درباره شغل و مهارت طراحی گرافیک
دستها و چشمها
گرافیک تا دو دهه پیش از این چیزی در ردیف هنرهای صناعی یا به تعبیر نادقیق اما آشناتر «صنایع دستی» بود؛ مبتنی بر مهارت و کاربردی. کسی که جلد مجله یا پوستری میساخت میبایست توان تصویرگری و رسامی و حروفنگاری میداشت و به همین دلیل بسیاری از آثار بهصورت گروهی و با همکاری چند صاحبفن ساخته میشد.
از این منظر جامعه، گرافیستها را مثل هر صنعتگر دیگری به جا میآورد؛ مثل قلمزن یا میناکار یا کفشگر با این اختلاف که چون کار گرافیست یا نقاش تبلیغاتی کمی لطیفتر بود و جامعهی گرافیستها اغلب پکلکراواتی و تحصیلکرده بودند، بهشان احترامی مضاعف میگذاشتند. گرافیست با دستهایش کاری میکرد که کس دیگری از عهدهاش برنمیآمد و آن ترسیم اشکال و نقوش و... بود. البته که همهی مردم هم سراغ گرافیست نمیرفتند چنانکه همهی مردم در خانهشانظرف قلمزنی نداشتند. یعنی کسی میتوانست کتاب چاپ کند و رویش با یک فونت در چاپخانه عنوان کتاب را بنویسد و تمام؛ انگار کسی ظرف مسی ساده داشته باشد؛ چرا که پول خریدن ظرف قلمزنی شده و جلد نقاشی شده را نداشت. اما اگر میخواست جلد نقاشی شده داشته باشد باید سروقت کسی میرفت که بلد است با رنگ و کاغذ و شابلون و زیپاتون آن را خلق کند.
دو دهه قبلتر اما ابزاری وارد کار گرافیستها شد که کمکم همهچیز را عوض کرد و حتی «گرافیست»ها را تبدیل به «طراح گرافیک» کرد. با انقلاب دیجیتال و همهگیر شدن ابزار دیجیتال چهرهی گرافیک تغییری اساسی کرد؛ جنبهی «صناعی» و «مهارتی» گرافیک به محاق رفت و فراموش شد. دیگر انداختن یک گل یا پرنده روی جلد کتاب یا آگهی، آنقدری سخت به نظر نمیرسید که برایش به گرافیست کاربلد مراجعه بکنند. همان که قبلا توی چاپخانه با حروف سربی زر سیاه ۴۸پوینت نام کتاب را مینوشت و روی مقوای الوان چاپ میکرد و میداد دست صحاف که فرمهای تاشده را تجلید کند، یک کامپیوتر گذاشت توی دفتر چاپخانه و چند لوحفشردهی تصاویر آماده هم خرید و باقی ماجرا را همه میدانیم. گرافیست هم که دید دیگر جنبهی صنعتگرانهاش بهچشم نمیآید و البته خودش هم بیمهارت شده بود بر جنبهی خلاقه و هنرمندانهی خودش و شغلش تاکید کرد و حتی تغییر نام از گرافیست به طراح گرافیک برای تاکید بر این جنبهی «مهارت ذهنی» بود؛ میخواست به آن چاپخانهچی بگوید درست است که تو هم یک گل و بوته روی جلد میگذاری و من هم گل و بوته میگذارم اما کار من بهتر است چرا که من «هنرمندانه» و «متفکرانه» و «خلاقانه» این کار را میکنم.
این رفتار را من بیشتر یک «دفاع ذهنی» میدانم از طرف گروهی که مهارتش را از دست داده بود و یکباره از بلندای برج و باروی توانمندیهای دستیاش به پایین پرت شده بود. روزی که کامپیوتر و ابزار دیجیتال وارد بازار گرافیک شد بسیاری از بزرگان در برابرش مقاومت میکردند چرا که میفهمیدند با این ابزار خیلی از مهارتهایشان بیمعنا شده و باید این وسیله را فرابگیرند و از سویی دیگر آنقدر هم هوشمند نبودند که بدانند با حفظ همان شیوهی شخصی و سبک کار دستی و توسعه دادنش به فضا و ابزار جدید و تطبیق این دو گونه با هم، بهتر میتوانند در بازار دوام بیاورند. به جز معدودی گرافیست صاحب فکر که به این طریق، موفق به حفظ جایگاهشان شدند، اغلب یا از گرافیک به نقاشی و فاین آرت مهاجرت کردند و یا بازنشستگی پیش از موعد گرفتند.
پس از این، نوعی خودبسندگی در بازار بهوجود آمد. بسیاری از کسب و کارها ترجیح دادند یک اپراتور در مجموعه داشته باشند و نظراتشان به دست کارمند/اپراتورشان تبدیل به تصویر شود. طراحان هم در این خودبسندگی شریک بودند؛ همانطور که صاحب کسب و کار ترجیح داد خودش با یک لپتاپ، تبلیغات مطبوعاتی یا طرح جلد کتاب یا صفحات کاتالوگ محصولش را تولید کند، طراح گرافیک هم ترجیح داد به جای کار گروهی و سپردن عکاسی به عکاس متخصص (چنانکه در عصر پیشادیجیتال میسپرد) یک دوربین دیجیتال بخرد و در دفترش با کیفیتی پایینتر اما ارزانتر کارش را انجام دهد. قس علیهذا خوشنویسی و تصویرسازی و چه و چه. با کژ و کوژترین قلمهای شبهخوشنویسی کارهایشان را لیاوت کردند و بهجای سفارش تصویرگری به یک تصویرساز متوسل لوح فشرده و اینترنت شدند. به قول قدیمیها از هر دست بدهی از همان دست میگیری؛ کیفیت اجرایی گرافیک پایین آمد و این هم نتیجهی کار خود ما بود. حال آنکه جنبههای مهارتی هنوز در گرافیک اهمیت بالایی دارد. اصلاح رنگ و دوربر یک عکس یا ساختن یک تصویرسازی یا عکاسی از محصول هنوز با وجود تمام ابزارهای مدرن کاری است که نیاز به مهارت بالایی دارد و هم ما و مشتریانمان این را فراموش کردهایم.
از آنسو بر جنبههای خلاقه و متفکرانهای تاکید کردیم که اغلب جامعهی طراح خود از آن خالی بودند و اگر میداشتند هم چندان کارآمد نبود. آیا ساختن یک ست اوراق اداری یا آگهی متنی برای روزنامه بیشتر کار خلاقهاست یا مهارتی؟ اکثر کارهای گرافیک مصرفی تا حد بسیار زیادی به مهارتهای اجرایی و زیبایی بصری نیاز دارد تا خلاقیت. کارکرد خلاقیت و نوآوری هنرمندانه در بخش بسیار محدودی از کارهای گرافیک است. اغلب این بازار نیاز به مهارت دارد. این را اضافه کنیم به جامعهی ایدهگریز. جامعهای که هنوز قوانین کپیرایت و حقوق مالکیت معنوی برایش مفهومی لاکچری و خنک حساب میشود. در بستر چنین اجتماعی حرف زدن از خلاقیت مضحکهای بیش نیست.
حرف را جمع کنم؛ همهی اینها را گفتم تا بگویم چرا به عنوان شغل جدی گرفته نمیشویم و در خطریم؛ ما چیزی را داریم به بازار عرضه میکنیم که نیاز غالب بازار نیست. دائما از خلاقیت و نوآوریای حرف میزنیم که نیاز بازار نیست، تازه اگر خود واقعا واجد آن تواناییها که ادعایش را میکنیم باشیم و در عوض چیزی را که بازار نیاز دارد یعنی مهارت، نه در آکادمیها آموزش میدهیم و نه در حیطهی عمومی بر آن تاکید میکنیم.
*طراح گرافیک- منتقد هنرهای تجسمی