نقد، تحلیل و بررسی فیلم"پیانیست" رومن پولانسکی

پیانیست (به انگلیسی: The Pianist) فیلمی است ساخته رومن پولانسکی. فیلم بر مبنای داستان واقعی زندگی نوازندهٔ پیانوی یهودی، ولادیسلاو اشپیلمان در دوران جنگ جهانی دوم در لهستان و اشغال این کشور توسط آلمان به قلم خودش ساخته شدهاست. وی در آن دوران آثار موسیقی شوپن را در ایستگاه رادیویی ورشو مینواخت.
به گزارش هنر امروز، «پیانیست»
جزو 250 فیلم برتر IMDB
جوایز : این فیلم نامزد 7 جایزه اسکار و 2 جایزه گلدن گلوب شد.
در مجموع برنده 55 جایزه معتبر و 73 نامزدی برای آن شد.
برنده 3 جایزه اسکار
بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین کارگردانی برای پولانسکی و بهترین بازیگر مرد برا آدرین برودی.
ژانر : بیوگرافی , جنگی , درام , موزیک
محصول : فرانسه , لهستان , آلمان , انگلستان , آمریکا
خلاصه داستان :
داستان فیلم از 23 سپتامبر 1939 و درست چند هفته پس از تهاجم نظامی آلمان نازی به لهستان آغاز میشود امّا پیانیست در همین حال هم به نواختن پیانوی خود در رادیو ورشو ادامه میدهد. او در راه رسیدن به رادیو از روی قطعات خرد شده ماشین آلات متلاشی و لاشه اسب های کشته شده میگذرد و در حالی، در ساختمان رادیو پیانو مینوازد که صدای بمب های فرو ریخته بر سر شهر، هر صدایی از جمله صدای پیانو را تحت الشعاع قرار داده است. چند روز بعد ورشو سقوط میکند و پیانیست، نخستین نشانه های برخورد نازی ها با یهودیان را با حضور سربازان آلمانی در شهر میبیند ... او در تمام سال های سخت جنگ و اشغال با پنهان شدن در گوشه و کنار شهر تلاش می کند با استقامت و امیدواری منتظر پایان جنگ بماند...
جمله تبلیغاتی فیلم پیانیست (The Pianist): موسیقی، شور و شعفش بود و بقا بزرگترین شاهکارش.
پیانیست»، اثر رومن پولانسکی، روایتگر روزهایی از جنگ جهانگیر دوم است. همان روزهایی که لهستان همچون بسیاری از مناطق اروپا تسلیم ارتش عظیم آلمان شد و به دنبال باورهای حزب نازی و تنفر شدیدشان از یهود، آنان را به سخت ترین شکل ممکن اذیت و آذار کرده و تحقیرشان می کردند. به عبارتی، هدفشان انقراض این قوم بود.
فیلم پیانیست، دارای صحنه های تاثیرگذاریست که نتایج و پیامدهای جنگ را به تصویر می کشد. ویرانی، فقر، آوارگی، مرگ و بسیاری دیگر، نتیجه جنگ هاییست که دولتها به راه می اندازند و بار آن را سالیان سال ملت ها به دوش می کشند. تصویری که از جنگ و ویرانی هایش در این فیلم نمایش داده می شود کافیست تا «پیانیست» را به اثری درخور توجه تبدیل کند.
این فیلم یکی از برترین و بی همتاترین فیلم های معنادرمانگرانه ی درمان سرخوردگی، افسردگی و درماندگی است.
با تماشای فیلم به ژرفای ارزش نعمت های ساده و پیش پا افتاده هر روزه زندگی مان دست می یابیم و هر روز از دستیابی به آن ها پروردگار را سپاس و زندگی را شادباش می گوییم.
فیلم به اندازه توان سرسختی و جنگندگی آدمی در رویارویی با شرایط دشوار و جانکاه می پردازد و می تواند الگویی برای همانندسازی در راستای افزایش پشتکار، خستگی ناپذیری و سخت کوشی، رشد انگیزه و عزت نفس و رهایی از سرخوردگی، افسردگی و درماندگی باشد.
فیلم پولانسکی تاثیر گذار است و علاوه بر اشاره به جنگ جهانی دوم، از شکوه موسیقی می گوید و اینکه چطور با موسیقی آدمها می توانند به هم پیوند بخورند.
داستان این فیلم برمبنای داستان واقعی ولادیسلاو اشپیلمان نوازنده یهودی پیانو در لهستان و در زمان واقعه تلخ هولوکاست در شهر ورشو میباشد.
اشپیلمان داستان زندگی خود را طی سالهای جنگ جهانی دوم درلهستان واشغال این کشور توسط آلمان به صورت یک کتاب مینویسد و چاپ میکند. وی در آن دوران آثار موسیقی شوپن را در ایستگاه رادیویی ورشومینواخت...
این فیلم هم برگرفته از همین کتاب بوده و ریشه در حقیقت دارد.تمامی اتفاقات در فیلم تقریباً با اندکی بزرگنمایی از این کتاب برگرفته شدهاست.
تریلر فیلم پیانیست.
فیلم پیانیست بر اساس زندگی ایشون ساخته شده"ولادیسلاو اشپیلمان"/ اجرای اثرشوپن توسط اشپیلمن.
سکانس شروع فیلم "پیانیست" با موزیک فوق العاده زیبا و غم انگیز
دوربین پیانو را نشان میدهد. صدایی آرامش بخش از آن به گوش میرسد"ولدی" دارد پیانو مینوازد. به خاطر کار خوبش، در ایستگاه رادیویی معروف لهستان کار میکند. اما صداهای گوش خراش خمپاره ها، صدای دلنشین این پیانو را میبلعند. هنگامی که صدای خمپاره ها به گوش میرسد، جم نمیخورد تا اینکه ساختمان روی سرش خراب میشود. اینجاست که برای اولین بار "دوروتا" را ملاقات میکند.
به خانه که وارد میشود میبیند همه دارند وسایلشان را جمع میکنند تا فرار کنند.
"ولدی" میگوید اگر قرار است که بمیرم میخواهم در خانه خودم بمیرم. وی نیز در جو جنگ قرار گرفته و از خود واقعیش خبر ندارد. او یک موسیقیدان است با روحیه ای لطیف! اگر هم بخواهد نمی تواند در جنگ شرکت کند و یا اسلحه به دست بگیرد و در خانه خود بمیرد.
کسی خبر ندارد که در آینده ای نه چندان دور، چه اتفاقاتی قرار است بیفتد. فکر میکنند که چون انگلیس و فرانسه علیه آلمان اعلان جنگ کرده اند همه چیز به خوبی خوشی ظرف چند روز تمام میشود. نمیدانند که چه چیزی در راه است... براساس همین تفکر، "ولدی" با "دوروتا" قرار ملاقاتی میگذارد. اولین قرار ملاقات خیلی خوب پیش نمیرود. محدودیتهایی که یهودیان در برابر آن قرار میگیرند از قبل، با ورود آلمانها به لهستان شروع شده اند.
شوراهای یهودی (که زیر نظر آلمانها بودند و دستورات آنها را اجرا میکردند) به یهودیان دستور دادند که خانه های خود را ترک کرده و به "گتو" ها (محلی که برای جمع آوری یهودیان تدارک دیده شده بود) نقل مکان کنند. این مناطق را با دیوارهایی از سایر مناطق شهر جدا کردند تا یهودیان را مانند طایفه ای طاعون زده در آن نگهداری کنند.
"ولدی" عشقش را میفروشد. "پیانو" اش تمام دارائیاش بود. یک پیانیست بدون پیانو مانند یک ضبط صوت، بدون نوار کاست است. به گتو ها نقل مکان میکنند. گرسنگی از راه میرسد. جمعیت یهودیان روز به روز کمتر میشود. در هر گوشه و کناری فقیری از فرط گرسنگی، پوست به استخوان چسبیده، در کنار پیاده رو به زمین افتاده و هلاک شده است. دیدن تصویر آن هم دردناک است، چه رسد به دیدنش از نزدیک.
مردم شروع به خرید و فروش اجناس خود میکنند تا درآمدی برای خانوادهاشان بدست آورند. "ولدی" هم برای وعده غذای مجانی در یک رستوران کار میکند.
"کارلوس" دوست خانوادگی آنها، با پیشنهاد کار نزد آنها میآید، اما "ولدی" و "هنریک" به خاطر شرافت و نوع دوستی خود پیشنهادش را رد میکنند. "کارلوس" نیز از آن دسته انسانهایی است، که خود را در درجه اول میبینند. کسانی پول از جان آن فقیرانی که هر روز کنار پیاده رو نقش بر زمین افتاده اند، و فرزندانشان در گل و لای به عزاداری میپردازند، برایشان مهمتر است.
در هر دوره ای شاهد اعتراضات و جنبشهایی بوده ایم. این بار نیز در لهستان جنبشی در راه است که کار خود را با پخش اعلامیه شروع کرده است. هر چه اعلامیه بیشتر پخش شود، موفقیت آن نیز بیشتر خواهد بود. اما این جنبشها هم راه به جایی نمیبرد و سران این جنبش به زودی اعدام میشوند...
صحنه ها و سکانس های بعدی هم گویای شرایط بد زندگی یهودیان است. اجازه ندارند در پارک قدم بزند، اجازه ندارند روی صندلیهای عمومی بنشینند، اجازه ندارند از پیاده رو راه بروند، اجازه ندارند به رستوران ها و قهوه خانه ها بروند و ...
سکانسی ازفیلم پیانیست.
خانواده اشپیلمن خانواده خوشبختی بودند و در آغاز جنگ در امنیت بودند. واکنش اولیه آنها این بود: ما هیچ جا نمیرویم. حلقه نازیها روز به روز تنگتر میشد ولی با این حال خانواده او از گزارشهای مربوط به اعلام جنگ انگلستان و فرانسه علیه آلمان دلگرم میشدند و امیدوار بودند نازیها به زودی عقب رانده میشوند و زندگی به حالت عادی بر میگردد. اما چنین اتفاقی نمیافتد.
یهودیان شهر مجبور به تسلیم داراییهایشان و نقل مکان به منطقهای که با دیوارهای آجری از بقیه شهر جدا شده میگردند. یک نیروی پلیس یهود (که برای اجرای قوانین نازیها فعالیت میکردند) به اشپیلمن پستی در این نیرو پیشنهاد میکند، اما او امتناع میکند.
از همان ابتدا تنها به پیانو و نواختن دل خوش دارد. اولین سکانس فیلم با تصویر کردن آخرین اجرای زنده او در رادیوی رسمی ورشو که همزمان با اولین حمله جدی نازیها به این شهر است، آغاز می شود. هر چه جلو تر می رویم نقش موسیقی و پیانو را در زندگی ولادک بیشتر و پر رنگ تر می بینیم. موسیقی او را با دخترک دلربایی آشنا می کند که ولادک به او علاقمند است. اندکی بعد زمانی که نازیها شهر رااشغال کرده اند، فروش پیانوی شخصی ولادک، خانواده را از گرسنگی نجات می دهد. در زمان زندگی تبعیدی در گتو، پیانو نواختن ولادک در یک رستوران یهودی خرج خانواده را تأمین می کند.
سکانس رقص اجباری مرد یهودی درفیلم پیانیست.
نیمهای اول فیلم که به شرح انتقال و جدایی اعضای خانوادهی اشپیلمان میپردازد به قدر کافی متاثر کننده درآمده.
حضور قهرمانی است منفعل و جدا افتاده، حتی با وجود حضور در میان انبوه آدمها. فیلم در بارهی ناظری ناتوان است. در طول اشغال و کشتار، اشپیلمان نه میتواند کسی را نجات دهد و نه این که به کسی کمک کند، نه به یک پیرزن خلوضع خیابانی و نه به عزیزان خانوادهاش.
ولادک اشپیلمن فیلم پیانست یک قهرمان جنگ نیست! قهرمان صبر شاید اما قهرمان جنگ؟! او در تمام مدتی که نازیها در صدد حمله به ورشو هستند و یا دوران زندگی در گتو، هیچ چیز از جنگ نمی داند! او مثل خواهران و برادرش، اخبار جنگ را مرور نمی کند و چنانکه می بینیم، این دیگرانند که او را در جریان اخبار و وقایع قرار میدهند. او هرگز مانند دوستان و همرزمانش برای پیروزی و آزادی ایدئولوژی و ترفند نمی تراشد و ترجیح می دهد آنقدر صبر کند که روزی دوباره انگشتانش شاسیهای پیانو را لمس کنند. هر چند که بیدارانه از پشت پنجره ای که میان رویاهای او و وقایع دهشتناک جنگ فاصله می اندازد، برای همه از دست رفته ها “آه ” می کشد!
قسمتی از فیلم پیانیست ساخته ی رومن پولانسکی.
سکانسی دلخراش از جنایت نازی ها"پرتاب ویلچر" در فیلم پیانیست
سکانسی کوتاه ازفیلم پیانیست.
وقتی جنگ می شه آلمانی ها همه ی یهودی ها را به یک طرف شهر میفرستند و همه جا رو دیوار می کشند که اونا نتونن وارد شهر بشن.بعد از چند هفته و ماه نازی ها به خاطر هیچ چیز وارد خونه ای می شن که خانواده ای توش زندگی می کردند.یکی از سرباز های آلمانی به این خانواده می گه که پاشند و وایسن.ولی یکی از اونا که فلج بوده نمی تونه و اونا می گن که این به درد نمی خوره و از تراس می ندازنش بیرون و اون پیر مرد می میره.
پولانسکی که از سینمای بعد از جنگ لهستان برخاسته است این بار خاطرات تلخ خود را مرور میکند و به سالهای زجرآور 1939 تا 1945 برمیگردد و یک هنرمند را از چنگال نازیها بیرون میکشد. سالهایی که او خود آنها را به خوبی میشناسد و هیچگاه از ذهنش محو نمیشوند. او که خود از نجات یافتگان فاجعه نسلکشی است و حتی مادرش در اردوگاه مرگ آشویتز کشته شده است بهتر میتواند در چند فصل نهادین فیلمش آن روزگار رنجآور را تصویر کند و بیننده را متحیر سازد.
مقابله هنر و هنرمند به عنوان ایدهال بشری و نجاتبخش چنین نژادی با مخوفترین واقعه جوامع انسانی یعنی جنگ و شرارت و خونریزی.
پولانسکی استادانه این دو پدیده را در کنار هم قرار داده است بطوریکه تضاد ایجاد شده هم بر ارزش هنر میافزاید و هم وقاحت آدمکشی را بیش از پیش آشکار میسازد.
سکانس ودیالوگ تکان دهنده ازفیلم پیانیست.
من چی کار کردم....خدایا چیکار کردم....چرا اون کارو کردم....
_حرفاش رو اعصابمه، محض رضای خدا این زن چیکار کرده؟
_ بچه شو با دستای خودش خفه کرده، المانا خونه به خونه میگشتن، این زن و شوهر و بچه ش قایم شده بودن، بچه شروع میکنه به گریه کردن، برای اینکه صداش بلند نشه با دستای خودش بچه شو خفه میکنه...
یکی از فجایعی که جنگ به بار میآورد قحطی و گرسنگی است. پدرِ شپیلمان، از پسرکی دستفروش شکلات میخرد، و آن را قطعهقطعه میکند و بین همگی تقسیم. در این صحنه صدای خُرد شدنِ شکلات با نالهای در پسزمینه و موسیقیای حزنانگیز در هم میآمیزد و تشویش و اندوه در دل میافکند. در پیانیست شاهدِ قتلوعامهایِ بسیاری هستیم؛ تأثیرگذاریِ صحنهی مزبور اگر بیشتر از آنها نباشد کمتر نیست. بخش عمدهی این تأثیرگذاریِ عاطفی، مرهونِ صداست.
سکانس ترن درفیلم پیانیست.
یکی از صحنه های تاثیر گذار درفیلم پیانیست آنجاست که پیرمردی غذا را از دست پیرزنی به زور می گیره بعد با زبون غذای ریخته شده رو زمین و لیس می زنه!
پلیس گروهی از جمعیت را از اردوگاه خارج و به سوی قطار راهنمایی میکند. صدها زن، مرد و کودک ژنده پوش که بسیاری از آنها بسته هایی کوچک در دست دارند در حین حرکت به جلو هم دست یکدیگر را رها نمیکنند. برخی ناراحت و مضطرب به نظر میرسند و عدهای به فضای خالی مقابل خود خیره شدهاند. چند نفری هم آرام اشک میریزند. همه نوارهایی سفید به بازو دارند که بر روی آن ستاره داود با رنگ آبی نقش بسته است. در حالیکه گریه مادران و ناله کودکان به هوا برخاسته، سربازان آلمانی با استفاده از قنداق تفنگهای خود جمعیت را وادار به حرکت به سوی واگنهای باری خاموش، خالی و منتظر میکنند.
اشپیلمن به همراه سایر یهودی های لهستان،شهر و خانه های خود را تحویل می دهند و به سمت قطارهای نازی ها می روند. در صف های طولانی لهستانی ها یکی از آشنایان اشپیلمن او را از صف بیرون می کشد و می گوید خود را نجات بده و این شروع داستان اشپیلمن است...
پیانیست اثر بی نظیر پولانسکی درباره جنگ و اتفاقاتش به دور از هر تعصبی فیلمی تماشایی و زیبا است.
پولانسکی دست روی داستانی واقعی می گذارد که پر از شگفتی و درد و رنج است.
بقای او، جان بهدربردنش از مهلکه مرهون کمک، خیرخواهی و خطرکردن دیگران است.
صحنهای که یک «کاپو»سرکرده او را از صف ِ روانهی مرگ بیرون میکشد.
پولانسکی با توجه به تجربه اش می دانست که تقدیر و شانس نقش غیر قابل تصوری را در سرنوشت اکثر نجات یافتگان بازی می کرد.
با نشان دادن اشپیلمن به عنوان یک بازمانده و نه یک مبارز یا قهرمان – به عنوان مردی که همه تلاش خود را برای نجات زندگیش انجام می دهد اما بدون خوش شانسی و کمک چند نفر دیگر خواهد مرد.
شرم آوره. دارن مارو مثل گوسفندان به مذبح میبرن. چرا بهشون حمله نمی کنیم ؟
نیم میلیون نفریم. میتونیم فرار کنیم یا حداقل شرافتمندانه می میریم و ننگ تاریخ رو پیشانیمون نمی خوره.
سکانسی ماندگار از فیلم پیانیست(تنهای تنهای تنها)
این سکانس غمگین فیلم پیانیست بابازی فوق العاده آدرین برودی وروایتگره حمله آلمان به لهستان است.
این سکانس نمایش بی نظیر آدرین برودی که خیلی خوب بازی کرده و بمعنی واقعی کلمه آوارگی و درماندگی شخصیت اصلی رو خیلی خوب و بشکل قابل باوری نمایش میده! و جوانترین کسی شد که جایزه اسکار نقش اول مرد رو برنده شد.
برخی معتقدند بخاطر مضمون فیلم بود که جایزه اسکار این سال (2002) به ایشون رسید، چون بطور مسلم این جایزه حق دنیل دی لوئیس برای بازی در نقش بیل قصاب در فیلم "دارو دسته نیویورکی" بود. که صددرصد حق با آنهاست و دی لوئیس یکی از بهترین نمایشهای تاریخ سینما رو ارائه میده و صد البته موضوع فیلم که مربوط به وقایع جنگ و جنایت بین اهالی نیویورک و مهاجران ایرلندی هست، برای داوران و دست اندرکاران اسکار، مهمتر و جذابتر از مسئله یهود نیست. ولی با همه این تفاسیر آدرین برودی هم خیلی خوب نقشش رو بازی کرده و در کل صرفنظر از بحث مظلوم نمایی یهود، پیانیست فیلم قابل قبولی از آب در اومده که تماشاش خالی از لطف نیست.
آنجا که اشپیلمن لنگان لنگان به ویرانه های ورشو قدم می گذارد، بیننده شاهد نمایی است که واقعیت دردناک جنگ را با تمام وجود احساس می کند، یا سکانسی که آن مرد کزایی غذای ریخته شده برروی زمین را به شکل خوابیده از روی زمین می بلعد، این واقعیت هولناک یعنی جنگ برای مخاطب باورپذیرتر می شود.
سکانس اعدام در فیلم پیانیست.
گتوها بسته شد. هر کس که گواهی خدمت نداشت آواره شد، که آخر و عاقبتش هم معلوم است. بقیه به شرق رفتند. البته آنها هم سرنوشتی بهتر از آوارگان نصیبشان نشد. تنها "ولدی" از آنجا جان سالم به در برد. آن هم از روی شانس و با کمک "کارلوس".
تمام شهر از بین رفته و کاملا متروک است. "ولدی" و مدیر رستوران به درون دسته کارگران راه مییابند و برای کار به داخل شهر فرستاده میشوند. در اینجاست که "ولدی" یکی از دوستاش را ملاقات میکند. بالاخره توسط یکی از دوستان قبلیاش از کارگران دیگر جدا و به سوی شهر روانه میشود. به کمک دوستان خود جایی را برای پنهان شدن مییابد، و از همین راه نیز اتفاقی را که اصلا انتظارش را نداشت رخ میدهد. آدرسی را که برای مواقع ضروری به او دادهاند، وی را به خانه "دوروتا" راهنمایی میکند. از شنیدن خبر ازدواجش شوکه میشود و هنگامی که از خواب بیدار شده، با شنیدن صدای ویولون سل که دوروتا آن را مینوازد، تصویر عشق دیرینش در برابر دیدگانش نمایان میشود.
مروری بر نسل کشی یهودیان درفیلم پیانیست.
حمله به محله یهودیان درفیلم پیانیست.
سکانس پیانو زدن ذهنی آدرین برودی.
زیبا ترین سکانسی که از فیلم پیانیست بهیاد خواهد ماند، صحنه ای است که ولادک در یکی از همان آپارتمانهایی که او را تا آینده حفظ می کند، نوای موسیقی را که از آپارتمان جنبی می آید، مستانه گوش می دهد و به ناگاه و علی رغم توصیه دوستانش که به او خاطر نشان کرده اند که نباید در مدت زندگی در این آپارتمان سر و صدایی تولید کند، شروع به نواختن پیانوی خاک گرفته ای می کند که در گوشه ای از اتاق نشیمن جای دارد. اما زمانی که در نمای نزدیک، انگشتان ولادک را می بینیم، متوجه می شویم که سر انگشتانش با شاسیها فاصله دارند و او تنها در خیالش، پیانو می نوازد!
پیانیست پولانسکی پر از صحنه های ناب هست اما این صحنه شاید بهترین باشد؛ نگاه حسرت بار نوازنده سرگردان که در خانه ای پناه گرفته و در برابر پیانو نشسته و انگشتانش را با فاصله بر روی کلیدهای پیانو حرکت میدهد گویی که در حال نواختن قطعه ای هست، تنها حرکت انگشتان دست را می بینیم، صدایی نیست اما موسیقی در ذهن تک تک ما جاری می شود. شاید بتوان دستان آدمی را زنجیر کرد و بست اما خیال را چه؟
پرنده مردنی ست، پرواز را به خاطر بسپار.
دیالوگ ماندگار فیلم پیانیست:
بیا اینو بفروش(اشاره به ساعت).غذا مهتر از زمانه.
گوشه ای از قیام مردم ورشو مقابل نازی ها سال 1944 فیلم پیاتیست.
آدرین برودی برای آماده کردن خود درفیلم"پیانیست"برای ماه ها همه چیز را کنار گذاشت.آپارتمان وماشینش را رها کرد.بادوست دخترش قطع رابطه کرد.یادگرفت چطورموسیقی"شوپن"رادرپیانوبنوازد و13کیلوگرم(29پوند)وزن کم کرد.
وی در طول مدت ساخت فیلم بسیاری از داراییها و اموال شخصی خودش (شامل آپارتمان شخصی و ماشینش) را رها کرده و خود را از خانواده و دوستانش جدا نموده بود همچنین در تمام قسمت هایی که آدرین برودی در حال نواختن پیانو می باشد، واقعاً اون قطعه را خودش مینوازد و فقط در جاهایی که کلوز آپ دست خالی نوازنده نشان داده میشود توسط یک پیانیست مشهور لهستانی نواخته شده است در واقع میتوان گفت که قسمت شروعی قطعات شوپن توسط خود آدرین برودی نواخته شده است و وقتی قطعه در ادامه به قسمت های خیلی مشکل تر و تکنیکی تر از نظر نوازندگی میرسد توسط نوازنده مشهور لهستانی نواخته شده و در فیلم هم در این قسمت ها فقط دستان نوازنده نشان داده میشود.گفته میشود که آدرین برودی در کودکی پیانو را آموخته است ولی برای نواختن این قطعات شوپن ماه ها قبل از شروع فیلمبرداری این فیلم تمرینات پیانو خود را دوباره از سر گرفته است.
این تجربه(کاهش13کیلو وزن) اورا عوض کرده ونتیجه اش یک اجرای قدرتمندبود.
اودرمورداین تجربه می گوید:بعدازگرسنگی کشیدن واقعی حس پوچی به سراغ من آمد که قبلا تجربه نکرده بودم...من بدون دانستن آن نمی توانستم بازی کنم.من ازدست دادن را تجربه کرده بودم،اما نمی دانستم حس ناامیدی وبیچارگی که بعدازگرسنه ماندن به سراغ انسان می آید چگونه است.همه این کارها باعث شد که او در29سالگی برنده جایزه بهترین بازیگرمرداسکارشود.
سکانس گلوله باران ومخفی شدن آدرین برودی درفیلم پیانیست.
سکانس فراموش نشدنی ازفیلم پیانیست2002
رومن پولانسکی هنر را میستاید و به شکلی استعاری جاودانگی هنر را فریاد میزند. پیانیست حکایت تنهایی و امید است. داستان تلاش سرسختانه انسان برای زنده ماندن و باقی بودن. این مهم در نیمه دوم فیلم کاملاً مشهود است. پیانیست از دو جنبه درخور توجه است، یکی اهمیت به انسان و دوم ارزش برای هنر. همین است که پیانیست را ماندگار میکند
پیام اصلی فیلم این است که یک انسان چگونه می تواند رنج ها، حسرت ها، بی پناهی ها، شکست ها و اندوه های ناشی از جنگ را بوسیله هنرالتیام دهد. رنج ها و سختی هایی که اشپیلمن ترجیح می دهد آنها را با نواختن پیانو به مردم کشورش منتقل کند و با زبان هنر، مردم کشورش را در بغض ها و اشک هایش سهیم کند.
«آدرین برودی» قابل ستایش است، چون با آن فیزیک ساخته شده برای این نقش، تمام مدت ضعف و ترس و انتظار را بازی و زندگی میکند.
اشپیلمان یواشکی ازموضعی مشرف به یک خیابان دنیای درهم ریخته و مرگبار را نظاره میکند. چهاردیواری یعنی بقا و اشپیلمان به این نوع بقا خو کرده است. تک و تنها در این آپارتمانهای اهدایی میشود، اسیر فضا و مکان.
سکانس شعله افکن در فیلم پیانیست.
خلاصه این مرد و چند نفر از مردم های دیگه نجات پیدا کردند و داخل شهر ماندند.یهودی ها بسیار ناراحت بودن برای همین بمب و تفنگ بر می دارند و با آلمانی ها می جنگند.ولی آلمانی ها که قوی تر بودند یک بمب می زنند و بقیه ی یهودی ها می میرند و برای اینکه مریضی وارد شهر نشه همه ی خونه ها را آتیش می زنن
ولادیسلاو اشپیلمن از آخرین پناهگاه خود در ورشو گریخته، گرسنه است، ریشهایش بلند شده، از ارتفاعی پایین پریده و پایش می لگند، از دیواری شکسته پایین می آید و به ناگاه وارد ویرانه ای از ورشو می شود.
ایستادگی و زندگی در شرایط سخت خاطره ایست که هر کسی دارد اما شرایط سخت هر کس با کس دیگر متفاوت است. حتی سرزمین هایی که امروزه از نظر شما بهشت روی زمین است روزی بدترین مکان بوده و با تلاش و ایستادگی مردمش اکنون به بهترین تبدیل شده. آیا فکر میکنید شما در سخت ترین شرایط زندگی میکنید؟ شما چقدر میتوانید سختی را تحمل کنید؟ شما تا کجا توانایی ماندن و ایستادگی را دارید؟
یکی از بهترین سکانس های سینما این سکانس با بازی بینظیر آدرین برودی در فیلم پیانیست.
«آدرین برودی» درفصلهای پیش از پایان فیلم که در آپارتمانی حبس شده و چشم به راه دیدار کنندگانی است که به او غذا بدهند و تیمارش کنند، آنچه که در بیرون رخ میدهد تنها از نماهای نقطهدید فوقالعادهای دیده میشود که بیانگر فاصله، جدایی و عجز هستند.
در طول فیلم چندین بار میشنویم که اشپیلمن به دیگران اطمینان میدهد که همه چیز به حالت اول بازمیگردد، این ایمان و عقیده او بر پایه اطلاعات یا خوشبینی او نیست، بلکه این اعتقاد از عشق او به موسیقی سرچشمه میگیرد و در تمام صحنههای فیلم مشهوداست.اشپیلمن برای مدتی امنیت دارد اما گرسنه، تنها، بیمار و وحشت زدهاست. پایان جنگ نزدیک است و شهر ویران شده.
در فیلم با داستان موزیسن جوانی روبرو می شویم که در عین برخورداری از احترام اجتماعی و رفاه نسبی به ناگاه در چنبره ی خونبار جنگ جهانی دوم پس از دست دادن تمام اعضای خانواده و دختر مورد علاقه اش برای برآوردن ساده ترین نیازهای خود یعنی غذا و سرپناه دست و پا می زند.
مخفیگاه دوم وی نیز شناسایی میشود. گرسنگی و تنهایی به زودی روی خود را به "ولدی" نشان میدهند. زمانی که از بیمارستان فرار میکند، تصویر جالبی را شاهدیم، وی با آن سر و وضع و نا امیدی و گرسنگی، به درون خرابه های شهر میرود و در خانهای پناه میگیرد.
در یک صحنه اشپیلمن در میان ویرانهها اتاقی پیدا میکند که یک پیانو بهطور کنایه آمیزی در آن باقیمانده اما او دیگر شهامت نواختن ندارد.بعدا" صدای نواختن پیانو به گوشش میرسداحتمالا افسری آلمانیای پیانو میزند. باز هم هنر فیلمساز را در اینجا به وضوح میبینیم، به همراه صدای پیانو، "ولدی" با غمگینی به درون مأمن خود میخزد و آنجا را به صدای پیانو ترجیح میدهد.
سکانس برتر با اجرای قطعه شوپن درفیلم پیانیست.
بدون شک این سکانس از به یادماندنی ترین سکانس های تاریخ سینماست
در آخرین لحظههای لهستان که زیر سلطه ی نازی است. این فرد در ویرانه های شهر پنهان می شود. با بدترین نوع زندگی ایستادگی می کند. دراین بین ما شاهد یک انسانیت از یک افسر نازی هستیم که او را پیدا می کند اما جای اینکه او را بکشد به او غذا میدهد.
افسری که عقایدش تا حدودی خلاف عقاید هیتلر و حزب نازی است. کسی که کور کورانه ادای نازیها را در نمیآورد. تفاوت رفتاری وی را هم میتوان با مقایسه کردن آن افسری که در شب کریسمس در حین مستی، کارگران را میزد، دریافت. مهمترین عقیده اش این است که چرا باید آنطور با یهودیان رفتار کرد و چرا باید از آنان متنفر بود؟
از هنر و کار "ولدی" میپرسد. پیانیست است. لحظه ای درنگ میکند. به او میگوید آهنگی بزن. از پیانو نواختن ولدی به وجد می آید و تصمیم میگیرد که چنین هنری را از بین نبرد.
اشپیلمن با تمام رنجها و صحنه هایی که شاهد آن بوده بغضی را همراه دارد که در هنگام پیانو زدن آشکار می کند. او نابودی و تیرباران شدن همنوعان خود را دیده و پیوسته به فکر نجات خود است.
آنچه حائز اهمیت است جاودانگی هنر در درجه اول و هنرمند در درجات ثانویه است، هنر زنده میماند حتی اگر تمام انسانها با خنجر آبگون ظلم و جهل مصله شوند. مهم نیست که هنر در اختیار چه کسی است، تنها اهمیت در ذات هنر است.
هنرمند هنرمند را مییابد و او را نجات میدهد و این همان چیزی است که ذهن پولانسکی را به خود معطوف داشته است
پولانسکی هنر را میستاید و به شکلی استعاری جاودانگی هنر را فریاد میزند.
پیانیست حکایت تنهایی و امید است.
داستان تلاش سرسختانه انسان برای زنده ماندن و باقی بودن. این مهم در نیمه دوم فیلم کاملاً مشهود است.
پیانیست از دو جنبه درخور توجه است، یکی اهمیت به انسان و دوم ارزش برای هنر. همین است که پیانیست را ماندگار میکند؛ دقیقاً همچون آثار به جا مانده از یک هنرمند متعهد.
پیانیست تراژدی ارزشگذاری برای هنرمند انسانصفت است و چیزی بیش از این نیست.
آدرین برودی هنگام دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم «پیانیست» در مراسم اسکار سال ۲۰۰۳ و بوسه ای معروفش به هلی بری وسخنرانی احساسی او که خیلیا سر پا تشویقش کردند.
سکانس برترازپیانیست بازیرنویس فارسی.
ایستادگی و زندگی در شرایط سخت خاطره ایست که هر کسی دارد اما شرایط سخت هر کس با کس دیگر متفاوت است. حتی سرزمین هایی که امروزه از نظر شما بهشت روی زمین است روزی بدترین مکان بوده و با تلاش و ایستادگی مردمش اکنون به بهترین تبدیل شده. آیا فکر میکنید شما در سخت ترین شرایط زندگی میکنید؟ شما چقدر میتوانید سختی را تحمل کنید؟ شما تا کجا توانایی ماندن و ایستادگی را دارید؟
چرا او میخواهد به بقای خود ادامه دهد؟ چه انگیزهای دارد؟ در اواخر فیلم خطاب به افسر آلمانی میگوید که دلش میخواهد پس از جنگ بازهم پیانیست رادیو ورشو باشد، همین و بس.
"ولدی" چنان فکر افسر نازی را مشغول کرد که روز بعد برای کنسروش در بازکنی به او داد...
در این جا ما شاهد زیر پا گذاشتن ضرب المثل ” من مامورم و معذور” هستیم. در هیچ دینی چه اسلام چه مسیحیت چه یهودیت گفته نشده که انسانیت خود را زیر پا بگذار و حرف مافوق خودت را گوش بده. استفاده از تفکر در این نقطه باعث بخشیدن چندین زندگی شد. این کار در اولویت کارها قرار دارد و ارزش آن از هر چیزی بیشتر است.
فیلم، با این افسر آلمانی قصد داشته تا بیطرفی خودش را نسبت به جنگ و جبهه های آن نشان دهد.
در دوران زندگی پنهانی در شیروانی مقر نازیها در ورشو نیز این نوازندگی ولادک است که موجب نجاتش می شود.
پرداختن به زندگی یک هنرمند، یک نوازنده پیانو، نه از لحاظ پرداختن به زندگی هنری بلکه به لحاظ نشان دادن هنر بعنوان یک وسیله در یک شرایط بد اجتماعی مثل جنگ و نجات دادن جان یک انسان از مرگ بوسیله مقوله ای بنام هنراست. بعنوان مثال در دقایق پایانی فیلم، اشپیلمن را در یک خانه متروکه می بینیم که بوسیله نواختن یک قطعه زیبا با پیانو چگونه احساسات بشردوستانه دشمن خود را برمی انگیزاند و جان خود را نجات می دهد.
سکانس کت درفیلم پیانیست.
در واقع یهودیان بقای نسل خود را مدیون روسها هستند که در دقیقه نود خود را به ورشو میرسانند و یهودیان باقی مانده را نجات میدهند.
نیرو های روسیه پیشروی و آلمانی ها عقب نشینی می کنن.ولدی که کت سرباز آلمانیها رو پوشیده بود می آد پایین و روسی ها می گن که این یکی از آلمانی هاست و بکشیدش.ولی به اونا ثابت می کنه که اون لهستانی است.
و در این میان است که قهرمان داستان با وجود تمام دشواری ها و خطرات، جان سالم بدر می برد. او پس از چهار سال تحمل سختی، گرسنگی، اضطراب و ترس در نهایت نجات می یابد.
تیتراژ پایانی فیلم پیانیست.
افسر آلمانی به اشپیلمن کمک میکند نجات یابد اما بعد از جنگ خودش به کمک اشپیلمن نیاز پیدا میکند و اشپیلمن نمیتواند به موقع برسد.
بی رحمی دنیا این بار به سراغ افسر آلمانی می آید و بعد از اینکه شوروی لهستان را فتح میکند این افسر را هم با خود به اسارت می برد که بعد ها کشته میشود. اما یاد فداکاری افسر بعد ها در یاد مرد پیانیست در حال زدن موسیقی در رادیو تا ابد خواهد ماند.
نجات پیدا نکردن افسر آلمانی در انتها، کسی که جان اشپیلمن را نجات داد، بغیر از بوجود آوردن یک پایان کاملاً واقع گرا که تلخی و تأثیر گذار بودن واقعیت را نشان می دهد.
بعداز چند سال فیلم نشون می ده زیپلمن با یک ارکستر بزرگ داره پیانو می نوازه (همون آهنگی که برای مرد آلمانی می زد)و در آخر معلوم می شه که سرباز مهربون آلمانی در یکی از زندان روسیه ای ها مرده و خود پیانیست در سال۲۰۰۰ و در سن ۸۸ سالگی میمیره.
این فیلم از نشان دادن نجات اشپیلمن به شکل یک پیروزی بزرگ امتناع می کند و در عوض آن را به صورت داستانی از دید یک شاهد عینی که در آنجا حضور داشته و حوادث را دیده و به خاطر می آورد، روایت می کند.
حقایقى جالب در مورد فیلم پیانیست :
این فیلم هرچند روایتی از زندگی یک موزیسین است اما بیشتر ادای دین پولانسکی به خانواده اش است که در زمان جنگ جهانی دوم ناچار به فرار شدند و برخی از آنها هم به اردوگاه های آشویتس رفتند.
شاید پولانسکی که خود یهودی است و توانسته از اردوگاه مرگ نازی ها جان سالم به در ببرد مهم ترین انتخاب ممکن برای روایت سینمایی داستان اشپیلمن باشد.
نجات پولانسکی و پدرش از اردوگاه های مرگ احتمالا علت جلب او به داستان اشپیلمن بوده است.
داستان فهرست شیندلر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ روایت نجات دهنده ای بود که به صورت ارادی و آگاهانه می کوشید مردم را نجات بدهد، در حالیکه پولانسکی میداند در نجات بسیاری از بازماندگان تنها شانس و تقدیر نقش بازی کرده اند.
رومن پولانسکی کارگردان فیلم بعد از متهم شدن به تجاوز جنسی به یک دختر ۱۳ ساله و برای فرار از زندانی شدن، در سال ۱۹۷۸ از آمریکا خارج شد. اسکار بهترین کارگردانی برای پیانیست را هریسون فورد از طرف او دریافت کرد و ۵ ماه بعد در فرانسه به وی تحویل داد.
در پایان اولین اکران فیلم در ورشو که ۳۵۰۰ نفر حضور داشتهاند و رئیسجمهور و نخستوزیر لهستان هم در میان آنان بودهاند، به مدت ۲۰ دقیقه همه کف میزدهاند.
سرباز لهستانی: این آلمانیه. بکشینش!
پیانیست لهستانی: نه. من یهودیم. لهستانیام!
سرباز لهستانی: چرا کت آلمانیها تنته؟
پیانیست لهستانی: سرده. هوا سرده!
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر