اندر احوال مجتمع خلیج فارس که قرار بود چون نگینی بر تارک شیراز جنتتراز بدرخشد!
هایپر خلیج
پیشدرآمد «کلان» صفتیست که درون خود بزرگی ویژهیی دارد و وقتی پس و پیش آن جزء یا کلمهی دیگری مینشیند، کلمههای تازهیی ساخته میشود و پیرو آن روبهرو شدن با جناب «کلانتر» که یادآور بزرگتر محله و «کلانشهر» که معادل متروپولیس است، دور از انتظار نیست. حالا حکایت بازارهای بزرگ یا «مگامال»هاست که گوشه به گوشه در کلانشهرهای ایران دارند سر بر میآورند و چهرهی دیگرگونی به زاویههایی از شهرها میدهند که معمولا زیبا نیست، اما بیتردید جذابیت دارد.
از میان این کلانشهرها، در جادههای رو به جنوب از دروازه قرآن که بگذریم تا وارد شیراز شویم، در دوردست به «مجتمع خلیج فارس» میرسیم که بزرگترین واحد تجاری آن را برند غریبهی «هایپرستار» اشغال کرده و پیشوند «هایپر»ش به جای همان «کلان» نشسته جلو «مارکت» به جای «بازار» و سرخوشانه اسم «هایپرمارکت خلیج» - یا حتا خلاصهتر، «هایپر خلیج» - را سر زبان شیرازیها و مهمانانشان انداخته است. جالب آن که جمع گریبانچاک آب و خاک این سرزمین روی نقشهی جغرافیا، خاصه در شبکههای اجتماعی مجازی، حوصله ندارند تا «خلیج فارس» را این بار کامل بگویند یا یقهی کسی را به خاطر خلیج بدون اضافهی ملکیت بگیرند! فارغ از این دعوا، حکایت «مجتمع خلیج فارس» در شیراز به همان بی سر و سامانی تعبیر «هایپر خلیج» است وقتی که در افواه عامه میشنویم. میگویید چهطور مگر؟ میگویم از روی شماره همراه این نوشته شوید تا چهطورش را سر در آورید.
اول، موقعیت جغرافیایی مجتمع خلیج فارس که از یک طرف در منتها الیه جادهی غرب شیراز، کیلومتری مانده تا پلیس راه خروجی به سمت سپیدان و از یک طرف درست ابتدای جادهی ورودی شهر جدید صدراست و از طرفی مقابل شهرک گلستان.
موقعیت ییلاقی جادهی سپیدان و روستاهای آن سمت، سبب آمد و شد سنگین خودرویی همیشهگی میشود. همچنین، جمعیت زیاد صدرا و گلستان و تقاطع ورودی آنها با جادهی سپیدان منجر به شکلگیری گلوگاه ترافیکی در آن محدوده میشود. حالا و در این سالها که «هایپر خلیج» در همان گلوگاه سر و کلهاش پیدا شده، علت مؤثر دیگریست بر بیشتر کش آمدن شیراز در دروازهی غربی که بیقوارهگی شهر را با درازای بیش از چهل کیلومتریاش تشدید میکند.
دسترسی متوازن به خدمات شهری و مسیریابی منطقهیی به خاطر همین بیقوارهگی مدتهاست در آن مسیر کیفیت مخدوش و نامطلوبی دارد. با این اوصاف، حتا در بهترین شکل و حالت، این مجتمع بزرگ چیزی جز یک غده با رشد نامتوازن در آن محدودهی جغرافیایی شهر که بی تنبوره رقاص است و از بیماری توسعهی ناهنجار درد میکشد، نمیتواند به حساب آید.
در حاشیهی همین موقعیتشناسی جغرافیایی، دشتی هم که بر پهنهاش پی مجتمع را ریختهاند، جای حرف زدن دارد. نمیدانم از خود آن باید حرف زد و بافت زمینشناختیاش یا از مهندسی طرح ساختمانی این مجتمع! این محل اشکال و پرسش است که آیا مطالعات مهندسی پیریزی و سازهی این بنا با چه محاسبات سنجیدهیی و متناسب با وسعت کار صورت گرفته است یا خیر. اگر آری، ورای ریز شدن در بحثهای تخصصی مربوط به این حوزهی زمینشناسی و ساختمان، چرا نتیجهی این طرح بزرگ عمرانی این شده که در ضلع شمالی اراضی مجتمع که بنا بود هتلی بلندمرتبه و پنج ستاره ساخته شود، اکنون به خاطر نشست زمین و پی ساختمان، تنها یک سازهی استوانهیی نااستوار متروکه به جا مانده است؟ آیا پاسخدهندهیی هست؟
دوم، در بارهی بازاریابی تجاری خود مجتمع میشود داد سخن سر داد که بعد از سالها هنوز که هنوز است تعداد بسیاری از واحدهای تجاریاش خالی ماندهاند و معلوم نیست مالکانی که بیش از یک دهه است آنها را پیشخرید کردهاند، چرا برایشان نمیارزد آنجا کرکرهی دکانشان را بالا بکشند. بسیاری دیگر از واحدها هم یک در میان تعطیل میشوند یا آگهی تغییر شغل میزنند و جا را برای تجارت احتمالا ناموفق بعد از خود خالی میکنند. اینجاست که باید پرسید بعد از این همه هزینهی سختافزاری برای بنای همچه ساختمان عریض و طویلی، واقعا چرا به کار گماشتن یک ستاد تنظیم و توسعهی بازار که بتواند با تبلیغات مناسب سبب نامآوری کارآمد مجموعه شود، نادیده گرفته شده است.
باری، در همین حال و روز، طراحی داخلی مجموعه هم چنان است که به جز چند بخش اصلی و گذر محوری در مسیر منتهی به بازار هایپرستار، اکثر واحدهای تجاری در یک شلوغی و بی در و پیکر بودنِ سرگردانکننده تنها باید دل به مشتریان رهگذری خوش کنند و اصلا مفهوم چشمانتظاری مشتریان دائمی معنایی ندارد برایشان. دستهیی دیگر از واحدهای تجاری مجتمع هم، حتا آنها که صاحب نام و نشان شناختهشدهتری هستند و احیانا در مرکز شهر فروشگاههای دیگری دارند، به خاطر در حاشیهی شهر بودن و دوری از جریان اصلی رقابت برای مصرف، کم و بیش به عرضهی کالاهای بنجل، بدون نام و نشان و بیکیفیت خارجی مشغولاند یا حتا به رغم ادعای تخفیفهای همیشهگی و جشنوارهی فروش مستمر دیده شده در مواردی در مقایسه با سایر فروشندههای محصولات مشابه در شهر گران میفروشند. نکند اوضاع چنان است که مشتریانشان تنها یک بار یا دیر به دیر به سراغشان میروند و قرار نیست اگر ناراضی و مغبون شوند، بیدرنگ به سراغشان برگردند تا حقی اگر زائل شده، باز ستانند؟ گذر زمان هم که غبار فراموشی بر ذهن آن دسته از مشتریانی که بعد از مدتها باز به آنجا میروند، خواهد پاشید! پس، خیال آنها که باید آسوده باد!
از همین منظر، حتا به راهاندازی مجموعهی «هنرشهر آفتاب» هم میتوان نگاه کرد که سعی کرده تشکیلات گستردهی خود را در انتهای شمالی بخش تجاری مجتمع برپا کند؛ تشکیلاتی که شامل چند سالن سینمایی رنگارنگ، چند بوفه و کافه و رستوران، چند کتابفروشی و گالریست. هر چند، از یک سو با بازاریابی اختصاصی و متفاوت و از دیگر سو با جداسازی و تفکیک فیزیکی آن مجموعه از کلیت مجتمع انگار تلاش شده تا «هنرشهر» خود را از بیرونقی برهاند، نگذارد که انگ بی سر و سامانی به آن بچسبد و حتا هویتی مستقل برای خود دست و پا کند، اما گزاف نیست اگر گفته شود که آن مجموعه هم از دردهای مشابهی با کلیت مجتمع رنج میبرد، اگر نه به همان شدت.
سوم، توجه به نقش این مجتمع در زندهگی شهری اهالی شیراز و دقت در ریختشناسی جمعیت مراجعهکننده به آن است که جای تأمل دارد.
به نظر میرسد بخش تجاری این مجتمع بیش از آن که پاسخگوی نیاز مصرفی اهالی شیراز باشد، به عنوان یک جاذبهی سیاحتی برای دستهیی از مهمانان و مسافرانی که به شیراز میآیند، محسوب میشود؛ آن دسته از مسافرانی که میخواهند برای خانواده و دوستانشان در شهر خود سوغاتی ببرند و البته برایشان اهمیتی ندارد که آن هدیه و سوغات که از شیراز میبرند رنگی از شهر گل و بلبل دارد یا نه. حتا آن تکهی فرهنگی مجتمع هم که با مرزبندی مشخصی سالنهای سینما و بخشهای الحاقیاش را در بر گرفته، هنوز موفق نشده مخاطبان جدی خود را به صورت پیوسته جذب کند، چندان که به جز روزهای آخر هفته، آن هم تنها از عصر و غروب به بعد، به نظر نمیرسد آمار استقبال از برنامههای برقرار در سالنها رضایتبخش باشد. در همین راستا، کافهها و رستورانهای آن مجموعه هم با چنگ و دندان میکوشند سر پا بمانند. این فشار و برآورده نشدن توقع چنان عرصه را بر یکی از مهمترینهایشان تنگ کرد که تعطیلی را به نبرد برای بقا ترجیح داد و تلاش کرد تا شعبهی اصلیاش را در مرکز شهر تقویت کند. و دو سه فضای عمدهیی که برای گالریهای مستقر در آن مجموعه در نظر گرفته شده نیز احوال مشابهی را تجربه کردهاند و میکنند. یکیشان به شعبهی اصلیاش در بهترین نقطهی شهر برگشت و عطای فضای عریض و طویل سالنی را که در اختیار داشت به لقایش بخشید و یکی دیگر هم آنچنان که از قراین بر میآید، به خاطر ارتباط برقرار نکردن با جامعهی هنری شیراز عملا و کم و بیش از کوران اتفاقهای مرتبط در شهر جدا افتاده است. با این همه، نقطهی امید شهروندان برای آیندهی مجتمع خلیج فارس چه بسا تقلایی باشد که از سوی مجموعهی هنرشهر آفتاب صورت میپذیرد تا چهرهی متفاوتی و کمکمک سر و سامان یافته از هایپر خلیج برسازد.
پیآمد
حرکت روی شماره را میتوان باز هم ادامه داد، اگر ریز شویم و گوشههای دیگر قصهی «هایپر خلیج» را بکاویم. با این حال، از دیدگاه یک شهروند که چرایی برخی اتفاقات و عوارض سخت و نرم را در بارهی این مجتمع نمیتواند بفهمد و همچنین خسته است از عدم توازن در توسعه و گسترش ناهنجاریهای زیباییشناختی در سر و شکل شیراز امروز، این یادداشت در قالب روایتی گذرا و پرسشگر تا همین اندازه هم که پیش آمده بس است؛ خاصه این که با همهی این حرفها و اِشراف به کلیت بیقوارهگی، بیبرنامهگی، بیرونقی و ایرادهای دیگر، همین شهروند همراه خانوادهاش، دوستاناش و مهماناناش از شهرهای دیگر، خواسته ناخواسته، گاه به گاه از هایپرستار خرید میکند، از برخی فروشگاههای پراکنده خنزر پنزر هم میخرد، ساعتهایی را در سالنهای سینمایی هنرشهر پای فیلمهایی خستهکننده چرت میزند و گاه در کافههایی که در جریان فرهنگ کافهنشینی شهری به سختی در مسیر پاتوق شدن تقلا میکنند، فنجان قهوهیی مینوشد که احساس میکند چندان دم نیامده، اما میکوشد دل به دیدار اتفاقی یک دوست در آن دوردست خوش کند.