نقد، تحلیل و بررسی فیلم"پیرپسر" پارک چان ووک

اولدبوی (به هانگول: 올드보이، به انگلیسی: Oldboy) که با عناوین همکلاسی قدیمی، رفیق قدیمی و پیرپسر نیز شناخته میشود، یک فیلم معمایی مهیج ، روانشناسی و در سبک جدید، محصول سال ۲۰۰۳ کشور کرهٔ جنوبی، به کارگردانی پارک چان-ووک و اقتباسی از مجموعه مانگایی ژاپنی به همین نام از گارون تسوچیا است. این فیلم، دومین اثر از سهگانهٔ انتقام است که پس از همدردی با آقای انتقام و پیش از بانوی انتقام ساخته شد و داستان آن راجع به ربوده شدن مردیست که بدون اطّلاع از نام و هدف ربایندهٔ خود، به مدّت ۱۵ سال در هتلی زندانی میشود.
به گزارش هنر امروز، پیر پسر
کارگردان: چان ووک پارک
بازیگران:مین سیک چوی.جی تایی یا
ژانر: درام، مرموز، مهیج
محصول:2003 کره جنوبی
برنده جایزه بزرگ جشنواره کن
تحسین شده توسط هیئت داوران جشنواره کن
و معرفی شده به عنوان یکی از 10 فیلم برتر آسیا در تاریخ سینما
سهگانهٔ انتقامِ او شهرت جهانی دارد. اولدبوی،دومین فیلم از این سهگانه، «جایزهٔ بزرگ» جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۴ را از آنِ خود کرد و مورد تحسین رئیس هیئت داوران جشنواره، کوئنتین تارانتینو، قرار گرفت.
خلاصه داستان:
داستان آن راجعبه ربوده شدن مردیست که بدون اطّلاع از نام و هدف ربایندهٔ خود، به مدّت ۱۵ سال در هتلی زندانی میشود.
فیلم اکشنِ نوآر Oldboy، محصول سال ۲۰۰۳ کرهی جنوبی، به انتقامجویی مردی بعد از ۱۵ سال زندانی شدن توسط فردی ناشناس میپردازد. اما آیا او واقعا ناشناس است؟
تریلر فیلم پیرپسر
تیتراژ ابتدایی فیلم اولد بوی
" پیرپسر” داستان مردی، بی قید بند و با شخصیتی که هماهنگ با رشد اجتماعی و مسئولیت های جدیدش رشد نکرده است را نقل می کند.
“ا ُ دای سو” را در ابتدای داستان با سرو وضعی آشفته و مست مانند میبینیم که به جرم تعرض به زنی دستگیر شده و در اداره پلیس بازداشت شده است.
مادامی که مامورین پلیس در حال رسیدگی به پرونده ی او و انجام امور دیگر خود هستند، دای سو اَ، جنبه های متفاوتی از شخصیت خود را به نمایش می گذارد.
اقدام او برای رفع نیاز خود در حضور پلیس ها و دیگر مردم، ضعف اخلاقی-رفتاری او را به خوبی نمایان می کند، در صحنه های بعدی از تولد دخترش یاد می کند که چگونه برای او هدیه ای تهیه کرده و از مامورین تقاضا می کند که به خاطر دخترش هم که شده اجازه ی رفتن او را بدهند.
در همین حین سخنان ضد و نقیض و جهش های رفتاری او، که گاهی از سر التماس و خواهش در می آید و لحظه ای دیگر شروع به فحاشی و اعتراض می کند، همگی ما را قانع می کند که تمام اطرافیان و مسائل گذرای زندگی او از اهمیت کمی در نظرش برخوردارند و ما را به این نتیجه می رساند که اگر در نقش پدری شایسته که روز تولد فرزندش را فراموش نمی کند، قرار داشت، از همان ابتدا نمی بایست به چنین وضع و شرایطی می افتاد.
نمای های اولی فیلم به ما نشان میدهد که تسیه او آدمی نوشخوار کننده است که حتی اداره پلیس را هم به هم میریزد.
سکانس ربوده شدن "اودای سو"
پس از حضور دوست دای سو و ضمانت کردن وی، هر دو از اداره پلیس خارج شده، با دسترسی به یک کابین تلفن عمومی، دای سو با خانواده اش تماس می گیرد، سپس دوست دای سو شروع به صحبت کردن با تلفن می کند. پس از مدت کوتاهی دوست دای سو روی بر می گرداند تا تلفن رو به او دهد اما اثری از دای سو نیست وبه طرز مشکوکی ناپدید شده.
سکانسی ازدوران زندانی بودن او دای سو
او دائه سو یک شب در خیابان ربوده شده و ۱۵ سال در جایی شبیه به یک زندان، حبس میشود.
زندانی که تلویزیون و تخت و حمام و تابلوی روی دیوارش یادآور اتاق هتل هستند، اما درِ فولادی و دیوارهای آجری و پنجرهی مصنوعیاش و نحوهی پخش غذا به زندانیان از طریق پنجرهی کوچکی که روی درِ اتاق تعبیه شده، یادآور میشوند که نه، اینجا هتل نیست.
دائه-سو اجازه ترک کردن اینجا را ندارد. هر از گاهی بعد از به گوش رسیدن صدای یک موسیقی، گاز خوابآوری در اتاق پخش میشود و دائه-سو بعد از بیدار شدن متوجه میشود که اتاق تمیز و مرتب و موهایش اصلاح شدهاند. این روتین برای روزها، ماهها و سالها ادامه پیدا میکند. بدون اینکه دائه-سو بداند مسبب این کار چه کسی است و اصلا چرا؟
یک روز تلویزیون خبرِ قتل همسرش را اعلام میکند و از این میگوید که اثر انگشت دائه-سو در صحنهی جرم پیدا شده است. با شنیدن خبر قتل همسرش به مرز جنون می رسد.
دائه-سو بعد از تمام کابوسها و خودکشیهای ناموفق و توهماتش با شرایطش کنار میآید و شروع به مشتزنی به دیوار برای آماده شدن میکند. آماده شدن برای انتقام. و در این حین مدام این سوال را از خود میپرسد که چرا او را زندانی کردهاند؟ در حالی که سوال درست این نیست که چرا او را زندانی کردهاند. سوال درست این است که چرا او را همراه با یک تلویزیون زندانی کردهاند؟ یا چرا او را بعد از ۱۵ سال رها میکنند؟
فضای قرنطینه ی زندان اُ دای سو، عطش غرایزش را روز به روز بیشتر می کرد و او را نسبت به رفع نیاز هایش ضعیف تر و حساس تر می کرد.طی پانزده سال زندانی بودن رشد حساسیت این غرایزتا حدی پیش رفته، که تحریک شگفت انگیز او را با دیدن تصویری عادی و بدون برهنگی از چهره ی زنی در تلویزیون، بوجود می آورد.
دراین فیلم انتقام هم به صورت شخصی اتفاق می افتد و هم به صورت اجتماعی، که البته بیشتر، انتقام شخصی ناشی از یک رنج باطنی برخاسته از تحقیر شدن ستمیده توسط ظالم میباشد.در یکی از سکانسهای بسیار جالب این فیلم همزمان با دورانی که دائیسو در اسارت به سر میبرد صحنه هایی مستند و واقعی از حوادث گوشه و کنار جهان به تصویر کشیده میشود.حوادثی نظیر سقوط رئیس جهمور وقت کره،حوادث یازده سمپتامبر و پیروزی تیم فوتبال کره شمالی برابر کره جنوبی که در هرکدام از این رویدادها انتقام به شکلی سیاسی و اجتماعی رخ میدهد.
با نمایش این صحنه ها شاید فیلم میخواهد مخاطب خود را به سمت توجیه کردن از انتقامی که قرار است در ادامه فیلم اتفاق بیفتد ببرد.
بعد از سپری شدن 15 سال به همان مرموزی روز اول آزاد می شود. در حالیکه در طول این 15 سال فقط یک سوال در ذهنش باقی مانده است. چرا من؟ ...
اگه بهم میگفتن قراره 15 سال اینجا بمونم ، تحملش آسونتر میشد.
سکانس کنده کاری دیوار زندان هتل وصحنه های مستندازحوادث گوشه کنارجهان
تراژدی «پسر پیر» یک تراژدی معاصر از تنهایی انسان و نسخه امروزین افسانه ادیپ است….انسانی که دنیا به گریه او می خندد در حالی که او محکوم به تنهایی است…
حبس» “اُ دای سو” در ابتدا، در اتاقی معمولی با لازمه های زندگی حیاتی ست.
رفته رفته ذهن دای سو مخدوش و عاری از هرگونه ارزش و انگیزه برای ادامه می شود. این بی انگیزگی روانش را به شدت می آزارد، بقدری که زیستن برایش غیرممکن می شود؛ به همین خاطر به دفعات دست به خود کشی می زند. خود کشی هایش یکی پس از دیگری ناموفق است و اجازه ی مردن را به او نمی دهند.
فیلم به انتقامجویی مردی بعد از ۱۵ سال زندانی شدن توسط فردی ناشناس میپردازد. اما آیا او واقعا ناشناس است؟
در طول 15 سال هیچ کس به سراغ او نمی آید و هر بار که اقدام به خودکشی می کند توسط افراد ناشناس درمان شده و به اتاق قبلی بر گردانده می شود.
اُ دای سو که مردن را یکی از انتخاب هایش نمی بیند و زندگی بدون انگیزه برای هیچ انسانی ممکن نیست، می بایست ارزشی را انتخاب و آنرا انگیزه ی خود برای ادامه زندگی قرار دهد.
دای سو که با خبردار شدن از مرگ همسرش و بی خبری ۱۵ ساله از دخترش، خود را دورو تنها از دنیای بیرون میابد، “آزادی” را نمی توانست ارزشی برای ادامه دادن قرار دهد؛ تمام چیزی که برایش باقی مانده بود یافتن حقیقت وچرای این ۱۵ سال بود. از این رو دای سو “انتقام” را محرکی قدرتمند برای ادامه ی دوران محکومیتش دید. و این تولد “انتقام” در ذهن و روح دای سو بود. پس از انتخاب “انتقام” از طرف دای سو به عنوان هدف زندگیش، این حبس انفرادی طولانی مدت به پایان می رسد.
سکانس رهایی 15 ساله اودائه سو
بعد از آن مرد را که بدون اینکه خود بداند و ما بدانیم کاره کیست ۱۵ سال در یک اتاق زندانی میکنند اما سرانجام آزاد میشود ، تطبیق شدن با محیط بیرون برای او سخت است، ۱۵ سال سختی و سوال برای او پیش آمده است، چه کسی با او همچین کاری را کرده است در ابتدا ناراحت است و از اوضاع اکنون خود ناراضی.
سرانجام زمانی که با کنده کاری دیوار هتل امید به آزادی پیدا کرده با هیپنوتیزم سر از بام یک برج در می آورد که شخصی می خواهد در آنجا خودکشی کند.
او پس از نجات،به مردی که قصد خودکشی داردسرگذشتش را تعریف کرده سپس او را به حال خودرها می کند تا خودکشی کند.سپس در آسانسور به بدن یک زن توجه می کند (این توجه در طول فیلم در نگاه خیره او به ساق پای زنها تکرار می شود)او مدت ۱۵ سال هیچ زنی ندیده است….
اوشخصیتی ترکبرداشته و دوگانه بین هیولا و انسان است؛ شخصیتی اسکیزوفرنی بین هیولا و انسان؛ یعنی هیولایی که طی پانزده سال به دست شخصیتی که میخواهد از او انتقام بگیرد، ساخته شده است.
تقابل درون و بیرون. تقابل بیرونی، که بین نیروی کار و سرمایه وجود داشت، در این فیلم به درون یک آدم، آدمی اسکیزوفرنیک و دو شخصیتی منتقل میشود. آن تقابل بیرونی و جنبۀ دوآلیستی انسان دو سر، به درون شخصیت «اودای سو» منتقل میشود؛ شخصیتی که در آغاز فیلم دستگیر، و به مدت پانزده سال حبس میشود.
فیلم زمینههای تاریخی را قبل از اینکه وارد داستان اصلی بشود به شکل فوقالعاده گذرایی نمایش میدهد.
زمانی که اودای سو در زندان است از طریق یک تلویزیون خلاصۀ رویدادهای مهم تاریخی پانزده سال گذشته مرور میشود. همۀ رویدادها هم مهم نیستند؛ مثل مرگ پرنسس دایانا که دست کم برای کرهایها هیچ اهمیتی ندارد. اودای سو بهطور کاملاً ناگهانی از حبس بیرون میآید. او را پس از هیپنوتیزم کردن در یک چمدان میگذارند و بدین شکل از زندان خارج میکنند.
هیپنوتیزم و چمدان در فیلم نکات کلیدی به شمار میآیند و دوباره در داستان بر آنها تأکید میشود.
دور بودن اُ دای سو از اجتماع و ناتوانی در رفع نیاز غرایزش در مدت مدیدی، او را به موجودی خود محور تبیل کرده که رفع نیاز هایش بیشتر منجر به تجاوز می شد. از ابتدای آزادی او از زندان بر ارتفاع پشت بامی، با دیدن اولین انسان و خاتمه تجدید دیدارش با همنوعی که برای ۱۵ سال از او دور بوده، اولین تجاوز را برای ارضای غریزه اش صورت می دهد.
به خواسته هایش از طریق دیگری بدون ارضا، تطمیع و در نظر گرفتن شرایط او، تعریف کرد. با این وصف، اُ دای سو که اولین انسان را می بیند، تصمیم به ارضای روان خود و شریک کردن شخصی دیگر در آنچه به او گذشته است، می گیرد.
در پایان داستانش بی توجه به دیگری، -که او نیز نیازی مشابه با دای سو دارد- به راه خود ادامه می دهد و چهره ی متجاوزی می گیرد که پس از ارضای خود، ارضای شخص مقابل را بی مربوط به خود می خواند.
درآسانسور، زنی در کنار اوست و ما اُ دای سو را میبینیم که با چهره ای وحشت زده به کنج آسانسور کوبیده شده، گویی که موجودی خطرناک در کنار اوست.
ترس دای سو در واقغ از امیال و غرایز فشرده شده اش است که از طغیان آن واهمه دارد. رفته رفته با خارج شدن دید دوربین از آسانسور و نگاه آن از بالا، فریادهایی از دای سو سر داده می شود، که در واقع فریاد های سردرآوردن غریزه سرکوب شده اش است که مانند هیولایی از خواب طولانی مدت بیدار می شود، با دید بالای دوربین و پایین رفتن آسانسور، فریاد بلندی از دای سو شنیده میشود که تسلیم شدن او به غریزه اش را جار می زند و دومین تجاوز برای رفع نیاز، دومین غریزه ی محبوسش را مرتکب می شود. نمای دوربین با پایین رفتن آسانسور و همزمان فریاد دای سو به مانند شخصی که در حال سقوط است می ماند و پایین رفتن و غرق شدن او را در غریزه گرایی اش نشان می دهد.
با بیرون آمدن از ساختمان، صحنه ی خودکشی مرد روی بام را می بینیم و دای سو که بیتفاوت از کنار آن می گذرد و باوری که به آن رسیده است را تکرار می کند: «بخند و دنیا با تو خواهد خندید، گریه کن و تو تنها خواهی گریست.»، ۱۵ سال تنهایی و بی توجهی دنیا به او، از جام جهانی تا سفر رئیس جمهور را همه متوجه می شوند اما هیچ کس به ملاقات دای سو نمی آید. گویی که دنیا او را فراموش کرده است. باور جدید دای سو بر بی مهری به دنیا به تلافی از آنچه بر او گذشت، بنا شده است.
دای سو با بی توجهی به مرد روی بام یا زن داخل آسانسور، اولین قدم های خود را در جهت این باور جدید برداشت.
سکانس اولین درگیری "دائه سو او" بعداز رهایی اززندان.
سکانس زنده خوردن اختاپوس
در سکانس سوشی بار درفیلم old boy واقعا 4 اختاپوس زنده زنده خورده شدند. کارگردان درجشنواره کن علاوه بر عوامل فیلمش از اختاپوس ها نیز تشکر کرد.
دائه-سو تمام ۱۵ سالی را که در زندان است، به نوشتن اسم تمام کسانی که ممکن است به آنها بدی کرده باشد اختصاص میدهد و در پایان با چندین دفترچه پر از اسم آزاد میشود. دفترها اولین سرنخ را بهمان میدهند. اینکه دائه-سو قهرمان بینقص و بیگناهی که فکر میکنیم هم نیست.
حالا او آزاد شده است و در پی یافتن مسبب تمام این بدبختیها و ضمناً زن و فرزند خویش نیز هست.
پس از اولین درگیری خیابانی شخصی از سوی فردی ناشناس پول و موبایلی به او می دهد.
او که همزمان گرسنهی زندگی و گرسنهی گرفتنِ زندگی است به یک رستوران میرود تا اولین کاری را که بعد از آزادیاش دوست دارد انجام بدهد، انجام بدهد: «میخوام یه چیز زنده بخورم!».
پیشخدمت یک اختاپوسِ زنده جلوی دائه-سو میگذارد و او بدون لحظهای تردید، آن را در مشتش میگیرد، در دهانش میچپاند، دندانهایش را روی موجود زنده میبندد و در حالی که پاهای اختاپوس دور دستهای دائه-سو میپیچد، آن را گاز میزند.
در سکانس رستوران، دای سو با سفارش موجودی زنده، می خواهد سومین تجاوز را برای سومین غریزه عصیانیش مرتکب شود.
با ذره ذره خوردن هشت پایی زنده، شدت قالب بودن حس انتقام بر وجودش را به نمایش می گذارد و کشتن یک موجود زنده به مثال دسری برای راضی نگه داشتن غریزه انتقامش تا زمان خوراک اصلی است.
در کمال تعجب، در این صحنه خبری از هیچگونه جلوههای ویژهای نیست. در واقع بازیگر دائه-سو برای این سکانس چهارتا اختاپوسِ زنده را نوش جان کرده بوده تا همهچیز از نظر کارگردان ایدهآل از آب درآید. ایدهآل از این نظر که پاهای اختاپوس در هنگام خوردن شدن توسط دائه-سو، باید روی صورت او پخش میشدند تا حالتی ترسناکتر به او بدهند. اگرچه عدهای ممکن است این صحنه را به عنوان خشونت علیه حیوانات برداشت کنند، اما وقتی همین هشتپا، تکهتکه میشود و همراه با سبزیجات و قارچ سرو میشود، همان آدمها آن را خشونت علیه حیوانات نمیدادند. ولی کافی است تا آن را بدون تشریفات اولیه سرو کنید تا معنای تازهای به خود بگیرد. این صحنه و خیلی صحنههای خشن دیگری که در طول فیلم پخش شدهاند اما صرفا فقط برای وسیلهای برای شوکه کردن مخاطب نیستند. بلکه چان-ووک از چنین تصاویر دلخراشی برای نمادپردازی و صحبت کردن دربارهی بحثهای تماتیک فیلمش و بررسی روان از هم پاشیدهی کاراکترهایش استفاده میکند. این باعث شده تا فیلمی که در ابتدا یک اکشنِ دیوانهوار و بیکله به نظر میرسید، به اکشن دیوانهوار و بیکلهای تبدیل شود که با احساساتِ عمیقش، قلبتان را نشانه میرود، نه با خشونت فیزیکیاش.
سکانسی از فیلم اولد بوی.
زن پیشخدمت پیکر بیهوش اورا به خانه خود می برد…نام این زن میدو است."اودائه سو" سالها رابطه ی جنسی نداشته در اول میخواهد به دختر تجاوز کند اماموفق نمی شود.
بتدریج رابطه ای بین این دو برقرار می شود. دختر جوان به او دل میبازد و…
دا اِ سو و میدو در پی راز اسارت پانزده ساله می گردند.
او به این نتیجه میرسد تنها چیزی که میتواند آرامش کند انتقام است
انتقام از کسی که اورا این همه سال زندانی کرده است.
و اینگونه سفر انتقامجویانهی دائه-سو آغاز میشود. یا حداقل ما در نگاه اول اینطور فکر میکنیم. با اینکه دوست داریم دائه-سو انتقامش را کامل کند و راز و دلیلِ زندانی شدنش برای ۱۵ سال را کشف کند، اما از طرف دیگر فیلم از اتمسفر ترسناکی بهره میبرد که هشدار میدهد. که این از آن انتقامهای سرراستی که همیشه دیدهایم نخواهد بود.
این تردیدی است که خود دائه-سو هم برای لحظات کوتاهی حس میکند. زندگی کردن در بیاعتنایی کامل بهتر است یا تلاش برای پردهبرداری از حقیقت.
میدانیم که احتمالا فرد ناشناس نقشهی بدی برای دائه-سو کشیده است، اما همزمان نمیتوانیم دست روی دست بگذاریم. آنقدر وسوسهی پردهبرداری از حقیقت و سرازیر کردنِ خون تمام کسانی که در شکنجهی فیزیکی و روانی او نقش داشتهاند قوی است که میتوانیم انگیزهی درون ذهن او را درک کنیم. احتمالا پایان خوشی در انتظارمان نیست، اما مگر میشود بدون فرو کردنِ این چکش در جمجمهی محبوسکنندگان دائه-سو آرام گرفت.
سکانس مورچه و می دو در مترو
سکانس مبارزه در راهرو
سکانس انتقام ووجین و التماس کردن دائه سودرفیلم اولد بوی.
سرانجام دا اِ سو به قصر این آقای ک دست می یابد که در پنت هاوس(طبقه آخر برج) یک برج است که همان مکان اسارت نیز بوده است.
فیلم بهلحاظ مضمونی پیوندی بسیار قوی با ماجرای اودیپ دارد.
در ماجرای اسطورۀ اودیپ، با شخصیتی آشنا میشویم که بدون اینکه بداند، پدرش را میکشد و با مادرش همبستر میشود.
بعد از اینکه ماجرا را میفهمد تصمیم میگیرد خودش را کور کند تا همانگونهکه خودش میگوید، آپولون یا خدای نور را نبیند.
در اینجا نیز با موردی مشابه روبهرو هستیم؛ یعنی مردی بدون اینکه بداند با دخترش همبستر میشود در همه این احوال آنها زیر نظر ووجین هستند که حتی عشقبازی آنها را هم کنترل می کند.
ادسو همچون ادیپ از این زنای با محارم بیخبر است و همچنان مصرانه به دنبال مقصر و عامل بدبختی هایش میگردد تا از او انتقام بگیرد. اما قبل از آن باید به سوالی پاسخ دهد: دنبال یافتن حقیقت و مقصر اصلی است یا میخواهد تنها انتقام بگیرد؟
همین سوال است که ادیپ نیز در پی پاسخ به آن همچون سگی شکاری که در پی یافتن خودش، تمام گذشته اش را بو میکشد، به آن دچار شده است.
ادسو ومیدو برای یافتن حقیقت در جستجوهاشان به دبیرستانی به نام Evergreen Old Boy می رسند ودر می یابند که دختری به ظاهر هرزه که خودکشی کرده و خواهر ووجین است.
اودسوبا یادآوری گذشته اش به صحنه ای میرسد که در آن همین هم کلاسی قدیمی را هنگام مغازله با خواهرش دزدکی دیده است. و این قضیه را برای دوستانش تعریف کرده است. زبان دا اِ سو این شایعه را ایجاد کرده که خواهرش حامله است و به همین خاطر او خودکشی کرده است و "ووجین" برای انتقام دا اِ سو را چندین سال اسیر کرده و بعد با هیپنوتیزم عاشق دختر خودش کرده است… دا اِ سو با دختر خودش خوابیده است! و این مشخص ترین ارجاع به تراژدی ادیپ و زنای محارم است.
همین دهان به دهان شدن و شایعه ایجاد شده دختر را به سوی خودکشی هل میدهد و همکلاسی را در غم خواهرش داغدار میکند.
اودائه سو وقتی متوجه میشود زنی که عاشقش شده دخترش است، برای این که میدو با خبر نشود حاضر میشود سگ ووجین شود و در نهایت زبان خودش را -در نمایی دیدنی- می برد که سبب همه این بدبختی بوده است.
زبانی که با شایعه خواهر ووجین را باردار کرد، زبانی که ریشه ی انتقام را در قلب ووجین و خودش بارور کرد ، زبانی که حقیقت دیده شده را بازگو کرد ، تا دیگر حقیقتی را نگوید .
نکتهی بیرحمانهی ماجرا این است که دائه-سو بعد از فهمیدنِ حقیقت، در یک دو راهی جنونآمیز قرار میگیرد.
از یک طرف حقیقت رابطهی آنها آنقدر ترسناک است که باید هرچه سریعتر آن را به هم بزند و از طرف دیگر دائه-سو واقعا از صمیم قلب می-دو را دوست دارد و نمیتواند او را تنها بگذارد.
او نه راه پیش دارد و نه راه پس. وو-جین با استفاده از «عشق»، ترسناکترین انتقام ممکن را عملی میکند. تضادِ این اتفاق به حدی بزرگ است که فکر کردن به آن هرکسی را از نفس میاندازد، چه برسد به دائه-سو که باید آن را زندگی کند.
وو-جین کاری میکند تا دائه-سو برای همیشه به دوست داشتن می-دو ادامه بدهد.
اینکه یکبار انتقام بگیری یک چیز است، اما اینکه قربانیت را تا ابد مجبور به قربانیبودن کنی چیز دیگری است.
“وو جین لی” شخصیتی پیش کسوت تر از دای سو است که مدت بیشتری را در مسیر انتقام جویی گذرانده و این حس را در وجودش دمانده؛ به همین خاطر دای سو هیچگاه در این زمینه از او پیشی نخواهد گرفت و انتقام دای سو مقلوب انتقام وو جین لی خواهد شد.
از طرف دیگر اگر جوکر در «شوالیهی تاریکی» نقشهاش را در آن واحد عملی میکرد، وو-جین نه چند هفته و نه چند ماه، بلکه بیش از ۱۵ سال روی آن وقت صرف میکند.
همین صبر و شکیبایی فوقالعاده بالای اوست که انتقامش را به یکی از خفنترین انتقامهای سینما تبدیل میکند و البته همین صبر و شکیباییاش است که در نهایت باعث تلف شدن تمام زندگیاش برای انتقامگیری میشود.
سکانس از فیلم پیر پسر
اودای سو این درد و رنج مخوف را، همانگونهکه در آغاز فیلم در ادارۀ پلیس هم گفته میشود، بهخاطر زبان و زیاد حرف زدنش متحمل میشود. جنبۀ استعاری فیلم هم به شکل فوقالعادهای مبتنی بر همین زبان (زبان به مفهوم دستگاهی که تولید کلام میکند) در فیلم نمایان میشود. خواهر لی، مرد ثروتمندی که قصد دارد از اودای سو انتقام بگیرد، واقعاً حامله نشده و در واقع رابطۀ جنسی نداشته، بلکه از طریق زبان، حرف زدن و کلام بارور شده است. اودای سو آنقدر پشت سر این خواهر و برادر صحبت کرد تا خواهر لی واقعاً باردار شد.
مسبب همه بدبختیهای ادسو به واسطه زبان خود اوست. برای آگاهی از این معرفت است که او متحمل رنجهای بسیار و گناهان نابخشودنی -همبستری با دخترش، همانطور که ادیپ نادانسته با مادرش همبستر شد- میشود.
تسه یو شخصیت اصلی فیلم سالها قبل با گفتن حرفی زشت موجب بدنامی یک دختر شده است.
تاثیر آن حرف زندگی اکنون اوراتغییر داده است.
فیلم بسیار خشن است ، شاید حتی بعضی از افراد طاقت تحمل برخی سکانس های آن رانداشته باشند اما پارک چان ووک این خشونت را بیهوده هدر نداده و از آن بهترین استفاده ی ممکن را کرده است، تنها همان سکانس درگیری بدون کات کافیست تا این حرف ثابت شود
انتقام دست مایه ی اصلی این فیلم است؛ ووک نمیخواهد بدی یا خوب بودن آن رابه ما نشان دهد ، فقط ما را به تماشای آن مینشاند.
فیلم همانطور که خشن است دردناک است، دردی که تسیه او تحمل میکند و شکستی که میخورد را ما را هم ناراحت میکند.
۱۵ سال حبس دای سو، زمان مورد نیاز برای مهیا شدن شرایط نقشه ی وو جین لی بود و می بایست در این مدت، دای سو به انتقام امیدوار شود، در حالی که می دو نیز به چنین زمانی برای بزرگتر شدن نیاز داشت.
تسیه او فریب میخورد و جوری فریب میخورد که ما اصلا فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم
او آنقدر این اتفاق برایش دردناک است که مثل دیوانه ها میشود
آیا واقعا سزای تسیه او این است که همچین بلایی سرش بیاید، همچین دردو رنجی را متحمل شود ووک قضاوت را به عهده ی ما میگذارد و ما را به تماشای دردهای یک مرد مینشاند
شخصیت منفی فیلم از بهترین و شیطانی ترین شخصیت های تاریخ است، او کسی است که حتی با خواهر خود رابطه داشته اما اوهمه تقصیرها و خودکشی خواهرش از چشم تسیه او میبیند.
ازسکانس های انتهائی فیلم اولد بوی
بُعد علمی فیلم همکلاسی قدیمی.
انسان ها موجوداتی تاثیر پذیر از محیط و تا حد شگفت انگیزی متغییر با شرایط هستند.
افسار اصلی تک تک حرکات و فعالیت ها و در مقیاس بزرگتر مراحل زندگی شان را ذهن و فکر آنها کنترل می کند.
ذهن انسان ها را می توان قدرتمند ترین بعد خلقتی آنها دانست، که به پروسه ی کنترل جهت دار این ذهن و افکار “ایمان” می گویند.
ایمان در ارتباط مستقیمی با روح انسان ها قدرت غیرقابل توصیفی بدست می آورد و بر بعد فیزیکی خود شخص (کالبد) و در مراحل بالاتر بر فیزیک و مادیت تمام اجزای دنیا تاثیر گذار خواهد شد.
نکته ای که در “پیرپسر” در این مقوله جای میگیرد، شایعه پراکنی دای سو از ارتباط لی وو جین با خواهرش “لی سو آ” – “Lee Soo-ah” است.
شایعه ای که مدتی بعد، باردار شدن لی سو آ از برادرش را نقل می کرد. این شایعه رفته رفته جان گرفت و بر رفتار و نگاه های مردم و به لی سو آ تاثیر گذاشت.
لی سو در میزبانی از این شایعات و تغییر شرایط زندگیش، همرنگ از محیط شد. شایعات رفته رفته بر ذهن او تاثیر گذار می شوند و حقیقت ماجرا (باردار نبودنش) را که خود می دانست، کم رنگ می کنند. لی سو آ تاثیر پذیر از این شایعات، به باور “حقیقی بودن” آن می رسد و ایمان جدیدی در باردار بودن خود بدست می آورد.
بار دیگر قدرت ایمان انسان بر فیزیک هستی قالب می شود و توان متافیزیکی خود را به نمایش می گذارد. ذهن و مغز لی سو آ در مسیر باور این شایعات دستوراتی مشابه با شرایط واقعی بارداری زنان را به بدن او صادر می کند. مفعول از این دستورات مغز، علائم بارداری چون برامدگی شکم در او ظاهر می گردد.
تغییر شرایط فیزیکی و علائمی از بارداری لی سو آ، مدرک غیر قابل انکاری از بارداری در میان مردم محسوب می شود که فقط با علوم پزشکی چون سونوگرافی قابل تکذیب می شود. اما پیش از نوش داروی سونوگرافی، لی سو آ با شکمی برآمده متاثر از ناتوانی در توجیه خود و اثبات بی گناهیش در اذهان مردم جامعه اش، دست به خودکشی می زند.
و اما جدای از تمام قوانین نر و مادگی، آیا زبان یک پسر توانایی باردار کردن یک دختر را داراست؟
– آیا شایعه سازی یک مرد در نوجوانی، ممکن است ۱۵ سال از زندگیش را در آینده تباه کند؟
مقوله ای که در اینجا (در مثالی اجتماعی) به آن پرداخته شده، مبحثی تازه باز شده در دنیای فیزیک است با عنوان “اثر پروانه ای”.
مقاله ای که در این نظریه مطرح شد، عنوانی داشت مشابه با: “آیا بال زدن یک پروانه در آمریکا، موجب یک طوفان در آسیا می شود؟”.
در این بحث، تاثیر گذاری حرکت و فعالیت یک ذره در مقیاس بزرگتر را مورد آزمایش قرار داده اند و با مثالی موجی که از بال زن یک پروانه ایجاد می شود و رفته رفته به شعاع بزگتری می رسد، امکان تبدیل این موج به یک طوفان را مورد بررسی قرار داده اند.
در “پیرپسر” عمل (شاید) ناچیز و مرسوم شایعه پراکنی یک نوجوان در مورد دختری، به تدریج قدرت بالایی را بدست می آورد، بطوری که آخرین لایه ی موج این قضیه، خسارتی ۱۵ ساله برای او به بار می آورد. در خسارتی زود به هنگام تر، از این شایعه سازی، به شرایط جسمی و روانی لی سو آ می توان اشاره کرد، که چگونه این بال زدن پروانه در نهایت به مرگ لی سو انجامید.
نگاه اجتماعی فیلم از این بحث، به نا آگاهی ما از قدرت و تاثیر گذاری واقعی اعمالمان در مقیاس بزرگتر اشاره دارد.
شمارش کشتار ها درفیلم اولد بوی.
به طور کل این فیلم اگر در ظاهر فیلمی ساختارشکنانه در مورد اخلاق باشد(که هست)،اما با این وجود نگاهی انتقادی تیزبینانه ای به مسئله نفوذ قدرتها در حریم شخصی افراد دارد.
شخصیت وو جین لی(Woo-jin Lee) به عنوان نماد سلطه و قدرت در این فیلم مطرح است،کسی که با تکیه برقدرت خود سرنوشت انسانها را تغییر میدهد و برای آنها تصمیم گیری میکند و از تمام جزئیات زندگی اشخاصی که زمانی مرتبط با او بودند توسط تجهیزات پیشرفته شنود و…با خبر است.
شخصی که در وضعیتی کاملا مخالف با جامعه،تمام خط قرمزهای موجود را پشت سر میگذارد و با خواهر خود ارتباط جنسی برقرار میکند و بی رحمانه تر اینکه سعی میکند دیگران را نیز در وضعیتی مشابه خود قرار دهد.ووجین لی انسانها را هیپنوتیزم میکند و آنها را طبق روشی که خود میپسندند پرورش میدهد.
در واقع ووجین لی به عنوان شخصیتی در این فیلم مطرح است که به مانند یک ربات عمل میکند و به مسائلی مثل انسانیت نگاهی بی تفاوت دارد.
کسی که قلب درون سینه اش طبیعی نیست و با باطری کار میکند! و کنترل این باطری نیز در دستان خودش است،, و به نوعی مرگ و زندگیش را در دستان خود دارد.ووجین لی به عنوان نماد قدرت از طبقه فرودست جامعه انتقام میگیرد.اما چیزی که باعث انتقام او میشود همین تفکرات حاکم بر این طبقه است که موجبات مرگ خواهر او را فراهم میکند،خواهر ووجین لی بعد ازپخش شایعات در صحنه ای کاملا تراژیک در حالی که دست در دست برادر دارد،با او وداع میکند و اقدام به خودکشی میکند.
جالب اینجاست که او از کرده خود پشیمان نیست و در لحظه آخر زندگی خود نیز نسبت به برادر، ابراز علاقه میکند.
ووجین لی پس از انتقام کاملش از تسیه او، خودش رامیکشد چون دیگر انگیزه ای برای زندگی ندارد، تنها هدفش از زندگیش انتقام از تسیه او بوده است.در پایان که متوجه بیمعنا بودن زندگیاش بعد از اجرای انتقام میشود، کاری جز شلیک یک گلوله به مغزش ندارد. به این ترتیب فیلم، تماشاگرانش را با یک پوچی مطلق بدرقه میکند
سکانس پایانی
در پایان دای سو توان مقابله با حقیقت و ادامه ی زندگی همراه با آن را ندارد.
پس از تعریف سرنوشتش برای زن هیپنوتیزم کننده (که همان نریشن روی فیلم است) از او میخواهد که این سویه ی هیولاوارش را از او بگیرد.
زن به او هشدار میدهد که اینکار ممکن است حافظه تو را پاک کند و خاطرات تو را همراه با خودش ببرد و ادوسو قبول میکند. چرا که همین خاطره و گذشته و تاریخچه زندگی اوست که او را دچار هیستری خواهد کرد.
زنی که اودای سو را درزمان زندانی بودن هیپنوتیزم کرده بود بازهم اورا هیپنوتیزم می کند.و ادسو تبدیل به دو نفر میشود. یکی که همه گذشته و خاطرات را با خود دارد و مهمتر از همه از این راز، یا خطا (همبستری با دختر) آگاه است که دور میشود و با هر قدم یکسال پیر میشود و در نهایت میمیرد. دیگری ادسو است که بدون دانستن و معرفت (معرفتی که ادیپ از آن فرار میکرد ولی حتی با کور کردن چشمانش که راه کسب معرفت بود نیز نتوانست از شر آن خلاص شود و در نهایت به مرگی در انزوا و آوارگی مرد)، حالا باز میتواند به عنوان یک شهروند عادی و یکی از کنشگران جامعه، نقابش را به صورت زده و با همسرش (که نمیداند دخترش است) به زندگی ادامه دهد.
و این واکنش عصیانگرانه ی کارگردان فیلم است به تراژدی ای که قصد بازخوانی مدرنش را داشته است: اینکه میشود زندگی کرد و رنج کشید و معرفت کسب کرد و بهای کسب این معرفت را نیز با رنج کشیدن دوباره پرداخت ولی با فراموش کردن آن، باز به زندگی بدون پیشینه و بی هویت ادامه داد. شیوه ای از زندگی که به ابزورد پهلو میزند و ویژه انسان معاصر است.
در واقع زندان واقعی اُ دای سو تازه آغاز شده است و این تراژدی تنهایی انسان معاصر است که شرایط زندگی او را به خواست خود تغییر می دهد.احساس دوگانگی وجود و عدم وجود.عشق و تنفر.انتقامجویی یا قربانی و پارادوکس هایی از این قبیل که انسان های معاصر با آن ها در ارتباط هستند.
فیلم با نمایی از لبخند دائه-سو به پایان میرسد. همان لبخند عجیبی که او هر وقت در طول فیلم به بنبستی ناامیدانه برخورد میکند میزند.
آیا دائه-سو فراموش کرده که او دخترش است یا نه؟ معلوم نیست. و مهم هم نیست. مهم این است که او عاشق شده است. حالا میخواهد به خاطر هیپتونیزم باشد یا نه. مهم این است که این عشق واقعی احساس میشود. اما همزمان شاید دائه-سو حقیقت را به وسیلهی هیپتونیزم فراموش کرده باشد، اما ما نکردهایم.
بنابراین هرچه این صحنهی پایانی زیبا و آرامشبخش هم باشد، حقیقت تلخی لای شاخههای درختان نظارهگر ماجراست.
پارک چان-ووک ما را در بنبستی میگذارد که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. با پایانبندی مبهم سادهای مثل رویا بودن یا نبودنِ پایان «تلقین» طرف نیستیم. اینجا هر گزینهای را انتخاب کنیم، سایهی هیولا را احساس میکنیم.
در پایان با هیپنوتیزم بار دیگر در یک فضای برف گرفته دا اِ سو و میدو همدیگر را پیدا می کنند.
نکته جالب در فیلم،تدوین مستند وار ابتدای فیلم در پاسگاه و تقابل آن با بقیه فیلم است که تصاویری رویاگونه را به نماش می گذارد و گویی سعی در تفکیک رویا و واقعیت دارد.
فیلم سرشار از نشانه هاست به نحوی که نمای آغازین فیلم اشاره ای می شود برای کلید اصلی فیلم که صحنه خودکشی دختر از بالای سد است و برادرش در نمایی مشابه دستش را می گیرد تا مانع خودکشی اش شود.
بخند ، دنیا با تو می خندد ؛ گریه کن ، تنها خواهی گریست.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر