{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

بهمن کیارستمی: یک نفر آمد که به پدرم جرات داد دست از سر ما بردارد

بهمن کیارستمی: یک نفر آمد که به پدرم جرات داد دست از سر ما بردارد
کدخبر : 6797

بهمن کیارستمی پس از انتشار فیلم «زالو» و بازتاب‌های آن، با انتشار متنی به ارایه توضیحاتی پرداخت.

به گزارش هنر ام‌روز به نقل از خبرگزاری صبا، بهمن کیارستمی فرزند عباس کیارستمی چند روزی است با انتشار مستند کوتاه «زالو» خبرساز شده و واکنش‌های بسیاری به این فیلم و به ویژه انتقادهایی به عباس کیارستمی شده است.

حال با توجه به بازتاب‌هایی که این فیلم در فضای مجازی داشته است، بهمن کیارستمی با انتشار متنی درباره این ویدیو توضیح داده است.

متن منتشر شده از سوی بهمن کیارستمی بدین شرح است: «دیدم زالو شدیدا مورد تحلیل قرار گرفته گفتم کمی اطلاعات ضمیمه‌اش کنم جهت تنویر افکار عمومی.

یکم: زالو سال ۸۱ با همین سر و شکل ساخته شد و همان موقع نمایش‌های محدودی هم داشت. دوم: من دانش‌آموز سیستم آموزشی بودم که به آن می‌گفتند نظام قدیم. یعنی سال اول دبیرستان برای ادامه تحصیل چهار انتخاب داشتیم: ریاضی/فیزیک، علوم تجربی، علوم انسانی یا هنرستان.

باور عمومی این بود که هنرستان جای بچه تنبل‌هاست و علوم تجربی هم پیش‌درآمد پزشکی خواندن. برای همین ماند علوم انسانی و ریاضی/فیزیک. از بد حادثه برادر بزرگم که از من بسیار باهوش‌تر و درس‌خوان‌تر بود پیش از من ریاضی/فیزیک خوانده بود و بعد با رتبه عالی در کنکور، در دانشگاه صنعتی شریف قبول شده بود.

بدبیاری دیگر آن که رفیقی داشتم به اسم هوشیار خیام. (پسر مردی که در فیلم مشق شب نظام آموزشی آن سال‌ها را نقد می‌کند.) من و هوشیار در دبیرستان هم‌کلاسی بودیم و باهم می‌رفتیم کلاس پیانو و خطاطی. هوشیار ریاضی‌اش عالی بود، پیانیست و آهنگ‌ساز تراز اولی شد و خطش حرف نداشت. بنده هم در تجدید آوردن رکورد می‌زدم و در نواختن و نوشتن افتضاح بودم (و هستم) ولی قرآن و دینی و فارسی و زبانم بد نبود.

از من اصرار که تغییر رشته بدهم و بروم علوم انسانی و از پدرم انکار که تو مگه چی‌ت از احمد و هوشیار کمتره. دو سال بعد هوشیار رتبه اول کنکور هنر را کسب کرد و من ترک تحصیل کردم و رفتم به خدمت مقدس سربازی. سوم: پیش از دوران دبیرستان، خانه‌ ما چند سالی مهمانی داشت که مثل تئورمای پازولینی وقتی رفت هیچ‌کس همان آدم قبل نبود. وقتی می‌آمد سوال‌هایی که همه می‌پرسیدند را نمی‌پرسید و نمی‌گفت: عزیزم کلاس چندمی، دَرست خوبه، کدوم مدرسه میری و این‌ها؛ یعنی اصلا سوال نمی‌پرسید. می‌آمد حرف‌های عجیب می‌زد و گاهی دعوا راه می‌انداخت و می‌رفت.

زیبایی مسحورکننده‌ای داشت و نظراتش با همه فرق می‌کرد، درباره‌ درس و مشق هم چیزهایی می‌گفت که درست نمی‌فهمیدم ولی سی سال بعد که رفتم سراغش و دوباره همان حرف‌ها را شنیدم، دیدم بعله، تاثیرش را روی ساکنین خانه‌ ما گذاشته. پروانه اعتمادی به من جرات داد که نظام قدیم و جدید را ول کنم بروم دنبال کاری که دوست دارم.

فکر می‌کنم به پدرم هم جرات داد که وقتی دید بچه‌‌هایش درس‌خوان نیستند دست از سرشان بردارد و بگذارد کاری که دوست دارند را بکنند و حمایت‌شان کند. (احمد هم تحصیل در دانشگاه شریف را رها کرد و یک شرکت موفق کامپیوتر راه انداخت.) خود پروانه اما پسری هم‌سن و سال ما داشت که تا سال‌های سال خاری بود در چشم‌مان، آقامهر یا مهرداد پاکباز، هم آرتیست شد و هم تحصیلات عالیه کرد.»

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها