Chernobyl : بهترین سریال تاریخ، دربارهی بدترین سانحهی هستهای

این سریال کوتاه پنج قسمتی که تولید سال ۲۰۱۹ میلادی است را بهترین سریال تاریخ نامیده اند.
از چرنوبیل به عنوان بدترین سانحه هستهای جهان یاد میشود. انفجار راکتور شماره چهار نیروگاه اتمی چرنوبیل در ۱۹۸۶ که باعث انتشار مواد رادیواکتیو شد. این اتفاق از داخل نیروگاه آغاز شد و ابتدا مناطق اطراف نیروگاه و سپس شعاع گستردهتری را تا بخشی از نواحی غرب اروپا آلوده کرد. تلفات ناشی از این آلودگی هنوز به طور کامل قابل ارزیابی نیست، اما بیش از پنج میلیون نفر در این واقعهی هولناک آسیبهای جدی دیده اند؛ آسیبهایی که آثارش همچنان بعد از حدود سی سال باقی است. روایت این واقعه تلخ و ترسناک را شبکه HBO با مشارکت شبکه بریتانیایی SKY در سال ۲۰۱۹ به روی آنتن تلویزیون برده است که با استقبال بی نظیری در سرتاسر جهان روبرو شد.
مینی سریال «چرنوبیل» تریلری تاریخی بر مبنای وقایع رخ داده در تاسیسات هستهای چرنوبیل در اوکراین کنونی (عضو اتحاد جماهیر شوروی سابق) به شمار میآید. نحوه وقوع حادثه و اقداماتی که برای مهار آتش سوزی و پاک سازی منطقه صورت گرفت، مضمون این درام تاریک و هولناک است.
این سریال که بر مبنای کتاب "صداهایی از چرنوبیل" ساخته شده است نه تنها به خوبی توانسته اند چرایی و چگونگی این فاجعه عظیم انسانی رو نشان دهند بلکه نحوه مواجه شدن مردم با آن و اثرات آن بر روح و روانشان را روایت کرده است و شاید به همین دلیل هست که این کتاب، عنوان ترسناک ترین و غم انگیزترین کتاب رو به خودش اختصاص داده و سریال چرنوبیل نیز در کنار تلخ بودن، جز بهترین فیلم های تاریخی انتخاب شده است.
سریال چرنوبیل بر اساس امتیاز تماشاگران در وب سایت IMDB تونسته بیشترین امتیاز رو در لیست بهترین سریال ها از آن خودش کنه و نسبت به سریال هایی همچون جوخه برادران، افسار گسیخته یا بریکینگ بد، بازی تاج و تخت و ... رتبه بالاتری دارد.
ماجرا از حدود ساعت هفت صبحِ روز بیست و هشتم آوریل سال ۱۹۸۶شروع شد که کلیف رابینسون، یک شیمیدانِ بیست و نه سالهی شاغل در نیروگاه هستهای فورسمارک که در فاصلهی دو ساعتهی استکهلم، پایتخت سوئد قرار دارد، تصمیم گرفت تا دندانهایش را بعد از صبحانه مسواک بزند. او برای اینکه از دستشویی به رختکن برود، باید از میانِ دستگاه تشخیصِ تشعشعات هستهای عبور میکرد؛ درست مثل هزاران باری که قبلا این کار را انجام داده بود. اما این بار با همیشه فرق میکرد؛ این بار آژیر به صدا در آمد. رابینسون با خودش فکر کرد که این اتفاق با عقل جور در نمیآید. چون او حتی وارد بخشِ کنترل هم نشده بود؛ جایی که ممکن بود مقداری تشعشعات جذب کرده باشد. او برای بار دوم از دستگاه عبور کرد و دستگاه دوباره به صدا در آمد. فقط سر بار سوم بود که آژیر ساکت باقی ماند. بالاخره دلیلش را فهمید؛ ظاهرا دستگاه لعنتی دچار یک نقص ساده شده بود.
از آنجایی که وظیفهی رابینسون در نیروگاه، نظارت بر مقدارِ تشعشعات بود، او با خودش فکر کرد، اینکه دستگاه تصمیم گرفته تا او را برای اثبات اینکه با چه سیستمِ هوشیار و مراقبی طرف هستیم انتخاب کند، طعنهآمیز بود. حداقل خوب شد که دستگاه سر عقل آمد. رابینسون سراغ انجام وظایفش رفت و پاک آژیرِ غیرمنتظرهی دستگاه تشخیص تشعشعات را فراموش کرد. اما وقتی او صبح همان روز، مدتی بعد به آن بخش برگشت، با صفِ کارگرانی برخورد کرد که آنها هم نمیتوانستند بدون به صدا آوردنِ آژیر دستگاه از آن عبور کنند. رابینسون بهجای اینکه آژیر را بررسی کند، کفش یکی از کسانی که در نزدیکی دستگاه تشخیصِ تشعتشعات منتظر بودند را گرفت و آن را برای بررسی به آزمایشگاه بُرد. چیزی که او آنجا پیدا کرد از ترس لرزه بر اندامش انداخت. او به یاد میآورد: «من چیزی رو دیدم که هیچوقت فراموش نخواهم کرد. کفش بهشدت آلوده شده بود. میتونستم شمارشگر رو ببینم که خیلی سرعت افزایش پیدا میکرد». اولین چیزی که به ذهنِ رابینسون خطور کرد این بود که حتما یک نفر، بمب هستهای منفجر کرده است: از کفش عناصر رادیواکتیوی ساطع میشود که معمولا در یک نیروگاه یافت نمیشوند. او کشفیاتش را به رئیساش گزارش کرد و او آنها را به سازمان بازیافت و ایمنی هستهای در استکهلم فرستاد. مسئولانِ حاضر در پایتخت فکر میکردند که احتمالا مشکل از خودِ نیروگاه هستهای سرچشمه میگیرد و در نتیجه کارگران فورسمارک را بلافاصله تخیله کردند.
آزمایشها رادیواکتیوی نیروگاه آغاز شد، اما چیزی کشف نشد و بعد از چند ساعت معلوم شد که خود نیروگاه، منبعِ آلودگی نیست. احتمال انفجار بمب هستهای هم از فرضیات حذف شد؛ چرا که عناصرِ رادیواکتیوی که یافت شده بود با خصوصیاتِ بمب همخوانی نداشت. باتوجهبه بالا بودنِ مقدار تشعشعات رادیواکتیو در دیگر نیروگاههای هستهای، مشخص شد که ذرات رادیواکتیو از خارج از کشور وارد میشوند. محاسبات و مسیر باد، به جایی در جنوب شرقی، از سمت یکی از دو ابرقدرتِ هستهای دنیا، جمهوریهای سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی اشاره میکردند. آیا امکان دارد اتفاق وحشتناکی آنجا افتاده باشد؟ اما کشورهای شوروی ساکت بودند. سازمان ایمنی هستهای سوئد در اینباره با مسئولات شوروی ارتباط برقرار کردند، اما آنها احتمال اینکه اتفاقی در منطقهی آنها منجر به آلودگی هستهای شده باشد را رد کردند. با این وجود، سازمانهای ایمنی در کشورهای اسکاندیناوی به ثبت کردنِ تشعتشعات که بهطرز غیرمعمولی بالا بودند ادامه دادند: مقدار تشعشعات گاما در سوئد ۳۰ تا ۴۰ برابر بیشتر از حالت نُرمال بود. مقدار آن در نروژ دو برابر شده بود و مقدار آن در فنلاند شش برابر حالت معمول شده بود. گازهای رادیواکتیو زنون و کریپتون که محصولِ سوختِ هستهای اورانیوم هستند، در حال پخش شدن در سراسرِ اسکاندیناوی بودند؛ منطقهای که علاوهبر فنلاند، سوئد و نروژ، شامل دانمارک هم میشود.
آزمایشها حاکی از این بودند که منبعِ آلودگی رادیواکتیو، از هر جا که نشئت میگیرد، در حال ساطع کردنِ مواد خطرناکی هستند. سوئدیها بهطور مداوم با سه آژانسی که در شوروی مسئولِ مدیریت نیروگاههای هستهای هستند تماس میگرفتند، اما آنها هرگونه آگاهی از هرگونه حادثه یا انفجاری را انکار میکردند. خانم بریجیتا دال، وزیرِ محیط زیستِ سوئد اعلام کرد کشوری که مسئولِ پخش مواد رادیواکتیو است، با دریغ کردنِ اطلاعات حیاتی از جامعهی جهانی در حال زیر پا گذاشتنِ قراردادهای بینالمللی است. اما هیچ پاسخی شنیده نشد. دیپلماتهای سوئدی با هنس بلیکس، وزیر خارجهی سابقشان که آن زمان رئیسِ آژانسِ بینالمللی انرژی اتمی در وین بود تماس گرفتند، ولی حتی آژانس هم چیزی در این رابطه نمیدانست. مشخص نبود که باید انتظار چه چیزی را داشت. اگرچه مقدار تشعشعات بالا بود، اما هنوز به مرحلهای نرسیده بود که تهدیدِ مستقیمی برای جان انسان و گیاهان باشد. اما اگر آلودگی ادامه پیدا کند یا حتی افزایش پیدا کند چه؟ و چه اتفاقی آنجا، در آنسوی پردهی آهنین، در امتداد مرزهای شوروی اتفاق افتاد بود؟ آیا قضیه دربارهی آغاز یک جنگ جهانی جدید بود یا یک حادثهی هستهای در ابعادی غولآسا؟ هر اتفاقی که افتاد بود، دنیا بالاخره با آن درگیر میشد. درواقع دنیا همین الانش هم با آن درگیر شده بود. ولی شوروی ساکت باقی ماند...
در هفتههای پخشِ سریال، علاوهبر واژهی «چرنوبیل»، جستجوی جزییاتی مثل «نیروگاه آربیامکی»، «والری لگاسف» و «پریپیات» در گوگل افزایش پیدا کرده است. همچنین نهتنها سازمانِ انرژی هستهای ایالات متحده، بازوی سیاستگذاری صنعتِ تکنولوژی هستهای این کشور، بلافاصله گزارهبرگی دربارهی فکتهای فاجعهی چرنوبیل و تاکید روی ایمنی نیروگاههای آمریکا منتشر کرد، بلکه برخی از طرفداران سریال متوجه شده بودند که آنها ازطریقِ گوگل، دربارهی مزایای انرژی هستهای و اینکه چرا به آن نیاز داریم تبلیغات کرده بودند. «چرنوبیل» اما به همان اندازه هم در ایران صدا کرده است. دلیلش واضح است. برای مردمی که بهتازگی چندینِ بلای طبیعی و غیرطبیعی پشت سر گذاشتهاند که خسارتهایش بهدلیل مدیریتِ ضعیفشان افزایش پیدا کردهاند، «چرنوبیل» روایتگرِ داستان زندگینامهای خودمان است. خلاصه اینکه اگرچه از مقدارِ کابوسِ فاجعهی هستهای نسبت به دورانِ اوجِ جنگ سرد کاسته شده است، ولی به نظر میرسد که «چرنوبیل» حکم یک تونلِ زمان برای یادآوری را داشت؛ مثل یکی از آن دسته فیلمهای ترسناکِ زیرژانرِ خانهی جنزده که خانوادهای به یک خانهی جدید نقل مکان میکنند و بعد کمکم با سرک کشیدن در میان جعبههای خاکخوردهی پُر از دفترچههای خاطرات و آلبومهای عکسِ باقی مانده از ساکنِ قبلی خانه در زیرزمین و اتاق زیرشیروانیاش متوجه میشود که این خانه تجربهی هولناکی را پشت سر گذاشته است. تقریبا تمام این فیلمها شامل لحظهای میشود که ساکنِ جدید خانه با چشمانی وحشتزده درحالیکه گوشهی زیرزمین روی زمین نشسته است و چراغ قوهاش را روی آلبوم عکسی کهنه گرفته است متوجه میشود که در تمام این مدت بدون اینکه بدانند درکنار چه وحشتی زندگی میکردند؛ متوجه میشوند تاکنون روی همان تختی میخوابیدند که ساکن قبلی، همسرش را روی آن سر بُریده است و روی همان میزی شام میخورند که ساکن قبلی، بچههایش را روی آن تکهتکه کرده بود. به محض اینکه اعضای خانواده از ماهیت چیزی که شبها آزارشان میدهد و در و پنجرهها را به هم میکوبد اطلاع پیدا میکنند، حالا با هدفِ مبارزه کردن از زیرزمین خارج میشوند؛ با هدف جلوگیری از تبدیل شدن به قربانی دیگری برای شیاطینِ تسخیرکنندهی خانه؛ با هدفِ قیچی کردن این زنجیر. «چرنوبیل» حکمِ سرک کشیدنِ به درونِ یکی از زیرزمینهای تاریخ را دارد. برای روبهرو شدن با جنزدگیهای ساکنانِ گذشتهی تاریخ. وحشتی که برای جلوگیری از تبدیل شدنمان به قربانیان جدیدِ آن، زُل زدن به اعماقِش ضروری است.
جالب است بدانید ۹۵٪ منتقدان نظر مثبتی درباره سریال داشته اند! که این درصد از روی ۵۶ نقد بدست آمده است و در مجموع امتیاز ۸٫۸۴ از ۱۰ را نصیب سریال می کند. در سایت متاکریتیک نیز با احتساب ۲۶ نقد، امتیازِ ۸۳ از ۱۰۰ را به خود اختصاص داده است که به معنای تحسین جهانی است! همچنین در مجله و وب سایت فرانسوی آلوسینه، این سریال با دریافت امتیاز از ۱۳ منتقد، به امتیازِ ۴٫۱ از ۵ دست یافت و همچنین در بخش بهترین سریال ها، در رتبه اول قرار گرفت.
همچنین لازم به بیان است چرنوبیل (Chernobyl) با نامزدی در ۱۴ شاخه از جوایز آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا، پیشتاز این جوایز نام گرفت جوایز تلویزیونی بفتا که امسال مراسم اعطای جوایز خود را به سبب بحران جهانی شیوع ویروس کرونا به صورت مجازی برگزار خواهد کرد، فهرست نامزدهای شاخه های مختلف را در حالی اعلام کرد که مینی سریال چرنوبیل (Chernobyl) محصول شبکه اچ بی او در ۱۴ شاخه از جمله بهترین مینی سریال ، کارگردانی ، تدوین ، چهره پردازی ، موسیقی متن ، تیم بازیگران ، جلوه های ویژه ، نویسندگی و همچنین بهترین بازیگر اصلی مرد (جارد هریس) و بهترین بازیگر مرد نقش مکمل (استلان اسکارزگارد) نامزد کسب جایزه است!
«چرنوبیل» شاید روی کاغذ در چارچوب ژانرِ وحشت قرار نگیرد، اما همزمان تمام خصوصیاتِ آن را به نوع دیگری بهتر از خیلی از محصولاتی که بهطرز آشکاری در این ژانر جای میگیرد تیک میزند؛ وحشتی که البته متعلق به داستانهای فانتزی و علمی-تخیلی نیست. همگی داستانهای فراوانی دربارهی دنیاهای پسا-آخرالزمانی ناشی از جنگهای جهانی هستهای و پخش بیماریهای آنفلانزای کُشنده و ویروسِ زامبی دیدهایم و خواندهایم. احتمالا خیلی دربارهی احتمالِ وقوع آنها خیالپردازی میکنیم. از لحظاتِ پُرهرج و مرجِ آغازینِ پایان دنیا تا لحظاتِ محزونِ قدم زدن در میانِ شهرهایی که طبیعت در حال پس گرفتنِ زمینش از دست تایتانهای بتنی و فلزی است. صحنههایی که تمام دنیای تکنولوژیک با ارتش پیشرفتهاش به هیچ دردی نمیخورند. صحنههایی از هجومِ گلهی زامبیهایی که حتی تانکها هم دربرابرِ آنها ناتوان هستند. اما لازم به خیالپردازی نیست. چون حدود ۴۰ سال پیش، یک آخرالزمانِ هستهای روی زمین اتفاق افتاد که نسخهی واقعی تمام خصوصیاتِ داستانهای علمی-تخیلی پسا-آخرالزمانی را میتوانید در آن پیدا کنید. شاید این اتفاق زامبی نداشته باشد، اما نزدیکترین چیزی است که دنیای واقعی به آغاز یک اپیدمی زامبی تجربه کرده است. بلایی که انسانها توانایی هضم کردن عمق وحشتِ باورنکردنیاش را ندارند؛ اتفاقی که سیل و زلزله در مقایسه با آن بچهبازی است.
اگر گیمر باشید یا حداقل از طرفدارانِ بازیهای «کال آو دیوتی» احتمالا اولین برخوردتان با فاجعهی چرنوبیل و شهر پریپیات در بازی «مدرن وارفر» اتفاق افتاده است. در یکی از مراحل بازی، به گذشته فلشبک میزنیم و کنترلِ کاپیتان پرایسِ جوان را به دست میگیریم. او مشغول تعریف کردنِ داستانِ اولین تلاشِ ناموفقش برای ترور ایمران زاخائف، آنتاگونیستِ اصلی بازی است. برای این کار کاپیتان پرایس باید به محلِ یکی از معاملههای او نفوذ کند و او را از راه دور هدشات کند: آنجا پریپیات است. شهری که فاجعهی چرنوبیل آن را به یک شهرِ اشباحِ متروکه تبدیل کرده است. یکی از بهیادماندنیترین مراحلِ تاریخِ «کال آو دیوتی» حول و حوشِ مخفیکاری در راهروهای آن ساختمانهای سازمانی بتنی خاکستری و زردِ بلوکِ شرق میچرخد. آن زمان نمیدانستم که چه داستانی در فراسوی این شهر متروکه و آن چرخ و فلکِ زنگزده وجود داشته، اما بااینحال انگار میتوانستم اندوهی که تسخیرم کرده بود و منبعش را نمیدانستم را احساس کنم. آن مرحله با تمام مراحلِ آن بازی و بازیهای بعدی مجموعه فرق میکرد. آن مرحله نزدیکترین چیزی بود که «کال آو دیوتی» بهعنوانِ یک اکشنِ هالیوودی به دنیای واقعی نزدیک شده بود. مدتی بعد فهمیدم که لوکیشنِ آن مرحله، زایدهی خیالپردازی سازندگانش نبوده است. فهمیدم آن مرحله در محیطِ یک هولوکاستِ انسانی تمامعیار جریان داشت.
«چرنوبیل» با استفاده از تکنیکِ نشان دادن یک چیز و بعد توضیح دادنِ اتفاقی که در گذشته دیده بودیم، نهتنها صحنههایی که میتوانستند به اکسپوزیشنهای بیش از اندازه علمی و غیردراماتیک و حوصلهسربر تبدیل شوند را برمیدارد به درونشان انسانیت تزریق میکند، بلکه آنها را از صحنههای اطلاعاتدهنده، به توئیستهای شوکهکنندهاش، به بخشهای حیاتی داستانش تبدیل میکند. شاید بهترینش سکانس توضیح دادن دلیلِ انفجار نیروگاه در دادگاه در اپیزود آخر است. لگاسُف با استفاده از کارتهای آبی و قرمز به خوبی سازوکار تعادلِ قدرت در هستهی نیروگاه را توضیح میدهد و بعد پله به پله دربارهی دلایل از بین رفتن این تعادل تا جایی که هیچ چیزی جز کارتهای قرمز باقی نمیمانند توضیح میدهد. بعد از دیدن تمام درد و رنجها در طول چهار اپیزود قبل، بعد از دیدن تمامِ تلاشهای دولت برای لاپوشانی کردن و دستکم گرفتنِ خطراتِ این فاجعه و بعد از تمام دفعاتی که کاراکترها دربارهی دلیلِ انفجار نیروگاه ابراز بهتزدگی و کنجکاوی میکنند، این صحنه نهتنها با توضیحی که فراهم میکند از آشفتگی روانیمان نمیکاهد، بلکه مثل سیخِ داغی عمل میکند که در پهلوی لختمان فرو میرود. بنابراین وقتی به شبِ حادثه فلشبک میزنیم تا هنگام با توضیحاتِ لگاسُف، اتفاقاتِ منتهی به انفجار را تماشا کنیم، تعلیق و اضطرابِ بیننده هم همراهبا هستهی نیروگاه به مرحلهی انفجار صعود میکند. سریال با ستمگری هوشمندانهای لحظهی وقوعِ انفجار را برای آخر نگه میدارد. بعد از تجربه کردنِ عمقِ وحشت در طول چهار اپیزود گذشته و بعد از اطلاع پیدا کردن از دلایلِ احمقانهای که منجر به این فاجعه شده، حالا تماشای لحظهی وقوعِ آن بهمعنی لحظهی یک انفجار معمولی نیست، که لحظهای است که ما از تمام معنایی که این انفجار دارد خبر داریم. مثل این میماند که توانایی دیدن آینده را داشته باشید، اما قادر به عوض کردنِ آینده باشید. اما با این وجود تمام سعیتان را برای تغییر آینده انجام میدهید.
اگر شما هم به دنبال تماشای یک سریال با داستانی جذاب و البته واقعی از دل حوادث معاصر هستید، این سریال بهترین پیشنهاد برای شماست.