نگاهی به زندگی حرفهای و کاری این هنرمند
بیوگرافی فرشید ملکی (۱۳۲۲ - )
فرشید ملکی متولد ۱۳۲۲ در تهران است. وی لیسانس گرافیک خود را از دانشکده هنرهای تزئینی در سال ۱۳۴۸ اخذ کرد. سپس به انگلستان رفت و فوقلیسانس نقاشیاش را از دانشگاه رینگ انگلستان گرفت. پس از بازگشت به ایران، مدتی در تلویزیون کار کرد. این هنرمند ۲۴ سال بهعنوان استادیار در دانشگاه هنر (هنرهای تزئینی سابق)، دانشگاه آزاد و دانشگاه الزهرا به تدریس پرداخت.
هنر امروز: او در تهران به دنیا آمد و از کودکی به نقاشی علاقه داشت. در دوران مدرسه، وارد کلاسهای آزاد نقاشی هنرستان کمالالملک شد و زیرنظر مرحوم محمود اولیا از شاگردان کمالالملک به فراگیری نقاشی پرداخت. دیپلم ریاضی را در سال ۱۳۴۱ از دبیرستان شرف در منیریه تهران دریافت کرد و یک سال بعد به سربازی رفت. وی سپس وارد دانشکده هنرهای تزئینی شد و در سال ۱۳۴۷ با مدرک لیسانس گرافیک از آنجا فارغ التحصیل شد. از اساتید این دوره او میتوان به دکتر کیا، دکتر ریاضی، صفاری، حمیدی و امامی اشاره کرد. ملکی چندی بعد با بورس تحصیلی عازم انگلستان شد و مدرک فوق لیسانس نقاشی را از دانشگاه ردینگ در سال ۱۳۵۷ دریافت کرد.
فرشید ملکی از زمان اخذ دیپلم، به بهعنوان گرافیست در موسسه گردونه مشغول به کار شد و این همکاری در دوره دانشجویی نیز ادامه یافت. او در پایان دوره لیسانس به کار برای تلویزیون ملی ایران به عنوان دکوراتور پرداخت و از سوی این سازمان برای ادامه تحصیل به انگلستان اعزام شد. در سال ۱۳۵۷ با پایان دوره فوق لیسانس و نیز وقوع انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و تا سال ۱۳۵۹ در دانشگاه فارابی تدریس کرد. با وقوع انقلاب فرهنگی به مدت سه سال تعلیق شد و سپس با درجه استادیاری به دانشگاه بازگشت و نزدیک به سی سال در دانشگاه هنر، دانشگاه آزاد و دانشگاه الزهرا به تدریس نقاشی پرداخت. فضای نوگرای دانشکده هنرهای تزئینی و حضور هم دورهایهایی نظیر مرتضی ممیز، قندریز، جودت و پاکباز و نیز تاسیس تالار قندریز، تاثیر بهسزایی در تحول شیوه کاری او داشته است. او از هنرمندان نسل دوم مدرنیسم ایران است و دوران کاری خود را به دو دوره متفاوت تقسیم میکند؛ دورهی اول، دوره تالار قندریز که از توتمهای آفریقایی و بافت استفاده میکرد و دورهی دوم که تا به امروز ادامه دارد و شامل کارهای فیگوراتیو اوست.
فرشید ملکی در گفتگو با خبرنگار ایلنا، دربارهی آخرین نمایشگاه، چاپ کتاب و دیگر فعالیتهای اخیرش توضیح داد و گفت: در نمایشگاه اخیرم، کارهایم طراحی رنگی و سیاهوسفید است. کارها مربوط به همین یکی دو ساله اخیر است. طراحیهای با راپیدم که سیاهوسفید است، ۵ میلیون و رنگیها را ۶ میلیون قیمت گذاشتهام. کارها تقریباً یک سایز است ولی کمی بزرگ و کوچک هم دارد. سبکِ این سری از کارهایم اکسپرسیونیست سوررئالیست است. اسم یکی از آثارم در این نمایشگاه، «سوریه» است. خیلی به سوریه فکر میکنم؛ سوریهای که امروزه شاهدیم و فاجعهای که در حال رخدادن است.
سال گذشته در گالری امکان، یکسری از آثارم را به نمایش گذاشتم که به ۵۰ سال پیش برمیگشت؛ یعنی از باقیماندههای کارهایم در تالار قندریز که در دههی ۴۰ و ۵۰ بهنمایشدرآمده بود، دوباره نمایشگاهی گذاشتم. آنها هم همین خصلت اکسپرسیونیست سوررئالیست را داشتند. کارهایم در تالار قندریز، توتِم و بافت بود. آن موقع انتزاعی کار میکردم. اما ۲۶ سال اخیر به سمت کارهای فیگوراتیو کشیده شدهام.
وی ادامه داد:
توتم در فرهنگِ آفریقایی به یک نوع نمادهایی میگویند که از نظر متافیزیکی آدمهای بدوی آفریقا به آن وابستهاند. یک نوع مجسمههایی که روی چوب کار میشوند. کارهای تالار قندیزم به این توتمها نزدیک بود. اما موقع خلقشان، اصلاً به توتمهای آفریقایی فکر نمیکردم، بلکه بیشتر به فرهنگ سنتی گذشتهی ایران نظر داشتم؛ تا اینکه هانیبال الخاص همان موقع یک نقدی بر نمایشگاهام نوشت که او در آن مقاله، برای اولینبار به این شباهت اشاره کرده بود.
ما آن موقع که جوان بودیم، تلاش داشتیم که هنر مدرن را با نگاهی به گذشتهی فرهنگی خودمان تلفیق کنیم. این توتمها زاییدهی چنین ذهنیتی بودند. بعد از مدتی من کمی فکر کردم که این دیگر چه معنی دارد که ما تلاش کنیم که حتماً ایرانی باشیم؟ اگر ما ایرانی هستیم، خود به خود کارمان هم ایرانی است. دیگر نیازی بهزور زدن ندارد. این بود که در حدود ۲۵ سال پیش، بعد از بازگشتم از انگلیس، کلاً کارهایم فیگوراتیو شد و از توتمها فاصله گرفتم.
ملکی اظهار داشت: عریانی در کارهای من زیاد است. این عریانی، صرفاً یک عریانی جسمی نیست، بلکه به نوعی یک عریانی روانشناختی است. ولی اینگونه آثارم را معمولاً نمایش نمیدهم. در گالری هور هم که نمایشگاه دارم، آثار عریانم را در انبار میگذارم که اگر کسی خواست برود در انبار ببیند. همیشه یک ابهامی در کارهای من وجود دارد که بیننده خودش باید آن ابهام را برای خودش باز کند. سوژهها همه مطلقاً ذهنی است. یکی از مخاطبین آثارم، یکبار دربارهی کارهایم حرفی زد که من خودم هم با او همعقیدهام. او میگفت که در کارهای تو آدمهای زیادی وجود دارند، ولی این آدمها کمتر با هم در ارتباطند.
این هنرمند دورههای هنریش را به دو دوره تقسیمبندی کرد و گفت: کارهای من در بین آرتیستهای ایرانی به هیچکس شبیه نیست. کارهایم مطلقاً مال خودم است. من دورههای متنوعی در کارم داشتهام. امّا اگر بخواهم یک طبقهبندی ساده از این دورهها داشته باشیم، باید بگویم: دورهی اول، دورهی تالار قندریز است که توتم و بافت بود و دوره دوم هم از ۲۵ سال پیش شروع میشود که هنوز هم ادامه دارد. در دورهی تالار قندریز معتقد بودم که فقط به واسطهی بافت بصری میشود با بیننده ارتباط برقرار کرد. مثلاً یکی از آن کارهایم از یک سطح حکاکی شده و نقطهنقطه تشکیل شده بود. خیلی به نقاشی مینیمال متمایل شده بودم. این را هم بگویم که مجسمهسازی کار من نیست. اصلاً استعداد مجسمه ندارم.
این نقاش، از فعالیتهای روزانهاش گفت و اظهار داشت: این روزها روی کارهای بوم و طراحیام کار میکنم. من دو مدل کار دارم: یکسری طراحی رنگی و سیاهوسفیدی که روی کاغذ کار شده؛ و یک سری هم کارهایی که روی بوم است. کارهای من آبستره نیست. همه فیگوراتیو است. کارهای رنگی و طراحیهایم جانم را میگیرد. حداقل ۷ هشت ساعت روی هرکدام کار میکنم. البته الان نسبت به دورهی جوانی خیلی کمتر قادر به کارکردن هستم؛ شاید روزی ۵ ساعت.
صبحها ورزش میکنم و یک پیادهروی کوتاهی میروم. بعد برمیگردم خانه طراحی و نقاشی میکنم و کتاب میخوانم. الان مشغول خواندن «در جستوجوی زمان از دسترفته» پروست هستم که مهدی سحابی ترجمه کرده. به خود سحابی هم که از دوستانم بود گفتم که گاهی گفتگوهای طولانیای که در کتاب آمده، آدم را خسته میکند. احتمالاً ترجمه باعث شده که این جملات آنقدر خستهکننده جلوه کند. اما سحابی قبول خودش نمیکرد و میگفت که این خصلت اصلی پروست است که جملات طولانی باشند. ولی من هنوز معتقدم که ترجمه باعث شده که جملات حالت رودهدرازی پیدا کند. ولی بااینحال بسیار ترجمهی مهمی است و من یکبار تا جلد سوم آن را خواندم ولی ول کردم، ولی الان دومرتبه شروع به خواندن کردهام.
تمام آثار داستایوفسکی را در دورهای خواندم. خودم فکر میکنم آن وهم و هولی که در کارهای من است در کارهای داستایوفسکی هم وجود دارد. یکجور هول و فاجعهای در کارهایم هست که در کارهای داستایوفسکی هم همیشه دیدهام. یکبار اسم یکی از نمایشگاههایم را گذاشتم «چیزی بین طنز و فاجعه». این «طنز و فاجعه» خصلت کارهای داستایوفسکی هم است. من فکر میکنم داستایوفسکی خیلی بیشتر به من نزدیک است تا تولستوی.
این نقاش خود و کارهایش را تحت تأثیر شرایط بینالمللی، سیاسی و اجتماعی دانست و گفت: مخالف سرسختِ آمریکا هستم؛ برخلاف پدرم که خیلی طرفدار آمریکا بود. پدرم هر چه میخرید آمریکایی بود. خیلی به این کشور اعتقاد داشت. خودش هم در «اصل ۴» که آمریکاییها در ایران راه انداخته بودند، کار میکرد. اما خودم به دلیل مصرفگرایی شدید و وحشتناک آمریکا مخالف سرسختش هستم. من خودم را یک کمونیست میدانم. در این زمینه، بیشتر به بنیامین و مکتب فرانکفورت تکیه دارم. ملکی با بیان این نکته که ایجاد رابطه با نقاشان جوان ایرانی برای وی اهمیت زیادی دارد، گفت: برای من بسیار مهم است که با نقاشان جوان ایرانی رابطه برقرار کنم. خوشحالم، و میتوانم ادعا کنم که جوانان به آثار من بیشتر اقبال نشان میدهند تا پیرها؛ اگرچه خودم پیرم.
درمورد جوانها باید بگویم که در بعضی از آثارِ جوانها نشانههای خیلی خوبی وجود دارد، منتهی جوانها کمتر پایداری این را دارند که کارشان را نشان دهند و پایش بایستند. نباید زود سرد شد. آنها باید پایدار باشند و کارشان را نشان دهند و مدام نمایشگاه بگذارند. این نقاش و شاعر، دربارهی تنها کتابش که اخیراً منتشر شده اظهار داشت: اولین کتابی که چاپ کردهام، کتاب «فرشید ملکی» است که به همت بنیاد لاجوردی اخیراً چاپ شد. من سالها بود که دلم میخواست طراحیها و شعرهایم را در یک مجموعه چاپ کنم. خیلی دلم میخواست این کار بشود و خوشبختانه این اتفاق با کمک گرافیست گالری امکان و بنیاد لاجوردی، بهخصوص آقای احسان لاجوردی صورت گرفت. کارهای این کتاب، از ۱۳۷۰ شمسی به اینطرف کشیده شده است. اما کارهای تالار قندریزم در این کتاب نیامده.
وی افزود: شعرهای این کتاب، به ۵۰ سال پیش تا به امروز برمیگردد. من شعر زیاد نمیگویم. خودم را هم شاعر نمیدانم ولی چون کاری بود که مرتکب شده بودم باید به مردم نشانش میدادم. من اعتقاد دارم که آدم هر کاری میکند باید آن را ارائه دهد تا در مملکت، فرهنگ ایجاد شود. شعرهایم بیشتر خصلت هایکو مانند دارند. ولی بُنمایهاش مال خودم است. شاعران بزرگ ایران را خواندهام. در این کتاب، دو تا شعر دارم که زیر یکیاش نوشتهام «بعد از اخوان»، زیر دیگری هم نوشتهام «بعد از احمدرضا احمدی». در هر دو شعر، تأثیراتی از اخوان و احمدرضا هست.
در آخر، وی دربارهی فعالیتهای اخیرش توضیح داد و گفت: الان تقریباً سه چهار سال است که با گالری هور مشغول فعالیت هستم. هرساله آبانماه، در این گالری، بومهای رنگیام را نمایش میدهم. همچنین اردیبهشتماهِ آینده در همین گالری نمایشگاهی از بومهای تالار قندریزم خواهم داشت. پارسال به اصرار خانم رزیتا شرف جهان، در حراج تهران، شرکت کردم. کارم هم فروش رفت منتهی به قیمت خیلی پایینی؛ یعنی ۲۴ میلیون تومان. اما امسال چون کسی از من نخواست که شرکت کنم، من هم دیگر کار نفرستادم.
در سالهای اخیر، فرشید ملکی با آثارش در سه موضوع موازی و کمابیش مشخص حرکت میکرد نقاشیهایی با نقشمایههای اساطیری، آثاری با فیگورهای توپر و اشارههای ساده به خط افق و تصویرهایی عمدتا متکی بر عنصر خط که پیکرههای درهم یافته را نشان میدادند هرچند در هر کدام از این دسته آثار، تداخل عناصری از دستهی دیگر هم دیده میشد. اما در آثار کارنمای اخیر او در گالری هور این تداخل بیشتر شده است و در نتیجه، ضمن آنکه هنرمند در هر مرحله تجربهی خود را از ترکیب این موضوعات گسترش میدهد، مرزهای میان این دستهبندیهای موضوعی هم محوتر میشوند. تا حدی که تعدادی از آثار کارنمای اخیر او تبدیل شده اند به کارزاری بغرنج میان پیکرههای درهم و برهم طراحی شده با خطوط لرزان، پیکرهایی با حجم نمایی محدود، نقشمایههای اساطیری و عناصر نمادین و فضای کم عمق تقسیم شده با خط افق - تجیمع و دیدار عناصر آشنای آثار گوناگون نقاش در صفحهای واحد.
دربارهی معنا و مفهوم نمادهایی که ملکی در آثارش ترسیم میکند جز به حدس و گمان نمیتوان چیزی گفت: نیمتنه های گچی کلاسیک، فرشتگان بشارتدهنده (با ارجاعاتی آشکار و پنهان به جو تو)، پرندگان آزاد یا محصور در قفس، صفحههای شطرنجی، خورشیدها، طاقها، گورها، تاجها و...حضور پیکرهها و روابط ستیزهجویانهشان در این آثار هم با ابهام همراه است: سه پیکره زیر دوش حمام، پیکرههای معلق بالای گورها و پیکرههای در حال گفتوگو. معناها و ارجاعات این عناصر فعلا مهروموم شدهاند، اما در برخی از این تصویرها دست کم میتوان تمثیلهای پیشین ملکی از جامعه را بازشناخت: پیکرههای به شدت به هم فشرده در حالتی نه چندان مسالمت آمیز در حال گفتوگو، نزاع یا هم آغوشی، عرصه را به شدت بر هم تنگ کردهاند. فشردگی فرمها در مرکز کادر، در عین حال همچون انفجار یا چرخشی سرگیجه آور همراه با حسی از گریز از مرکز به نظر میرسد. تنش شدید میان حالتهای گوناگون تجمع و تفرق، و کشمکش میان بیانگری اندوهبار و اشارات مطایبه آمیز، با حالت متناقض و تشنجآمیز قلممویی همراه شده است که همزمان شکل میسازد و از شکل میاندازد، قلم او روی بوم مانند ضربان نامنظم قلب خطوط آریتمیک ترسیم میکند. از این جهت تصویرهای او، با آن خلوص تکنیکیشان، به معنای متعارف کلمه «روان» نیستند؛ بلکه بیشتر جملههایی لکنتدار، کلمههایی پراکنده، و در کل بیانی پریشان و گاه طنزآمیز را تداعی میکنند - بیانی که تقریبا هرتصویر خود آگاه مدرنی بهرهای از آن برده است.
اما هرآنقدر که این تصویرهای مهیب و خیره گنگ و غامضاند، مانیفست درخشان نقاش ما در مقدمهی کارنما هیچ نشانی از تلاش برای گشودن معمای تصویرها به دست نمیدهد، بلکه در چند جملهی کوتاه هدف هنری او را بیان میکند: «به عقیدهی من کار هنری در بستری که در آن به وجود آمده است باید کنش و واکنش به وجود آورد: از آنجاست که میتواند در جامعه جهانی راه پیدا کند». او به شکلی بسیار فشرده از چالشهایی صحبت میکند که باید بیننده را تسخیر کنند. اینکه حالا بسیاری از فعالان عرصهی هنر، با آغوش باز نقش حقارت یاری را که مناسبات پول محور دنیای هنر امروز بدانها تفویض کرده است بینگرانی پذیرفتهاند و بیوقفه از لزوم تن دادن به «روابط و باندها» حرف میزنند، ذرهای از صحت و اعتبار حکمی که در ابتدای این مانیفست پرشور میخوانیم کم نخواهد کرد: تصویر فقط و فقط هنگامی زنده و حاضر خواهد بود که با فهم و تجربه ی کسانی که با آن روبهرو میشوند درگیر شود و در ذهن و کلامشان به کار بیفتد. اگر بار دیگر به نقش و اهمیت تصویر (ولو ناباورانه) توجه کنیم در خواهیم یافت که هیچ معاصریودنی معنا ندارد، مگر معاصر شدن از راه درگیر کردن هنر با همهی تنشهای پنهانی که حالا در این لحظه آنقدر در ما درونی شدهاند که حس شان نمیکنیم. تصویر، آن طور که نقاش به زبان خودش به ما میگوید، میتواند و میبایست این تنشهای نامحسوس را بصری کند. در این حالت، نه آثاری که صرفا همین دیروز و با جدیدترین رسانه ها و «زبان جدید جهانی هنر» تولید شدهاند، بلکه هر تصویر کهنه و فراموش شدهای هم میتواند معاصر باشد. هیچ تصویری کهنه نیست اگر بتواند ما را بار دیگر با همهی سرکوبها و فاصلهها و ناممکنهای بدیهی انگاشتهی زندگی معاصرمان روبهرو سازد. هر تصویر این چنینی همزمان تجسمی بیرحمانه از «آرزو و یاد» خواهد بود آرزوی تحقق ناممکنهای فراموششده، و باد تششعات فاجعهی ازسر گذشته.
تقریبا همهی نقاشیهای ملکی تجسم یاد این فاجعه هستند هنرمند در آنها بیش از آنکه حضوری کنترل کننده داشته باشد، میکوشد مجرای بصری شدن اضطرایی باشد که بیرون او را احاطه کرده است. اما آخرین تصویر کارنما، به شکلی نامنتظره، منطقی یکسر وارونه را به نمایش میگذارد، تصویری آشکار از ارادهی هنرمند در بازسازی یک آرمان: لکهای زردرنگ که به زحمت میتوان آن را پیکرهای نورانی درون تاریکی ندید - تجسم رستگاری، وعدهای تحقق نیافته که با زبانی بیش از حد روشن و آشنا تصویر شده است. اینها همه با محدوده هایی خارج از ذهن منفرد هنرمندی خاص ارتباط مییابند. تصویرهای ملکی انباشتهاند از خاطرهی رنج و آرزوهایی تحقق نیافتهى (قطعا) غیرفردی؛ اما در عین حال چون وزنههایی کاملا مادی و ملموس، نقشی جبران گر و ترمیم کننده ایفا میکنند. نقاشیهای او پاسخهایی در عین حال مطایبهآمیز و اندوهبار به وضعیتی بیرونیاند.
نمایشگاهها:
- تالار قندریز ۱۳۴۷
- تالار قندریز ۱۳۵۲
- تهران گالری ۱۳۵۳
- انستیتو گوته، تهران ۱۳۶۳
- گالری شیخ، تهران ۱۳۶۸
- گالری گلستان، تهران ۱۳۷۰
- گالری آریا، تهران ۱۳۷۲
- گالری آریا، تهران ۱۳۷۸
- گالری هور ، تهران ۱۳۹۶
- گالری هور ، تهران ۱۳۹۷
- گالری امکان ، تهران ۱۳۹۷
- گالری هور ، تهران ۱۳۹۷
- گالری هور ، تهران ۱۳۹۸
- گالری هور ، تهران ۱۳۹۹
- گالری طراحان آزاد، تهران ۱۴۰۰
حراج تهران
ساتبیز لندن
حراج تهران
ساتبیز لندن
حراج تهران
ساتبیز لندن
حراج تهران