به مناسبت سالمرگ "هانیبال الخاص"
آموزش برایش سه کلمه بود "کار،کار،کار"
"هانیبال الخاص" از نقاشان نوگرای معاصر ایران بود که بیش از 35 سال از زندگیش را در آموزش سپری کرد، اما همواره نقاشی بر کارهای دیگرش سایه افکنده بود. او در "هنرستان پسران"، "دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران"، "دانشکده مانتی سلو ایالت ایلینوی آمریکا" و "دانشگاه آزاد" تدریس کرد، اما به گفته خودش نه حقوق بازنشستگی می گرفت و نه بیمه پزشکی داشت.
اقتصاد هنر آنلاین- مهسیما شکریان: "هانیبال الخاص" در سال 1309از پدر و مادری آشوری در کرمانشاه متولد شد. نقاشی را در سنین بسیار پائین شروع کرد و برای مجلات فکاهی نظیر "توفیق" کاریکاتور می کشید. بعدها وقتی به تهران آمد به کلاس "جعفر پتگر" رفت تا نقاشی را به طور جدی تری دنبال کند.برخی از کارهای الخاص منحصر به فرد، غیرمنتظره، ابتکارى و به یادماندنى بودند. در همین کلاسها، به پرتره تمایل نشان داد و در طول این سالها الخاص به عنوان نقاشی فیگوراتیو شناخته شد. همواره تصویر انسان، چهره انسان و اندام انسان دلمشغولی اش بود.
الخاص با سانسور مخالف بود و پیش از انقلاب برای دفاع از آزادی نشر و بیان به عنوان شاعری آشوری به عضویت "کانون نویسندگان ایران" در آمد. او در آن سالها با نویسندگانی مانند "جلال آل احمد"، "غلامحسین ساعدی"، "نادر نادرپور"، "سیروس طاهباز"، "جمال میرصادقی"، "محمد قاضی" و "رضا براهنی" و "محمود اعتماد زاده" دوستی و معاشرت داشت.
علاوه بر هنر نقاشی که دلمشغولی اصلی اش بود، او به شعر هم عشق می ورزید. آشوری بودن و طبع شعرش باعث شد تا اشعار زیادی به زبان مادری بسراید و اشعاری از "نیما یوشیج"، "ایرج میرزا"، "میرزاده عشقی"، "پروین اعتصامی" و غزلهای "حافظ" را با حفظ وزن و قافیه و معنی به زبان آشوری برگرداند.
آثار این نقاش نوگرای معاصر در بیشتر از یکصد نمایشگاه انفرادی و بیش از دویست نمایشگاه گروهی در ایران و اروپا و آمریکا و کانادا به نمایش در آمد.
الخاص چهار کتاب آموزش هنر تالیف کرد و برای ده ها کتاب طرح روی جلد کشید. "هانیبال الخاص" عضو دوره های مختلف "دوسالانه نقاشی معاصر ایران" در دهه 30 و 40 بود و مدت دوسال گالری" گیل گمش" را که از اولین گالری های معاصر ایران بود، اداره کرد.
در دهه پنجاه نیز چهار سال در روزنامه "کیهان" نقدی هنری نوشت.
"هانیبال الخاص" به دلیل حاد شدن بیماری هایش 23 شهریور 1389 در سن 80 سالگی در آمریکا درگذشت.
"بونا الخاص" پسر "هانیبال الخاص" در مجله "کرگدن" و سایت "انسان شناسی و فرهنگ" درباره پدرش مینویسد:
"با این لرزش دست چطور میخواهی نقاشی کنی؟
این را پدربزرگم به پدرم میگوید، وقتی که هانیبال کوچک از تصمیمش برای نقاش شدن حرف میزند. پدرم در پنج سالگی مالاریا میگیرد و پس از آن لرزش دست راستش شروع میشود و هیچوقت هم تمام نمیشود. پدرم راست دست بود و پدربزرگ فکر میکرد با این لرزش، نمیتواند از پس نقاشی کردن بربیاید. خیلی طول نکشید که پدربزرگ فهمید اشتباه میکند. هانیبال در تمام مدتی که مشغول نقاشی بود، برای اینکه لرزش دستش را کنترل کند، با دست چپ، مچ دست راستش را میگرفت، اما این اتفاق سبب شده بود که توانایی نواختن ساز را نداشته باشد.
هانیبال الخاص، علاقه زیادی به موسیقی داشت و اتفاقا سلیقهاش هم در انتخاب موسیقی خوب بود. به همین دلیل، "حسین علیزاده" که آن زمان جوان بود و در خانه ما رفت و آمد داشت، تصمیم گرفت به پدر نواختن تار را بیاموزد. چند جلسهای گذشت، اما لرزش دستهای پدر، مانع پیشرفت کار میشد. دست آخر علیزاده نیز قبول کرد که با این وضعیت امکان یادگیری تار برای او وجود ندارد، ولی همزمان به نکته جالبی هم اشاره کرد. او گفت در تمام دوران تدریسش، هیچ شاگردی نداشته که بهخوبی پدرم، ریز بزند. ریز زدن در تار، کار بسیار سختی است که هر کسی از پس انجام آن برنمیآید و لرزش دستهای پدر باعث شده بود که توانایی خوبی در انجام این کار داشته باشد.
جالب است بدانید که "هانیبال الخاص"، مشکل بیخوابی داشت. هرشب بیشتر از دو ساعت نمیتوانست بخوابد. بعد هم بیدار میشد و کارش را از سر میگرفت. در ایام جوانی و نوجوانی، زمانی که دیروقت به خانه میآمدم، پدر را در حال نقاشی میدیدم. گاه پیش میآمد که من را چهار صبح از خواب بیدار میکرد و میخواست برایش فیگور خاصی بگیرم تا او نقاشی کند. من هم خوابآلوده، حالتم دائم به هم میخورد و غر میزدم که خوابم میآید و پدر هم سرم داد میزد که فیگورم را تغییر ندهم. البته اینطور نبود که همیشه با هم دعوا داشته باشیم. اتفاقا با من و خواهرهایم خیلی مهربان بود. او بود که به ما یاد داد چطور به دیده طنز به جهان اطرافمان نگاه کنیم و خشکبین نباشیم. بیش از همه چیز روی اهمیت کار تاکید میکرد. آموزش او به بچههایش در سه کلمه خلاصه میشد: کار، کار و کار! او معتقد بود که کار در زندگی خیلی مهم است. میگفت هر چیزی را که شروع میکنید، با جدیت ادامه دهید، چون اگر نانوا هم باشید، بعد از شصت سال کار مداوم میتوانید بهترین نان را بپزید و این خیلی ارزشمند است. معتقد بود که باید هر روز صبح زود مثل نانواها از خواب برخیزد و کارش را شروع کند و همه چیز هم مرتب، منظم و تمیز باشد. البته در نظر او اهمیت کار، به پول و درآمد نبود. همانطور که خودش بیش از آنکه تابلوهایش را فروخته باشد، آنها را به دوستان و شاگردانش هدیه داده است. خیلی دست و دلباز بود و اصلا در بند این حرفها نبود."