبت به او دارد.
موقعیت والنتین در قرمز شبیه موقعیت کارول در فیلم سفید است که از سوی دومینیک تحقیر می شد. این برخورد غیرانسانی، تحکم آمیز و سلطه جویانه بدون توجه به جنسیت آدم ها، راه را بر تفسیر فمینیستی آثار کیشلوفسکی خصوصا در این تریلوژی می بندد.
والنتین برحسب تصادف، سگی را در خیابان زیر می کند. سگ عاملی می شود تا او را به قاضی بازنشسته ای به نام جوزف کرن برساند که در خانه اش نشسته و با تلفن به مکالمات همسایگانش گوش می دهد.
به موازات این داستان، داستان دیگری نیز در فیلم روایت می شود که مربوط به دانشجوی حقوق جوانی است به نام آگوست که در مسیر رفت و آمد روزانه اش، هر روز از کنار والنتین می گذرد; بدون این که همدیگر را بشناسند و از زندگی هم خبر داشته باشند.
در اغلب نما های P.O.V (زاویه دید) والنتین از پنجره، اگوست یا اتومبیل او را در کادر می بینیم. آگوست دوستی دارد به نام کارن که کارش ارائه اطلا عات هواشناسی از طریق تلفن و به صورت خصوصی به مردم است.
اگر فیلمسازی به موسیقی نگرش مثبت و درستی داشته باشد؛ موسیقی به راحتی می تواند ارزش آن اثر را بالا ببرد. چه بسا آثاری بودند که موسیقی شان حتـــی از خود اثر هم معـــروف تر شده است و یک اثر هنری مستقل بکر تلقی می شوند. دقیقاً این اتفاق برای فیلم های کیشلوفسکی به خصوص سه گانه اش افتاده است. موسیقی جاودانه ، روح انگیز و دلنشین که به شکل عجیبی روی تصاویر فیلم ها می نشیند و اجازه می دهد گوش آدمی در کنار چشمان از ضیافت زیبایی بهره ای تام ببرند.
موسیقی فیلم قرمز همچون رنگ قرمز که رنگ گرم و بانشاطی است، موسیقی آرام، موقر، گرم و دل پذیری است. مثل همه کار های پریزنر، موسیقی قرمز نیز بر اساس یک تم اصلی ساخته شده و آن تم عشق یا والنتین است که بار ها در فیلم شنیده می شود و همانند رنگ قرمز بر آن تاکید می شود.
نخستین بار آن را در سالن مدی که والنتین در آن جا نمایش می دهد، می شنویم. صحنه بسیار زیبایی است که دوربین متحرک کیشلوفسکی، حرکت والنتین زیبا را روی صحنه، در حالی که چهر ه اش زیر برق فلا ش ها می درخشد، دنبال می کند.
سبک آهنگ سازی و ارکستراسیون پریزنر کلا سیک است; اما وی از پیچیدگی تماتیک آهنگسازان قرن هیجدهمی یا نوزدهمی پرهیز می کند. تم ها بسیار ساده و در عین حال عمیق و تاثیرگذارند.
والنتین در حین رانندگی بهطور اتفاقی با سگی برخورد میکند. دلیل تصادف آن است که امواج پارازیت مانندی که روی رادیوی ماشین افتاده حواسش را پرت میکند. او سگ را با دیدن اطلاعات روی قلادهاش برای صاحبش میبرد که همان قاضی بازنشسته است، اما به نظر میرسد که قاضی دیگر به هیچچیز اهمیت نمیدهد. اینجا متوجه میشویم که پارازیتهایی که باعث تصادف والنتین با سگ قاضی شده همان دستگاه استراق سمع قاضی بوده است.
والنتین با پیرمردی روبرو میشود که به عشق اعتمادی ندارد .در این گوش دادن ها به دنبال چیست؟ شاید می خواهد به خودش اثبات کند که این همه ی زندگی هاست که از هم پاشیده و او در این مورد تنها نیست.والنتین خودش هم زیر ضرب شک و دودلی مانده ؛ در اینکه آیا عاشق است یا نه ؟!
و کماکان به عشقش وفادار است. وقتی عکاس اش قصد دارد او را ببوسد ، این را ثابت میکند .
سکانس دیدار مجدد والنتین و قاضی بازنشسته در فیلم قرمز.
مداوای سگ توسط والنتین باعث برخوردهای بعدی او با قاضی میشود تا از رازهای زندگی او آگاه شود.تکرار بیانگر روایت ملال در زندگی آدم هاست...شخصیت قاضی در قرمز نمونه خوبی از این دسته...مردی که با سرک کشیدن به مکالمات اطرافیان پوچی و یکنواختی زندگیش رو به دوره میشینه.
در آبی ژولی با تماشای افرادی که پرش آزاد و بانجی جامپینگ میکنند از تلویزیون همین ملال رو تجربه میکنه....افرادی که برای لذت از ارتفاع میپرند و خوشحالند و او که در تصادف بدترین ترومای روحی رو سپری میکنه و مبهوت به این افراد تشنه حادثه مینگره....
در سفید که بنظر حلقه واسط این دو فیلم هست و قاعدتا باید در میانه دید شخصیت کارول نوعی شوربختی محتوم رو ذره ذره تجربه میکنه تا از فلاکت در بیاد.... اینجا کاتارسیس از طریق مال اندوزی و مکنت جلوه میکنه....کارول قارون سرزمین خودش میشه تا انتقامی تاریخی از دومنیک بگیره که به زیرکانه ترین حالت هم میگیره.... منتهی فیلم دوم هم با اشک اندوهناک کارول از مشاهده همسر سابقش در سلول به پایان میرسه..
از سکانس های معروف فیلم قرمز.
والنتین برحسب تصادف، سگی را در خیابان زیر میکند. سگ عاملی میشود تا او را به قاضی بازنشسته ای به نام جوزف کرن برساند که در خانهاش نشسته و با تلفن به مکالمات همسایگانش گوش میدهد. قاضی جوزف، شخصیت مردمگریزی است و انسانستیزی او از این اعتقاد ناشی میشود که انساانها دروغگو و خیانتکارند. او با استراق سمع حرفهای آنها و مکالمات تلفنیشان به این نتیجه فلسفی رسیده است. او جایگاهی خدایی برای خودش درست کرده میتواند ناظر اعمال و قادر به شنیدن حرفهای آدمها و آگاهی از پنهانکاری و خیانت آنها باشد. او همه چیز را میبیند و میشنود و درباره آنها تفسیر و قضاوت میکند. نگاه او به جهان پیرامونش نگاهی عبوس و بدبینانه است. وقتی والنتین به کار خلاف اخلاقی او اعتراض میکند میگوید: «در اینجا، زاویه دید من بهتر از صحنه دادگاه است. چون حداقل میدانم حقیقت کجاست.»
کیشلوفسکی دنیایی را به تصویر می کشید که توانسته بود بشناسد. دغدغۀ اخلاقی کیشلوفسکی ، منهای لحن غمناک آثارش ، در ظاهر فیلم هایی هم که می ساخت هویداست.
ساخت ده فرمان و یک سه گانه بر اساس شعارهای انقلاب فرانسه از واضح ترین آن هاست.
تقدیر، ازدیگر مشخصه های آثار کیشلوفسکی است. در بیش تر فیلم های او می توانید نشانه هایی را از تصادف و تقدیر بیابید. مثل قصۀ قرمز که از تصادف" والنتین" با یک سگ ایجاد می شود ، قصۀ آبی که با تصادفی که موجب مرگ شوهر" ژولی" و در نهایت آشفتگی و افسردگی او می شود آغاز می گردد ، فیلمی کوتاه دربارۀ کشتن که تصادفآ قاتل و مقتول در یک خودرو می نشینند و.... همین طور می شود این تصادف ها را ادامه داد. با این وجود گر چه خیلی از این تصادف ها قصه ساز هستند و گاه داستان فیلمنامه بر آنها استوار است اما بر خلاف تعریف کلاسیک تصادف ، ضعف به حساب نمی آیند .
طبق تعریف کلاسیک، تصادف در فیلمنامه نباید وجود داشته باشد مگر این که شروع کنندۀ داستان باشد یا این که مانع ایجاد کند نه این که راه حل بسازد. اما چون کیشلوفسکی در فیلم هایش به دنبال قصه گویی نیست ، طبیعتاً این تعریف در آثار او نمی گنجد. او با آوردن این تصادف ها قصد داشت به داستانش رنگ وبویی فلسفی بدهد.
پشت صحنه
دست اندرکاران فیلم های سه رنگ،قرمز
سکانس ماندگار از فیلم قرمز.
آگوست دوستی دارد به نام کارن که کارش ارائه اطلا عات هواشناسی از طریق تلفن و به صورت خصوصی به مردم است آگوست و کارن از جمله کسانی اند که قاضی پیر به مکالمات تلفنی آنها گوش می دهد و از خیانت کارن به اگوست آگاهی دارد.تم خیانت در قرمز برجسته تر از فیلم های آبی و سفید است. خیانت در فیلم های کیشلوفسکی جنسیت نمی شناسد و تنها منحصر به مردان نیست.
در آبی، شوهر ژولی به او خیانت می کند. در سفید دومینیک بلا فاصله بعد از جدایی از کارول با مرد دیگری رابطه بر قرار می کند و در قرمز دوست آگوست و زن قاضی به آنها خیانت می کنند. برادر والنتین نیز محصول خیانت مادر اوست.او نیز در سن ۱۵ سالگی می فهمد مردی که مادرش سال ها به عنوان پدر معرفی کرده، پدر واقعی او نبوده. قاضی نیز از خیانت همسرش در ۳۵ سال قبل حرف می زند و این که بعد از آن، هرگز به زنی عشق نورزیده است. آگوست نیز به تدریج به بر خیانت کارن آگاه می شود.
سه گانه رنگ وصیت نامه سینمایی کیشلوفسکی به شمار می آیند. کسی که شایسته ترین میراث دار سینمای هنری دهه نود اروپا بود. بهترین فیلم های او تجلی هم زمانِ نومیدی و امید در قبال زندگی امروزی هستند.
حکایت هایی از نیاز انسان ها به ارتباط با دیگری و اینکه چگونه از این نیازها پاسخ نمی گیرد یا سرکوب می شود. فیلم های او در عین غافل نبودن از شرایط بیرونی، مشکلات اساسی را در حیطه هایی خصوصی می جویند. ما به خلوت ناآرام شخصیت های او راه می یابیم و با بحران هایی روبرو می شویم که راه حل سهل و سرراستی ندارند.
رمز و راز دیگری نیز در فیلم های کیشلوفسکی وجود دارد، این احساس که به رغم جدایی ها و تنهایی ها پیوندی غریب و غیرمادی میان زندگی انسان های مختلف وجود دارد. ساز و کاری پنهانی که گاهی از پس پرده آشکار می شود و تاثیری شگرف به جای میگذارد. قرینه سازی ها، تکرارها و تداعی ها، در این فیلم ها در خدمت تاکید بر این ارتباط هستند.
پشت صحنه
بیلبورد تبلیغاتی دومین رسانه ای است که در سر راه چهارراه تصویر والنتین بر روی آن بازنمایی می شود و در مقابل چشم بیننده قرار می گیرد.
تصویری از بازتاب نیمرخ غمگین والنتین.
سکانس خاطره انگیز فیلم قرمز.
میزانسن در فیلم قرمز
میزانسن، ریشه در تئاتر یونان باستان دارد و نسبت بازیگر به صحنه را گویند. در سینما، میزانسن سه بعدی است؛ مثلثی است از بازیگر، آکسسوار، و دوربین.صحنه های نخستینی که زن وارد خانه قاضی شده و با قاضی صحبت میکند را به یاد آورید؛ چه رابطه عجیبی میان اشیاء خانه، قاضی، و بازیگر زن(که بعداً دوربین جای او را میگیرد) برقرار است؛ مثلثی که دائما در حال تغییر است. یا صحنه ای را به خاطر بیاورید که سنگی از شیشه وارد خانه قاضی شده و وقتی والنتاین(نقش اول فیلم) میخواهد سنگ را به همراه خورده شیشه ها دور بیاندازد، قاضی از او میخواهد آن را روی پیانو بگذارد و ناگهان میزانسنی عجیب روی میدهد: یک طرف قاضی است، یک طرف۵ سنگ ثابت اند و یک سنگی که روی پیانو تکان میخورد و ته کادر هم والنتین است که با تعجب نگاه میکند و میبیند که درک روابط زندگی قاضی بسیار پیچیده است.
میزانسن، تعیین تکلیف نهایی میان عناصر سازنده فیلم با بازیگرها و آکسسوار است. زیبایی دراماتیک فیلم، در میزانسنها خود را نشان میدهد. تقدیرگرایی موجود در میزانسنهای «قرمز» نوعی الهام شاعرانه است که کیشلوفسکی ناخودآگاه در اواخر عمرش آن را دریافت میکرده است.
رنگ های به کار رفته در فیلم؛ از رنگ چراق راهنمایی گرفته تا رنگ ماشین جیپ، رنگ پوستر قرمز، فضای داخلی خانه قاضی و رنگهای گرم دیگر موجود در محیط؛ گویی بیننده را در فضایی قرمز شناور کردهاست. رنگ قرمز رنگ جذبه و هیجان است.
سکانس خاطره انگیز فیلم قرمز
نظریه هولوگرافیک «بوهم» نشان می دهد که گذشته غرق در فراموشی نمی شود بلکه در هولوگرام کیهانی ضبط می شود و همواره می تواند یکبار دیگر در دسترس قرار بگیرد،واگر زمان را به صورت پیوستار و کلّی ببینیم و با ایده هولوگرافیک بررسی کنیم می توان به نشانه ها و ایده های فیلم قرمز نزدیک شد و درک کرد.
والنتین با پسری بنام میشل در انگلستان در ارتباط است و اگوست هم با دختری زیبا و بلوند رابطه دارد و ظاهرا با هم دوست هستند و رابطه عاشقانه دارند ولی در حقیقت هیچ نزدیکی و رابطه ای بین آنها وجود ندارد تا بجایی که اگوست با خیانت دوست دخترش مواجه می شود و متوجه این فاصله ای که بین آنها بوده می گردد و رهایش می کند و والنتین هم کم کم پی به رفتار بی قاعده و بی اساس دوستش میشل می برد و فاصله و دوری که بین آنها وجود دارد خود را نشان می-دهد. همان دوری و فاصله ای که با نمایش نمادین دوری راه و سیم های تلفن و قطع ارتباط خط در ابتدای فیلم نشان داده می شود.
زندگی هایی که در فیلم قرمز نشان داده می شود سرشار از خیانت است و اغلب این خیانت ها از سوی زن هاست. (خیانت نامزد پیرمرد و اگوست.خیانت مادر ولنتاین به همسرش و... )
نکته ای که به ذهن می رسد نحوه ی خیانت در فیلم های کیشلوفسکی است. در اغلب فیلم های او این خیانت با رابطه ی جنسی به اوج خودش می رسد و معمولا این رابطه ی جنسی توسط شخصی که مورد خیانت قرار گرفته، دیده می شود و شوکی باور نکردنی به شخص وارد می شود. (دقت کنید به لرزش دست و سر اگوست بعد از دیدن رابطه ی نامزدش با مردی غریبه)
آگوست و کارن از جمله کسانیاند که قاضی پیر به مکالمات تلفنی آنها گوش میدهد و از خیانت کارن به اگوست آگاهی دارد.تم خیانت در قرمز برجستهتر از فیلمهای آبی و سفید است.
قاضی بعد از آشنایی با والنتین است که نگاه او به جهان تغییر میکند. والنتین کاتالیزوری است که روح سرد و منجمد او را بیدار کرده و عشق را در او زنده میکند. اگر چه این عشق بیشتر جنبه افلاطونی دارد تا زمینی. در طول فیلم دوستی و صمیمیتی بین این دو شکل میگیرد که هر دو از آن بهره میبرند و به تحول شخصیت آنها کمک میکند. قاضی از جاسوسی در زندگی دیگران دست برمیدارد و والنتین به معنای تازه ای از عشق و خیانت در زندگی میرسد و میفهمد که باید به رابطه بیثمرش با میشل پایان دهد.
پشت صحنه
کیشلوفسکی و ایرنه ژاکوب در پشت صحنه فیلم "قرمز"
سکانس ماندگار و خاطره انگیز از فیلم قرمز.
والنتین مقداری دیدگاه او را به زندگی اصلاح می کند و قاضی پیر را از جولانگاه تاریکش بیرون می کشد و به مراسم فشن شو که او به عنوان مدل در آن حضور دارد دعوت می کند.
والنتین در حین گفتوگو در تئاتر از قاضی میپرسد: «شما کی هستید؟» جواب قاضی این است: «یک قاضی بازنشسته.» این لحظه، لحظهء شناخت میشود.
سالن خالی تئاتر، جایی که والنتین برنامهء نمایش مد خود را در حالتی الهه وار اجرا کرده است (نور فلاشهای عکاسی حالت تلألوء آذرخش گونهء مینیاتوری را القا میکند.) حالت سکوت، شکوه و ابهت کلیسای جامع را مانند است. ناگهان طوفان در خارج سالن وزیدن میگیرد و والنتین به طرف پنجره هجوم میبرد تا آنها رادر مقابل باد و باران ببندد. حرکت دوربین در این صحنه،مانند بیشتر صحنه های فیلم قرمز، با حرکت مؤکد پایوتر سوبوچینسکی فیلمبردار انجام میشود. تغییر سریع و ناگهانی دوربین در نمای نقطه نظر، از ارتفاع بالا به پایین و پایین به بالا، روند مداوم فیلم را میان بررسی کلی کیهانی و کوچکترین جزئیات شخصی بازتاب میدهد.
یکی از ویژگی های سینمای کیشلوفسکی غمناک بودن آن است. غمی که ناشی از نگاهی رمانتیک نیست بلکه حاکی از نگاهی فلسفی به جهان معاصر است. جهانی که در آن انسانیت انسان رنگ می بازد و آدمی به بن بست کشیده میشود. کیشلوفسکی را شاید بتوان سخنگوی بن بست جهان معاصر دانست. دنیایی که جایگاه تحقق آرزوها نیست. دنیای سقوط اعتماد، کمبود عشق، اظهار عشق بی جواب، فقر روزافزون، خشونت بی انگیزه که با تلافی خشن تر می شود و منطقی کور که انسان بی گناه را به هلاکت می کشاند. دغدغه اخلاقی کیشلوفسکی منهای لحن غمناک آثارش، در شکل فیلم هایی که می سازد آشکار است. ساخت یک ده گانه بر اساس ده فرمان و یک سه گانه بر اساس شعارهای انقلاب فرانسه از واضح ترین آنهاست.
سکانس خداحافظی والنتین از قاضی
بنابر عقیده «بوهم» جهان دارای ساختاری همچون هولوگرام است و در پس ظاهری چیزها، گستره یکپارچه ای مستتر است. زمان یکپارچه و کامل است می توان وقایع یا اشیاء را در گذشته، حال یا آینده ادراک کرد.
فیلم قرمز تلاش دارد نیروهای پنهانی که بر رابطه بین افراد اثر گذار است و خارج از قوه درک ماست به زبان خود بیان بکند. ارتباطات روزانه ما جزیی از ارتباطات به هم پیوسته کل عالم است ولی ما قادر به دیدن و فهمیدن کلیت به هم پیوسته نیستیم.
قاضی جوزف دلیل آشنایی اگوست با والنتین می گردد چون نشانی از هر دو در خود دارد. هم اگوست را دارد و هم والنتین را. قاضی باردار والنتین و اگوست بوده است. فارغ شدن او از گذشته اش آینده اگوست و والنتین را در خود دارد. گذشته و آینده در هم تنیده شده اند. پیدا شدن یکی منوط به دیگری است.
دو ظرف یکبار مصرف که در آنها کمتر یک سوم قهوه مانده است. در زمینه ای به رنگ های قهوه ای ، زرشکی و قرمز و سیاه با سایه ای در زیر.این آخرین دیدار والنتین و قاضی است و پس از آن والنتین به سفر خواهد رفت و قاضی به خانه غار مانند خود .قهوه در ظرف یکبار مصرف نشان از تاریخ مصرف گذشتن چیزی دارد. شاید عشق آندو و این که 35 سال برای این عشق دیر شده است . قاضی می گوید : چه قهوه مزخرفی . زمان گذشته است و در زمان گذشته چیزها یی می توانند مزخرفتر به نظرآیند. چرا که یاد آورد تجربه بدی هستند . قاضی در اصل به رابطه خود با والنتین اشاره دارد چه رابطه مزخرفی !
قاضی مقام این که هیچ چیز درجای خود نیست را قضاوت می کند.
تلفن و پنجره از عناصر مهمی اند که کیشلوفسکی در قرمز بر آنها تاکید می کند. برای کیشلوفسکی رابطه هایی که از طریق ارتباطات تصنعی مثل خطوط تلفنی ایجاد می شود، به شکست می انجامد. تنها رابطه هایی که بر اساس برخورد های رودررو و فیزیکی یا حتی متافیزیکی شکل می گیرد، دوام می یابند. تلفن با این که به کاراکتر ها اجازه می دهد که بدون درگیری عاطفی و رودررو و بدون احساس درد، با هم رابطه و تعامل داشته باشند. اما از جهتی این رابطه ها را سطحی و کم عمق ساخته است; مثل رابطه سست و شکننده بین والنتین و میشل یا رابطه بین آگوست و کارن و یا علا قه قاضی پیر به استراق سمع مکالمات تلفنی همسایگانش.
پنجره نیز چنین نقشی در فیلم قرمز دارد و کاراکتر ها را از نظر عاطفی و حسی از رویداد های پیرامونشان جدا کرده است. نما های متعددی در فیلم وجود دارد که قاضی پیر و والنتین، هر دو از پنجره و از پشت شیشه به چشم انداز مقابلشان و آدم های خیابان نگاه می کنند.در یکی از صحنه های زیبای فیلم قاضی را می بینیم که درون اتومبیل نشسته و دستش را روی شیشه پنجره اتومبیل می گذارد و والنتین هم که بیرون اتومبیل ایستاده از بیرون و از پشت شیشه دستش را روی دست قاضی می گذارد. کاملا روشن است که آنها عمیقا عاشق اند اما به وسیله موانعی نامرئی جدا شدهاند.
برخی از عناصر فیلم، کاملا غریب به نظر میرسند، مانند علاقهء مشترک شخصیت های سه گانه به سمفونی های ون در برودن مایر، که توسط کیشلوفسکی و آهنگسازش زبیگنوپریسنر برای فیلم زندگی دوگانه ورونیکا خلق شد.
تسلسل در هستی از نگاه کیشلوفسکی
دیگر عناصر تکراشونده، داارای بار عمیق اخلاقی هستند که بتدریج به ظهور میرسند: پیرزن کوچک و خمیده ای که لنگ لنگان در خیابانی در لهستان نگاه ورونیکا را به خود جلب میکند و سپس در پاریس نگاه ورونیکا، دوباره در فیلم آبی پدیدار میشود؛ جایی که تلاش میکند بطری شیشه ی را در سطل بلند روباز بیندازد.
پیرزن ساکت و اندوهگین است و جولی توجهی به او ندارد. اما وقتی دوباره در برابر کارول ظاهر میشود، کارول او را مینگرد و لبخند میزند؛ لبخندی که ظالمانه است. چراکه مشکلات پیرزن، تنها یک واقعه مضحک برای کارول است. تنها هنگامی که پیرزن در جنوا، ظاهر میشود، مورد توجه قرار میگیرد و در کار او مداخله میشود.
لحظه ی که والنتین در اواخر فیلم قرمز سالن تئاتر را ترک میکند، پیرزن را میبیند که در حال تلاش است. والنتین میایستد و به او کمک میکند. بطری را از او میگیرد و از شکاف سطل آن را به داخل میاندازد. در پایان به این مفهوم میرسیم که حرکت سادهء مهربانی اوج کلیت سه گانه است؛ حالتی که جهان را نجات میدهد.
سکانس پایانی فیلم قرمز
نهایتا در آخرین صحنه، والنتین را در همین قاب و نمای نیمرخ در پس زمینه قرمز در صفحه «تلویزیون» می بینیم و تعداد بینندگانی بیشتر از بیلبورد و عکاسی، دنیایی فراتر و غیر قابل کنترل.
کیشلوفسکی یگانگی مرموزی میان قاضی بازنشسته و قاضی جوان (اوگوست) برقرار میکند. اتفاقات زندگی این دو نفر عیناً شبیه هم تکرار میشود، با این تفاوت که اوگوست در انتها به نیمۀ گمشدهاش (والنتین) میرسد، اما قاضی پیر با چهل سال فاصله او را در جوانی میبیند و حس میکند که او همان زنی است که همواره در جستوجویش بوده است.
در صحنهای قاضی پیر به والنتین میگوید خواب او را دیده است که همسن خودش بوده و به مردی در کنارش لبخند میزند. این مرد چهکسی بوده: قاضی پیر، اوگوست یا هردو که گویی جوانی و پیریِ یک نفرند؟
کیشلوفسکی به زیباترین شکل ممکن یگانگی و برادری را در این فیلم به تصویر میکشد، اینکه همۀ ما میتوانستیم به جای یکدیگر باشیم، یا اینکه درواقع بخشهای مختلفی از زندگی یک وجود کامل به نام انسانیم.
ریشه های فیلم قرمز به عهد عتیق باز میگردد؛ باخدای زودرنج، خشمگین و حسودی که شدیدا مراقب مخلوقاتش است. دربارهء آنها با خشونت قضاوت میکند و وقتی این مخلوقات، انتظارات او را به انجام نرسانند، بلاهایی آسمانی بر آنان نازل میکند.
پنجره می تواند محل عبور و تلاقی یک نگاه باشد محل انتقال احساسات . پنجره در ادبیات عاشقانه ما محمل بسیاری ازاشتیاق ها است . روزنه ای است به سمت آنچه که باید باشد و اما نیست. شش سنگ نماد چه چیزی اند سخت بودن؟ محکم بودن؟ تهاجم ؟ چرا روی پیانو؟
سنگها نشانه هایی از شکستن ، تنبیه ، بغض ، خشونت و پاسخ اند. سنگ ها بخشی از شش شخصیت پایان فیلم هستند سه زوج که به سلامت از آب گرفته شده اند و اکنون از خطر رهاشده و آنطرف شیشه اند . و اینکه روی پیانوهستند هم اشاره ای به فیلم آبی است و هم بودنشان روی پیانو به آنها ارتباطی ریتمیک و موسیقیایی می دهد.کیشلوفسکی با قرمز اجازه می دهد تا سه گانه بارور شود و شش توله بزاید که توله ها نیز چون سنگها نمادی اند از شش نفر نجات یافته و بازآمده به زندگی جدیدی که انتظار آن می رود . زندگی جدیدی که او به شخصیتهایش می دهد.
کیشلوفسکی با فیلم سوم از سه گانه ها همه را در زیر چتر عشق می خواند و به همه فرصت چگونه بودن می دهد.عاشق ها عاشق می مانند و کسانی که خیانت می کنند نمی مانند و حتی مثل دوست والنتین( میشل) دیده نمی شوند. شخصیتی که از اول تا به آخر صدایش را داریم و دیگر هیچ .
پایان بندی فیلم بسیار عجیب و شوکه کننده است. طوفان و غرق شدن کشتی می تواند تمثیلی از مصائبی باشد که تمام شخصیت های سه گانه ها متحمل شده ان و حالا به سلامت از آن عبور کرده اند و به انسان هایی سر سخت با دیدگاهی تازه تبدیل شده اند.
از منظر زیباییشناسی وآکسسوار
در این فیلم برخی اشیاء از شیء بودن عبور میکنند و به اشیائی دراماتیک تبدیل میشوند. شیء دراماتیک شیئی است که از هویت اولیه ای که برایش تعریف شده عدول کند و به مفهومی دراماتیک تبدیل شود.
در «قرمز» بسیاری از اشیاء بدون آنکه بیننده متوجه شود به شیء دراماتیک تبدیل شده اند: جیپ قرمز، سطل بازیافت زباله، دستگاه جک پاد و…. بزرگترین هنر کارگردان آن است که از مرز مادیت اشیا گذشته و به آنها ماهیتی معنوی دهد و برای همین است که کیشلوفسکی میزانسن ها را با اشیاء پیوند داده است.
قرمز فیلمی است در مورد ارتباط :
تمامی مفاهیم اصلی در قرمز دو کد اصلی دارند یکی رنگ قرمز و دیگری ارتباط توسط تلفن .
تمامی اکسیون ها و پلانها پس از رفتار زیبایی شناسانه وموکد این دو کد هستند که نمودی در فیلم می یابند و فیلم را لایه لایه می سازند.
فیلم قرمز با تلفن شروع می شود و با خبری از تلویزین پایان می یابد دو وجهه از مشخصه های شنوایی و دیداری شنوایی رسانه در دنیای مدرن.
قطعه های که پریزنر برای سکانس نهایی فیلم قرمز ساخته بر اساس همان تم اصلی یعنی عشق است و نشاندهنده قدرت آهنگسازی او و درک درستش از مفهوم موسیقی فیلم است.
سکانسی که در آن پیوند و ارتباط بین همه عناصر و شخصیتهای به ظاهر بیارتباط فیلم آشکار میشود. قاضی از طریق تلویزیون شاهد پخش گزارشی تصویری از کشتی غرقشده و مسافران نجاتیافته است.تنها ۹ نفر از ۱۴۳۰ نفر سرنشینان کشتی نجات یافته اند. از میان آنها قاضی تنها والنتین و آگوست را میشناسد; اما تماشاگر فیلمهای کیشلوفسکی که قسمتهای دیگر سهگانه را دنبال کرده میتواند ژولی، الیویه، کارول و دومینیک را نیز در میان آنها تشخیص دهد. اتفاقی که تنها در جهان تصادفی، تقدیرگرایانه و غیرعقلانی کیشلوفسکی میتواند روی دهد.
موسیقی پریزنر با تاکید بر تم عشق به ما میگوید که در واقع این عشق است که آنها را نجات داده است. این قطعه با سازهای بادی شروع میشود و با ارکستر سازهای زهی و آواز کورال ادامه پیدا میکند. نوای ویولونسل در میانه قطعه، یادآور حضور نظارهگر و هشداردهنده قاضی است.همه این شخصیتها آزمایشی سهم ناک و درد و رنج عظیمی را از سر گذراندهاند و حال میروند که زندگی تازه ای را آغاز کنند. شاید شعری را که ژولی برای قطعه اتحاد اروپای همسر فقیدش در فیلم آبی سروده، به خوبی بیانگر مفهوم سکانس پایانی فیلم کیشلوفسکی باشد:
هرچند با ایمانی که دارم میتوانم کوهها را جابهجا کنم اما اگر عشق نداشته باشم هیچ نیستم.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر