نقد، تحلیل و بررسی فیلم"راننده تاکسی" مارتین اسکورسیزی

راننده تاکسی (به انگلیسی: Taxi Driver) فیلم مهیج روانشناسانه نئو نوآر آمریکایی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و نویسندگی پل شریدر و محصول سال ۱۹۷۶ است. فیلمبرداری آن در شهر نیویورک، کمی بعد از پایان جنگ ویتنام انجام شدهاست. رابرت دنیرو، جودی فاستر، آلبرت بروکس، سیبل شفرد، هاروی کایتل، لئونارد هریس و پیتر بویل ستارگان این فیلم هستند.
به گزارش هنر امروز، فیلم راننده تاکسی
خلاصه داستان:
این فیلم بهعنوان یکی از مهمترین و جنجالبرانگیزترین فیلمهای تاریخ سینما و همچنین توسط منتقدان، کارگردانان و مخاطبان بهعنوان یکی از بهترینترین فیلمهای تمام ادوار شناخته میشود.
راننده تاکسی فیلم مهیج روانشناسانه نئو نوآر آمریکایی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و نویسندگی پل شریدر و محصول سال ۱۹۷۶ است.
تراویس بیکل (رابرت دنیرو) شخصیتلطفا اصلی این فیلم جوان ۲۶ ساله تنها و افسرده و عضو سابق نیروی دریایی ایالت متحده است که به تنهایی در نیویورک زندگی میکند.
وی از بیخوابی مزمن رنج میبرد، برای فرار از بیخوابی شغل تاکسیرانی در شب را انتخاب میکند و بیشتر با جنایتها در سطح شهر نیویورک آشنا میگردد.
شبهای نیویورک مکان خوشایندی برای گذراندن زمان نیست، چرا که خیابان مملو است از بدکارهها، معتادین و انواع انسانهای رنگین پوستی که به خاطر تعلق داشتن به طبقات پایین جامعه راهی جز توسل به بزهکاری ندارند. در این میان تراویس با دختری آشنا میشود که در یک آژانس خصوصی کار میکند اما به دلیل منزوی بودن تراویس رابطه شان راه به جایی نمیبرد. تراویس تصمیم نهایی را میگیرد و عزم خود را جزم میکند تا مانند باران خیابانهای نیویورک را از فساد و آلودگی بشوید…
تریلر فیلم راننده تاکسی به زبان فارسی
رابرت دنیرو برای بازی در این فیلم به مدت یک ماه، هر روز 15 ساعت باتاکسی رانندگی می کرد، تا بتواند به شخصیت اش در فیلم نزدیک شود.او درباره بیماران روانی نیز مطالعاتی انجام داد.
تیتراژ ابتدای فیلم«راننده تاکسی» مارتین اسکورسیزی
فیلم با بخارهایی شبه الود شروع میشود و یک تاکسی زرد به ارامی نمایان شده و بعد نام راننده تاکسی روی صفحه حک میشود.
بخش دوم یعنی "چگونگی" پرداخت به اثر و تاثیرگذاری آن و مساله زیبایی شناختی فلسفی اش، البته این فیلم چندان از نظر فلسفی قابل تبیین نمیباشد هرچند که المانهای شبه فلسفی را در بطن خود دارد؛ اولین نکته ای که به نظر میرسد؛ بحث مسائل تکنیکی است و پختگی تکنیک اسکورسیزی در نوع روایت و پرداخت بسیار جالب توجه به شخصیت اصلی یعنی تراویس بیکل، اکستریم کلوزاپ هایی از چشمان تراویس میبینیم به همراه تم قرمز رنگ روی چهره و چشمانی بشدت مغموم، همچون کسی که پر است از تباهی در بین این جمعیت رجاله، سپس صحنه کات میشود به جمعیت مردم در خیابان، خوب توجه کنید که چقدر فرم داریم در این صحنه و نوع چینش آنها و "چگونگی" پرداختشان، گویی داریم از چشمان تراویس میبینیم و اسلوموشن ها یا تصاویر فلو(ناواضح: نقطه مقابل فوکوس)، اینها یعنی چه؟ یعنی اساس تضاد شخصیت با محیط پیرامون، یا مثلا تصاویر شبه pov از پشت شیشه جلو تاکسی تراویس، باران میبارد و تصویر بشدت فلو و اسلوموشن شده است؛ گویا تراویس ابدا تحمل دیدن این مصائب و فجایع را ندارد؛ هرچند خود او دچار تناقض است؛ سپس در صحنه ای دیگر وقتی تراویس حرف میزند و درحال بیان نریشن و حالات درونی خود است صحنه کات میشود به اسفالت خیس بارانی، یعنی اساسا همه چیز پیرامون چگونگی است نه چه، این صحنه زیبا بیانگر ارزوی تراویس صرفا برای پاکسازی خیابان ها نیست و امدن باران و شستن کثافات، بلکه نشان دهنده دیدگاه محافظه کار فیلم و سازنده آن است؛ چرا؟
چون باران امده و زمین خیس شده است اما همچنان جماعت رجاله را میبینیم؛ یعنی هیچ چیز تغییر نکرده است
صحنه ای که دوربین کات میخورد به مردم بیرون، دراینجا موسیقی اوج میگیرد و ما اوج تسلط سازنده را در باب پرداخت اثر میبینیم؛ کنتراست بین رنگ قرمز و آبی جالب توجه است.
سکانس آغازین "Taxi Driver" شاهکار بی بدیل "مارتین اسکورسیزی"
مسئول دفتر تاکسیرانی : خیلی خب ، بذار گواهینامه رانندگیت رو ببینم . سابقه رانندگیت چطوره ؟
تراویس : پاک پاکه ، مثل وجدانم
سکانسی از راننده تاکسی
تراویس بیکل فردی است که بودن در جنگ، و بازگشتن از آن، وی را دچار بیخوابی کرده و این دلیل اصلی وی برای راننده تاکسی شدن، آن هم در شب است.
مناظر منزجر کننده، افراد منزجر کننده و گاه بدبختی که به عنوان مسافر سوار تاکسی میشوند و یا تراویس از دور به آنان خیره میشود، باعث پدید آمدن حفرههایی در شخصیت وی میشود و او را لحظه به لحظه، دچار تغییر میکند، حال این تغییر، ممکن است وی را به سمت جنایت و کثافت هل داده، و یا او را به قهرمانی تبدیل کند.
مارتین اسکورسیزی با Taxi Driver نشان میدهد که فردی که کاملاً عادی و بدون مشکل به نظر میرسد، میتواند از دیدن اعمال و جنایتهای به ظاهر پسندیده افراد، دچار یک فروپاشی درونی در ابعاد وسیع شود.
فیلمی که در آن مناسبات آدمها به شدت دست خوش بی اعتمادی و ناشی از احساس تنهایی شدید در عمق انسانهاست.
وقتی همه راننده ها از این تنهایی فرار می کنند، راننده تاکسی به عمق این تنهایی رفته و شب را تا صبح در محله "هارلم" و محله سیاه پوستها با تاکسی پرسه می زند بدون اینکه همانند سایر همکارانش و یا سایر شخصیتهای ترسی از این تنهایی داشته باشد.
او امیدوار است، امیدوار به اینکه روزی همه چیز را سامان می بخشد و روزی با دوستی ملاقات خواهد کرد. او در بیان احساساتش هیچ محدودیتی ندارد و خیلی راحت آنها را بیان می کند.
تراویس در نریشن ها بسیاری از نکات شخصیتی خود را فاش میسازد و به راحتی به مخاطب عرضه میکند. .
پردهی اول فیلم به معرفی وضعیت ذهنی تراویس از طریق نمایش این تاثیرات متقابل میپردازد؛ در تاکسی و بین مردم، در تنهایی.
{نریشن اول} : دوربین همینطور که از فضای اجتماعی شهرهمراه با باران می گیرد، تراویس میگوید : "شبا هر جونوری بیرون میاد. خودفروش ها، گداهای بیچاره، عوضی های زنونه پوش، اواخواهرها، قاچاقچی ها و معتادها. تهوع آوره بی شرف ها" دوربین به زمین خیس تاکید میکند. تراویس میگوید "یک روز یک بارون حسابی میاد و همه شون را از کثافت پاک میکنه!" تراویس حتی از تبعیض نژادی هم در نریشن اول صحبت میکند.
نریشن دوم "تاکسی رو که برمیگردونم به گاراژ، مجبورم کثافاتشون رو از روی صندلی عقب پاک کنم. بعضی شب ها حتی باید خون رو هم پاک کنم".
از خدا به خاطر بارون متشکرم چون حتی آشغالهای تو پیادهرو رو میشوره.
تراویس آنقدر خسته و جنگ زده و بی خواب و دارای چشمانی پرخون که آسیب های ناشی از دوران خدمت اش را با ساعات اضافه کاری در تاکسی و تک نگاری های روزانه و سینما رفتن های شبانه اش پر می کند و آنقدر تنها که خود را «مرد تنهای خدا» می داند و تنها مخاطب یادداشت های روزانه و نامه هایش خودش است و آنقدر سالم که نه مواد مخدر استعمال می کند و نه سیگار می کشد و نه مست می کند و نه ذره ای دچار شهوت می شود و حتی تماشای فیلم های پورنو توسط او نیز صرفاً از ناآگاهی اش از سینما و اینکه چه فیلم هایی مناسب تماشا هستند ناشی می شود.
از همان ابتدای فیلم از خدایی می گوید که با نزول بارانی، شهر را از وجود فساد پاک می کند
آنقدر منزوی و مطرود و دورافتاده از اجتماع که ضمن اینکه نمی تواند چه با مشتریان اش و چه حتی با همکاران اش ارتباط برقرار کند، برخورد سرد و نامحترمانه ی مسئول بوفه ی سینما و امثال اش را به راحتی می پذیرد و به نحوی اعتیادگونه، اتاق اش و خودش را به عنوان جهانی که در آن زندگی و با آن وارد گفتگو می شود انتخاب می کند.
آنقدر دغدغه مند نسبت به فساد جامعه ی پیرامونی اش که تنها آرزو و خواسته اش که در مقابل پلنتاین نیز مطرح می کند، پاکسازی کامل شهر از وجود فاسدها است.
او از فساد و فحشا و اعتیاد در نیویورک دهه ۷۰ شاکی است و آزار می بیند.
از نظر تراویس این شهر غیر قابل اصلاح است و معتقد است “یکی باید این شهر رابگیرد وبیندازد توی چاه توالت و سیفون کوفتی را هم بکشد.”
فکر میکنم که یکی باید این شهر و بگیره
و بندازه تو چاه مستراح ، سیفون کوفتی رو هم بکشه...
روزها مرتب میگذرند،
پشت سر هم...
هر روز فرقی با روز بعد نداره.
مثل یک زنجیره، طویل و دنبالهداره.
در این میانه تراویس با بتسی که یکی از داوطلبان حاضر در دفتر انتخاباتی سناتور چالز پالانتین نامزد انتخابات ریاست جمهوری آشنا میگردد.
با وجود اینکه بتسی در ابتدا از روی کنجکاوی به شخصیت تراویس علاقهمند میشود منتهی به علت عدم رفتار مناسب از سوی تراویس او را رد میکند.
اوج عدم رفتار مناسب تراویس را به طور خاص در دعوت کردن بتسی توسط او به دیدن یک فیلم پورن درسینما (که خود تراویس به طور مرتب میبیند) میتوان دید.
سکانس دیدار رابرت دنیرو با بتسی دردفتر انتخاباتی.
صحبت های اینگمار برگمان درمورد فیلم راننده تاکسی اثرمارتین اسکورسیزی.
سکانسی ازفیلم راننده تاکسی
سکانسی ماندگار ازفیلم راننده تاکسی
تراویس با بتسی قرار ملاقات دیگری میگذارد و همین جاست که ما به “روح” فیلم نزدیک می شویم.
مارتین اسکورسیزی کارگردان فیلم برداشتی از تراویس در کنار باجه تلفن به ما می دهد و سپس، همین که دختر جواب رد به او می دهد، دوربین به آرامی به سمت راست هدایت می شود و یک نمای دور و خالی از یک راهرو نشان داده می شود. این صحنه نشان دهنده این است که ما به خوبی احساس عدم پذیرش تراویس نزد دختر و رد شدن او را می بینیم، مهمترین صحنه فیلم است.
سکانس ملاقات تراویس باسناتور "پلنتاین" در تاکسی.
راننده تاکسی درباره کسی است که در بیرونیترین لایه اجتماع زندگی میکند و اما قلبش، ذهنش و وجودش به قشرهای عمیق تعلق دارد چون او یک «راننده تاکسی» است.
او کسی است که هر لحظه با یک شهروند در ارتباط است. خاص و عام سوار ماشین او میشوند و او همه چیز را میبیند.
به نظر میرسد تراویس بیکل راننده (با نقشآفرینی رابرت دنیرو) چشم بیدار و در عین حال وجدانزده جامعه باشد. تراویس بیکل راننده تاکسی است میتوانست یک وکیل، یک سناتور، یک پزشک، یک معلم و یا یک کشیش باشد.او نمیتواند هیچکدام از این اصناف باشد چون تاکسی زبان مشترک حرکت اجتماعی است. این تنها یک نماد نیست. یک اظهاریه است. نوعی تقابل و رخنه کردن است.
تراویس در دل جامعه است اما تنهاست. دلیل این تنهایی که به درستی در قالب کار نشسته آمال فنا شده چشم بیدار جامعه است. آمالی که زیر پای سیاستمداران، قاچاقچیها، و دلال ها لگدمال شدهاند و آدمهای ظاهراصلاح چون سناتورها، رئیس جمهور و دولتمردان دیگر هم به زعم او «هیچ غلطی نمیکنند».
او میخواهد در یک مدینه فاضله زندگی کند اما هرچه پیش میرود مدینه او به مدینه فاضلاب بیشتر شبیه میگردد و این است دلیل طغیان و لبریز شدن کاسه صبر.
آشنایی تراویس با جامعه که در مییابد در چه جامعه فاسدی زیست میکند و این فساد بعضاً دلایل سیاسی نیز دارد. او به عقیم نگه داشتن مردم خردهپا برای جلوگیری کردن از فضولیهای ناخواسته و آشوبهای سرسری توسط قدرتهای دستاندر کار پی برده است.
ملاقات تراویس با سناتور "پلنتاین" در تاکسی و دیالوگی که بینشان برقرار میشود،آنقدر دغدغه مند نسبت به فساد جامعه ی پیرامونی اش که تنها آرزو و خواسته اش که در مقابل پلنتاین نیز مطرح می کند، پاکسازی کامل شهر از وجود فاسدها است.
به نوعی با انتقادات فیلمساز به نوع اداره کردن کشور و سیاست مرسوم آن زمان روبرو میشویم و این به هیچ وجه به شخصیت تراویس مربوط نمیشود چون همانگونه که چندبار در دیالوگ می گوید "من اهل سیاست نیستم" و روی آن تاکید میشود نشان از آن دارد که تراویس علم راهکار مدیریتی برای حل بحران اجتماعی کشورش را ندارد و از همین روی راحت ترین و دم دست ترین راه را بعدها برگزیده و خود دست به کار شده و به یک شورشی تبدیل میشود.
سکانسی از راننده تاکسی/ "من یه تفنگ مگنوم ۴۴ دارم..."
راننده تاکسی یکی ازبهترین فیلم های ذهنی تمام دوران ها.
مارتین اسکورسیزی کارگردان به دلیل مصدومیت بازیگرمورد نظر و کمبود بودجه در فیلم راننده تاکسی خودش هم بازی کرده است.
سکانس ماندگاراز فیلم راننده تاکسی
رابرت دنیرو :من مرد تنهای خدا هستم.
مرد تنهای خدا..
فیلم راننده تاکسی یه ماکتی کوچیک شده از دنیای بزرگه ما هستش .
راننده تاکسی فروپاشی درونی یک فرد عادی در خیابان های کثیف نیویورک که تبدیل به یک شبه قهرمان میکنه.
چقد سخته سعی کنیم تراویس گونه در جامعه رفتار کنیم و خودمونو توی منجلابی ک کل شهر رو گرفته گرفتار نکنیم و به تقدیر اعتقاد داشته باشیم.
تراویس یک انسان نامرئی در یک جامعه بزرگه که یکی از نزدیک ترین شغل ها به جامعه یعنی راننده تاکسی بودن را داره.کاره بزرگی رو انجام میده تا توجه یک جامعه بزرگو به خودش و این کثیفی ها جلب کنه ولی جامعه واقعا فراموشکاره
نریشن "من خیلی تنهام، من تنهاترین بنده خدا هستم" عنصر "تنهایی" در تراویس برجسته میشود و با مرور دوباره فیلم، تماشاگر به راحتی پلان هایی که بر روی تنهایی تراویس فوکوس شده بود را میبیند و این روند ما را با این شخصیت همراه می سازد و همذات پنداری مخاطب را با قهرمان برمی انگیزاند. پلان های نشستن روبروی تلویزیون و تماشای فیلمهای عاشقانه و رقص هم به گونه ای دیگر منطق خود را می یابند.
دیالوگ
تنهایی همه عمر با من بود...توی بارها، ماشین ها، پیاده روها، مغازه ها،همه جا ٬
راه فراری نیست...!
من مرد تنهای خدا هستم...
سکانس خرید اسلحه توسط رابرت دنیرو(آغازانقلاب یک نفره)
درصحنه های پیشین درونی ترین حالت تراویس را دیدیم؛ نمایی در لوکیشن کافه که دوربین ما به کنه و عمق احساسات او میبرد؛ نمایی هوشمندانه که بیانگر جوشش درونی تراویس است؛ دوربین روی لیوانی که محتوی داخلش درحال جوش زدن است فوکوس میکند؛ این نما بیانگر چیست؟
بیانگر اغاز سیر تحول تراویس است و قیام و جنبش ذاتی او نسبت به محیط پیرامون، گویی او همچون محتوی داخل لیوان دارد جوش میزند و خواهان اصلاحات اساسی است.
پس از ناامید شدن از بتسی روند فروپاشی روانی که در تراویس آغاز شده بود سرعت میگیرد.
به این ترتیب تراویس بنا را بر این میگیرد که باخشونت جلوی فساد رابگیرد و جامعهای راکه برای دفاع از آن در جنگ ویتنام شرکت کرده را دوباره نجات دهد.
در همین راستا او تمرینات بدنی را آغاز میکند و تعدادی اسلحه از یک دلال اسلحههای غیر مجاز میخرد.
بخش اول فیلم آشنایی ما با تراویس و آشنایی تراویس با جامعه بود که این مرحله قبل از شروع فیلم آغاز شده بود.
او در مییابد که در چه جامعه فاسدی زیست میکند و این فساد بعضاً دلایل سیاسی نیز دارد.
بخش دوم که از نظر ساختار سینمایی بینظیر است و مرحله طولانیتر فیلم نیز هست بخش درونریزی و تعلیقهای روانی تراویس از پیرامون خود است.
او زجر میکشد و خودخوری میکند. خشم اندکاندک همچون قطرههایی که در یک کوزه جمع میشوند در کوزه وجودش مملو میگردد.
اتفاقات قبلی نشان می دهد که
تراویس علم راهکار مدیریتی برای حل بحران اجتماعی کشورش را ندارد و از همین روی راحت ترین و دم دست ترین راه را برگزیده و خود دست به کار شده و به یک شورشی تبدیل میشود. این روند کاری میکند تا کلیه مسیرآخر و واکنش آنارشیستی پایانی کاملا منطقی به نظر آید.
اساسا نریشن ها کلید هایی هستند برای کنش و واکنش های بعدی و همینطور شناخت شخصیت و اینگونه است که درام را راه می اندازد.
تصمیم تراویس برای انقلاب یکنفره اش، ناگهانی نیست، مبتنی بر مقدماتی است که با مشاهده و احساس به دست آمده و از محیط پیرامون به او منتقل شده است.
او عاشق می شود اما حتی نمی تواند احساسات زلال خود را نسبت به دختری که دوست دارد- بتسی- ، به نتیجه برساند و در این میان مقصر هم نیست.
جامعه فاسد، خود را به او و عشقش تحمیل کرده و اجازه جوانه زدن عشق را نداده است.
فکت های عجیب و جالبی که احتمالا درباره فیلم (راننده تاکسی) نمیدانستید...!
صحنه ای دیگر ازحضور اسکورسیزی بانگاهی سنگین و محسوس، چه بسا اسکورسیزی که بعنوان مسافر درتاکسی از هرزگی همسرش گله مند بود در اوایل فیلم منتظر نشسته تا بتسی بیاد واو را دردفتر تبلیغاتی ببیند.
دیالوگ سکانسی ازفیلم راننده تاکسی
دیالوگ سکانسی ماندگار ازفیلم راننده تاکسی(بازیرنویس فارسی)
تراویس از وضع فرهنگی و اجتماعی حاضر بیزار است؛ ولی تمایل پارادوکسیکالش برای «راننده تاکسی» بودن که او را در معرض تعامل مستقیم با همهجور اعضای این جامعه قرار میدهد، روشن میکند که این بیزاری، دوست ندارد منفعلانه باشد.
تراویس میخواهد به قلب این جامعه نزدیکتر شود و از همان ابتدا به فکر «بارانی» است که کاش بیاید و همه چیز را با خود پاک کند؛ از همان ابتدا پتانسیل انجام کاری که در انتها میکند را دارد.
هر بیننده ای، میتواند درک متفاوتی ازاین فیلم داشته باشد، حال چه خوب و چه بد.
این، هنر اسکورسیزی در ساخت راننده تاکسی است که هیچگاه 2 بیننده، یک چیز را برداشت نمیکنند.
نمایش یک شخصیت سقوط کرده؛ شخصیتی که حتی روان ناآرامش، ظاهر، حرفها و اخلاقیاتش را تحت تاثیر قرار میدهد و این روان ناآرام، سرانجام با دیدن وضعیتی که جامعه به آن دچار شده و هر کسی در گوشهای خیانت، کثافت و تبهکاری را برای رسیدن به ثروت، قدرت و گاهی فقط لذت انجام میدهد، دچار فروپاشی شده و می خواهدآشوب به راه بیاندازد.
تراویس تنهاست و تنهایی وانزوای او در سکانس درخشان حرف زدن او در آینه با خودش - که با اجرای محشر رابرت دنیرو همراه است- بیشتر رخ می نماید. آنجا که به خودش می گوید: "داری با من حرف میزنی؟ خب من تنها کسی ام که اینجام."
دیگر شخصیتهای فیلم آیریس، دختر روسپی ۱۲ سالهای است که نقش او توسط جودی فاستر بازی میشود.
تراویس برای اولین بار در ابتدای فیلم هنگامی که آیریس برای فرار از دست قواد خود به تاکسی تراویس وارد میشود، او را میبیند.
منتها تراویس هیچ عکس العملی دربرابر قواد آیریس که او را به زور از تاکسی خارج میکند از خود نشان نمیدهد.
تراویس، از نقطهای به عنوان یک ناجی احتمالی مطرح میشود که فاحشهی نوجوان، «آیریس» سعی میکند از او کمک بگیرد و او کاری نمیکند.
اسکناسی که صاحب فاحشه به عنوان قدردانی برای او پرت میکند، تبدیل میشود به یادآوری هم برای تراویس بیکل و هم برای تماشاگر؛ که یک راننده تاکسی هم میتواند در نجات دادن بشری از چنگال سواستفاده و بدفرهنگی اجتماعی کلیدی باشد.
تراویس برای بار دوم در میانه فیلم آیریس را در خیابان میبیند. او که اینبار (بدلیل تحولات روحی) خود را به شکل منجی میبیند برای جبران بیتفاوتی خود در دیدار قبل، سعی در قانع کردن آیریس به فرار و برگشتن به زندگی عادی میکند.
سکانسی دیدنی ازفیلم راننده تاکسی.
تراویس همزمان با تحول خود، «دنبال کار گشتن» را هم آغاز میکند؛ چون به هر حال تغییر و انقلابی که میخواهد رقم بزند باید در شکل مشخصی رخ بدهد.
چه با رفتن به سخنرانیهای پلنتاین، چه هنگام دزد زدن به مغازهای هنگام خرید کردنش، سعی میکند از هویت تازهیافتهی خود بهره بگیرد؛ ولی هیچیک از اینها ارضاکننده نیستند و او برای رستگاری، باید به منبع احساس گناهش، آیریس برگردد.
چنین است که وقتی بالاخره دختر را باز مییابد (آیریس)و موفق میشود با او حرف بزند و برنامهاش را در میان بگذارد، احساس گناه هم برداشته میشود؛ و او میتواند اسکناس مچالهشده را به همان صاحبان و استثمارگرانی برگرداند که بدوا از آنها آمده بود.
آیریس بر خلاف بتسی، وسیلهی درستی برای ایجاد تغییر است.
میدانیم که این بار و در رابطه با او، نیت تراویس کاملا خالص است، جنسی و عاطفی نیست؛ این را هم از آنجا میفهمیم که شغل آیریس فاحشگی است و دست پیدا کردن به بدنش، در همان اولین برخورد رسمی برای تراویس بسیار آسان است و با این حال به شدت از این کار امتناع میکند؛ و هم از سن کم دخترک که میل کسی به سن تراویس برای ایجاد رابطهی عاطفی با او را بسیار کماحتمال میکند.
تراویس در اقدام غایی خود، باید ضد هر دو سوی کثافت برخیزد.
هم آن پیمپهای فاسد را از بین ببرد و هم گلهای زیبای سردرآور را به آتش بکشد.
او دیگر پلنتاین را هم شناخته. آخرین باری که در یکی از سخنرانیهایش شرکت میکند، ابتدا برایش دست میزند و سپس تلاش میکند بکشدش؛ متوجه شده که مثل هر سیاستمدار نوین دیگری، تنها حرفهای او ارزشمند هستند و در عمل، کاری به نفع مردم نخواهد کرد؛ متوجه شده که نمود واقعی این حرفها نه خود پلنتاین، که تراویسِ دیوانه است.
سکانس سوء قصد نافرجام سناتورپلنتاین توسط تراویس.
تراویس بیکن شخصیتی است بیمار اما نه کاملا روانی، بریده از اجتماع، معترض به مسائل جامعه که سعی دارد افکارش را به مرحلهی عمل برساند، بدون این که تواناییاش را داشته باشد.
نگاه “تراویس بیکن” به اجتماع و آدمهای آن از دید یک راننده تاکسی است و آدمهایی که در لحظاتی با قهرمان فیلم هستند و بر او تاثیر میگذارند.
“تراویس” با تاکسی به همهی نقاط شهر سرک میکشد، به محلههای پست و خشن میرود که تقویتکنندهی روحیه و تنفرش هستند.
تمامی محلههایی که “تراویس”، در سفری ادیسهوار، شبانه در نیویورک طی میکند، مکانهایی مملو از تباهی و فساد است که موجی از نفرت را در او به وجود میآورند و باعث میشوند که مبارزه علیه آنها را شروع کند.
نگاه استاد “اسکورسیزی” در “راننده تاکسی” ضدیت با ساختار مردسالارانهی جامعه است که باعث انحطاط و فحشای زنان میگردد.
این فیلم روایت تاثیرگذار و تکان دهنده "مارتین اسکورسیزی" و "پل شریدر" از نیویورک بعد از جنگ ویتنام و دغدغه های یک سرباز بازمانده از جنگ.
سربازی که تغییرات فاحش جامعه آمریکا به سوی جرم، جنایت، بی بندو باری و فساد خیلی آزارش می دهد...
ظاهر تراویس نشان می دهد که او هنوز خود را با آمریکای بعد از جنگ تطبیق نداده است؛ یعنی اصلاً نمی خواهد مانند مردم دیگر شهر باشد.
شهری که سکس، دروغ، قتل و مواد مخدر مثل بختک به جان آن افتاده است ولی به قول خود تراویس بالاخره "یه روز یه بارون واقعی تمام کثافت های این شهرو می شوره"!
«راننده تاکسی»، تنهایی خود را بر دوش می گیرد و شبانه خیابان به خیابان شهری را که به گفته خودش بوی فاضلاب گرفته، با ماشین زرد خود نظاره می کند. شهر شب، آشفته است و بوی فساد آن گویی به مزاج راننده تاکسی خوش نمی آید. همه آنچه را که می بیند به انزوای خود می افزاید تا روزی که در ظرف او نگنجد.
در این حین تراویس علاقه خاصی به دنبال کردن اخبار مربوط به سناتور پیدا کرده است. این علاقه به طرز خاصی تهدید آمیز است و به نظر میآید که تراویس سناتور را به گونهای در شکست عشقی خویش دخیل میبیند.
در نهایت نیز تراویس در یکی از گردهماییهای تبلیغاتی سناتور به طور مسلح و به قصد ترور سناتور حضور پیدا میکند. منتها پس از شناسایی شدن توسط مامورین امنیتی فرار کرده و به آپارتمان خود بر میگردد.
اسکورسیزی در راننده تاکسی نیویورک را بر می گزیند،تا نیویورک نماینده تمام شهرهایی باشد که به سوی فحشا و کثافت می روند.
او تاکسی را به رابرت دنیرو می دهد تا بتواند مانورهای زیادی روی داستانش بدهد. تاکسی که از یک فرد ساده تا نامزد ریاست جمهوری سوارش می شوند.
شخصیت تراویس را یک سرباز از جنگ ویتنام برگشته انتخاب می کند،تا به دنبال آرمان شهر خود باشد،شهر و کشوری که برایش جنگیده است،اما اثری از خوبی و زیبایی در آن نمیبیند.پس این تناقض بزرگ باعث خشم راننده تاکسی می شود.
با این عناصر است که اسکورسیزی فیلم خود را می سازد.
تراویس(رابرت دنیرو) به دلیل سوء ظن پلیسها، حالا به آپارتمان برگشته و با خودش تمرین میکند، تا در صورت مزاحمت دوباره آنها چه عکسالعملی نشان بدهد.
نما و دیالوگهای این صحنه مکمل یکدیگر هستند، تراویس به هنگام تمرین یک لحظه هم پلک نمیزد و در کمال خونسردی بسیار جدی و با جسارت حرف میزند کلامی که استفاده میکند، نشانه تنفر و خشمی است که در سینه دارد و همه آن خشم را میخواهد در یک گلوله خالی کند.
حال، وقت بیرون زدن همه آن دردهایی است که جامعه در قیف او ریخت و وقت کارهایی که او آنها را کارهای مهم می نامد. یک تنه، به سیاست حمله ور می شود و چون ناکامی نصیبش می شود، به سمت اجتماعات خرد جامعه می رود تا پاکی را از دنیای کوچک اطراف خود شروع کند.
ببینید که کارگردان چه طور از سر و صورت بازیگر صرف نظر میکند و در عوض نمایی بسته از دستها و آستین کت به ما نشان میدهد که اسلحه را آنجا مخفی کردهاست، این اوج تاکید بر شخصیت تراویس است، او که میبیند مردم و دولت اهمیتی به گند و کثافتی که شهر را گرفته نمیدهند، خودش به یک ماشین کشتار تبدیل شده است. سر و صورت او حالا کمتر در معرض توجه است و آنچه اهمیت دارد دست اوست که چه زمانی تصیمم بگیرد ماشه را بکشد.
تاکسی زبان مشترک حرکت اجتماعی است. این تنها یک نماد نیست. یک اظهاریه است. نوعی تقابل و رخنه کردن است.
تراویس در دل جامعه است اما تنهاست. دلیل این تنهایی که به درستی در قالب کار نشسته آمال فنا شده چشم بیدار جامعه است. آمالی که زیر پای قاچاقچیها، فاحشهها، همجنسبازها و فاسقین لگدمال شدهاند و آدمهای ظاهراصلاح چون سناتورها، رئیس جمهور و دولتمردان دیگر هم به زعم او «هیچ غلطی نمیکنند». او میخواهد در یک مدینه فاضله زندگی کند اما هرچه پیش میرود مدینه او به مدینه فاضلاب بیشتر شبیه میگردد و این است دلیل طغیان و لبریز شدن کاسه صبر.
از سکانس های پایانی فیلم راننده تاکسی ( Taxi Driver) ساخته مارتین اسکورسیزی
مخاطب حس همزاد پنداری اش در این فیلم تا جایی است که تراویس دست به اسلحه نشده اما جایی که او هفت تیر میکشد و زمام بدکاران را شروع به دریدن میکند این زنجیره ی ارتباطی قطع میشود و مخاطب در ذهنش میگوید که من اگر بودم همچین کاری نمیکردم و همینجاست که حماسه قهرمان پرورانه ی اسکورسیزی سیزی رنگ میگیرد و انقلاب یک نفره مفهوم خودش را میابد.
راننده تاکسی عصیانی بود علیه یک رویای شیرین بدون کابوس های تلخ و سیاه جامعه که به همت دنیرو و اسکورسیزی چنان زیبا ترانه اش را در سالن های سینما و خاطره ی مخاطب نجوا کرد که اگر چه آرمانشهرش در فیلم تحقق نیافت اما در دل ما محقق شد.
این فیلم یک داستان نیست، روایت یک عصیان است. عصیانی که هیچ عامل ماورایی و اعتقادی را در خود نگنجانده است. هرچه هست از جامعه میتراود و به جامعه بازخورد پیدا میکند.
تراویس یک رابینهود، سوپرمن یا اسپایدر من نیست.
یک بیماری است که دوره کمونش تمام شده و حالا سر باز میزند. آدمکشی او جنبه درمانی دارد و نه صرف خشونت. خشونتی که در این فیلم نمایش داده میشود متناسب با فطرت است، خشونتی است که ذات منتقد جوامع بشری آن را میپسندد. «اننده تاکسی نمایش یک کودتا و انقلاب یک نفره است، انقلابی که رهبرش وجدان، کاتالیزورش جامعه و انجام دهندهاش غریزه است. این فیلم نمایشگر فریادی است بیصدا. آنچه تنها گوش آنهایی را کر میکند که می خواهند کر بشوند.
او موفق نمیشود پلنتاین را از بین ببرد، در آن حد قدرت ندارد؛ ولی موفق میشود پیمپها و اراذلِ همسطح خود را شکست دهد و کاسبیشان را منسوخ کند.
به یاد ماندنی ترین لحظات راننده تاکسی در سکانسی رقم می خورد که تراویس، نجات خونین آیریس را به سرانجام رسانده است. آنجا که تراویس پس از کشتن همه، در حضور آیریس سه بار اسلحه خالی را بر گردن خود می چکاند تا خود را نیز به هلاکت برساند. سپس نیمه جان روی مبل ولو می شود، پلیس سر میرسد و اسلحه اش را به سمت تراویس نشانه می رود. تراویس اما با لبخندی کنایه آمیز و از سر رضایت، انگشتانش که خون از آن می چکد را همچون اسلحه بر شقیقه میگذارد و با دهانش صدای شلیک گلوله را در می آورد.
اقدام او می تواند به نوعی قربانی شدن یک فرد برای اصلاح جامعه تلقی شود و شاید تراویس ادامه حیات در چنین جامعه پلشتی را دیگر نمی خواهد و شاید هم احساس میکند وظیفه اش را به انجام رسانده و حالا آمادگی اش را برای مرگ اعلام می کند.
رستگاری تراویس پس از این اقدام، نمودی جادویی در دنیای واقعی پیدا میکند؛ اول وقتی که همهی تفنگها خالیاند و نمیتواند خودش را به عنوان آخرین نفر بکشد؛ و بعد وقتی که زندانی و محکوم نمیشود و کشور ازش تقدیر هم میکند.
این دومین از آن جهت اهمیت حیاتی دارد که نشان میدهد آدم خوبهای ظاهری مملکت، فقط پس از اینکه روانی شدی و تمیزکاری را -هرچند به شیوهای کثیف- برایشان انجام دادی، ازت ستایش میکنند؛ نه ثانیهای قبلش.
کشتار پایانی راننده تاکسی همان چیزی است که تراویس در همه زندگی اش در نظر داشته. رهایی از همه آن فشارهای فزاینده.ظهور مجدد این روان پریش است.
سکانس وتیتراژ نهایی فیلم راننده تاکسی
تراویس به واسطه دختر نوجوان و زیبایی که تشنه عشق است اما به بدکارگی کشیده شده(آیریس با بازی جودی فاستر) آدم های یک شبکه فساد را به خاک و خون می کشد تا آیریس را به نمایندگی ازنسل جدید امریکا ازمنجلاب تباهی نجات دهد.
جالب آنکه جامعه امریکا طغیان خونین او را می پسندد. تراویس به قهرمان بدل می شود و به صفحات روزنامه ها راه می یابد.
او با وجدان مداری و اخلاق گرایی غریزی خود در قامت یک ناجی مورد ستایش قرار می گیرد، تو گویی آدمکشی او در شرایطی که به قول خودش دیگر تحملش را ندارد و باید علیه کثافت، کاری کند، خواست و نیاز واقعی وجدان عمومی جامعه بوده است.
افکار عمومی نه تنها از اقدام او تعبیر وحشیگری، جنایت و حتی خشونت ندارد بلکه آنرا درمانی برای جامعه بیمار امریکا می داند.
کنار هم گذاشتن آغاز و پایان فیلم، مسئلهای ساده را بیان میکند؛ شاید با یک جمله،
«در شرایطی که چنین باشد، همیشه ممکن است چنین اتفاقی بیفتد.»
هر چه که خواست تعبیر شود؛ شوق و شعار یا هشدار.
راننده تاکسی یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا و. بیاینهای است در مورد خشونت. درباره تنهایی، گمنامی. بسیاری از کارهای خوبی که بعداً ساخته شد، تلاشی در جهت تقلید از راننده تاکسی بوده.
تراویس در حالی به عنوان قهرمان توسط رسانهها مورد تشویق قرار میگیرد که اگر کمی در تلاش اولیه خود موفقتر میبود به عنوان قاتل روانی سناتور شناخته میشد. به همین صورت کسی به عنوان شهروند نمونه معرفی میشود که تمایلات تندرو و خشونت طلبانه دارد.
قسمت پایانی فیلم با نشان دادن تراویس (که درحال گذراندن دوران نقاهت خود است) در حال خواندن نامهای که پدر و مادر آیریس در آن از او به عنوان قهرمان و منجی دخترشان تشکر کردهاند، شروع میشود.
صحنه پایانی فیلم برخورد دوباره تراویس که بر سر کار قبلی خود بازگشته است و بتسی به عنوان مسافر است.
در این صحنه علارغم تراویس با بیتوجهی به اشاره بتسی به اخبار مربوط به حادثه، قهرمان بودن خود را رد میکند. و در نهایت بدون دریافت کرایه بتسی را در جلوی خانهاش بجا میگذارد. فیلم با به تصویر کشیدن جلب شدن توجهِ تراویس به شییی نامشخصش در آینه تاکسی خود در حالی که از بتسی دور میشود پایان مییابد
و حالا تراویس شاید بتواند دختر مورد علاقه اش را نزدیک خود در تاکسی اش ببیند و بار دیگر در این خراب آباد به عشق فکر کند، گرچه هیچ تفاوتی با قبل درظاهر این شهر دیده نمی شود.
این قهرمان و آن انقلاب، اگرچه به موازات دهه ای 70 جامعه آمریکا ترسیم شده اند اما جامعه شناسی و خصیصه های جهان شمولی دارند که موجب می شود «تراویس بیکل» های مشابه زیادی در ذهن مان پیش بینی و تداعی و روان شناختی و درک شوند که بالقوه هر کدامشان قادر به بالفعل کردن انقلاب فردی مشابه در جوامعی مشابه هستند و همین، در کنار نگاه بی طرفانه ی خالق اثر به این قهرمان و آن انقلاب که با وجود دلسوزی و همذات پنداری با قهرمان و همسویی با او در نقد ناهنجاری ها، نه مذمت آمیز است و نه ستایشگرانه، بلکه بیشتر ناظر بر هشدار و اخطار نسبت به وجود چنین «تراویس بیکل» های فراموش شده و دیده نشده ای و احتمال قوی وقوع چنین انقلاب هایی است، موجب می شود تا «راننده تاکسی» همچنان پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از ساخت آن، مابه ازاهای بیرونی فراوانی داشته باشد و فیلم را نه فقط از جهت سوژه و درونمایه، که از منظر حدیث نفس نیز «فیلم کالت» کند و همچنین از زاویه ی زمینه سازی تألیفی برای باقی آثار اسکورسیزی.
راننده تاکسی اسکورسیزی با وجود جنجالهای هنگام نمایش فیلم، پنج سال بعدهم دوباره سر زبانها افتاد، وقتی که جان هینکلی یک توطئه ترور برای رئیس جمهور وقت دونالد ریگان ترتیب داد و علت آن را تأثیر عمیق فیلم راننده تاکسی با شخصیت تراویس و البته علاقه اش به جودی فاستر دیگر بازیگر فیلم عنوان کرد. (در فیلم هم تراویس بیکل یک سناتور را ترور میکند) راننده تاکسی خشونتی بی اندازه را به تصویر میکشید، و با وجود موفقیتهای خیابانهای پایین شهر، این فیلم بود که به اسکورسیزی و دنیرو هویت بخشید.
جانهینکلی یک شهروند عادی آمریکایی که بعد از دیدن فیلم راننده تاکسی عاشق جودی فاستر شده بود از فیلم راننده تاکسی الگو میگیرد و سعی میکند ریگان را ترور کند اما موفق به انجام این کار نمیشود و ریگان از ترور جان سالم به در میبرد و بعد از این اتفاق محبوبت ریگان در جامعه آمریکا بیشتر میشود!
جان هینکلی که در خیال خود عاشق فاستر شده بود، دست کم ۱۵ بار این فیلم را تماشا کرد. این فیلم در دادگاه او نیز برای قضات پخش شد.
این فیلم اولین حضور جودی فاستر در نقش روسپی خردسال است که برای آن برنده جایزه بهترین بازیگر نوپای بفتا (آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا) نیز شد و یک دهه بعد نیز به ستاره سینمای هالیوود تبدیل شد. این فیلم در چهار رشته به جز کارگردانی، نامزد اسکار شد که به هیچکدام دست نیافت، در عوض دریافت نخل طلا کن که یکی از معتبرترین جوایز سینمایی جهان محسوب میشد، نام اسکورسیزی را بر سر زبانها انداخت.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر