نگاهی به زندگی حرفهای و کاری این هنرمند
بیوگرافی محسن وزیری مقدم (۱۳۰۳ - ۱۳۹۷)
محسن وزیری مقدم (زاده ۱۳۰۳ - درگذشته ۱۶ شهریور ۱۳۹۷) طراح، نقاش، مجسمهساز و استاد هنر معاصر ایرانی بود. او در روستای خشت چشم به جهان گشود و از نخستین دانشآموختگان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بهشمار میرود. او در کشور تاجیکستان و در شهر کاندره و به دلیل بیماری فوت کرد.
هنر امروز: هستند افرادی در تاریخ هنر این سرزمین که بیهیچ پیش زمینهی خاصی، همواره پیشرو، خلاق، نوآور و تأثیرگذار بودهاند؛ و در صورت عدم حضورشان بیشک هنر ایران چیزی کم داشت. یکی ازایندست هنرمندان استاد محسن وزیریمقدم میباشد. وزیری مقدم از شاخصترین نقاشان نوگرای ایران است که با رویکردی مدرنیستی و سبکی شخصی، آثاری بدیع و منحصر به فرد خلق کردهاست. وی در سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۵ ریاست دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را بر عهده داشت. وزیری مقدم تنها نقاش ایرانی است که موزه هنرهای مدرن نیویورک (MOMA) اثرش را بدون واسطه خریداری کردهاست.
وزیریمقدم در ۵ مرداد ماه سال ۱۳۰۳ در تهران متولد شد. نزد پدر خواندن و نوشتن را آموخت و تحصیلات ابتدایی را از ۵ سالگی آغاز کرد. او در سال ۱۳۲۲ در امتحان ورودی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد. از اولین استادان وی علیمحمد حیدریان و مادام امینفر بودند. وزیریمقدم در سال ۱۳۲۷ به عنوان اولین دانشآموختگان دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد. در مردادماه سال ۱۳۳۴ راهی ایتالیا شد و تا ۱۳۴۲ در رم به فعالیت هنری پرداخت. سال ۱۳۳۷ دانشنامه آکادمی هنرهای زیبای رم را دریافت داشت. پایاننامه تحصیلی خود را درباره موندریان و تأثیر او در هنر قرن بیستم به رشته تحریر درآورد.
وزیریمقدم به ساخت مجسمههای چوبیِ مَفصلی و متحرک مشهور است و اولینبار آثاری ساخت که مخاطب میتوانست در اثر هنری دخالت داشته باشد.
زندگینامه او به همراه مرور و تحلیلی بر مجموعهای از آثارش در کتاب: پیشگامان هنر نوگرای ایران: محسن وزیری مقدم، به کوشش رویین پاکباز و یعقوب امدادیان با همکاری توکا ملکی توسط موزه هنرهای معاصر تهران و مؤسسه توسعه هنرهای تجسمی منتشر شدهاست. جمعه شانزدهم شهریورماه ۱۳۹۷، در پی یک دوره بیماری طولانی و به دلیل کهولت سن در ۹۴ سالگی، در خانهاش در رم درگذشت.
او از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵ در دانشکده هنرهای تزئینی (دانشگاه هنر) و دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به آموزش هنر اشتغال داشت. وزیریمقدم را به سبب از میان بردن شیوههای آموزشی کهنه در هنرآموزی و حذف شیوه کمالالملکی در دانشکده هنرهای زیبا نیز از پیشگامان هنر مدرن ایران مینامند. وی به آموزش دروسی همچون طراحی، نقاشی و چاپ دستی پرداخت و نخستین بار در سال ۱۳۵۰ کلاس پایه و اصول طراحی را در دانشکده هنرهای زیبا بر عهده داشت. از مشهورترین شاگردان وزیریمقدم میتوان به اصغر محمدی، غلامحسین نامی و محمدابراهیم جعفری اشاره کرد.
محسن وزیری مقدم در خاطراتش درباره نام و تبارش میگوید:
مادربزرگم میگفت اجدادمان در تفرش و آشتیان افراد دانشمند و ثروتمندی بودهاند که کشاورزی و دامداری میکردهاند و خدموحشم فراوان داشتهاند. از میان آنها، دو برادر به نامهای میرزا عیسی و میرزا موسی که هر دو اهل ادب و سیاست بودند، به تهران مهاجرت میکنند و وارد دربار قاجار میشوند میرزا عیسی به مقام وزیر اولی دربار ناصرالدینشاه نایل میشود لقب «وزیر مقدم» میگیرد. ریشه نام خانوادگی من همان جاست.
اصلونسب محسن وزیری مقدم از ثروتمندان و بزرگان تفرش بودند که در دوران قاجار به دربار راه یافتند و به مقامهای مهمی همچون وزارت رسیدند، پدربزرگ و پدر او نیز ارتشی و از افسران زمان قاجار و پهلوی بودند؛ بنابراین ایام کودکی و نوجوانی وی در محیطی مرفه سپری میشود. پدر او صاحب ذوقی ادبی بود و نمایشنامه مینوشت و اجرا میکرد گاهی نیز شعر میگفت؛ اما مادرش بیسواد بود. به واسطهی شغل پدر که نظامی بود از سن چهارسالگی بهاتفاق خانواده تهران را ترک و در شهرهای بهبهان، اهواز، مریوان و رضائیه زندگی میکند. خیلی زود و قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن را فرامیگیرد و وقتی هم که وارد مدرسه میشود بیآنکه چندان زحمتی به خود بدهد از شاگردان ممتاز میشود.
حافظهی بسیار قوی و حضور ذهنی عالی داشت. در کلاس سوم دبستان، معلم سرود او متوجه توانایی دیگری در وی میشود. او گوشی بسیار حساس داشت. امتیازی بزرگ که به عقیدهی معلمش میتوانست او را موسیقیدان قابلی کند. این موضوع را به اطلاع پدرش میرساند. ولی پدر ذهنیتی که از موسیقی و نوازندگی دارد مطربی است و این را برای خانواده و اصل و نسب خود حقیر میشمارد و کاملا مخالفت میکند. اتفاقی که وزیریمقدم هنوز با تأسف از آن یاد میکند این است که:
من عاشق موسیقی بودم. باید موسیقیدان میشدم نه نقاش و این حسرتی است که بر دل من مانده است. دوران دبستان و سالهای اول دبیرستان بیهیچ اتفاق خاصی سپری میشود. محسن هم مانند صدها کودک مثل خودش، بیآنکه فضای مناسبی برای بروز استعدادهایش داشته باشد روزگار را سپری میکند که گاهی نقاشی میکند ولی دلمشغولی او موسیقی است. حتی پدر را متقاعد میکند تا برای او ویلونی بخرد، تمام تعطیلی تابستان را سعی میکند تا صدای مطلوبی از آن در آورد ولی موفق نمیشود. هر چه به پدر اصرار میکند که برای او استادی بگیرد قبول نمیکند. عاقبت ماجرا به اینگونه تمام میشود که پدرش ویولن را خرد میکند.
وقتی محسن پانزده سال داشت به رضاییه منتقل و به اتفاق خانواده در آنجا ساکن میشوند. در آن جا پدر به دختر جوانی دل میبندد و مادرش را طلاق میدهد تا با آن دختر ازدواج کند. هوسی که بنیان خانوادهی او را از هم میپاشد و این آغاز سرگشتگی - سرگشتگیهای بیپایان او - میشود. زنبابای جوان اختلاف سنی کمی با محسن داشت و اصلا چشم دیدن او و دو خواهر کوچکترش را نداشت. با بیمهری عجیبی آنها را از خود میراند و این بیمهری را هم رفتهرفته به پدر منتقل میکند و سرانجام پدرش از او میخواهد که به تهران برود.
اما به کجا؟ این دیگر با خود اوست. از خانه رانده میشود. به تهران میرود. آغار تعطیلات تابستانی است و او تازه کلاس دهم را به پایان رسانده است. سال ۱۳۲۰ اوج تاثیرات جنگ دوم جهانی، حضور متفقین در ایران و سالهای بحران و قحطی است. در تهران پیش مادربزرگ مادریاش میرود، پیرزن بسیار محترم و اصیلی که با مقرری اندکی روزگار خود را سپری میکرد.
«من خیلی خجالت میکشیدم که پای سفرهی او بنشینم، ولی جای دیگری نداشتم. از همان آغاز به فکر راهی برای کسب در آمد بودم و از هیچ کار و کمکی در حق پیرزن دریغ نمیکردم. کمکم تابستان به پایان میرسید و من میبایست به هر طریقی که شده تحصیلاتم را ادامه دهم. اما با چه پولی و با چه حمایتی؟»
به پیشنهاد یکی از فامیلها به ناچار در هنرستان کشاورزی کرج که به صورت شبانهروزی و با هزینهی دولت اداره میشد ثبتنام میکند. دو سال دورهی هنرستان را با تنگدستی سپری میکند.
«حتی پولی که بتوانم با آن و برای دیدن مادر و خواهرم به تهران بیایم نداشتم و این در حالی بود که بستگان من آدمهای متمول و سرشناسی بودند ولی غرورم اجازه نمیداد که از آنها چیزی بخواهم.»
در هنرستان با انسانهای نیکنفسی آشنا میشود که گاهی از او حمایت میکردند. شرایطی فراهم میشود تا با نقاشی و موسیقی به شکل بهتری آشنا شود. پروفسور آلمانی که رییس جنگلبانی بود و علاقهی بسیاری هم به ایران داشت، در هنرستان و در دفتر کارش کلاس نقاشی دایر کرد و به دانشآموزان علاقهمند، روش طراحی و نقاشی از گیاهان را آموخت. من به گیاهشناسی و جانورشناسی بسیار علاقهمند شده بودم. این آقا که متوجه علاقهی من شده بود از من خواست تا به کلاس او بروم. از روی تصاویری که در اختیارم میگذاشت طرحهای دقیقی میکشیدم و او هم هرازگاهی نکاتی را یادآوری میکرد. بعد از مدتی به من آبرنگ داد و روش کار با آن را آموخت. یک روز از او خواستم طرز کار با رنگروغن و نیز نقاشی از صورت را به من یاد دهد. دستم را گرفت و به کنار راهپله برد. گفت: وزیری از این پلهها برو بالا! من بهآهستگی از پلهها شروع به بالارفتن کردم. او گفت: اینجور نه، از پلهی اول برو پله آخر! گفتم: نمیشود، گفت: هنر هم همین است. باید قدمبهقدم یاد گرفت و این اولین درس مهمی بود که دربارهی هنر از او فراگرفتم.
علاقهاش به موسیقی نیز او را با معلمی آشنا میکند که ویولن میزد و مدنی نیز زیر نظر او به فراگیری آن میپردازد. تابستان که رسید هنرستان هم تعطیل شد و دانشآموزان به خانههای خود رفتند محسن جایی برای رفتن نداشت. به او اجازه دادند که در آن جا بماند. مشکل غذا نیز بدین طریق حل میشود که کاری در همان جا که باغ گیاهشناسی بسیار بزرگی بود پیدا میکند. سال دوم هنرستان نیز بهسختی اما به هر طریقی که بود سپری میشود. درسش تمام شد و دلهره و نگرانیهای او نیز به نهایت رسید. مستأصل به خانهی پدر که به تهران آمده بود و در خانهی بزرگی در شمال شهر زندگی میکرد میرود. اما این بار برای همیشه از خانهی پدری رانده میشود. درمانده پیش مادرش که نزدیکی از فامیلهایش زندگی میکرد میرود. خوشبختانه آن جا با آغوش باز پذیرفته میشود. کاری هم برای او فراهم میکنند و موفق میشود در طول سه ماه تابستان اندکی پول پسانداز کند.
به کشیدن چهرهی آدمها از روی عکس خیلی علاقه داشتم و یاد گرفته بودم که چگونه این کار را با چهارخانه کردن عکس و مقوا انجام دهم. در لالهزار یک نقاش ارمنی مغازه داشت که تابلوهای منظره و صحنههای روستایی و خلاصه آنچه موردعلاقه مردم بود برای فروش میکشید. من هم هروقت که گذرم به مغازهی او میافتاد از پشت شیشه نقاشیها را با دقت نگاه میکردم. یکبار او را در حال نقاشی از چهرهی سربازی دیدم. سرباز مقابلش نشسته بود و او روی بوم کوچکی چهرهاش را میکشید. از شباهتی که بین تصویر و چهرهی سرباز دیدم واقعا حیرت کردم. برایم غیرقابلتصور بود که بتوان از روی واقعیت هم نقاشی کشید. گریان آن جا را ترک کردم. گفتم خدایا اگر نقاشی این هست پس من چهکار میکنم؟
رفتهرفته بازهم تابستان به پایان میرسید و محسن وزیری - شاید به جبران بیمهری پدرش - مصمم بود تا به هر طریقی که شده تحصیلات عالی داشته باشد. ولی دیپلم پنجسالهی او ناقص محسوب میشد و میبایست یک سال دیگر هم درس بخواند، اما کجا و با چه امکاناتی؟ بر حسب اتفاق با یکی از دوستانش که در اهواز با او هم کلاس بود برخورد میکند. وقتی او حالش را جویا میشود و متوجه نگرانیاش برای ادامه تحصیل میشود، به او توصیه می کند که در دانشکدهی هنرهای زیبا برای رشته نقاشی ثبتنام کند.
نقاشی هم شد کار؟ ولی وقتی فهمیدم لیسانس میدهند، بعد از چند روزی تردید، عاقبت در آخرین لحظهی مقرر، ثبتنام کردم و دو روز بعد هم کنکور دادم. موضوع کار عملی، طراحی از پیکرهای گچی برده در حال احتضار، میکل آنژ بود. پیکرهای با بیش از دو متر بلندی که به طرز دقیقی از روی اصل اثر، کپی شده بود و مدل طراحی دانشجویان بود. من که حتی یکبار هم از روی اشیا و واقعیت طراحی نکرده بودم، میبایست پیکرهای در هم پیچیدهی برده را روی مقوای ۷۰×۱۰۰ و با زغال طراحی میکردم. از لحظهی شروع امتحان که نه صبح بود تا ساعت چهار عصر آخرین نفری بودم که جلسه را ترک میکردم. بدون این که حتی برای ناهار خوردن هم بیرون بروم، چند بار پیکره را کشیدم و پاک کردم. از هرکسی که کنارم رد میشد، درس میگرفتم. آخرسر هم، کارم بهقدری چرک و لکهلکه شده بود که ناچار مقوای دیگری خواستم و از نو کارم را ادامه دادم.
بههر تقدیر وزیری در سال ۱۳۲۲ در دانشکدهای هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته میشود و نعل تازهای در زندگی پر تبوتاب او آغاز میشود. سال ۱۳۲۲ هنوز مقارن با سالهای جنگ و حضور متفقین در ایران است. حکومت محمدرضا پهلوی تازه استقرار پیدا کرده و شاه جوان اصلا تسلطی بر اوضاع ندارد. میدانم که سالهای دههی بیست تا ابتدای دههی سی که مقارن با نخستوزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت میشود، سالهایی پرخاطره ولی شورانگیز است. به این دلیل که یک سو ضعف حکومت در ادارهی مملکت به احزاب و روشنفکران فرصتی برای ابراز وجود میدهد و از طرف دیگر باعث عرضاندام اوباش میشود و هرجومرج مملکت را فرامیگیرد.
بنابراین از سویی کثرت نشریات و احزاب به بحثهای روشنفکرانه دامن میزدند و از سویی دیگر نیز اوضاع نابهسامان موجود، شرایط اقتصادی دشواری را برای مردم به وجود آورده بود. این سالها مصادف با اوج فعالیت احزاب کمونیست از جمله حزب توده در ایران است و حکومت شوروی سابق از طریق این احزاب و عوامل خود فعالیت فرهنگی وسیعی در ایران به راه میاندازد.
وفور کتابهای نقاشی از آثار نقاشان رئالیست روسی در این سالها گوشهای از آن فعالیتها است و تأثیر آنها را بهراحتی میتوان در تمایل نقاشان جوان و حتی آموزش حاکم بر دانشکدهی هنرهای زیبا به شیوهی نقاشان روسی شاهد بود. نوع قلمزنی دانشجویان، انتخاب مضامین اجتماعی و کلاً برخورد شبه امپرسیونیستی حاکم بر آثار، گوشههایی از این تأثیرات میتواند باشد. به هر جهت وزیری در این شرایط پا به دانشکده هنرهای زیبا که مکان آن کماکان زیرزمین دانشکده فنی است، میگذارد.
علیمحمد حیدریان و خانم امین فر اساتید دانشکده هستند و با هنرمندانی نظیر منوچهر شیبانی، منصوره حسینی و سودابه گنجی هم کلاس میشود. ضمن این که هنوز کسی از دانشکده فارغالتحصیل نشده است و افرادی نظیر حمیدی، کاظمی، جوادیپور، ضیاپور و... هنوز در دانشکده حضور دارند. بنابراین او در این جا با نقاشی از منظر دیگری آشنا میشود.
خیلی زود عالم نقاشی برای او وسیعتر میشود، و کتابخانه مکان مهمی میشود تا روح وی را تشنهتر کند. او که صرفا برای گرفتن مدرک لیسانس وارد دانشکده شده، حالا گویی گمشدهای را یافته است. آنچه در تمام این مدت از او دریغ شده بود، آن جا پیدا میکند. روح او بیدار میشود و با همهی وجود تلاش میکند. تلاشی شبانهروزی. ولی بهراستی تا چه حد فضا و امکانات برای او مساعد میشود؟ او از کار تابستان خود اندکی پول پسانداز داشت و این خوششانسی را هم پیدا میکند که اتاق کوچکی بهعنوان خوابگاه در اختیارش قرار میگیرد، ولی خرج خوردوخوراک و لباس و هزینههای نقاشی را چگونه فراهم کند؟ برای تأمین مخارج خود به کارهایی نظیر نظارت بر آشپزخانه، تقسیم غذا، طراحی دکور در یکی از تماشاخانههای تهران، مدل دانشجویان و ... مشغول میشود و با پول اندکی که از این راه به دست میآورد، روزگار میگذراند. ولی این پول هرگز کفاف مخارج او را نمیداد.
«لباسهایم بسیار مندرس بودند و برای اینکه پول کمتری بابت غذا بدهم، بیرون از دانشکده غذا میخوردم. بااینوجود خیلی از اوقات گرسنه میماندم برای این که بتوانم طراحی کنم با هر وسیلهای و در اغلب اوقات طراحی میکردم. همکلاسیهایم به من لقب ماشین طراحی داده بودند.
بهجای زغال طراحی از زغال معمولی استفاده میکردم. اغلب هم روی تختههای بزرگی که دانشجویان سال بالایی بعد از زیرسازی پروژههای خود را روی آنها انجام میدادند، طراحی میکردم. بارها و بارها روی هر تخته طراحی میکرده و پاک میکردم. توی دانشکده اغلب کار من همین بود، شبها که به خوابگاه میرفتم، تا دیروقت یا مشغول ساختن مجسمه بودم و با ویلون میزدم، اگر چه بعد از مدتی به خاطر فشردگی کارهایی که داشتم موسیقی را اجبارا کنار گذاشتم.
من از استاد علی محمد حیدریان دقت در طراحی را فراگرفتم، ولی خانم امینفر چندان کمکی به من نکرد. او هر بار که کارهای ما را میدید، فقط می گفت: «من از این کار خوشم میآید. با من از این خوشم نمیآید، توضیحی نمیداد. اما مهم ترین معلم معنوی من مهندس فروغی بود. وی معمار و نقاش بود و در دانشکده تدریس میکرد و در تغییر ذهنیت من بسیار مؤثر بود و راهنماییهای خوبی دربارهی کارهایم به من میکرد. زمانی که در فضای دانشکده و مملکت، نقاشی روسی داشت اشاعه مییافت، ایشان در سفری که به فرانسه داشتند، تعداد زیادی باسمههای نقاشی و لیتوگرافی از آثار نقاشان امپرسیونیست و پست امپرسیونیست فرانسوی آوردند و روی دیوارهای دانشکده نصب کردند. دیدن این کارها در من تأثیر بسیاری داشت. از روی کار آنها رنگ و فرم را شناختم. ظرافت رنگشان برایم جذاب بود. تعداد زیادی کپی از روی آنها انجام دادم و سعی کردم تکنیکشان را فراگیرم.»
محسن وزیریمقدم با همهی فراز و فرودهایی که در دورههای دانشجویی با آن مواجه میشود. بالاخره در سال ۱۳۲۷ پروژهی دیپلم خود را تحویل میدهد و با نمرهی عالی فارغالتحصیل میشود. موضوع کار عملی او «ملاقات شیخ صنعان و دختر ترسا» است.
بعد از چند روز کار فشرده، بالاخره پروژهی عملی را به پایان رساندم و تحویل دادم. از گرسنگی و خستگی نای ایستادن نداشتم، به خوابگاه رفتم، چیزی در بساط برای خوردن نبود. امیدم به دوستی صمیمی بود که در رشتهی دندانپزشکی تحصیل میکرد، ولی او هم در اتاقش نبود. روی تخت دراز کشیدم و منتظر آمدنش شدم. هر بار که سرویس خوابگاه، بچهها را می رساند، منتظر بودم تا در اتاق مرا بکوبد، آخر این عادت همیشگیاش بود. ولی شب شد و نیامد. فردا نیز به همین منوال سپری شد تا بالاخره نزدیکیهای شب بود که در اتاق مرا کوبید. وقتی متوجه گرسنگیام شد بلندم کرد و با خود به اتاقش برد، از قضا او هم نه پول، و نه چیزی برای خوردن داشت. ولی فورا دوتا نان برای من تهیه کرد. برای این که بتوانم آنها را بخورم، مقداری آب لیمو داشت که در ظرفی ریخت، مقداری شکر به آن زد و به این ترتیب شکمم را سیر کردم. بعد از پایان درس و تحویل خوابگاه اگر چه به علت بیکاری و فقدان در آمد، مدتی را در سرگشتگی میگذراند ولی به تدریج اوضاع بهتر میشود، او برای کسب در آمد کارهای مختلفی انجام میدهد: مدتی را به کار تصویرسازی کتاب مشغول میشود، (تصویرسازی برای * داستانهای کودکان اثر صبحی * مهندی) که این برای او درآمد کمی داشت.
بنابراین به «وزارت فرهنگ هنر» (سابق) و پیش «پهبد» که در آن زمان وزیر بود میرود، تا جایی برای استخدام در آن وزارتخانه پیدا کند. بدین ترتیب شش ماهی به عنوان دبیر هنرستان تجسمی دختران و پسران مشغول خدمت میشود، که آن کار را نیز ناتمام رها میکند. بعد از آن به کارهای تبلیغاتی رو میآورد. این کار رفتهرفته درآمد بیشتری برای دارد. به همین ترتیب سه یا چهارسالی نیز در بخش امور فرهنگی «سازمان اصل چهار ترومن» به کار طراحی گرافیک میپردازد. (این سازمان در جهت اجرای برنامه کمکهای اولیهی فنی ایالات متحده آمریکا به کشورهای توسعه نیافت، به تازکی در ایران تاسیس شده بود.) خود او در اینباره میگوید: «یکی از دوستانم این سازمان را به من معرفی کرد. در امتحان ورودی قبول شدم و بابت پوسترهایی که طراحی میکردم، ماهی هشتصد تومان مزد میگرفتم که پول خوبی بود و میتوانستم برای فر اروپا پسانداز کنم.»
تقریبا بعد از فارغالتحصیلی این تمایل را داشت که برای ادامهی تحصیل به خارج کشور برود. ولی امکان مالی این کار را نداشت. بعد از استخدام «سازمان اصل چهار ترومن» ضمن اینکه موفق میشود پولی را برای این منظور پسانداز کند، تا حدی نیز زبان انگلیسی را فرامیگیرد. بالاخره در مردادماه ۱۳۳۴ برای ادامهی تحصیل راهی ایتالیا میشود.
در فاصلهی سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۴ او به طور پیگیری نقاشی را ادامه داده بود. بیشترین موضوعاتی که نقاشی کرده بود، منظره و پرتره و بهروشهای امپرسیونیستی، پستامپرسیونیستی و کوبیسم بوده است. مجموعهای از این آثار را ابتدا در سال ۱۳۳۱ در «انجمن فرهنگی ایران و آمریکا» به نمایش میگذارد. «درسال ۱۳۳۳ نیز به اهتمام پرویز ناتل خانلری و با حمایت مجلهی سخن، آثار وزیری در «انجمن فرهنگی ایران و آلمان» به نمایش گذاشته میشود.»
با سفر به ایتالیا برگ تازهای در اندیشه و هنر او آغاز میشود. نخستین سالهای حضور او در ایتالیا مقارن بود با اوجگیری جنبشی جدید در عرصهی هنر انتزاعی که با عنوانهای کمابیش مترادف چون «تاشیسم»، «هنر بیفرم» و «هنر دیگر» شناخته میشود. عنصر انتزاع در این جنبش نه براساس فرم حساب شده، بلکه بر بیان ناخودآگاه و فارغ از ارجاع بیرونی استوار بود.
میشل تاپیه M. Tapie، منتقد فرانسوی و از مفسران جنبش، استدلال میکرد که هنر انتزاعی غیرهندسی، روشی در کشف و انتقال آگاهی از ماهیت واقعیت است. وزیری در اوایل پاییز همان سال در آکادمی هنرهای زیبای رم نامنویسی میکند. بدون اینکه سوابق قبلی او در ایران در نظر گرفته شود، از کلاس اول شروع میکند. استاد او فرانکو جنتلینی F. Gentilini که نقاشی طبیعتپرداز بود، میباشد. روال آموزش تقریبا مثل ایران، منتها با روشی آزادتر در جریان داشت.
در سال اول روزها در دانشکده به طراحی و نقاشی از بدن انسان مشغول بودم و عصرها به کلاس طراحی آزاد میرفتم. بهزودی کلاسی یافتم که در آن بهصورت مجانی روش نقاشی دیوار را بهشیوهی رنسانس آموزش میدادند/ در کنار اینها زبان ایتالیایی هم باید یاد میگرفتم. زندگیام همهاش شده بود کار، یکسره کار میکردم.
بهزودی پولی که از ایران با خود برده بود تمام میشود، ولی با کمک استادش برای ترم دوم، بورس ششماههای از طرف انستیتو خاورمیانه نصیبش میشود. سال دوم نیز با معرفی دانشکده هنرهای زیبای رم، بهعنوان شاگرد ممتاز، به وزارت فرهنگ و هنر ایران معرفی میشود، و بهصورت رسمی بورسیه دولت ایتالیا میشود که از این طریق پول خوبی دریافت، و با خیال آسودهتری تجربههای خود را دنبال میکند. از سال دوم تغییراتی در روش کارش بهوجود، میآورد. بدین طریق که او با استفاده از سنتهای تصویری ایران در زمان ساسانیان، تیموریان و قاجار، نقاشیهای تازهی خود را میکشید. او در این تجربههای تازه تا حدی متأثر از «ماتیس» است، و از سوی استادش جنتلینی بسیار مورد تشویق قرار میگیرد و با حمایت او نمایشگاه انفرادی در یکی از گالریهای رم برگزار میکند. (۱۳۳۵) در پس این تجربه او به سادهسازی و هندسی کردن نقشمایههای کهن و با توجه به آثار «پل کلی» میپردازد که بازهم مورد تشویق قرار میگیرد. با همین آثار نیز در اولین بیینال تهران (۱۳۳۷) شرکت میکند.
در همین ایام است که با دختری ایتالیایی آشنا میشود که این آشنایی بعد از مدتی به ازدواج آنها منتهی میشود.
او دختری بسیار بادانش و بافرهنگ بود، و اظهار نظرهایش درباره کارهایم برای من اهمیت داشت. هم او بود که من را با پروفسور توتی شالویا T. Shaloia که استاد پژوهش هنر در آکادمی رم بود آشنا کرد.
با دعوت او به کارگاهم، نظرش را دربارهی کارهای جویا شدم. او گفت: اینها برای نقاش شدن خوب است، ولی برای هنرمند شدن نه.
گفتم: فرق این دو در چیست؟
گفت: هنرمند چیزی را که موجود نیست خلق میکند.
پرسیدم: برای هنرمند شدن چه باید بکنم؟
گفت: ابتدا باید یک خط قرمز روی همهی آنچه تاکنون فراگرفتهای بکشی و از صفر شروع کنی. از نقطهنظرهایی را دربارهی روش کار گفت که بعدها فهمیدم مشابه بینش پل کلی دربارهی نقاشی است.
ابتدا دربارهی گفتههای او شک کردم. گفتم شاید از کار من خوشش نیامده و این حرفها را زده. یک هفته تب کردم. آخر اینهمه سال من چه میکردم. چگونه حاصل پانزده سال کار پیگیر را یکدفعه کنار بگذارم. دوستم به من خیلی دلداری داد. عاقبت تصمیم گرفتم که در کنار کلاسهای دانشکده، شبها نیز به کلاس استاد بروم. او خیلی دقیق و بهخوبی تاریخ نقاشی را از گذشته تا دوران معاصر توضیح میداد و در طول زمان ما را با تکنیکهای مختلف آشنا میکرد. در هر جلسه او از ما میخواست بدون استفاده از عناصر طبیعت، تمرین کنیم. با بافتها، رنگها، خطها، حرکتها، باانرژی درونی آنها و با ذهنیت خودمان، با خاطراتی که از گذشته و از طبیعت و تجربههای روزمره خود داشتیم. و این مستلزم کار فوقالعادهای بود. از این به بعد هرگونه تمرین تصویری را کنار گذاشتم و سره آبستره کار میکردم. در کنار این تجربهها از موزهها و آثار نقاشان معاصر دیدن میکردم. کتابهای فراوانی در این مورد مطالعه کردم. زبان ایتالیایی من رفتهرفته خوب میشد. از خلال همین جستجوهایی که میکردم، و توضیحات و نظراتی که استادم برروی کارها میداد، نکات تازهای را کشف و درک میکردم.
«میدانید که هنر یاددادنی نیست، بلکه نوعی کشف و درک است. همه چیز در طبیعت هست. منتها باید بتوان آنها را از دل آن بیرون کشید.»
وزیری بهتدریج در سال ۱۳۳۷ بهنوعی نقاشی آبسترهی تکفام با استفاده از ریتم خطوط و با حرکات سریع دست پرداخت که تداعیگر فضای کیهانی بود. با یکی از همین اثار در مسابقهی بینالمللی نقاشی شهر راونا شرکت میکند و موفق به کسب دیپلم افتخار و جایزهی نخستوزیر ایتالیا میشود. سال ۱۳۳۸ درسش را در آکادمی رم به پایان میرساند. پایاننامهی او درباره موندریان و تأثیر او در هنر قرن بیستم و چگونگی روش کار او از طبیعتگرایی تا آبستره است. بورس او در این زمان قطع میگردد ولی در این مدت موفق شده تا ماشینی خریداری کند و با آن سفرهای زیادی به شهرهای مختلف ایتالیا، آلمان، هلند و دیدن موزههای آنها داشته باشد.
ایشان هم کارهای مرا تایید کردند و به من پیشنهاد دادند تا از آنها نمایشگاهی بگذارم و او هم درباره آنها نقد بنویسد. در همین رابطه با پروفسوری ژاپنی (نابویو. آ.ب NABUABEH) آشنا شدم. او هم از کارهای من بسیار خوشش آمد و من را به یک گالریدار آمریکایی معرفی کرد. با این گالریدار قرارداد نوشتم که هر ماه در ازای تحویل سه اثر، مبلغ صدهزار لیر به من بدهد. اگرچه این پول چندانی نبود ولی با آن میتوانستم بهخوبی وسایل لازم را برای ادامهی کار تهیه کنم. نقاشیهای شنی او تا سال ۱۳۴۲ یعنی زمان برگشتنش به ایران ادامه پیدا میکند. درچندین نمایشگاه انفرادی و گروهی شکرت میکند. در مسابقه نقاشی از سوی جهانگردی ایتالیا مدال نقره میگیرد و با حضور در دومین بیینال تهران، جایزه بزرگ سلطنتی را نصیب خود میکند. آثار شرکت داده شده او در بیینال تهران در سیامین بیینال جهانی ونیز نمایش داده میشود. نمایشگاههای انفرادی او در ایتالیا بازتاب خوبی در نشریات پیدا میکند و بسیار موردتوجه قرار میگیرند.
چندماهی بعد از بازگشت، از سوی وزارت فرهنگ و هنر برای تدریس در هنرستان پسران دعوت میشود. در این سالها ریاست هنرستان به عهدهی حسین کاظمی است. دو سال را با هنرستان همکاری میکند و تجربههای تازه خود را به هنرجویانش انتقال میدهد. نمایشگاهی از آثار آنها را در تالار قندریز (ایران) ترتیب میدهد که بسیار مورد استقبال قرار میگیرد. در سال ۱۳۴۴ باهمکاری گالری صبا یک نمایش خیابانی از آثار کلیهی نقاشان با سبکها و روشهای مختلف تهران و در حاشیهی پارک دانشجو برپا میکند که رویدادی بیسابقه در آن سالها بود.
از سال ۱۳۴۵ از سوی دانشکده هنرهای تزیینی دعوت به همکاری میشود که این همکاری تا سال ۱۳۵۲ ادامه مییابد. در سال ۱۳۴۸ نیز به دعوت دکتر «میرفندرسکی» (رییس وقت دانشکده هنرهای زیبا) دعوت به همکاری میشود که تا سال ۱۳۵۵ این همکاری ادامه مییابد. او در سال ۱۳۴۳ و در زمان ریاست مهندس هوشنگ سیحون نیز نیمسالی را در آنجا مشغول به تدریس بوده است. «وقتی به ایران بازگشتم دیدم آموزش هنر با گذشته، که من هم گرفتارش بودم، فرقی نکرده. کماکان همان بازسازی ظواهر طبیعت ادامه دارد. چیزی در حد تقلید و بازسازی طبیعت. منتها با قلمی آزاد و رنگهای تفکیکشده و نسبتا درخشان. دلخوشکنک میساختند. فاقد ایده بود. من که رفتم هنرستان پسران، بلافاصله تغییروتحول را از همان جا شروع کردم.
یادم هست اولین نمایشگاه همین شاگردان در گالری قندریز موجب تقدیر و تعجب بسیاری بود. بعد از آن مرا برای تدریس در دانشکده هنرهای زیبا و در کنار آقای جوادیپور دعوت کردند. ایشان با کمال صداقت و شهامت آن چیزی را که علاقه و اعتقاد داشتند آموزش میدادند. ولی عقیده و افکار من با این مسائل بهکلی فرق میکرد. همانجا گفتم که هرکسی میخواهد با آزادی بیشتری کارهای تازهای بکند بیاید طرف من. جعفری، نامی، باغداساریان؛ اصغر محمدی، قباد شیوا و چند نفر دیگر اولین سنگهای پیادهکردن اندیشه من را بنا نهادند. با آنها شروع به حرفزدن کردم. به آنها نمیگفتم چگونه باید نقاشی کنند، بلکه میگفتم چگونه باید دید، اندیشد، تحلیل کرد و چطور در مقابل طبیعت و از دل آن راههای خلاقیت را کشف کرد. شروع کردم به ارائه یکسری از تمرینهایی که آنها را رفتهرفته از ظواهر طبیعت جدا میکرد و به تجرید خاص خود از آن میرسانید.
در دانشکده هنرهای تزیینی که شاگردان دیگری داشتم همان برنامهها را ارائه دادم. از بچهها میخواستم بافتهای مختلف را با ابزارهای گوناگون تجربه کنند و با تکنیکهای مختلف آشنا شوند. من آنچه را که خود در ایتالیا دیده، شنیده و تجربه کرده بودم برای آنها مطرح میکردم. آنها را با خود در تهران به دیدن موزههای مختلف میبردم و ازروی کتابها، قادر به کشف راز و رمز نقاشیهای موندریان، پل کلی، کاندینسکی و... میکردم و اینکه آنها چگونه از طبیعت شروع کرده تا به انتزاع رسیدهاند. برای آنها توضیح دادم که نقاشی ساختن شکلی برای رضایت خاطر خود و دیگران و یا دریاچهای که رو به باغی باز شود نیست، بلکه آفرینش چیزیاست که وجود ندارد. من عبارت پل کلی را عملا به آنها نشان دادم که میگفت «هنر، دیدنیها را بازگو نمیکند، بلکه آنچه را که قادر به دیدهشدن نیست دیدنی میکند. یعنی خلاقیت و آفرینش. آفرینشی شانهبهشانهی آفرینش پروردگار.»
«پشت آتلیهی من در دانشکده، انباری بود پر از سنگ، آهن و میله، چوب و هزار جور آشغال دیگر. شاگردان را به آنجا بردم و برایشان توضیح دادم که چگونه میتوان از این عناصر استفاده کرد و با همانها شروع کردیم به کار کردن. کلاس من فقط آموزش نقاشی با رنگروغن نبود؛ جوشکاری بود، از میخ و چکش استفاده میشد، قیر میآوردند، اشیا یافتشده میآوردند و... اینها را باهم ترکیب میکردند و پدیدههای تازه میساختند. این به آنها کمک میکرد تا اندیشههای خود را آزاد کنند و بفهمند چگونه میتوان فقط از عناصر بنیادی برای بیان خلاقانه استفاده کرد. یعنی بفهمند که حتی اگر یک ترک هم در دیوار وجود دارد، اگر حفرهای در جایی دیدند، جریان مقدار آبی روی زمین، حرکت ابری در آسمان و... همهوهمه میتوانند تصاویری برای تحرک ذهن و خلاقیت آنها باشند. بااینهمه طراحی کردن را مبنا و پایهی خود در آموزش قرار داده بودم.»
«بعد از هشتسالی تدریس در دانشکده هنرهای تزیینی به بهانهی اینکه در دانکشده هنرهای زیبا هم درس میدهم و از دو جا نمیتوانم حقوق بگیرم مرا کنار گذاشتند. سه سال بعد برای برپایی نمایشگاهی از کارهای جدیدم «هراس و پرواز» به ایتالیا رفتم. این نمایشگاه توسط پروفسور آرگان که مقام شهرداری رم را عهدهدار بود افتتاح شد، که ارزش خاصی برای من داشت، و بازتاب زیادی نیز در نشریات ایتالیایی داشت. از جمله نقدهایی که از این نمایشگاه شد، نقد آلبرتو موراویا A. Moravia، نویسندهی نامدار ایتالیایی بود. بعد از نمایشگاه با شور و شوق بسیار به تهران برگشتم ولی در اولین روز ورودم به دانشکده هنرهای زیبا، به دلیل تأخیر حضور در کلاسها، از تمام حقوق و مزایای دانشگاهی محرومم کردند. هیچی به من ندادند. با دستخالی آمدم بیرون و به پاداش این اتفاق و برای ادامهی خدمت شروع کردم به نوشتن کتاب شیوهی طراحی. فکر و نوشتن این کتاب مدتها ذهن مرا مشغول کرده بود. در واقع هنگام بازدید از موزهی «تیت گالری» لندن به ذهنم رسید و وقتی نوشتن آن را شروع کردم، فکر نمیکردم که اینقدر مورد استقبال قرار گیرد و به چاپ دهم برسد.»
محسن وزیریمقدم بعد از بازگشت از ایتالیا در سال ۱۳۴۲ به سبب فعالیت آموزشی، تقریبا سه سالی از نقاشی کردن بازماند. این وقفه شاید دلیل دیگری هم داشت. درگیری ذهنی برای شروعی دوباره. او به ادامهی کارهای شنی رغبتی نداشت ولی آیا میتوانست از دستاوردهای این دوره به تمامی چشم بپوشد؟ او به این نتیجه رسید که تمرینهایی با خط - یعنی همان عنصر اساسی ترکیببندیهای شنی- انجام دهد. این تمرینها بهنوعی نقاشی انتزاعی هندسی میانجامید که خود مقدمهای برای تجربههای ساختمانی سهبعدی آینده بود ... البته مطرحشدن مجدد آموزههای کنستروکتیویسم، د استایل و باهاوس و بهویژه جنبش دیدمانی/حرکتی در نیمهی نخست دههی ۱۹۶۰ در این پژوهش ساختمانی وزیری بیتأثیر نبود. حاصل این دوره، مجموعهای نقشبرجستهی مقوایی، پلاستیک و فلزی بود که در سال ۱۳۴۶ در گالری سیحون به نمایش درآمد. در ادامه وزیری، عنصر رنگ را به نقشبرجستههای خود اضافه کرد. در سال ۱۳۴۷ بورس اقامت یکسالهای در فرانسه از طرف وزارت فرهنگ و هنر دریافت کرد. پس از بازگشت از فرانسه تحولی تازه در کار هنری وزیری پدید میآید. خود او در این باره نوشته است:
«از سال ۱۳۴۸ با بهرهگیری از نقشبرجستههای فلزی اقدام به ساختم مجسمههای چوبی کردم. نوارهای فلزی را رها کردم و برشهای چوبی بین آنها را مبنای کار قرار دادم. در آغاز، برشهای چوب با زوایای نود درجه، کنار هم چسبانده میشدند. گاه چوب خالص، گاه رنگی با قوسها و حفرهها. تحول منطقی این مجسمههای بیحرکت مرا به ساختن مجسمههای مفصلی هدایت کرد. در اواخر سال ۱۳۴۸، بهجای آنکه برشهای چوب را به هم بچسبانم، به پیچومهره به یکدیگر متصل کردم و مثل مفاصل بدن انسان اماکن بازوبستهشدن به آنها دادم...»
در سال ۱۳۵۱ وزیری با یکی از شاگردان خود ازدواج میکند که خیلی زود این پیوند گسسته میشود. از سال ۱۳۵۴ در آثار جدید او نوعی بازگشت به سطح را مشاهده میکنیم. اینبار او چوبهای برشخورده را با خطوط موازی و رنگهای زنده رنگآمیزی میکند و با پیچومهره، مفصلوار روی سطح بوم قرار میدهد. به این ترتیب فضای پویایی ایجاد میکند که بیننده نیز میتواند در تغییروتحول این پویایی مشارکت داشته باشد. این مجموعه مقدمهای بر آثار بعدی او با عنوان «هراس و پرواز» میشود. (۱۳۵۵) در برخی از نقشبرجستهها و نقاشیها، شکل نرم و لطیف پرندهای گریزان در برابر فرمهای مضرس و مهاجم ظاهر شده است. این سلسله آثار یکی از اوجهای هنر وزیری را مینمایانند ... و بهاینترتیب آثار جدید وزیری موردتوجه هنرشناسان ایتالیایی قرار گرفت.
محسن وزیریمقدم تا سال ۱۳۵۷ به شکل بسیار فعالی کار میکند و نمایشگاههای متعدد انفرادی و گروهی میگذارد و بهخصوص نمایشگاههای انفرادی او بسیار موردتوجه قرار میگیرد. همچنین باید به نمایشگاه گروهی در «موزه هنرهای معاصر تهران» که به مناسبت گشایش آن برگزار شده بود اشاره کرد. پییر رستانی P. Restany منتقد برجستهی فرانسوی از جمله دعوتشدگان است. او یک روز خود را با وزیری میگذراند و قبل از رفتن در نامهای نظرش را درباره کارهای بیان میکند. وی در قسمتی از این نامه با اشاره به مجسمههای مفصلی او میگوید: «...این موجودات بسیار قویاند و سرشار از نیروی اضطرابانگیز. انزوای اخلاقی انسانی را نشان میدهند که تنها برای هنرش زندگی میکند و روابط اجتماعیاش را عمدا به حداقل رسانده است. گویی وزیری بهسان جانورانی که هنگام دردکشیدن تنهایی اختیار میکنند، به خلوت خود پناه برده و از دیگران روی گردانده است تا دغدغه بیان ناتوانی آدمی در برابر بیعدالتی شدید و بیرحمانهی دنیا را به هنرش واگذارد. وزیری آرامش و هماهنگی را در موسیقی گوستاو مالر، و بهویژه در خلوتش با طبیعت کشورش، با خاکش و در اختلاف خشکی و سبزیاش بازمییابد. در سال ۱۳۵۷ مجددا ازدواج میکند. حاصل این ازدواج دو پسر است. در سال ۱۳۶۰ توسط انتشارات سروش کتاب «شیوه طراحی» او به چاپ میرسد. در سالهای ابتدای بعد از انقلاب او بین ایران و ایتالیا در رفتوآمد است و فعالیت هنریاش را در هر دو جا ادامه میدهد. در سال ۱۳۶۴ مرکز فرهنگی ایتالیا نمایشگاهی از دورههای کاری او را برپا کرد. رئیس این مرکز با اشاره به کارهای متأخر او در بروشور نمایشگاه مینویسد: نه دیگر فراخوانی آرام دورانهای خوش ازدسترفته، که آگاهیای پرتشویش از تهاجمی عبث و تهدیدهایی که بر امروز سنگینی میکنند و بر فردا سایهای تاریک میافکنند، مطرحاند. آخرین کارهای وزیری بر این ادراک عمیق (گویا) گواهی میدهند که: «در پی به خواب رفتن عقل، هیولاها برمیخیزند.» و ازاینپس، فقط سکوتی است طولانی و هماهنگ با منطق، اما، اینک وزیری میخواهد... و باید سخت را ادامه دهد.
مدتی بعدازاین نمایشگاه، وزیری برای معالجه پسر سهساله خود که بیماری آسم داشت بهاتفاق خانواده راهی ایتالیا میشود. در مدت دوری او از ایران، شهرداری تهران زیرزمین و طبقه آخر ساختمان او را به علت تخلف تخریب میکند.
«در ایتالیا وقتی پای تلفن این خبر را شنیدم به زمین افتادم. محصول چندین سال کارکردن و تدریس در دانشگاه را که با آن سرپناهی برای خودساخته بود از من گرفتند. بعد از آن ناچار در اروپا ماندمو من دوست نداشتم آنجا زندگی کنم. میخواستم بچههایم در ایران و بافرهنگ ایران بزرگ شوند، آنجا هم راحت زندگی نکردم. خیلی سختی و گرسنگی کشیدم. بچههایم را با زجر بزرگ کردم. مدتی در وزارت دادگستری ایتالیا کار مترجمی متهمان ایرانی را عهدهدار بودم. در سفارت آمریکا برای ایرانیان مسافر یا مهاجر به عنوان مترجم کار میکردم. چهار یا پنجسالی نیز در سفارت ایران، اخبار مربوط به ایران را از روزنامههای ایتالیایی جمعآوری و ترجمه میکردم. قالیهایم، عتیقههایی که جمعآوری کرده بودم، به علاوه آپارتمانی که در ایران داشتم و با چه امکاناتی از دست مستأجر بیرون آوردم، را فروختم تا بتوانم سرپناهی در ایتالیا برای خودم فراهم کنم. حالا که مقابل شما نشستهام اداره تأمین اجتماعی دولت ایتالیا به علت اینکه بیست سالی آنجا زندگی میکنم و چون سن من از هشتادسالگی گذشته، ماهیانه ۵۰۰ یورو به من میدهد. ضمن اینکه بیمه هم هستم و ولی دولت ایران اصلا حالی از من نمیپرسد. در سال ۱۳۷۲ بعد از نمایشگاهی که در نگارخانهی برگ داشتم با شهرداری تهران موافقت کردم که در ازای اهدای آثارم به شهرداری، آنها موزهای برای آثارم درست کنند. ولی نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه تعدادی از آثارم به علت جابهجایی آسیب دید و برخی نیز برای مدتی گم شدند و من از این اتفاق داشتم دق میکردم. همین سبب شد که فشارخون من بالا برود و من متوجه نبودم. دائما در حال تنش و استرس بودم. وقتی به رفتم بینایی یکی از چشمهایم دچار مشکل شده بود، به دکتر رفتم، دکتر بعد از معاینهی چشم من گفت: خدا را شکر کن که فشارخون مغزت را فلج نکرده. زده به چشمت. چشم راست من نابینا شد. بعد از یک سال دیگر همچشم چپ من دچار مشکل شد. شکل اشیا را بهصورت اغراق شدهای میدیدم و غشایی خاکستری میان من و اشیا قرار گرفته بود. چندینبار عمل کردند تا مقداری بهبود یافت. دو سال تمام میترسیدم به سراغ نقاشی بروم. مثل دیوانهها در اتاق و در سالن کوچک خانهام قدم میزدم. تنها خوراک و دلخوشی من شنیدن موسیقی کلاسیک بود. تا بالاخره عید سال گذشته (۱۳۸۴) مدتی در خانه تنها بودم. یک روز مشغول شنیدن آهنگی که خیلی مورد علاقهام هست بودم. یکدفعه هیجان عجیبی وجودم را فراگرفت. مثل آتشفشانی آمادهی انفجار شده بودم. به خودم هی زدم که این یعنی چه؟ وسایل نقاشی را آوردم و گذاشتم روی میز و شروع کردم. مثل اینکه کسی دست من را به حرکت درمیآورد. تا غروب پنج تا کار کردم. شب که پسرهایم آمدند به آنها نشان دادم. اولین چیزی که پرسیدند این بود که اینها کار کیست. گفتم: کارمن. گفتند چطور با چشمهایی که نمیبینی این کارها را کردهای؟ گفتم: با تصوری که از اطراف دارم. این ذهن من است که کار میکند نه چشم من. آنچه در مخزن فکر من هست نمود مییابد و من آنها را کنترل میکنم.
بیشتر اتفاق است ولی سعی میکنم این اتفاقها را کنترل کنم و از آنها ترکیباتی را که لازم دارم بهوجود آورم. زمانی که کار میکنم، ابتدا نمیدانم چهکار میخواهم بکنم. میروم جلو. مثل آهنگسازی که یک تم کوچولو را میگیرد و به آن واریاسیون میدهد. من هم همین کار را میکنم. در عرض پنج ماه نزدیک به صد اثر بهوجود آوردم که مورد تایید دوستان هنرشناسم قرار گرفتهاند. من از تنهایی و بیکاری رنج میبرم. یعنی برای وجود من حتی اگر لازم شده بیل بزنم، باید بیل بزنم. من آدم پشتمیزنشین نیستم. بلکه باید کار کنم و یاد بدهم. باید حرکت داشته باشم در غیر اینصورت دیوانه میشوم.»
محسن وزیریمقدم موضوع «هراس و پرواز» را تقریبا تا حدود سال ۱۳۶۵ ادامه میدهد. اما در ابعادی بسیار کوچکتر از گذشته و با مواد و مصالحی سبکتر و دمدستتری چون آبرنگ، اکریلیک و بعد از مدتی نیز تکههای چسباندنی مثل کاغذ و مقواهای رنگی.
از اوایل سالهای هفتاد، عنصر خط فارسی را با رفتاری آزاد به نقاشیهای خود اضافه میکند. «میخواستم جوهر خط را بدون اشاره به آنچه خطاطان و یا نقاشان ملهم از خط دنبال میکنند، مطرح کنم در این مسئله موفق شدهام.» او در سال ۱۳۷۸ ترجمهی کتاب «اندیشه و کارپل کلی» و در سال بعد جلد دوم «شیوهی طراحی» را توسط انتشارات سروش به چاپ میرساند. وی بهرغم مشکل بینایی همچنان فعالین هنری خود را ادامه میدهد. «اولین برخورد من با طبیعت در کنکور سال ۱۳۲۲ اتفاق افتاد. یعنی نوزدهسالگی.»
«ببین چقدر عمر از دست دادهام. بعد هم به دانشکده آمدم تا سال ۱۳۳۴ که از ایران رفتم، در این فاصله نیز صدها چهره و منظره به شیوههای رئالیستی، امپرسیونیستی و پستامپرسیونیستی طراحی و نقاشی کردم، که در این ده دوازده سال میتوانست خیلی بهتر از این باشد. درحالی که در اروپا همان سه سال اول سبب شد که کارهای شنی را انجام دهم و کارهای قبل از آن که ارزشهای تجسمی خاص خود را داشت. ولی همین که پایم را در ایران گذاشتم و آمدم سراغ آموزش، با در نقاشیهای من فاصله افتاد. اینجا آن فضا و تشویق لازم وجود نداشت. آنجا من تشویق میشدم. مرتبا برای شرکت در بزرگترین نمایشگاههای نقاشی دعوت میشدم و جوایز مفصلی به من میدادند. برایم افراد مهم نقد مینوشتند.»
«بعد از بیست سال که به اروپا برگشتم (۱۹۸۶) دیدم تمام آن کسانی که میشناختم دیگر وجود ندارند. فضا کاملا عوض شده بود. در تنهایی خودم شروع به کار کردم. که ثمرهی آن نمایشگاههای مختلف بود و سرانجام هم به عنوان کسی که درستکار کرده، جایزهی مهم «شخصیت اروپایی» را به من دادند. این فاصلهها نبود ببین چهها میشد کرد. همیشه این فضای هنری است که آدم را بالا میبرد. فضای هنری و راهنماییهای درست.»
به گزارش روابط عمومی مرکز تجسمی حوزه هنری به نقل از ایسنا، این نمایشگاه که توسط بنیاد محسن وزیری مقدم با همکاری بنیاد پژمان: کارخانه آرگو، با عنوان «محسن وزیری مقدم: پروژههای تحقق نیافته؛ مجسمههایی پویا، کوچک تا بزرگ (۱۳۹۷-۱۳۴۷)» برگزار میشود، به شرح زیر است:
پس از ورود به کارخانه در طبقه اول نمایشگاه که فضای نسبتا بزرگی را به خود اختصاص داده است، اتودهایی از محسن وزیری مقدم به همراه نقش برجستهای بر روی دیوارهاست.
شاید مهمترین اقدام برپاکنندگان این نمایشگاه که به راهنمایی شدن منظم مخاطبان کمک کرده، خط زمانی از زندگی هنری و شخصی وزیری مقدم است که توسط نمایشگاهگردان نمایشگاه؛ هامون وزیریمقدم، تهیه شده است. این خط زمانی بر اساس یک تحقیق منسجم بر روی آثار این هنرمند شکل گرفته و به خوبی مخاطبان را برای درک بهتر آثار به نمایش گذاشته شده راهنمایی میکند.
درحالی که مشغول بازدید هستم، راهنمای طبقه اول ضمن ارائه یک توضیح کوتاه از نمایشگاه درباره علت انتخاب شدن اسم «پروژههای تحقق نیافته» برای آن میگوید: «یکی از خواستههای خود آقای وزیری مقدم همیشه این بوده که مجسمههای مفصلیاش زمانی که به نمایش درمیآیند، مخاطب بتواند خودش با اثر تعامل داشته باشد اما متأسفانه در زمان حیات خودشان این اتفاق رخ نداد و الان این نمایشگاه برای این برگزار شده تا خواسته همیشگی این هنرمند تحقق پیدا کند. برای همین این نمایشگاه «پروژههای تحقق نیافته» نام گرفته است.»
او ضمن اشاره به این نکته که بنیاد وزیری مقدم یک سال برای این نمایشگاه برنامهریزی کرده است، ادامه میدهد: «در این نمایشگاه برخی از آثار به نمایش گذاشته شده بازتولید شدهاند. کارهای پلکسی منحصرا به این دلیل بازتولید شدهاند که تعامل مخاطب با اثر که خواسته خود هنرمند نیز بود، اتفاق بیفتد.»
در طبقه دوم و در گوشه سمت راست دیوار، با خطی درشت چنین نوشته شده است: «این مجسمهها از خاک به وجود آمدهاند. ساخته شدهی تکنولوژی مدرن امروزی نیستند، بلکه ذهنیت بسیار دور تمدن بشری را معرفی میکنند. اینها دایناسور، اژدها و یا حیوانات ما قبل تاریخی هستند که بهطور ناخودآگاه روی خاک به حرکت درآمدند. خشونت این فرمها خشونت موجود در زندگی اجتماعی این دنیا و بحرانهایی که ما با آنها روبهرو هستیم را به شکل نمادین مشخص میکند.»
این طبقه علاوه بر اینکه اتودهایی از وزیری مقدم را به خود اختصاص داده، دو مجسمهی پلاستیکی و چوبی را نیز در معرض دید مخاطبان گذاشته است. پس از خواندن متن نوشته شده بر روی دیوار گویی ارتباط با مجموعه مجسمههای «مفصلی» برای مخاطب آسانتر میشود.
در ادامه آثاری به نمایش گذاشته شدهاند که تنوع رنگی قابل توجهی در آنان به چشم میخورد. راهنمای این قسمت درباره علت احتمالی تنوع رنگی این آثار گفت: «آقای وزیری مقدم دوست داشتند تا تعدادی از کارهایشان در بیابان و یا روستاها به نمایش گذاشته شود. شاید دلیل استفاده از رنگهای متنوع در برخی از کارهایشان نیز این بوده که مناسب دیده شدن در روستا و یا شهر باشد.»
قسمت پایانی این نمایشگاه که به دلیل نمایش مستندی از این هنرمند مهمترین قسمت محسوب میشود، شامل چند مجسمه پلاستیکی بازتولید شده است که بازدیدکنندگان در حال تغییر دادن فرمهای آنان هستند. وزیری مقدم در قسمتی از مستند به نمایش گذاشته شده میگوید: «وقتی امکانات تکنیکی کار باعث میشود تماشاچی با حرکت دادن کار فرمهای تازهای ایجاد کند، اثر دیگر منحصر به سازنده نیست.»
.
مستندی از محسن وزیری مقدم
نمایشگاهها:
-
محسن وزیری مقدم، دیروز، امروز، گالری طراحان آزاد ، تهران (۱۳۹۳)
-
محسن وزیری مقدم، شهود رنگ، گالری خاک، تهران (۱۳۹۳)
-
محسن وزیری مقدم، مروری بر آثار و رونمایی کتاب، گالری اعتماد تهران (۱۳۹۴)
-
محسن وزیری مقدم، تک اثر، گالری دبلیو صفر یک، تهران (۱۳۹۶)
-
محسن وزیری مقدم، نمایشگاه هنر چیدمان، گالری ستاره، دسلدورف (۱۳۹۷)
-
محسن وزیری مقدم، نقشبرجستههای هندسی، گالری اعتماد، تهران (۱۳۹۷)
حراجیها:
ساتبیز نیویورک
کریستیز دبی
کریستیز دبی
بونامز لندن