مردی که اوراقچیهای تهران او را میشناختند
بیوگرافی ژازه تباتبایی (۱۳۰۵ - ۱۳۸۶)

ژازه تباتبایی (با نام اصلی سید علی طباطبایی) (۱۳۰۵ تهران - ۲۰ بهمن ۱۳۸۶ تهران) نقاش، مجسمهساز، شاعر و نمایشنامهنویس ایرانی بود. او «نگارخانه هنر جدید» را که اولین نگارخانه ایران و یکی از مراکز فرهنگی مهم زمان خود بود تأسیس کرد. ژازه خود نام خویش را «تباتبایی» امضا میکرد.
هنر امروز: ژازه تباتبایی (با نام اصلی سید علی طباطبایی) (۱۳۰۵ تهران - ۲۰ بهمن ۱۳۸۶ تهران) نقاش، مجسمهساز، شاعر و نمایشنامهنویس ایرانی بود. شهرت امروز او بیشتر برای فیگورهای خلاقانه و مجسمههای فلزی است که با جفتکاری (اَسِمبلاژ) قطعات فلزی ماشینآلات صنعتی و اتومبیلها ساختهاست. سبک او به هنر سقاخانهای نزدیک است و شیر-زنها و خورشیدها از موضوعاتی است که اغلب در کارهای وی تکرار میشوند. به همین دلیل از او به همراه تنی چند از نقاشان معاصر ایرانی به عنوان پیشگامان مکتب سقاخانه در ایران یاد میشود که در اوایل دهه چهل شمسی شکل گرفت و شاید نخستین مکتب نقاشی منسجم ایرانی باشد.
ژازه اولین داستان خود را بنام «شن و نی» در دوازده سالگی نوشت و سپس به دیگر رشتههای هنری دست یازید. سپس نمایشنامه هایی مانند «شکوفههای پژمرده»، «لرد چیچی یانف»، «جای پا» و «آقاموچول» را نگارش کرده و خود نیز کارگردانی کرد و در «کانون پیشاهنگ» به روی صحنه آورد. در سال ۱۳۲۵ داستان «پسر کوچک» را چاپ نمود.
او در سال ۱۳۲۹ از هنرستان هنرپیشگی دیپلم گرفت و اولین نمایشگاه نقاشی خود را که نقاشیهایی با سبک مینیاتور بودند برپا کرد. ژازه تباتبایی در سال ۱۳۳۳ در رشته کارگردانی و مبانی تئاتر در دانشکده ادبیات ایران شاگرد اول شد و نمایش «پیراهن ملوانی» را به صحنه آورد. در سال ۱۳۳۹ دوره نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا بهپایان رساند و نگارخانه «هنر جدید» را بنیاد نهاد که اولین نگارخانه در ایران بهشمار میرفت.
آثار نقاشی و مجسمه ژازه در موزهها و کلکسیونهای شخصی مانند موزه لوور در پاریس، موزه متروپولیتن نیویورک، موزه هنرهای معاصر تهران، نگارخانه سیحون در تهران، پریوات کلکسیون در آلمان، مجموعه شخصی فرح پهلوی، مجموعه شخصی امیرعباس هویدا و مجموعه شخصی جیمی کارتر قرار دارند. آثار ژازه تا کنون در کشورهایی مختلفی از جمله بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، یونان، آلمان، ترکیه، هند، چین و آمریکا به نمایش درآمده و ۱۰ جایزه بینالمللی را از آن او کردهاست. در سال ۱۳۴۶ خسرو سینایی کارگردان سینما فیلمی از آثار ژازه تهیه کرد که «شرح حال» نام دارد در سال ۱۳۷۶ نیز فیلم دیگری با نام «کوچه پاییز» درباره زندگی این هنرمند ساخت.
تمایل داشت که همچون ژاک واشه نوعی خودآرایی و خودفروشی را در نگاه اول اعمال کند. با همان ذهنیت سورئالیستی که در اروپا و بعد از جنگ جهانی دوم بهوجود آمده بود. در مجامع تنها دیده میشد. از پسرهایی بود که در اواخر دهه ۲۰، تهران را جایی برای خوشگذرانی کرده بودند. کهنگی را مسخره میکرد. عاشق فولکلور و حماقت مردم عامی بود. سرشناسان تهران پدر و خانواده او را میشناختند. اسم شناسنامهاش سیدعلی طباطبایی بود؛ اما علی را ژازه کرد و بعدتر که داشت هنرمندی صاحبفکر میشد، فامیلیاش را ت دو نقطه نوشت تا فارسی را پاس بدارد. در فرهنگ هیپیگری و جامعهشناسی دهههای ۲۰ و ۳۰ در تهران پسرانی چون او زیبا و غیرمتعارفپوش را دکلباز میخواندند. خوشگوشتهایی که بعدتر بهجای سرکوچه ایستادن و سیگارکشیدن و متلکگویی، رفتاری در هنر ساختند تا یک دهه بعد به علت همین رفتار، هنر مدرن از جانب توده و عوام پسزده شد.
ژازه تباتبایی، شاعر، نقاش، مجسمهساز، نویسنده، نمایشنامهنویس و هنرپیشه فیلمهای سالهای قدیم، در سال ۱۳۰۹ در خانهای قدیمی و بزرگ در یکی از بهترین خیابانهای آن زمان تهران (بهار) متولد شد. نوزده ساله بود که در همین خانه و از روی الگوی نگارخانهای که از نوجوانی در محله فردوسی بهنام نگارخانه ارژنگی میدید، دست به تأسیس یک گالری زد تا بتواند آثار همنسلان خود را به دیگران نشان دهد. بعدتر، با وسعت بخشیدن به فعالیتهای این گالری، از کوچه اطبا در خیابان بهار به کوچه طباطبایی –خیابانی که بهار را به دو قسمت جنوبی و شمالی تقسیم میکرد و تختجمشید نام داشت- منتقل کرد.
او متعلق به نسلش بود که خود بهوضوح و از روی واقعیات در داستان بلندی بهنام شطرنج زندگی به آن پرداخته است. نسلی که ثمره جنگ جهانی دوم بود و به یکباره این جنگ باعث شده بود نوجوانان تهرانی در میان خود همبازیهایی روسی، آلمانی، لهستانی، انگلیسی و ارمنی داشته باشند.
محله او – خیابان بهار- در آن سالها نیز هنرمندانی از موسیقی، ادبیات و فرهنگ را به کوچهپسکوچههای خود کشانده بود. فاصله ضلع شرق میدان هفت تیر تا خیابان شریعتی و پیچ شمیران تا خیابان بهار شیراز، در این دوره مهمترین محلهای است که در دل خود خانوادههایی چون علیاکبر دهخدا، ملکالشعرای بهار، خانوادههای صبا و دهها هنرمند برجسته دیگر را گرد هم دارد.
پیش از آنکه به بیستسالگی برسد، نام خود را در مطبوعات آن زمان دید. بیستوچهار ساله بود که در رشتهی کارگردانی و مبانی تئاتر در دانشکده ادبیات تهران شاگرداول شد (۱۳۳۳). در همین سال نمایشنامه پیراهن ملوان را به روی صحنه آورد و این در شرایطی بود که بهعنوان هنرمند مینیاتور نو مابین نقاشان شهر شده بود. شگرد او در خلق مینیاتورهای نوین او را دانشکده هنرهای زیبا کشاند و در ۱۳۳۷ بود که فارغالتحصیل شد. او از خوشاقبالترین آدمهای نسل خودش بود. در بیستسالگی که از هنرستان هنرپیشگی دیپلم گرفت، مینیاتورهای نوین او را میخریدند. در همین سالها از هنرستان بالت و دبیرستان دارایی پایاننامه تحصیلی دریافت کرد.
پیشتر از همه اینها، چندی دستاندرکار یک روزنامه نیز بود. بهاشتباه او را اولین گالریدار تهران میخواندند؛ اما در حقیقت بااهمیتترین گالری تهران را اولینبار تأسیس کرد. تا پیش از او و تا سالها پس از این گالری، جایی کیفیت کاتالوگهای این گالری را نداشت. در کنار نمایش آثار که ماهی یکبار بود، نشریات و کتابهایی را نیز منتشر میکرد. جزوههایی در میآورد که غالباً در صفحه اول آن نوشته شده بود در نشریات گالری هنر جدید، دیکته کلمات همانطور که داد میشود، نوشته و چاپ میگردد. خوش داشت، برای بچهها فعالیتهایی را انجام دهد. نمایشگاههایی از آثار کودکانی در گالری او از وی نقاشی میآموختند، راه میانداخت. عکسها و نقاشیهای آنها را در جزوههایی منتشر میکرد. خانوادههای سرشناس تهران؛ فرستادن کودکان خود را به گالری او افتخار میدانستند. پسر ابراهیم گلستان را زنی به گالری میآورد که وقتی میخواست جیپ خود را مقابل در گالری تا سر تختجمشید –کمتر از صدمتر- رد کند، آینههای خودروهای پارک شده را میشکاند، بد میراند. یکبار کاوه کوچک به ژازه گفت، این منشی پدرم، خانم فرخزاد است!
ژازه کودکی خودش را در بدنی که داشت، ابدی کرده بود. نخستین داستان خود را به نام شن و نی در دوازدهسالگی نوشت. سندارتر هم که شد، علاقه به کودکنگاری را ترک نکرد. تا لحظه مرگ هم کودک ماند. با همان صدای ظریف و نگاه پاک کودکی هاجوواج!
کم قضاوت میکرد، کمحرف میزد. اصولاً از حرف بدش میآمد. عاشق نگاهکردن بود. بدترین دوره زندگی خود را همان زمان اندکی میدانست که وارد دانشکده حقوق شده بود. نگاه، او را زیباپرست کرده بود. رفت و همهجای جهان را نگاه کرد. اما او بازمیگشت و میآمد سرکوچههای خیابان بهار میایستاد و رهگذر ایرانی را نگاه میکرد. به کشور اسپانیا علاقهمند شد. یک نگارخانه در شمال این کشور ساخت. نمایشگاههای متعددی را در آنجا برپا کرد. متنوعترین نقاش دوران خودش بود. مینیاتور کشید، مینیاتور نوین کار کرد، مجسمههای عجیب ساخت، از قراضه اتومبیلها مجسمه ساخت، در هر سبکی صدها تابلو از خود برجا گذاشت، با همه نقاشان مهم ایرانی رفیق شد برای آنها در گالری خود نمایشگاه گذاشت، به ناصر اویسی و خیلیهای دیگر یاد داد، ابروهای بههمپیوسته و صورت گرد زنان ایرانی را در مدرنیسم مخدوش نکنند.
اولینبار مبحث پاپآرتکولاژ را به ایران آورد و نقاشان ایرانی را به این کار تشویق کرد. در نیمه دوم دهه 40 که هنوز پاپآرت در ایران آنچنان مشق نشده بود، نمایشی مهم و پرسروصدا از هنرمندان نقاش و پیکرهساز ایرانی و خارجی در این حوزه برپا کرد و با صدای بلند، در مقابل صدای یواش قدکوتاهان، گفت: «با پاپآرتکولاژ مسائل انسانی را مطرح میکنم. ناراحتیها و مشکلات زندگی قرن بیستم، خواستها، شکستها؛ وحشت و عشق به زندگی، همهوهمه را در پاپآرت جدید بهوجود میآورم. من با تماشاگر از همه مشکلات و مسائل خودش حرف میزنم و از خواستها و تمایلاتش و از هرچه که میخواهد و از هرآنچه که متنفر و گریزان است، داد سخن میرانم.»
مهمترین فرد در میان نقاشان ایرانی است که اینهمه به فرهنگ مردم و ادبیات کوچهبازاری توجه و دقت نظرکرده است. دیکته کلمات را نیز به همین علت تغییر میداد که میخواست، همانگونه که مردم ادا میکنند. در نوشته اجرا شود. عشق او به هنر عامیانه تنها در تغییر دیکته کلمات نبود. در چهارمین نمایشگاه گالری هنر جدید، مجمسههایی را که زندانیان زندان قصر با خمیر نان روزانه، درست کرده بودند، به نمایش گذاشت و در کاتالوگ این نمایشگاه تأکید کرد تلاش دارد با این کار هنر عامیانه را ترویج دهد.
در اغلب نقاشیهایش لباسهای محلی فولکلور و عادات مردم ایران حضوری جدی دارد. برای نخستینبار اذهان را از بتهجقه لباسهای قاجاری بهسادگی در رنگ لباسهای زنان و مردان لر، کرد و بختیاری تشویق و متمرکز کرد. اولین شاعری است که شعر فولکلور را در سبک شعر سپید رایج کرد. پیشتر از این که با قطعات ماشین مجسمههایی بسازد، تجربه ساختن مجسمه آهنی با سیمهای فلزی را تجربه کرد. در همه این مجسمهها طنز و شوخی را با رنج موجودات بیجان مخلوط کرد. او جاندار را موجودی شوخ و مسخره و بیجان را رنج این جهان میدید. با آهن آدمهایی مسخره میساخت که با بدنهایی فلزی رنج میبردند.
مجموعه آثار او تأکید بر تقلیدگری هجوآمیز از بشریت است. علاقه او به ادبیات باعث شد تا همچون مینیاتورسازان قدیم، که ادبیات کلاسیک را نقاشی میکردند، ادبیات فولکلور نوشته مردم کوچه و بازار را نقاشی کند. نام تابلوهایی که میکشید، این مهم را نشان میدهد. مهمترین تابلوهای نقاشی او این نامگذاری را بر خود دارند: گنجشگک اشیمشی، معشوق و غزال تنها، عاشق و غزالها، سرچشمه به یاد تو بودم، انار دونهدونه یارم به کی میمونه، دوران نامزدی، دودودم، فرخآغا و مونسآغا، یوسف کفترباز، حمومک مورچه داره، عروس بلنده بله، بادا بادا مبارک بادا...!
تلاش داشت، اولینهای هنر را در فرهنگ ایرانی معمول کند. وصلهچسبانی را اولبار بود که ایرانی کرد. وصلهچسبانی در فرنگ «اسلوبی در نقاشی بهشیوه حجمگری و رواجیافته به پیشوایی پیکاسو؛ ماکس ارنست و براک بود؛ مبتنی بر چسباندن یا وصله کردن خردهاشیا و تکهمصنوعاتی سرراه افتاده و کاملا نامتناجس و تصادفی چون بریده روزنامه، بلیت پاره، گونی، حصیر، ریسمان، تمبر، آگهی مصور و مانند آنها بر متن نقاشی بهمنظور احداث تضادی نامتعارف، یا القای تداعیهای بیسابقه در ذهن نگرنده، و همچنین تأکید گذاردن بر اهمیت ماده و واقعیت خام و خشکی که بتواند از یک سو بار عاطفی و از سوی دیگر خاصیت دوبعدی سطح تصویر را در هم شکند.»
و ژازه چه خوب این بلا را بر سر چنگیز شهوق آورد، وقتی در تابلویی به نام شهوق، از طریق وصلهچسبانی، برای اولینبار از برس، ته کفش و مهره و دکمه جهت نشاندادن چهره هنرمند استفاده کرد. ژازه نزدیک به بیش از نیمقرن خود را هنرمندی بهروز نگاه داشت. تلاش کرد تا در هر کاری نوآوری کند. به هرکجای جهان سرکشید تا فن یا اسلوبی را بیابد و آن را ایرانی کند. درباره آدمهای آهنی او بسیار گفتهاند. عدهای او را خالق این نوع کار میدانند و عدهای دیگر بر ایناند که استفاده ابزاری از ضایعات پیشتر از او در هنر غرب معمول بوده است. اما واقعیت اینکه در دورهای که ژاره در اسپانیا زندگی میکند، مجسمههایی از آهن جولیو گونزالز را دیده بود و امروزه مشخص است که او از پیشگامان بهکارگیری فلز در هنر مجسمهسازی است.
هرچند تفاوتهایی بین کار ژازه و گونزالز نوعی تمایز را بهوجود میآورد. او از عینیت بهراحتی میگذرد و از قالب به سمت حجم تمایل دارد تا ذهنیت دنیای مدرن را نشان دهد. حال آنکه نگاه ژازه در سطح چشم بیننده میماند؛ چون ژازه بر این اعتقاد بود که هیچچیز عمیقتر از آنچه در سطح زندگی وجود دارد، مهم نیست. گونزالز بهراحتی یک خط راست یا یک سیم مفتولی را به عنوان یک دست یا پا نشان میدهد حال آنکه ژازه تأکید دارد، از ابزارهایی استفاده کند که بهشدت نزدیک به تصویر دنیای حقیقی است.
گونزالز چون ژازه بیشتر مجمسههای خود را با قطعات آهن، که در انبارها مییافت، میساخت. او مدتی، در زمان جنگهای داخلی اسپانیا، در شرکت ماشینسازی رنو کار میکرد و به اشیای سازنده یک خودرو آشنا بود. ژازه ما، در ضلع جنوب شرقی میدان شوش، در خیابانی که مربوط به ساکنین کولی بود، میان اسقاطفروشیها و قراضهدارهای ماشین بهدنبال پا و دست و سر و چشم آدمهای آهنیاش، سالها میگشتو نوشتن درباره او همچون نوشتن درباره عمر خورشید، راه به هیچکجا نمیبرد.. ثمره یک عمر هفتادوچندسالهاو، هزاران آثاری است که ساخته و در انتظار مردم جهان پراکنده است. اما دو کتاب از او در میان چندین کتابی که از وی بهجا مانده از مهمترین کتابهای شعر مدرن فارسی (از جنبه شکل و فرم و خاصیت فانتزی آنها) قلمداد میشود. کتاب اجقووجق و ابلق، روی جلد هر دو کتاب علامت تعجب بزرگی نقش شده که نشان از تعجبی میدهد که خواننده در اولین برخورد با متن درون آن مواجه خواهد شد.
ژازه تباتبایی تنمایلات خویشتن خوشی داشت. زن نگرفت. زندگی خانوادگیاش را به دو قسمت تقسیم کرد. با مادرش و پس از مرگ او: بیمادر! وقتی در یک روز تعطیل، در بهمن ۱۳۸۶ مرد، صدای هیچ زنی دریغاگوی او نبود. مهمترین گالریدار تهران، شاعر فانتزی، نقاش مهم ایرانی اما جهانوطنی، یکی از ده مجسمهساز بزرگ قرن و نمونه بارز هنرمند ملی مردمی و کسی که پنجاه سال خبرساز رسانهها و روزنامهها و مجلات بود، وقتی در گورستان پایین شهر تهران جنازهاش را به خاک میسپردند، روی تابلوی فلزیای که نام مرده را بر آن مینویسند، نوشته بودند: خانم ژازه تباتبایی! آقای ژازه تباتبایی برای ملت چه کرد! ملت برای او چه کردند؟!
ژازه تباتبایی در طول عمر خویش با استفاده از مواد مستعمل همانند چرخدندههای شکسته، آهنپارهها، اسباب و وسایل قراضه و لوازم یدکی مستعمل پیکرههایی افسانهای ساخته که زنده و جاندار مینمایند و بدین ترتیب برتری روح و ذهن بر ماده را به اثبات رسانده است. هرچند این شیوه سرهمبندی قطعات فلزی قبلاً در جریانهای مدرن غرب توسط هنرمندان سبکهای کوبیسم و فوتوریسم تجربه شده، اما ژازه در آثار خود به دور از این رویکردها به بیانی کاملاً شخصی رسیده است.
مجسمههای فلزی و فیگورهای خلاقانه وی که به شیوه سرهمسازی خلق شدهاند، از مهمترین آثار مجسمهسازی نوگرای ایران به شمار میروند. او با جفتوجور کردن زبالههای ماشینی، قطعات ماشینآلات صنعتی، دوچرخهها و اتومبیلها به این اجسام سرد و بیروح جان و احساس میبخشد و فیگورهایی خلق میکند که از پس این ظاهر سخت به روحی مهربان با نگاهی طنزآمیز و خوشقریحه اشاره میکنند.
در اثر حاضر از مجموعه «ژنرالها» چرخدندهها، قطعات اسقاطی خودرو در دستها و پاها، زنجیر آویخته به سینه فیگور و زنجیر دوچرخه که از گوش او آویزان هستند، حالتی طنزآمیز و انتقادی به سوژه دادهاند. ژازه در این مجسمه با همان جزییات نقاشیهایش، چهره فیگور را ساخته است و همین دقت به ریزهکاریها حالتی جاندار و زنده به اثر بخشیده است. تباتبایی از شاخصترین پیشگامان مجسمهسازی مدرن ایران است که به واسطه استقلال فکری، دوری از سبکها و شیوههای تعریفشده و پرهیز از کلیشهسازی در رده هنرمندان مستقل و صاحب سبک قرار میگیرد. این هنرمند در جهان اساطیر و افسانهها سیر میکند و تعلق خاطر وی به ادبیات و هنر فولکلوریک ایران در آثارش به خوبی مشهود است. از آنجا که او با فرهنگ زادبومش پیوند ذهنی عمیقی داشت، عناصری از این فرهنگ همچون آدمها و جانوران افسانهای، قصهها، حماسهها و اسطورههای ایرانی را به شیوهای نمادین و منحصر بهفرد بازآفرینی میکرد.
ژازه طباطبایی (۱۳۸۶-۱۳۰۹) یا تباتبایی یا تباتباای - که این آخری امضای خودش بود- به عنوان نقاش و خصوصا مجسمهساز شناخته میشود اما واقع امر این است که او تنها با مجموعه شعر "اجق و وجق" باید در فهرست شاعران معاصر این کشور نیز قرار بگیرد؛ مجموعه شعری به غایت بدعتگرا که نخستین چاپ آن به تاریخ ۱۳۳۲ و چاپ دوم آن سال ۱۳۳۶ منتشر شده است. از وقتی که یادم میآید، البته نه از وقتی که یادم میآید، تقریبا قریب به یک دهه است که نام این کتاب -یعنی "اجقووجق" در گعده اهالی ادبیات و شعر ورد زبان است. دست کم به شخصه یاد میآورم که دوستان ادبیام در کرج سالها درباره مجموعه شعری سخن میگفتند که در فرم شعری بسیار افراطی بوده است و نام آن "اجق و وجق" اثر هنرمند معروف: ژازه طباطبایی. اکنون این مجموعه شعر در فضای مجازی منتشر شده است و میخوانمش، میفهمم که از دوستان ادبیمان کمتر کسی خود کتاب را رویت کرده بود، یا لااقل مشاهدهای دقیق داشته است و احتمالا این آنتولوژیهای شعر معاصر بوده که این مجموعه شعر را ورد زبانها کرده.
رسم الخط، مسئله است
بله، رسم الخط اجق و وجق یا اجغ و وجغ که البته خود شاعر تحریر اول را انتخاب کرده، در وهله اول شدیدا به چشم میآید. وقتی این دفتر شعر ژازه را میخوانی، سرانجام کار به تحریر خیلی از لغات شک میکنی، و به این فکر میافتی که اگر "اجق و وجق" به سال ۱۳۳۲ منتشر شده است خیلی از شاعران و نویسندگان ما که به رسم الخط فعلی زبان فارسی مشکوک شدهاند، احتمالا بی تاثیر از این کتاب نبودهاند. اصلا اهمیت "اجق و وجق" به نظر راقم سطور در همین تاثیرگذاریهای هر چند اندک و متشتتی است که بر جامعه ادبی گذاشته و البته بُعد بعدی اهمیت به این کتاب باید پیشگام بودن آن باشد در مسائل دیگری که به آنها هم میرسیم.
اما رسم الخط. ژازه طباطبایی همچنان که گفته آمد در کتاب "اجق و وجق" اش به رسم الخط معمول زبان فارسی شک میکند.مثلا خواب را خاب مینویسد یا حاشیه نشینی را هاشیه نشینی. در تاریخ ادبیات معاصرمان از این کارها کردهایم و دیدهایم. امروز که دیگر خیلیها به یای مقصوره نه گفته اند و حتی را حتا و موسی را موسا مینویسند. اما پیش از این هم عباس نعلبندیان صدا را سدا نوشته است در نمایشنامههای تجربی و نواش. بیژن الهی که اصلا در این زمینه بوطیقای خاصی برای نوشتن دارد و حتی میشود گفت برنامه ریزی شده ترین، دقیقترین و فکرشده ترین رسم الخط را در شعرهایش به ما پیشنهاد میدهد. از معاصرین هم جعفر مدرس صادقی کم در این زمینه فکر نکرده است. به هر روی "اجق و وجق" احتمالا از نخستین مجموعه شعرهای زبان فارسی است که رسم الخط معمول را به چالش میکشد و البته فرای این مسئله و در فرجام قرائت مخاطب از شعرها او را نسبت به زبان فارسی، مسئله زبان و انتقال مفاهیم و قراردادهای زبانی مشکوک میکند و از دل اینها ایده نویی برای مخاطب اثر بیرون میکشد. این کتاب از این حیث برای خودش برج بابلی است که کلمات آن نمیتوانند یکدیگر را بفهمند.
خواندیدنی برای ژازه یا برای فلاح؟
این شعری است "خواندیدنی" اثر مبدع این نوع شعر در ایران، یعنی مهرداد فلاح. مهرداد فلاح در مقالهای با عنوان: در بابِ "چرا رسیدن"ام به "خواندیدنی"ها، مینویسد: "طبیعی نیست که مهرداد فلاح ( مثلن ) ، امروز همان جور شعر بگوید که ده سال پیش . من می گویم اگر شاعر ، از این کتاب تا آن کتابش، سبکش را نتواند نو کند، دیگر شایسته این نیست که او را "پیشرو" یا متفاوت نویس یا رادیکال یا … بنامیم . کسی را که در جاپای دیروزش درجا می زند امروز، چه گونه می شود "پیشرو" خواند؟! شاعری را که زمانی"دیگرنویسی" می کرد و حالا دارد از دست خودش "رونویسی" می کند ، انصاف است که پرچمدار بخوانیم؟! بگذریم از آن کسان که همان “تک سبک” شان را هم نتوانستند ثبت کنند."
کاری به این نداریم که اصلا مهرداد فلاح این را دیده است، و کاری نداریم که ژازه بیچاره به هر روی چنین شعری را در دفتر شعر معاصر در معنای تئوریزه کردن آن به ثبت نرسانده است، اما نیم قرن پیش از او ژازه این خواندیدنی را نوشته/نگاشته:
نقاش/شاعر
بدون چشم داشتن به سابقه پر و پیمان ژازه طباطبایی در هنرهای تجسمی و تنها به واسطه انتشار کتاب ژازه در سال ۳۲ باید اذعان کرد که او در "اجق و وجق" شاعر/نقاش است. او در شعرهایش نقاشی کشیده و در نقاشیهای این دفتر شعر، به شعر نزدیک شده است.
در هنر نقاشی، همچنان که در هنر موسیقی، نکته مهمی به لحاظ هنری به چشم میآید و آن نحوه برخورد این هنرها با مسئلهای است که "دال" میخوانیمش. دالها در سینما در بیشتر موارد به قطع و یقین قابل پیش بینی است؛ تصویر درخت ما را به درخت میرساند همچنان که تصاویر دیگر نیز عینا در برابر ما تصویر میشوند. اما در ادبیات واژه درخت ذهن مخاطب را سراغ انواع مختلف این عنصر طبیعی میبرد؛ ممکن است آن درخت سپیدار باشد، کاج باشد یا نارون. مگر نویسنده توضیح تفصیلی درباره آن درخت بدهد تا فضای تخیل مخاطب تنگتر شود. اینها بدیهیات ماهوی ادبیات و سینماست. اما در عرصه موسیقی و مخصوصا نقاشی که اکنون مورد بحث ماست، دالها رها و بی منتها هستند، خصوصا در نقاشی معاصر، پیشرو و آوانگارد که ژازه نیز از طرفداران آن بوده است. خطها و رنگها اگر "دال"های تابلو نقاشی پیش روی ما باشند، برای هیچ کدام نمیتوانیم مدلول متقن و محکمی متصور شویم و همین مسئله است که نقاشی را به هنری ناب بدل کرده است. ژازه این را خوب میفهمد و سعی کرده است در "اجق و وجق" دالها را از مدلول خالی کند، هر چند بی اطلاع از محدودیتهای زبانیِ مسئله زبان که چه بخواهد چه نخواهد به نحوی اسیر آن خواهد شد.
فارغ از برآیند اثر ژازه طباطبایی، ذهنیت آوانگارد شاعر در "اجق و وجق" ستودنی است. او درک درستی از هنر دارد، و از همین روی تعهد تحسین برانگیز و وفادارانهای به هنر، متن ادبی و خود شعر. این مسئله زمانی اهمیت بیشتری مییابد که به تاریخ انتشار دفتر شعر "اجق و وجق" توجه کنیم، و همین طور به مسئله تعهدهای اجتماعی یا سیاسی شاعران و نویسندگانِ وقت که البته تا حدودی بنا به شرایط زمانه از آن ناگزیر بودند، و هر که به سیاق خاص خودش آن را بروز میداد.
بخشی از یک گفت و گو
مجتبا پورمحسن سال ۸۶ با ژازه طباطبایی گفت و گویی کرد. این گفت و گو به دلیل انتشار دو مجموعه شعر ژازه یعنی "ابلق" و "اجق و وجق" بود در اواخر دهه ۴۰ شمسی.
آقای طباطبایی قبل از انقلاب دو تا کتاب از شما منتشر شد به نامهای ابلق و اجق و وجق که دو تا مجموعه شعر بود. آن کتابها در آن سالها خیلی سر و صدا برپا کرد الان که به آن کتابها نگاه میکنید نظرتان راجع به آن شعرها چیست؟
به گذشته من دیگر هیچ وقت فکر نمیکنم. شما چه فکر میکنید؟
من میخواستم نظر شما را بدانم.
بدانید که چه بشود؟
ببینم انتشار آن شعرها چه تاثیری در شعر معاصر ایران داشته؟
این را شما باید بفرمایید من نباید بگویم.
چه شد که دیگر به شعر ادامه ندادید آقای طباطبایی؟
من همیشه کارم را انجام میدهم.
چرا پس از شما خبری نیست؟
برای اینکه من حقهباز نیستم مثل دیگران که همیشه حرف بزنم.
کارهایتان را منتشر نمیکنید؟
چه احتیاجی است. شرایط جوری نیست که آدم شعر بگوید.
چرا؟
از شما میپرسم چرا؟
یعنی شرایط جامعه طوری نیست که شعر بگویید؟
هستش؟
برای شعر گفتن یا انتشارش؟
برای زندگی، شعر گفتن و انتشارش و فکر کردن و هر چیز دیگر.
چرا اینقدر ناامید هستید آقای طباطبایی؟
من خیلی امیدوارم. امیدوارم که این زندگی درست شود.
جریانات شعر را در سالهای گذشته هم دنبال کردید؟
یک کارهایی میکنیم دیگر.
نظرتان راجع به این اتفاقات چیست؟
من نظری ندارم .چه لزومی دارد آدم حرف بزند؟ چه بگوید؟ بیخودی حرف بزند؟
آن موقع که کتاب اجق و وجق در آمده بود…
آن موقع خیلی مدرن بود حالا دیگر خیلی گذشته از آن زمانها.
آن موقع خیلی بیشتر حرف میزدید؟
حرف نمیزدم، عمل میکردم، حالا هم عمل میکنم.
تاریخ ادبیات را نگاه میکردم آن دو تا کتاب شما را میدیدم خیلی تعجب میکردم که آن سالها شاعری یک چنین شعرهایی گفته و الان ما داریم دوباره همانها را یک جورهای دیگری تجربه میکنیم به عنوان کارهای نو.
برای اینکه آن زمان میخواستند و زمان، زمانی بود که حرکت وجود داشت، حالا شعر حرکت ندارد چه چیز دارند میگویند؟ آشغال میگویند و تکرار مکررات میکنند و نشخوار میکنند.
شما به این دلیل شعر نمیگویید چون شعر خریدار و مخاطب ندارد؟
خب، برای چه باید آدم کاری انجام دهد که معنی نداشته باشد.
من انتظار داشتم ژازه طباطبایی که در آن سالها آن شعرها را مینوشت در این سالهایی که …حالا هم بنشیند بنویسد.حالا هم بنشینید مدرنتر از آن بنویسید.
خب بعد چه، بخندید؟
چرا بخندیم؟ مگر آن موقع خندیدند؟
نه، حالا میخندند، میگویند چه آدمهایی، چقدر وقت تلف کردند، الان شما خودتان دارید به من میگویید.
«یک روز نویسندهام و یک روز نقاش. از خواب برمیخیزم و یک روز شخص دیگر و این آتش درون من همیشه هست، ولی من قالب را هر روز یکجور مییابم. باید حرفی داشت، شکل بیان پیدا میشود.»
سیدعلی طباطبایی معروف به «ژازه تباتبایی» سال ۱۳۰۹ در تهران متولد شد. به هنرستان رفت، دیپلم نقاشی گرفت و نمایشگاه گذاشت، اما اینها تنها مسیر او در دنیای هنر نبود. ژازه به دانشکدهی ادبیات نیز رفت. در رشته کارگردانی و مبانی تئاتر شاگرد اول دانشکده شد و نمایشنامه نوشت و تئاتر کارگردانی کرد. یکی از مهمترین فعالیتهایش، تأسیس نگارخانه «هنر جدید» در سال ۱۳۳۴ بود. این گالری خیلی زود به یکی از پاتوقهای هنرمندان همدورهی او تبدیل شد. تباتبایی از پیشگامان مکتب سقاخانه بود؛ مکتبی که در اوایل دهه ۴۰ شکل گرفت.
به کار بردن ایدههای خلاقانه در مجسمهسازی باعث شد کارهای این هنرمند مورد توجه جامعهی هنری آن زمان قرار گیرد. او برای ساخت مجسمههایش از قطعات ماشینهای اسقاطی استفاده میکرد. رفتوآمد او به گاراژهای تهران برای یافتن این قطعات باعث شده بود، گاراژدارها و اوراقچیهای مولوی و شوش او را خیلی خوب بشناسند. اسب، زن، خورشید و شیر بیشترین موضوعاتی بودند که ژازه در آثارش بهعنوان سوژه از آنها استفاده میکرد. نقشهای سنتی، جلوههای دیداری فرهنگ مردم، افسانهها، شعر، مظاهر زندگی شهروندی و ... نیز از سوژههایی بودند که این هنرمند در نقاشیهایش به آنها میپرداخت.
حمید شانس -هنرمند مجسمهساز- در گفتوگو با خبرنگار ایسنا، دربارهی این هنرمند و آثارش گفت: من دربارهی خیلی از هنرمندان مجسمهساز، کارهای پژوهشی انجام دادهام، اما تا کنون فرصت نشده درباره ژازه این کار را انجام دهم. با این حال، به نظرم نقش بعضی هنرمندان بهواسطه تأثیری که با آثارشان میگذارند، در هنر ما بسیار پررنگ است. ژازه در دورهای که مجسمهسازی در مملکت ما هنر فقیری بود، سالها کار کرد و مجسمههای زیادی خلق کرد. او معرف جریان مدرن مجسمهسازی به جامعه هنری و روشنفکری دوره خود بود. او به نسلی از مجسمهسازان تعلق داشت که در معرفی هنر نو نقش تاریخی بازی کردند.
او افزود: به دلیل همین رویکرد نو بود که در ابتدا، مواضع تندی نسبت به هنر او نشان داده شد و برای جامعه روشنفکری آن زمان که بهگونهای به هنر متعهد قائل بودند، هنر ژازه قابل جذب نبود و با او همراهی نمیکردند. در آن زمان، یک جو منفی علیه هنرمندان مدرن وجود داشت. با این حال، هنرمندانی مانند ژازه برای پیشبرد هنر مدرن مبارزه میکردند.
شانس همچنین بیان کرد: در برخوردهای شخصی که با ایشان داشتم، ژازه را انسانی با ذکاوت، با هوش و با حافظه بسیار قوی یافتم. همهچیز در خاطرش میماند و بهشدت دقیق بود. مثلا اگر چند سال پیش در جلسهای همدیگر را ملاقات کرده بودیم، جزییات آن دیدار در خاطرش مانده بود.
آثار نقاشی و مجسمههای ژازه تباتبایی در موزهها و کلکسیونهای شخصیاش مانند موزهی لوور در پاریس، موزهی متروپولیتن نیویورک، موزهی هنرهای معاصر تهران، نگارخانهی سیحون در تهران و پریوات کلکسیون در آلمان نگهداری میشوند. همچنین آثار تباتبایی در نمایشگاههای مختلفی در کشورهای بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، یونان، آلمان، ترکیه، هند، چین و آمریکا بهنمایش گذاشته شده است.
او تا کنون بیش از ۴۰ جلد کتاب شامل داستانهای فولکلور، رمان، شعر، نقدهای هنری و نمایشنامه منتشر کرده است. ژازه اولین داستان خود را به نام «شن و نی» در ۱۲ سالگی نوشت. در سال ۱۳۲۵ نیز داستان «پسر کوچک» را چاپ کرد. «دندان سوسمار» و «شطرنج زندگی» از دیگر کتابهای این هنرمند هستند.
او همچنین نمایشنامههای بسیاری نوشت که از جملهی آنها میتوان به «شکوفههای پژمرده»، «لرد چیچی یانف»، «جای پا» و «آقاموچول» اشاره کرد.
دربارهی زندگی هنری ژازه تباتبایی دو فیلم با نامهای «شرح حال» و «کوچه پاییز» توسط خسرو سینایی ساخته شده است.
ژازه تباتبایی در ۲۰ بهمن ۱۳۸۶ در بیمارستان آتیه تهران درگذشت.
«مستند کوچه پاییز اثری از خسرو سینایی»
«مشاهده آثار ژازه تباتبایی در حراجیهای مختلف»