پنج سوال مهمی که فیلمها هرگز به آن پاسخ ندادند!

گرههای داستانی در فیلم جذابترین بخش آن هستند اما گاهی این گرهها از روی عمد یا به اشتباه بی پاسخ میمانند.
معمولا بهترین بخشهای فیلمهای بزرگ را داستانهایی تشکیل میدهند که به تماشاگران گفته نمیشوند. این اتفاق گاهی عمدا روی میدهد تا پایان فیلم برای بیننده مبهم باشد یا به این دلیل که از نظر کارگردان، بخش مورد نظر به داستان اصلی فیلم مربوط نبوده است. تماشاگران معمولا جذب معما میشوند و تمایل دارند به تماشای فیلمهایی بنشینند که پر از رمز و راز هستند.
اما با وجود اینکه تماشاگران به دنبال معماهایی هستند که بتوانند در موردشان بحث کنند، باز هم بسیاری از بخشهای فیلمهای بزرگ بیپاسخ باقی ماندهاند.
در ادامه به مرور پنج تا از این سوالات میپردازیم.
آیا ماهیها در فیلم جست و جوی نمو از کیسه خارج شدند؟
قسمت اعظم فیلم «در جست و جوی نمو» به داستان مارلین و دوری میپردازد که به دنبال ماهی دیگری به نام نمو هستند و در عین حال رابطه عجیب و غریبی شبیه به یک زوج دوستداشتنی در بینشان شکل میگیرد. با این حال، درست همانند اکثر فیلمهای پیکسار، داستان جذاب دیگری پر از شخصیتهای فرعی نیز در دل داستان اصلی وجود دارد. در ابتدا نمو در حالی به خودش میآید که در تنگ ماهی موجود در یک مطب دندانپزشکی گرفتار شده و در آنجا، با ماهیهای دیگر دوست میشود، اما در نهایت فرار میکند و به یک لنگرگاه میرسد. اما این «فرار» موفقیتآمیز یک مشکلی دارد و آن این است که همه آنها در کیسههایی گیر کردهاند، اما بالاخره مشخص نشد که ماهیها توانستند از آن کیسهها فرار کنند یا نه. حتی در قسمت دوم یعنی «در جست و جوی دوری» نیز به این موضوع اشاره نشد. متاسفانه گویا آنها به سرنوشت شومی گرفتار شدند.
آیا پاتریک بیتمن واقعا آن انسانها را در روانی آمریکایی کشت؟
«روانی آمریکایی» یکی از معدود فیلمهایی است که توانسته از کتابی که از آن اقتباس شده بهتر باشد. با این حال، یک تفاوت عمده بین رمان و فیلم وجود دارد. در کتاب، داستان به هیچ وجه مبهم نیست و پاتریک بیتمن همه تاجران و زنان آنها را دقیقا همانطور که شرح داده شد به قتل میرساند. اما در پایان فیلم، وکیل بیتمن به اعترافات او میخندد، گویی همه چیز شوخیای بیش نیست و همین امر باعث میشود که بیتمن به این فکر بیفتد که نکند همه این چیزها فقط زاده ذهنش هستند. اینکه آیا یک تاجر روانپریش در فیلم یکسری انسان را کشته موضوعی است که پرداختن به آن میتواند جالب باشد، اما مشکل اینجاست که هنوز این سوال بیپاسخ باقی مانده است.
بالاخره جای زخمهای جوکر در شوالیه تاریکی به خاطر چه بود؟
در شوالیه تاریکی، جوکر دو بار در مورد زخمهای صورتش صحبت کرد اما هر بار داستان متفاوتی را روایت نمود. اولین بار او میگوید که پدرش در جوانی با او این کار را کرد و دومین بار هم میگوید که برای خوشحالی همسرش با خودش این کار را کرده است. اما از آنجایی که داستانهایش با هم همخوانی ندارند، پیداست که هر دو بار دروغ میگوید، اما سوال این است که داستان واقعی چیست؟ در واقع یک توضیح منطقی برای این زخمها وجود دارد. وقتی جوکر با بتمن صحبت میکند، در یکی از سکانسها به او میگوید وقتی که «یک سرباز منفجر میشود، هیچکس تعجب نمیکند، زیرا از نظر همه این موضوع نرمال است». این جملات او به این نظریه قدرت میبخشند که جوکر زمانی عضو ارتش ایالاتمتحده بوده و آنجا این اتفاق برایش افتاده است.
باب در فیلم گمشده در ترجمه، در گوش شارلوت چه چیزی را زمزمه کرد؟
«گمشده در ترجمه» یک فیلم عاشقانه است و در واقع یکی از بینظیرترین فیلمهای عاشقانهای است که تا کنون ساخته شده است. در حالی که باب و شارلوت به این فکر هستند که با هم زندگی کنند، ناگهان متوجه میشوند که این ایده صلا ایده خوبی نیست. فیلم با چیزی که باب در گوش شارلوت زمزمه میکند به پایان میرسد، اما تماشاگران نمیشنوند که او به شارلوت چه گفته است. در حالی که «گمشده در ترجمه»، سبب شد که اسکارلت جوهانسون بتواند دوران کاری حرفهای خود را آغاز کند اما این صحنه پایانی، همه افرادی که فیلم را دیدند به شک انداخت. با اطلاع از اینکه بیل موری تا حدودی در صحنه فیلمبرداری شوخطبع است و دوست دارد سر صحنه فیلمبرداری دیالوگهای بداهه بگوید، آنچه که او در گوش شارلوت زمزمه کرد میتواند بیشتر خندهدار بوده باشد تا عاشقانه.
چه چیزی در کیف سامسونت داستانهای عامهپسند بود؟
یکی از بزرگترین بحثهای به راه افتاده در تاریخ سینما بر سر آن چیزی است که در کیف سامسونت «داستانهای عامهپسند» وجود داشت. تنها چیزی که مخاطبان مشاهده نمودند نور طلایی است که بر چهره وینسنت وگا میتابد. هیچگاه مشخص نشد که چه چیزی داخل آن بود. در حالی که در واقعیت، میتوان آن را به یک لامپ زرد رنگ و یک سوئیچ تشبیه نمود اما همین کیف توانست، سبب شود که طرفداران این فیلم، تئوریهای جالبی را در رابطه با آن ساخته و پرداخته کنند. برخی از این تئوریها آنچه درون کیف بود را به طلا و برخی دیگر به روح مارسلوس والاس تشبیه مینمایند و در حالی که مورد دوم مضحک به نظر میرسد، اما نکات جالبی در فیلم وجود دارد که سبب میشوند این نظریه معقول به نظر برسد. حتی یک تئوری وجود دارد که میگوید این همان کیفی است که در فیلم «سگهای انباری» پر از الماس بود.