{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"سرگیجه" آلفرد هیچکاک

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"سرگیجه" آلفرد هیچکاک
کدخبر : 16094

سرگیجه (به انگلیسی: Vertigo) یک فیلم نوآر تریلر روان شناختی آمریکایی به کارگردانی و تهیه‌کنندگی آلفرد هیچکاک است که در سال ۱۹۵۸ ساخته شده است. داستان این فیلم بر اساس رمان فرانسوی از میان مردگان نوشته بوالو-نارسژاک است. فیلمنامهٔ آن توسط الک کوپل و ساموئل ای تیلور نوشته شده است.

به گزارش هنر ام‌روز، سرگیجه

محصول: 1958 امریکا

کارگردان:آلفرد هیچکاک

بازیگران: جیمز استوارت/کیم نواک /باربارا بل گدس/تام هلمور

خلاصه داستان فیلم : 

پلیسی در یک تعقیب و گریز بروی پشت بام های سان فرانسیسکو کشته می شود و باعث مرگ کارگاه اسکاتی فرگوسن است . وی از ارتفاع بشدت می ترسد . او که دچار عذاب وجدان شده است از تشکیلات پلیس بیرون می آید و برای آرامش یافتن به محبوبه اش میچ روی می آورد . میج سعی داردبا مراقبت و دلداری اسکاتی رابه خود بیاورد. یکی اررفقای دوران دانشکده ،اسکاتی را استخدام می کند تا همسرش را که تمایل به خودکشی دارد را تعقیب کند . ولی رفیق اسکاتی در واقع تصمیم به کشتن زنش را دارد .همسری که اسکاتی دنبال می کند. در حقیقت معشوقه ی رفیق اسکاتی " مادلن" است. در حالی که اسکاتی و مادلن به سوی یک بازی موش و گربه ی مرگبار کشیده شده اند، اسکاتی سراز پا نشناخته عاشق مادلن می شود...اسکاتی وارد ماجرایی پررمزوراز می‌شود.

بخشی از افتخارات کسب شده  فیلم *سرگیجه*

با اختلاف نه چندان زیاد سرگیجه بهترین اثر هیچکاک به شمار میاد،

و در اکثر لیستهای معتبر سینمایی جز ۱۰ فیلم برتر تاریخ نیز هست.

ساختار خاص فیلم با روایت بی نظیر از هیچکاکِ بزرگ و پیچیدگی فیلم که نظیرش رو در کمتر فیلمی دیدیم.

و در نهایت پایان بندیِ فیلم از نوع هیچکاک 

برنده جایزه صدف نقره ای برای هیچکاک از فستیوال بین المللی فیلم سن سباستین

برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از فستیوال بین المللی فیلم سن سباستین

در رتبه 72 فهرست 250 فیلم برتر IMDB

در رتبه اول 10 فیلم رازآلود به انتخاب انجمن فیلم آمریکا 

در رتبه اول بهترین فیلم ها از نگاه منتقدان مجله سایت اند ساوند

جزو 10 فیلم برتر تمام دوران از نگاه کایه دو سینما

این فیلم کاندیدای ۲ اسکار (کاندیدای اسکار بهترین صداگذاری و بهترین طراحی هنری) در سال ۱۹۵۹ شد.

در 1982 در رای‌گیری منتقدان مجله سایت اند ساوند در جایگاه هفتمین فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفت.زمان هرچقدر پیش رفت به نفع بزرگی «سرگیجه» کار کرد.

مجله «مووی میکر» هیچکاک را «تاثیرگذارترین فیلمساز همه دوران‌ها »معرفی کرده و نشریه معتبر سینمایی «سایت اند ساوند»  نیز ازهیچکاک به عنوان« بهترین کارگردان تمام دوران های سینمای انگلستان »یادکرده است.

 

چرا باید فیلم سرگیجه رو دید؟

هیچکاک بی شک یکی از بزرگترین و تاثیر گذار ترین کارگردانان تاریخ سینماست. او همیشه حرفی تازه برای گفتن داشت. 

با اینکه شاید همه فیلم هایش در یک ژانر و مدل به نظر می رسیدند اما با عمیق شدن روی فیلم هایش می توان متوجه شد که انسان نو و تازه ای بوده است.

سرگیجه نیز یکی از آثار متفاوت و قوی هیچکاک است. او که در دهه 40 به نوشته های فروید علاقمند شده بود تصمیم گرفت در بستری داستانی یک دید روانشناسانه را بیان کند.

او در این فیلم به بررسی حالات و روحیات شخصیت اصلی فیلمش،یعنی اسکاتی پرداخت.

 هیچکاک با استفاده از داستانی پر از رمز و راز که علاوه بر سرگیجه برای شخصیت اصلیش،سرگیجه برای بیننده نیز به وجود می آورد،به بیان عشق و درگیری عاطفی و روحی یک فرد می پردازد. طوری که شاید هیچ کدام از این مفاهیم به طور کامل در فیلم روشن نباشند و هیچکاک در چند لایه به این موضوعات بپردازد.

از طرفی نیز،سرگیجه فیلمی است که به شخصیت خود هیچکاک بسیار نزدیک است. در واقع اسکاتی نماینده خود هیچکاک در فیلم است. نماینده خلقیات او در برابر زنی اغوا گر و در برابر عشق و وجدان

سرگیجه فیلمی است که این پتانسیل را در خود دارد که چند باری دیده شود تا بیننده بتواند به تمام لایه های فیلم پی ببرد.

هیچکاک در مقابل حس تعلیق،  شوکه شدن را قرار داده است. 

هیچکاک در فیلمهایش از شوک نیز بسیار زیاد استفاده کرده است. منظور از شوک پنهان کردن اطلاعات از مخاطب و اظهار یکباره آن است. در فیلم روانی تا انتهای فیلم نمی دانیم که قاتل کیست یا انگیزه اش چیست؟

همچنین در فیلم سرگیجه اطلاعات تا پایان فیلم از مخاطب پنهان داشته شده است.

در بین معاصران فینچر علاقه زیادی به شوکه کردن و پنهان کردن اطلاعات دارد.در چهار فیلم اول او (هفت،باشگاه مشت زنی، زودیاک ،بازی  -بیگانه3)یک پنهانکاری بزرگ برای غافلگیری نهایی  وجود دارد.

از نکات دیگر فیلم فرمول زن بلوند-زن مو مشکی است که سالها بعد توسط دیوید لینچ در "بزرگراه گمشده" و جاده مالهالند" مورد استفاده قرار می گیرد.

این فیلم هم مثل بسیاری دیگر از آثار هیچکاک مورد بی مهری آکادمی قرار گرفت و فقط در دو رشته طراحی صحنه و صدا کاندیدای اسکار شد. با گذشت زمان منتقدان به ارزش این فیلم پی بردند به طوری که سالها بعد فرانسوا تروفو از آن به عنوان یکی از بهترین آثار کلاسیک سینما یاد کرد و یکی از فیلم‌های مورد علاقه مارتین اسکورسیزی... بهترین فیلم تاریخ به انتخاب منتقدان سایت اند ساوند.

شهرت سرگیجه در حرکتِ دوربینی بود که هیچکاک برای القای حس سرگیجه ابداع کرده بود: زوم و عقب‌کشیدنِ همزمانِ دوربین فیلمبرداری، این کار عمق صحنه را مخدوش می‌کرد و بعداً به ترفند «دالی زوم» معروف شد.

موضوع های  روانشناسی مرتبط با فیلم:

اختلال ترس مرضی فوبیا

عقده ادیپ

مسخ شخصیت

اختلالات اضطرابی

استرس پس از سانحه

شیزوفرنی

photo_2022-10-03_21-49-30

 

تریلر رسمی فیلم سرگیجه 

 

در فیلم سرگیجه، تعریف آدمی چنین خواهد بود:

 موجودی که عاشق کسی می شود، بعد می خواهد که آن کس، دیگر آنی

نباشد که خودش روزی عاشقش شد!

photo_2022-10-04_21-01-02

 

تیتراژ فوق العاده فیلم سرگیجه اثر سائول باس با موسیقی زیبای برنارد هرمان.

 

 

تیتراژ در جهت فرم فیلم عمل میکند ، در پس چهره ی ابتدایی فیلم و ترس میمیک صورت او و چرخ زدن و سرگیجه در درون چشم هایش.

 نور قرمزی که این ترس را در ما و صورت بازیگر افزایش میدهد. همه این نشانه ها میدهد چگونه قرار است چه چیز در این فیلم داستان شود. دایره های حلزونی و فنری تصاویر انتزاعی هستند که تولد و مرگ را تداعی میکنند.

ایده تیتراژ *سرگیجه* براساس موضوع اصلی فیلم یعنی ترس از ارتفاع و سرگیجه ناشی از آن شکل گرفته است. 

فرم‌های پیچشی ـ حلزونی

سرگیجه از چشم شروع می‌شود و با دیدن. سائول باس تیتراژ را با چشم زنی آغاز می‌کند که محور اصلی داستان است و از درون همین محور اصلی داستان ، وارد فرم و گرایش‌های فرمی می‌شود. فرم‌های چرخشی که با موسیقی ملودیک خود ، هر لحظه ، بر دورانی شدن احساس ناشی از آن می‌افزاید.

به گفته یکی از منتقدان سینما این فرم‌های پیچشی و حلزونی که در تیتراژ مشاهده می‌شود ، در جای جای فیلم حضور دارد: در دکور (راه پله ، درختان و . . .) ، در آرایش متناوب مادلین ، کارلوتا و جودی (که هر سه نقش را کیم نواک ایفا می‌کند) ، در حرکت‌های حلزونی دوربین (مثل وقتی که جودی به اسکاتی نامه می‌نویسد و دوربین گرداگردش حرکت می‌کند) و . . .

در نوشته‌های تیتراژ هم این احساس دور تا دور بودن دیده می‌شود. عنوان فیلم ،‌ کارگردان و بازیگران در حالتی دو خطی نمایش داده می‌شود تا همین احساس را در تماشاگر تقویت کند.

 

فیلم سرگیجه استاد آلفرد هیچکاک  تنها فیلمیست که توانست بعد از سالها فیلم همشهری کین را شکست دهد و عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما را از آن خودکند.

فیلمی که از زمانه خودش جلوتر بود. زمانی که سرگیجه را در عصر اینترنت، واقعیت مجازی و هوش مصنوعی می‌بینید همچون صدای ناقوس طنین می‌اندازد.

photo_2022-10-03_21-53-53

 

سکانس تعقیب و گریز در ابتدای فیلم سرگیجه.


 

اولین سکانس بعد از عنوان‌بندی نشان دهندهء تقلایی برای برجای ماندن‌ است؛تلاشی ناموفق برای اجتناب از سقوط.همچنین اشاره‌ای است به‌ وسوسهء نامعقول رفتن،خاتمه دادن به خودداری از سقوط و البته رها شدن‌ از اضطرابی که ناشی از این تقلاست.اسکاتی(جیمز استوارت)چنین‌ وسوسه ‌ای دارد؛چون دوربین به شکل سوبژکتیو این وسوسه را نشان می‌دهد، پس با آن همذات ‌پنداری می‌کند،همچنان‌که تماشاگر هم این همذات‌ پنداری‌ را دارد.

یکی از مرموز ترین تعقیب و گریز های سینمایی و دوربینی که با لانگ شات فضای این تعقیب را به مخاطب القا میکند. در این تعقیب و گریز کاراگاه به دهانه ی سقف اویزان میشود و پلیس در حین نجات او سقوط میکند. هیچکاک از تکنیک دالی زوم استفاده میکند و این تکنیک حس سرگیجه به مخاطب  میدهد. این حس با محتوای کلی فیلم هم راستا میشود. بعد ها از هیچکاک میپرسند کاراگاه چطور نجات پیدا کرد و او با زبان طنز همیشگی خود پاسخ میدهد. از پله های اضطراری...

می‌دانیم در یک فیلم هیچکاک آن چه نشان داده نمی‌شود می‌تواند به همان اندازه‌ای مهم باشد که نشان داده می‌شود (در اینجا، نجات اسکاتی). در این مرحله، اسکاتی پی می‌برد که سرگیجه و ترس از ارتفاع دارد و پلیس دیگری به علت عارضه او، به اعماق مرگ فرو افتاده است. اسکاتی‌رها شده در لبه ساختمان نه می‌تواند به او کمک کند و نه به خود. او در این حالت در لبه ساختمان آویزان باقی می‌ماند؛ و در واقع، در حالتی که، به‌طور استعاری هم در بقیه فیلم به همین حالت باقی می‌ماند تا اینکه در آخرین صحنه است که سرانجام به خود می‌آید.

 

آشنایی با حرکات Slide شامل : 

 Dutch-angle slides

Vertigo slides

(تکنیکی که آلفرد هیچکاک ابداع کرد)

 

سکانس میچ و اسکاتی در فیلم سرگیجه

 

بعد از تیتراژ و صحنه تعقیب و گریز در سکانس بعد آرامش حکمفرما میشود اسکاتی در خانه دوستش میج نشسته و با او صحبت میکند این سکانس بیننده را مهیای یک تعلیق و دلهره ای میکند که تا پایان فیلم ادامه دارد تا سرگیجه ساخته آلفرد هیچکاک پر تعلیق ترین فیلم تاریخ سینما باشد انگار هیچکاک خواسته یک سکانس به تماشاگر تخفیف بدهد تا او آرامش را تجربه کند ...

این سکانس و دیالوگ ها با هدف شخصیت پردازی و جنس رابطه میچ و اسکاتی مطرح میشود. 

اسکاتی مردی شوخ طبع است.از اولین حرف های او این مشخصه نمایان میشود.تصمیم اسکاتی برای ترک اداره پلیس و مشکل ترس از ارتفاع که یکی از نکات مهم روایت داستانیست بازگو میشود.علایق کرکتر از نکات مهم شخصیت پردازیست که اطلاعات مهمی برای شناخت به مخاطب میدهد.این نکته نیز در این سکانس قابل رویت است. 

 در پس بند های بازیگری و بند های روایی مطرح شده میتوان جنس رابطه میچ و اسکاتی را درک کرد

میچ و اسکاتی گذشته ای باهم دارند.اما این رابطه با شکست مواجه شده و اکنون این رابطه حس نگرانی میچ برای اسکاتی است.در تمام زمان این سکانس فاصله نسبی زیاد بین میچ و اسکاتی است و اگر لحظه ای به هم نزدیک شوند سریعا از هم دور میشوند.

این رابطه شبیه به نوع رابطه مادر و فرزند میماند.شکل بغل کردن این دو در  انتهای این سکانس به بهترین نحو این موضوع را نمایان میکند.

میج سعی دارد با مراقبت و دلداری اسکاتی را که کاملا درمانده وحیران است را به خود بیاورد.

photo_2022-10-03_22-03-51

 

سکانس پیشنهاد ماموریت گوین الستر به اسکاتی در فیلم سرگیجه.

 

طبق مقدمه ای که در سکانس اول اسکاتی و میچ وجود داشت، کات به ملاقات اسکاتی و دوستش داریم.با عنوان کردن درخواست اش به اسکاتی سیل تعلیق ها شروع میشود.اسکاتی با چالش قهرمانانه خود اشنا میشود. در این نبرد و کشمکش ضد قهرمان به صورت کرکتر وجود ندارد و مشکلاتی که سد راه اسکاتی ست تنش های درونی و عاطفی و همچنین ترس از ارتفاع اوست. نماهای هیچکاکی در دکوپاژ و میزانسن امضای کارگردان مولف خود را مثل همیشه دارا میباشد.

 اسکاتی که بازنشته شده؛ به قول خودش، کارش پرسه زدن است. به یک موضوع و سوژه می رسد که همسر دوستش است: مادلین.

 قرار است مواظب مادلین باشد، چون او تمایل به مرگ دارد. اسکاتی توسط دوست قدیمی خود، گوین‌الستر (تام هلمور)، ناآگاه به دام می‌افتد و ماموریتی را با اکراه می‌پذیرد. 

بنا بر گفته گوین الستر، همسر او، مادلین (کیم نوواک) به وسیله روح شخص دیگری که سال‌ها پیش مرده برای اقدام به خودکشی وسوسه می‌شود.

 از اسکاتی می‌خواهد که مادلین را هر جا می‌رود دنبال کند. اسکاتی همچنان که گفتیم با اکراه می‌پذیرد و به این ترتیب، صحنه‌های متعدد و تکراری بدون گفتاری به دنبال می‌آید. 

در آن صحنه‌ها، ‌اسکاتی این زن زیبا و اسرارآمیز را در سانفرانسیسکوی دهه ۱۹۵۰ (همراه با موسیقی جادویی و افسون‌کننده) تعقیب می‌کند.

اگرچه اسکاتی صراحتا در مقابل پیشنهاد گوین الستر اظهار بی‌میلی می‌کند اما کسی که همیشه اولین قدم را برمی‌دارد، خود او ست.

 هرچند مغز متفکر این دسیسه تظاهر به تسلیم‌شدن می‌کند: گاوین بر روی صندلی می‌نشیند و برای این‌که چیزی غیرممکن را درخواست کرده عذرخواهی می‌کند، مادلن به داخل ماشینش برمی‌گردد و آماده‌ی رفتن می‌شود. همه‌چیز می‌توانست در همان‌جا تمام شود اما...

 

سکانس دیدن مادلین در فیلم سرگیجه.

 

گاوین به‌ظاهر کار سختی را در متقاعدکردن اسکاتی برای قبول‌کردن این تحقیق پیش‌ِرو دارد اما در عمل به‌سادگی تنها پیشنهاد می‌دهد که اسکاتی یک بار مادلن را ببیند زیرا اطمینان دارد که یک نگاه برای آغاز این دسیسه‌ی عالی، کافی است. تقدیر در حرکت نهفته است.

دوربین سابجکتیو هیچکاک ما را به رستوران میبرد،دیزالو به چهره اسکاتی در فضایی رویاگونه و کارت پستالی با پس زمینه قرمز رنگ که اکثریت رنگی قاب ماست. دوربین در جمعیت به مادلین میرسد که با لباس سبز رنگش در میان قرمزی بک گراند نظر مخاطب را به خود جلب میکند.

کات بین نگاه دوربین از چشمان اسکاتی و نمای معکوس او همراه با موزیک حس عشق را به مخاطب منتقل میکند. عشق رویاگونه است. نگاه اسکاتی محو زیبایی مادلین است. این نگاه های سابجکتیو نشان میدهد در عالم عشق واقعیت زیباتر از انچیزیست که نشان میدهد. این برداشت در سکانس های نگاه های اسکاتی به مادلین در سکانس گلفروشی که در پس دخمه های ذهنی اوست بار دیگر نمایان میشود. 

در میان اشفتگی های قرمز رنگ ذهن اسکاتی یک سبز ارامش بخش پیدا میشود که مادلین نام‌دارد.در پس این زیبایی که اسکاتی رو مسحور خود کرده همسر مادلین نمایان میشودو تعلق خاطر مادلین به همسرش گره افکنی در ذهن او ایجاد میکند. تعلیق های هیچکاک ادامه‌دارد.

 بعد از یک نما از نیم‌رخ مادلن در رستوران ارنی، فیلم با نمایی از اسکاتی در حال پاییدن خانه السترادامه می‌یابد

در این جستجو و تعقیب، ما با اتومبیل اسکاتی وارد شهرِ سان فرانسیسکو می شویم و وجب به وجب شهر را با اسکاتی رانندگی می کنیم. شهرِ فوق العاده خاصی که برای این فیلم بسیار مناسب است. آرام آرام از یک دنیای واقعی به یک دنیای خیال می رویم.

 مادلین را می بینیم که آمده گل بخرد.اسکاتی اتومبیلش را نزدیک آنجا پارک می کند و وارد یک دخمه می شود که وقتی در آنجا یک درب را باز می کند، گل فروشی را می بیند. 

وقتی آن درب باز می شود که ما باز شدنِ آرام درب را می بینیم، انگار که با یک جای عجیب، غیر رئال، و با یک بهشت مواجه هستیم؛ گل فروشی، از پس آن دخمه، چنین می نمایاند.

یکی از بهترین صحنه ها فیلم جائیست که اسکاتی مادلین را تا درون یک گالری نقاشی تعقیب می کند و ما خیره شدن مادلین به یک تابلو از یک زن، و همزمان با او خیره شدن اسکاتی به مادلین را می بینیم.

 کارگردانی، میزانسن، فیلم برداری، تدوین و موسیقی این صحنه فوق العاده هستند و بدون شک این یکی از صحنه های کلاسیک در میان تمام فیلم های تاریخ سینما به شمار می آید.

photo_2022-10-03_22-13-50

 

مادلین،زنی که اسکاتی او را تعقیب میکند.رنگ او سبز است.در اولین برخورد با او در رستوران مادلین رنگ سبزی پوشیده که او را به کل از محیط جدا میکند.رنگ ماشین و کابوس او هم سبز  است

این رستوران نماد تمایلات اسکاتی است.او برای اولین بار مادلین را در این رستوران میبینید.به رنگ دیوار دقت کنید که چطور شور و اشتیاق اسکاتی را نشان میدهد که مادلین را احاطه کرده است.

photo_2022-10-04_21-09-51

 

روانشناسی رنگ در فیلم سرگیجه.

در این فیلم کارگردان برای بیان مفاهیم و احساسات درونی کاراکترها از رنگ ها استفاده کرده ؛ جودی یا مادلین با رنگ سبز نشان داده شده که نماد حسادت ، رمزآلود، آرامش و دورو بودن شخصیت او است.

 

 در نیمهء اول فیلم،اسکاتی‌ سایه به سایهء مادلین استر(کیم نواک)حرکت می‌کند،گشت‌ وگذار‌ او،به گذرگاه های تاریک منتهی می‌شود،به مکانهایی که گویی مدخل ورود به دنیای زیرزمینی است.

روز اول،در تعقیب رولز رویس مادلین او،رو به سرازیری‌ حرکت می‌کند و وارد کوچه‌ ای می‌شود که اندکی شرارت ‌بار و شیطانی است‌ که به یک گذرگاه پشتی تاریک و اسرارآمیز منتهی می‌شود.

سپس این زن‌ او را به یک کلیسای قدیمی و تاریک می‌کشاند که نوازنده ‌های غایب از نظر، قطعه ‌ای از یک فوگ را می‌نوازد،سپس از آن‌جا به گورستان پشتی کلیسا می‌رود که پوشیده از درختان است.پس از آن مادلین ‌بار دیگر رو به پایین می‌راند،به چپ می‌ پیچد و بار دیگر از یک سرازیری پایین‌ می‌راند.

این‌بار او به موزه‌ای می‌رود،که آنجا اسکاتی او را زیر نظر دارد. 

مادلین روبروی تابلوی کارلوتا والدس می‌نشیند،همان زنی که پیش از این‌ قبرش را در قبرستان کلیسا دیده بودیم.

بعد از موزه،او به هتل مک ‌کیتریک‌ می‌رود،یعنی جایی که مثل یک شبح غیبش می‌زند و از دست تعقیب کنندهء شگفت ‌زده ‌اش درمی‌رود.

وقتی اسکاتی به خانهء مادلین باز می‌گردد،اتومبیل‌ او را جلوی خانه می‌بیند.روی داشبورت اتومبیل دسته گلی که مادلین از گل فروشی خریده بود،دیده می‌شود.این نشانه ‌ای واقعی است از سفر عجیب‌ و غریب اسکاتی.

در مغازهء گل فروشی و هتل مک‌ کیتریک وقتی اسکاتی وارد این مکانها می‌شود،از داخل اسکاتی را می‌بینیم،همچنان‌که دوربین منتظر است تا اسکاتی وارد شود.انگار دوربین علم غیب دارد،گویی می‌داند که پیامد غیرقابل‌ اجتناب این داستان چیست و احتمالا با حضور هوشیارانه‌ اش می‌خواهد کنترلی‌ بر حوادث فیلم داشته باشد.این حضور هوشیارانهء دوربین به فروافتادن‌ اسرارآمیز مادلین مربوط است،همچنین به نواحی فرودستی که او کارآگاه‌ پلیس را به آنجاها می‌ کشاند.

 

 

همچنین آبی رنگی  است که بیشتر کاراکتر ها لباسی به آن رنگ پوشیده اند.شاید این رنگ در افراد مختلف نماد چیزهای  مختلف  است.این رنگ برای  بعضی کاراکتر ها  نماد رویایی با واقعیت تلخ است.در سکانس های پیش رو اسکاتی در دادگاه و در بیمارستان روانی آبی پوشیده است.همچنین میج در بیمارستان این رنگ را پوشیده است.اما  برای مادلین نماد مادربزرگ روان پریشش کارلوتا است.بعد هاوقتی مادلین این رنگ را پوشیده بود اقدام به خود کشی کرد.اسکاتی او را نجات داد و اولین برخورد عاشقانه آنها روی داد(اشاره به کلوز آپ این دو در ماشین).از این نقطه ی فیلم اسکاتی گرفتار عشق مادلین است.گرچه هنوز فیلمنامه آنرا افشا نکرده است اما کارگردانی آنرا لو داده است.  

photo_2022-10-04_21-11-41

 

مادلین انگار با مرگ مادربزرگ، دفن شده است. حالا، هیچکاک یک قصه هم برای مادربزرگ می گوید که در فیلم می شنویم انگارمادلین روحش توسط مادربزرگ، تسخیر شده و به همین دلیل مرگ برایش نزدیک است و طلب مرگ می کند.

مادر بزرگ مادلین روزی روزگاری دختری بوده که با مردی ثروتمند ازدواج کرده است اما یک زمانی جدا می شود و بر اثر آزادی هایی که آن زمان مردها داشتند اما زنان از آن محروم بودند مرد موفق می شود که بچه را نزد خود نگه دارد و بعدها مادربزرگ مادلین دچار شکست های روحی و روانی در همین ازدواج و مجبور به خودکشی می شود.

 

 سخنان مارتین اسکورسیزی پیرامون فیلم سرگیجه(پیشگفتاری از کتاب سرگیجه نوشته دن اویلر):

مشکل بتوانم بگویم فیلم سرگیجه چه معنایی برا من فیلمساز و دوستار سینما دارد.این همان چیزی است که در مورد همه فیلم های بزرگ ،فیلم های واقعا بزرگ صدق میکند.مهم نیست چقدر درباره انها گفته یا نوشته شده باشد.سخن گفتن در مورد فیلم های بزرگ همیشه ادامه خواهد یافت.

از انجا که فیلمی به بزرگی سرگیجه بیش از تحسین صرف میطلبد.پس برای پی بردن به ظرافت های ان واکنشی شخصی لازم است.منحصر به فرد بودن سرگیجه از هر نظر ویژگی و بهانه خوبی است برای آغاز سخن.سرگیجه هیچکاک به منزله یک فیلم هالیوودی موقعیتی یکتا و بی نظیر دارد.اثری است شخصی با نگرشی بی نظیر اضطراب آور و هراس انگیز از دنیا که از درون نظام استودیویی هالیوود سر برآورده ، آن هم زمانی که چنین نگرشی نه تنها غیر متعارف ،بلکه تقریبا غیر قابل تصور مینمود.

سرگیجه از نظر من و بسیاری از هم دوره های من فیلمی نمونه بود هست و خواهد بود.زیرا به ما نشان داد چگونه میتوان در بطن یک نظام به کار پرداخت و همزمان اثری عمیقا شخصی پدید اورد.

سرگیجه برای من اهمیت هم دارد (شاید صفات لازم‌ و ضروری بهتر از مهم حق مطلب را ادا کنند) زیرا قهرمانی دارد که صرفا با وسوسه ذهنی خاصی پیش رانده میشود. 

در فیلم های خودم نیز همیشه قهرمانانی را دوست داشتم که با وسوسه ذهنی برانگیخته میشوند و‌در این سطح هر بار سرگیجه را میبینم بیشتر به دلم نینشیند و بر من اثر میگذارد. تمامی کیفیت های ارزشمندی که فکر میکنیم قهرمانان باید داشته باشند- اصول اخلاقی ، برازندگی،مهربانی،فراست و خردمندی-از شخصیتی که استیو استوارت نقش او را در فیلم بازی میکند،به تدریج دور میشود تا اینکه در انتها میبینیم در برج ناقوس کلیسا ،با زنگ هایی که پشت سر هم به صدا در میایند تنهاست و هیچ چیز دیگری جز انسانیت نشان داده نمیشود.

در مورد تک تک جنبه های سرگیجه میتوان کتاب ها نوشت.ظرافت و کیفیت بی نظیر و فوق العاده ی بصری آن،زمانی که لایه های روح و‌ روان شخصیت ها را انگار با تیغ تیزی برش میدهد،ابهام ها و لحظاتی بسیار شاعرانه ی لطیف و هوشمندانه،استفاده چشمگیر و اضطراب اور از رنگ،اجرای فوق العاده نقش ها توسط جیمز سوارت و کیم نوواک (اجرای نقش ها بسیار جسورانه و شکوهمند و از لحاظ عاطفی بی واسطه است)و همچنین اجرای باربارا بل گدیس را بایذ یاداوری کرد.که معمولا نادیده یا دست کم گرفته شده است و بدون اشاره به سکانس حیرت اور اغاز فیلم که سال بس ان را ساخته،یا موسیقی متن زیبای برنارد هرمن که احساسی از غم دارد و دو بی هیچ تردیدی برای راهیابی به عمق روح و روان و قدرت فیلم سرگیجه اساسی و ضروری اند.نمیتوان و نباید بدون اشاره گذشت.

البته هنوز هم ما ساخته ی هرمان را با وضوح و برد بسیار بالا که پیش از این هرگز ممکن نمیشد به برکت خلاقیت باب هریس و جیم کاتز میتوانیم بشنویم، کسانی که بر نسخه زیبا و پر زحمت و به انبار سپرده شده ی سرگیجه کار کردند.بسیار خوشحالم که بنیاد فیلم سهم بزرگی در اهمیت دادن به این کار داشته است و مایلم سپاسگزاری خود را از کمپانی یونیورسال و تام پولاک بابت انجام چنین کاری ابراز کنم.همچنین سپاسگزاری خود را از موسسه امریکایی فیلم به خاطر همکاری پر ارزش انها ابراز میدارم.

photo_2022-10-04_21-36-20

 

سکانس خودکشی ونجات مادلین در فیلم سرگیجه.

 

اسکاتی همچنان سایه به سایهء مادلین حرکت می‌کند و بار دیگر به‌ گذرگاه های تاریک می‌رسد و همچنان پایین می‌رود:پایین می‌رود و از درختان باغ موزه می‌گذرد،از طریق دری به جنگلی تاریک وارد می‌شود،از پرچینی می‌گذرد و به خلیج پل گلدن گیت پای می‌گذارد.

آنجا مادلین به‌ درون آب می‌پرد.اسکاتی او را نجات می‌دهد و سرانجام همانطور که مشخص‌ می‌شود با این کار خودش را به دام می‌اندازد.

وقتی او پس از مادلین به درون‌ خلیج شیرجه می‌رود،سقوط کرده است،یعنی به درون همان ویرانی و تباهی‌ می‌افتد که در سکانس ابتدایی فیلم دیدیم که جانش را تهدید می‌کرد.اگرچه‌ اینجا می‌بینیم که او عملا نمی‌میرد،اما حوادث بعدی روشن می‌کنند که او به دام قلمرویی از حقایق شک ‌برانگیز،حیله ‌گرانه و اندوه‌بار افتاده است.

از حالا به بعد، باید همراه قهرمان به درون کابوسی پا بگذارد که هر چه داستان پیشتر می‌رود بر ابهام آن افزوده می‌شود. به این ترتیب،‌ ما هم با قهرمان به درون ورطه‌ای سقوط می‌کنیم که ظاهرا راه فرار ندارد: ناظر اقدام به خودکشی زن جوانی می‌شویم که هیچ گناهی ندارد جز این که تحت تاثیر روحی از دوران گذشته، چنان مجذوبیتی پیدا کرده و از خود بی‌خود شده که پیوسته می‌خواهد به آن روح بپیوندد. 

قهرمان فیلم (اسکاتی)، و ما به‌عنوان شاهد و بیننده، در موقعیتی اخلاقی قرار می‌گیریم، به‌طوری که تصمیم‌گیری هم از ما سلب می‌شود و احساسی از همدردی با اسکاتی بیچاره می‌کنیم که نمی‌داند به چه نحو این همه آشوب روانی، لااقل برای شخص خود، ایجاد کرده است راه خلاصی بیابد.

photo_2022-10-04_21-38-16

 

 

روز چهارم اکتبر 1957 استوارت و نوواک در حال ورود به لوکیشن فیلم برداری بودند.مادلین دسته گلی را که از گلفروشی پودستا خریده پرپر میکند و به درون ابهای خلیج میریزد و بعد ناگهان خود را به خلیج میاندازد.

برای این نمای کوتاه پریدن داخل اب ،یک بازیگر بدل به جای کیم نوواک عملا به درون تشک نجات باز شده ای خارج از کادر میپرد.

این صحنه ای است که برخی ادعا میکنند کیم نوواک به دلیل درخواستهای مکرر برای برداشت های متعدد به ستوه امده بود.سرانجام نوواک ناچار شد مدتی در یک مخزن اب در پلاتو فیلمبرداری وقت صرف کند.ان روز، از بدل نوواک فقط چهار برداشت فیلمبرداری شد که برداشت های سوم و چهارم برای استفاده در فیلم ظاهر شدند.

فیلم برداری در فورت پوینت با دردسر هایی همراه بود.بر خلاف فیلمبرداری در داخل استودیو در صحنه ی نجات مادلین کنار اب خلیج پله ای وجود ندارد.بدل کیم نوواک مجبور شد لبه ی عمودی کنار خلیج ، چهار بار به درون چتر نجات در اب جست بزند.

 

در سرگیجه جایی که اسکاتی، مادلین را از درون آب به سمت ماشین می بردهیچکاک بر خلاف قواعد مرسوم به جای کات کردن دو پلان از یک صحنه، آن دو را به هم دیزالو میکند.

تمهیدی که نجات مادلین را رؤیاگون

،وهم آلود و تکثیر شده می کند.

photo_2022-10-04_21-39-12

 

 تام گودوین:

سرگیجه دوفیلم است وهردو رویاهای مردن. هیچکاک می خواهد ما باور کنیم که فقط فیلم اول،فیلم واقعی است،تا این که آن صحنه ویران کننده بی کلام پیش می آید وناگهان احساس می کنیم کف سالن سینما دهان بازکرده ومارا به فیلم دوم می کشاند.

سن فرانسیسکو شهر رویاها وکیم نوواک ملکه شب است.مافیلم را نمی بینیم،به یاد می آوریم...

 

هتل " فرمونت "-سان فرانسیسکو-آمریکا

لوکیشن فیلم " سرگیجه "

photo_2022-10-04_21-40-06

 

 ملاقات اول اسکاتی و مادلین صحنه  شماره ۱۵۱ فیلم نامه.​

 

رنگ سبز لباس اسکاتی نشان از ارامش نسبی او در حضور مارلین است.دوربین با یک پن اهسته به ان سوی اتاق میرود تا مارلین را نشان دهد.در این بین لباس های مارلین را بر روی طناب میبینیم که در حال خشک شدن است. جالب است بدانید قرار بود به جای لباسها از لباس های زیر  او استفاده شود که در نسخه نهایی سانسور شد.این نمای فوق العاده ایست که نگاه خیره اسکاتی را در ان سوی اتاق به مادلین ربط میدهد.این نما نیر نمونه ای جالب از کار طراحی هنری بامستد عرضه میدارد.

مادلین چیز هایی راجع به بچه اش میگوید و بعد از صدای تلفن  بیدار میشود و از فضای جدید شوکه شده است.

این نما دشواری بود.برای فیلمبرداری  این نما حرکت پیچیده ی دوربین روی کرین در نظر گرفته شده بود.از این نما نه برداشت انجام گرفت.زیرا تنظیم زمان حرکت دوربین روی کرین با زنگ تلفن و بیدار شدن مادلین کار دشواری بود.

photo_2022-10-04_21-40-52

 

دیالوگ سکانسی ماندگار از فیلم سرگیجه.

 

زمانی که مادلین به درون آب‌های خلیج جست می‌زند، اسکاتی خود را به آب می‌زند و او را بیرون می‌کشد و به خانه خود می‌برد. پس از این، مادلین، زمانی که در نظر دارد او را حتی با جریان مرموز بیشتر اغفال کند، به دیدن او می‌رود. هیچکاک از تصاویر مکرر و تکراری در فیلم برای ایجاد احساسی از تکرار زمان استفاده می‌کند که دقیقا همان کاری را انجام می‌دهد که مادلین می‌خواهد که اسکاتی باور کند که آن جریانات برای مادلین این اتفاق می‌افتد؛ در حینی که مادلین، ظاهرا، به دعوت ارواح گذشته، با پریدن در آب‌های خلیج، جواب مثبت داده.

اسکاتی در زمانی که فکرش را نمیکرد مادلین را درب خانه ی خود پیدا میکند.او نامه ای برای تشکر برای او نوشته است. در ادامه سعی در نزدیکی بیشتر با مادلین میکند. پرسه زدن و بی هدف بودن زندگی اسکاتی با زوج شدن هدفدار و به جایی رفتن تبدیل میشود.

دیالوگی ناب که همواره در ذهن مخاطب فیلم باقی میماند.

ادم ها وقتی تنها هستند پرسه میزنند،وقتی باهم باشند جایی میرند.

 

نگاهی به استفاده رنگ در فیلم "سرگیجه"/ "آلفرد هیچکاک" چگونه از رنگ استفاده می‌کند؟

 

 اسکاتی و مادلین در میان زندگی و مرگ.

 

 

پس از نجات مادلین به دنبال اقدام به خودکشی در آب‌های خلیج، اسکاتی تازه پی می‌برد که عاشق مادلین شده است. مادلین هم به نظر می‌رسد که چنین احساسی متقابل دارد.

یک تنه ی درخت با قدمت هزار ساله و وقایع مهم تاریخ روی ان علامت گذاری شده است. وقایع مهم تاریخ در برابر عظمت زمان یک خط بی ارزش هستند. 

دایره های روی درخت هم راستای دایره های تیتراژ ابتدای فیلم است و با تعریف مارلین از کابوس هایش میتوان تیتراژ را کابوسی از برای مادلین نامید.

مادلین در صدد اجرای نقشه و بردن اسکاتی به برج ناقوس کلیسا ست اما یاید این امر طوری پیش برود که اسکاتی فکر کند با میل خودش و اراده ی خویش این امر تحقق پیدا کرده.

این مفاهیم در فضای رویاگونه درختان جنگل به مخاطب منتقل میشود. مادلین در طلب نور است. او و اسکاتی با هم از فضای تیره جنگل خارج و به سمت نور میروند.

عاشق مسئولیت مراقبت از معشوق را دارد. این حس مسئولیت و نگهداری درست نقطه مقابل جنس رابطه اسکاتی و میچ است (رابطه ای شبیه عشق بین پسر و مادر). 

اسکاتی و مادلین در قابی با کمپوزیسیون جالب به دیالوگ ها ادامه میدهند.

به کمپوزیسیون این قاب دقت کنید؛ درختی کشیده در جهت باد که طی سالها به ان فرم درامده و از معروفترین درختهای تاریخ سینما شده است.

مادلین و اسکاتی در فضای بین جنگل و دریا هستند.در ادبیات اساطیری جنگل نمادی از زندگی و دریا نمادی از مرگ است. انسان در زمین زندگی میکند و تنها دریا را میبیند و مردگان در میان ابها به زندگی ادامه میدهند. مادلین مرگ طلب نیز در طلب رفتن در میان اب ها و ورود به دنیای مردگان است. تلاطم دریا نیز در انتقال حس اضطراب از المان هایی ست که هیچکاک در اکثر فیلمهایش بهره جسته است.

روند تصویر برداری این سکانس:

محل اقامت گروه فنی تا جنگل ردوود مسیری طولانی بود.

پارک در فاصله ۵۰تا ۶۰ کیلومتری قرار داشت جاده پر پیچ و خم تا مسیر را به سفری دو ساعته بدل میکرد.هیچکاک اما این سختی ها را به جان خرید. او با دیدن این پارک عاشق لوکیشن ان شده بود.با اینکه نور کافی نداشت و تیم فنی مجبور شد از استودیو پروژکتور های بزرگی را همراه خود به لوکیشن بیاورند.با این حال درختان سکویا زیبایی خاص جنگل و شکوه و عظمت باستانی ان هیچکاک را مجذوب کرده بود.این درختان هزاران سال قدمت دارند.جالب است بدانید در برش نهایی فقط یک صحنه از نماهای فیلم برداری شده این بخش در فیلم باقی ماند و تمام دیالوگ های صحنه ی کنده ی درخت بعدا در استودیو فیلمبرداری شد و با ظرافت تمام با صحنه های فیلمبرداری شده در لوکیشن تلفیق شد.

photo_2022-10-04_21-45-04

 

از اصلی ترین و مهمترین سکانس های فیلم سرگیجه./ سکانس نمای دالی زوم وسکانس دادگاه 

 

ساختار روایی و نحوه‌ی دکوپاژ نیمه‌ی اول سرگیجه قرار است با ما چه کند؟ در همه‌ی این سکانس‌ها اسکاتی و ما در مقام کارآگاهیم. مخفیانه پی چیزی می‌رویم. سرک می‌کشیم. دزدکی تماشا می‌کنیم ببینیم مادلن چه می‌کند. اما در آن طرف چه خبر است؟ فیلمساز و گوین الستر در هم‌دستی با هم نمایشی برای ما و اسکاتی ترتیب داده‌اند. یک شخصیت خیالی ساخته‌اند و قصه‌ای جعلی. در واقع آنها دارند ما را تعقیب می‌کنند. دزدکی پشت ما پنهان شده‌اند تا واکنش‌های ما را تماشا کنند. مادلن را جلوی ما گذاشته‌اند تا تصور کنیم شبیه شکارچی خیره شده‌ایم به طعمه. ولی در اصل، ما طعمه‌ایم و آنها شکارچی. می‌خواهند ما را به لحظه‌ای برسانند که از ابتدا برایش نقشه کشیده‌اند...

اسکاتی در تعقیب مادلین است چون به استخدام شوهر او درآمده است. او عاشق زنی می‌شود که قرار است تعقیبش کند و حواسش به او نیز باشد. همزمان الستر و مادلین، اسکاتی را زیر نظر دارند و توجهش را جلب می‌کنند تا در طرح جنایت‌بار آنها شرکت کند.اما مادلین هم مانند اسکاتی عاشق‌ می‌شود،عاشق مردی که الستر گفته باید این زن کنترلش کند.

در سکانس قبل مادلین در آن جنگل، با دیدن آن درخت ها اعلام می کند که دوست دارد برود و تصویر قبر خودش را می بیند. این مرگ طلبی از اوّل دارد می گوید عشقی که اسکاتی، چنین خیالی و چنین اثیری و مادلین ساخته، پایدار نیست و مرگ بالای سرش است.

موقعی که مادلین در حیاط میسیون،اسکاتی را ترک می‌کند و می‌گوید:«حتی اگر منو از دست بدی،باید بدونی که دوستت داشتم و می‌خواستم همچنان عاشقت باشم»،قوسهای پیاده‌رو را پشت سر او می‌بینیم‌ که شکل برجسته‌ای پیدا کرده ‌اند.

سقوط مادلین عین یه سقوط رویاست.انگار رویای اسکاتی داره به قعرگور سقوط می کنه.اسکاتی متحیر میشه وخودش رو به علت فوبیا وترس از ارتفاع موجب قتل میدونه.

پس از آن شاهد بازپرسی‌ از اسکاتی هستیم که این سکانس با همان نمای پیاده ‌روی شروع می‌شود که در سکانس مرگ مادلین دیده ‌ایم.

 

نمای سر پایین(High-Angle-shot) از استوارت که دارد به ساختمان برج کلیسا نگاه می‌کند. نمایانگر استیصال، نگرانی، ضعف و استرس شخصیت از آن ارتفاع است.

photo_2022-10-04_21-59-44

 

نمای سر بالا(Low Angle-shot) برج کلیسا نشانگر ارتفاع و حس عظمت ترس از بلندی است.

 استوارت این برج را با نگرانی و استرس نگاه می‌کند و می‌داند چاره‌ای ندارد جز اینکه از آن بالا برود. اما در چشمان او این برج عظیم و فتح‌نشدنی است.

photo_2022-10-04_22-00-12

 

جودی در نامه ای خطاب به اسکاتی: "همه چیز خوب جلو رفت، تا اینکه من عاشق شدم! این جزئی از نقشه نبود!"

photo_2022-10-04_22-01-14

 

سکانسی ماندگار از فیلم "Vertigo"(سرگیجه) اثر استاد "آلفرد هیچکاک" با هنرمندی "James Stewart"​

 

بعد از ماجرای دروغین که در آن به جای زن یک آدمک پرت می شود به پایین، اسکاتی دچار بحران روحی و با نوعی تعارض روحی دچار می شود که اغلب ما دچار آن می شویم در اتفاقات و نمی دانیم تا چه اندازه در رخ دادن ماجرا مقصر هستیم اما مانند اسکاتی که خود را مسوول مرگ زن می داند ما هم در رخدادها خود را مقصر می شماریم.

 آن‌چه که ما در مورد اسکاتی و در شروع قسمت دوم فیلم می‌دانیم این است که در آستانه‌ی جنون قرار دارد، در دنیایی دیگر است، حالت او با توجه به گفته‌ی دکتر می‌تواند مدت‌ها ادامه داشته باشد، زنی مرده را دوست داشته است و بنا به گفته میج هنوز هم دارد.

وقتی که اسکاتی می‌بیند مادلین سقوط می کند. اسکاتی برای ماه‌ها ازخود بیخود می‌شود. آن واقعه برای او تبدیل به یک تروما می‌شود.

اسکاتی تحت فشار است. تنش های روحی که او در این مدت تجربه کرده به جان روح اش افتاده و او در خواب جز کابوس هیچ نمیبیند. هیچکاک با قرار دادن فیلتر رنگی بر تصویر کابوس اسکاتی را تصویر میکند. دسته گل مادلین تبدیل به اغاز کابوس میشود. دسته گلی که مادلین را به مادر بزرگش میرساند و اسکاتی را به قبر و مرگ خویش. اسکاتی در حال سقوط است. سقوطی که از ابتدای فیلم ادامه داشته و همچنان ادامه دارد.

نسخه نهایی این سکانس فراموش نشدنی کابوس در سرگیجه نیز بازتاب های قابل ملاحظه ای از سبک و تصویر پردازی داستان کوتاه در خود دارد.

اسکاتی را میبینیم که به گور نزدیک میشود...گور باز است ، ورطه ی ظلمانی عمیقی با سنگ گوری به عنوان نشانه به چشم میخورد...اعماق ظلمانی گور پرده را پر میکند.ناگهان فرو میافتیم و در عمق ظلمانی سقوط میکتیم.در لحظه ی برخورد تصویر واضح است و اسکاتی در تخت خود مینشیند وحشت زده و هراسان است و از صدای فریادش بیدار شده است.

 

سکانس فلش بک به شناسایی هویت جودی در فیلم سرگیجه.

 

صحنه ی فلش بک که پرده از راز هویت جودی برمیدارد.جالب است بدانید هیچکاک تا اخرین لحظات از اشکار کردن هویت جودی پیش از انتهای فیلم خاطر جمع نبوده است.

در ماه می تیلر (فیلمنامه نویس) و هیچکاک ملاقاتی در این مورد داشتند.اصرار تیلر در اشکار کردن راز جودی برای بینندگان است.آن هم زمانی که دو سوم فیلم گذشته و نه در انتها.استدلال او بر مبنای این فرض بود که دلهره بینندگان اگر اگاهی یابند که جودی در جنایت دست داشته دو برابر میشود و ذهنشان برانگیخته میشود تا از خود بپرسند اسکاتی چه زمانی از این امر مطلع خواهد شد.

تیلر به خاطر میاورد؛

این مربوط به بخشی از تخصص من فیلمنامه نویس میشد که دایم به هیچکاک میگفتم جای یک چیز خالی است،جای یک چیز واقعا هیچکاکی خالیست. این فیلم هیچکاکی نابی از کار در نمیاید مگر اینکه بینندگان اطلاع بدانند چه اتفاقی رخ داده است.

مشکل کار انجا بود که چطور باید این اطلاعات را به بیننده منتقل کنیم.

سرانجام به فکر استفاده از نگارش نامه و یک بازگشت به گذشته افتادیم.همیشه فکر میکردم چنین کارهایی ضعف به شمار میرود اما راه دیگری به ذهنمان نرسید.

اسکاتی از ابتدای فیلم به خاطر دیدن صحنه ی سقوط مرگبار همکارش از بلندی دچارسرگیجه شده و بابحران روحی دست وپنجه نرم میکند.

مادلن(جودی) هم وانمود میکند از بحران روحی عمیقی رنج میبرد،واین یکی از دلایل کشش اسکاتی به سوی مادلن است.

عشق معلول شرایط و عوامل بسیاری است، وحسی شفاف و مشخص با تعریفی مطلق نیست.

ابژه ی عشق در سرگیجه هیچکاک موجودی است که گویی در ذهن اسکاتی زندگی میکند،نه در دنیای واقعی.از این رو تلاش او برای زنده کردن خاطره ی یک زن مرده در قالب زنی دیگر -با وجود اینکه آنها یک نفر هستند-از پیش محکوم به شکست است. شکافی عمیق بین تصورات و امیال درونی ما با واقعیت های زندگی وجود دارد.شکافی به عمق پرتگاهی که مادلن/جودی را از اسکاتی جدا کرده و به کام مرگ می فرستد.

photo_2022-10-04_22-21-20

 

لحظه دریافت اسکار افتخاری توسط هیچکاک در سال ۱۹۶۸

آلفرد هیچکاک هیچگاه به خاطر فیلم های خود جایزه اسکاری دریافت نکرد تا اینکه در سالهای آخر عمرش جایزه یک عمر دستاورد سینمایی اسکار به او اهدا شد.

 

سکانس منزل جودی. در فیلم سرگیجه​

 

زنی وفادار و واقعی به نام میج اسکاتی را دوست دارد اما اسکاتی دست رد بر سینه‌اش زده و به دنبال مادلن است، عروسکی زنده که احساساتش را برمی‌انگیخته است. 

این سقوط استعاری اسکاتی است که خود را فریب می‌دهد،زیرا به جای اینکه به دنبال همان زن واقعی، به دنبال زنی با هویت جعلی است که نقش بازی می‌کند.

وقتی میج بعدا در آسایشگاه روانی به‌ دیدن اسکاتی می‌رود،او اصلا متوجه حضوراو نمی‌شود.او جای دیگری‌ است،همراه با«کسی که مرده است» مچ با دکتر صحبت می کنه و میگه حتی موسیقی موزارت هم نمیتونه اسکاتی رو نجات بده واز اتاق دکتر خارج وقدم در کریدوری وهم آلود مثل یک دالان خیال(حتی سوپر ایگو اسکاتی و ضمیر ناخودآگاه اسکاتی که انتهای راهرو هست، نما سورئال)از اینجا به بعد دیگه مچ رو در فیلم نداریم.

photo_2022-10-04_22-25-27

 

نمای سرپایین از سانفراسیسکو که‌ مرخص شدن اسکاتی را به ما نشان می‌دهد،می‌خواهد به ما هشدار دهد که‌ او هنوز به دنیای زنده‌ ها بازنگشته است.در واقع اسکاتی همچنان به دنبال‌ شبح مادلین در میان پاتوقهای قبلی او است.

 یک روز در خیابان، دختری به نام جودی را می‌بیند که شباهت غریبی به مادلین دارد. 

اسکاتی او را تا هتل امپایر محل اقامتش تعقیب می‌کند و با سماجت تمام، سر صحبت را با او باز کرده و طرح دوستی و آشنایی هرچه بیشتر را می‌ریزد. 

هیچکاک، در یک بازگشت به گذشته‌ی موجز و مختصر و مفیدخاطره‌ی جودی، این راز را با تماشاگر در میان می‌گذارد که مادلین نمرده است و جودی، کسی نیست جز مادلین.

 اما قصد و هدف اصلی و اساسی اسکاتی از دوستی و حشر و نشر با جودی، زنده کردن عشق مرده‌ی خویش مادلین است، در وجود و جسم و جان جودی و در یک کلام، بازآفریدن مادلین. 

او می‌خواهد به رویا و خواسته‌ی ذهنی‌اش، عینیت بخشیده و از جودی موجودی بیافریند کاملاً و دقیقاً شبیه مادلین. از شباهت ظاهر گرفته تا رنگ و مدل لباس، کفش و به خصوص نوع آرایش موها و بالابردنشان از اطراف صورت و جمع کردنشان در پشت سر. 

هتل امپایر، جدا از این که محل اقامت جودی است، در واقع دنیایی است متعلق به اسکاتی و جودی/مادلین. 

 هیچکاک برای به تصویر کشیدن و عینیت بخشیدن به این دنیای خاص و باوراندن آن به تماشاگر، از تمهیدهای بصری ویژه و منحصربه‌فرد خود بهره می‌گیرد.

اوج استفاده‌ی خلاقانه‌ی هیچکاک از تمهید‌های بصری برای بخشیدن معنا و مفهومی دوگانه به هتل امپایر محل اقامت جودی زهدان و محل زاده‌شدن و تولد دوباره‌ی مادلین در نمایی است که نور چراغ نئون نام هتل حرف P از حروف امپایر، از پشت پنجره، در و دیوار اتاق را با هاله‌ای از رنگ سبز پوشانده است و اسکاتی، مات و مبهوت، جودی را نگاه می‌کند که کاملاً شبیه مادلین شده است و تجسم عینی و زنده‌ی عشق مرده‌ی اوست، پوشیده در هاله‌ای سبز توگویی، غشاء نازک پیرامون جنین در زهدان مادر.

نکته قابل تامل در این سکانس رنگبندی و نورپردازی است. رنگ سبز که از ابتدا نمادی برای ارامش و رویای اسکاتی نام گرفته در فضای پشتی جودی قرار دارد. فضای اتاق نیز با نور پردازی تیره منتقل کننده تیرگی این رابطه است.

photo_2022-10-04_22-26-08

 

اسکاتی دوست دارد جودی به شباهت با مادلین دربیاید و هنگامی که از عشق سابقش می گوید زن می گوید: می دونم که چرا منو دوست داری چون من رو به یاد اون می اندازه: نمیشه یه کمی منو به خاطر خودم و همین طوری که هستم دوست داشته باشی؟ 

photo_2022-10-04_22-27-08

 

تحلیل فیلم سرگیجه-آلفرد هیچکاک

تحلیل گر : اسلاوی ژیژک

 

 سکانسی ماندگار و بینظیر از "Vertigo" اثر استاد "الفرد هیچکاک"

بسیاری از منتقدین و فیلمسازان این سکانس را یکی از برترین سکانس های استاد "هیچکاک" و حتی تاریخ سینما می دانند.

 

مراحل تبدیل جودی به مادلین ادامه دارد.آخرین مرحله مدل موی اوست. مدل مویی که به شکل دایره وار در پشت سر او بسته میشود و این دایره ها اسکاتی را حیران در میان خود کرده است. 

اخرین مرحله نیز انجام می‌شود. خلق اسکاتی به انتها میرسد و جودی به مادلین تبدیل میشود. رنگ سبز و حرف p هتل که این بار به مثابه ی paradise به معنای بهشت اسکاتی است. 

مادلین از میان مه به حالت رویاگونه ای ظاهر میشود و یک بوسه با دوربینی که دایره وار و سرگیجه آور به دور این‌دو می‌چرخد‌.تکنیکی که بار دیگر در خدمت فرم و همسوی با محتوای حل شده در بطن فرم این اثر جاودان هیچکاک است.

تبدیل جودی به مادلین جنبه ی روانشناختی نیز دارد. انسان یک بار عاشق میشود و پس از دست دادن ان عشق در صدد پیدا کردن عشقی به همان گونه است.او هویت جودی را از بین میبرد و او را بدل به چیزی میکند که آنگونه نیست.

بیاییم داستان را از زاویه دید جودی نگاه کنیم.

جودی شخصیتی است که برای مردانی که عاشقشان می‌شود همه کاری را انجام می‌دهد اما در انتها توسط آن‌ها پس زده می‌شود. او در عشق اول  در قتل شریک شده و سپس رها میشود. عشق دوم  نیز هویت خودش را دگرگون میکند اما حاصل کار مرگ خودش خواهد بود.

این صحنه ، نمای معروف دور زدن یکی از عمده ترین کارهاییست که در فیلم صورت میگیرد.اشاره ای واضح و‌ در عین حال جسورانه به فرو افتادن اسکاتی در ورطه ی بحرانی نا ملایمات روانی، بدون توسل به دیالوگ توضیحی.

دوربین دور آنها میچرخد و پس زمینه ای که آنها را احاطه کرده دستخوش دگرگونی میشود(به همان اندازه که جودی دچار دگرگونی شده است) لحظه ای محیط به شکل اصطبل در میاید.همان جا که اسکاتی و مادلین اخرین لحظه ها را در کنار هم گذرانندند.

در مورد تکنیک بکار گرفته شده در این سکانس بامستد طراح صحنه ی فیلم میگوید.

انطور که به یاد میاورم همه ی صحنه حاصل جلوه های ویژه بود. دو بازیگر را روی صفحه ای چرخان قرار دادیم و بقیه کارها با استفاده از یک بک پروجکشن انجام شد.به هر حال ، صفحه ی چرخان میتواند آدم را دچار سرگیجه کند.

در واقعیت تصویر بک‌گراند به شکل بک پروجکشن روی پرده تابانده شده است و بازیگران روی صفحه ای چرخان ، مقابل دوربین ، یک دور کامل چرخیده اند.دوربین فقط یک بار ارام به عقب و سپس دوباره به جلو حرکت میکند.

 

جودی توسط الستر تسخیر شده و به ‌عنوان مادلین تحت‌ تأثیر کارلوتا است.

بنابراین اسکاتی‌ دوبار اشتباه می‌کند.وقتی قبل از مرگ مادلین فریاد می‌زند که«تو مال هیچ‌ کس نیستی».

جودی پس از آنکه‌ به اسکاتی اجازه می‌دهد تا او را کاملا شبیه مادلین کند،اسکاتی را در آغوش‌ می‌گیرد و اقرار می‌کند که«اوه اسکاتی تو مال من شدی،مگه نه؟».

آن دو برده های تصویری شده اند که ساخته ی مردی است که حتی در اتاق نیست.

اسکاتی وقتی برای دومین بار مادلین اثیری اش را نه در دنیای رؤیاها، بلکه در جهان واقعی معاصر می یابد، چه می کند؟ رفتاربیرونی اسکاتی برای داشتن و نگه داشتن این »عشق بازیافته« از کدام گرایش درونی اش سرچشه می گیرد؟

 آیا بلاهایی که اسکاتی بر سر روان و آرایش و پوشش و آب و رنگ و حتی طرز راه رفتن جودی می آورد، من شما ودور و بری ها هم داریم دانسته یا ندانسته مرتکبش می شویم؟!

اینجا دوربین آن دو را نومیدانه احاطه کرده است ، شبیه تصاویر مارپیچی که در کابوس های “اسکاتی” دیده می شود شبیه پوچی و  گیج کنندگی خواسته های انسانی ماست و نشان دهنده ی این است که هیچ گاه زندگی را نمیتوان با زور طوری جلو برد که انسان را خوشحال کند.

وقتی اسکاتی اصرار می ورزد که جودی را مادلین کند، در واقع داردآدمی واقعی را به خیالی بدل می کند که هیچ گاه وجود و عینیت نداشته. در اصل دارد او را به وهمی نزدیک می کند که زمانی آفریدۀ خود جودی بود و حال بیشتر زاییدۀ ذهن زنگ زده اسکاتی است.

 همان گونه که حمید هامون می گفت، دارد او را به کسی تبدیل می کند که خودش می خواهد؛ و برایش مهم نیست که اگرجودی به کسی بدل شود که او می خواهد، دیگر من ِ خودش نیست. . مهم تر این است که ما درجایگاه بینندۀ فیلم، حتی به رغم آن که اصرارش در نظرمان دیوانه وار جلوه می کند، با او همراه و هم رأییم. دلیل ساده و خالصه اش این است که اگر از هر آدم سینمایی صاحب حافظه و دقت نظر

بپرسیم نام نقش سرکار خانم کیم نواک در سرگیجه« چیست، اول می گوید مادلین، و نه جودی.

photo_2022-10-04_22-29-42

 

رفرنس سینمایی. / تاثیرات فیلم «سرگیجه» بر آثار بزرگ کارگردانان سینما

 

کمتر کارگردانی را در سینما می‌شناسیم که از آلفردهیچکاک و تکنیک‌های سینمایی و داستان‌پردازی او الهام نگرفته باشد: 

دیوید لینچ در فیلم: جاده‌ی مالهالند(2001) - استفاده از مضمون: تقلید و تصنع(ترفند و حقه‌ی هنری) 

برایان دی پالما: وسواس(1976) – استفاده از قصه‌ای شبیه به فیلم سرگیجه: مردی که زنش را از دست می‌دهد و برای او عذاداری می‌کند و سال‌ها بعد ناگهان زنی بسیار شبیه به همسر خودش را می‌بیند و سعی می‌کند او را شبیه به زن مرده‌اش بکند.

جاناتان دمی: آخرین آغوش (1979) – اشاره‌های ضمنی به هنر سینماتوگرافی و روش روایت در سینمای هیچکاک

تری گیلیام: 12 میمون(1995) – نورهای پراکنده، زوایای نامتجانس دوربین که شما را به یاد فضای رویاگونه‌ی محوطه‌ی قبرستان در فیلم سرگیجه می‌اندازد. 

فرانسوا تروفو: پری دریایی می‌سی‌سی‌پی(1969) – فیلمی به سبک فرانسوی از سرگیجه‌ی هیچکاک. 

 

آلفرد هیچکاک در جشنواره کن

 

 سکانس پایانی از فیلم سرگیجه.​

 

اسکاتی در پایان به‌وسیله‌ی گردن‌بند و با نگاه کردن به سوی دیگر واقعیت یعنی آینه به واقعیت پی‌ می‌برد،موقعی که می‌خواهد به جودی کمک کند تا گردن‌بندش را ببندد،به‌ هویت واقعی او پی می‌برد

اسکاتی خیال را به‌جای واقعیت برمی‌گزیند.

 این مسئله ایست که امروزه در قرن بیست‌ویکم ما انجامش می‌دهیم، وقتی اوقات زندگی خود را وقف شبکه‌های اجتماعی می‌کنیم، همان اشتباه اسکاتی را تکرار می‌کنیم.

این‌ روزها متاسفانه پاسخ این است: همه. به دلیل اینترنت، جهان پر از آدم‌هایی است که این روزها هویت جعلی برای خود در شبکه‌های مجازی درست کرده‌اند. پیش از آنکه "هویت‌های کاذب در شبکه‌های مجازی" ابداع شود، جودی و الستر نمونه‌ای از آن بودند. مسئله این نیست که امروزه از دیدن رنج و عذاب اسکاتی، به نقشه‌هایی که علیه او چیده شده، پوزخند بزنیم، بلکه مسئله این است که خود ما هم می‌توانیم به همان شیوه فریب بخوریم: با یک قرار ملاقت از طریق "اپ"، یک دوست فیس بوکی، یک ربات توییتری. آیا ما هم می‎توانیم با عکسی از طرف مقابل و عکسی از خودمان که حسابگرانه و خالی از احساسات با همان هدف سرگیجه طرح ریزی شده، وارد یک ماجرا شویم؟

چنین است گاهی پرده از رخ واقعیتی کاذب برداشته می شود که دیگری برای مان خلق کرده است و افراد را به طرز مبهمی به سخره می گیرد و فهم جهان واقعی حقیقی را دچار تردید و خللی می سازد که حاصل آن سرگیجه یی است که آلفرد هیچکاک در فیلمش ما را از آنها آگاه می سازد. فیلم «سرگیجه» ما را با گوشه های پرپیچ و خم واقعیت های راستین زندگی آشنا می کند که در صورت غفلت از حقیقت آنها هنگام صعود بر ارتفاع شان سرگیجه و احتمال سقوطی در انتظار ما نشسته است: سرگیجه یی که موازی با افزایش ارتفاعات واقعیت ها همچنان بیشتر می شود و خطر سقوطی دوچندان را در این میان به بار می آورد.

photo_2022-10-04_22-36-15

 

بعد از اینکه مادلین از طریق اسکاتی به وجود می آید، دوباره باید پروسه ای را طی کند که مادلینِ قبلی طی کرده بود. دوباره اسکاتی اورا به کلیسا می آورد: دوباره همان پله ها، همان پله هایی که به دلیل ترس از ارتفاع نتوانسته بود بالا برود. حالا، این بار، آرام آرام بامادلین بالا می رود و ترس ارتفاعش در اینجا مداوا می شود.

"مادلین" که بخشی از یک نقشه ی قتل هست که "اسکاتی" حتی به این قضیه مشکوک هم نشده بود. وقتی او به این موضوع پی میبرد که گول خورده است خشمش غیرقابل کنترل می شود و شروع به فریاد زدن می کند : " آیا او تو را آموزش داده ... آیا ... ؟ "

هر سیلاب این حروف خنجری در قلب اوست و آرام می گوید زنی که او در فکر ساختنش برای خود بوده در اصل مرد دیگری آن را می ساخته است و آن مرد نه تنها زن ایده آل "اسکاتی" را از او گرفته بود بلکه رویایش را هم دزدیده بود .

اسکاتی درحالی‌که گریه می‌کند و جودی را از پله‌های برج بالا می‌کشد تکرار می‌کند که «تو دومین شانس منی!».

 اسکاتی می‌خواهد بر سرگیجه‌اش غلبه کند.این صحنه درباره‌ی زندگی کردن دوباره‌ی لحظه‌ای که در گذشته گم شده، برگرداندن آن به زندگی و ازدست‌دادن دوباره‌ی آن است. 

اسکاتی بزرگ‌ترین لذتی را که یک انسان می‌تواند تصور کند، تجربه می‌کند: “زندگی مجدد” و در ازای آن بهای بزرگ تراژدی را می‌پردازد: “مرگ مجدد”. 

به بالای کلیسا می رسد. مادلین، در اثر ترسی که از جمله ی راهبه پیدا می کند، یکبار دیگر از آنجا به پایین پرتاب می شود و می میرد. اسکاتی، آن بالا ایستاده. بین زمین و آسمان. دستانش باز است. نه راه برگشت دارد و نه راه مرگ. انگار که تا ابد باید بین زندگی و مرگ، آن بالا، در نوسان باشد [و] در تعلیق. و این، پایانِ آن تعلیق اوّل فیلم است که از ناودان آویزان بود.

این جا دوباره خلق استوارت به مرگ تبدیل میشه.استوارت فقط به پایین نگاه میکند  وتا آخر مثل اینکه باید در خیال آن  زنی که خلق کرده بماند.

 

 

اسکاتی در آخر بر بلندی ایستاده و مات و مبهوت به سرنوشتش در این زندگی تلخ نگاه می‌کند. 

در آن عشاق هم اسکاتی، هم مج و هم جودی همه بازنده‌اند. اسکاتی در آخر همه چیز را باخته؛ زندگی‌اش را، عشق‌اش را و هر چیزی که برایش اهمیت دارد.»

در انتها وقتی مادلین می میرد در نگاه اسکاتی یک گونه ابهام خاص وجود دارد. سوالی که او از تقدیر می پرسد : (آیا باید اینگونه می شد؟) . آیا واقعا باید اینگونه می شد ؟ بله. تنها راه ممکن این بود. چرا که گناهکار به مجازاتش رسید و اسکاتی به مکاشفه ای دست پیدا کرد که باعث تحول شدید روحی در او شد. ( نمونه عینی این تحول را می توان سرگیجه ی اسکاتی در هنگامیکه در نیمه ی اول فیلم از پلکان برج بالا می رود دید ولی در انتهای فیلم وی دیگر این سرگیجه را ندارد .)

 هنگامی که مادلین قلابی به خود اجازه می دهد با نقش بازی کردنش مادلین حقیقی از زندگی محروم شود حق ندارد دیگر راحت و آسوده به زندگی ادامه دهد. وقتی کار او باعث می شود تا اسکاتی دچار بحران روحی و بیماری روانی گردد حق ندارد علیرغم اینکه عاشق اسکاتی است با اسکاتی لحظات خوشی را داشته باشد. ( در تمام نیمه ی دوم فیلم هر وقت که مادلین و اسکاتی برای تفریح بیرون رفته اند ناراحتی پیش می یاید که مانع لذت بردن آنها بخصوص مادلین می شود )

مادلین باعث شده تا میج از اسکاتی دور شود. میچ نامزد سابق اسکاتی که در بدترین شرایط روحی و روانی یاری رسان اسکاتی بوده و در هیچ شرایطی او را ترک نکرده است. مسلما مادلین وقتی هم دل میج را می شکند و هم باعث آشفتگی شدید روحی اسکاتی می شود آن هم فقط به خاطر پول این حق را ندارد که با اسکاتی خوشبخت شود هر چقدر هم که می خواهد عاشق اسکاتی باشد.

در آخرین نمای فیلم اسکاتی برلبه ی پرتگاه ایستاده و مرگ رویای خود را به چشم میبیند. بر خلاف قبل دیگر از ارتفاع نمیترسد.شاید چون میداند چاره ای جز روبرو شدن با واقعیت ندارد،همان پرتگاهی که به آن خیره شده ...حالت ایستادن او نشانه ای است از وضعیت متزلزل انسان در مواجهه با پیچدگی های جهان درون(ذهن) و بیرون(عین).وضعیتی که سرگیجه را به یکی از تاویل پذیرین آثار هنر هفتم بدل کرده.

photo_2022-10-04_22-39-56

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها