{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم" اینک آخرالزمان" فرانسیس فورد کاپولا

نقد، تحلیل و بررسی فیلم" اینک آخرالزمان"  فرانسیس فورد کاپولا
کدخبر : 16046

اینک آخرالزمان (به انگلیسی: Apocalypse Now) محصول ۱۹۷۹، فیلمی حماسی، ماجراجویی و جنگی واقع شده در جنگ ویتنام است.

به گزارش هنر ام‌روز، اینک آخرالزمان

Apocalypse Now١٩٧٩

 ژانردرام  معمایی  جنگی 

فیلمبردار : ویتوریو استورارو

موسیقی: کارمین کاپولا 

نویسنده: جان میلیوس، فورد کوپولا. 

کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا

بازیگران: مارلون براندو | مارتین شین | رابرت دووال | فردریک فارست | لارنس فیشبرن | هریسون فورد

جوایز:

برنده ۲جایزه اسکار و ۴جایزه گلدن گلوب

برنده ۱۶ جایزه بین المللی و نامزد ۲۳ جایزه دیگر

جایزه اسکار بهترین فیلم‌برداری ویتوریو استورارو

جایزه اسکار بهترین صدابرداری

نامزد اسکار نقش مکمل مرد برای رابرت دووال

نامزد اسکار آرایش صحنه

نامزد اسکار کارگردانی برای فرانسیس فورد کوپولا

نامزد اسکار تدوین

نامزد اسکار فیلم‌نامهٔ اقتباسی 

نخل طلای کن برای بهترین فیلمبرداری

برنده بفتای بهترین کارگردانی

جایزه گولدن گلوب بازیگر نقش مکمل

جایزه بهترین فیلم از حلقه منتقدین لندن

خلاصه فیلم:

میانه ى جنگ ویتنام هستیم . سرهنگ کورتز ( مارلون براندو ) به همراه افرادش که حالا او رو خدا مى پندارند در جنگل پناه گرفتن . ستوان ویلارد طبق فرمانى طبقه بندى شده و سرى از سوى ارتش آمریکا مأموریت داره تا سرهنگ کورتز متمرد رو حذف کنه و ... .

 

تریلر فیلم اینک آخرالزمان

 

چرا باید این فیلم را دید؟ 

در تاریخ سینما هستند فیلمهایی که هرچه بیشتر از زمان ساخته شدنشان می گذرد، منتقدان و حتی تماشاگران عادی بیشتر به ارزشهایشان پی می برند. اینک آخرالزمان هم نمونه متاخرتر همین فیلمهاست. فیلمی که در زمان ساختش دردسرها و سرخوردگیهای بسیاری برای سازنده اش به همراه داشت: طولانی شدن زمان فیلمبرداری از ١٧ هفته به ١۶ ماه، افزایش هزینه ها تا مرز ۵٠میلیون دلار، شکست تجاری و بی اعتنایی بسیاری از منتقدان. 

کاپولا به خاطر این فیلم تمام ثروتی را که پدرخوانده ها نصیبش کرده بودند، خرج کرد و تا مدت یک دهه پس از آن مجبور شد فیلمهایی بسازد که بدهی هایش را بپردازد.

شما از یه اثر خوب چی میخاین؟ کارگردان خوب؟ بازیگرای خوب؟ داستان خوب؟ فیلمنامه خوب؟ خب این فیلم هر چه خوبان در خود دارند همه رو در خود داره.

فیلم های تاریخی یا بهتره بگیم جنگی معمولا متهم میشن به جانب داری یا سفارشی بودن ولی این فیلم فیلمیه که حتی دولت امریکا هم حاضر نشد بابتش به کاپولا کمک کنه و کاپولا تقریبا هر ثروتی که از پدرخوانده به دست آورده بود رو صرف ساخت این فیلم کرده و نشون میده چه زحمتی برای ساخت این فیلم به خرج داده و یکی از دلایلی که این فیلم رو متمایز میکنه همین قضیه ست.

اینک آخرالزمان اثری در سینمای مستقل آمریکاست، فیلمی است که می توان آن را فخر فروشی کاپولا به دیگران دانست، از این جهت که او تسلط خود را بر سینما و فیلم سازی چنان نمایش می دهد که هر چه از سال ساخت فیلم دور تر می شویم، ویژگی های خوب آن برجسته تر می شود.

photo_2022-09-11_11-41-06

 

تیتراژ وسکانس آغازین اینک آخرالزمان

 

اینک «این پایان است»

صدای پره های هلی کوپتری به صورت مبهم شنیده می شود. جنگلی که در ابتدا آرام به نظر می رسد آبستن حادثه ای بزرگ است. آتشی به میان جنگل می افتد و زیبایی آن را به نابودی می کشاند و «این پایان است».

سکانس ابتدایی فیلم «اینک آخر الزمان» ساخته فرانسیس فورد کاپولا از جمله مشهورترین و تاثیرگذارترین آغازهای تاریخ سینماست. علاوه بر موسیقی تاثیرگذار و آتش سوزی عظیمی که توسط دوربین کاپولا شکار شده است، چیزی که این سکانس را به طور ویژه برجسته می کند داستان ویژه آن است. 

مشهور است که فیلمبرداری «اینک آخر الزمان» تمام شده بود و کاپولا همچنان در جست و جوی سکانسی خوب برای آغاز فیلم بود. عواملی که آن روز اطراف کاپولا بودند او را «مست» و سرگردان در میان سطل های نگاتیوهای باطله توصیف می کنند. اما به صورت کاملا تصادفی کاپولا تکه نسبتا بلندی از آتش گرفتن جنگل را پیدا می کند که در یکی از برداشت های ناموفق فیلم گرفته شده بود و اصلا قصد استفاده در فیلم را نداشت. گزارشگر هالیوود ریپورتر نیز به نقل از کاپولا این سکانس را «انتزاعی» و عجیب می خواند که یک آتش سوزی ساده را نمایش می دهد.

در همان لحظه کسی فریاد زد «این پایان است». احتمالا منظور از گفتن این جمله آن بود که این نگاتیو برای پایان بندی فیلم مناسب است، اما در همین جا نبوغ کاپولا گل می کند. او این صحنه را برای سکانس اول فیلم انتخاب می کند و سفارش تولید موسیقی دلنشینی را می دهد که با جمله «این پایان است» آغاز می شود. در واقع سکانس ابتدایی «اینک آخر الزمان» همانند نامش با انتهای جهان آغاز می شود. این دقیقا حسی است که سربازان جنگ ویتنام و به صورت ویژه کاپیتان ویلارد از این جنگ دارند. صدای پره های پنکه سقفی برای ویلارد یادآور صدای پره های هلی کوپتر و جنگ است. جنگی که آتش است بر جنگل و پایان داستانِ زندگی است. فیلم کاپولا سر و ته آغاز می شود، همان طور که جنگ سر و ته است.

photo_2022-09-11_11-43-12

 

شروع فیلم با تصویری از یک جنگل سبز که با صدای بال هلیکوپترهای جنگی همراه می شود، نا خود آگاه حس بی نظیری به بیننده می دهد، تا همزمان قابی زیبا، صدا برداری ای فوق العاده و هیجانی خوب را همراه داشته باشد و این آگاهی را پیدا کند که با فیلمی قوی و خاص طرف است.

اینک آخرالزمان، سفری روانشناسانه و عمیق به همراه فردی شکست خورده و مغموم است که باید ماموریتی مهم را به انجام برساند.

وقتی در شهر است می‌خواهد در جنگل باشد و برعکس... این نشانه‌ها ویلار را در شرایط بی‌زمانی و بی‌مکانی مطلق قرار می‌دهند فصل افتتاحیه تعریف دقیقی از زمان و مکان به دست نمی‌دهد، هرچند به سایگون اشاره می‌شود اما گفتار متن محیطی دوزخی و کاملاً استعاری می‌سازند، و بعد می‌شود به شکستن آینه اشاره کرد که در آن ویلارد به شکلی نمادین خود را از بین می‌برد. در ظاهر فیلم تازه آغاز شده اما موریسون به ما می‌گوید: این پایان است. 

photo_2022-09-11_11-44-20

 

 سکانس از فیلم اینک آخرالزمان

 

بر روی تیـــــغ!!

ویلارد که یک مال باخته در قمار است, در حالی که فردی دارای ذهنی پریشان است, از طرف ارتش برای انجام ماموریتی در نظر گرفته می شود. در جلسه ای که میان او و چند تن از فرماندهان ارشد برگذار میشود, جمله ای ضبط شده از کورتز پخش میشود, جمله ای که در واقع نشان دهنده فلسفه اصلی این فیلم و از طرفی دلیل اصلی خروج کورتز بر ارتش است.

کورتز : من حلزونی را دیدم که در روی لبه تیغی در حال حرکت بود, این رویای من است!!!

اوج زندگی در ترس و تعلیق چیزیست که وجود کورتز را احاطه کرده و در نهایت او را تا حد یک خدا برای طرفدارانش بالا برده است. صدای کورتز در این نوار ضبط آنچنان بیمارگونه و در عین حال از اعماق است که بی شک بیننده حس میکند که با موجودی روبروست که مخلوقی ماورائی است. شکی نیست که صدای با طمانینه و خش دار مارلون براندو به ماورائی تر شدن این حس افزوده است. قبلا در پدرخوانده نیز کاپولا از صدای خش دار مارلون براندو استفاده کرده بود. البته در آن فیلم غرض نزدیک تر کردن بیننده با اصل داستان (کتاب) بود, ولی در این جا غرض عمق بخشیدن بیشتر به شخصیت نادیده کورتز است.

ژنرال آمریکائی در جلسه توجیهی به ویلارد جمله ای میگوید که با اینکه ممکن است شنیدن آن از زبان یک ژنرال آمریکائی جنگ ویتنام عجیب باشد, اما قطعا خبر از ذات آدمهائی میدهد که با این که درگیر نوعی نسل کشی شده اند, اما همه درگیر یک فرایند پیچیده روانی هستند. و فقط چون در این چرخه قرار دارند دست به این اعمال میزنند.

ژنرال به ویلارد میگوید: هر انسانی در قلب خود دارای یک تناقض منطقی بودن و غیر منطقی بودن است, بین خوبی و بدی، و این همیشه طرف خوب نیست که پیروز میشه. بعضی وقتها طرف شر بر طرف خوب غلبه میکنه. هر انسانی یک نقطه شکست داره و کورتز الان به نقطه شکستش رسیده…

برای بهتر فهمیدن ماجرا باید همواره دو جمله بنیادین این ژنرال آمریکائی و همچنین گفته های کورتز را به خاطر داشت. اینک آخرالزمان داستان همین آدمهائی است که در خلال جنگ و فشارهای خاص آن مبدل به افرادی روانی و غیرقابل پیش بینی شده اند. زمانی که ویلارد در ابتدای مسیر با شخصیت استثنائی سرهنگ کیلگور آشنا میشود, بیننده میتواند آغاز یک فرایند روانی را در کیلگور مشاهده کند و در نهایت تصور کند که افرادی مانند کورتز چگونه از این جنگ سر برآورده اند. یک چرخه کامل بر رفتارشناسی کاراکترهای فیلم حکم فرماست. مجموعه افرادی که مرتب در حال تبدیل شدن به یکدیگر هستند و در مرحله های مختلف این چرخه قرار دارند و اتفاقا در پایان هم چیزی جز نیستی کامل بر زندگیشان حکم فرما نیست و البته همین نیستی هم با شکلهای مختلفی به سراغشان می آید.

با این که شخصیت کورتز و کیلگور در دو جهت مختلف به پیش رفته اند, اما شکی نیست که عامل هر نوع سوء رفتار در این دو نفر جنگی بوده که در آن درگیر هستند.

photo_2022-09-11_11-45-12

 

حضور فرانسیس فورد کاپولا در فیلم «اینک آخرالزمان» به کارگردانی خودش

 

دیدار با سرهنگ بیل کیلگور«رابرت دووال» در فیلم «اینک آخرالزمان»

 

کاپولا قدم به قدم بیننده را با حقایق مختلف در خلال جنگ آشنا میکند و این حقایل الزاما ماهیت اصلی جنگ نیستند. هنر اصلی کاپولا در شخصیت پردازی های نابی است که در کتاب هم به این قوت وجود ندارد. اولین شخصیت از این چرخه سرهنگ کیلگور است. یک نظامی مستبد که با بازی رابرت دووال مبدل به یک اسطوره سینمائی شده است. فردی که کشته شدگان ویتنامی را با کارتهای بازی مشخص میکند و به هر کدام یک نسبتی میدهد و در نهایت هم میگوید که قرار است به آنان کمک کند. فردی که گاهی آنقدر بی رحم است که برای موج سواری، یک دهکده ویتنامی ها را نابود میکند و در جائی دیگر نگران نوزاد همان ویتنامی ها میشود. در یک جا از کشتن افراد و موسیقی توامان لذت می برد، و در جای دیگر از استشمام بوی بمبهای آتش زای ناپالم در صبح گاه ویتنام!

با این حال کاریزمای این شخصیت آنقدر خاص است که نمیشود این فیلم را دید و مجذوب حرکاتش نشد. برای او بمبهایی که در اطرافش منفجر میشوند هم ناچیزند, آنقدر ناچیز که حتی برای دیدن انفجارشان بعد از شنیدن سوت انفجار از جای خود تکان نمیخورد و به نظر میرسد که از این انفجارها هم برای درهم شکستن روحیه نظامی او کاری ساخته نیست. اما همین شخصیت زمانی که درباره کورتز صحبت میکند, او را فردی مینامد که آدم در کنارش مطمئن است, فردی که مطمئن بود آسیبی نمیبیند. در واقع این همان خط جدا کننده کورتز از کیلگور است. خطی که باعث میشود کورتز یک شورشی باشد و کیلگور یک فرد مستبد اما تحت پرچم.

photo_2022-09-11_11-54-12

 

 سکانس ماندگار اینک آخرالزمان

 

رابرت دووال در نقش سرهنگ کیلگور،در این فیلم با این که نزدیک به بیست دقیقه بیشتر حضور ندارد اما بازی درخشانی از خود به نمایش میگذارد, همین بیست دقیقه تاریخ ساز میشود و در بهترین لحظه این بیست دقیقه توانست در یکی از تک گوئی های بدیع تاریخ سینما, سکانسی را خلق کند که هنوز هم بهترین نمونه تک گوئی سینمائی است.

«رابرت دووال» در این فیلم، مونولوگی فراموش‌نشدنی را به‌جای می‎گذارد. این دیالوگ را سرهنگ بیل کیلگور در جنگ ویتنام به سربازان خود می‎گوید:

بوی اونو احساس می‎کنی؟ بمب آتش‌زا پسر. هیچ‌چیز دیگه‎ای توی دنیا همچین بویی نداره. من عاشق بوی بمب آتش‌زای صبحم. می‌دونی، یک‌بار ما یک تپه رو ۱۲ ساعت بمباران کردیم، وقتی‌که تموم شد من رفتم بالای تپه، ما حتی یک تیکه از یک جنازه هم پیدا نکردیم. اما اون بو… می‌دونی، کل تپه بوی بنزین می‌داد. پیروزی، یک روزی بالأخره این جنگ تموم می‌شه.

 

پشت صحنه فیلم اینک آخرالزمان

photo_2022-09-11_12-18-38

 

پشت صحنه اینک آخرالزمان 

 

عظمت این فیلم را بیشتر درک کنید.  

فورد کاپولا یه جنگ واقعی راه انداخته.

 

 سکانس دختران پلی بوی درفیلم اینک آخرالزمان

 

 این سکانس از نظر میزانسن، کمپوزیسیونو ویژگیهای بصری فوق العاده است. فیلمبرداری و نورپردازی ویتوریو استورارو – که در این فیلم شاهکار میکند- به اوج می رسد: در نمایی یکی از دخترها را می بینیم که منطبق بر محور پره های هلیکوپتر می رقصد و بلافاصله همزمان با اوج گیری موسیقی در نمایی معکوس استورارو هنر نورپردازیش را به رخ می کشد. در همین حال کاپولا در درون برشی زیبا و مستند گونه کودکان ویتنامی را نشان می دهد که “از پشت سیم خاردارها” با تعجب به این نمایش نگاه می کنند. در نمای انتهایی سکانس در لانگ شاتی بسیار زیبا هلیکوپتر را می بینیم که بلند می شود و در همزمان موسیقی کوبنده فیلم باند صدا را پر می کند.در این سکانس ارتش آمریکا برای ایجاد سرگرمی برای سربازان، اقدام به آوردن تعدادی از دختران نمایش به ویتنام کرده است. در واقع این صحنه نمایش کوچک را میتوان در ابعاد بزرگ تشبیه به کل جنگ ویتنام کرد. جالب است که تمام برنامه ریزی ها برای یک نمایش موفق برای سربازان کاملا اشتباه از آب در می آید و همه تمهیدات ناکارآمد نشان میدهد و در نهایت با یورش سربازان به صحنه نمایش، دختران و کارگردان گروه مجبور به ترک صحنه با بالگرد میشوند. همان کاری که در پایان جنگ ویتنام در تلویزیونها بارها و بارها شاهدش بودیم.

photo_2022-09-11_12-22-56

 

سکانسی زیبا از اینک آخرالزمان 

 

چهره بی رحم جنگ بسیار ناراحت کننده است. بالگرد دختران به دلیل نداشتن سوخت در منطقه ای زمین گیر میشود. یکی از طعنه آمیز ترین اتفاقات فیلم در همین جا شکل میگیرد. ویلارد با سرپرست دخترها توافق می کند که در ازای چند بشکه سوخت، افرادش لحظاتی را با آنها بگذرانند. کاپولا دراین سکانس که در نمایش عمومی فیلم حذف شده بود به بررسی روان شناختی تنهایی دخترها می پردازد که به شکل زیبایی در امتداد تنهایی سرباران قرار می گیرد. جایی که شف به یکی از دخترها می گوید: “فکرشو بکنید اگه این جنگ نبود هیچوقت شما رو از نزدیک نمی دیدم.”

با اینکه به نظر می رسد این سکانس در طرح کلی و پیشبرد داستان خیلی مهم نباشد اما نشاندهنده دیدگاه کاپولا نسبت به برخی از مولفه های جامعه معاصر آمریکاست.

همونطور که جنگ برای ویلارد لازم بود تا از جنگ با خودش نجات پیدا کنه برای اون دختر و سرباز هم لازم بود تا برای اندک زمانی روحشون به آرامش برسه.به قول دی اچ لارنس نویسنده انگلیسی سکس و میل جنسی(مثل همون جنگ)، سنت ابدی و ازلی جوامع بشریه چون لارنس معتقده:سکس، نقطه اتصال روح ناآرام بشر در جهان مدرن و جهان واقعی است.

نکته دیگه در بحث دختران پلی بوی یکی از سربازا به یکی از دخترا میگه: میشه این کلاه گیس مشکی رو سرت کنی.دلیلش اینه که می خواد اون دختر رو به صورت وهم و خیالش تبدیل کنه. چرا که همونطور که ژیژک از ژاک لکان نقل کرده:معشوق را نمی توان هیچگاه کامل در آغوش گرفت یا کامل با او خوابید و به او عشق ورزید... چیزی که بخشی از وهم و خیال امر جنسی است، اینکه خیال می کند او معشوق را کامل لخت می بیند، لمس می کند و می چشد. 

photo_2022-09-11_12-30-16

 

فرانسیس فورد کاپولا در  پشت صحنه فیلم و اینک آخرالزمان

photo_2022-09-11_12-30-40

 

سکانس غم انگیز اینک آخرالزمان

 

نظارت بی طرفانه ویلارد و گروهش و خویشتن داری آنها نیز دیری نمی پاید, در ادامه مسیر وقتی که دیگر گروه به اوج عصبیت و وحشت از اتفاقات پیش رو رسیده، میبینیم که دیگر گروه ویلارد هم قادر به برخورد منطقی نیست. برخورد آنها یا یک قایق ویتنامی که مربوط به ماهیگیران است مبدل به فاجعه میگردد. یک دختر کوچولو یکدفعه خیز برمی‌دارد، و مسلسل‌چی عصبی، شروع به تیراندازی می‌کند و کل خانواده را نیست و نابود می‌کند. بعد معلوم می‌شود دختربچه دنبال سگ کوچولویش دویده بود. مادر خانواده کاملاً نمرده است. فرماندۀ قایق می‌خواهد او را برای درمان ببرد.“ویلارد” یک تیر به او می‌زند؛ هیچ چیزی نمی‌تواند ماموریت او را به تعویق بیاندازد.

قتل عام این گروه ویتنامی بیگناه قبل از آنکه نشانه از قصاوت قلب سربازان آمریکائی داشته باشد نشان از وحشت عمیق آنهاست. دلیل کشتن ویتنامی ها هیچ چیز نیست جز ترس!! ترسی که سراپای وجود آنها را فرا گرفته است و لحظه به لحظه نیز بیشتر میشود. ویلارد با گلوله خلاصی که به دختر ویتنامی میزند با این که شاید قصدش خلاص کردن او از درد باشد, اما همچنان نشانگر این موضوع است که آمریکائی ها در جنگ هیچ ارزشی برای مردم ویتنام قائل نبودند و تنها چیزی که برایشان مهم بود, جنگ قدرتی بود که با شوروی داشتند. در این صحنه به وضوح میبینیم که ارزش توله سگ دختر ویتنامی از خود او برای آمریکائی ها بیشتر است.

photo_2022-09-11_16-42-25

 

 

اینک آخرالزمان که اثری در سینمای مستقل آمریکاست، فیلمی است که می توان آن را فخر فروشی کاپولا به دیگران دانست، از این جهت که او تسلط خود را بر سینما و فیلم سازی چنان نمایش می دهد که هر چه از سال ساخت فیلم دور تر می شویم، ویژگی های خوب آن برجسته تر می شود.

اینک آخرالزمان، سفری روانشناسانه و عمیق به همراه فردی شکست خورده و مغموم است که باید ماموریتی مهم را به انجام برساند.

کاپولا با بیننده کاری می کند تا در تمام لحظات فیلم، ترسی را به همراه داشته باشد، ترسی که ناشی از حضور فردی است که دیده نمی شود،ترسی که در تک تک شخصیت ها و گروه های فیلم دیده می شود، ترسی که در مردمی دیده می شود که از سر کرده خود وحشت دارند اما اصلا این ترس و وحشت را دوست ندارند و این نشان از پرداخت خوب فیلمنامه و فضاسازی عالی فیلم دارد.

فیلمبرداری، صدابرداری، بازیهای بازیگران، کارگردانی، و پردازش شخصیت های فیلم، همگی در بالاترین سطح ممکن قرار دارند.

اینک آخرالزمان، همانقدر که می تواند از نظر سینمایی لذت بخش باشد، همانقدر دلهره آور و دردناک است.

photo_2022-09-11_16-44-15

 

 

کاپولا همه‌ی دارایی‌اش را پای این فیلم گذاشت.

کاپولا ۳۰ میلیون دلار از سرمایه شخصی‌اش را پای این پروژه گذاشت، تا بودجه‌ی لازم برای پیاده کردن ایده‌ای که در ذهنش داشت را تامین کند. این مبلغ شامل خانه و کارخانه‌ی شراب‌سازی خودش می‌شد که به عنوان وثیقه در گرو بانک چیس گذاشته بود. در ابتدا نرخ سود آن حدود ۷ درصد بود، اما تا زمان پایان ساخت فیلم این سود تا ۲۹ درصد هم رسیده بود. اگر فیلم موفق از آب در نمی‌آمد، کاپولا با مشکلات مالی فراوانی روبه‌رو می‌شد، این موضوع فرآیند تولید فیلم را بسیار استرس‌زا می‌کرد. کاپولا در حین فیلم‌برداری این فیلم یک حمله‌ی صرع و یک حمله‌ی عصبی داشت و لااقل سه بار اقدام به خودکشی کرد.

photo_2022-09-11_16-48-01

 

 سکانس ملاقات با فرانسوی ها 

 

درست زمانی که ویلارد و گروهش در اوج وحشت و عصبانیت هستند و هنوز موفق به خاکسپاری میلر نیز نشده اند, در یک محیط پر از دود گرفتار محاصره افراد گروه فرانسوی میشوند. ابتدا به نظر میرسد که این افراد باید تحت فرمان یک دولت و یا نماینده فرانسوی ها در محل باشند. اما بلافاصله مشخص میشود که در محیط بحران زده ویتنام سرهنگ کورتز تنها یاغی ای نیست که وجود دارد. مرد فرانسوی با گروهی که از تعدادی فرانسوی و تعدادی کامبوجی و ویتنامی تشکیل شده، برای خود در بخشی از این منطقه زندگی میکند. این زندگی شبیه زندگی عادی نیست. مرد فرانسوی به همراه اعضای خانواده اش در این محل شبه حکومت میکند و البته این حکومت نیازهائی هم دارد و البته فرانسوی ها این منطقه را وطن خود میدانند.

کلمه ای که در این فیلم بارها و بارها آنرا میشنویم و با مفهوم آن آشنا میشویم “وحشت” در خلال ملاقات با فرانسوی ها شکل اصلی خود را می یابد. زمانی که مرد فرانسوی از وحشتی که بر عمق این جنگلهای انبوه حکمفرماست صحبت میکند و زمانی که میبینیم مرد فرانسوی حاضر است برای به دست آوردن مهمات و اسلحه همه چیزش را فدا کند, متوجه میشویم که در حال مواجهه با وحشت غریبی هستیم.

photo_2022-09-11_16-48-59

 

 سکانس خاطره انگیز اینک آخرالزمان

 

حضور در گروه پرشمار فرانسوی ها و دعوت به صرف غذا با آنها و حتی فرستادن دختر مرد فرانسوی به سراغ ویلارد همه و همه یک هدف بیشتر ندارد و آن به دست آوردن اسلحه و مهمات است. اما ویلارد قبل از آن فکر این جای کار را کرده و مهمات را مخفی کرده تا در زمانی که او پس از مصرف تریاک در حال گذرانیدن وقت خود با دختر فرانسوی است, افراد فرانسوی در قایق او هیچ چیزی پیدا نکنند.بحثهای بی فرجام مرد فرانسوی و افراد دیگر گروهش بر سر سوسیالیست بودن و یا کمونیست بودن ویتنامی ها و خاطره تعریف کردن مرد مسن فرانسوی نیز نمیتواند ذهن ویلارد را گمراه کند. اما تنها حسن مواجهه با فرانسوی ها این است که سرانجام جسد میلر از بلاتکلیفی خلاص میشود.

ویلارد به موجودی دوشخصیتی تبدیل شده. اون زن فرانسوی هم بهش میگه: در وجود تو دو شخصیت وجود داره نمی تونی ببینی؟ تو هردوتاشی.( خالق و حیوان، منفور و محبوب)

و البته ما چند جا نشونه هاشو میبینیم.

 ژنرال جملات مهمی درباره کورتز میگه:

کورتز مرد خوبی بود. اون توی هر زمینه ای برجسته بود. در قلب هر انسانی تناقضی وجود داره بین منظقی و غیرمنطقی. بین خیر و شر و خوبی همیشه غالب نمیشه. قسمت تاریکی بر اون چیزی که لینکلن اسمش رو گذاشته "نگهبانان شایسته وجود ما" چیره میشه. هر انسانی یک نقطه ضعف داره.

نقطه ضعف ویلارد احتمالا جذب شدنش به شخصیت کورتز بوده و اثرات روحی و روانی برخوردش با کورتز.

photo_2022-09-11_16-50-11

 

پشت صحنه های جذاب از اینک آخرالزمان 

 

زمانیکه سروان خسته از جنگ و درمانده روی تخت کنار زن فرانسوی دراز میکشد،زن برای او چپق میچاقد و سروان با یک پک چپق را دست زن میدهد و با گیجی غریبی به او نگاه میکند.انقدر ناامید که زن برای امید دادن به او میگوید:

مهمترین چیز اینه که الان زنده ای...

این سکانس تمام فیلم کاپولاست.  

زیستنی جنگواره و تلاش برای تسلیم نشدن و در طرف دیگر ظلم و ستم جاری در رفتار بالا دستان و بازی ای که انسانهای مظلوم قربانی اصلی آن هستند. اینک آخرالزمان با وجود تمام اشکالات و چند پارگی های فیلمنامه، اثری ارزشمند و در نوع خودش کم نظیر است که با موسیقی شنیدنی، فیلمبرداری شاهکار و بازی های به یادماندنی(خصوصا براندوی درجه یک و منحصر به فردش)، همواره جزو آثاری ست که دیدنشان کلاس درسی ست برای دوستان ضد جنگ.

photo_2022-09-11_17-08-49

 

 سکانس ورود به خلیج و محل استقرار کورتز

 

ویلارد سرانجام به محدوده کورتز میرسد که یک سرهنگ منفک از ارتش آمریکاست. اما همین ماهیت منفک بودن کورتز است که باعث ایجاد ماموریتی اختصاصی برای ویلارد میشود.

کورتز فردیست که با گروهی که به او وفادار هستند, به عمق جنگلهای ویتنام خزیده و در آنجا سیستمی خاص و ماورائی را ترتیب داده است. اما این از تحمل ازتش آمریکا خارج است و به همین منظور سروان ویلارد برای ماموریتی خاص که همان نابودی کورتز است به منطقه اعزام میشود. ویلارد برای این که بتواند کورتز را نابود کند, به بررسی لحظه به لحظه پرونده کورتز می پردازد اما در همین تلاش برای بیشتر شناختن کورتز است که کاپولا بیننده را با تلخی های فضائی که ویلارد و بقیه در آن قرار دارند آشنا میکند.

ورود قایق ویلارد به خلیج کوچک محل استقرار کورتز .جائی که به نظر میرسد ترکیب رنگها و طراحی صحنه کاملا در خدمت این هستند که نشان دهند ویلارد به شکلی کاشف گونه در حال ورود به قاره ای کشف نشده است…

عناصر صحنه و مکانی که ویلارد در روی قایق به خود اختصاص داده و همچنین فیلم برداری نرم و متحرک استرارو, حسی را تداعی میکند که باید بیننده در این لحظات داشته باشد.

ابهام, تعلیق و وحشت از فرجام کار…در زمانی که هنوز ویلارد به محل مورد نظر نرسیده, در جای جای مسیر قایق او، شاهد آثار جنایاتی هستیم که افراد گروه کورتز مرتکب شده اند. نحوه کار در راستای وحشت بیشتر از فرجام کار است. این آثار در اردوگاه باستانی کورتز نیز کاملا دیده میشود. 

photo_2022-09-11_17-14-23

 

پشت صحنه 

فرانسیس فورد کاپولا در پشت صحنه فیلم اینک آخرالزمان 

photo_2022-09-11_17-18-43

 

سکانس مواجه با سرهنگ کورتس

 

 

با رسیدن براندو برای فیلمبرداری صحنه‌های مربوط به او، همه شوکه شدند. او بیش از حد چاق شده بود و وزنش شاید به ١۵٠ کیلو می‌رسید. کاپولا واقعا نمی‌دانست چه باید کند.

براندو در نقطه مقابل کاپولا قرار داشت. او در کمال آرامش به هیچ‌چیزی اهمیت نمی‌داد و نه تنها خودش را برای این نقش آماده نکرده بود بلکه هیچ‌کدام از دیالوگ‌هایش را حتی یک بار نخوانده بود. 

به گفته دنیس هاپر،‌کاپولا ناچار بود همه چیز را از ابتدا برای او توضیح دهد و تولید فیلم برای یک هفته متوقف شد تا کاپولا فیلمنامه را با صدای بلند برای براندویی که حاضر نبود حتی متن فیلمنامه را در دست بگیرد، بخواند. در مدت این یک هفته حدود ٩٠٠ نفر بازیگر و عوامل فیلم تنها منتظر مهیا شدن براندو بودند.

 یک روز براندو در اقدامی ناگهانی سر خود را تراشید و به این باور رسید که همه صحنه‌هایش را به شکل بداهه بازی‌ کند و فارغ از فیلمنامه کاپولا هر چه را که سر صحنه می‌گوید فیلمبرداری کند. براندو همچنین ترجیح داد که لباس مشکی به تن کند و در عمده زمان فیلمبرداری در سایه باشد و کاپولا موافقت کرد که شکم‌گنده او کمتر در کادر فیلم باشد.

photo_2022-09-11_17-20-24

 

سکانس ماندگار از فیلم اینک آخرالزمان

 

سرهنگ کورتس از بیادماندنی ترین آنتاگونیست های تاریخ سینماست.شخصیتی قوام یافته از غلبه خیر و تعقل بر شرّ و تاریکی.کورتس در فیلم کاپولا وام گرفته از نام یک کاراکتر تاجر عاج در رمان " در قلب تاریکی " جوزف کنراد است. در فیلم ، کورتس به نظامی کلاه سبز نخبه ای تبدیل شده که قلمرو فرمانروایی خداگونه ای در یک معبد مرزی در بین بومیان مونتاگنارد یا کوه نشینان میانه ویتنامی دست و پا می کند.

 این دانش آموخته سابق تاریخ از دانشگاه هاروارد در مواجهه با سروان ویلارد ، مدام به اشعار  و آیه های انجیل استناد می کند و سعی دارد که دگردیسی خودخواسته اش را از ورای کلمات و مفاهیم عمیقه ، توجیه کند.اما برخورد سبعانه او با مخالفانش و سربریدن همرزم ویلارد ، تناقضی هولناک می آفریند که چگونه ژرف اندیشی تاریک می تواند به یک امپراتوری شرّ ختم شود.

کاپولا در فیلمنامه اولیه شخصیتی لاغر و طاس را برای کورتس در نظر گرفته بود اما براندو با همان لجاجت هوشمندانه همیشگی اش چهل پوند به وزنش افزود و کاپولا را مجاب کرد که مدیوم شات های کورتس را از نیم تنه بگیرد تا تداعی گر یک غول دومتری باشد.

ایستایی و سکون حرکات و کلام براندو به  این شخصیت هاله ای از پختگی و هراسناکی توامان می بخشد. و عمده کلام کورتس در مونولوگ ها از میان ساعت ها بداهه گویی براندو گلچین شده است.شخصیت هایی مشابه کورتس را در دنیای حقیقی و در مقیاسی عظیم تر در میان حاکمان جنگسالار دیده ایم.صدام ، قذافی  و دیگرانی که با شستشوی افکار توده ها و کشتارهای خوفناک از یک سو و آسمان ریسمان بافی در باب علاقه به هنر و ادبیات و هرآنچه به تعقل و خردورزی مربوط است ازسوی دیگر ، ملغمه ای آخرالزمانی از درهم تنیدگی خیر و شرّ آفریده اند.

photo_2022-09-11_17-28-04

 

ساعتی که مارلون براندو در فیلم اینک آخرالزمان، به دست داشت در یک حراجی به قیمتی نزدیک به دو میلیون دلار به فروش رفت.

این ساعت شخصی براندو بود و از او خواسته شده بود در هنگام فیلمبرداری ساعت را به دست نداشته باشد اما وی از این کار امتناع کرد.

photo_2022-09-11_17-28-27

 

 ویلارد زیر جو سنگین جنگلی که دورتادورش را گرفته، معذب و پریشان است، یک سرزمین آزمایشی داروینی که در آن هر موجود زنده‌ای هر روز تمام تلاشش را می‌کند تا خورده نشود.  چیزی که در پایان سفر پیدا می‌شود، نه “کورتز″، که چیزی است که “کورتز” پیدا کرده: اینکه تمام روزهای زندگی ما و راه‌هایی که می‌رویم، یک ساختار شکننده است که به آرامی روی فک‌های گرسنۀ طبیعتی لانه کرده که خودخواهانه ما را خواهد بلعید. زندگی شاد، یعنی رخصت گرفتن روزانه از دانستن این واقعیت.

کورتز به ویلارد میگوید که شما میتوانید من را بکشید, اما نمیتوانید مرا قاتل خطاب کنید. این بحث سرچشمه در همان اعتقاد کورتز به مسلک جدید خود دارد. از سویی وقتی به شرایط محیطی این محل دقت میکنیم به نتایج جالب تری هم میرسیم. با توجه به محلی که برای استقرار کورتز در نظر گرفته شده و وجود بناهای تاریخی در این مکان میتوان این گونه برداشت کرد که کورتز در نتیجه یک سری مطالعات خاص بر روی مستندات این قوم, در واقع شیفته یک مسلک باستانی شده است, مسلکی که تا قبل از آن مردم منطقه برداشتی درباره آن به شکل کورتز نداشته اند. اما به خوبی آنرا فهمیده اند.

photo_2022-09-11_17-29-23

 

سکانس پایانی فیلم اینک آخرالزمان/ سوءقصد به خدا!!

 

با شروع مراسم مذهبی قربانی کردن گاو, ویلارد هم که اکنون دیگر در بند نیست به سراغ کورتز میرود که به نظر میرسد حس میکند که خودش هم به پایان راه رسیده است.

کشتن گاو در مراسم مذهبی همانقدر خشونت بار است که کشته شدن کورتز به دست ویلارد, اما داستانی که جزء به جزء آن درباره وحشت است,در نهایت تدوین موازی سکانس کشته شدن کورتز با مراسم مذهبی بومیان (کشتن گاو) و آواز جیمز موریسون که همزمان با کشته شدن کورتز از “کشتن پدر” می گوید وجهه استعاری و اسطوره ایی شخصیت کورتز را کامل می کند.

ویلارد به همراه لانس آنجا را ترک می کند اما آخرین کلمات کورتز تا ابد در گوشمان باقی می ماند: “وحشت…وحشت…”

وحشت ویتنامیها از آمریکاییان، وحشتِ فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلی بوی از تمام شدن سوخت، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از وحشت...

photo_2022-09-11_17-31-28

 

چرا اسم فیلم اینک آخرالزمانه؟...

انتخاب نام فیلم شاید بخاطر سفر بیلارد که وارد فضایی مالیخولیایی و آئینی میشه.انگار که از آخرین دروازه های جهنم هم عبور کرده باشه. جهنم روی زمین. 

ما فقط یکبار و اونهم در قلمروی کورتز اسم فیلم رو روی دیوار میبینیم. اگر این قلمروی بی زمان و بی مکان کورتز آخرالزمانه پس مابه درستی در قلمرو خدا هستیم. همانجایی که مردمان قبایل بدوی اونو می پرستن و کودکانشون رو فرزندان او می دانند. پس او خداست و ویلارد باید خدا را بکشد تا باز به جمله معروف نیچه برسیم: "ما خدا را کشته ایم". ولی با مرگ خدا، هیولا_شیطان دیگری آفریده شده(خود شخص ویلارد). کسی از اخرین لحظات عمر خوا یا هیولای قبلی تجربه عجیبی پشت سرگذاشته. 

اینک آخرالزمان یه داستان جنگی معمولی نیست بلکه داستان نبرد هیولاهاست. به قول نیچه:(اگر به نبرد هیولا می روید، مراقب باشید خود به هیولا تبدیل نشوید). اینجاهم با دو هیولا طرفیم. کلنل کورتز قهرمان جنگی که در جنگل های استوایی و در میان قبایل بدوی به یک هیولا(خدا) تبدیل شده و سروان ویلارد که در مسیر ماموریتش(جستجو و قتل کورتز) آروم آروم خودش هم به یک هیولا تبدیل شده.

photo_2022-09-11_17-37-34

 

نیچه: نخستین بار فهمیدم که اراده زندگی برتر و نیرومندتر، در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است.

 برای شخصی مثل ویلارد که از اون سکانس اول توی اتاقش و اون لیوان و مشروب و پلاک ها و کیف پول و ... مشخصه که اگه جنگ نبود با خودش درگیر میشد مثل همونجایی که آینه رو شکست و احتمال زیاد بازنده تمام عیار این جنگ بود و احتمال خیلی خیلی زیاد محکوم به خودکشی. پس او برای نجات خودش از نبرد با خودش(نبرد داخلی) و مغلوب شدن توسط خودش به یک جنگ خارجی نیاز داره که براش مثل یک هدیه و راه نجاته. (من یه ماموریت میخواستم و بخاطر گناهانم یکی بهم دادن).

انگار حتی برای بخشیده شدن هم باید مسیر نابودی و پوچی رو طی کرد.

محتوا فوق العاده فیلم سعی در اثبات این موضوع دارد که برای انسان یاغی تا چه حد صلح محال است و عدالت,خوشبختی,صلح چیزی جز تفسیر خود خواهانه قدرت از حق نیست.

photo_2022-09-11_17-41-04

 

 

"پشت صحنه "

 کاپولا کارگردان فیلم فیلیپین را به خاطر نیروی کار ارزان و در دسترس بودن تجهیزات آمریکایی انتخاب کرد.

photo_2022-09-11_17-42-05

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها