نقد، تحلیل و بررسی فیلم"میانستارهای" کریستوفر نولان

میانستارهای (انگلیسی: Interstellar) فیلمی علمی-تخیلی و حماسی به کارگردانی کریستوفر نولان است که در ۲۰۱۴ اکران شد. فیلمنامهٔ این فیلم را نولان به همراه برادرش جاناتان نوشتهاست. فیزیکدان نظری، کیپ تورن یکی از تهیهکنندگان اجرایی و مشاور علمی فیلم است. از بازیگران معروف این فیلم متیو مککانهی، ان هتوی، جسیکا چستین، بیل اروین، الن برستین، مت دیمون، و مایکل کین هستند. ماجرای این فیلم در یک فضای ویرانشهر جریان دارد که بشریت در تلاش است تا زنده بماند. داستان آن دربارهٔ فضانوردانی است که از طریق کرمچالهای در نزدیکی زحل به کهکشان دیگری سفر میکنند تا سیارهٔ قابل سکونتی بیابند.
به گزارش هنر امروز، خلاصه داستان:
در آینده ای نزدیک، زمین دچار قحطی و خشکسالی شده که در نتیجه آن آب و هوا به شدت تغییر کرده و غذا دچار کمبود شده است. در حالیکه نسل بشر با خطر انقراض روبروست، شکافی اسرارآمیز در زنجیره فضا-زمان کشف می شود. این کشف به انسان شانسی دوباره برای ادامه حیات می دهد.
گروهی مکتشف برای پیدا کردن سیاره ای قابل سکونت باید به خارج منظومه شمسی سفر کنند که در آن می بایست از طریق ورود به گودالی فضایی ، راهی برای نجات زمین که وضعیت خوبی ندارد بیابند. اما…
ماجرای این فیلم دربارهٔ فضانوردانی است که از طریق کرمچالهای سفر میکنند تا سیارهای قابل سکنی بیابند.
فیزیکدان نظری، کیپ تورن یکی از تهیهکنندگان اجرایی و مشاور علمی فیلم است.
بخش زیادی از فیلم برگرفته از مباحث مختلف تعریف شده در دنیای فیزیک و نجوم است که بطور ساده و روان به مخاطب ارائه شده است.
داستان فیلم در آینده رخ می دهد. در این دوران زمین با آفت های مخرب گیاهی مواجه شده و بحران اکسیژن به شدت زندگی را در زمین تهدید می کند.
کوپر ( متیو مک کناهی ) که سابقاً یک خلبان تست پرواز بوده، هم اکنون به همراه پسر و دخترش وپدرش دونالد در مزرعه شان زندگی می کنند. دختر کوپر به نام مورف دختری بسیار باهوش است که وابستگی شدیدی به پدرش دارد و کوپر هم نمی تواند لحظه ای خود را جدای از او احساس کند.
کوپ باور دارد که دخترش، مورف،استعدادی ویژه دارد.
مورفی (دختر کوپر) معتقد است که در اتاقش یک شبح وجود دارد که سعی دارد با او ارتباط برقرار کند. کوپر و مورفی کشف میکنند شبح یک هوش ناشناخته است که با ارسال پیام با استفاده از امواج گرانشی "جاذبه" مختصات دستگاه اعداد دودویی در گرد و غبار به جا میگذارد.
شبها نیرویی عجیب -به باورمورفی یک روح- باعث افتادن کتابهای کتابخانه میشود.پیام هایی رمزگذاری شده را برای آنها می فرستد...
تریلر فیلم "بین ستاره ای"
سکانسی زیبا ازفیلم درمیان ستارگان.
برای فیلم Interstellar، کریستوفر نولان ۵۰۰ هکتار ذرت کاشت، فقط برای فیلم. چون دلش نمیخواست که مزرعه رو با جلوه های ویژه بسازه. بعد فیلم هم ذرت هارو فروخت و سودش رو به بودجه اضافه کرد.
داستان فیلم “در میان ستارگان” چیز حدود سال ۲۰۶۰ اتفاق می افتد. زمانی که بزرگترین تهدید روی زمین برای بشریت؛ نابودی بیوسفر است و طوفان های ویرانگر خاک؛ بزرگترین چالش بشر دیگر نه ابداعات و اختراعات و پژوهش های فضایی بلکه موضوع غذا و گرسنگی و هواست. جامعه مهندس نمی خواهد. کشاورز می خواهد.
جایی که در اثر فرسایش بیش از حد خاک ، میزان غلظت نیتروژن افزایش و اکسیژن کاهش یافته است و این هشداری بسیار جدی برای بشریت تلقی می شود که با خطر قریب الوقوع گرسنگی و مرگ رو در رو خواهد شد ؛ جهانی که به گفته ی یکی از آموزگاران مدرسه نیاز به خلبان و مهندس ندارد بلکه به کشاورزان زبده نیازمند است.
از این پس با زمینه چینی خروج از جهانی که فیزیک نیوتنی بر آن حاکم است به جهانی که تئوری های نسبیت عام و مکانیک کوانتومی توجیه گر پدیده های آن است ، جهان فیلم نیز بر دو پایه استوار می شود.نخست همان تئوری های علمی که خط اصلی قصه را تشکیل می دهد و تا پایان به پیش می رود.
صحنه ابر عظیم گرد و غبار به وسیله یک پنکه بسیار بزرگ و مقدار زیادی سلولز مصنوعی که از داخل آن به بیرون پرتاب میشد، ایجاد شده بود.
مختصات حاصل از گرد وخاک آنها را به تأسیسات مخفی ناسا که توسط پروفسور جان برند (مایکل کین) رهبری میشود، راهنمایی میکند.
برند فاش میکند یک کرمچاله که توسط هوش بیگانه ساخته شده احتمالاً آنها را به یک سیاره جدید می برد...
کوپر: بشر روی زمین بدنیا اومد، این هیچوقت به این معنی نبوده که همینجا بمیره.
سکانس حضور کوپر درتاسیسات مخفی ناسا
کوپربه همراه مورف بزودی با یک ایستگاه مخفی روبرو می شوند که در آن فضاپیمایی قرار گرفته است.
مدیر این مجموعه دکتر برند ( مایکل کین ) می باشد که قصد دارد برای نجاب بشریت سفینه ای را به فضا ارسال کند تا بتواند وارد گودالی که در نزدیکی سیاره زحل وجود دارد شده و راهی برای نجات ساکنین زمین در آن جستجو کند.
اما این روش یک مشکلی دارد و آن این است که زمان در سیاهچاله خیلی کندتر از زمین می گذرد و زمانی که این گروه به زمین برخواهند گشت، همه چیز تغییر خواهد کرد و شاید برخی از عزیزانشان را هم از دست داده باشند! رفتن به این سفر یک انتخاب بسیار مشکل است زیرا موفقیت این پروژه قطعی نیست ولی انسان برای بقا چاره ای جز آن ندارد.
برند از کوپر می خواهد که به همراه یک تیم ، هدایت این فضاپیما را برعهده بگیرند و کوپر نیز علی رغم مشکلات شخصی که دارد تصمیم می گیرد برای نجاب بشر این فرصت را از دست ندهد.
سرنوشت کوپ را میخواند. این نیروی عجیب او را به مقری سری و رئیس سابق خود، دکتر برند هدایت میکند. سپس دکتر برند برای او از پروژه مخفی لازاروس میگوید؛ عملیاتی جهت پیدا کردن خانهای جدید برای ساکنین زمین.
او میگوید: «ما نمیتوانیم زمین را نجات دهیم، بلکه باید آن را ترک کنیم.» با وجود کشف کرمچالهای در نزدیکی یکی از قمرهای زحل، که سیارههای مناسبی نیز اطراف آن کشف شده، این نقشه کاملا منطقی به نظر میرسد.
تیمی متشکل از پنج نفر، از جمله دختر دکتر برند، Ameliaو چند مهندس و دو ربات هوشمند با نامهای TARS و CASE آماده رفتن میشوند.
جالب است بدانید پیش از این یک صندلی خالی در سفینه وجود داشته، به طوریکه گویا افراد از آمدن کوپ آگاه بودند. کوپ نیز حضور در این ماموریت را میپذیرد.
ماجرای نقشهی A و B چیست؟
همان اوایل فیلم میفهمیم دولت امریکا به صورت مخفی درحال حمایت مالی از پروژهای در ناسا بوده است که هدفاش یافتن خانهی جدیدی برای سکوت نژاد انسان است.
کوپر میپرسد، چگونه ناسا میتواند سیارهای قابلسکونت پیدا کند، درحالی که انسانها همین الانش هم وقت زیادی ندارند و نقل مکان به نزدیکترین کهکشان به تنهایی دههها زمان میبرد. پروفسور برند (مایکل کین) فاش میکند که تمدنی ناشناخته که فقط به نام «آنها» شناخته میشوند، کرمچالهای در نزدیکی زحل قرار دادهاند—کرمچالهای که میتواند به عنوان میانبُری برای دسترسی به بخشهای دوردست فضا مورداستفاده قرار بگیرد.
کرمچاله ای اطراف سیاره زحل راه به کهکشان دیگری می برد که در آن سیستم سیاره ای به دور گارگانچوا می گردند.
ناسا که در آن زمان بصورت زیرزمینی فعالیت می کند .
ناسا حدود ده سال پیش ۱۲ نفر را از طریقِ آن کرمچاله به کهکشانی دیگر فرستاده تا ببیند آیا در آنسوی کرمچاله سیارهای قابلزندگی وجود دارد یا نه؟
با رسیدنِ به سیارههایشان، هر فضانورد وظیفه دارد تا سیستمِ ارسال امواج رادیوییاش را برپا کند. امواج رادیویی نشان میدهند که آیا سیارهی هر فضانورد، نامزد برنامهی کلونسازی انسانها میشود یا نه.
ناسا نمیتواند به طور مستقیم با فضانورداناش ارتباط برقرار کند و ظاهرا بیش از یک دهه است که رد تماسهایشان را از دست داده—تماسهایی که فقط سهتایشان فعال باقی ماندهاند.
حالا نوبت کوپر و دیگر اعضای ایندیورنس است که از سرنوشت این سه فضانورد پرده برداشته و اطلاعاتِ تهیه شده برای اتخاذ تصمیمی دربارهی اینکه کدام سیاره شرایط بهتری را فراهم میکند، به دست بیاورند.
اگر ایندیورنس بتواند سیارهای قابلزندگی پیدا کند، برند ادعا میکند که ناسا برای بقای انسانها دو نقشه دارد:
نقشهی A) درحالی که تیم ایندیورنس در سفر هستند، برند به کارش روی معادلهای پیشرفته ادامه میدهد. اگر این معادله حل شود، انسانها میتوانند به ویژگیهای فیزیکِ بُعد پنجم-به ویژه جاذبه- دست پیدا کنند. اینطوری ناسا قادر خواهد بود با برهم زدن درکِ سنتیمان از قوانین فیزیک، ایستگاه فضایی غولپیکری را که حامل جمعیتِ باقیماندهی زمین است به فضا بفرستد.
نقشهی B) اگر برند در محاسباتاش شکست بخورد یا ایندیورنس زمان زیادی را برای بررسی سیارههای احتمالی سپری کند، ناسا بانکی از جنینهای انسانی بارورشده را آماده کرده تا از بقای نژاد انسان مطمئن شود.
در این سناریو، ایندیورنس روی قابل سکونتترین سیاره فرود میآید و نسل جنینها را بزرگ میکند و آن نسل هم در بزرگکردن نسل جدیدی از جنینها همکاری میکنند و درآن واحد به صورت طبیعی هم تولید مثل میکنند.
سکانس خداحافظی کوپربا دخترش مورف قبل از رفتن به فضا.
علیرغم مخالفتهای مورف با سفر کوپر و تذکر وی به این نکته که پیام روح درون اتاق صراحتاً او را از رفتن به این سفر منع کرده (این پیام از طریق کشف رمز کدهای مورس و بر اساس ترتیب کتابهایی که از قفسه کتابخانه به بیرون پرتاب میشدند، به دست آمد) کوپر تصمیم میگیرد تا برای نجات بشریت و بهطور ویژه خانواده خود، عازم سفر بین ستارهای شود.
دیدگاه نولان نسبت به قانون مورفی در این فیلم، بهگونهای دیگر است. او معتقد است که بروز قانون مورفی زمینهای برای پیدایش یک رویداد خوب و مفید است. مثلاً پنچر شدن لاستیک ماشین کوپر، باعث میشود تا او موفق به شکار پهپاد تجسسی هند شود! یا بازماندن بیموقع پنجره اتاق مورف در زمان طوفان، باعث میشود که کوپر مکان سری ناسا را کشف کند! بدین شکل که در یکی از روزها که طوفان شدیدی رخداده بود، پنجره اتاق مورف باز میماند و ورود گردوغبار به درون اتاق باعث میشود تا کوپر متوجه وجود نیروی نامرئی درون اتاق شود. نیرویی که مورف آن را روح درون اتاق مینامد و معتقد است که این روح قصد برقراری ارتباط با وی را دارد. اما با بررسی بیشتر، کوپر درمییابد که روح اتاق، درواقع نوعی گرانش است که طی فرایندی عجیب، مختصات جغرافیایی پایگاه مخفی ناسا را بهوسیله کدهای باینری (هر عدد بهوسیله دو رقم ۰ و ۱ نشان داده میشود. این حالت نمایش اعداد را نمایش اعداد در مبنای دو نیز مینامند.) مشخص میکند.
این اتفاق، چنان کوپر را هیجانزده میکند که تصمیم میگیرد تا محل دقیق مختصات را یافته و از راز آن باخبر شود. بدین ترتیب، کوپر برای یافتن آن مکان راهی سفری میشود که ازقضا مورف کنجکاو هم او را همراهی میکند.
قسمت بیاد ماندنی فیلم میان ستاره ای
تحسین برانگیزترین نکته درباره اثر جدید نولان طرح مسائل مختلف نجوم و فیزیک است که در دنیای واقعی پیچیدگی های شرح آن بسیاری از افراد بی حوصله را فراری می دهد اما در اینجا نولان در قامت یک استاد نجوم، پیچیده ترین مباحث فضایی اعم از مفهوم سیاهچاله ها و همچنین زمان در شرایط مختلف را به راحتی و با زبانی ساده و هنرمندان به تصویر کشیده است که می تواند یک هدیه استثنائی برای علاقه مندان به علم نجوم باشد.
دیگر تاکیدی که نولان در ساخت « در میان ستارگان » مد نظر داشته، بحث احساسات و عشق بی انتها بوده که بخش بسیاری از فیلم را در نظر گرفته است.
نولان در مقدمه فیلم رابطه عاطفی میان خانواده کوپر را عمیق توصیف می کند و قلب تپنده این رابطه میان کوپر و دخترش مورف در جریان است.
«میان ستارهای» در بطن داستانِ عظیماش از اهمیتِ خانه، خانواده، فرهنگ، پایداری، ایثار و میراثی که به جا میگذاریم و مرحلهی بالاتری از غریزهی بقا میگوید که فقط به تلاش برای زندهماندن خودمان محدود نشده و درواقع این نیروی پیشراننده در وجود انسان، میتواند جرقهزنندهی خیلی کارهای بزرگتری باشد. و همچنین وحشتهای غیرقابلوصفی که فضانوردانِ داستان با آنها مواجه میشوند.
