نقد، تحلیل و بررسی فیلم"بچه رزماری" رومن پولانسکی
بچه رزماری (به انگلیسی: Rosemary's Baby) فیلمی به ژانر ترسناک روانشناسانه، محصول سال ۱۹۶۸ به کارگردانی رومن پولانسکی و با بازی میا فارو، جان کاساوتیس، روث گوردون و سیدنی بلکمر است. فیلمنامه این کار را پولانسکی بر اساس رمانی از آیرا لوین نوشته است که تقابل دین و شیطان را در زندگی روزمره نشان میدهد.
به گزارش هنر امروز، بچه رزماری ١٩۶٨
Rosemary's Baby
کارگردان: رومن پولانسکی
تهیهکننده: ویلیام کسل
نویسنده: رومن پولانسکی
بر اساس رمانی به همین نام نوشته آیرا لوین
بازیگران:بازیگران:میافارو،جان کاساوتیس،روت گوردون،رالف بلامی،سیدنی بلکمر،آنجلادوریان...
موسیقی: کریستف کومدا
فیلمبرداری: ویلیام ای. فریکر
خلاصه داستان:
رزمری وگای زوج جوانی هستند که به آپارتمان تازه شان اسباب کشی میکنند.آنها بزودی بازن وشوهرمسن وغیرعادی همسایه صمیمی میشوند.
اتفاقات عجیب و غریبی برای اطرافیان رزماری رخ میدهد: زن جوانی به نام تری که در رختشویخانه آپارتمان با رزماری آشنا میشود، بهطور ناگهانی میمیرد. هنرپیشهای که رقیب کاری گای محسوب میشد ناگهان بدون هیچ دلیلی کور میشود و ... رزماری نسبت به همسایههایشان مشکوک است اما گای تردیدهای او را بیپایه میداند و هرچه بیشتر از او فاصله میگیرد. رزمری باردارمیشودوازروی نشانه های مختلف به این تصور میرسدکه شیطان پرستان بافریفتن همسرش ،او راوسیله به دنیاآوردن فرزند شیطان کرده اند...
جوایز :
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل (روث جردن)
نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی (رومن پولانسکی)
برنده بهترین بازیگر نقش دوم گلدون گلاب
بچه رزماری فیلمی با محتوای شیطان پرستی که به گفته رومن پولانسکی ، کاش هیچگاه ساخته نمیشد!
و اولین فیلم مهم کارنامه فیلمسازی پولانسکی میباشد، اولین فیلمی که به موضوع شیطان و شیطان پرستی میپردازد و موضوعی را مطرح میکند که تا آن زمان کسی حتی جرئت به زبان آوردنش را نداشت!
اما پولانسکی این ریسک بزرگ را انجام داد و دست به ساخت فیلمی زد که یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما و از برترین فیلمهای ژانر وحشت و دلهره شد و در کنار تسخیر گیشه و دریافت جوایز، راه را برای تولید فیلمهایی چون جن گیر و طالع نحس باز کرد.
درسال ۱۹۶۸ که بچه رزماری به نمایش درآمد هنوز شیطان پرستی مقوله ای جدید و رازآلود در سینما بود که موفقیت فیلم باعث بوجود آمدن فضایی جدید در سینمای وحشت و فیلم های دیگر در رابطه با همین موضوع شد...
«بچه رزماری» یکی از مشهورترین فیلمهای ژانر وحشت در سینما به شمار میرود که حواشی پیرامون آن ، به رمزآلودی فیلم دامن زده است.
«بچه رزماری» بیشتر از یک فیلم ترسناک است. بی دلیل نیست که هیچ یک از این همه فیلمهای متنوعی که در ژانر وحشت ساخته شده اند در زمینه هنر به مقام رفیع «بچه رزماری» نزدیک هم نشده اند. بیشتر این کارها بر تکنیک استوارند و از نبوغ و نوآوری خالی هستند.
چرا باید این فیلم را دید؟
فیلم بچه رزماری فیلمیست که تا مدت ها ذهن شما را به خود مشغول خواهد کرد این فیلم بدون استفاده از مقواهای فیلم ترسناک های امروزی ترسی واقعی را به زندگی شما هدیه میدهد. ترس از شری که از رگ گردن به شما نزدیکتر است.
فیلم در درجه اول یک فیلم کلاسیک و داستانگو است.شخصیت پردازی فوق العاده قوی فیلم در همان ابتدا همزاد پنداری را پدید میاورد،تعلیق ها و گره های فیلم تا دقیقه اخر بر شما پوشیده است و مخاطب نمیتواند حدسی درست در مورد رزماری بزند که ایا دچار پارانوید شده و یا درست فکر میکند.فیلم از لحاظ علمی نیز رفتار و دگرگونی های یکسان با زن حامله دارد.
دوربین سیال پولانسکی جلوه های بصری زیبا و اکت فوق العاده باعث میشود در تمام مدت فیلم لذت ببرید و این لذت رسالت اصلی سینماست.
محتوای فرامتنی فیلم نیز برای مخاطب سوالاتی پدید میاورد.
ایا برای موفقیت باید روح خود را به شر فروخت ؟ ایا موفقیت با اخلاقیات منافات دارد؟ و سوالات بسیاری که با دیدن فیلم از خود خواهی پرسید.
شاید شیطان وجود نداشته باشد اما شر وجود دارد و انسانهای سادیسمی که شر را تحسین میکنند نیز وجود دارند.
تیتراژ آغازین بچه رزماری
فیلم با نوعی لالایی خلسه وار آغاز می گردد. "لالایی" کودک که در حالت معمول طبیعت خود،باید همراه با نشاط،شادمانی و امید همراه باشد،در این جا به مرثیه ای تقدیرگونه بدل می شود که گویی از پیش همه چیز محتوم و معین است.
از سویی دیگر،همزمان با تیتراژ و موسیقی آغازین،اکستریم لانگ شات هایی از شهر و ساختمان هایش را به مثابه یک دانای کل و از بالا مشاهده می کنیم و در نهایت وارد یکی از این ساختمان ها می شویم. اگر از همین ابتدا پایان فیلم را به ذهن آوریم،داستان رزمری و همسرش تنها یکی از میلیون ها داستان این کلان شهر محسوب می گردد. آن ها در یک "کل بزرگ" توسط قدرتی شرور و نامعلوم برگزیده می شوند تا یکی از بزرگ ترین رخداد های تاریخ را رقم بزنند؛ اما از بالا که بنگریم،سرنوشت شوم یک زن جوان با کودکش،در مقابل این دنیا،این جهان مکانیکی که توجهی به بود یا نبود آن ها ندارد،به غایت ناچیز به نظر می رسد.
بچه رزمری بیش از یک قصه خوب است.فیلم محصول پربارهمکاری غریزه وهوش است.آیرالوین نویسنده،باداستان قوی ومیخکوب کننده؛وپولانسکی صاحب سبک؛درعمل موجب استحکام یکدیگر می شوند.
ازنمای افتتاحیه دوربین روی بام آپارتمانهای نیویورک پن می کندو صدای لالایی زنی رامی شنویم؛احساس ناامنی شکل میگیرد.
دوربین پولانسکی به طرز متظاهرانه تهدیدآمیز وشوم می نماید.از این به بعد؛طرح داستان موثر وقوی"لوین"زمام امور رادردست می گیردوبه نظرمی رسد که پولانسکی به درون آرامشی توام باتعمق و تفکرفرو رفته است اما گه گاه باریزه کاری ها وتک مضراب ها بی اعتقادی شیطنت آمیزش را به مایادآور می شود.
سکانس آغازین فیلم بچه رزماری
«بچهی رزماری» همچون دیگر فیلم سهگانه «مستاجر» و بسیاری فیلمهای دیگر پولانسکی ( گُست رایتر) با ورود پروتاگونیست به آپارتمانی جدید و معرفی خانه جدیدشان آغاز میشود، بیآنکه ما از گذشته و قبل از ورود به آپارتمان را ببینیم، همه چیزِ جهان فیلم با ورود به آپارتمان آغاز میشود، چرا که اولویت جهان فیلم، خود رزماری و آدمهای فیلم نیستند، بلکه آپارتمان، این ورود و به عبارتی فرهنگِ آپارتماننشینی است. ورود به آپاتمانی که قبل از آدمهای پولانسکی فردی زندگی کرده و به شکل مشکوک و مرموزی مرده است (در فیلم «مستاجر» صاحب خانهی قبلی خودکشی کرده است)، در اینجا هم یک پیرزن آنجا زندگی میکرده ولی نشانههایی که خود مشاور املاک هم از دیدنشان متحیر است نشان از اتفاقات غریبی در گذشته دارد؛ سوراخها، ترکها و نشانههای خرابی از زیست شخص قبلی، پروتاگونیستهای پولانسکی را مجذوب خود میکند.
رزمری و گای در ظاهر امر تفاوتی با دیگر زوج ها ندارند. آن ها نیز چون میلیون ها زوج جوان دیگری هستند که حداقل از نظر عرف،زندگی خوشایند و رو به پیشرفتی را می گذرانند و نقطه تاریک چندانی هم در کارنامه هیچ کدامشان پیدا نمی شود.
اما نکته بنیادین دقیقا همین جاست؛ و درست در "عادی بودن" آن ها جلوه می نماید. درست است که آن ها به نوعی از سوی قدرت های شر برگزیده شده اند،اما چنین نیروهایی در وهله اول در ویژگی های معمولی و به ظاهر پیش پا افتاده هر کس خفته اند. همسایگان عجیب و غریب گای و رزمری در اعماق چشمان گای-به مثابه یک بازیگر ساده-چیزی را می بینند که پتانسیل کافی برای تحقق آمال و اهدافشان را دارد.
و لذا می ببنیم که این دو پس از ورود به منزل جدید،در میان اسباب و اثاثیه رنگارنگ،(با یک نورپردازی رویاگونه)همانند دیگران شادمانی می کنند و آینده روشنی را پیش رویشان می بینند،اما بستری که قرار است برای مابقی رخدادهای نامیمون فیلم فراهم گردد،بلااستثنا از میان همین روزمرگی های ملال آور سر بر می آورد. مطلب نامطلوب یا جالب توجهی در این خانواده دیده نمی شود.
سکانس آشنایی با همسایه درفیلم بچه رزماری.
در فیلم هایی همچون "بچه رزمری" که در میان عامه موسوم به تریلرهای آپارتمانی هستند،غالبا یک خانواده وارد محیطی جدید،از جمله یک آپارتمان یا محل کار نو می شود؛ حال آن که بی خبر است که با وجود ظاهر معمولی همه چیز و حتی خودش،قرار نیست این محیط جدید هم با آن بسازد. نمونه چنین فرم روایی ای را به کرات در سینمای وحشت،کارآگاهی یا جنایی دیده ایم.
از حیث شمایل شناختی ژانری،معمولا پس از ورود خانواده یا شخص معصوم و بی گناه به دنیای هیولاوش،در کنار خود هیولا یا عوامل پنهان آن،شاهد تیپ دلسوز و مهربانی نیز هستیم که همچون راهنمایی بزرگ یا یک پیر خردمند عمل می کند و در تلاش است تا قهرمان را از خطرات پیش رویش آگاه کند و یا به او هشدار دهد. کسی که "بیش از بقیه می داند". این شحص ممکن است بالکل خارج از جریان اصلی فیلم باشد. بعضا می بینیم که این راهنما در نهایت و یا در همان ابتدا،به وسیله نیروهای شر از پا در می آید؛ شبیه به نوعی مراسم اسطوره ای،که در طی آن باید خون بی گناهی ریخته شود و قربانی تقدیم گردد،تا قهرمان به آگاهی برسد یا نجات پیدا کند. و چه قربانی ای بهتر از یک راهنمای منجی گون؟ مرد یا زنی که باید بهای "زیاد دانستن"اش را بپردازد تا شر آزاد و معدوم گردد.
به هر حال،او به وظیفه اش عمل می نماید.
(همچنین توجه نمایید به دو فیلم "جن گیر" و "آنابل")
در "بچه رزمری" این راهنما به دو شکل پدیدار می شود: همسایه ای که خود در بطن ماجراست و از همان اول بیش از کاراکترها می داند؛ دوستی که از بیرون معرکه را نظاره می کند،اما تا حدودی به جای قهرمان پیش می رود و بخشی از این کلاف سردرگم را باز می کند. هر دو در نهایت جان می سپارند.
مرگ اولی به مثابه آشوبی که متن روایت و کاراکترها را به سوی بحران پیش رو سوق می دهد،به مدد مرگ دوم که در میانه فیلم رخ می دهد،تکمیل شده و هر دو مثل تکه های پازل،به هم می پیوندند تا آگاهی مطلق نهایی، به عنوان یک پتک،بر رزمری فرود آید.
فیلمنامه از یک الگوی ثابت و کلاسیک برای پیشبرد داستان استفاده میکند. مقدمهچینی میکند.زوج را از زندگی مدرن و آپارتماننشینی به دلِ خانهای عجیب و با پیشینهای مخوف و مرگبار و نفرینشده میبرد.نشانهای از آن عجیب بودن به نمایش میگذارد (با کمدی که جلوی گنجه را گرفته و آن را پوشانده.) داستانهایی که دوست خانوادگی زوج از آن خانه برای آنها تعریف میکند.آشنایی با تری دخترخواندهی خانوادهی کاستوت و مرگ یا خودکشی تری.نزدیک شدن کاستوتها به زوج جوان.
رزماری سعی میکند تا محیط - آپارتمان - را مال خود کند، با رنگ زدن و رسیدن به اوضاع آن سعی دارد تا تمام نشانههای نفرینکنندهی گذشتهی مبهم آپارتمان را پاک کند، ولی رزماری نمیداند آنچه خود فکر میکند تغییر داده، چیزی جز ظاهر آپارتمان نیست. رزماری با شیدایی زندگی در مکان جدید را میآغازد، پوشیدن لباسهای زرد و زنانه، پر شور و نشاط و حالت چهره، مدل مو و ترکیب لباسها که کاملاً نمایانگر آرامش درونی او هستند.
آشفتگی روحی رزمری مثل خواب آشفته دیدن ودر لایه زیرین نگاه اگزیستانسیالیستی پولانسکی ونگاه تلخ او به مذهب، که مذهب را رعب آوروهولناک وشیطانی میداند...
درهمه فیلمهای ترسناک ،مذهب،کشیش وکلیسا،عامل ترس ووحشت اند.
سکانس از فیلم بچه رزماری
نکته ای که هر کس به عنوان یک انسان بی دفاع در هستی(به اعتقاد پولانسکی) باید مد نظر داشته باشد این است که نیروی شر هیچ گاه،هیچ گاه ظاهر زننده یا شاخ و دمداری ندارد. تمام تلاش فیلم بر این است که شر را پدیدار در موجودی همچون هر یک از خودمان نشان دهد. این موجود می تواند همسایه آدمی باشد یا حتی اشیا و ابژه های به ظاهر بی حرکتی که به تعبیر لاکان به ما "خیره" گشته اند. هیچ موضوع عجیب و غریبی در میان نیست. و از قضا راز جذابیت "بچه رزمری" در این نکته نهفته است.
فیلم از هیچ شیطان یا هیولای جهنمی ای پرده برداری نمی کند تا ما را مقهور و مرعوب شاخ و دم و آتشش کند. بر عکس از ابتدا تا انتها به ما "افراد بشر" را نشان می دهد و تمدن بشری را. در حدی که در انتها شیطان تا مقام یک سمبول اسطوره ای تنزل پیدا می کند. سمبلی که وجود برسازنده اش را به وسیله هم بستری با یک زن جوان نگون بخت در روح بشری می دمد.و بنابراین بی راه نیست که در مهمانی گای و رزمری در خانه همسایه های مکتبی-محفلی شان،شاهد یک بزم کاملا عادی و دوستانه با فضایی شاعرانه و رویایی هستیم؛حداقل در وهله اول.
توفیق بزرگ پولانسکی دردستیابی به احساس ترس ازدل فضاهای ناتورالیستی اش برمی خیزد.ازدرون یک اتاق نشیمن؛آشپزخانه ؛باجه تلفن ویک میزشام.کلیدی ترین صحنه فیلم به این میز شام برمیگردد؛ آنجاکه گای باپیرمردهمسایه سرمیزصحبت میکنندورزمری درآشپزخانه به پیرزن کمک میکند.یکی ازمهمترین آموزه ها درساخت این قبیل فیلمها طفره رفتن نوبسنده وفیلمسازازنمایش عیان وصریح و بی واسطه چیزهایی است که باورکردنی نیستند.تماشاگروقتی گام به گام به همراه رزمری به درون کابوس هولناکی فرومیرود تازه متوجه میشود که نطفه این کابوس شوم سرآن میزشام بسته شده است.رنگ وصحنه آرایی هم مارامثل رزمری درمرز واقعیت وغیر واقعیت سرگردان میگذارد.مثل ترکیب رنگی خانه زوج مسن همسایه ولباس آنهاکه آمیزه رنگ های آبی،سبز،صورتی،سفیدوقرمزهستندو این زن نمیداندبه چه محیطی پاگذاشته است.آرایش غلیظ صورت این زوج مثل اکثرآدمهای اطراف؛زن اغراق آمیز ودرعین حال آزار دهنده است.
سکانس سورئال کابوس رزماری/ "همبستر شدن با شیطان"
این سکانس حاوی صحنه هایست که مناسب همه افراد نیست.
ادیسه خلسه وار رزمری آغاز می گردد. ما نیز طی روایتی سوم شخص با او همراه و به اقیانوس بی پایان ظن های او وارد می شویم.
نکته این جاست که نه رزمری و نه تماشاگر هیچ هیولایی را که در حال توطئه باشد نمی بیند. در واقع تماشاگر بیش تر از رزمری چیزی نمی بیند و نمی داند. لذا بعضا این احساس به او دست می دهد که رزمری غرق در توهم گشته است. اما هر چه پیش تر برویم،این توهم بیشتر و بیشتر بدل به واقعیت می گردد.
صحنه کابوس نیز به هیچ روی تصادفی یا بی حساب و کتاب نیست. در جایی شبیه به تالار یک کلیسا هستیم و گروهی که اغلبشان در ناخودآگاه یا خودآگاه رزمری جای گرفته اند برای اجرای مراسمی این جا هستند. بر روی سقف نقاشی های قرون وسطایی و رنسانسی را می بینیم. نقاشی های عهد عتیقی هم دیده می شوند.(آفرینش آدم اثر میکل آنژ) جملگی این ها فضای اسطوره شناسانه ای را در رویا می سازند که به مشهور ترین داستان های کتاب مقدس ارجاع می دهد. آفرینش انسان،آدم و حوا،فریب آن دو،هبوط و ...
از نمایش چهره شیطان هوشمندانه اجتناب شده است. تنها به شکلی گذرا چشمان و دستانش را می بینیم و مابقی در هاله ای از ابهام نمایان می شود.
قطعهی خواب (Dream) که برای این صحنه ساخته شده ترکیبی از موسیقی جاز، سینتی سایزر، و نجواهایی است که کیفیتی گوتیک، شوم، و دلهرهآور دارد. و فضای شیطانی حاکم بر صحنه را تقویت میکند.
موسیقی کومدا، رشد تدریجی اضطراب و پارانویا را در رزمری به خوبی منتقل میکند. با اینکه پولانسکی موفقیت فیلم را مدیون موسیقی آن و تخیل خلاقانهی کومدا میداند، اما نمیتوان کارگردانی استادانهی او را در خلق فضایی شوم و دلهرهآور و بازیگری درخشان و متقاعدکنندهی میا فارو را در نقش زنی معصوم و بیپناه که قربانی خواست شیطانپرستان میشود، فراموش کرد. در واقع با فیلم بچهی رزمری است که میا فارو از یک هنرپیشهی معمولی سریالهای تلویزیونی مثل پیتون پلیس به یک ستارهی سینما تبدیل میشود.
قطعات panic و What have you done to its eyes از ساوند ترک فیلم، از ترسناکترین قطعات موسیقی فیلم بچهی رزمری است. قطعاتی که تمام ترس، وحشت، و اضطراب درونی رزمری را منعکس میکند و بیانگر حقیقت هولناکی است که در پایان فیلم برای او آشکار میشود.
بچه رزماری، نطفه شیطان در رحم مدرنیته.
پولانسکی با بچه رزماری پا را فراتر از سینمای معمول گیشه پسند گذاشته است،او تیغ اوکامی برداشته و بر مدرنیسم حمله ور شده است.
اما کدام مدرنیته؟
در فیلم میبینیم که علاوه بر شیفتگی رزماری به آپارتمان جدید(نماد معماری رنسانس)همسر رزماری نیز چنان دلبسته و مجذوب عناصر شهرت و ثروت شده است که پا را بر روی غریزی ترین شاخصه انسانیت(عشق به فرزند)میگذارد،در واقع آنچه که نطفه شیطان را پدید آورده نه نوشیدنی های بدمزه پیرزن که همین تغییر فرم و نگاه گای به مساله پیشرفت است.
سکانس از فیلم بچه رزماری.
ما به عنوان ناظری که فضای سایه گون رویای رزمری را به عینه دیده ایم،می دانیم که "چیز"ای سر جای خود نیست؛ شکافی در این کل واحد وجود دارد. آن چه شب گذشته رخ داد،تنها یک آمیزش ساده نبود؛گویی نگاه خیره ای،رزمری و محیط اطرافش را سوراخ می کند.
از سویی دیگر،ما هم به نوعی همان رزمری هستیم و چیزی بیشتر از او نمی دانیم. همان قدر از کابوسش فهمیدیم که خود او،با این تفاوت که شاید او جراتش را داشت که بگوید خواب دیده یک "غیرانسان" به او تجاوز می کند،اما ما تاب فکر کردن به آن را نیز نداریم.
بنابراین همین وجه متناقض رابطه مابین رزمری و مخاطب است که روایت خلسه وار فیلم را می سازد. روایتی که سراسر به رویا می ماند. تو گویی این آدم ها،این همسایه ها،گای،دکتر،ساختمان ها و حتی خود رزمری شبحی بیش نیستند و جملگی بازیگران تراژدی ای هستند که بیش از اندازه مستغرق نقش خویش گشته اند.
و بی راه نیست که حرفه گای در فیلم نیز هنرپیشه گی است؛او ذاتا یک هنرپیشه است؛او در همه حال نقش بازی می کند،چه در صحنه تئاتر چه در زندگی شخصی. حتی پیش از ورود به ماجرای شوم فیلم،او با علاقه وافر و تلاش بی نهایتی،برای رزمری نقش ایفا می کرد؛نقش شوهری دلسوز و فداکار که حاضر است برای جلب رضایت و راحتی همسر نازنینش دست به هر کاری بزند؛اما درست در همان موقع بی آن که خود بداند،ناخودآگاه پرسونا به چهره داشت. آشنایی او با همسایگان شیطان پرست دوست داشتنی،تنها بهانه ای شد برای این که طی زمانی معین،بستری مناسب فراهم گردد تا این پرسونا از صورت گای بیفتد و او بخش پلید خود را بنمایاند.
و حال که بنگریم،بی دلیل نیست که بخش اعظم فیلم در یک فضای بسته،در یک آپارتمان،همچون صحنه تئاتر،می گذرد.
در سال ۲۰۱۴ کتابخانه کنگره آمریکا این فیلم را برای حفظ و نگهداری وارد "رکورد ملی فیلم" کرد.
اهمیت فیلم "بچه رزماری" در این است که برای اولین بار نشان داد شیطان چگونه از عالم غیب وارد دنیای ما میشود.
در فهرست ۱۰۰ سال... ۱۰۰ هیجان به انتخاب بفا، در میان ۱۰۰ فیلم هیجانانگیز تاریخ سینما، این فیلم در رتبه نهم قرار گرفتهاست.
این فیلم رتبه ی دهم فهرست فیلم های ترسناک تاریخ سینما را از نشریه ی اینترتینمنت ویکلی کسب کرد و همچنین رتبه ی بیست و یکم از فهرست 25 پوستر فیلم برتر تاریخ سینما را از نشریه پریمیر دریافت کرد.
با افزایش ضرباهنگ فیلم،و هر چه بیشتر ذهنی شدن کنش های رزمری،نورپردازی فیلم اکسپرسیونیستی تر می شود و تهدید کننده تر. عنصر "سکوت" از ارکان دراماتیک فیلم می گردد. دیگر خبری از شور و شوق و سر و صدای اولیه نیست. حال چه در رزمری و گای و چه در همسایه ها. گویی همگی دارند استحاله می یابند و برجسته تر از همه،خود رزمری؛ که از یک دختر ساده و مهربان،به زنی بدل گشته که به بی ربط حرکات هم به چشم توطئه می نگرد. روایت همان طور که از زاویه دید رزمری پیشرفت می کند،مدام میان توهم و واقعیت در نوسان است تا به قدر کافی اتمسفر گیج کننده ای را مقدمه شوک پایانی فیلم کند.
از نکات جالب فیلم، خودکشی تری بود که همون اول با رزماری دوست شد.
یه آس و پاس خیابون گرد که به قول خودش اگه با خانواده کاستاوت آشنا نمیشد یا کنار خیابون میمرد یا به زندان میفتاد.احتمالا اون رو برای به دنیا آوردن بچه شیطان پیش خودشون بردن که بعد از اومدن رزماری و با فهمیدن این که رزماری گزینه بهتری هست تصمیم گرفتن که تری رو از برنامه حذف کنن.
تقریبا از همون اوایل فیلم کارگردان سعی داشت سر نخ بده که یه مشکلی در میون هست ولی در عین حال جوری روند داستان رو پیش میبرد که خودمونم به شک بیفتیم و به خودمون بگیم دچار توهم توطئه شدیم!
درسته "توهم توطئه"چیزی که پولانسکی توی کارهاش به شدت روشون تاکید داره و توی این فیلم اونو به اوج خودش رسوند.از همه این موارد بگذریم، مفهومی که رومن پولانسکی میخواست به بیننده منتقل کنه پلیدی زندگی مدرن توی خونه های جعبه کبریتی آپارتمان ها و فضای اجتماعی پیچیده ای که این ساختمون ها به وجود میارن بود که این مفهوم رو فیلم، بدون حتی فکر کردن منتقل میکنه.
تنهایی رزماری
سهمناک ترین صورت تنهایی آن است که میان جمع باشی،جمعی شلوغ و پرهیاهو،و درست در همان هنگام احساس کنی یکسره از جمع جدا افتاده ای. از آن ها نیستی و آن ها هم از تو نیستند. بود و نبودت به حال کسی تفاوت ندارد و در عوض آدم ها نزد تو اهمیتی بیش از اشیا ندارند. جهان در نظرت یک مرتبه غریب می گردد. البته بهتر است بگوییم "تنها بودن" تا "تنهایی". ترس حقیقی همین جاست. آن گاه که به ترست واقف و آگاه شوی.
اگر نگوییم کاملا،اما تقریبا،رزمری در نهایت به چنین مرحله ای می رسد. او در میهمانی،در خیابان،در کریسمس و حتی در آغوش شوهرش احساس نوعی آوارگی و بی کسی می نماید. او درست در جریان نیست که از چه چیزی در هراس است،لذا جهان با تمام ساکنانش برای او به منزله یک هیولا عمل می کند. از آن جا که رزمری قادر نیست این ترس بی ابژه و مبهم را به خوبی مدیریت کند،تصویر بیرونی او در جامعه به یک دخترک بی نوا و روان پریش و متوهم بدل می گردد.
پشت صحنه از فیلم بچه رزماری
چرا به عنوان مخاطب از فیلم بچه رزماری میترسیم؟
فیلم جهان تضاد معناییِ کنشهاو آشناییزدایی است. جایی که کلیشهها وپیشفرضهای ذهنی در قضاوت آدمها از بین میرود؛ پیرزنها و پیرمردها، همسر و معشوقه، دکترها و پرستارها همگی در تضاد با کلیشهای که از آنها در ذهن است عمل میکنند: همسر رزماری در خواب به او تجاوز میکند، زوج خانه کناری که سعی در دوستی و دادن ویتامین به رزماری دارند، رهبران گروههای شیطان پرست هستند، دکترها به جای آسایش دادن و درمان، بیمار میکنند.
هرچه به جلو میرویم لباسهای رزماری به لباسهای بیماران تغییر میکند، لباسهای یقه اسکی که توامان او را بسته و بیمار تصویر میکنند، موهای کوتاه شده و پسرانه، سیاهی زیر چشمان، چشمان توهم زده و نحیف بودن بیش از حد تن از دگردیسی رزماری بیآنکه بدان خودآگاهی داشته باشد است.
در «بچه رزماری» هنر تحت تملک در آمدن رزماری توسط دیگران با ظرافتی هنرمندانه و دقیق شکل میگیرد؛ با محبت کردن، هدیه دادن، معجون درست کردن، رسیدگی و محبت پرستارگونه که کاملا معنای متفاوتی در بطن خود دارند.
تاکید پولانسکی بر روایت فیلم از زاویه دید زن باردار و اصرار بر توهم او به فیلم بچه رزماری حالتی خلسهوار داده است.
روث گوردن در فیلم نقش یکی از همسایههای شیطانصفت فیلم را بازی کرد. او برای این بازی برنده اسکار نقش مکمل شد و این تنها اسکار فیلمی ترسناک در تاریخ سینما تا سال ١٩٩١ و اسکار بردن «سکوت برهها» بود.
سکانس از فیلم بچه رزماری.
صحنه ای وجود دارد که در آن رزمری با لباس مهمانی قرمز و گای با لباس معمولی سفید ایستاده اند و صحبت می کنند. قرمز می تواند بیانگر عشق رزمری به فرزند و شوهرش،در عین احساس دلهره و بی اعتمادی باشد و از سویی دیگر هشدار خطری باشد که در کمین رزمریست؛ چیزی که دارد به تدریج خود را نمایان می کند. به عنوان مثال،مرگ قریب الوقوع رفیق بخت برگشته شان.
در مراسم خاک سپاری نیز آسمانی ابری را می بینیم که بر فضای سبز قبرستان حاکم شده و تنها رخوت و سردی به جای گذاشته است.
قربانی دوم نیز گرفته شد. آن ها هر دو بهای آگاهی خود را پرداختند.
اکنون چیزی به تکمیل پازل خون نمانده است.
سکانس ماندگار بچه رزماری.
پشت صحنه
این فیلم رتبه ی دهم فهرست فیلم های ترسناک تاریخ سینما را از نشریه ی اینترتینمنت ویکلی کسب کرد.
فیلمنامه قوی و چفت و بست دار، بازیگر های توانا و میزانسن های ماهرانه و البته موسیقی تاثیر گذار باعث شده که این فیلم در مقابل گذر زمان مصونیت داشته باشه و بعد از گذشت بیشتر از پنجاه سال همچنان جذاب و دیدنی بمونه.
نکتهی دیگری که در فیلم وجود دارد،مسئلهی پیرها و جوانهاست. زوج جوانی که در آپارتمانی زندگی میکنند که اغلب افرادش پیر هستند.
این پیر بودن بارها در فیلم بازگو میشود.و تقابل ایجاد میکند با زوج و بدنیا آوردن بچه.و دقیقاً نکته همینجاست.از آنجایی که هستهی اصلی این گروه در نیویورک دیگر پیر شدهاند و سنشان بالاست حالا برای ادامه داشتن این نسل،نیاز به آوردن فرزند و تغییر نسل است.پس میروند سراغ تولید مثل.
پیری از طرفی با گذشته نیز در ارتباط است.
آدمهایی که در دل این زندهگی مدرن شهری از گذشته میآیند و ربطی به گذشته دارند.گذشتهای شوم.از پیشینهی انجمن جادوگران گرفته تا خانوادهی کاستوت و...
خود آپارتمان هم که درواقع یک آپارتمان با سبک معماری قدیمی است.و گذشتهای عجیب دارد.این مسئله نیز در تقابل با شهرنشینی و دنیای مدرن آن روزگار قرار میگیرد.
سکانس ترسناک بچه رزماری.
رزماری در دایرهای گیر کرده که فرار از آن غیر ممکن است. از سویی دیگر تعلیق موجود در فیلم باعث میشود تا توطئه فقط توهم نباشد و هر لحظه که فیلم جلو میرود قطعیت بیشتری پیدا کند. حس ترس و ناامنی که پولانسکی برای رزماری ایجاد میکند حاکی از تنهایی اوست. تمام افرادی که رزماری میشناسد شیطان پرستند. رزماری نا امیدانه از شخصی کمک میخواهد و در کسری از ثانیه خیالمان راحت میشود و انگار او رزماری را نجات میدهد اما غافل از اینکه او نیز شیطان پرست است و رزماری را تحویل شوهرش میدهد. پولانسکی در اکثر لحظات فیلم اصطلاحا به مخاطب “نخ” میدهد تا او را برای سکانس پایانی آماده کند.
در فیلم،جادو،نه تنها بر مقدسات،بلکه بر علم (پزشکی) و تکنولوژی هم پیروز میشود.
پولانسکی قصد دارد نشان دهد که گذشته و جادو و سنت،میتوانند قدرت یابند و برتر از انسانِ مدرن آرمانگرای امروزی باشند که فکر میکند همهچیز حل شده است و با این امکانات و پیشرفت قدرت دست اوست.
درواقع فیلم،نشانگر عجز انسان مدرنِ امروز است در برابر گذشته و جادو.پولانسکی زمانی که شخصیت اصلی خود را به جادوگران میسپارد و او را رها میکند،در حقیقت قصد دارد جبر موجود در این مسئله را نشان دهد.جبر در ضعف انسان امروز در تقابل با گذشته و جادو.
پشت صحنه
بچهی رزمری فیلمی است در بارهی تولد ضد مسیح. بعد از این فیلم است که فیلمهای جنگیر و طالع نحس بر اساس ایدهی ضد مسیح ساخته میشوند.
گذری بر بچه رزماری شیطان وجود ندارد
کیفیت و شماتیک کلاسیک «بچه رزماری»، قبل از نمایش استحکام درامپردازی صحیح در آن دوران، به هویت و اصالت خود اثر دلالت دارد. اکنون بعد از گذشت بیش از پنجاه سال از سال ساخت فیلم، همچنان مستحکم و پا برجاست، و بهرغم ساخته شدن اینهمه آثار همخانواده در طول این سالها، برند ژانر خودش را حفظ کرده است و قابل ارجاع.
یکی از مهمترین ویژگیهای «بچه رزماری»، اندازه نگهداشتن در لب مرز است؛ فیلم، وجود شیطان و گروههای ماسونی را اثبات میکند و نمیکند!
میکند، زیرا در پایان یک گردهمایی میبینیم از کسانی که در طول فیلم به هر نحوی حضور داشتهاند و نقشآفرین بودهاند و فراتر از انتظارات، همه در پایان این قصه برزخی دیده میشوند.
نمیکند، چون توگویی این داستان برخاسته از ذهن متخیل و داستانپرداز زنی است که فاصله زن بودن تا مادر شدن را با تلواسهها و دشواریهای زیاد طی کرده و «روان» را بسیار بیش از انتظار درگیر حواشی «تغییر» کرده است.
«بچه رزماری»، همچنین هیچ کجا شکل شیطان را نشانمان نمیدهد و طبعا به مجهولات تماشاگرش هم پاسخی دقیق نمیدهد؛ خوب است چون تصوری که از شیطان میسازد، بدیهی و قرین به همین «بود» انسانی است، و وارد اشکال سورئالیستی (گاه احمقانه فیلمهای این دوره) نمیشود، یعنی که مرز را حفظ میکند.
فیلم، شیطان را نشان میدهد ...، با قهرمان قصه (مادر/ میا فارو) ما را در تجربههای قابل تفسیر مشارکت میدهد، شب تماس فیزیکی، کات داریم و ابهام اینکه چه کسی با او خوابید!؟ همسایههای فضول، مشخص است دارند کارهایی میکنند ...، هنرپیشه اصلی ناگهان کور میشود تا مرد قصه (که گفته میشود روحش را فروخته، بهعنوان هنرپیشه، استخدام و) دیده و صاحب کار شود و ....
ظریفترین شکل پردازش درام هم همین است، شما هیچ عنصر مزاحم و اضافی را نمیبینید، اما شیطان (متافیزیک) و اثرات آن را بهشکلی کاملا قابل لمس در زندگی خود و یا دیگران حس میکنید.
پس جای دوری نرویم، شیطان یا اصلا وجود ندارد، یا در درون همه ما، خوش نشسته است.
سکانس تولد بچه رزماری
سکانس پایانی / شاهکار فیلم بچه رزماری
فیزیک اندام و میمیک چهره میافارو ، از کلیدی ترین عناصرِ باورپذیریِ روایت غیرقابل باور پولانسکی است.فارو ، ظرافت و سرخوشی آغازینِ رزمری در فیلم را با راکوردی تحسین برانگیز به تکیدگی ، بی پناهی و استیصال پایانی داستان پیوند می زند و مجموعه کنش های هوشمندانه اش در طول فیلم آنقدر فکرشده است که قبول نوزاد شیطان زاده اش در پایان فیلم ، به شکلی هولناک برای تماشاگر قابل باور است.فارو ، تجسم یک بلوندِ ظریف اندامِ دلنشین در آغاز داستان است ؛ چیزی که در فرهنگ عامه به petite معروف است.اگر فرض محال داستان فیلم را هرگز نشنیده باشی و به تماشای یک سوم ابتدایی بنشینی ، شائبه یک درام متعارف زن و شوهری در ذهنت نقش می بندد.اما همانطور که پیرنگِ گروتسکِ پولانسکی ، پرده گشایی می شود و پیش می رود ، شخصیت رزمری هم به استحاله جسمی و ذهنی می رسد.تکیدگی ظاهری که ناشی از مصرف معجونهای ابلیسی ست و کوتاه کردن تیفوس گونه ی موهایش ، هیچ نشانی از آن دلنشینیِ زیبایی مینیمال آغازین بجای نمیگذارد و در شاه بیت این ضیافت ابلیسی ، جاییکه که با نوزاد شیطانی اش رو در رو می شود ، یکی از به یاد ماندنی ترین میمیک های چهره در دنیای فیلم رقم می خورد.آمیزه ای از ناباوری ، ترس و استیصال شدید. کافی ست مقایسه ای داشته باشیم بین جنس بازی میافارو در این سکانس و بازی شلی دووال در سکانس معروف در شکستن با تبرِ جک نیکلسن در تلالوی کوبریک. ترس دووال ، ترسی هیستریک و مشمئز کننده است در حالیکه میافارو ، ترسی ناباورانه اما گروتسک را القاء می کند. ترسی که با گفتمانی کوتاه در پایان فیلم به تعقل و پذیرشِ سرپرستی شیطان زاده ختم می شود.نوای لالایی می آید و پرورش شرّ به آغاز می رسد.
نکته مهم و پایانی فیلم عشق رزماری به فرزند خود است و هیچ فیلمی نتوانسته تا این اندازه عشق مادر به فرزند را درست نشان دهد....
مادر همواره عاشق فرزند خود است حتی اگر از پدری شیطان باشد.
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر