به مناسبت سالروز تولد کاوه گلستان
جانِ بی تنِ زنده
کاوه گلستان، عکاس سرشناس ایرانی در خانواده ای فرهیخته متولد شد. اون مجموعه های متعددی در عکاسی مستند اجتماعی از خود به جای گذاشته است. هفدهم تیر ماه سالروز تولد اوست. مهدی یزدانی خرم، نویسندهی معاصر به همین مناسبت راجع به یکی از عکس های او از زمانِ جنگ، یادداشتی منتشر کرده است.
اگر کاوه گلستان جان داشت امروز و بیتن نشدهبود، شصت و نه ساله میشد. روز تولدِ یک ذهنِ زیبا. حتا کسانی هم که چندان دستی در تاریخِ عکاسی ایران ندارند، حتا آنها که هنوز به عکس به عنوان امری تزیینی و گاه بلاتکلیف نگاه میکنند و حتا افرادی که فکر میکنند عکاسی صرفن کاریست برای آلبومها و حالا هاردهای خانوادهگی اسیر قابهایی از کاوه گلستان شدهاند. ناخواسته. اویی که چنان تکثیر شد و حضور داشت با عکسهایاش که نمیشد ندید و نادیدهاش گرفت. این عکس که امشب برای احترام دوچندان به این عکاس روایتساز انتخاب کردهام شاهکاریست تمامعیار. سربازِ کمسنِ ژ-۳ در دست در حال گذر از مقابل تانک دشمن. در یکی از روزهای آغازینِ جنگ. و آن کتانیهای پاشنهخمشدهی چینی که پای سرباز است و لرزش محو پای جلو که نشانِ حرکتِ سریع اوست. به پلانی بینقص میماند از یک فیلم تبلیغاتی روسی یا آمریکایی اما خودِ جنگ است، خود کاوه. عکسی که هم شورساز است، هم ترسناک. هم یک مواجههی کلاسیک دو بدن، بدنِ بیولوژیک و بدنِ بیجان درگیر جنگ را نشان میدهد، هم هراس میافکند از مصممبودن لولهی تانک برای شلیک. و کاوه آنجاست. مثل همان سذباز. خمیده، چشم در چشم خطر. کاری که در تمام عکسهایاش میکرد. چه وقتی از زنان شهرِ نو عکس بذمیداشت، چه در درگیریهای انقلاب و چه روایت کارگران و... خطرِ یک واقعیت جهندهی بیرحم. چیزی مثل «فَصد» گشودنِ رگ اصلی بدن برای تحریک همهجانبهی سیستم دفاعی و از سویی دیگر روانکردن خون. و این رگ گشاده گاه خوناش را به ارتفاعی پرتاب میکند که حیرتانگیز است. برای گلستان تمامِ موضوعها و موقعیتها چونان همین بدن بودند که باید رگگشایی میشد. رگی که درش خونی فَحل آمادهی پرتاب بود. گاه داغ و پر زور و گاه سرد و غلیظ. و این میان ناظران بودند که میدیدند این رفتار را و البته واقعیتی که خود را نمایان میکرد. تانک و سرباز جوانِ داوطلبِ. پای بیپوتین و شهری که ویران شده. گلستان مخاطب را دچار تماشای وضعیتی کرده که در اضطرابِ خود باقی میماند. اضطرابِ جنگی چنین. نه از سرنوشت .سرباز در قاب خبری میدهد، نه تانک. و این تعلیق کشنده را میتوان در انبوهی از عکسهایاش دید. او هرچند مستندنگاری میکرد اما زاویه و نگاهِ خود را داشت. در عکسهایاش میتوان این رویکرد را به سادهگی درک کرد. او همین پسر جوان است مقابل وحشت و قدرت و فربهگی واقعیت. ایستاده مقابلِ هم و در نبردی دائمی. او در حال رگردن از این امر و واقعیت در حال دفاع از بدنِ متراکمِ خود. این قصهی بزرگ کاوه بود، قصهی راه و رفته و رفتار.
*
نویسنده این یادداشت را پیشتر در صفحه اینستاگرام خود منتشر نموده است