در فیلم جدایی از عزیزان و پرواز به سوی بیکرانهای آسمان در واقع کنایهای حیرتانگیز به آدمهای دور و اطرافمان است که توسط مرگ، بیماری یا فاصلههایی غیرقابلاتصال ازمان گرفته میشوند.
داستان از ابتدا تا پایاناش آنقدر روی این مفاهیم قلط میزند که به جرات میتوان گفت شاید با سوزناکترین و مضطربکنندهی اثر نولان از لحاظ روحی و روانی طرف هستیم.
بهترین سکانس فیلم در این زمینه، همان لحظاتِ پُرالتهابِ پرتابِ موشک به فضاست که در آن صدای شمارش معکوس را روی چهرهی گریانِ کوپر که درحال ترکِ خانوادهاش است، میشنویم و در صحنهی بعد او را در عمق فضا میبینیم.
-LOVE Is the one thing we're capable of perceiving that transcends time and space.
-ما تنها در یک چیز قادر به درک فراتر از زمان و فضا هستیم و اون "عشق" .
سکانسی از فیلم
کوپر : خیلی سخته که همه چیزت رو بذاری و بری ... بچه های من ... پدر تو
برند : ما قراره زمان زیادی رو کنار هم بگذرونیم
کوپر : باید یاد بگیریم که با هم حرف بزنیم
برند : و یاد بگیریم کی نزنیم ... ! فقط خواستم باهات روراست باشم !
کوپر : لازم نیست انقـــــد روراست باشی!!
سکانسی ازفیلم میان ستاره ای
شکل ایستگاه فضایی که در فیلم مشاهده میشود، شبیه به یک ساعت است؛ در واقع این ساعت نیز اشاره به موضع اصلی فیلم دارد که مربوط به زمان است.
ایستگاه فضایی رو دایره ایی شکل میسازن تا با گردش خود از نیروی گرانش سیاره مورد نظر فرار کنه...فضا پیمای اصلی کوپر هم حول ی محور گردش میکرد.
برخلاف «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» که در آن استنلی کوبریک، هوش مصنوعی فضاپیمای دیسکاوری، هال ۹۰۰۰، را تبدیل به یکی از شیطانیترین موجودات «زنده»ی تاریخ سینما میکند، در «میان ستارهای» نولان نسبت به روباتها چشماندازی شدیدا مثبت دارد. به طوری که حتی علم را در کنار احساس قرار میدهد. روباتها در طول فیلم باحال و جذاب هستند و مدام به انسانها کمک میکنند.
جاذبهی مجازی (Artificial Gravity) مشکل بزرگی که ما به عنوان انسان در سفرهای فضایی با آن روبهرو میشویم، تاثیراتِ جاذبهی صفر بر بدنمان است. ما روی زمین به دنیا آمدهایم و از همین سو، بدنهایمان طوری وفق پیدا کرده تا تحت شرایط جاذبهای خاصی کار کند. اما وقتی برای دورههای طولانی در فضا باشیم، ماهیچههایمان تواناییشان را از دست میدهند. این مشکلی است که در «بینستارهای» هم فضانوردان درگیرش هستند. برای مبارزه با این اتفاق، دانشمندان تکنولوژیهایی طراحی کردهاند که توانایی شبیهسازی جاذبهی مجازی در فضاپیماها را داشته باشد. یکی از این ایدهها، دَوران مداوم فضاپیما است که در فیلم هم شاهدش هستیم. دَوران، نیرویی تولید میکند که به آن نیروی «گریز از مرکز» میگویند. نیرویی که اشیا را به سوی بیرون و به دیوارههای فضاپیما هُل میدهد. این حرکت هُل دادن شبیه همان کاری است که جاذبه انجام میدهد، اما دقیقا در عکس آن قرار میگیرد. شما میتوانید نوعی از جاذبهی مجازی را جایی تجربه کنید که با ماشین درحال دور زدنِ پیچی تند هستید و در این بین احساس میکنید درحال پرتاب شدن به بیرون از ماشین هستید. خب، پس برای یک فضاپیمای درحال چرخش، دیوارهها تبدیل به زمینی میشوند که میتوان رویشان راه رفت.
دیالوگ سکانسی ازفیلم میان ستاره ای.
پروفسور برند : آن شب خوش (مرگ) را به سادگی نپذیر! پیری را نابود و در انتهای روز (زندگی) طغیان کن! طغیان کن... طغیان کن علیه مرگِ روشنایی ! اگر چه خردمندان در نهایت تاریکی (مرگ) را حقیقت می دانند، زیرا که کلامشان به نبود روشنایی انجامیده. اما آنها آن شب خوش را به سادگی نپذیرفتند. طغیان کن علیه مرگ روشنایی ...
سکانس بسیار زیبای فیلم میان ستاره ای که بیانگر نظریه پل انیشتین-روزن است که بعدها به کرم چاله تغییر یافت.
کرمچاله (Wormhole) کرمچالهها—مثل همانی که فضانوردانِ «بینستارهای» برای سفرِ به کهکشانی دیگر از آن استفاده میکنند—تنها پدیدهی فیزیکی داخل فیلم است که در دنیای واقعی هیچ مدرکی دربارهی وجود آنها در دست نیست. کرمچالهها از بیخ پدیدهای تئوری و تخیلی هستند. اما با این حال، بهطرز غیرقابلباوری در میان نویسندگانِ داستانهای علمیخیالی طرفدار دارند. مخصوصا آن داستانهایی که به دنبال انتقالِ قهرمانانشان به مکانهای دستنیافتنی کیهان هستند. برای چه؟ چون کرمچالهها را میتوان در یک کلام میانبُرهای فضایی نامید. یعنی فضا میتواند کشیده شود، دچار انحراف شود یا انحنا پیدا کند. خب، کرمچاله انحنایی در صفحهی فضا-زمان است که مثل تونلی دو مکان در فضا را به هم متصل میکند. اصطلاحِ رسمی کرمچاله، پُلِ انیشتین-رِوزن است. چون برای اولینبار در سال ۱۹۳۵ بود که آلبرت انیشتین و همکارش نیتن رِزون نظریهی آن را ارائه کردند.
سرانجام گروه چهارنفری کاوشگران، با ناوبری کوپر زمین را ترک میکنند و پس از یک خواب مصنوعی دوساله، سرانجام به پایگاه فضایی مستقر در نزدیکی زحل میرسند و ازآنجا به سمت کرمچاله حرکت میکنند.
آنها پس از بررسی و محاسبات دقیق، وارد کرمچاله شده و از طریق آن پا به کهکشان جدید که ۱۲ سیاره موردنظر در آنجا قرار دارند، میشوند. اما ورود به سیارههای موردنظر، چندان ساده به نظر نمیرسد. وجود یک سیاهچاله عظیم به نام گارگانتو، بزرگترین چالشی است که گروه با آن روبرو هستند، زیرا گرانش فوقالعاده زیاد آن باعث کند شدن زمان نسبت به زمین میشود، به شکلی که هر ساعت روی سیاره نزدیک به گارگانتو معادل ۷ سال روی زمین سپری میشود!
نقد وتحلیلی کوتاه برفیلم میان ستاره ای.
سکانسی از فیلم میان ستاره ای
کریستوفر نولان در فیلم بین ستاره ای interstellar به لایه لایه زمان می رود.
نظریه نسبیت انیشتین که معتقد است در شرایطی اگر بشر بتواند به سرعت نور فضا را بشکافد هر ساعتش 7 سال زمینی خواهد بود و در این فیلم چنین نظریه ای بستر فیلمنامه شده تا درامی پیچیده خلق شود .
فیلم سرشار از زندگی و عشق به زندگی است. سکانسی که کوپر ( ماتیو مک کوناهی ) بزرگ شدن دختر و پسرش را از ان بالا می بیند گریه می کند و گذر عمر فرزندانش او را آزار می دهد و نمی داند به دخترش خواهد رسید یا نه. مشخص نیست چه سرنوشتی او را منتظر است. ایمان دختر به پدر و پیگیری اش و پیام گذاشتن هایش برای پدری که ظاهرا از دنیا رفته ولی زنده است و او را می بیند و در آخر ثمربخشی اعتقاد ( و چه موسیقی باشکوهی از هانس زیمر که تصاویر را بر مغز و احساس بیننده می کوبد).
آیا میدانید
صدای تیک تاکی که هر 1.25 ثانیه یک بار در سکانس سیاره آبی فیلم «در میان ستارگان» شنیده میشود، معادل سپری شدن یک روز در زمین است.
توضیح قوانین نسبیت فضا-زمان
«بینستارهای» براساس ایدههای کیپ تورن، فیزیکدان نظریهپردازِ معروفی است که در تولید فیلم هم نقش داشته است. به ویژه این دانسته که درحالی که تمام چیزی که ما از کیهان میبینیم در سه بُعد است، اما درحقیقت امکان دارد هستی حداقل پنج بعد داشته باشد. همچنین در برخی تئوریها، گفته شده که برخی نیروها (در اینجا جاذبه) قادر به حرکت از میان بعدها هستند-یعنی براساس قوانین نیوتون، چیزی که در ابتدا به عنوان نیرویی محدود شناخته میشود، درواقع میتواند تاثیراتی بینهایت داشته باشد. این مفهوم همان ابتدا در اولین سیارهای که تیم ایندیورنس روی آن فرود میآید، سادهسازی میشود. به طور کلی، زمان در این سوی کرمچاله سریعتر از آن سوی شناختهنشدهاش حرکت میکند. این به خاطر قدرت نیروی جاذبهی سیاهچالهی گاراگنچوآ است که در زمان باتوجه به فاصلهی شی به مرکز سیاهچاله، دست میبرد. یعنی هر چه شیای به مرکز نزدیکتر باشد، زمان برای آن شی آرامتر حرکت میکند. در نتیجه، زمان بر روی سیارهی میلر به طرز شدیدی آرامتر جلو میرود. یعنی برای هر ساعتی که تیم روی سطح آبی سیاره سپری میکند، بر روی زمین ۷ سال میگذرد. این بزرگترین دلیلی که کوپر را به جنبوجوش انداخته تا هرچه سریعتر از سیارهی میلر بیرون بزند. چون کوپر میداند سه ساعت حضور روی این سیاره، دههها همراهی با خانوادهاش را میسوزاند. همینطور آملیا هم اشاره میکند که در حقیقت تاثیر جاذبهی سیاهچاله روی زمان دلیل اصلی حضور تیمشان روی میلر بوده است- چراکه با اینکه در ابتدا تصور میکردند، این سیاره سالها است که درحال ارسال پیامهای مثبت رادیویی بوده، اما در واقع میلر تنها دقایقی قبل از آنها روی سیاره فرود آمده بوده و توسط موجهای آب کشته شده بوده است. این مفهوم وقتی دوباره نمایش داده میشود که کوپر و آملیا بعد از بازگشت از میلر به ایندیورنس (که خیلی دورتر از گاراگنچوآ قرار دارد) متوجه میشوند، رامیلی که منتظرشان نشسته بوده، پیر شده است. چون در سه ساعتی که آنها رفته بودند، او ۲۳ سالِ کامل را به تنهایی زندگی کرده بوده است. در همین راستا، در پیامهای ویدیویی که گروه از خانه دریافت میکنند، شاهد بچههای کوپر هستیم که حالا کاملا بالغ شدهاند.
سینما یعنی پیغام های 23 سال پیش/ سکانسی تاثیر گذار و تکان دهنده
در ادامه، گروه وارد اولین سیاره از ۱۲ سیاره محتمل برای زندگی که به نام “میلر” مشهور شده، میشوند و در سطح آن فرود میآیند. سیارهای مملو از آب که در آن موجهایی چند صد متری تشکیلشده و بههیچوجه برای زندگی بشر مناسب نیست.
در طی اکتشاف در سیاره میلر، ناگهان افراد گروه دچار حادثه شده و مجبور میشوند تا برای مدتی نزدیک به ۳ ساعت و اندی در آنجا باقی بمانند و این موضوع یعنی گذر ۲۳ سال در روی زمین!
در این زمان، مورف از دختربچهای کنجکاو و لجوج به دانشمندی بالغ تبدیلشده و در کنار پروفسور برند (Brand)، در حال تحقیق روی پروژه A (امکان انتقال انسانها به فضا) است. آنها در طول این سالها، مدام پیامهایی را برای سفینه کاوشگر ایلعازر میفرستادند و آنها را در جریان اوضاع خود و مردم زمین قرار میدادند. درحالیکه در طول این ۲۳ سال هیچ پیغامی از سفینه دریافت نکرده بودند.
مرور پیامهای ۲۳ ساله خانواده کوپر و عکسالعمل او در مواجهه ناگهانی با هجمهای از رویدادهای تلخ و شیرین این سالها، بهصورت دنبالهدار و پشت سر هم، یکی از زیباترین صحنههای فیلم به شمار میرود و میتوان آن را نقطه عطفی در تلفیق این ژانر با ژانر فیلمهای درام دانست.
یکی از جالبترین موضوع این فیلم بود
هر یک ساعت هفت سال
اگر دو برادر دو قلو را، یکی بر روی زمین و دیگری نزدیک یک سیاه چاله بگذارید، ممکن یکی تنها چند دقیقه برایش گذشته باشد و دیگری ۸۰ سال عمر. چرا که زمان در آن سیاه چاله کشیده می شود.
تخیلی ترین قسمت سقوط متیو توی سیاه چاله بود که حتی نور هم تجزیه میشه. چه برسه به ماده و انسان....
که اونم کاری دیگه نمیتونست بکنه نولان واسه پیشبرد داستان
البته نمیشه گفت هر چیزی وارد سیاهچاله میشه نابود میشه. فقط نمیتونه از جاذبه قوی اون فرار کنه. اینکه کجا میره مشخص نیست. فیلم هم همین نکته رو اشاره کرده بود که بر اساس نظریات ممکنه جسم وارد شده به زمان دیگه ای پرتاب بشه.
در یکی از سکانسهای کلیدی فیلم او به تماشای پیامهایی که برای ۲۳ سال از خانوادهاش روی هم تلنبار شده است، مینشیند. درحالی که تمام این سالها فقط ساعتهایی بیش برای او نبودهاند. حالا شاهد پدری هستیم که همسنِ دخترِ دلبندش شده و مطمئن است که فاصلهی سنی معکوسشان بیشتر هم خواهد شد. او جوری از درد سوزناکِ این جدایی اشک میریزد و طوری برقِ چشماناش ناباورانه خبر از شوکِ این اتفاقِ افسانهای میدهند که لرزه بر تن آدمی میافتد. «میان ستارهای» سرشار از همین بازیهای بیرونریزنده و واقع گرایانه است.
تاب آوردن سکانسی که طی آن، کوپر پیغامهای ۲۳ سالْ بیجوابماندهی پسر و دخترش -که تقریباً به سنوُسال حالای او رسیدهاند زجرآور است.
متیو مککانهی، اوج غلیانات عاطفی پدری عاشق را اینجا در خطوط چهرهاش طوری بروز میدهد که قلبتان عمیقاً به درد میآید
او جوری از درد سوزناکِ این جدایی اشک میریزد و طوری برقِ چشماناش ناباورانه خبر از شوکِ این اتفاقِ افسانهای میدهند که لرزه بر تن آدمی میافتد. «بینستارهای» سرشار از همین بازیهای بیرونریزنده و واقعگرایانه است. این سکانس درخشان بهمراه موسیقی متن، شاهکار بیبدیل هانس زیمر است که کاملاً به انتقال بار حماسی و احساسیِ عاطفیترین سکانس این فیلم، پابهپای تصویر پیش میآید.
دیالوگ
کوپر: «تو یه دانشمندی، برند.»
برند:«پس به حرفم گوش کن. وقتی بهت میگم عشق چیزی نیست که ما اختراع کرده باشیم -عشق مشهوده و قدرتمنده- حتما یه معنایی داره.»
کوپر:«بله عشق معنا داره. فواید اجتماعی، پیوند اجتماعی، تربیت فرزند...»
برند:«ما مردههامون رو دوست داریم. فایده اجتماعی اون چیه؟»
کوپر:«هیچی»
برند:«شاید معنای بیشتری داشته باشه. چیزی که ما هنوز نمیتونیم درکش کنیم. شاید یه جور دلیل باشه، یه جور محصول از ابعادِ بالاتر که ما نمیتونیم بطور محسوس درکش کنیم. من در طول کهکشان شیفتهی کسی هستم که ده ساله ندیدمش و میدونم که احتمالا مُرده. عشق تنها چیزیه که از ظرف زمان و مکان فراتر میره . شاید باید بهش اعتماد کنیم، حتی اگه هنوز اون رو درک نمیکنیم.»
سکانس دیدار مورف قبل ازمرگ پرفسور برند.
قبل از مرگ پرفسور برند متوجه میشویم، هیچ نقشهی Aای وجود ندارد و برند هرگز باور نداشته انجام این برنامه امکانپذیر بوده است.
او اعلام میکند که سالها پیش آن معادله را حل کرده بوده اما این معادله انسانها را نجات نخواهد داد.
او فقط از این ایده برای مجبور ساختن رهبران دنیا برای همکاری با یکدیگر جهت ساخت سازههای لازم استفاده کرده تا از این طریق از موفقیت نقشهی B مطمئن شود.
برند باور دارد که انسانها فقط برای نجات نژادشان دست به همکاری نمیزدند—درواقع آنها باید باور میکردند که همکاری در کنار یکدیگر به نجات شخصی خودشان ختم میشده است.
سکانس بیدار شدن ازخواب مصنوعی دکترمان
از طرف دیگه ما تو فیلم پروفسور ”مان” رو داریم که نقش اون رو مت دیمون بازی کرده.
تمام طول فیلم ما می شنویم که میگن ”مان” بهترین بین ما بود. اگه اون نبود اینجا نبودیم و …
در حقیقت مان قبل از این که ما اون رو ببینیم شخصیت پردازی میشه. تصویر ذهنی از اون در ذهن مخاطب ایجاد میشه.
اما در نهایت چی شد؟ ترس از مرگ مان رو تمام و کمال عوض کرد. از بهترین ما به بدترین ما تبدیل شد و تلاش می کرد با تئوری های علمی و بهونه خودش رو آروم کنه.
در اینجا هم شاهد این هستیم که چه طور شرایط می تونه انسان ها رو به طور کامل عوض بکنه
پس می بینیم که در کنار ابعاد مثبت احساسات و عواطف انسان ابعاد منفی اون هم به نمایش در میاد.
موضوع مربوط به ربات دکتر مان “کیپ”، که با توجه به اینکه ربات میخواسته دروغ دکتر مان در رابطه با وجود حیات در آن سیاره را مخابره کند، توسط خود دکتر مان از کار افتاده بود.
افراد گروه، تحقیق درباره دومین سیاره محتمل برای زندگی موسوم به سیاره “مان” را آغاز میکنند. آنها در این سیاره موفق میشوند تا دکتر مان را از خواب مصنوعی ۱۰ ساله خود بیدار کرده (پروژه ایلعازر) و از او در مورد موقعیت سیارهاش سؤال کنند.
مان سیاره خودش را مکانی مناسب و قابل سکونت معرفی میکند و به اعضای گروه، این نوید را میدهد که همه شرایط برای انتقال انسانها به این سیاره مهیا است. درحالیکه در ادامه مشخص میشود که او همانند پروفسور برند، دروغگویی بزرگ است (او هم مانند برند از همان ابتدا خبر داشت که پروژه A دروغ و کاملاً شکستخورده است) و تمام هدف او در طول این سالها نجات جان خود و ایجاد کلونی انسانی درون یک سیاره جدید است (نقشه B). اما در انتها پس از یک کشمکش طولانی نقشه او شکستخورده و کشته میشود.
کوپر : با این کاری که داری میکنی به احتمال پنجاه پنجاه خودت رو به کشتن میدی دکتر مان.
دکتر مان : این بهترین شانسیه که توی این چند سال اخیر داشتم.
سکانس سیاه چاله درفیلم میان ستاره ای.
روند چگونگی ساخت سیاهچاله درفیلم میان ستارگان.
سیاهچاله (Black hole) سیاهچالههای معمولی به وسیلهی ستارههای مُرده تولید میشوند.
ستارهای با جرمی بزرگتر از حدود ۲۰ برابرِ خورشید، میتواند در پایان زندگیاش تبدیل به سیاهچاله شود.
زندگی نرمالِ یک ستاره از جنگی بین کشش جاذبه به داخل و فشار به بیرون تشکیل شده است. واکنشاتِ هستهای مرکز ستاره آنقدر انرژی تولید میکنند تا آن با کشش جاذبه متعادل شود و ستاره پایدار بماند. هرچند وقتی سوخت هستهای به پایان میرسد، جاذبه پیشدستی میکند و مواد داخل هسته را فشردهتر و فشردهتر میکند.
انفجار ستارههای بزرگ به سوپرنووا معروف هستند. سیاهچاله ناحیهای از فضا-زمان است که چنان قدرت گرانشی عظیمی دارد که هیچ ذره یا تابشهای الکترومغناطیسی نمیتوانند از آن فرار کند.
نظریهی نسبیتِ عام انیشتین پیشبینی میکند جرمی به اندازهی کافی فشرده میتواند سبب تغییر شکل و خمیدگی در فضا-زمان و ایجاد سیاهچاله شود. فضانوردان به صورت غیرمستقیم سیاهچالهها را مشاهده کردهاند، اما کسی نمیداند چه چیزی در عمق این سیاهچالهها وجود دارد.
وقتی کوپر و آملیا متوجه میشوند که نقشهی A دروغی بیش نبوده، به همان نقشهی B متوسل میشوند و مقصد بعدیشان را سومین و آخرین گزینهای که برای انتقال جنینها در اختیار دارند، در نظر میگیرند؛ سیارهای که معشوقهی آملیا، وولف ادمونز، هنوز درحال ارسال پیامهای رادیویی مثبت از آن است.
در این بین کوپر که هنوز متقاعد نشده که نقشهی A غیرقابلانجام است، در حالی که گروه از سیاهچالهی گاراگنچوآ برای هدایتِ ایندیورنس به سوی سیارهی ادمونز استفاده میکنند، او روبات همراهشان، تارس، را به مرکز سیاهچاله میفرستد—به این امید که تارس بتواند اطلاعاتِ لازم برای تکمیل و بهبود محاسباتِ پروفسور برند را بدست بیاورد. کوپر همچنین جان خودش را هم برای کم کردنِ وزنِ ایندیورنس فدا میکند تا از موفقیتِ آملیا در رسیدن به سیارهی ادمونز و انجام نقشهی B درصورتی که تارس شکست خورد، مطمئن شود. با این حال، کوپر به جای مُردن در فضا، به داخل «تسراکت» (Tesseract) کشیده میشود. تسراکت نقطهی مرکزی سیاهچالهی گاراگنچوآ است که توسط «آنها» ساخته شده. اما این موجودات (آنها) چه کسانی هستند که به سوی انسانها دست کمک دراز کردهاند؟
وقتی کوپر خودش را برای اطمینان از موفقیت نقشهی B فدا میکند، به جای اینکه بمیرد، از طریق کشش گرانشی سیاهچاله از فضاپیمایش بیرون کشیده شده و داخل تسراکت فرود میآید. جایی که قوانین فضا و زمان بینهایت میشوند. از آنجایی که انسانهای آینده از گذشتهشان و رویدادهایی که به نجاتشان منجر میشود، خبر داشتهاند، تسراکت را در زمانی خیلی دور در آینده ساخته و با استفاده از دانش پیشرفتهشان از فیزیک بُعد پنجم، با دستکاری فضا-زمان، آن را در گذشته جایگذاری کردهاند تا ناسا آن را پیدا کند. از آنجایی که از کوپر و مورف به عنوان نجاتدهندگان انسانها یاد میشوند—انسانهای بعد پنجم که میتوانند گذشته، حال و آینده را ببینند—تسراکت شخصیسازیشدهای برای کوپر ساختهاند تا او بتواند با تکیه بر اطلاعاتی که تارس از یگانگی (نطقهی مرکزی سیاهچالهها) به دست میآورد، با دخترش ارتباط برقرار کند. از همین سو، تسراکت در واقع فیلتری است که دنیای پنج بُعدی را به دنیای سه بعدی که برای انسانها قابلدیدن باشد، تبدیل میکند. حقیقت این است که ما انسانها روی زمین برخلاف بعدهای طول، عرض و ارتفاع، از حضور بعد زمان اطلاع داریم، اما قادر به حرکت در آن نیستیم. اما در نطقهی مرکزی سیاهچاله تمام قوانین فیزیکی که میشناسیم، از بین میروند و کوپر از این طریق میتواند سیر زندگی دخترش را ببیند و توانایی حرکت در آن را هم داشته باشد. درست همانطور که ما الان میتوانیم در بالا رفتن از پلههای یک ساختمان، در بُعدِ «ارتفاع» حرکت کنیم. او میتواند در بعد «زمان» جابهجا کند.
یکی از بهترین قسمت های فیلم علمی-تخیلی میان ستاره ای(Interstellar)
سقوط درون سیاهچاله، نشان دادن زمان بصورت یک بعد مجزا و ...
افراد گروه به علت کمی سوخت موجود، مجبور به اتخاذ تصمیم بسیار سختی میشوند. آنها درنهایت تصمیم میگیرند تا برای نجات جان بشریت از خودگذشتگی کرده و بجای بازگشت به زمین، به سومین سیاره محتمل برای زندگی که به نام “ادموندز” معروف شده، بروند. درحالیکه به نظر میرسید گروه در انجام این مأموریت، انسجام قبلی خود را همچنان حفظ خواهد کرد، در میانه راه کوپر با از خود گذشتگی مثال زدنی، خود را به درون سیاهچاله پرتاب میکند تا با این کار از هدر رفت بیشتر سوخت جلوگیری کند و بدینوسیله امکان فرود آملیا (Amelia) روی سیاره ادموندز و کلونی سازی را فراهم آورد.
کوپر ناامیدانه وارد سیاهچاله میشود، اما برخلاف تصور، درمییابد که سیاهچاله هم درواقع یک سازه پنج بعدی غولآسا و فوق پیشرفته است که عدهای (مراقبان بشریت!) آن را به منظوری خاص در فضا ایجاد کردهاند!
او خود را در فضایی بسیار عجیب و پیچیده متوجه میشود که در آن تمامی سالهای زندگی دخترش در کنار هم مانند جورچینی قرار دادهشده است. کوپر درمییابد که درواقع او به این مکان فراخوان شده تا بتواند از این طریق با دخترش ارتباط برقرار کرده و با کمک اطلاعاتی که موجودات بعد پنجم در اختیارش قرار میدهند! بشریت را نجات دهد. همچنین کوپر درمییابد که روح کتابخانه دخترش و عامل پدید آمدن گرانش درون اتاق درواقع خود او بوده که سعی داشته که خودش را به این مأموریت فراخوان کند! و در ادامه مانع سفر خود شود!!
پس از این ابر آگاهی! کوپر از طریق کدگذاری (کد مورس) روی ساعت مچی درون اتاق، مورف را از چگونگی غلبه بر جاذبه آگاه میکند و بدین ترتیب زمینه نجات بشریت را فراهم میآورد.
در این بخش، کوپر صحبتهایی در مورد موجوداتی که عامل شکلگیری این وقایع شدهاند، میکند که جالب و قابل تأمل هستند:
تارس: کوپر. کوپر. جواب بده، کوپر.
کوپر: تارس؟
تارس: به گوشم.
کوپر: تو سالم موندی؟
تارس: یه جایی تو بعد پنجم اونا… اونا نجاتمون دادن.
کوپر: “اونا” کدوم خری هستن؟ و چرا می خوان کمکمون کنن؟
تارس: نمیدونم. اما اونا این فضای سه بعدی رو داخل فضای پنج بعدیشون ساختن تا به تو اجازه بدن درکش کنی.
کوپر: خب، فایدهای نداره.
تارس: چرا، داره. در اینجا تو زمان رو به عنوان یه بعد فیزیکی دیدی. تو متوجه شدی که میتونی
یه نیرو رو در طول فضازمان به کار بگیری.
کوپر: گرانش، که پیغامی بفرستیم؟
تارس: درسته… گرانش. می تونه از بعدها عبور کنه، از جمله زمان.
کوپر: اطلاعات کوانتوم رو به دست آوردی؟
تارس: بله. دارم اونو در همه طولموجها ارسال میکنم. اما هیچی ازاینجا بیرون نمیره، کوپر.
کوپر: من می تونم این کار رو بکنم. می تونم.
تارس: اما دادن چنین اطلاعات پیچیدهای به یه بچه…
کوپر: نه هر بچهای.
تارس: حتی اگه اینجا مخابرهاش کنی، اون تا سالها به مفهومش پی نمیبره.
کوپر: میدونم، تارس. ولی باید یه راه حلی پیدا کنیم وگر نه مردم زمین میمیرن. فکر کن.
تارس: اونا ما رو به اینجا نیاوردن که گذشته رو عوض کنیم.
کوپر: نه، اونا اصلاً ما رو به اینجا نیاوردن، خودمون این کارو کردیم! هنوز نفهمیدی، تارس؟ من خودم رو به اینجا آوردم! ما اینجاییم تا با یه دنیای سهبعدی ارتباط برقرار کنیم. ما پل ارتباطی هستیم! فکر کردم اونا من رو انتخاب کردن، اما اونا منو انتخاب نکردن، دخترم رو انتخاب کردن.
تارس: برای چهکاری، کوپر؟
کوپر: تا دنیا رو نجات بده.
نکته ی اساسی که در گفتگوی تارس و کوپر در درون سیاهچاله وجود دارد.
آن جایی که صحبت بر سر این است که مردم نمی توانند چنین ابرمکعبی بسازند، و کوپر می گوید: “نه، نه، الآن نمی تونن، اما یه روز (می سازن)، من و تو نه، اما مردم می سازند”. به عبارت“من و تو نه” توجه بفرمایید. صحبت اینجا بر سر مردم است و طبیعتا مردم به معنای انسان هاست ولی در این صحنه کوپر، تارس را که یک هوش مصنوعی است جزیی از مردم به حساب می آورد. آنچنان که می دانیم در مرکز سیاهچاله زمان و مکان یکی می شوند و می ایستند و سینگلاریتی (Singularity)پدید می آید. سینگلاریتی به معنای یکتایی است و شاید منظور کارگردان یگانه شدن انسان و هوش مصنوعی باشد، آنچنان که در تمامی صحنه های مربوط به ابرمکعب تصویری از تارس نمی بینیم و فقط صدای او را می شنویم. شاید می خواهد به ما القا کند که آن مردمی که به فراتر از ۴ بعد دست یافته اند، انسان هایی پیوند خورده با هوش مصنوعی هستند. (AI men)
هرچند که این برداشت ها تماما فرضیه است.
نکته دیگری که در فیلم جاری است پاسخ به فیلم ادیسه فضایی کوبریک است. حتما همه متوجه شباهت تک سنگ (monolith) کوبریک و ربات های نولان شده اند. پاسخی که نولان به کوبریک می دهد این است:
آن هایی وجود ندارد. این خود ماییم …
It’s not Them. It’s US
بشر نجات پیدا می کند، پیشرفت می کند، فتح می کند … و برای اینکار نیازی به یک قطعه سنگ بزرگ راهنما از جانب موجودات فضایی دیگر ندارد. راه نجات را هم از زبان کوپر اینگونه نقل می کند:
“قدیم ها عادت داشتیم به آسمان نگاه کنیم و به جایگاهمون در میان ستارگان بیاندیشیم، حالا فقط به پایین نگاه می کنیم و نگران جایگاهمون بین گرد و خاک هستیم. ما کاوش گر و پیش تاز هستیم، نه متولی و نگهبان”
در این سکانس تارس (ربات دارای هوش مصنوعی) می گوید که آن موجودات مجهول در حال بستن ابر مکعب هستند.
کوپر به او می گوید: “هنوز متوجه نشدی تارس؟ “آن ها” موجودات خاصی نیستند، آن ها خود ما هستیم، کاری رو که من برای مورف کردم، آن ها هم دارند برای من می کنند، برای همه ما.”
تارس می گوید: “کوپر، مردم (people) نمی توانند چنین چیزی بسازند”
کوپر می گوید: “نه، نه، الآن نمی تونن، اما یه روز(می سازن)، من و تو نه، اما مردم می سازند، تمدنی که به فراتر از ۴ بعدی که میشناسیم دست پیدا کردن”
در ادامه کارگردان صحنه ای را مرور می کند که در هنگام عبور از کرمچاله آمیلیا متوجه حضور “آن ها” می شود و با انگشتانش سعی می کند با آن ها ارتباط برقرار کند، و در اینجا روشن می شود که “آن ها” در حقیقت خود کوپر بوده، این صحنه به نوعی تابلو نقاشی “آفرینش انسان” میکل آنژ را یادآوری می کند.
به عقیده بسیاری فیلم می کوشد تا به بیننده القا کند خدا یک ذات ماوراطبیعی نیست، بلکه یک ورژن پیشرفته از خود ماست.
بمان"Stay" / سکانسی نفس گیر از فیلم میان ستاره ای.
هرچه گروه از سیاهچاله دورتر میشود، از مقدار تغییر در فضا-زمان هم کاسته میشود. یعنی وقتی آنها به سیارهی «مَن» (Mann) میرسند، به طرز قابلملاحظهای دیگر خبری از آن اضطرار در ماموریتشان نیست. این وسط، تاثیر قابللمسی از جاذبه روی فضا-زمان ابزاری است که به کوپر اجازه میدهد با دخترش، مورف، از درون تسراکت ارتباط برقرار کند. در داخل این ماشین، جاذبه از میان دیگر بعدها در فضا و زمان عبور میکند و به کوپر اجازه میدهد تا پیام «بمان» (STAY) را از طریق انداختن کتابها منتقل کند.
لحظه ای که کوپر فریاد نه مرف نه مرف را در پشت کتابخانه دخترش سر میدهد بدن آدمی را به لرزه در میاورد و همراه با او شما هم فریاد میزنید اما...
یا از طریق گرد و خاکِ روی زمین با نسخهی خودش در گذشته ارتباط برقرار کند. مهمتر از همه، ارتباطِ پنج بعدی از طریق جاذبه، کوپر را قادر میسازد تا در ساعتمچی مورف دست ببرد و اطلاعاتی که تارس بدست آورده را به زمین منتقل کند. به همین صورت، ترجمهی آن دادهها از زبان دودویی، اطلاعاتی که مورف برای پیشرفت دیوانهوار و عظیم انسانها جهت فهمیدن فضا و زمان و همچنین تکمیلِ نقشهی A دارند، را در اختیارش قرار میدهد.
روباتها در طول فیلم باحال و جذاب هستند و مدام به انسانها کمک میکنند. چه وقتی تارس، آملیا را در سیارهی میلر نجات میدهد، چه وقتی که نولان وظیفهی دریافتکنندهی کُدهای نجاتدهندهی بشریت را به عهدهی تارس میسپارد و چه وقتی که مورف در اوایل فیلم دربارهی آن پهبادِ سقوط کرده به پدرش میگوید:«اونکه کسی رو اذیت نمیکنه، نمیشه ولش کنیم.» مورف طوری حرف میزند انگار روباتها جان دارند و البته چندین و چند نکته دیگر که همه به روحیهی انسانگرایانهی روباتها اشاره میکنند.
برخلاف تمام فیلمهایی که روباتها به جنگ علیه انسان برمیخیزند، اینجا علم و هوشمصنوعی، راهحل نجات بشریت است.
در انتهای مسیر، کوپر متوجه میشود که میتواند تمام خاطراتش را یکجا و در قالب یک فضای چندبعدی مشاهده کند.
ابرمکعبی که به نظر میاد تار و پود داره و تار و پود اون رو نیروی جاذبه ی بی نهایتی که درون مرکز تکینگی وجود داره تشکیل داده.دو فرم بی نهایت. مکعب تساراکت خودش یک پدیده ی بی نهایت است. تار و پود آن را هم جاذبه ی بی نهایت تشکیل داده. برای همین توانایی تصور کردن همچین چیزی برای انسان اصلا ممکن نیست. اما اینجا بحث فیلم هست نه واقعیت! اسم ژانر هم ”علمی/تخیلی” هست. اگه فقط ”علمی” بود می شد ایراد گرفت.
این تار و پود برای کوپر نقش سیم تگلراف را ایفا می کنند! هر ضربه ای که کوپر به هر کجا از این سیم ها ضربه ای وارد کند جایی دیگر یک چیزی تکان می خورد.
و با توجه به این که این تار های نیرو به مکان و زمان محدود نیستند کوپر از طریق آن ها به گذشته پیام می فرستد.
اما چرا اتاق مورف؟ این همه مکان در دنیا هست چرا دقیقا باید اتاق مورف در مقابل صورت کوپر نقش ببندد؟
اینجاست که احساسات وارد عمل می شوند. حرف نولان این است که احساسات انسان هم درست مانند جاذبه محدود به فضا و زمان نیست و می تونه از هر بعدی عبور کنه و مثل جاذبه یه چیزایی رو خم کنه!
سکانس ایستگاه کوپر.
اما چگونه کوپر از تسراکت زنده بیرون آمد و با نسل پیشرفتهای از انسانها ملاقات کرد؟ خب، نولان بارها در طول فیلم جواب این سوال را داده است. با توجه به اینکه هرچه به سیاهچاله نزدیک میشویم، زمان آرامتر حرکت میکند. پس، با اینکه بیرون افتادن کوپر از تسراکت فقط ثانیههایی بر او گذشته، اما این ثانیهها روی زمین بیش از نیمقرن طول کشیده است. یادتان باشد، اگر تغییر زمانی بر روی سیارهی میلر، یک ساعت برای هر هفت سال بود، پس تصور کنید در نقطهی مرکزی سیاهچاله، این فاصلهی زمانی چقدر دچار تغییر میشود. در نتیجه، با اینکه در نگاه انسانهای روی زمین، تارس و کوپر نزدیک به ۹۰ سال در فضا سرگردان هستند، اما این مدت برای آنها در حد ثانیههایی کوتاه سپری شده. همین باعث میشود تا کوپر زنده بماند و به دیدار مورف برود. کسی که حالا بیش از ۱۰۰ سال سن دارد. از آنجایی که کوپر بعد از مرگ فرزنداناش، دلبستگی دیگری ندارد. مورف به یادش میآورد که آملیا درحال پیادهسازی نقشهی B روی سیارهی ادمونز است. با اینکه این سیاره قابلزندگی است، اما ظاهرا خودِ ادمونز از فرودش جان سالم به در نبرده و در نتیجه، آملیا فعلا در پایگاه کلونسازی آنجا تنها است. کوپر با استفاده از فضاپیمایی درحالی راهی ادمونز میشود که میداند شاید سالها از حضورشان در آنسوی کرمچاله گذشته.
پس از کدگذاری ساعت مورف، ناگهان مکعب ایجادشده (فضای سهبعدی اتاق مورف) توسط دیگران (مراقبان بشریت!) از بین رفته و کوپر در فضا رها میشود. در سکانس بعدی، کوپر درون بیمارستان یک پایگاه فضایی نمایش داده میشود.
پزشک به کوپر ۱۲۰ ساله! توضیح میدهد که بسیار خوششانس بوده که سفینههای جستجوگر، موفق به یافتن او شدهاند. او همچنین اعلام میکند که مورف در حال آمدن به آنجاست، اما به علت کهولت سن مجبور شدهاند تا او را در حالت خواب انجمادی به پایگاه منتقل کنند.
کوپر پس از نجات از فضا، به سفینهای که محل سکونت جدید انسانها محسوب میشود، منتقلشده و در آنجا در مکانی که بر اساس محل زندگیاش روی زمین شبیهسازیشده، ساکن میشود.
سیاره میلر در فیلم interstellar، میان ستاره ای واقعا وجود دارد و یک روز در این سیاره برابر با هفت سال زمینی است یعنی اگر ۱۰ روز در آنجا باشید در زمین ۷۰ سال گذشته!
آخرین سکانس کوپر و مورف
مورف:کسی باورم نکرد ولی میدونستم که بر میگردی.
کوپر:چطور؟
مورف:چون پدرم بهم قول داده بود،ولی تو باید بری...چون هیچ خانواده ای نباید شاهد مرگ فرزندش باشه.
کوپر سرانجام پس از سالها با دخترش که حالا در سن کهنسالی به سر میبرد، ملاقات میکند و مورف به او میگوید که متوجه شده که روح اتاق مطالعه او درواقع همان کوپر بوده و او بوده که همه این کارها را انجام داده است.
مورف از کوپر میخواهد که آنجا را ترک کرده و به سیارهای که آملیا برند روی آن فرود آمده برود و در ساخت پایگاه و کلون سازی نسل جدید بشر به وی کمک نماید!
کوپر، ایستگاه هایی برای سکونت موقت بشر ساخته شده اند. یکی از آن ها ایستگاه کوپر است که به دور سیاره زحل در حال چرخش است و شاید دلیل این انتخاب نزدیکی به کرمچاله برای سفر به دیگر نقاط جهان و یافتن سیاره ای قابل سکونت باشد. آن چنان که در صحنه های پایانی فیلم میبینیم آمیلیا برند وارد سیاره ادموندز شده است و شرایط برای حیات انسانی در این سیاره فراهم است.
از آنجایی که زمان در آنسوی کرمچاله خیلی خیلی آرامتر جلو میرود، او این شانس را دارد تا با آملیا روی سیارهی ادمونز دیدار کند. ما دقیقا شاهد این دیدار نیستیم، اما میتوان بهشکل خوشبینانهای حدس زد که کوپر به آملیا میرسد و به او در برپایی کلونی تازهی نژاد انسانها کمک میکند. ظاهراً در انتها هر دو نقشه A و B تحقق پیداکردهاند…
اما در پایان یک سوال خیلی بزرگ مطرح میشود. اینکه انسانهای آینده مگر مرض داشتهاند تا برای نجات نژاد انسان به خودشان زحمت بدهند. منظور این است انسانهای آینده، کوپر را برای نجات زمینیان یاری میکنند. پس خود این انسانهای آینده هم وجودشان را مدیون کوپر هستند. آره، با عقل جور درنمیآید. اینکه انسانها دوباره یکی را بفرستند تا نجاتشان دهد. اما توضیحی برای این سوال است که نولان نه در داستان اصلی، بلکه در روایت زیرمتنی فیلم به آن اشاره میکند. ما تا این لحظه فکر میکنیم، «آنها» انسانهای آینده هستند، اما سوال فوق روی انسانهای آینده به عنوان منبع کمکرسان کوپر خط میکشد. به نظرتان چه کسی انگیزهی نجات انسانها را دارد؟ در طول فیلم به جز خودِ انسانها چه چیزهایی مدام به فضانوردان در طول ماموریتشان یاری میرسانند، بله خودشه: روباتها
سکانس پایانی فیلم میان ستاره ای.
بدون شک فیلم صرفا یک فیلم علمی نیست بلکه فیلمی همراه با احساس ، فلسفه ، سکانس های زیبا و البته جزء دسته ی پست مدرن ها است که خواسته یا ناخواسته هر مخاطب حرفه ای سینمایی را بخودش جلب می کند.
چند سالی هست که بحث مسأله ی فیزیک کوانتوم ، دنیای چند وجهی و چند بعدی در محفل های علمی و حتی ماورایی بروی زبان هاست و کارگردان بزرگ استیون اسپیلبرگ مدت هاست که روی این قبیل پروژه ها کار میکند.
با اینتراستلار پرواز می کنیم به چنددنیای متفاوت ابتدا دنیای خلق سوپر صحنه های سینمایی
دوم دنیای نجوم ،فیزیک ، مکانیک ، متافیزیک و در کل دنیای علم و در نهایت دنیای فلسفه ی بقای نسل انسان بروی زمین؛قریب به ده سال است که فیلمسازان توجه بیشتری نسبت به زمین و نابودی آن دارند.
اینتراستلار نسبت به همه ی آثار پیشین نولان کمتر مورد استقبال آکادمی اسکار قرار گرفت ولی در محافل علمی بخصوص نجوم و فیزیک کلی سر و صدا بپا کرد.
این فیلم بیشتر از تمام نکاتِ علمی و تخیلیاش، دربارهی همان ماجرای ازلی و ابدی عشق و عاطفه است.
سفر به میان ستارهها برای رو در رو شدن با غولِ زیبا و باابهتِ عشق.
در حقیقت، نولان و بردارش جاناتان، تمام فرمولها و تئوریهای دیوانهوار کیهانشناسی را به پشت صحنه منتقل کرده و آن را تبدیل به پیشزمینهای ماورایی برای روایت این داستانِ خودمانی عشق پدر و دختر در وسعتِ منطومهی خورشیدی و فراتر از آن کردهاند.
هدف نولان از ساخت این فیلم به هیچ وجه تشبیه عشق به ذرهای فیزیکی نبوده؛ بلکه هدف وی قرار دادن فیزیک کوانتوم و عشق در وضعیتی یکسان و در قالب دو نیروی پیچیده و سرنوشت ساز بوده که کاراکترها یاد میگیرند تسلیم آن شوند.
فیلمبرداری میان ستاره ای در سه ماه پایانی سال ۲۰۱۳ در آلبرتای کانادا، جنوب ایسلند و لس آنجلس انجام شد. شرکت دابل نگتیو مسئول طراحی و اجرای جلوههای ویژهٔ این فیلم بود.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر