معرفی فیلم درباره «شروع دوباره» پس از شکستهای بزرگ

فیلم قدرت زیادی در جذب مخاطب دارد، به همین دلیل صنعت فیلم سازی هر روز در حال پیشرفت است. گاهی اوقات یک فیلم تا مدتها (حتی تا آخر عمر) در ذهن یک نفر باقی میماند. تک تک فیلم های انگیزشی زندگی که در این مقاله به آنها اشاره خواهم کرد، بسیار امید دهنده هستند. در ادامه با این فیلمها آشنا خواهید شد.
پس از طوفان (After the Storm)
خوشههای خشم
وحشی
فیلم «وحشی» از فیلمهای خوب درباره جدایی ، داستانی برگرفته از یک زندگی واقعی است. زن جوانی که در مسیرهای مختلف زندگیاش شکست خورده است، تصمیم میگیرد با یک کولهپشتی به دل طبیعت بزند.
در گیرودار سفرش، سفری معنوی را هم از سر میگذراند. او به گذشتهها و رفتارهایش فکر میکند و مرور اشتباهات و خاطرهها، جان تازهای برای شروعی دیگر به او میدهد.
بانوی زیبای من
«بانوی زیبای من» که در ادواردین لندن می گذرد، داستان الیزا دولیتل (آدری هپبورن) را روایت می کند که لهجهی غلیظ کاکنیاییاش توجه پروفسور هنری هیگینز (رکس هریسون) که یک متخصص آوایی است را بهخود جلب میکند. طی یک شرط بندی، هیگینز قول می دهد الیزا را از چیزی که در نظر او حقیر است، به یک خانم مناسب تبدیل کند. او با استفاده از قلدری و توهین، او را مجبور میکند تا صحبت کردن را تمرین کند تا زمانی که «انگلیسی مناسب» بدون زحمت از لبهایش جاری شود و در جامعهی بالا بدون اینکه منشأ پست خود را فاش کند، معرفی شود.
دگرگونی الیزا موفقیتآمیز است، اما او تنها کسی نیست که در نهایت برگ جدیدی از زندگیاش را باز می کند. هنگامی که او از رفتار بد هیگینز خسته می شود، پروفسور متوجه می شود که او نمیتواند بدون او زندگی کند و اینگونه ثابت میشود که حتی افراد دگم با نگاه بالابهپایین طبقاتی هم قادر به کشف آنچه واقعاً در زندگی اهمیت دارد، هستند.
روز گراندهاگ (Groundhog Day)
بیل موری وقتی صحبت از تغییرات اساسی در زندگی به میان میآید، چیزهایی در کولهاش دارد؛ او در فیلم «راه (۱۹۸۱)» نقش یک فراری را بازی میکند که نهایتاً به سربازی میرود. در فیلم «شکارچیان روح (۱۹۸۴)» یک دانشمند جعلی را ایفای نقش میکند که تبدیل به ناجی شهر میشود، و در فیلم «اسکروج (۱۹۸۸)» یک شرور دیکنزی استکه مورد سرزنش ماوراء طبیعی قرار میگیرد. در کمدی اگزیستانسیال سرگردان هارولد رامیس، نیروهای کیهانی دوباره وارد میشوند و فیل کانرز را مجبور میکنند تا یک روز را بهمدت بیپایان و بهصورت تکرارشوندهای زندگی کند.
در اینجا، مفهوم شروع تازه ماهیتی متناقض دارد: فیل به ظاهر بی نهایت دکمهی شروع دوباره را فشار میدهد، با این حال در تکرار اجباری همان ۲۴ ساعتی که در آن گیر افتاده باقی میماند. حتی مرگ هم هیچ راه خروجی را ارائه نمی دهد، صرفاً یک بازگشت سریع به زنگ بیدارباش تمسخر آمیز «حواسم بهت هست عزیزم!» در رادیو صبحانه است. این سیزیف غوطهور که در برزخ پانکسسوتاونی معلق است، انکار، ناامیدی و تهوم عظمت(او به اندی مکداول میگوید «من یک خدا هستم») را تجربه میکند. این تکرار هرروزهی یک ۲۴ ساعت توسط فیل، ما را با جنبهی دیگری از شروع دوباره روبهرو میکند؛ اینکه آیا ما با بهدست آوردن فرصت دوباره، تسلیم میشویم یا واقعاً وارد چالش میشویم و خودمان را تغییر میدهیم؟