نقد، تحلیل و بررسی فیلم"استاکر" آندری تارکوفسکی
استاکر (اِستالکر – به روسی: Сталкер) فیلمی است هنری در ژانر علمی تخیلی و درام، محصول سال ۱۹۷۹به کارگردانی آندری تارکوفسکی. فیلم اقتباسی آزاد از رمان گردش کنار جاده اثر برادران استروگاتسکی است، تلفیقی است از المانهای ژانر علمی تخیلی با موضوعات دراماتیک روانشناختی و فلسفی. عنوان فیلم به روسی Сталкер است که معنی تعقیبکننده آزاردهنده میدهد.
به گزارش هنر امروز، استاکر (اِستالکر – به روسی: Сталкер) فیلمی است روسی محصول سال ۱۹۷۹ میلادی و ساختهٔ آندری تارکوفسکی در سبک علمی-تخیلی پسارستاخیزی.
فیلم بر اساس داستان گردش کنار جاده اثر برادران استروگاتسکی ساخته شدهاست. تلفیقی از المانهای ژانر علمی تخیلی با موضوعات دراماتیک روانشناختی و فلسفی.
عنوان فیلم به روسی Сталкер میباشد که به معنی «راهبلد» یا «راهنما» است. این فیلم به نام «منطقه» دوبلهٔ فارسی شدهاست.
فیلم ساخته شده محصول مشترک شوروی سابق و آلمان شرقی است. فیلمبرداری آن از سال 1977 آغاز گردید و در سال 1979 به نمایش گذاشته شد.
موسیقی: ادوارد آرتیمف
بازیگران:الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیتسین، نیکولای گرینکو
ژانر: معمایی، علمی تخیلی
بخشی از جوایز کسب شده :
جایزه ویژه جشنواره کن سال 1980
جایزه ویژه هیت داوران مخاطبان جنشواره "Fantasporto"
در سال ۲۰۰۹ انجمن فیلم بریتانیا به مناسبت هفتادوپنجمین سالگرد راهاندازی، طی نظرسنجی از کارشناسان و علاقهمندان سینما، فهرستی از فیلمهایی که نسلهای بعد حتما باید آنها را تماشا کنند تهیه کرد که «استاکر»، ساخته تارکوفسکی بهعنوان دومین اثر برتر نام گرفت.
خلاصه داستان:
استاکر" فیلمی پیچیده با مضامینی فلسفی و روانشناختی است.شئ اسرار آمیز به منطقه ای در شمال شوروی برخورد می کنه و منطقه ای به شعاع چندین کیلومتر به منطقه ای راز آلود تبدیل می کنه.ابعاد زمان و مکان در این منطقه به هم ریخته....مقامات دولتی قسمتی از سربازان ارتش سرخ رو به منطقه می فرستن تا منشا اصلی عامل ایجاد کننده این تغییرات رو که گمان می ره در اتاقی در مرکز منطقه باشه (که مردم به اون اتاق آرزو می گن) پیدا کنند.اما سربازها و وسایل جنگی اونها به طور مرموزی نابود می شن از این به بعد دولت این منطقه رو ممنوعه اعلام می کنه و اونجا رو با نگهبانان مسلح قرق می کنه......اما در میان مردم افرادی هستن که راه ورود به منطقه و مسیرهای راهیابی به اتاق آرزو رو می دونن. مردم به اونها استاکر می گن .....و حالا یک استاکر برای درمان دختر فلجش حاضر میشه دو نفر رو به نامهای نویسنده و پرفسور به اتاق آرزو برسونه....و اینگونه سفر اودیسه وار انها به منطقه آغاز میشه...
چرا باید این فیلم را دید؟
استاکر فیلمی با سه شخصیت اصلی که سفری را به منطقهای ممنوعه آغاز میکنند. استاکر، یک نویسنده و یک پروفسور را با خود به منطقهای میبرد که در آن اتاقی هست به نام اتاق آرزو که هر کسی هرچه را بخواهد، دریافت خواهد کرد. این خلاصه قصه جفایی است به یکی از شاهکارهای آندره تارکوفسکی چون در واقع هیچ چیز از فیلم نمیگوید!
استاکر نیز مانند بسیاری دیگر از فیلم های تارکوفسکی بر پایه برداشتهای بلند و آرام گرفته شده است، با حرکات ریز و ماهرانه ی دوربین و پرهیز از شیوه ی معمول مونتاژ سریع جهت ایجاد روایت و صحنه های دراماتیک. در عوض نماهای بسیط تارکوفسکی به صورتی شاعرانه حقیقتی طبیعی را به نمایش گزارده است که به دور از هرگونه برداشتهای معمولی است.
تارکوفسکی در ساخت فیلم چندان به رمان » گردش کنار جاده » وفادار نبوده است. و در این فیلم نیز همانند انچه در سولاریس از او دیده ایم، نشان داده که چه انعطاف پذیری زیادی در برخورد با فیلمنامه و تلفیق آن با مفاهیم فلسفی و متافیزیکی مد نظر خود دارد.اما اثرات تفکرات مارکسیستی نویسندگان رمان هنوز در فیلم هویداست و تارکوفسکی نتوانسته و یا نخواسته تا آنها را کاملا از بین ببرد. فیلم، همچون یک کار هنری، دستاویزی برای بازنمایی یا پیشنهاد یک اندیشه درونمایهای است. این اندیشه یا دیدگاه اگرچه هسته کانونی و آغازگاه کنش اندیشگون و هدفمند شکلگیری فیلم است و پیش از ساختهشدن فیلم، بهشکل یک دریافت هستی یافتهاست، اما در پویش شکلگیری فیلم از نو آفریدهمیشود و تنها در چارچوب همین بازآفرینی دیداری - شنیداری است که هستی بیرونی مییابد. شاید آنچه از ابتدا به فهم ما از فیلم کمک می کند، شناخت تارکوفسکی و دنیای مورد علاقه اش است که موجب تعبیر کدهای فیلم به شکلی معنوی تر و انسانی تر میگردد.
تریلر فیلم استاکر
نکات جالب فیلم "Stalker" (اثر تارکوفسکی)
طبق گفته طراح صدای فیلم، "Vladmir Sharun"، سه نفر از کارکنان فیلم به علت مواجهه با آلودگی شیمیایی که در لوکیشن فیلم، در کشور استونی، فوت کردند.
"منطقه" درون فیلم، از یک حادثه هسته ای که در نزدیکی "Chelyabinsk" در سال 1957 اتفاق افتاد، الهام گرفته شده است. چندصد کیلومتر مربع از این ناحیه به دلیل اثرات آلودگی متروک رها شد، اگرچه به طور رسمی هیچ نامی از این ناحیه در طول تاریخ برده نشده است.
نگاتیوهای اورجینال فیلم در آزمایشگاه( به علت خطای پردازشی) از بین رفت و بخشی از فیلم اجبارا دوباره و با مدیر فیلمبرداری دیگر فیلمبرداری شد.(شاید اگه همت بلند تارکوفسکی نبود، ما از دیدن این شاهکار محروم می موندیم)
نشان روی کلاه افسرهای پلیس در فیلم AT است که مخفف نام کارگردان آندری تارکوفسکی است.
در موزیک ویدیو "Bed Time Stories" مدونا، به صحنه آخر فیلم که دختر با ذهنش اشیای روی میز را جابه جا میکند، ادای احترام شده است.
امتیاز 100% را در سایت معتبر Rotten Tomatoes دارد.
توسط مجله معتبر "Sight & Sound" جزو "50 فیلم برتر همه دوران" انتخاب شده است.
معنا در آثار تارکوفسکی
تلاش تارکوفسکی زدودن غبار از چهره فراموش شده، ساحت قدسی در جامعه تکنولوژیک و عقلانی شده غرب است. سوژه های اکثر آثار تارکوفسکی مانند زائرانی بی خانمان و سرگردان هستند که هر کدام در پس پشت چهره های مختلف تمدن مدرن به دنبال یافتن کورسویی برای نجات دادن خویشتن (و شاید بشریتی ) هستند که اصل و منشاء هستی خود را فراموش کرده است.
کاراکتر اصلی فیلم نوستالژیا با بردن شمع به آن سوی رودخانه... پرفسور در سولاریس با عذاب زایش دوباره خاطرات و به عشق به زبان نیامده.... آلکساندر در ایثار با به آتش کشیدن خانه و ایثار زندگی خود برای نجات بشر... راهنما در استاکر با طی مسیری که بی شباهت به طریقت عرفا نیست و سختی ها و دلهره های مواجه استاکر با جهانی که دیگر به معجزه ایمان ندارد....
تصویری دیگرگونه از این جهان ظلمانی و بازگشتی پر رمز و راز به کودکی و تماشای پر از سرگشتگی و ابهام در جهانی غریب و آشفته در آینه....
تارکوفسکی در همه آثار خود دغدغه وجودی انسان را به عنوان بن مایه آثار خود قرار داده و مرگ و حیات و ایمان به معنایی فراتر از این جهان مادی را به تصویر کشیده است.
نکته جالب و تناقض رویکرد تارکوفسکی آنجاست که چنین دغدغه ها و نگاهی را در جامعه ای (شوروی مبلغ کمونیسم) مطرح می کند که دهه هاست تمام تلاش خود را صرف توسعه همه جانبه کشور صرف کرده است و ماتریالیسم تاریخی را به عنوان تنها ایده به رسمیت شناخته شده تبلیغ می کند..
سکانس و تیتراژ آغازین فیلم استاکر
ابتدای فیلم «استاکر» تصویر به تدریج از تاریکی به سیاهی روشن میشود. سپس در آستانه در اتاق نوری دیده میشود، به تدریج از میان در میگذریم در حالی که صدای قطار را در دوردست میشنویم. بعد به میزی میرسیم که رویش یک لیوان قرار دارد. در میان تعجب ما لیوان خود به خود حرکت درمی آید (توهمی از معجزه) ولی لحظاتی بعد متوجه میشویم که حرکت لیوان به جهت حرکت قطار از کنار خانه بوده است و در این دنیای تیره و غمزده معجزه جایی ندارد.
قهرمان فیلم فردی طردشده از جامعه است، کسی که سابقۀ زندانیشدن هم دارد و در فقر فلاکتباری در کنار خطّ آهن با زن و دختر ناتوانش زندگی میکند
شخصیت«استاکر»در نـخستین صـحنههای ابتدای فیلم از زبان همسرش و در مواجهه با او روشـن مـیشود.فـلاکت زندگی،زندگی پر خطر،دخترک بیمار، همه از حـرفهء«اسـتاکر» ناشی میشود،دستکم همسرش چنین میگوید.در پاسخ به اخطار همسرش مبنی باینکه ایـنبار بـه زندان خواهد افتاد،«استاکر» مـیگوید:«بـرای من هـمهجا زنـدان اسـت».استاکر به دنبال راهی برای درمان دخترش. ترک خانه به سوی میعادگاه،در کافه...در لحظه ی ترک استاکر هم دوباره صدای قطار شنیده میشه(سفر).
سکانس گفتمان از فیلم استاکر
شخصیت استاکر که شخصیتی مشوش دارد؛ او ظاهرا در اوایل فیلم کاملا بی مهر است و زن را ترک کرده و براحتی میرود؛اما تشنج زن راز عمیق دیگری را برای مخاطب میگشاید: اینکه این زندگی جز ننگ و نکبت چیزی به ارمغان نیاورده است بخصوص برای شخصیت زن، بهمین دلیل این تشنج گویی نوعی روزمرگی را نشان میدهد و بی توجهی کامل استاکر این مساله را بیان میکند که انگار چنین روندی کاملا عادی شده است!(حداقل برای این زوج)
در قصه تمثیلی استاکر شخصیت ها نامی ندارند و با کارشان شناخته می شوند:نویسنده، پروفسور و استاکر. در اینجا شاهد دو نگاه متفاوت به زندگی هستیم: نویسنده شهودی و پرفسور منطقی است. استاکر _به معنی کسی که آرام ودر سکوت به سوی چیزی یا جایی می رود یا در تعقیب آن است. _نیز در میانه ی آن دو ایستاده است، مردی اهل ایمان که آندری تارکوفسکی گفته در بین این سه به او احساس نزدیکی بیشتری می کند.
آن ها در میخانه به هم میرسند و نویسنده و پروفسور که یکی به تعبیر خودش به دنبال الهام است و دیگری که ادعا می کند در پی کنجکاوی علمی است با استاکر راهی منطقه می شوند.
شخصیت نویسنده؛ که دچار دوگانگی است؛ اما اهل فلسفه بافی است؛ پرسش های فلسفی اش درجهانی مات و مبهوت و بی توجه گویی شکافی را نشان میدهد که برای این شخصیت هولناک جلوه میکند(درونگرایی و درگیری ذهنی)
شخصیت استاد؛ که فیزیکدان است؛ جالب اینجاست که او دانشمند است؛ یعنی کسی که میخواهد جهان را به مثابه ابژه(متعلقات شناسایی) مطالعه و مشاهده کند و زیرنظر بگیرد؛
این نکته حتی این مساله را توضیحمیکند که علم همیشه بدنبال کشف است و روحیه عالم همیشه روحیه ایست جستجوگر،که برخلاف نویسنده که متفکر است و دچار تفکرات عمیق.
از نماهای آغازین/ فضای تاریک، فرسوده و ویران میخانه
چپ: تثلیث اثر آندری روبلِو
راست: استاکر
تارکوفسکی در اقتباسی آزاد از یک رمان علمی-تخیلی نوشتهی برادران استروگاتسکی، جهانی را تصور میکند که در آن یک تصادف مرموز بخشی از کرهی زمین را بیگانه، خطرناک و از دسترسی به دور کرده است.
“استاکر” دربارهی دو شخص به نامهای مستعار نویسنده و دانشمند است که به دنبال برآورده ساختن رویاهایشان به کمک راهبری خبره با نام استاکر راهی مکانی به اسم “منطقه” میشوند. مکانی که بر طبق گفتهها میزبان نوعی شهابسنگ بوده و حال نقطهی برخورد آن به زمین حکم یک اجابتگاه و مکانی برای برآورده کردن آرزوها را پیدا کرده است.
مهم نیست که استاکر تارکوفسکی را دیده اید یا نه. کافی است تصور کنید یک نویسنده داریم، یک دانشمند و یک درویش که تارکوفسکی اسمش را گذاشته استاکر؛ کسی که راه را از چاه تشخیص می دهد. اما از آنجا که او فقط یک راه نماست و تمام هدف زندگی اش خدمت کردن به نفسی غیر از خودش است، می توان او را به پیری تشبیه کرد که هر چه می خواهد را دارد و حالا دیگر فقط به آن چیزی فکر میکند که از آن مردم است؛ نفسی غیر از نفس خودش و هدفی جز هدف خودش. درویش درباره هر چیزی که بخواهد حرف می زند و طوری وانمود می کند که هر آن چه لازم است را دارد. اما نمود مادی «هر چه لازم است» را در زندگی او نخواهیم دید. کودکی بیمار و فقر مطلق و زنی عاصی.
سکانس عبور به منطقه در فیلم استاکر
فضای سرد و سیاه آغازین فیلم، آن قدر خوب ساخته شده که تمام وجود بیننده را فرا می گیرد، تارکوفسکی شخصیت های فیلمش را غرق در دنیای سیاهی که خود انسان ها مسبب سیاهی آن هستند می بیند، و راه فرار را ورود به منطقه می داند.
در واقع فیلم پر است از مفاهیم وجودی انسان، مفاهیمی که سال های سال است همه بزرگان درگیر آن بوده و هستند.روایت فیلم آن قدر آرام و با حوصله است که به راحتی به ذهن و روح بیننده رسوخ می کند، این ویژگی بی نظیر سینمای تارکوفسکی است، او می خواهد که به ذهن و جان بیننده اش نفوذ کند، اگر او شاعر سینماست، برای تصاویر باز و نماهای خیره کننده اش نیست، بلکه برای نفوذی است که با تصاویر شعر گونه اش به روح بیننده دارد.او می داند از کجا به کجا می رود...
سه شخصیت فیلم استاکر، نویسنده و پروفسور برای ورود به منطقه سوار واگنی می شوند. بعد دوربین از پشت سر، نویسنده، پروفسور و استاکر به ترتیب در قابهایی ثابت نشان میدهد در حالی که پس زمینه نما مناظر در حال حرکت هستند. گویی ما نیز همراه این سه سوار واگن شده ایم و قدم در سیر و سلوک شخصیت های فیلم گذاشته ایم و از نقطه نظر آنها تصاویر منطقه را می نگریم. این نماهای از پشت سر بارها در فیلم تکرار می شود.
تصاویر پیش از رفتن به منطقه ممنوع سیاه و سفید است یا با فیلترهای تیره رنگ گرفته شده است، اما تصاویر منطقه ممنوع رنگی است. گویی جهان خارج از منطقه ممنوع جهانی است سرد و دلگیر و فاقد ایمان، اما جهان رویاگون منطقه ممنوع رنگی و گویی جهان ایمان است.
چطور می توانیم مطمئن شویم چیزی که فکر می کنیم می خواهیم، همان چیزی است که واقعا می خواهیم؟
ضمیرآگاه من دوست داره همه دنیا گیاه خوار بشن ولی ضمیرناخودآگاه من، حسرت یه تیکه گوشت آبدار رو میکشه!
حقایقی جالب از فیلم "Stalker"
علامت گذاری بر روی کلاه افسران پلیس اشاره به دو کلمه «AT» دارد که در واقع نام کارگردان فیلم، اندری تارکوفسکی است.
یک گروه دولتی از سینماگران نقدهای فراوانی به فیلم وارد کرده بودند. تارکوفسکی در پاسخ به آنها گفته بود: «من تنها دیدگاه دو نفر برایم جالب خواهد بود. یکی برسون و دیگری برگمان!»
«استاکر» به دلیل سوختن نگاتیوها، به دو فیلم متفاوت تبدیل شد. گفته می شود که راشهای نسخه اصلی فیلم که از بین رفت در اختیار تدوینگر فیلم، لودمیا فیگینوا، است که آن را در منزل خود برای سالها حفظ کرده بود!
تجدید دیدار با منطقه در فیلم استاکر
منطقه ای که دوربین تارکوفسکی به عکس فضای اول که بصورت سیاه وسفید نمایش داده می شود،با تصاویری رنگی شامل در ختان وطبیعت وابشار وغیره به تصویرمی کشد.
هرچه فضای اولیه، که محاصره ی زندگی انسان ها دران رخ می دهدبا تصاویر سیاه وسفید نمایش داده می شود، وشامل اجزا واشیای کاملا مکانیکی وفضایی رعب اور،اهنین همراه باریل وقطار وحصارهای سیمی وپلیس است،منطقه دوم که با فضای رنگین به تصویر درمی اید،سرشار از منابع بکر طبیعی وهوای ازاد وروز روشن ومه است.
سه شخصیت ( استاکر ،شاعر واستاد شیمی دان ) در ابتدای فیلم تصمیم می گیرند تا در ضمن گریختن از فضای اول، که فضای محاصره وخفقان اور وسراشار از عناصر تیره ی مدرن ونظم وکنترل وواپاشیده گی ست، خودرا به راهنمایی شخصیت استاکر نقش اول فیلم که به نوعی عارفی دردوران مدرن می باشد،با گذردادن از منطقه به اتاق معروف ارزوها که در منطقه وجود دارد برسانند، وبه نوعی به رهیدن خویش از معضلات وتمنیات ومشکلات ضمن حضوریافتن در _اتاق_کمک کنند.
در حین عبور از فضای محاصره شده ی اول و ورود به منطقه دوم مابین سه شخصیت _عارف وشاعر وشیمی دان که نماد علم باوری ست_ دیالوگ های جذاب وگیرا وهمچنین دیکته شده وتحکمی از جانب تارکوفسکی،شکل می گیرد.انها با حضور در منطقه ی دوم در می یابند که نیروهای نظامی اعم از وتانک وخودرهای زرهی نیز قبلا خواسته اند،دراین منطقه حضور یابند،که ضمن منهدم شدن اینک لاشه های پوسیده شده ی این خودروهای زرهی،لابه لای علف ها ودرختان منطقه، موجود است.
بالا: استاکر_آندری تارکوفسکی
پایین:هارمونیای ورکمایستر_ بلاتار
فیلمی با مدت زمان دو ساعت و چهل و سه دقیقه که تماما برداشت های بلند است، ریتمی شدیدا آرام دارد و سکوت بر آن حکم فرماست...
به نظر خسته کننده می آید...
اما این "آندری تارکوفسکی" ست که فضایی معنوی و آرامش بخش خلق می کند و با استفاده از نماهایی شاعرانه و زیبا -که هر کدام مانند یک تابلوی نقاشی هستند- خستگی را بی معنا می سازد و مخاطب را به دنیای عمیق و فلسفی اثرش دعوت می کند..."استاکر"، سیر و سلوکی معنوی و شاهکاری تامل برانگیز است...
استاکر از«اسـتاد»(مرشد) خود سـخن مـیگوید:جوجهتیغی.این نیز نامی است همچون نویسنده یا فیزیکدان یا استاکر.
استاد روزی از منطقه بازگشت و ناگهان بـسیار پولدار شـد.بـعدها خود را حلقآویز کرد.ویژگی شگفت منطقه در هـمین مـثال بـاز نـموده مـیشود.مـنطقه جایی است که همه به آرزوی خویش میرسند.امّا نهانیترین آرزو که شاید هیچگاه نیز بر زبان نیاید.
«استاکر»راه و رسم منزلها را میشناسد. میداند کجا باید ایستاد،کجا باید دور زد و کـجا باید به هشدارها توجّه کرد.
منطقه همان حالات درونی خود ماست.استاکر میگوید: «منطقه درهرلحظه به همان شکلی است که خودمان آن را میسازیم».در منطقه راه مستقیم وجود ندارد و از هر راهی نـیز نـمیتوان رفت.راه میگوید که چگونه باید رفت.
پشت صحنه
چه رازی در سینه تو بود، که با هر بار دیدن ذهنت در قالب تصویر ویرانه ای از خیال و زیبایی را در قلبم جاری میکنی.
سکانس هشدار در فیلم استاکر
شخصیت اول فیلم استاکر با دیالوگی عجیب ومرموز می گوید: منطقه به هرکس اجازه ی عبور نمی دهد الا اینکه ناامید شده باشد وایمانش را از دست داده باشد وبه نوعی خلوص دست یافته باشد.همچنین وقتی که شخصیت دوم،نویسنده می خواهد از جمع آنها خارج شود وبه تنهایی به راه خویش ادامه دهد، از طرف استاکر، با این عنوان منع می شودکه راه های منطقه مدام بطور خودکار تغییر وتله گذاری وبه نوعی طلسم مجدد می شوند؛ وعبور ازانها دشوار وسخت وبعضا برای بعضی ناممکن است.
حصاری را که تارکوفسکی در منطقه ی دوم بر گرداگرد وپیرامون شخصیت ها می چیند اینبار برخلاف حصار منطقه ی اول درونی ست وناپیدا ،اما اندام مند وهوشمند، فقط به کسانی اجازه ی عبور می دهد که بطور خالص ودورنی به دنبال وجستجوی حقیقت پرسش های شان باشند.ازاین رو استاکر شخصیت اول می گوید:عبور ما به خواست منطقه بستگی دارد نه به شرایط خودمان.ومنطقه مذبور البته به شدت حال وهوای متافیزیکی ورازگونه وناکجاابادی دارد.
هم اینجاست که با موانعی که همراه باخویش بصورت تعبیه شده دارد؛ وبه قول استاکر مدام ضمن تغییر پیچیده تر می شوند،اجازه ی ورود به همه کس را نمی دهد. فضایی که بیرون از حصار ومنطقه ی اول بطور مرموز وغیر قابل دسترس برای همگان چون امر واقع حضور دارد، ضمن داشتن پیچیده گی های فراوان؛گمراهی های فراوان نیز ایجاد می کند، به قول شخصیت اول فیلم استاکر،که می گوید: تا اتاق تنها ۲۰۰ متر فاصله است، اما ما نمی توانیم بطور مستقیم به انجا نزدیک شویم بلکه از راههای دشوار وپیچیده بایست عبور نمود، وهمودرجایی دیگر می گوید: هرچه راه طولانی تر باشد ایمن تراست ،که پرواضح جمله ایست ایمان باورانه ورازورانه که به نوعی شبه دستور عرفانی نیز هست.
از ماندگارترین عکسای سینمایی
روبر برسون
آندری تارکوفسکی
پشت صحنه
این... سینماست که از شما انسان مفیدی می سازد و نه بالعکس.
آندری تارکوفسکی بهمراه نقش اول الکساندر کایدانوفسکی
سکانس سایش جسم و جان
استاکر سینماست و درعین حال فلسفه نیز هست؛ اثری که با وجود ارائه المانهای فرمی بشدت وابسته به فضای سابژکتیو و ذهنی خویش است؛ گویی بسیاری از نماهای بلند دراین فیلم، اشاره ای میکنند به ذهن کمتر درگیر شده مخاطب این سالهای سینما و موسیقی که همچون نوازشی است برای روح و به ذهن می گوید که:
از این فضای غیر لایتناهی و روزمره زندگی ات بپر بیرون و هرچه سریعتر مرا دریاب که دیر شده است!
فیلم شاید درنگاه اول اثر خسته کننده ای به نظر برسد؛ اما وقتی دقیق تر شویم و کمی حوصله خرجکنیم میتوانیم از تقابل و مواجهه شدن فضای ذهنی شخصیت ها با فضای ذهنی خودمان لذت ببریم و شاید حتی فیلم نمک پاشیدن روی زخم کهنه مان باشد!( زخم کهنه فراموش کردن معنای زندگی، زخم کثیفی که شاید بسیاری از متفکران با آنمواجه باشند؛ براستی ما اسیر روزمرگی هستیم و اسیر تکرارهای بی پایان خویش یا اینکه میتوانیم انها را دور بزنیم و کمی به ارامش برسیم؟)
شاید یکی از مهم ترین سکانس فیلم استاکر لحظه ای باشد که حرکت دوربین که از چهره استاکر که کنار رودخانه دراز کشیده، شروع می شود و با حرکت به جلو محتویات زیرآب را می بینیم، سکه، سرنگ، شمایل مقدس، اسلحه و فنر. نماد معنویت را می بینیم که عوامل مادی و مرگبار آن را دربرگرفته اند و در انتهای این نما می رسیم به دست استاکر در آب که گویی در طلب معجزه ای است.
پشت صحنه
هدف اصلی خلق بشر آفرینش آثار هنری بوده...
پشت صحنه
استاکر پیامبری است که اعتقاد دارد فقدان معنویت بشر را نابود خواهد کرد.
آندری تارکوفسکی
تارکوفسکی حتی باتلاق را هم در فیلم زیبا تصویر کرده است. باتلاقی که سطحش آرام حرکت می کند و از رویش با وزش باد، گردوغبار بلند می شود و همه اینها تاکیدی است بر سویه معنوی طبیعت.سکانس بی نظیر این فیلم ، همان جایی ست که استاکر وسط برکه ای دراز کشیده است و دوربین به آهستگی هر چه تمام تر اطراف را نشان می دهد تا به جسم بی جان او برسد . جسمی که نمی تواند خلاء اندیشه ها و آروزها و ایمان استاکر را در خود جای دهد … و سگی سیاه در اطراف چرخ می زند …
هرچه شخصیت ها بیشتر در منطقه پیشرفت می کنند بیشتر با مظاهر ویران شده ی دنیای مدرن در قالب ساختمان های ویران شده بیمارستان های به زیر اب رفته وسرنگ های درمانی رها شده ،دراب مواجه می شوند، تارکوفسکی شخصیت های اش را ضمن دیالوگ های کاملا فلسفی واشنایی زدایانه از امور معمول به کنکاش در دنیای درون شان فرا می خواند، انها بایست قبل از رسیدن به اتاق ارزوها که به نوعی مواجهه شدن با خود درونی شان نیز هست، بصورت ذهنی اماده شوند وسختی هایی که در مسیر عبور از منطقه ازبرای رسیدن به اتاق بدانها تحمیل می شود، به همراه دیالوگ هایی که درجهت شناخت جهان اندیشه ی یکدیگر صورت می دهند به نوعی بایست،پیش اماده سازی برای ورودشان به اتاق ومواجهه با واقعیت درونی شان،باشد.
سکانس خواب تلخ در فیلم استاکر
اتمسفر “استاکر” در سکانسهای آغازین به طرز بیرحمانهای تهوعآور، قیرگون و بیروح است.
تم رنگی خاکستری گاها متمایل به قهوهای و دیالوگهایی که کاراکترها را موجوداتی بیتفاوت و بیرغبت نسبت به زندگیهای به ظاهر کثیفشان نشان میدهد؛ و فشار اجتماعی و اقتصادی شدیدی که متحمل میشوند تماما در حال زمینهچینی برای خط داستانی میانی و اصلی فیلم هستند. این فرم خاص از زمینهچینی در حقیقت یکی از اجزای بنیادی قصه نیز هست که بیانگر تمایز و کنتراست شدید میان “منطقه” و محیط شهری و ماشینی محل سکونت کاراکترهایش است. که این اختلاف و فاصلهی قابل ملاحظه ه چه از نظر فنی و هنری و چه از نگرش مفهومی و فلسفی، در حقیقت به قصد آزمایش و بررسی باورهای مردم، و میزان ایمان و در نتیجه انسانیت ایشان است.
استاکر پس از ورود به منطقه به چمنزار میرود و دراز می کشد و چمن ها و علف ها را در آغوش می فشارد. در اواسط فیلم هم وقتی سه شخصیت فیلم خسته می شوند کنار رودخانه روی گیاهان بی آلایش و عاشقانه دراز می کشند و با هم حرف می زنند. این تاکید بر طبیعت را می بینیم. تارکوفسکی حتی باتلاق را هم در فیلم زیبا تصویر کرده است. باتلاقی که سطحش آرام حرکت می کند و از رویش با وزش باد، گردوغبار بلند می شود و همه اینها تاکیدی است بر سویه معنوی طبیعت.
تارکفسکی بشکلی اگزیستانسیالیستی نهیلیسم موجود در جهان مدرن را مینمایاند و بیش از پیش یاداور میشود که:
چه عمرهایی رفته اند و چه سرمایه های نابی تلف شده اند درحالی که انسان مدام فریب میخورد تا جایی یا مکانی پیدا کند تا ارامش و خوشبختی کسب کند.
استاکر فیلم خشنی است؛ چون "ذات طبیعت" را نشان میدهد؛ طبیعت سترگ تر و مهلک تر از آن است که ما انسانها گمان میکنیم!
تارکفسکی در فیلم غوغا میکند؛ شخصیت هایش بخصوص خود استاکر یا راهنما از خواب بیدار میشود و درپایان فیلم نیز به خواب میرود!
هستی انچنان ما را بازی داده که ما فقط به اندازه پلک زدنی از پهلویی به پهلوی دیگر بیدار شده و باز سریع به خوابی عمیق فرو رفته ایم؛
خوابی که ناشی از عدم پذیرش هستی همانطور که هست؛ ما را درخود ذوب میکند؛
استاکر تارکفسکی هشدار میدهد: به خودمان بیاییم؛ وگرنه این سرنگی که به رگهای بی وجودمان تزریق شده میتواند ما را به خوابی عمیق فرو ببرد؛
خوابی که بیداری از آن غیرممکن بنظر میرسد!
"برای من تارکوفسکی بزرگترین کارگردان سینماست که زبانی نو و مطابق با طبیعت فیلم به سینما بخشیده و در آن، زندگی را به شکل یک بازتاب و به شکل یک رویا به تصویر می کشد"
سکانس چرخ گوشت در فیلم استاکر
در چرخ گوشت این استاکر است که از همه بیشتر میترسد. در واقع هرچه به انتهای سفر نزدیک میشویم ، ترس استاکر بیشتر میشود.ترس از رسیدن به باورها و ایمانهای درونی و ناخودآگاه انسان که در تضاد با تعصبات هستن.
آخرین مرحلهء سفر و رسیدن به آسـتانه،از دهـلیز پر پیـچوخمی میگذرد که استاکر آن را «چرخگوشت»میخواند.در«چرخگوشت» (چه نام با معنایی)آخـرین بـقایای حبّ خویشتن و صیانت ذات نیز از میان میرود.نویسنده که در تمامی راه مست و نیمههشیار بود،چنان به خود بـاز مـیآید کـه هفت تیرش را بیرون میکشد تا در مواجهه با ناشناختنی از خود دفاع کند.نـویسنده نـمیداند کـه در اینجا از هفتتیر کاری ساخته نیست.استاکر او را راضی میکند کـه از آن دل بـکند.نـویسنده در قدم گذاشتن به منطقهء آستانه ناگزیر میشود که تا نیمهء تنهء خود در آب فرو رود(نـوعی تطهیر؟) و سـپس از نردبانی که به آستانه گشوده میشود بالا رود.استاکر و فیزیکدان نیز چنین میکنند.
استاکر را می توان تلاش برای جستجوی کشف حقیقتی متعالی در جهان ابزورد دانست. اما جهان آن طور که وبر می گوید افسون زدایی شده است، پس چه رازی می تواند داشته باشد؟ فیلم از آن جایی آغاز می کند که، جهان ویران شده به دست نظام ها، از انسان ابژه هایی مفلوک ساخته است که در نوستالژی گذشته هستند. از این رو دنیایی انباشته از نااطمینانی، خطر و ریسک ظاهر می شود. فیلم کوشش سوژه هایی است که برای فرار از نظام های تمامیت خواه در جستجوی کشف حقیقتی معنوی هستند. فشار ایدئولوژی ها در منظرهای گفتمانی گرداگرد هر امری را گرفته است. سفر به ناشناخته ها، یعنی نقطه معماگونه راه نجات بخش است. سوژه حتی اگر فیزیک دان و نویسنده هم باشد(نماد عقلانیت علمی و شهود گرایی معاصر) نمی تواند به راحتی به منطقه ممنوعه وارد شود؛ تنها با خطر است که خواهد توانست(گریزی نامشروع). گریزگاه رسیدن به رازها همواره پر مخاطره و دردناک بوده است. فیلم مانند قابله ای آرام آرام رنج های روح انسانی را زایش می کند. در واقع فیلم تصویری از انسان هایی(به خصوص در جهان رعب آور و استثمار شده توسط تکنولوژی، جنگ، بیماری های فراگیر و ...) است که در جهانی تهی از هر نوع اخلاق و معنا، برای دست یافتن به تکیه گاهی هستند تا آن ها را به زندگی پیوند دهد. سفری دلهره آور و روحانی آغاز می شود تا در پی یافتن حقیقت در ویرانه های تمدنی انسانی، سفر کند. شاید نقطه اتکایی برای انسان کنده شده از وحدت روحی اش بیابد. انسان که در فرایند متمدن شدن هر آنچه که از طبیعت است را مستعمره خود ساخته است. هر چیزی را ابزاری برای رفع خواسته خود ساخته و در نهایت، پس ماند خود را مانند منطقه ممنوعه در زمین رها ساخته است. اما هیچ صدایی از زمین شنیده نخواهد شد. ما باید از این فاضلاب(اشاره به لوله فاضلاب در فیلم که نویسنده می خواهد ما را به خانه آخر برساند) جلوتر برویم تا شاید مفری بیابیم و دمی از این وضعیت ابزورد رهایی یابیم. ولی شاید راز، همین وضعیتی کافکایی است. تمدنی که از درون خود را متلاشی می کند در پی حقیقتی ماورائی و متعالی است.
پشت صحنه
صحنه فیلمبرداری خروج از چرخ گوشت و ورود به آستانه اتاق
سکانس جاودانگی در فیلم استاکر
استاکر،از اون فیلمای خیلی عجیب سینماست.
فرم بینظیر فیلم و مشکلات فیلبرداری که باعث شد چنین فیلم سختی رو سه بار فیلمبرداری کنن و کار در لوکیشنهای مسموم که باعث مرگ تقریبا تمام دست اندر کاران فیلم من جمله خود تارکوفسکی به فاصلهی چند سال از فیلم شد.استاکر رو به نمونهی واقعی zone تو جهان ما تبدیل میکنه.جایی که فارغ از تمام خشکی، بیروحی و آلودگی جهان معاصر،میشه بارقهای از ایمان و ایثار رو حس کرد.
گنجینهای از روح و گوشت پیامبری ایثارگر که اجازه نمیده شعلهی کمسوی امید خاموش بشه...
بعد از گذراندن چرخ گوشت با مکانی نا آشنا و غریب روبرو میشویم(خاک) این مکان غریب ناخودآگاه انسان است و دیالوگ های نویسنده : "چیزی به اسم واقعیت وجود ندارد و اینها همه ساخته ی یک نفر است(خالق)" بعد به توصیف خود میپردازد(هنر): "قصد تغییر در مردم را داشتم ولی مردم من رو تغییر دادن" اینها همه نتایجی است که نویسنده در این مکان به انها میرسه. و سپس وجهه ی طمعکاری هنر رو با گفتن اینکه "چرا تا ابد زنده نباشم؟" نشون میده و این دیالوگ رو رو به بیننده میگه، در واقع خواسته ی درونی انسانها رو به زبون میاره. در ادامه استاد (علم) استاکر (تعصب) رو دلیل تمام ناهنجاری ها معرفی میکنه و در پی نابودی ایمانه ولی اینکار رو نمیکنه چون به قضاوت خودش شک میکنه. میپذیره که اتاق اون امید پایانیست. جایی که علم و هنر کاری از پیش نمیبرند.
استاکر
روایتی پسا رستاخیزی از دستیابی به آرزو و کامروایی بشر، فیلم در برهه ای از تاریخ ساخته شده که شعارها واهداف نظام کمونیستی از نظر مردم با آینده ای که روسا آن برای خلق تبیین کرده بودند فاصله ای بعید دارد و مردم آن دوره به شک ودودلی رسیده بودند از یکسو جنگ سرد و سیستم بسته کشورهای کمونیستی که غرب را تنها دشمن خلق خود معرفی می کردند ولی در واقعیت قبله آمال همان خلق زندگی آزادنه غربی بود ولی بودند خلقی که هنوز به نظام کمونیست وفادار بودند و استاد تارکوفسکی نیز با الهام از رسیدن به آرزو که در داستانها و افسانه های کهن شرقی غول چراغ جادو معرفی میشود روایتی نغز از مردمی که تمام امیدشان بواسطه فریب از نظامی که قراربود خلق آن در رفاه کامل باشند از دست رفته می دیدند و برای رسیدن به رستگاری حاضرند خطرات را به جان بخرند .
تارکوفسکی فقید بواسطه پدر شاعرش که از شعرا بزرگ تاریخ شوروی هست با ادبیات و شعر آشنایی داشته است و همانگونه که در کودکی ایوان روایت شاعرانه داشت در استاکر روایت شاعرانه در فیلم را به کمال رساند و می توان گفت فیلمهای تارکوفسکی همچون دیوان یک شاعر گزیده گو هست (با توجه به هفت فیلم بلند و چند فیلم کوتاه )و همانگونه هر شاعر یک شاه بیت دارد استاکر شاه بیت فیلم های تارکوفسکی هست. چراکه اندیشه و تفکرات خودرا در دوران خفقان کمونیستی به ریتمی آهنگین همراه با وزن و قافیه بیان کرده است. و شاید به مذاق سردمداران و روسای کشورش خوش نیامد و شد آخرین ساخته اش درسرزمین مادری .
دههها گذشته و تابحال کسی نتوانسته همچون تارکوفسکی، امر غریب را، کیفیت شکستن شیشهی پنجره را، موسیقی باخ را، آتش را، ریزش سقف را، بوسهی عشاق را، ایمان را، مادر را، خاطره را، معجزه را، کیفیتِ بوی تَر چمنزار را و امید را سینمایی کند.
تصویری از تارکوفسکی که صدای قدمهایش از اتاقی میآمد که برگمان آرزویِ پانهادن در آنرا داشت.
«ما که از زندگی هیچ ندانستهایم چگونه میتوانیم از مرگ چیزی درک کنیم؟»
راست: کله پاک کن _دیوید لینچ
چپ: استاکر _آندری تارکوفسکی
مشکلات فیلمبرداری باعث شد چنین فیلم سختی رو سه بار فیلمبرداری کنن و کار در لوکیشنهای مسموم که باعث مرگ دست اندر کاران فیلم شد و به غیر از تارکوفسکی، دامنگیر همسرش لاریسا و بازیگر آناتولیل سالونیتسین بوده که در اثر مواجهه با آلودگی شیمیایی در منطقۀ استونی به سرطان مبتلا شده و به فاصلهی چند سال از دنیا رفتند. استاکر رو به نمونهی واقعی zone تو جهان ما تبدیل میکنه.جایی که فارغ از تمام خشکی، بیروحی و آلودگی جهان معاصر،میشه بارقهای از ایمان و ایثار رو حس کرد.گنجینهای از روح و گوشت پیامبری ایثارگر که اجازه نمیده شعلهی کمسوی امید خاموش بشه...
وقتی فیلم استاکر رو میبینی انگار که خوابی انگار که نیستی.
«استاکر» راه و رسم منزلها را میشناسد. میداند کجا باید ایستاد، کجا باید دور زد و کـجا باید به هشدارها توجّه کرد.
منطقه همان حالات درونی خود ماست.
تکنگاریهای فیلم را پیشترها بیشتر با مجموعه کتابهای موسسه فیلم بریتانیا میشناختم: کتابهایی دقیق و عالمانه به قلم منتقدان و محققانی چیرهدست و زیرنظر آدمهای درجهیکی مثل کالین مککیب، ادوارد باسکومب و راب وایت. خوشبختانه در این سالها تعدادی ـهر چند اندکـ از کتابهای این مجموعه توسط نشرهای مختلف به فارسی ترجمه شدهاند. اما حکایت کتاب جف دایر دربارهی «استاکرِ» تارکوفسکی کاملاً جداست از آن مجموعه و نگاه و رویهی غالب بر آن. اعتراف میکنم شیفتهی کتاب شدهام و بیش از هر تکنگاری دیگری که پیشترها خواندهام، دوستش دارم. جف دایر کار حیرتانگیزی در این کتاب انجام داده؛ کاری حیرتانگیز دربارهی حیرتانگیزترینِ فیلمها. وقتی شیفتهی فیلمی هستی که خودش را بهتمامی وقف سفری مرموز کرده، بهجای گفتن از آن سفر و توصیف و تشریح آن، همسفرِ مسافرانش شو و پا در راه بگذار. این کاریست که دایر انجام داده. تا پیش از کتاب دایر، من یک «استاکر» میشناختم که تارکوفسکی ساخته بود و یک نویسنده و یک استاد همراه با استاکری مومنْ راهیِ منطقه و اتاقِ آرزوها میشدند. حالا «استاکر» دیگری میشناسم که باز تارکوفسکی ساخته اما نه بهتمامی، نه در تمام جزئیاتِ میزانسن و روایتش. در این دومی، همراهانِ استاکر سه نفر شدهاند: جف دایر هم آنجاست و فریم به فریم، لحظه به لحظه، کنارشان قدم برمیدارد. او سالها بعد از ساخت «استاکر»، سالها بعد از مرگ خالقش، در «استاکر» دست بُرده، میزانسن و صحنه و روایتش را دستکاری کرده، خودش را آن مابین جا داده، و ساکنِ آن جهان، ساکنِ منطقه شده. وقتی فیلمی را تا مرزِ عشق دوست داشته باشی، آن فیلم در نهایت از آنِ تو خواهد شد.
«منطقه» سفری به درون جهانِ «استاکر»، و همزمان خلق دوبارهی آن است. دایر لابهلای جدلهای سه مرد، وسط میپرد و نظرش را میگوید، لابهلای لحظات اثیری فیلم، در خلسه فرو میرود، و در حین مسیر به یاد میآورد: هم خاطراتش از دیدارهای گذشته با «استاکر» را و هم همهی آنچه را که با «استاکر» برایش تداعی شده. پای یک دوجین فیلم و فیلمساز وسط کشیده میشود و در نهایت همگیشان در برابر محبوب ابدی، دستخالی و ناچیز، کنار میروند: آنتونیونی، فونتریه، زویاگیتسنف، کیشلوفسکی، جارموش. آنها در برابرِ «استاکرِ» تارکوفسکی/دایر هیچ شانسی ندارند. دایر با حضور در منطقه، زندگیاش را، آدمهای زندگیاش را، و جهانِ بزرگتر پیرامون زندگیاش را به یاد میآورد. منطقه برای او تداعیگر همهی خاطرههای «استاکر»، همهی خاطرههای شخصیاش، و همهی خاطرههای جهان است.
سکانس آستانه اتاق در فیلم استاکر
پروفسور برای این به منطقه آمده که مکانیسم علمی معجزه را کشف کند و نویسنده هم فکر میکند که اگر وارد اتاق آرزوها شود بهتر خواهد نوشت، ولی بعد می گوید که اگر نابغه شوم چه نیازی به نوشتن خواهم داشت. به هرحال هیچ بارقه ای از ایمان در این دو شخصیت دیده نمی شود و آنها در نهایت از ورود به اتاق آرزوها سرباز می زنند و شاید آنها به اندازه کافی رنجدیده نیستند که در امتحان ایمان پذیرفته شوند. چرا که استاکر می گوید که اتاق آرزوها، کاری به خوب یا بد بودن افراد ندارد بلکه کسانی را راه می دهد که رنجدیده هستند. تارکوفسکی هم گفته فیلم تمثیل جستوجوی ایمان است. استاکر میکوشد تا بارقه ای از ایمان در دل نویسنده و پروفسور برافروزد، ولی موفق نمی شود.
آیا منطقه نمیتواند منشأ تمامی خواستههایی باشد که در زندگی «درونی» خواستار آنهاییم؟ آیا منطقه نمیتواند شبیه جایی باشد که گاهی آدمی نام آن را خلوت میگذارد؟
خلوتی که باید همراه با یک «راهبلد» به آنجا راه یافت. بدون راهنما، مرشد، و کسی که خودش بارها به آن مکان رفتوآمد داشته، نمیتوان آن مکان لامکان را یافت. راهنما ما را به آن خلوت میبرد اما هر کسی مسئولیت خودش را دارد.
راهنما چیزی برای خودش نمیخواهد. نباید بخواهد. این شرط رهرو بودن است. ترجیح دیگری بر خود، ازخودگذشتگی و ایثار، درونمایههای آشنایی در آثار تارکوفسکی هستند.
اصلیترین دلیل کار استاکر همانطور که مشخص است، بخشیدن امید به جامعه و بیرون کشیدن آنها از منجلابی است که گریبانشان را گرفته است، نه صرفا تحقق بخشیدن به آرزوهای آنها. به همین خاطر است که استاکر “اتاق” را مکانی برای التیام بخشیدن زخم انسانهای دردمند و رنجدیده میداند. از طرفی او خود تمایل درونی به منطقه دارد. که پیش از اینکه در ارتباط با مناظر و آب و هوای دلانگیزش باشد، حاکی از شدت ایمان او به آن است. چراکه در سکانسهای لحظهی ورود به “منطقه” استاکر علی رغم خطرآفرین بودن آن، در نبود دانشمند و نویسنده به آغوش طبیعت میشتابد، که بیشک و تردید ناشی از ایمان بالای او به این مکان و کارش است. در لحظات آغازین فیلم استاکر به عنوان شخصیتی بیاهمیت به فرزند و همسرش نشان داده میشود و شخصیت او به همان نسبت که اتمسفر و فضاسازی فیلم جلوه میکند، تاریک به نظر میرسد. اما استاکر شغلش را نه بخاطر تامین مخارج، بلکه برای مردم انجام میدهد. او میکوشد تا با این کار دلهای جامعه را که دیگر تحمل زندگی مشقتبارشان را ندارند سرشار از امید و ایمان کند. چونکه این را برای خود نوعی رسالت میداند. به مرور ابعاد بیشتری از شخصیت او بر ما فاش میشود و مییابیم که او واقعا شاید دارای خلوص و معصومیت بیشتری نسبت به دیگر افراد جامعه داشته باشد. البته که در میزان قبل توجهی از سکانسهای فیلم چنین به نظر میرسد که تنها کسی که از آن ایمان حقیقی برخوردار است فقط استاکر بوده.
“منطقه” به نویسنده و دانشمند اجازهی عبور داد. زیراکه میدانست دست خالی بازمیگردند و خود، خود را از آن نعمت محروم میسازند. استاکر شرط ورود به “اتاق” و اجابت را رنجدیدگی و تواضع میداند، نه صرفا شخصیت خوب و یا نیکی که بر جای میگذارند.
آنچه که این دو شخص را از مسیرشان به سوی نور و امید منحرف ساخت نه “منطقه” بلکه خودشان بودهاند.
داستان برآورده کردن آرزوی انسان داستان تازهای نیست( غولی که از چراغ جادو بیرون میآید و یا پریای که از آب بیرون میپرد و آرزوها را برآورده میکند) اما نکته مهم در ماهیت آرزوی انسان است. اتاقی که در “منطقه” قرار دارد آرزویی را که شما بر لب میآورید برآورده نمیکند بلکه پنهانترین و عمیقترین آرزویی که ممکن است در ناخودآگاه شما وجود داشته باشد را نشانه میگیرد. مانند آنکه شما سعی میکنید روشنفکر و انسان دوست باشید اما غریزه شما و میل باطنیتان چیز دیگری را طلب میکند در حقیقت همان نکتهای که در اوایل فیلم شخصیت “نویسنده” به آن اشاره میکند : “ضمیر آگاه من دوست داره تمام دنیا گیاه خوار بشن اما ضمیر ناخودآگاه من حسرت یک تیکه گوشت آبدار رو میکشه..”
واقعاً روبرو شدن با چنین مسئلهای میتواند وحشتناک باشد مثل این که بیاییم درون خودمان را کندوکاو کنیم در جستجوی این حقیقت که واقعاً چه چیزی ما را خوشبخت میکند و ناخودآگاه ما، قلب ما در آرزوی کدامین هوس و میل است.
اینجا باید به خود استاکر اشاره کرد که میگفت استاکرها حق ورود به اتاق آرزو را ندارند. در حقیقت استاکرها میدانستند آن اتاق چه آرزوهایی را برآورده میکند و از رویارویی با آن وحشت داشتند و نمونه آن “خارپشت” بود که برای کمک به برادرش به اتاق میرود تا آرزو کند اما شب ثروتمند و پولدار به خانه برمیگردد و در نهایت خودش را دار میزند..
شاید آن سگ سیاه که در جای جای فیلم در اطراف استاکر ظاهر میشود اشارهای باشد به همان درون سیاه که استاکر از آن گریزان است و البته در پایان فیلم آن را میپذیرد.
به گذشته فکر کنید...
فکر کردن به گذشته،
همه ی ما رو مهربون تر میکنه...
فلسفه، علم و شهود...
نزاع سابقهداری است.این سه از دیرباز با هم دست به گریبان بودهاند.
جدالی که در استاکر مجدداً بازنمایی شده و سه شخصیت محوری، به نمایندگی از هریک در آن حضور دارند.
پروفسوری که میخواهد معجزات را وارد دستگاه ریاضی کند و نویسندهای که به دنبال معجزاتی فراتر از تجربهها، برای یافتن ایدههای جدید است.
در مباحثهی نیش و کنایهدارِ فلسفه و علم، اولی دومی را به خودخواهی، ماشینیکردن زندگی انسانها و دور کردن آنها از هدف حیات متهم میکند؛ در مقابل، علم فلسفه را به بیخبری از واقعیات حیات در زیر پوشش الهامات خریدنی متهم میکند.
طبق نظر استاکر، مسیر ایمان مسیری بیبرگشت است و اگر کسی در جستجوی ایمان قدم بردارد، مجاز به بازگشت نیست، چیزی شبیه به ارتداد در ادیان.
حتی اگر گاهی پیشروی شهود و فلسفه با عقبگرد علم قرین شود، مانند زمانی که مقصد مسیر دوار استاکر، به نقطهی ثابت استقرار پروفسور ختم شد.
در هیاهوی بحثهای طولانی و کسالتبار فلسفه و علم،شهود در خوابی رویاگونه به سر میبرد و گوش به الهامات درونیاش میسپارد. او معنای حیات را نه در اندیشههای انتزاعی، و نه در عملگرایی خودمحورانه، بلکه در لمس عواطف انسانی میبیند؛ همان عواطفی که میتوان پژواک آن را در یک اثر موسیقی شنید.
منطقه تنها آرزوهای ناهشیار افراد را برآورده میکند،نه آرزوهایی که بر زبان افراد جاری میشود. پرواضح است که تحقق آرزوهای ناهشیار آدمی، همان آرزوهایی که بخش تاریک تمایلات سرکوب شدهی او را تشکیل میدهند، مانند سرنوشت خارپشت به فاجعهای جبرانناپذیر منتهی خواهد شد. شاید به همین دلیل بود که پروفسور قصد منفجر کردن این اجابتگاه خطرناک را داشت.
پشت صحنه
ساخت فیلم "استاکر" بهدلیل کمبود بودجه و آسیبدیدن بخشی از صحنههای فیلمبرداریشده، بیش از دوسال طول کشید. در این بین "آناتولی سولونیتسین" بازیگر فیلم، ازدواج کرد و بچهدار شد.
سکانس جستجوی ایمان در فیلم استاکر
صحنه ای را به یاد بیاوریم که استاکر، پروفسور و نویسنده درمانده در آستانه اتاق آرزوها و در اتاقی ویران نشستهاند. دوربین آنها را در نمایی بسته نشان می دهد و سپس به تدریج دوربین به عقب حرکت می کند. در این نما سه نفر در پس زمینه روی زمین نشسته اند و در پیش زمینه فضایی خالی وجود دارد و آب زیادی روی زمین جمع شده است. سپس دوربین توقف می کند و در فضای پیش زمینه باران شروع به باریدن می کند و قطع می شود.
تماشاگر با دیدن این صحنه غافلگیر می شود یا به عبارت بهتر، این حرکت دوربین هم چون نوعی مکاشفه ناگهانی برای تماشاگر عمل می کند. تارکوفسکی در مورد عنصر آب در آثارش می گوید: «آب عنصری رازآمیز است و می تواند دگرگونی و گذر بیافریند.» این دگرگونی و گذر در این صحنه، نزول رحمت الهی است که ناگهان پشت در اتاق آرزوها جاری میشود. هیچ کدام از همراهان استاکر به راهی که او نشان می دهد باور ندارند و در نهایت استاکر تنها می ماند. بعد به شهر بازمی گردیم و دوباره فیلم سیاه و سفید می شود. در حقیقت دوباره برگشته ایم به ملال زندگی.
تارکفسکی با نماهای طولانی و لبریز از سکوت، ما را در دغدغه های ذهنی خویش وارد میسازد؛ گویی این همه سکوت و ارامش(که به گونه ای افسرده کننده ظاهر میشوند) ما را به یک تفکر عمیق وا میدارند؛ صحنه ای این سه نفر نشسته اند و دوربین در لانگ شات به شیوه ای بسیار ارام انها را ثبت میکند درواقع نوعی نا امیدی پنهان و تسلیم را دربرابر چشمانمان میگشاید.
سفر استاکر به منطقۀ اسرارآمیز بههمراه نویسندۀ باقریحه اما بدبین و پروفسوری که سرسختانه عملگرا است –سفری در جستجوی اتاقی که امیال ناخودآگاهشان را برآورده خواهد کرد– هیچگاه به سرمنزل نمیرسد، و همچنین هیچیک از دامها و دردسرهایی که او دربارهشان هشدار میدهد هم رخ نمیدهند. درواقع، حتی نشانههایی هم دال بر این است که احیاناً اتاق ساختۀ دورغین خود استاکر بهمنظور آزمودن ایمان همراهانش باشد – هرچند که فیلم، همچون خود شخصیت، در این باره چندان روشن سخن نمیگوید.
این خود انسان است که باید ره جو شود؛وقتی افقی برای شناخت وجود ندارد بشر همچون موجودی سرگردان میشود که توانایی تشخیص را ندارد وقتی بشر به عنوان فاعل شناسا محو میشود طبیعتا نمیتواند بی دغدغه و بدون تضاد به راهش ادامه دهد، تارکفسکی درفیلم جهانی را نشان میدهد که انسان راهش را گم کرده و حالا میخواهد با دلبستن به محیطی رازالود و قدم نهادن در وادی آن، خویش را برهاند و درنهایت هم میبینیم که اصلا نمیتواند چنین کند.صـدای حـرکت قطار، بازگشت از منطقه را تداعی میکند.
پشت صحنه
در مورد کسانی که می گویند استاکر فیلم ناامید کننده ای ست چه پاسخی دارید؟
▫️تارکوفسکی: فکر نمی کنم فیلمم نا امید کننده باشد ، این فیلم یک جور کاتارسیس است. این فیلم تراژدی ست و تراژدی نا امید کننده نیست . تراژدی ، داستان ِ نابودی ست، که با حسی از امید بیننده را ترک می کند ، به خاطر کاتارسیسی که ارسطو شرحش می دهد. تراژدی انسان را تطهیر می کند.
بالا: استاکر_آندری تارکوفسکی
پایین: اسب تورین_بلاتار
واقعیت به گل می ماند
ابرهای سرد ته نشین می شوند
در گرگ و میش
سکانسهای لغزان سینمایی در«استاکر» تارکوفسکی
سکانس پایانی فیلم استاکر/ معجزه
در انتهای سفر و در کافه همسر و دختر استاکر به او میپیوندند و در نمای بسیار زیـبایی،دخـتر افلیج که برروی شانهء پدر خـود نـشسته است، چـنان تـصویر مـیشود که گویی راه میرود. نهانیترین آرزوی استاکر بـرآورده شـده است. سگ نیز در خانهء استاکر مکانی مییابد. استاکر از اینکه دیگر کسی نـمیخواهد«رهـرو» باشد غمگین است.او میداند که دیـگر کسی «مقصد»ی ندارد،کـه کـسی به«ایمان» احتیاجی ندارد.
در کل اثر داوری ندارد، اما جهت دارد، جهتی که مخاطب را به تامل در باب انسان ، خدا و مرگ دعوت می کند ، شاید فلسفی ترین دیالوگ تاریخ سینما در این دیالوگ باشد، ترسی وجود ندارد تنها ترس از مرگ وجود دارد ...
در باب خود استاکر باید گفت :
استاکر اگر چه چندان بلد نیست اما بمانند انسانهای راهنماست.
و یک آرزو دارند به قول خودش :
خوشبختی برای همگان
استاکر : اون نویسنده ها و دانشمندها ، اسم خودشون و گذاشتن روشن فکر
اونها به هیچی اعتقاد ندارن
اونها اندام فهمیدن ایمانشون رو از دست دادن ، از بس ازش استفاده نکردن
استاکر" در پایان، آغاز میگردد. دختر بچهای با توان نگاهِ خود، اشیا روی میز را جابه جا میکند؛ لیوان آخر از روی میز پایین میافتد و میشکند و ما از خواب نزدیک به سه ساعتهی خود بیدار میشویم. آنچه از این خواب در بیداری اکنون به ما افزوده شده، این است که تجربهی این خواب عمیق و حضور در "منطقه"ی ممنوعه، ما را نیز به استاکرِ جدید تبدیل کرده است. این موقعیت ما در آستانهی ورود به اتاق آرزوها با توصیف برگمان از سینمای تارکوفسکی مشابهت دارد؛ گویا در تجربهی فیلم تارکوفسکی انحصاری وجود ندارد؛ ما، اینگمار برگمان و خود تارکوفسکی در استاکر بودنِ خود یکسانیم. اگر فیلم را تماشا کردهاید و "استاکر" تارکوفسکی را تجربه کردهاید، شما نیز یک استاکر هستید؛ شما نیز با تجربهی رسیدن به اتاقِ برآورده شدنِ آرزوها با یک دانشمند و یک نویسنده همراه شدهاید و شما نیز به این جمله رسیدهاید:
"این همه راه را برای چه آمدیم تا اینجا؟"
جملهای که یک دانشمندِ زخم خورده و پیگیر برای تغییر جهان به آن شکلی که خودش شکل صحیح میپندارد، در نزدیکیِ ورودی اتاقِ آرزوها میگوید.
شخصیت مرموز و تودارِ دانشمند در این فیلم، در این نقطهی پایانی، استاکر را با مفهوم بیخاصیتی مسیرهای ساختگی بشر برای رسیدن به آرزوهایش مواجه میکند. دانشمند، نه به استاکر و نویسندهی همراهش، بلکه به خودش میآموزد که تعیین جهانی جدید برای ادامهی زیست بشری، با مسیرهای قابل تصور علم روز امکان پذیر نیست.
پشت صحنه
یکی از زیباترین، پُرمعناترین و رازآلودترین سکانس های تاریخ سینما!
⁉️آیا میدونید ایده اش از کجا در ذهن تارکوفسکی فقید شکل گرفت!؟
در مستند "سفر به ماوراء" سکانسی هست که یک زن روسی با تمرکز و قوای ذهنی اش یک ساعت مچی را به حرکت در می آورد
تارکوفسکی با دیدن آن مبهوت و شگفت زده شده و گفت می خواهم نمونه این را در فیلمم داشته باشم!
معجزه در خانه است که اتفاق می افتد نه در منطقه اسرارآمیز...
دخترک آینده است و امید. و صدای قطاری که مقصدی نامعلوم دارد در آخر شاید تبدیل به صدای ایمان میشود که لیوان را تکان میدهد.
تقسیم جهان و بیهودگی اش در مرز فلسفه آدمی برای کشف آرمان شهری ندیده و نگاهای چندگانه.
پروتاگونیست قصه کسی است که در آینده زندگی میکند. در فرای نگاه ها و جهان بینی انسانهایی که زاییده یک فرآیند رو به زوال هستند. قهرمان میرسد اگر معجزه را پیدا کنی!
و معجزه چیزی نیست جزء کشف زایش های درونی ات...
فصل نهایی استاکر بسیار زیباست. گویی دخترک ناتوان چیزی از منطقه ممنوعه با خود دارد. چرا که تصاویر رنگی است. در فضا قاصدک ها جاری هستند. دختر با نگاهش لیوان ها به حرکت در می آورد. سپس دوربین به طرف دختر حرکت می کند و روی نمای نزدیک او متوقف می شود. بعد صدای عبور قطار را می شنویم گویی اینجا بر خلاف آغاز فیلم که عبور قطار موجب حرکت لیوان شده بود؛ معجزه گونه این حرکت لیوان است که قطار را به حرکت واداشته و صدای قطار تابعی از حرکت لیوان شده است.
روی تصویر انتهایی (نمای نزدیک دختر) سرود ستایش شادی از سمفونی نهم بتهوون را می شنویم.
گویی با وقوع معجزه دخترک تمامی شادی جهان را به دست میآورد.
عکسی های کمیاب پشت صحنهی استاکر
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر