{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم "گام معلق لک لک" تئو آنجلوپولوس

نقد، تحلیل و بررسی فیلم "گام معلق لک لک" تئو آنجلوپولوس
کدخبر : 15932

گام معلق لک‌لک (به یونانی: Το μετέωρο βήμα του πελαργού) فیلمی سینمایی ساخته تئو آنجلوپولوس محصول سال ۱۹۹۱ است.

به گزارش هنر ام‌روز، فیلم گام معلق لک لک به‌عنوان یکی از مطرح‌ترین آثار سینمای اروپا در دهه نود میلادی، نام خالقش را به‌عنوان یک کارگردان صاحب سبک تثبیت کرد.

The Suspended Step of the Stork 1991

ژانر : درام ، عاشقانه

محصول : ایتالیا ، فرانسه ، سوئیس

کارگردان، تهیه کننده و نویسنده:

تئو آنجلوپولوس 

بازیگران :

 مارچلو ماسترویانی ،گراسیموس اسکیاداریس، دیمیتریس بولیکاکوس، ایلیاس لوگوتتیس، ژان مورو، مایکل جیاناتوس، گریگری کار

کاندیدای نخل طلای کندر سال 1991

خلاصه داستان:

داستان فیلم درباره یک خبرنگار تلویزیون به نام الکساندر است که مدتی در یک شهر مرزی مشغول به کار می‌شود. در این مکان مهاجران بسیاری از کشورهای مختلف از جمله آلبانی و ترکیه ساکن هستند. او متوجه یک پیرمرد در میان مهاجران این منطقه می‌شود که به نظر او سیاستمداری یونانی است که سال‌ها به طرز عجیبی ناپدید شده بود. الکساندر به آتن بر می‌گردد واز همسر سیاستمدار می‌خواهد که به این منطقه آمده و این مرد را شناسایی کند.

چرا باید این فیلم را دید؟

کسی که آزادی خود را از دست بدهد، دیگر انسان نیست. از این رو، کسی نمی تواند خود را به بردگی بفروشد، زیرا به محض این که برده شد، دیگر انسان نیست و بنابراین، از آن پس دیگر نه حقوقی دارد و نه تکالیفی. 

گام معلق لک لک انتقادیست خاموش. روایت کننده ی مردمی درگیر قومیت و ملیت از نزدیک. گام معلق لک لک فیلم ساکتی است که اجازه می دهد شما سوال کنید!

شاید بی‌راه نباشد اگر بگوییم «گام معلق لک‌لک» طنینی از مهم‌ترین فیلم‌های پیشین تئو آنگلوپولوس را در خود دارد: تلاش یک جوان برای ساخت اثری بر اساس یک موضوع حقیقی بی‌شباهت «به سفر به سیترا» نیست؛ ماجرای مرد جا افتاده‌ای که به نظر می‌رسد در اواخر عمر زندگی تازه‌ای را برای یافتن معنایی جدید شروع کرده ریشه در «پرورش‌دهنده‌ی زنبور عسل» دارد (هر دو نقش را مارچلو ماسترویانی ایفا کرده) و تمرکز بر بحث مهاجرت و مرزهای خودساخته‌ای که به ویرانی روابط و رؤیاهای بشری می‌انجامد یادآور «چشم‌اندازی در مه» است. «گام معلق لک‌لک» این‌گونه روی دوش «سه‌گانه‌ی سکوت» آنگلوپولوس سوار می‌شود اما خود سرآغاز سه‌گانه‌ی دیگری است که با «نگاه خیره اولیس» و «ابدیت و یک روز» ادامه پیدا می‌کند: «سه‌گانه‌ی مرزها».

photo_2022-08-17_15-14-51

 

تیتراژ و سکانس آغازین 

فیلم با نمایی باز از اجساد مهاجرانِ پناهجوی آسیایی در دریا آغاز می شود و روی این نمای تکان-دهنده مونولوگِ شاعرانۀ "مستندساز" را می شنویم:

... چطور کسی وطنِ ش را ترک ی کند؟!

چرا؟! و به کجا؟!

آیا این شبیه همان آواز قدیمی نیست:

"از یاد مبر که زمان سفر رسیده ... باد چشمانَت را به دوردست خواهد برد ..."

وعنوانِ استعاریِ منحصربفردِ فیلم ثانیه هایی بعد تجلی پیدا می کند ... جایی که افسرِ مرزبان در فاصله ای میلی متری با خطِ آبیِ مرز یونان و آلبانی یک پای خودش را بلند می کند و به مستندساز می گوید که اگر یک "گامِ" دیگر بردارد، "یک جای دیگر است" یا این که _با گلولۀ مأموران مرزیِ آلبانی_ "مُرده است!" ... 

این طعنه ای ست به مرزهای کُشنده ای که شاعرانه از انزوا و جدایی آدم ها سخن می گوید ... در حقیقت "گامِ معلق" روی خطِ مرزی با گام های برداشته و معلقِ لک لک قیاس شده است که گویی در برداشتنِ گامِ بعد تردید وجود دارد ...

در گام معلق لک لک، الکساندرِ مستندساز مشغول تحقیق دربارۀ ناپدیدشدنِ سیاستمداری مشهور است. جریان تحقیق او را به شهر کوچکی در شمال یونان می کشاند، نزدیک مرز ترکیه.

 گام معلق لک لک ها (1991) داستان شهری مرزی در یونان است که تعداد بیشماری از پناهندگان سیاسی در آن سرگردانند. آنان در فقر و سرمای شدید با حداقل امکانات در انتظار روادید زندگی می کنند . یک خبرنگار تلویزیون حین کار در شهر مزبور با پیرمردی روبرو می شود که شباهت عجیبی با نویسنده و سیاست مداری دارد که چند سال پیش به شکل مرموزی ناپدید شده است .

 سراسر فیلم کوشش ها و تجربیات او در فهم ماجراست . اما آن چه کارگردان در فیلم بر آن تاکید دارد مسله مرز ، نژاد و مرگ است. این که چطور ساختار ها وقواعد خود ساخته ی بشری – مفاهیمی چون ملیت ، مرز و نژاد - خود را به نسل های بعدی تحمیل می کنند ، علیه زندگی  و حیات بر می خیزند  و نسل های بعدی وارثانی خاموش اند که قربانی می شوند . مرز در فیلم ایهامی است میان دو کشور و همچنین میان مرگ و زندگی . جایی که هر دو این ها عجیب به یک دیگر نزدیکند اما تلاشی مرموز سعی دارد این دو را از یکدیگر جدا کند. مرز چیست ؟ چرا به وجود آمده ؟ چه می کند؟  مرد نظامی ( سروان) می گوید: « موقعیت مرزها را می دانید . خاک یونان کنار این خط تمام می شود . یک قدم دیگر بردارم جای دیگرم یا مرده ام. » کارگردان می گوید :« مرز جان آدم ها را می گیرد.»  مرز به زندگی انسان گره خورده است . محصولی انسانی که علیه او و هستی او به پا خاسته است.

photo_2022-08-17_15-24-05

 

 

 یک نمای متحرک آهسته و بسیار طولانی واگن های قطاری باری را دنبال می کند که پناهندگان در واگن هایش منزل کرده اند؛ کُردها و آلبانیایی ها و ایرانی ها و مهاجران و تبعیدیان و آوارگان و رانده شدگان ... بیشترشان ملت و مرزها و ناسیونالیسم شان را همراه آورده اند. پنبۀ همدیگر را می زنند و یکدیگر را جر و واجر می کنند، و همواره مرزهای خودشان را از نو می آفرینند. برای مثال، در صحنه ای که در اردوگاه پناهندگان می گذرد مردی می بینیم که نقش صلیبی ارتودُکسی را روی بازویش خالکوبی کرده تا «نژاد بشر را نجات دهد». مرز خطی خیالی است که دو کشور را از هم جدا می کند اما حدود مرز از جغرافیا فراتر می رود. در اینجا مرزها درون اردوگاه پناهجویان بازسازی می شوند. آنگلوپولس با قوت تمام از حدودی سوال می کند که واقعیتِ قانونیِ مرز بر انسان ها تحمیل می کند.

photo_2022-08-17_15-24-38

 

‍برای تجلّیِ شاعرانگیِ آنجلوپولوس در این بخش، ورای مونولوگ های شاعرانۀ کاراکترهای اصلیِ فیلم مثل مستندساز، سیاستمدار و همسر سیاستمدار به مونولوگ های سه کاراکتر فرعی می پردازم. سه پناهجوی کُرد، آلبانیایی و ایرانی در روستای مرزی که راجع به سختی های ترکِ وطن و پناهندگی سخن می گویند:

در اصل دوربین فیلمبرداری روی ریل حرکت می کند ولی کارگردان مستندساز را نشان می دهد که با گروه فیلم-برادری اش در سرمایی استخوان-سوز واگن های یک قطار متروک که مَأمَنی ست برای پناهجویان را به تصویر می کشند ...

پناهجوی کُرد:

بعد از بمباران شیمیایی، مجبور شدیم کشورمون رو ترک کنیم ... وقتی به رودخونه ای در مرز یونان رو ترکیه رسیدیم دیگه نتونستیم جلوتر بریم ...

کامیونی پُر از لباس های مستعمل وارد تصویر می شود ... لباس ها از داخل کامیون به بیرون ریخته می شوند ...

پناهجوی آلبانیایی:

به محضِ این که از مرز گذشتم بدبختی هام شروع شد ... همونطور که می دونستم مرگ رو پُشتِ سر گذاشتم ... تا بتونم به آزادی برسم ... هیچ وقت تو زندگیم اینطوری فرار نکرده بودم! باور نمی شد که بتونم به این سرعت بِدَوَم!

پس از بیرون ریخته شدنِ لباس ها به روی زمین، کودکانِ پناهجو برای برداشتن لباس به این کوهِ کوچکِ پارچه ای هجوم می آورند ...

پناهجوی ایرانی:

هیچ وقت توی زندگی م آرزو نمی کردم که ماه رو محکوم به مردن بکنم ... ماه با اون همه زیبایی ش، با اون همه قشنگی ش ... ماهی که به هر حال ...

اصلاً بدون وجودِ ماه شاید زندگی مفهومِ امروز رو نمی تونه داشته باشه ... مفهوم قشنگی که امروز برای انسان داره شاید نتونه داشته باشه، نمی تونه داشته باشه ... اما من اون لحظه یادمه که می خواستم ماه بمیره! می خواستم ماه درنیاد! بخاطر این که با نورش شاید ما معلوم بشیم و ما رو دستگیر بکنن ... و همیشه آرزو می کردم که مهتاب نشه ... نفرت داشتم از مهتاب! چیزی که هیچ موقع تو زندگی م، هیچ موقع یاد نداشتم که نفرت از چیزی به اون زیبایی داشته باشم ... ولی نمی دونم چرا؟! شاید وحشت از مُردن بود ...یعنی راه پشت سر من جز مرگ چیزی نبود ... اگه من اون مسیرُ نمی تونستم رد بشم، فقط و فقط می تونم بگم که مرگ منتظرم بود ...

کمی دورتر مستندساز و گروه ش از بِلبِشوی ایجادشدۀ ناشی از هجومِ کودکانِ پناهجو برای لباس ها فیلم می گیرند ...

photo_2022-08-17_15-25-39

 

 سکانس برتر

 سیاستمداری سال ها قبل ناپدید شده است و مستندساز گمان می کند که او را در اردوگاهِ پناهجویان در روستایی در مرزِ میانِ یونان و آلبانی پیدا کرده است ...

سیاستمدارِ گُمشده پیش از ناپدید شدنَ ش در کتابَش که در سال 1971 انگاشته شده از حدود 30 سال بعد سخن می گوید ...

او در مقدمۀ کتابَ ش با عنوانِ «سودازدگیِ پایان قرن» پرسشی مطرح می کند و می گوید:

"چرا نمی توانیم فرض را بر این گیریم که این خطوط را در 31 دسامبر 1999 به نگارش درآورده ام؟!"

گویی سیاستمدار می خواهد هزارۀ جدید را یک آرمانشهر یا یک مدینۀ فاضلۀ رؤیاگونه تَجَسُّم کند، ولی حقیقت با رؤیا یکی نیست، او در یک "پادآرمانشهر" یا یک مدینۀ فاسدۀ به شدّت حقیقی زندگی می کند!!! و این است مهم ترین دلیل سرگشتگی و به پوچی رسیدنِ او ... ترک کردن اطرافیانَ ش ... و ناپدید شدنَش _حتی به رغم این که سیاستمدار _به زعمِ همگان_ آیندۀ سیاسیِ روشنی داشته ...

اوج هُنرِ کارگردان زمانی ست که این اطلاعات را برای نخستین بار به مخاطب می دهد:

در شرایطی که قرار است میزگردی مهم با حضور سرانِ سه حزبِ اصلیِ کشور یونان برگزار شود، مستندساز که در پُشت صحنه حاضر است به شکلِ کنایه آمیزی در آن میدان، مقدمۀ کتابِ سیاستمدار گمشده را در تنهایی و عُزلتِ خویش می خواند!!!

در این فیلم ورای مرزهای مادی، مرزهای معنوی نیز تعیین کننده هستند ... مرزها نامرئی بین انسان ها ...

میانِ مستندساز و شریک زندگی اش _که ظاهراً یک خواننده است و حضوری بسیار ناچیز در فیلم دارد، مرزی نامرئی وجود دارد. به راستی چرا در آن روستای مرزی مستندساز جذبِ دختر پناهجو می شود؟!

میانِ شریک زندگی مستندساز و کارش _خوانندگی_ باز هم مرزی نامرئی وجود دارد ... او شاید در تنها دیالوگی که در فیلم دارد از ساعت هایی که بابت تکرار و بازخوانی در استودیو صرف کرده شِکِوه و شکایت می کند و در پایان می گوید که هیچ کدام از این بازخوانی ها با موسیقی یکی نمی شد!

یک نکتۀ جالب و طعنه آمیز دیگر اینجاست که مستندساز که مقدمۀ کتابِ سیاستمدار را در پُشتِ صحنۀ همان میزگرد معروف خوانده بود، مؤخرۀ کتاب را در همین سکانس های کوتاه که شریک زندگی اش حضور دارد می خواند ... زن جوان از مستندساز می پرسد که چرا می خواهد به روستای مرزی بازگردد؟!

مستندساز هم بجای پاسخِ او مؤخرۀ کتابِ سیاستمدار را می خواند ... سیاستمدار که کتابَ ش را با یک پرسش آغاز کرده بود، باز هم با یک پرسش کتابَ ش را به پایان می برد: "با کدامین کلیدواژه ها می توانیم یک رؤیای جمعی بسازیم؟!"

 

سکانس فوق العاده

 

 مرز و تنهایی ...

جالب است که همین مرزهای جداکننده استعاره ای هستند از تنهایی آدم های این فیلم ...

مستندساز تنها ست ... سیاستمدار گمشده تنها ست ... همسر سیاستمدار گمشده به رغم تشکیل یک زندگیِ جدید تنها ست ... افسر مرزبان نیز به گونه ای تنها ست که یک ملودیِ نوستالژیک سبب-سازِ منقلب شدن و گریستنِ وی می شود ... دختر جوان که او را جذبه و کششی ست با مستندساز هم تنها ست ... گویی مرزهایی نامرئی این افراد را احاطه کرده و آنان را حتی از نزدیک ترین اطرافیانِ شان جدا نموده اند ... حتی هم-آغوشی ها نیز این مرزها را از میان نمی برند! همسر سیاستمدار گمشده در نهایت افسردگی و درماندگی از واپسین خاطراتَ ش با همسرش برای مستندساز سخن می گوید، از واپسین عشق-بازی با او ... با کالبدِ جانداری که گویی دیگر او را نمی شناسد! غربت با عزیزترینَت، بجای شوری بی پایان!!!

مستندساز و دختر جوانِ پناهجو هم به آغوشِ هم جذب می شود ولی باز میانِ آنها نیز فاصله ای ست ... مرزهای نامرئی در زندگی آنان هم وجود دارند ... غمِ دوری بجای شورِ نزدیکی!!!

این آدم ها تنها هستند، منزوی هستند، شکسته هستند، سرگشته هستند، غریب هستند _حتی در خانه های خودشان ...

میانِ مستندساز و دختر پناهجو (که مشخص می شود دختر سیاستمدار است!) مرزی وجود دارد ... در نخستین هم آغوشی آن ها دخترک نامی دیگر را صدا می زند، می توان حدس زد که آن نام همان کسی ست که دخترک به گفتۀ خودش با او بزرگ شده و در آن سوی مرز در آلبانی زندگی می کند ...

photo_2022-08-17_15-31-08

گام معلق لک لک در میان همه فصل‌های خوب و دیدنیش چند فصل درخشان دارد که برای تمامی عمر سینما می‌توانند کافی باشند. اولین آن‌ها جایی است که پسر جوان در کافه‌ای نشسته و دختر پناهنده روبروی اوست، آن‌ها بدون هیچ حرف و عملی با یکدیگر عشقبازی می‌کنند و با نگاه کردن حرف‌هایشان را می‌زنند

 

از زیباترین سکانس های فیلم 

‍ میان مستندساز و کارش، مرزی وجود دارد ... مستندساز و افسر مرزبان میگُساری می کنند ... افسر مرزبان از بن بستِ جنون آمیزِ موجود در مرز سخن می گوید و پس از رفتنِ او، مستندساز به شکل تلخ و کنایه آمیزی می گوید:

"تنها کاری که بلدم اینه که از دیگران فیلم بگیرم ... بدون داشتنِ هیچ درکی از احساسِ شون ..."

رابطۀ میان مستندساز با سیاستمدار گمشده، همسرش، دخترش و افسر مرزبان جالب است ... گویی با وجودِ مرزهای نامرئی، تنهایی هایِ شان را به اشتراک می گذارند ...

حتی مرزهای نامرئی میانِ پناهجوها هم وجود دارند ... یک پناهجوی ترک از سوی هم-وطنان و هم-قومی هایش در ایزوله ای رفتاری قرار گرفته است ... کسی با او حرف نمی زند و کسی اون را تحویل نمی گیرد ... ظاهراً به او اتهام خبرچینی زده اند! پناهجوی تنها و مستأصل که از این انزوای جنون آمیز به تنگ آمده است، با چاقوی جیبی اش جلوی هم-وطنانَ ش خودزنی می کند و رگ دستَ ش را می زند ... این اتفاق در یک کافۀکوچک در همان روستای مرزی رخ می دهد ... جایی که در صندلی های یک میز دخترک و در میز دیگر مستندساز نشسته اند، به هم نگاه می کنند، ولی همین مرزهای جسمانی و روحانی آن ها را از هم جدا کرده است ...

photo_2022-08-17_15-32-34

 

 ماسترویانی در «گام معلق لک لک» می‌گوید: 

«مرز را رد کرده‌ایم ولی هنوز اینجاییم. برای رسیدن به خانه از چند مرز باید بگذریم؟ هر چه لمس می‌کنم به من آسیب می‌رساند و متعلق به من نیست. حال آموخته‌ام که هیچ‌چیز هیچ‌چیزی نیست. ما نامی نداریم و همیشه باید نامی برای خود وام بگیریم.»

سینمای آنجلوپلوس اگرچه در بخشی عمده از داستان‌های این فیلمساز به یونان می‌پردازد، اما هیچ‌گاه انسان را در جغرافیایی خاص تصویر نمی‌کند و می‌کوشد فضایی را پدیدار سازد تا به این آدم‌ها موقعیتی جهان وطنی بدهد. آدم‌هایی که متعلق به همه جا هستند و در هیچ کجا جایی ندارند. آنجلوپولوس بیانگر عمیق‌ترین احساسات و عواطف بشری و روایت‌گر روشنفکران غم‌زده، پرملال، تنها و سرگشته معاصر بود.

مارچلو ماسترویانی در فیلم گام معلق لک لک می‌گوید: «آواره بودن بیشتر یک مسئله درونی است تا بیرونی.»... چرا در پایان قرن بیستم یکدیگر را می‌کشیم؟ آیا این کشتار برای سیاستمداران اهمیتی دارد؟ بسیاری از ملت‌ها، از جمله یونان از کنار انبوه اجساد به قتل رسیده بی‌تفاوت می‌گذرند. همین اواخر، کشتار گروهی از آلبانیایی‌هایی که برای رسیدن به شرایط سیاسی بهتر، خانه و کاشانه خود را ترک کردند؛ شاهد بودیم. من سیاست جدیدی با بینشی نوین در جهان می‌خواهم. مسئله فقط برقراری توازن میان اقتصاد و نظامی‌گری نیست...

photo_2022-08-17_15-33-59

 

به راستی فیلمسازی در ارتباط با پدیده هایی همچون مهاجرت و پناهجویان، کار ساده ای نیست ...

برای فیلمسازی در این زمینه نویسنده و کارگردان می بایست شناختی کامل و مناسب نه تنها راجع به شرایط سیاسیِ روز دنیا داشته باشند، بلکه دربارۀ آداب، رسوم، سُنَن و فرهنگ های مختلف دانشی ژرف و اطلاعاتی کامل داشته باشند.

در کل ساختن "یک فیلم خوب" در بارۀ پدیدۀ تکان-دهندۀ پناهجویان کار راحتی نیست، منتهای مراتب اگر اثر درخور دربارۀ چنین موضوع حساسی ساخته شود، بدون شک به اثری مانا تبدیل خواهد شد چرا که در نهایت تأسف باید گفت که با توجه جنگ و ناآرامیِ همیشگی در این جهانِ پهناور، چنین آثاری هیچ تاریخ مصرفی نخواهند داشت و متعلق به یک زمانِ بخصوص یا یک مکانِ خاص نخواهند بود ...

photo_2022-08-17_15-34-21

 

وضعیت(پناهندگی) به صورت ضمنی در فیلم برابر با حالت سر مرگ برابر گرفته می شود. وضعی که در آن یک سمتش همان قید و بند ها وفشارهای جان فرسا(زندگی) و سمت دیگرش مرگ/نیستی است. در عین حال رکود نفس گیری بر وضعیت پناهندگی حاکم است و پناهندگان تنها امید به تغییر و بهبود دارند و عملاً آن را نمی یابند چنانچه می بینیم پناهندگانی را در فیلم که چندین سال است منتظر صدور روادیدشان هستند. اگر به یک معنا حالت های تعلیق/ پناهندگی را به حوزه های دیگر امور بشری تسری دهیم، می توانیم شرایطی مشابه را بازیابی کنیم. خود فیلم در این بابت یک نشانه ی روشن به دست می دهد و آن امر سیاسی است که به شکلی حریصانه تمایل دارد همه چیز را در بر گیرد

photo_2022-08-17_15-35-08

 

سکانس ماندگار

 میان سیاستمدار ناپدیدشده و همسرش هم مرزی ست به سانِ یک دیوارِ محکمِ نامرئی!

زمانی که پس از سال ها به واسطۀ مستندساز همسر سیاستمدار با او که امروز در جایگاه یک پناهجوی مظلوم در آن روستای سردِ مرزی زندگی می کند روبرو می شود، می گوید که "اون نیست!"

آیا این زن همسرش را نشناخته؟! مطمئناً که شناخته ... آنچه که او و همسرش _یا بهتر بگوییم همسر سابقَ ش که پس از سال ها با هم روبرو شده اند_ را از هم دور می کند، همین مرزهای نامرئی میان آنان است که بر احساس و پندار و روح و روانِ هر دوی ان ها رُسوخ کرده است ...

photo_2022-08-17_15-35-52

 

 

سکانسی از فیلم گام معلق لک لک ۱۹۹۱ اثر تئو آنجلوپولوس، مارچلو ماسترویانی در نقش سیاستمداری بلند پایه که بعد از این سخنرانی ناپدید می‌شود.

 

 در فیلم "گام معلق لک لک "«مارچلو ماسترویانی» نقش سیاستمداری را بازی می کند که دیگر ازسیاست بازی خسته شده ، از چرخه تکرار و بی حاصلگی زندگی به ستوه آمده است ....همه‌ی نمایندگان مجلس منتظرند که بیاید و نطق مهمی را ایراد کند اما وقتی او پشت تریبون می‌ایستد با آن صدای جادویی تنها به یک جمله اکتفا می‌کند و بس: "گاهی انسان باید سکوت کند تا نوای موسیقی را بشنود از آن سوی همهمه باران..." و بعد مجلس را در حالی که نمایندگان همه گیج و متحیر شده‌اند برای همیشه ترک کرده و باقی عمر را بدون ‌نام و نشان زندگی می‌کند... .

.بازی ماسترویانی با شکل و شمایل منحصر به فرد و نوعی درونگرایی خاص که قبل از این فیلم کمتر از او دیده ایم، دیدنی است.

در سینمایی «گام معلق لک‌لک» مهاجرت دستمایه‌ای برای پرداختن به پرسش‌هایی درباره مهجور ماندن افراد سیاسی شده است و این پرسش‌ها از طریق مهاجرانی که در روستای بی‌نام ونشانی نزدیک مرز یونان زندگی می‌کنند، مطرح می‌شود.

آنجلوپلوس از این طریق سعی دارد نقش آگاهی عمومی را در حل یک مساله هستی گرایانه و مهم از سوی عده‌ای که با مشکلات مشابه دست به گریبان هستند، به تصویر بکشد و در این راه بسیار صادقانه عمل می‌کند.

photo_2022-08-17_15-39-37

 

سکانس کم نظیر گام معلق لک لک

 در فیلم ما با یک سیاستمدار(مارچلو ماسترویانی) آشنا می شویم که از چرخه ی تکرار/ تعلیق و بی حاصلی زندگی سیاسی خود به ستوه آمده است و قادر به تمکین از همان روتین های حزبی، دیپلماتی و دولتی نمی شود. این فرد کتابی هم نوشته است به اسم” افسردگی در پایان قرن”. در آن به وضع بشر در پایان قرن 20ام میلادی و مقایسه ی آن با آغاز همین قرن پرداخته است. ملاحظه می شود که بشر در وضعی تعلیقی و در واقع در لبه ی مرزها(سر مرگ) زندگی کرده و می کند. چه در آغاز قرن بشر به همان شکل مشغول چپاول، دست اندازی، تفرقه افکنی،کشتار و جنگ بوده و در پایان قرن هم وضع به همین منوال است و سیاستمدار تلویحآ اعلام می کند که با پایان قرن بشریت هم مرز زندگی و مرگ یا حالت سر مرگ و تعلیق را پشت سر می گذارد و به طور کامل می میرد. در این مورد سخن درجه دار نظامی در آغاز فیلم که می گوید این خط مرز است و اگر پا فراتر بگذارم خواهم مرد یا پناهدگان که با رد شدن از مرز در واقع بر سر هستی شان قمار می کنند، راهگشاست.

photo_2022-08-17_15-41-21

 

در «گام معلق لک لک» همانند برخی فیلم‌های این کارگردان از جمله «چشم اندازی در مه»، قصه مردی که غایب است روایت می‌شود.

 مرد «گام معلق لک‌لک»، یک فرد سیاسی است که ناپدید شدنش مطابق با ناپدید شدن یک سیستم مرجع است و همیشه برای کشف شدن پا برجاست.

آنجلوپلوس در این باره می‌گوید: جستجوی آن چه ناپدید شده، جست‌وجوی هویت خویش است و هر کدام نشانه‌های خود را دارد. برای مومنان آن چه ناپدید شده خدا و برای دیگران ایدئولوژی است.

photo_2022-08-17_15-42-11

 

شاعرانه ای دیگر از تئودروس آنجلوپولوس دغدغه های همیشگی او را به همراه دارد.مهاجرت،مرزبندی و غربت دغدغه همیشگی پولوس است که ریشه در کودکی اش دارد.نمای عروس و دامادی که دور از هم مراسم عروسی شان را برگزار می کنند خیره کننده است.

سکانس عروسی از نمونه های چشمگیر محکوم کردن مرز در جهان آنگلوپولس است. این سور خاموش در دو کرانۀ رودخانه ای پهناور روی می دهد که مرز میان دو کشور را مشخص می کند. عروس و داماد از هم جدا افتاده اند. وقتی خودرو گشت پلیس در آن طرف رودخانه پیدا می شود، هر دو گروه مجبور می شوند فرار کنند و در جنگل پنهان شوند.

photo_2022-08-17_15-43-15

 

در یک لانگ شاتِ باشکوه و باورنکردنی، کارگردان یک عروسیِ عجیب و غریب را میان او و دخترک در دوسوی مرز به تصویر می کشد ... در نتیجه میان دخترک و کسی که از بچگی به نام هم بوده اند و قرار است که مثلاً با هم عمری را زندگی کنند، علاوه بر آن مرزهای نامرئیِ احساس و روان، مرزی واقعی و مُجسّم نیز وجود دارد.

آنجلوپولس استاد مُسَلَّمِ نماهای باز و نماهای بلند بود ... بارها پیش آمده که اون یک نمای باز و بسیار سخت را با حضور ده ها بازیگر بدون کات و در نمایی بلند تصویربرداری کند ...

اوجِ این کار در "گامِ معلقِ لک لک" در همان عروسیِ معروف و نامتعارف اتفاق می افتد؛ مراسمی که در دو سوی یک رودخانۀ مرزی میانِ یونان و آلبانی بینِ دختر پناهجو و پسری که در آن سوی مرز است و گویا از کودکی با هم بزرگ شده اند برگزار می شود ... این مهم در سه نمای بلندِ سه دقیقه ای و همچنین سه نمای کوتاه با حضور ده ها بازیگر و سیاهی لشگر در دو سوی همین رودخانه که مرزی ست مابینِ یونان و آلبانی اتفاق می افتد ...

در پایان پس از رفتن میهمان ها _در این سوی مرز پناهجویان و در آن سوی مرز آلبانیایی تبارها_ عروس و داماد را تنها در دو سوی رودخانه می بینیم ... رودخانه هم همچنان جاری ست؛ رودخانه ای که هم مرزی ست بین جسمِ این دو نفر و هم مرزی ست میانِ روح و احساسِ آن ها ...

photo_2022-08-17_15-44-56

 

آنجلو پولوس و جعفر پناهی

photo_2022-08-17_15-45-54

 

سینما ماورا -  نقد و بررسی فیلم گام معلق لک لک -  قسمت 1   دکتر سید محسن فاطمی  با حضور زنده یاد اکبر عالمی​

 

سینما ماورا -  گام معلق لک لک -  قسمت 2   دکتر سید محسن فاطمی​

 

‍  در ارتباط با مفهوم تعلیق از یک بُعد دیگر هم می توان سخن گفت و آن هم وجود دو شخصیت محوری است. اولی کارگردان جوان و دومی سیاستمدار. کارگردان جوانی که شاید به واسطه ی یک تفنن و یا اجبار از سوی مرجعی بالاتر به مناطق حائل(مرزی) رفته و در حال تهیه مستندی از وضعیت آوارگان است. او به طور اتفاقی در یکی از لحظات فیلم هایش چهره ی آشنای سیاستمداری را می بیند که چندی است گم شده است. این لحظه را می توان آغاز سفری انسانی در راستای چیرگی بر مرزها و تعلیقات حاصل از آن ها دانست. از همین لحظه است که فیلمساز جوان سرگشته و پرسان در پی کسب اطلاع از وضع سیاستمدار می رود. در این راه مُراد(استاد یا هدف) او همان سیاستمدار است که با کنار کشیدن از تمام قیدها و مرزبندی های توافقی میان بشر به خصوص در موقعیت او به عنوان کسی که خود در این تقسیمات دست داشته است، در واقع خط بطلانی بر آنها می کشد و به عنوان فردی آزاده به میان مردمی می رود که شاید اوضاع آنها حاصل مستقیم تصمیمات افرادی مثل اوست. سیاستمدار سابق اکنون فردی عامی و در سخت ترین شرایط ممکن است. وی این شرایط را به صورت تعمدی و برای درک انسانهای دیگری پذیرفته است که شاید تمام عمرشان را در آنها صرف کرده اند، و نیز برای درمان درد افسردگی اش( با توجه به نام کتابش). از طرف دیگر کارگردان جوان هم شیفته ی او شده است و چند باری تلاش می کند که با افراد درون کمپ یکی شود. اما نتیجه ی نهایی زمانی رقم می خورد که سیاستمدار با فهمیدن اینکه امکان لو رفتن هویت قبلی اش وجود دارد، آخرین مرز را هم پشت سر گذاشته است و در سوی مقابل کارگردان جوان در حالتی تردیدآمیز و درست مانند فرد نظامی ابتدای فیلم، روی خط مرزی متوقف می ماند.

. سیاستمدار آزادگی را به نهایت خود می رساند. در این مرحله دیگر زندگی و یا خوشی و مرگ مسئله نیستند، بلکه مسئله ی اصلی درک و پیوستگی نهایی با مقام والای انسانی است. انسانی که مفلوک، جدا افتاده، مرز بندی شده، در وضعیت بی تکلیفی و سر مرگ است. این پیوستگی با زیرپا گذاشتن قراردادهایی حاصل شده است که موجبات وضع موجود را فراهم آورده اند. پیوستگی ای که انسان(ها) را از تعلیق به در می آورد و آنها را به سمت نوع دوستی، فعالیت، شادابی، سرزندگی و تفاهم سوق می دهد. دست آخر می توان گفت که در این فیلم جنبه مثبت نگرانه ی تفکر کارگردان به جنبه منفی نگرانه ی آن چربش دارد. چناچه همین یک فرد رهایی یافته(سیاستمدار) خود کورسویی از امید را ایجاد می کند به این آرزو که دیگرانی هم باشند تا راه او را ادامه دهند.

 

photo_2022-08-17_15-53-52

 

 

موسیقی سکانس 

سکانس پایانی از فیلم " گام معلق لک لک "

 

سکانس پایانی گام معلق لک لک مردانی را نشان می دهد آویزان از ردیف تیرهای تلفن در کرانۀ رود که مشغول تعمیر کابل های مخابراتند. این کابل ها را می توان پل هایی قلمداد کرد که مرزهای ملی را درمی نوردند. فیلم، از این طریق، با لحنی مثبت، نشانه ای دال بر امکان رهایی، به پایان می رسد که ارادۀ مرمت راه های ارتباط میان انسان ها را نمایان می سازد، ارادۀ روشن کردن دوبارۀ چراغ های خاموش رابطه، گویی دیگر مرزی وجود ندارد!

photo_2022-08-17_15-56-20

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها