{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

دیگر از دست آدم‌ها کاری بر نمی‌آید؛ در این برزخ آدم‌ها دائم دست و پا می‌زنند

دیگر از دست آدم‌ها کاری بر نمی‌آید؛ در این برزخ آدم‌ها دائم دست و پا می‌زنند
کدخبر : 14317

نقل قولی از سعید روستایی توسط حسین لامعی.

به گزارش هنر ام‌روز، حسین لامعی نوشت: یک- در دورانی که مُشتی سلبریتیِ شکم‌سیرِ لاکچری؛ در خانه‌های بالای ۱۰ میلیارد و ماشین‌های آنچنان؛ وسطِ عشق و حالِ روزانه‌شان؛ موبایل را از جیب درمیاورند و اینستا و توییتر را باز می‌کنند و یک توییت و استوری  در اعتراض به فقر و گرانی و تورم می‌زنند؛ و سپس سریع، مشغولِ همان عشق و حالِ روزانه می‌شوند و مَردمان را، فراموششان می‌شود؛ در دورانی که گفتن از طبقه‌ی فرودست؛ و گفتن از گرسنگان؛ یک ژست و استایل و فیگور و حتی کاسبی‌ست؛ قدرِ «سعید روستایی» را، باید بیش از همیشه دانست. قدر پسری را که در این جمع، اینبار، بَدَل نبود؛ اصلِ جنس بود...

دو- سعید روستایی، از جنوبی‌ترین نقاط تهران، متولد و قد کشید. در محله‌هایی که به قول خودش؛ لا به لای هر کوچه‌اش؛ پُر از گشنه؛ فقیر؛ زخمی؛ معتاد؛ کارتن‌خواب؛ قاچاق‌چی و... بود. در محله‌هایی که «فقر» در آنجا، ویترون نبود؛ «کابوس» بود. که فقر، توییت و استوری نبود؛ واقعیتِ مَهیب و تکان‌دهنده‌ای بود؛ که هر روز، بر سر مَردمانش آوار؛ و جمع را، می‌بلعید. همین شد که سعید روستایی، سینمایش؛ «سینمای محلّه‌اش» شد. سینمای بچه‌های پایین؛ سینمای فرودستان و گرسنگان؛ سینمای: «طبقه‌ی بازنده»... و همین شد که در هر ۲ فیلمِ او، نسبت به کاراکترهای فیلم، حسّ محبّتی‌ست؛ که از پشتِ آن همه تلخی؛ آرام، بیرون است... در «ابد و یک روز»، محسن (قاچاق‌چیِ خورده‌پا) بسیار سمپات و احساس‌برانگیز است؛ و در «متری شیش و نیم»؛ ناصر خاکزاد (قاچاق‌چیِ کلان) آشکارا، دستِ پُرمهرِ کارگردانِ جوان را؛ بر دوش خود، حس می‌کند... ‌کاراکترهایی، نه خون‌آشام و آدمخوار؛ بلکه، برآمده از دلِ فقر؛ تبعیض؛ شکاف؛ کمبود؛ فلاکت و زخم و تنهایی... کاراکترهایی، «انسان»...

سه- این، بخشی از حرف‌های سعید روستایی، در فستیوال «کن» است. و غم‌انگیزترین جای حرف؛ آنجاست که می‌گوید: فرق «برادران لیلا»، با ۲ فیلم قبلم، این است که در آن‌ها، خودِ آدم‌ها نیز، در وضعی که داشتند، شاید کمی مقصرند؛ اما در این فیلم، چه آنکه مقصر است، و چه آنکه بی‌تقصیر؛ همه در حالِ فروپاشی‌اند! همه در باتلاقِ محیط، دست و پا می‌زنند و گویی، هیچ راهِ نجاتی نیست...

چهار- فیلمسازِ بچه‌های پایین؛ نگاهش به «محلّه‌اش»؛ گویی اینبار، غم‌آلوده‌تر از همیشه است... حالا، سرنوشتِ رفقای کودکی و نوجوانی و جوانی‌اش؛ در نگاهش؛ یک انسدادِ مطلق است... یک نابودیِ جمعی، در تراژیک‌ترین شکلِ خود...


ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها