نقد، تحلیل و بررسی فیلم"مسیرسبز" فرانک دارابونت
مسیر سبز (به انگلیسی: The Green Mile) فیلمی است به کارگردانی فرانک دارابونت و محصول سال ۱۹۹۹ شرکت آمریکایی برادران وارنر است که بر اساس رمانی از استیون کینگ ساخته شدهاست و در آن تام هنکس در نقش پل اجکام و مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی بازی میکنند. مسیر سبز همچنین یک موفقیت در گیشه بود و موفق شد نزدیک به ۳۰۰ میلیون دلار فروش کند در حالی که بودجه ساختش تنها ۶۰ میلیون دلار بود.
به گزارش هنر امروز، مسیر سبز (The Green Mile)
فیلمی است به کارگردانی فرانک دارابونت و محصول شرکت آمریکایی برادران وارنر است که بر اساس رمانی از استیون کینگ ساخته شدهاست.
این فیلم فلسفی و عمیق است که مورد کملطفی جشنوارههای هالیوود حتی اسکار قرار گرفت اما در نزد منتقدین و مخاطبین تبدیل به فیلمی ماندگار و زیبا شد به طوریکه اکنون در وبگاه imdb جزو صد فیلم برتر سینما محسوب میشود.
در مراسم اسکار سال ۲۰۰۰ این فیلم نامزد چهار اسکار شد (بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلمنامه، بهترین فیلمبرداری) اما هیچکدام از آنها را به دست نیاورد.
نامزد 4 اسکار , نامزد 1 گلدن گلوب و 15 جایزه و 31 نامزدی جایزه.
انجمن فیلم امریکا در سال ۲۰۰۵ فیلم مسیر سبز را ماندگار ترین اثر تاریخ سینما انتخاب کرد.
خلاصه فیلم :
داستان فیلم در یک زندان در آمریکا میگذرد و دربارهٔ پل اجکام (تام هنکس) است که به علت کهولت سن در خانه سالمندان است و او پس از دیدن صحنهای رقص از فیلمی به گریه میافتد وپس از این اتفاق او به بیان بخشی از خاطرات خود برای دوستش الین در زمان خدمت در پلیس میپردازد. اجکام در سال ۱۹۳۵ در زندان مسئول گروه اعدام کنندگان بوده و در آنجا با یک سیاهپوست درشت اندام و خوش قلب به نام جان کافی (مایکل کلارک دانکن مرحوم) آشنا میشود که قدرتی خارقالعاده دارد و به واسطه آن اجکام را از درد و بیماری رها میکند. این زندانی متهم به قتل فجیع دو دختر بچه بود، پل به تدریج دریافت که جان نه تنها سنگدل نبوده بلکه...
اگر بر اثر اتفاقی معجزهوار به عمری طولانی دست یابید و مرگ از مرزهای وجودتان دوری بجوید و شاهد مرگ تک تک نزدیکانتان باشید، بدون آنکه خود مرگ را تجربه کنید و یا نشانههای وقوعش را حس کنید، تا کجا دوام خواهید آورد و تجربیاتتان تا چه میزان شگفتانگیز خواهد بود؟ فرانک دارابونت برای این پرسشهای عجیب، پاسخی شگفتیآور آورد تا دیدن مکررش، چیزی از تازگیاش نمیکاهد.
بعضی از فیلمها را نمیشود دید و دیدنش را به دیگران توصیه نکرد، فیلم "مسیر سبز" از آن فیلمهاست که نمیتوان بهراحتی از کنار آن گذشت.
پنج سال پس از آنکه اولین فیلم کارگردان تازه کار با استقبال مواجه شد و جایزه هاى متعددى دریافت کرد، دارابونت دومین فیلمش را با نام «مسیر سبز» ساخت. فیلمى بسیار خوش ساخت که نشان داد تجربه اول فیلمساز اتفاقى نبوده است. «مسیر سبز» ماجراى زندانى است که بندى با این نام دارد. در این بند زندانیانى نگهدارى مى شوند که اعدامشان حتمى است. آنها منتظرند تا دادگاه روز مرگشان را تعیین کند.
"مسیر سبز" در ستایش مرگ است، مرگی که نه خبری از شر و بیماری است و نه حتی از خود مرگ هم خبری هست، همه چیز به خیر و خوشی است، خیلی ساده مسیر سبزی را طی میکنی، هر چند طولانی بعدش می رسی به یک صندلی الکتریکی و خیلی ساده رویش مینشینی، هرچند کمی با مشقت... بعدش همه چیز تمام میشود.
بند اعدامیها، سلولها به ردیف روبروی هم قرار گرفتهاند و نوبت هرزندانی که میرسد باید دالانی دراز را از جلوی چشم دیگر زندانیان طی کند تا به صندلی الکتریکی برسد و هر زندانی محکوم به اعدامی باید این مسیر را طی کند، مسیری که به شکلی عجیب سبز است.
مسیر سبز فیلمی است که برخلاف فیلم رهایی از شاشنگ که امید را تم اصلی رهایی از زندان زندگی قرار میدهد انسان را با واقعیت زندگی مواجه میکند. واقعیتی که تنهایی و رنج بر قسمت های شاد و قابل تحمل ان غلبه دارد.
برای پرداخت این ایده تمام کرکتر ها به حد قابل قبول پردازش میشوند و هویت مستقل میابند که شخصیت جان کافی نقطه عطف ان است.
شخصیت او را میتوان نمادی از حقیقت دانست که بدون شناخت قابل شناسایی نیست و حتی نقطه مقابل ان تعریف میشود.زیرا ظاهر او در تضاد با چیزیست که در درون دارد.
مسیر سبز مسیر زندگی انسان به سمت مرگ است و هر انسان با سبک و روش خود پا در این مسیر میگذارد.
خستگی ،نتیجه باری است که انسان در مسیر زندگی حمل میکند و مرگ راه رهایی از این خستگی و ازادی تن است.
تریلر فیلم مسیر سبز.
«فرانک دارابونت» کارگردان فیلم «مسیر سبز» و «رستگاری در شاوشنک» زمانی که شروع به نوشتن فیلمنامهء مسیر سبز کرد متوجه شد که گربهاش توموری پیشرفته دارد.
به گفته ی همکار نویسندهاش که زمان زیادی را با او سر یک میز گذارنده بود، دارابونت با گربهای که روزهای آخرش عمرش رو سپری میکرد اما دردی هم نداشت، تصمیم گرفت که او را به حال خودش رها نکند.
دارابونت در خانه از گربه مراقبت می کرد و درعین حال به نوشتن فیلمنامهی مسیر سبز هم می پرداخت. او گفته: "این تمام تجربهء انتظارِ مرگ در مسیر سبز هست... نوشتن اون فیلمنامه بخش زیادی از این ماجرا بود. من گربهای داشتم که برام عزیز بود و در حال قدم گذاشتن تو اون مسیر بود."
گربهء دارابونت دقیقا دو ماه بعد، زمانی که نوشتن فیلمنامه به پایان رسید مرد.
استیون کینگ نویسندهای فانتزیهای مخوف و خالق داستان های «مسیر سبز، رستگاری در شاوشنک، درخشش، آن، مه، کری، میزری و....»
فیلم کهن سالی های پائول را نشان میدهد. مهربانی و معصومیت در چهره او موج میزند و همین است که همه را به سوی خود جذب میکند. صبحانه اش همیشه صبحانه ای ساده است. به قول یکی از کارکنان صبحانه او همیشه خشک و خنک است ولی به قول خودش صبحانه اش خنک است نه خشک. هر روز به پیاده روی میرود. ولی آیا واقعا به پیاده روی میرود یا اینکه پیاده روی بهانه ای است برای تجدید خاطرات خود یا کنار آمدن با خاطراتش؟ خاطراتی که با دیدن یک فیلم احیا میشود. همه در سالن جمع شده اند و به تماشای فیلم میپردازند. عده ای راضی و عده ای ناراضی.
کانال عوض میشود. فیلمی رمانتیک و مملو از احساسات. بسی خاطرات و بسی غم... غم, غم یادآوری اتاق سبز... همان فیلم, همان احساسات, اما این بار بدون "جان کافی". همه به تماشای فیلم نشسته اند و باز قلب پائول (تام هنکس) پر از درد میشود. دردی فزون تر و ناگریز و داغ دل او تازه و تازه تر میشود. دردی که شاید خیلی وقت صرف آن کرده تا آن را فراموش کند زیرا به قول همسرش راهی برای حل این مشکل نداشته است. پس به ناچار باید از دست دادن معجزه ای چون جان کافی و غم همراهش را همچون راز, تا آخر عمر در دل خود نگه دارد. تا آخر عمر.
اما عمر به پایان نیمرسد زیرا بخشی از وجود الهی جان کافی که به او هدیه شده بود عمر به نسبت جاودانی را نیز به او هدیه کرده بود. عمری به نسبت جاودان زیرا فقط بخشی از روح "جان کافی" در او نهاده شده بود و او مطمئن است که روزی خواهد مرد.
اکنون سالها گذشته و سنگینی این راز بر دل او صد چندان شده و جای خالی همسر و همرازش بیشتر از پیش حس میشود. او تنهاست و ناچار و نیازمند به همدمی رازدار برای پر کردن حداقل بخشی از این جای خالیست.
فردی قابل اطمینان دارای حسی نزدیک به خودش را پیدا میکند. پس از دیدن فیلم نیاز به یک هم صحبت دارد تا بتواند غمی که در وجود خود دارد را با کسی دیگر تقسیم کند زیرا نمیتواند از پس این غم سنگین به تنهایی بربیاید.
داستان از خاطره غم انگیز مربوط به سالها پیش است که فردی غول پیکر به بندی از زندان راه پیدا میکند. و حکم ورود به راه سبز را همراه خودش دارد.
پل اجکامب برای دوستش الین خاطرهای بازگو میکند که تعیینکنندهی سرنوشت او بوده است. و این خاطره مربوط به سال ۱۹۳۵ است، زمانی که پل رئیس بند اعدامیان زندان بوده است و از اینجا به بعد فیلم، در یک بخش کوچک از یک زندان بزرگ جنوبی میگذرد.
خودروی زندان تا نزدیکی درب بند مخصوص اعدامیها میآید. محکوم به اعدام “جان کافی” مردی است که به اتهام تجاوز و قتل دو دختربچه او را محکوم به مرگ کردهاند.
وقتی از خودرو مخصوص زندانیان پیاده میشود، زندانبانان متعجب و هاج و واج یکدیگر را مینگرند. با نمایی که فقط از دستها و پاهای در بند او میبینیم اولین شناسایی ما شکل میگیرد که مردی است سیاهپوست و تنومند و احتمالا با چهرهای خشن، و تا دقایقی از فیلم، مخاطب منتظر میماند تا دوربین قامت بلند او را درنوردیده و چهرهاش را به ما بنمایاند.
وقتی به رئیس بند اعدامیها، پل اجکامب با بازی بهیادماندنی “تام هنکس” تحویل داده شد به دستور رئیس بند، دستانش را باز میکنند.
او در نخستین حرکت دستش را جلو میبرد و با رئیس بند دست میدهد. پس از آنکه رئیس بند راجع به قوانین آن بند از زندان توضیح میدهد، متهم میپرسد: ” رئیس! شبها چراغها را خاموش میکنید، آخه من از تاریکی میترسم! “
و فیلم که او را متهم به قتل معرفی کرده بود همین ابتدا تردید را به جان مخاطب میاندازد که آیا او واقعا قاتل است؟
سکانس معرفی جان کافی در فیلم مسیر سبز.
جان کافى به زندان آورده مى شودجرم او هتک حرمت و کشتن دو دختر خردسال است. جرمى که طبعاً امکان هرگونه همدردى تماشاگر با کافى را از بین مى برد.
فیلم عجله اى براى ارایه کلایمیکس اصلى خود ندارد. شخصیت ها معرفى مى شوند و در تقابل با یکدیگر جان مى گیرند. فضا تعریف مى شود، آدم ها با شرایط آداپته مى شوند.
به نظر می رسد علاقه فرانک دارابونت به فیلم هایی با موضوع زندان، به ماهیت« اسارت» برمی گردد. جایی که اسارت می تواند موجب دگرگونی باشد یا نمایش واقعیت وجودی. موجودات(نه فقط انسانها) همیشه در زندان و اسارت با آنچه که قبلا بوده اند، موجودی متفاوت تر شده اند.
خیلی ها بوده اند که عاشق زندگی بوده و با اسارت، یک تیر به مغز خود شلیک کرده اند. خیلی های دیگر، انسانهایی در مرز خودکشی بوده اند که در مواجه با اسارت اینبار با جان و دل برای بقا تلاش کرده اند و خیلی های دیگر که بخاطر نگاه بالا به پایین و مواجه با خشونت در زندانها، از فردی انسان دوست مبدل به فردی خشونت طلب و بی رحم شده اند(آنچه که آزمایش روانشناسانه معروف به استنفورد آن را به اثبات رساند). حتی خیلی از حیوانات را می توانیم ببینیم که بعد از به اسارت درآمدن توسط انسانها و رام شدن، خوی حیوانیشان به شدت کاهش پیدا کرده و مطیع می شوند.
فرانک دارابونت انسانها را در این قاب به معرض نمایش می گذارد. جایی که انسانها می توانند «خود واقعیشان» را نمایان کنند. در شرایطی که دیگر جایی برای نمایش و نقش بازی کردن نیست. فقط خودت هستی و میله های آهنی و رنج روزمرگی. خودت هستی و وحشت از صندلی الکتریکی. خودت هستی و ترس. خودت هستی و بحران بی حاصلی و انزوا. در چنین جایی آدم دیگر باید با خودش شدیدأ صادق باشد، مگر نه؟
مسئلهی ترس از بیگانگان و قضاوت زودهنگام انسانها را علاوهبر جان کافی دربارهی آقای جینگلز هم میتوان دید.
آقای جینگلز قبل از اینکه به آقای جینگلز تبدیل شود، موش موذیای است که پاول اجکام و همکارانش تصمیم میگیرند تا آن را نابود کنند.
آقای جینگلز نمایندهی تمام آدمهایی مثل جان کافی است که در نگاه اول موجودات کثیفی به نظر میرسند که باید از آنها دوری کرد. اگرچه نگهبانان در ابتدا میخواهند آن را از بین ببرند، اما کمی بعد حسابی به او علاقهمند میشوند و بعد از اینکه دِل موش را به عنوان حیوانش برمیدارد و اسم آقای جینگلز را برای آن انتخاب میکند، این موش از یک حیوان موذی تبدیل به یکی از اعضای نزدیک کاراکترها میشود؛ تنها چیزی که در فضای حوصلهسربر و تاریکِ زندان، فرصتی برای خندیدن و شگفتزده شدن به آنها میدهد.
نویسنده همچنین از طریق آقای جینگلز و رابطهاش با دل نشان میدهد که زندانیان بند اعدام چقدر تنها هستند؛ آنها در روزهای منتهی به مرگ اجتنابناپذیرشان آنقدر احساس تنهایی میکنند که حتی حاضر هستند با یک موش رفیق شوند و چنین چیزی فقط دربارهی زندانیها صدق نمیکند. کینگ سعی میکند از این طریق حرف جهانشمولتری بزند که فقط به زندانیها خلاصه نمیشه.
سکانس درمان بیماری انسداد ادراری پل اجکامب درفیلم مسیر سبز.
وقتى جان کافى درد مثانه پل را فقط و فقط با گرفتن او و انتقال انرژى درمان مى کند فیلم وارد مسیر دیگرى مى شود.
کافى باز هم این کار را مى کند و یک بار همسر رئیس زندان را نجات مى دهد. شخصیت ها در میانه فیلم سرنوشت دیگرى پیدا مى کنند. خصوصاً شخصیت اصلى فیلم یعنى جان کافى. او هرچند مثل بقیه محکومین به مرگ، مسیر سبز را طى مى کند اما در راه، دنیاى بکرى را پیش روى تماشاگران قرار مى دهد.
سکانس به یاد ماندنی فیلم مسیر سبز.
در فیلم شخصیت هایی میبینیم که به صورت عالی پرداخت شده اند و میتوان این شخصیت ها را روانکاوی کرد.
یکی از این شخصیت ها بیل وحشی است، بیل وحشی شخصیت سادیسمی داستان است او با ازار دیگران به ارضای روانی میرسد و برای رسیدن به سرخوشی و لذت به ازار دیگران میپردازد. تقابل او و پرسی که هر دو به عنوان شخصیت های منفی در ذهن مخاطب جلوه میکنند قابل توجه است.
پرسی از ابتدای داستان مورد بی توجه دیگران است و این امر باعث عقده درونی او باعث حس ستیزجویی با همگان شده است.
در صحنه ای بیل وحشی گردن او را گرفته و پرسی از ترس خودش را خراب میکند. پرسی بی نقاب کودکانه گریه میکند و از همگان میخواهد این چهره بی نقاب او در همینجا دفن شود. مخاطب در این پلان متوجه میشود در لایه زیرین این شخصیت عقده ای چه چیزی میگذرد.
شخصیت مورد توجه بعدی ادوارد است. او تیپ شخصیتی هنرمند دارد و جبر زمانه او را به بند گرین میل رسانده است. دوستی او با موش اش و تنهایی او و چشمان پر از نا امیدی اش در انتها از نکات مهم شخصیتی اوست.
دالان سبز به خوبی نشان می دهد که آن چه در وضعیت های بحرانی برای محکومان به مرگ اتفاق می افتد این است که فرایند اجتماعی شدن آنان به سرعت وارونه می شود.
محکومان تمامی واکنش های آموخته شده در جریان اجتماعی شدن را به یک سو نهاده و اضطراب هایی همانند اضطرابهای کودک خردسالی که از حمایت پدر و مادر خویش به دور مانده باشد را تجربه می کنند.
ترس ، محرومیت، آینده نامعلوم، روزهای ملال آور همه و همه سبب می شود که شخصیت زندانیان به یک باره فرو ریزد.
زندانی رفتارکودکانه ای به خود می گیرد و در درک معنای زمان و توانایی از پیش فکر کردن را به سرعت از دست می دهد و در پاسخ به رویدادهای ظاهراً جزئی و بی اهمیت تغییرات محسوسی از خود نشان می دهد و بدین گونه است که جان کافئی از خاموش شدن چراغهای سلول به شدت می هراسد.
دیگر زندانی سرش را با بازی با یک موش گرم می کند او را آقا صدا می زند و در رویایی «شهر موش ها» مدام به سر می برد.
حتی بیل وحشی بی رحم ترین قاتل بند E هم دلش برای خوردن «نان ذرت گرم بو داده » لک می زند و تمام شرارت هایش را حاضر است به خاطر خوردن یک «نان ذرت» به کنار نهد.
سکانس خاطره انگیز فیلم زیبای مسیر سبز.
موش در مسیر سبز نشانه غریزه جنسیست. در روانکاوی، موش نماد غرایز انسانی و بهخصوص غریزه جنسیست.
در زندان، زندگی آنقدر راکد است که چیزی مثل موش، عامل مشغولیاتی مناسبی بهنظر میرسد و همانگونه که در زندگی کسالتبار عموم مردم غرایز جنسی چنین است.
توجه و علاقه شخصیتهای نیک سیرت فیلم را در مسیرسبز باید به معنی آن تأویل کرد که تمایلات جنسی و غرایز انسانی در ذات خود بد نیستند و حتی شخصی همچو کافی که عشق در او متجلیست، از آن بدش نمیآید و حتی به آن، جان دوباره نیز میبخشد که استعاره ای است از جان دوباره ای که گاه عشق های زمینی به تمایلات جسمانی می دهد; جایی که او مستر جینگلز را با دستان خود شفاء میبخشد. اگرچه غریزه جنسی همچو هر موهبت دیگری، اگر برای آزار دیگران استفاده شود میتواند گناهی کبیره را رقم زند; همچون بیل وحشی. پرسی نیز که بهخاطر مستر جینگلز، بلوایی راه میاندازد، اشاره به اشخاصی دارد که درصدد کشتن چنان میلی هستند و از آن به عنوان ابزاری برای رسوایی دیگران سود میبرند، که البته خود در خفاء بدان تمایل دارند! در اینجا نیز با خوانش آگوستینوسی از غریزه جنسی فاصله می گیرد و نه تنها آن را مایه شرمندگی نمی داند، بلکه آن را در سطحی نازل از عشق تأیید می کند.
این خوانش از غریزه جنسی بسیار به یونیورسالیست های موحد نزدیک است. آنان غریزه جنسی را یکی از اَشکال زیبای زندگی آدمی می دانند که باید با شادمانی و احساس مسؤولیت همراه باشد که دروسی را در همین رابطه به اعضاء آموزش می دهند.
انتخاب بازیگری با چهرهء سیاه و اندامی درشت و جثه ای عظیم برای ایفای نقش«جانکافی»میتواند نمایانگر این امر باشد که زیبایی باطن نه به ظاهر آدمی است، و نه داشتن پیکری عظیم نشانهء قدرتطلبی وی.
میشود پشت یک چهرهء زمخت و سیاه قلبی سپید و سرشتی نرم و رئوف و انسانی داشت و تنها به پشتوانهء داشتن چنین قلبی پاک و کودکانه به قدرتی مسیحایی دست یافت و به دیگران سلامتی و زندگی بخشید.قدرتی که با آن میتوان به ضمایر انسانها دست یافت و با دیدن سیما یا کلام و یا لمس کردن آنان به درونشان اشراف یافت.
هیچ سابقه ای از«جانکافی»که مردیست با نیروی مسیحایی،ساده و پاکدل در دست نیست.گویی سرنوشت وی سمبل سرنوشت انسانی است که نمی داند از کجا آمده است و تا کی و چه زمانی باید در اینجا بماند.انسانی که میلیونها سال از عمرش میگذرد و تاریخی پرفراز و نشیب را پشت سر نهاده است.انسانی که خواهان راستگویی و پاکی و خوشبختی است.و از زشتی و پلیدی و پلشتی بیزار و آزرده است و گویا تنها رسالت وی این است که نقش یک نجات دهنده و منجی را بازی کند.مسیحی که منزوی و تنها، بی مرید و مراد،بی شعار و هیاهو،بی ادعا و چشم داشت،با پلیدیها و امراض مقابله می کند و آنچنان ساده و بی غل وغش است و از تاریکی می هراسد که آدمی را تنها به یاد یک کودک بیگناه و ساده دل میاندازد.
فیلم مسیر سبز:
شاهکاری با طعم کافی
معجزه ای با صدای کافی
حسرت انسانیتی در نگاه کافی
غم انگیزترین وترسناک ترین سکانس فیلم مسیر سبز.
فیلم از این میگوید که همهی انسانها اعدامیهایی هستند که دیر یا زود باید روی اولد اسپارکی بنشینند. سوال این است که آیا دوستانی که در طول مسیر زندگیمان میتوانیم داشته باشیم را مثل پرسی زیر پایمان له میکنیم یا مثل دِل قبول میکنیم و سعی میکنیم تا از این طریق تنهایی یکدیگر را از بین ببریم؟
طول فیلم بارها شخصیتها را در تقابل باهم میبینیم و شاید بارزترین نکتهای که به چشم میآید تقابل “جان کافی” و “پرسی” است. “کافی” با آن هیکل عظیمالجثه و خشن، قلبی آرام و صدایی کودکانه و معصومانه دارد و “پرسی” با جثهی کوچکش روحیهای خبیث و سادیسمی دارد.
گناهی که ادوارد مرتکب شده و بهسبب آن مجازات میشود، شامل برخی از انحرافاتیست که بهخاطر همان غریزه جنسی در وی بروز کرده است. مسیر سبز مدعی است که چنان افرادی را نباید تحقیر، توبیخ یا تنبیه ساخت، چنان که پرسی نسبت به ادوارد مرتکب می شود؛ زیرا دانش مسیحی مدعی است که آنان بیمارند و باید درمان شوند و با آنان باید از درِ تسامح و ترحم در آمد، همان گونه که پل و بروتل و برخی دیگر در حق ادوارد انجام می دهند. اما در نهایت اداورد نیز با تحمل رنج، نجات می یابد. چنان که قدیسان آخر الزمان به نجات همگانی بشریت اعتقاد دارند و بر این باورند که جملگی انسان ها نجات خواهند یافت، البته هر یک به قدر مراتب شأن شان و عالیترین مقام های ابدی تنها نصیب اندک شماری می شود؛ که در مسیر سبز البته کافی نمونه ای از آن هاست.
در زیر لاله های اصلی فیلم و در زوایای پنهان آن جنبه های قدرتمندی از سادیسم و خشونت نهفته است. تا جایی که زندانبانان همچون یک «مراسم تئاتر» صحنه های قبل از اعدام محکومان با صندلی الکتریکی را بارها تمرین می کنند تا در هنگام « نمایش » به بهترین وجه ممکن اسلوب « منطقه روی صحنه تئاتر » را حفظ کنند و مراسم اعدام با رضایت خاطر هر چه بیشتر « تماشاچیان» پایان پذیرد.
مراسم اعدام زندانیان حتی از سوی زندان بانانی که دارابونت آنها را بس انسانی به تصویر می کشد. چنان با جذبه و اشتیاق دنبال می شود که گویی آنان نیز تنها صورتی از « انسانیت» را بر چهره زده اند و در دو مورد حتی زمانی که مغز یک زندانی زیر بار شوک الکتریکی صندلی مرگ متلاشی می شود آنان خیره تر از قبل و با انگشت اشاره صحنه هولناک اعدام را به زندانبان خاطی نشان می دهند. و سپس او را چنان به شدت کتک می زنند و لباس بند روانی های زندان را به تنش می کنند.
سکانس بهبود حال همسر رئیس زندان در فیلم مسیر سبز.
فیلم با حوصله تماشاگر را به جایى مى رساند که انتظار اتفاق خارق العاده اى را مى کشد. وقتى جان کافى درد مثانه پل را فقط و فقط با گرفتن او و انتقال انرژى درمان مى کند فیلم وارد مسیر دیگرى مى شود.
کافى باز هم این کار را مى کند و یک بار همسر رئیس زندان را نجات مى دهد.
شخصیت ها در میانه فیلم سرنوشت دیگرى پیدا مى کنند. خصوصاً شخصیت اصلى فیلم یعنى جان کافى. او هرچند مثل بقیه محکومین به مرگ، مسیر سبز را طى مى کند اما در راه، دنیاى بکرى را پیش روى تماشاگران قرار مى دهد. جان کافى، شخصیتى که در آغاز فیلم دوست داشتنى نبود در اواسط فیلم به قهرمانى تبدیل مى شود که تماشاگران همراه کارکنان زندان همگى به دنبال راهى براى رهایى او هستند.
جهان فرانک دارابونت در فیلم «مسیر سبز» جهانى معناشناختى است.
فیلم در بسترى قصه گو شخصیتى متافیزیکى را معرفى مى کند. «مسیر سبز» شاید مصداق این جمله معروف باشد که: «معجزه ها در جاهاى عجیب و غریب اتفاق مى افتند.»
کافی به همراه سایر مأموران به منزل هل میروند تا زنش ـ ملیزا ـ را که مریض است، تندرستی بخشند.
در لحظهای که کافی در حال شفابخشیدن به ملیزا است، عقربههای ساعت از حرکت میایستند که استعارهای بر آن شفاء است که جنبهای غیرواقعی، رؤیایی و نمادیندارد.
ملیزا از کافی میپرسد که چه کسی او را اینقدر سخت زده است، که اشارهای بر رنجهایی دارد که بر سر کافی آمده است و چون ملیزادر آن لحظه از دنیای واقعی بریده است، میتواند چنین حقایقی را دریابد. ملیزا به کافی میگوید که او را در خواب دیده است که آنهایکدیگر را در تاریکی ملاقات کردهاند!و کنایهای به نجاتبخشی عشق کافی در دنیای تاریک پلیدیها دارد.
اونجایی که جان کافی رو از زندان میارن بیرون و اونجوری به آسمون و ستاره ها نگاه میکنه و چمن هارو بو میکنه و سرخوش و شنگول میشه و عشقشو به طبیعت نشون میده،چون جزوی از اونه، یه شعف عمیقی در بیننده ایجاد میشه که تو هیچ قسمت از هیچ فیلمی این حس رو نداره.
جان کافی در تماس با سایرین آنقدر از شرارت، پلیدی و خباثت، متنفر است که به جای دوری گزیدن، درصدد برمیآید تا به منظور رفع پلیدی از انسانها، با نزدیک شدن به آنها، با دم خود به دیگران زندگی ببخشد و پلیدی و بیماری وجودشان را به آرامش و خرسندی بدل سازد، و البته در این تماس، بخشی از آن پلیدی را بهشکلی اجتنابناپذیر به خویشتن منتقل میسازد، طوری که حتی خود منقلب میشود؛ همانگونه که با قرار دادن دهانش در مقابل مبتلایان، موجب انتقال غبارها و پلیدیها به درون خودش میشود: “خیلی خستهام، درب وداغونم”.
خصیصهای که او را وادار میسازد تا به جای تماشا کردن پلیدی و نظاره کردن مشکل دیگران یا نادیده گرفتن آنها، درصدد رفعشان برآید. آنگاه تلاش میکند تا آنچه را که از دیگران به خود منتقل ساخته است، با درد و عذابی جانکاه به بیرون از خود بریزد.
زجر کافی، نمونه عذاب انسانیست که با خطر کردن و درگیر شدن در پلیدیهای سایرین، تاوان و زجر انعکاسشان به درون خود را به جان بخرد.
در این نوع از شفای بیماری، باوری مسیحی خفته است. پیروان دانش مسیحی بر این باورند، همان گونه که در اناجیل آمده است، مسیح بیماران مختلف را با ایمانی ژرف شفاء داد، هر انسانی نیز می تواند از طریق چنان ایمانی حتی بیماری های لاعلاج را درمان سازد.
سکانس بازگشت جان کافی به سلول و....در فیلم مسیر سبز.
جان کافی کاراکتری را معرفی میکند که میتوان از آن به عنوان یک پیامبر مدرن یاد کرد. او طراحی این کاراکتر را با این سوال شروع کرده که اگر ما توانایی احساس کردن تمام گناهان بد و زشتی که اطرافمان میافتاد را داشتیم چه میشد؟ جواب خیلی وحشتناک است.
جان کافی کسی است که میتواند تمام احساسات منفی آدمها و تمام خاطرات هولناک آنها را ببیند و این او را به کسی تبدیل کرده که گاوصندوقِ بسیار سنگینی پر از ناراحتی و غم و اندوه است.
قدرت ماوراطبیعهی جان کافی شاید از یک طرف او را قادر به کمک کردن به انسانهای خوب کند، اما از طرف دیگر به او چشمان و گوشهای قدرتمندی داده که میتواند به درون سیاهترین نقاط روح آدمها سرک بکشد و دردناکترین فریادهایشان را بشنود و اینها همان چیزهایی هستند که این قدرت را در آن واحد به یک موهبت و نفرین تبدیل کردهاند. قدرتی که مطمئنا خیلی از ما آرزوی داشتن آن را نخواهیم داشت. چون همیشه یکی از ویژگیهای تعریفکنندهی انسانها تواناییشان در بستن چشمانشان در مقابل حقایق زندگی است و چنین قدرتی این امکان را از ما میگیرد
هنگامی که بیل وحشی، دست کافی را میگیرد، هیجان و ترس کافی بهخاطر آن است که او تمامی شرارت بیل را احساس میکند" همانطور که کافی میگوید: بیل وحشی از عشق دو خواهر بر علیهشان سوءاستفاده میکند، و این زشتترین چهره پلیدیست. هنگامیکه دیگران محبتی را نسبت به بیل وحشی بهخرج میدهند، او همچو گذشته شرارت میکند. وقتی که درصدد برمیآیند، تنبیهاش کنند،از دیگران میخواهد که او را ببخشند، ولی طولی نمیکشد که او با تکرار اعمال شرورانه و خندیدن از بابت انجام کارهای گذشته،بهروشنی به دیگران نشان میدهد، علاوه بر آن که از گذشته خود پشیمان نشده است، حتی اظهار پشیمانی وی تنها بازی و دروغی بودهاست برای تکرار بیشتر کارهای شرورانه!؟ بیل وحشی با لذت بردن از نفس گناه و غایت گناه، "وقاحت" را پدید میآورد. وقاحت، غایت پلیدی است، و آن یعنی نهایت لذت را از گناه بردن، بدون اندکی شرمندگی. علت حضور اوست که موجب میشود، سایرین بهاشخاصی چون کافی بدبین باشند. همانطور که وکیل کافی خطاب به پل میگوید که مواظب باشد، حتی اگر بارها مشکلی پیش نیاید، یک بار کافیست تا او تاوانی سنگین برای اطمینانش به مجرمان بپردازد.
وکیل«جانکافی»تصویری که از او ارائه میدهد،به مثابهء سگی است که نباید به مهرش اعتماد کرد و میبایست به انتظار خیانتش نشست،در حالی که که تصور او تصوری باطل بیش نبود.
کافی در حقیقت تاوان شرارت بیل وحشی را میپردازد، همانسان که در مسیر سبز پرداخت.
پرسی عمدتاً پلیدیهایش، پردهایست که روی ضعفهایش را میپوشاند. او جزایش همان دیوانگیای است که برگزیدهاست! چنانکه او مایل به کاردر بیمارستان روانیست و رفتارش نیز در بسیاری از موارد خارج از کنترل و لجام گسیخته است، بقیه زندگیاش را نیز بنا به گزینشش درهمان جا خواهد گذراند.
سکانس غم انگیز از فیلم مسیر سبز
جان کافی از مرگ وحشت ندارد. بلکه بدنش از فکر کردن به این به لرزه میافتد که انسانها در سرتاسر دنیا هرروز در حال انجام چه کارهای زشتی هستند و او نمیتواند چنین چیزی را تحمل کند.
والدین آن دو دختربچه هیچوقت نمیتوانند قبول کنند که قاتل فرزندانشان یک سیاهپوست غولپیکر نبوده، بلکه کسی از نژاد خودشان بوده که پای میز غذایشان نشسته است و حاضر هستند چشمانشان را بسته نگه دارند و چیزی که دوست دارند را باور کنند. پاول اجکام و همکارانش اما کسانی هستند که با جان کافی وقت میگذرانند و شخصیت معصومانهی واقعی او را کشف میکنند و عواقب این شناختن این است که آنها را در مقابل انتخاب سختی قرار میدهد. انتخابی که امثال والدین دختربچهها از آن فرار میکنند. آنها میدانند جان کافی کیلومترها با قاتلبودن فاصله دارد، اما همزمان باید به خاطر جان کافیبودن اعدام شود. آنها از یک طرف از شناختن این معجزه خوشحالاند و از طرف دیگر وظیفهی نابودی آن را برعهده دارند. «مسیر سبز» اما فقط دربارهی امثال والدین دختربچهها که به دنبال غریبهای برای انداختن تقصیرها به گردن او و راحت کردن خیال خودشان هستند نیست، بلکه بیشتر دربارهی عدم شفافیت حقیقت است. «مسیر سبز» از این میگوید که حتی در زمانی که دختر کوچولوهایمان را خونین و بیجان در آغوش یک سیاهپوست غولپیکر پیدا میکنیم، باید به خودمان شک راه بدهیم که شاید حقیقت چیزی که به نظر میرسد نباشد.
منظور از مسیر سبز در این فیلم مسیری که است که برخی از افراد با طی کردن آن به طرف آزادی و پاک شدن از گناهان حرکت می کنند همانطور که سایر زندانیان با طلب بخشش از این مسیر گذشتند و افرادی که پست و جنایتکار بودند از جمله قاتل دو کودک از آن مسیر که به اطاق اعدام منتهی میشد عبور نکردند.
برای پل پذیرفتنی نیست که بخشی از دنیایی باشد که مرگ ناحق کافی را تحقق میبخشد. به همین سبب، به کافی میگوید که اگرخداوند از او بپرسد که چرا یکی از معجزات او را انکار کرده است، "من چه میتوانم بگویم؟!" کافی به پل میفهماند که "به او خواهیگفت که از سر لطف، آن کار را کردی". بنابراین پل در مییابد که او بخشی از نقشی میشود که تجلی آن عشق را محقق میسازد؟
فیلم یک درون گرایی خاص دارد یک فرد سیاه ژست قول پیکر زشت منظر …..اما با قلبی مهربان و انسانی وارسته و در مقابل شخصیتهایی مدرن با خوی شیطانی این در واقع شخصیت مدرنیته انسان امروز است که در فیلم به درستی نمایش داده میشود.
نشون دادن تبعیض نژادی مقابل سیاه پوست ها و حس آقازادگی بعضیا و قضاوت های ظاهری اغلب نادرست درباره جان چه بخاطر هیکلش و چه بخاطر متهم کردنش برای قتل اون بچه ها نمونه های خیلی خوبی از واقعیت های دور و برمون هستن. مواجه شدن با مرگ هم یکی از بزرگترین یاداوری هایی بود که این فیلم برامون تو جیبش داشت.
امیدوارم همگی در مسیر سبز گام برداریم …هرچند که پر از خطر باشد اما ما با ایمان قدم بر میداریم چون میدانیم که مسیر سبز است.
دلیل شاخص شدن و ماندن اثر،
ریشه در اندیشه دارد...
در فیلم مسیر سبز راوی روایت می کند، بدون پیش داوری و بدون تزریق یا تحمیل عقیده، اما روایت بگونه ای ست که ذهن مخاطب را به اندیشه و تفکر وا دار می کند...
این فیلم نماد آزاد اندیشی انسانها ست...
تعریف انسانها از امید، آزادی و زندگی...
اینکه هر کس آزاد است غوطه ور باشد، در حوضچه ی مصور باور هایش...
فیلم سرشار از تضاد های اندیشه است...
کسی برای آزادی تلاش می کند، دیگری آزادی را در زندانی بودن، جستجو می کند، چرا که مفهوم زندگی را در آنجا یافته است، و اگر ازآنجا خارج شود، دیگر زندگی برای او معنا و مفهومی ندارد...
کسی امید را مهم و لازم می بیند و دیگری خطرناک و خطر آفرین... کسی
کتاب مقدس را ملاک و محترم می داند و دیگر نه و.....
آنگاه انسان به جهان از منظر ساکنان آن در اثر گنجانده شده است، بی آنکه از کسی جانب داری کرده باشد، تنها روایت می شود، و مخاطب را به تفکر در باب مطالب مهم عنوان شده دعوت می کند...
سرانجام “جان کافی” با خونسردی، مرگ را میپذیرد اما قبل از اجرای مراسم برخلاف دیگر محکومان، از “پل” میخواهد که به او فیلمی نشان دهد و در نمایی که “کافی” با اشتیاقی کودکانه مشغول دیدن فیلم است نورهای آپارات بهمانند هاله ی دور سر قدیسان است و تصویری بهیادماندنی برای مخاطب به یادگار مینهد.
او از دیدن صحنههای آن لذت میبرد و آن را به عنوان دنیای فرشتگان تأویل میکند و نشان میدهد که پرده سینما نیز همچو سایر عرصههای هنر، “پناهگاهی” برای عاشقان شد تا هنگامی که از “جبر واقعیت” گریختند، با دل سپردن به آن آرام گیرند.
از یک طرف استعارهای به موضوع تقدّس او دارد ـ که بدون نیاز به آن و تنها با آنچه در مسیر سبز گذشته است، معنای تقدّس او شکل گرفته است ـ و از طرف دیگر، با نگاهی دقیقتر، اشاره به هویتی دارد که او از طریق دنیای هنر و سینما یافته است!
مسیر سبز یک فیلم شگفتانگیز، امیدبخش، مؤثر، و گاهی خندهدار است.
جورج استینی جونیور کودک 14 ساله آفریقایی-امریکایی بود که تبدیل به جوان ترین محکوم به اعدام آمریکا در قرن 20 شد.
جورج متهم به قتل دو دختر 11 و 7 ساله سفید پوست شده بود، جسد آنها در نزدیکی خانه او پیدا شده بود.
در دادگاهی که تمام هیئت منصفه اش سفید پوست بودند فقط 2 ساعت روند صدور حکم طول کشید و تنها 10 دقیقه به متهم برای دفاع وقت داده شد.
قبل از اجرای حکم جورج استینی 81 روز را در سلول انفرادی گذراند در حالی که اجازه دیدن پدر و مادرش را نداشت، در تمام مدت او با انجیل در دستش میگفت که بی گناه است.
او بوسیله صندلی الکتریکی، با ولتاژ 5380 ولتی به سرش اعدام شد.
70 سال بعد بی گناهی او توسط قاضی ای در جنوب کارولینا ثابت شد.
کتاب The Green Mile استیفن کینگ که تبدیل به فیلمی با بازی تام هنکس هم شد با الهام از جورج استینی جونیور نوشته شد.
سکانس پایانی و از غمانگیزترین سکانسهای تاریخ سینما در فیلم مسیر سبز.
کافی وارد اطاقی میشود که قرار است بر روی صندلی الکتریکی کشته شود. کافی به مأموران میگوید که نفرت سایرین را نسبت به خود احساس میکند.
حالتش بهگونهایست که بهروشنی میتوان معذب بودن وی را احساس کرد. اما او به جای آنکه درصدد برآید، تا خانوادههای داغ دیده را از بیگناهی خود مطلع سازد، ولی دقیقاً برعکس، میگوید از کرده خویش پشیمان است؟! آیا درک این حقیقت که آن کس که اکنون کشته میشود، قاتل عزیزانشان نیست، کمکی به والدین مقتولین میکند؟ آنها با مشاهده مجازات کسی که قاتل عزیزانشان است، تسکین مییابند، در حالیکه اگر بفهمند که قاتل حقیقی آنها شخصی دیگر است که هنوز به مجازات اعمالش نرسیده است، همچنان عذاب میکشند. جان کافی با آگاهی کامل به این احساس، درصدد است تا با مقصر معرفی کردن خویشتن، نهایت آنچه را که از عهدهاش برمیآید، برای تسکین خانوادههای داغدار انجام دهد. اما آیا او تمام زندگی خویش را هدیهای برای آنها میسازد؟! این بهای خیلی گزافیست! درست است و حتی مهمتر از آن، به بهای “قربانی نمودن حقیقتی”، و دقیقاً این فعل اوست که از وی، شخصی میسازد که “تنها بهخاطر عشقش او را میکشند”؟
یکی از نکات این فیلم نام john coffey است که حروف اول آن مانند jesus christ می باشد و به نوعی تشبیهی از مسیح هم می تواند باشد که در نهایت به صلیب کشیده شد.
دنیای کافی نمیتواند با تاریکی پیوندی داشته باشد، به همین سبب با کشیدن پارچه به رویش، دنیای او را سیاه و تاریک نمیسازند، بلکه کافی به همان نوری تعلق دارد که پس از صدورفرمان، در پشت پل افشانده میشود.
-جان کافی شما توسط هیئت منصفه محکوم به مرگ شدید، محکومیت شما توسط یک قاضی عالی رتبه به اجرا در می آید. قبل از اجرای حکم حرف بخصوصی ندارید؟
-به خاطر چیزی که هستم متاسفم.
فرانک درابونت معتقد است که معجزه امری است که از آسمان نازل میشود و در زمین شکلی قابل مشاهده مییابد تا ما با دیدنش به آسمان رو کنیم.او به هرحال به آسمان بازمی گردد چراکه از جنس ما نیست،اما واکنش و رفتار ما مهم است،اگر غفلت کنیم و خودمان واسطهء کشتن معجزه شویم نفرین خواهیم شدوتاابدگرفتار«زمین»و«زمان»میمانیم.
دارابونت با امروزی کردن داستان مسیح،تذکر میدهد چنین نیست که یک بار در روزگاری دور معجزه را کشته باشیم و قصه به پایان رسیده باشد.او هربار کشته شود چون مهربان است بازمیگردد،و ما که غافلیم هربار در معرض تکرار آن اشتباه تاریخی هستیم.
عمر طولانی«پاول»جریمهء تماس وی با«جانکافی»است و به قول خود وی،غرامت کار خطایی است که مرتکب شده است.اینکه سالیان سال زندگی کند و شاهد مرگ و رفتن عزیزترین کسان خود باشد.گویی یافتن عمر نوح پذیرفتن تاوان و غرامت سختی است که به دور از توان یک انسان -انسانی که میخواهد بری از گناه باشد-است
نیروی کافی و بخشی از وجود او به مستر جینگلز و پل منتقل شده و بدانها زندگی طولانی میبخشد. استعارهای که به آن اشاره دارد، پل راوی مسیر سبز، همان خاطره و تاریخ مسیر سبز زندگیست که در حافظه هستی باقی مانده و آن را برایمان تعریف میکند و مستر جینگلز، غرایز انسانیست که برای بقاء تداوم دارد و هر دو از عشقی مستأفیض میشوند که گاه با غرایز همراه است و همان است که آن را دوام میبخشد و گاه با روایت زندگی، که وجه عاشقانه آن باقی خواهد ماند!؟ اما با دست عدالتی نامریی، شرارت به منشاء آن باز میگردد، همانگونه که با انتقال از کافی به پرسی (پلیس شرور)، منجر به مجازات بیل وحشی با دستان پلیس شرور میشود.
آن چه که دارابونت از دیوانسالاری، کار آمدی ، غیر شخصی بودن و تغییر ناپذیر بودن یک «سازمان بازداشتگاهی » در دالان سبز به تصویر می کشد نه تنها بزهکاران بلکه به گونه ای « خزنده » و به تدریج و اندک ، اندک سرتاسر جامعه را تحت نظارت خویش در خواهد آورد.
صورت کامل شده این مصیبت در حقیقت همان آسایشگاه سالمندان است که این بار روای فیلم که خود یکی از همان زندان بانان بند E است سالهای پایانی عمر خویش را به گونه رنج آوری در آن جا می گذراند. با این تفاوت که اکنون « زندان» به «آسایشگاه سالمندان » و زندان بان به «پرستار» تبدیل گردیده است.
نفرین من اینه که باید باشم و ببینم ...
این کیفر منه، می فهمی ...
این سزای منه ...
که گذاشتم جان کافی روی صندلی الکترکی بشینه ...
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر