{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"هفت" دیوید فینچر

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"هفت" دیوید فینچر
کدخبر : 16100

هفت (به انگلیسی: seven) که گاهی به صورت SE7EN نیز نوشته می‌شود، محصول سال ۱۹۹۵ کمپانی آمریکایی نیو لاین سینما، یک فیلم تریلر روانشناسانهٔ آمریکایی است به کارگردانی دیوید فینچر که عناصری از ژانرهای جنایی و وحشت را در هم آمیخته‌است. ستاره‌های این فیلم را برد پیت و مورگان فریمن، به همراه گوئینت پالترو، رونالد لی ارمی، جان کریستوفر مک‌گینلی، و کوین اسپیسی تشکیل می‌دهند. کارگردانی فیلم را دیوید فینچر بر اساس فیلم‌نامه‌ای از اندرو کوین واکر انجام داده‌است.

به گزارش هنر ام‌روز، نام فیلم : 1995 هفت ( SE7EN)

ژانر : جنایی , درام , رازآلود , هیجان انگیز 

محصول کشور : آمریکا

کارگردان : دیوید فینجر

ستارگان : برد پیت،مورگان فریمن و کوین اسپیسی

بخشی از افتخارات کسب شده :

نامزد 1 جایزه اسکار بهترین تدوین

برنده 25 جایزه و 33 نامزدی جایزه

رتبه 21 از 250 فیلم برتر لیست imdb

رتبه ی هشتم درمیان ترسناکترین فیلم تاریخ سینما.

برنده جایزه بهترین فیلم خارجی از جوایز روبان آبی 

برنده جایزه بهترین فیلمبرداری از جوایز منتقدان فیلم شیکاگو

برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد از جوایز امپایر

برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل از جوایز حلقه منتقدین فیلم نیویورک

فیلم Seven مرتبط با اختلال شخصیت ضداجتماعی، روانشناسی_جنایی، آسیب شناسی روانی

بین صد فیلم برتر روانشناسی که باید مشاهده کرد 

فیلم seven اولین رتبه را به خودش اختصاص داده است.

خلاصه فیلم :

زمان زیادی به بازنشستگی کارآگاه ولیام سامرست ( مورگان فریمن ) نمانده از این رو کارآگاه دیوید میلز ( براد پیت ) برای مدت کوتاهی همکار او شده تا بعد ها جانشین سامرست شود.

در شهری که در طول فیلم متوجه نام آن نمی شویم یک قاتل زنجیره ای پیدا می شود که به شکل عجیب و غریبی آدم می کشد.ویلیام سامرست با بازی مورگان فریمن که چیزی تا بازنشستگی اش باقی نماده و دیوید میلز با بازی برادپیت (پلیس تازه کار و آرمانگرا)مامور یافتن قاتل زنجیره ای می شوند.آن ها پی میبرند که قاتل مقتولانش را بر اساس هفت گناه کبیره (تکبر، طمع، شهوت، غضب، شکم پرستی، حسد و تنبلی) هستند به قتل می رساند و آن ها را طوری از بین می برد که یاداور گناهی باشد که مرتکب شده اند.

هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند.

دو کارگاه بالاخره موفق به یافتن خانه قاتل می شوند اما قاتل از آن ها باهوش تر است..

 

 چرا باید این فیلم را دید؟

«جهان جای خوبی است؛ و ارزش جنگیدن را دارد'... من با قسمت دومش موافقم»

این نقل قول از همینگوی تمامی دوستداران سینما را یاد یک فیلم می اندازد.7 یا se7en محصول سال ۱۹۹۵ کمپانی آمریکایی نیو لاین سینما، یک فیلم تریلر روانشناسانه آمریکایی است که عناصری از ژانرهای جنایی و وحشت را در هم آمیخته است. 

ستاره‌های این فیلم را براد پیت و مورگان فریمن، به همراه گوئینت پالترو، رونالد لی ارمی، جان کریستوفر مک‌گینلی، و کوین اسپیسی تشکیل می‌دهند. کارگردانی فیلم را دیوید فینچر بر اساس فیلمنامه‌ای از اندرو کوین واکر انجام داده است.

فیلم یکی از خوش ساخت ترین فیلمهای تاریخ سینما به حساب می آید که از لحظه ی آغاز تیتراژ منحصر به فرد خود شما را میخکوب می کند.سکانس انتهایی فیلم که بدون شک یکی از شوکه کننده ترین پایان بندی های سینماست.

 «هفت» هر چند از نظر مضمون، قصه و  گونه یک فیلم پلیسی و پرحادثه و هیجان است، اما از نظر توجهش به پرداخت شخصیت ها یک درام روان شناسانه ی محکم، و با توجه به تصویری که از جامعه ی هم روزگارش تصویر می کند، یک بیانیه ی سیاسی و اجتماعی بسیار تند است. فیلم برداری داریوش خنجی خیره کننده است...

خیابان‌های شهریِ شلوغ و مملو از ساکنین پر سر و صدا، و بارانی غم‌افزا که به نظر همیشه و بی‌وقفه در حال بارش است؛ بخشی جدایی‌ناپذیر از این فیلم را تشکیل می‌دهند. فینچر با چنین فضایی، می‌خواست شهری را به نمایش بگذارد: «کثیف، خشن، آلوده، اغلب افسرده.» 

«هفت» تا به امروز عمیق ترین و مهمترین اثر فینچر است. که در پس لایه های پیچیده و تو در و توی خود آدمی را به تأمل و تفکر، وا می دارد. فیلم داستان همیشگی هبوط انسان آلوده و گناهکار بر روی زمین است. گناهی که از این منظر نابخشودنی است و آدمی باید تاوان آن را پس بدهد. یکی از بهترین آثار فینچر، فیلمی کالت که در عین نمایش زشتی‌ها بر قلب تماشاگر می‌نشیند...

جذابیت بصری فیلم Seven باعث شد که در آمریکا یک تماشاگر 200 بار به سینما برود و این فیلم را ببیند !

یکی از بزرگان سینما بعد از نمایش فیلم گفت:مطمئنم خود فینچر نمی داند که چه شاهکاری را ساخته است

photo_2022-10-06_19-23-38

 

تریلر فیلم هفت

 

تیتراژ آغازین فیلم هفت در جایگاه سومین تیتراژ تاریخ سینما قرار دارد.

 

تیتراژ ابتدایی فیلم هفت (فیلم سون) یکی از بهترین ها در نوع خود است. ساختار و سبک فیلم در ابتدای فیلم برای بیننده تا حدی مشخص میگردد. بیننده میداند که با فیلم جنایی و تاریک روبرو خواهد شد که میبایست انتظار هر اتفاق تلخ٬ ترسناک و صحنه های جنایی خشن را داشته باشد.

تیتراژ ابتدایی فیلم وام‌دار سبک اکسپرسیونیستی است. المان هایی همچون خطوط شکسته کنتراست رنگ های دارک و کات های متوالی فضای وحشت فیلم را به مخاطب منتقل میکند. 

تیتراژ رنگ و بوی تم داستان را در بطن خود همراه است.کنده شدن نام خدا نشانه دیگری از فضای مذهبی درونمایه فیلم است.

از نکات دیگر این است که تهیه کنندگان قصد داشتند که نام اسپیسی را در تیتراژ فیلم جای دهند ولی خود او اصرار داشت که به منظور لو نرفتن هویت قاتل فیلم، نام وی تنها در تیتراژ پایانی قرار بگیرد. حتی در تریلرهای منتشر شده از هفت و در زمان بازاریابی فیلم نیز هیچ صحبتی از حضور اسپیسی در این اثر به میان نیامد. بدین ترتیب تماشاگران با تماشای اسپیسی در نیم ساعت پایانی فیلم، کاملا غافلگیر و شگفت زده شدند.

فینچر در خصوص تیتراژ این فیلم گفته است:

«تیتراژ Se7en عناصر غیرروایی خیلی مهمی داشت؛ در فیلم‌نامه اصلی، تیتراژ به این صورت بود که مورگان فریمن خونه‌ای در وسط ناکجاآباد می‌خرید و بعد با قطار برمی‌گشت.

او مسیر برگشت خودش رو از منطقه‌ای بی‌نام در حومه و به شهری بی‌نام طی می‌کرد و اونجا بود که قرار بود تیتراژ قرار بگیره – درج تیتراژ در اینجا- اما ما پولی برای این کار نداشتیم.

همچنین حضور جان دوو، شخصیت شرور فیلم، که فقط ۹۰ دقیقه در فیلم ظاهر می‌شد؛ در اون احساس نمی‌شد.

این موضوع به طرز عجیبی گیج‌کننده بود، به حسی نیاز بود که نمایانگر تقابل این افراد باشه.

کایل کوپر، طراح تیتراژ شروع، اومد پیش من و گفت، «می‌دونی، تو این کتاب‌های فوق‌العاده رو داری که ده‌ها هزار دلار بابتشون هزینه کردی

تا با اون‌ها اموال داخلی خونه جان دوو رو شکل بدی. من مایلم روی اون‌ها مانور بدم.» و من گفتم،

«خب، این خیلی خوبه، اما چنین سکانسی یه نگاه گذرا و دو بعدی رو ارائه می‌ده.

 

داستان فیلم از نمایی باز ازخانه کارگاه ویلیام سامرست، کاراگاه سال خورده و بازنشسته، شروع مشود که در حال اماده شدن برای رفتن به محل جنایت است.

مجموعه ی نشانه ها

سامرست درهمین نماهای اولیه به وسیله ی مجموعه ای از نشانه های ظاهری به دقت انتخاب شده واجد خصوصیاتی شده که به مخاطب می فهماند با چه کسی طرف است وچه انتظاری باید از او داشته باشد او آشپزخانه اش را مرتب می کند و وسایل شخصی اش را که مرتب روی میز چیده شده اند یکی یکی برمی دارد به دقت خودنویسش را در جیب پیراهن سفید اتو شده اش می گذارد و کرک های کتش را می تکاند. در نمای بعدی با یک کهن الگوی کارآگاه آمریکایی مواجه می شویم که بارانی وکلاه لبه دار به تن دارد و در عین اقتدار شمایلی جدا افتاده در زمان خودش محسوب می شود. صفحه ی شطرنجی که دریکی از نما های اولیه دیده می شود نزاع سیاه پوستان وسفید پوستان یا تقابل خیر و شر را به یاد می آورد. چاقوی جیبی که او بعدا با قدرت به طرف تخته ی دارت پرتاب می کند هم نشانه ی تیز بینی ذهنی،صراحت وکاربلدی اوست.سامرست وقتی به دفترشلوغش می رود و با ماشین تحریر دستی قدیمی اش تایپ می کند می فهمیم با آدمی مواجه هستیم که به بیشینه ی  شغلیش خو گرفته وبا شیوه های مدرن استفاده می کند.این جمله زیاد از دهانش بیرون می آید:"دیگه سر در نمی آرم تو این دفتر چه خبره". اما مهمترین نشانه مترونومی است که سامرست کنار تخت خوابش گذاشته،حرکت منظم عقربه ی مترونوم نشانگر نظمی است که سامرست به دنبالش است.همین طور نشانگربیزاری او از هرج ومرجی که خیابان ها را فراگرفته. او در جهانی مملو از صدای آژیرها و فریاد آدم ها زندگی می کند اما به دنبال راهی برای فرار از آن است.براساس همه ی این نشانه ها می توان سامرست را روانشناسی کرد و به هوش،حسابگری،بلوغ،استقلال،اعتدال و خویشتن داری او پی برد.سامرست با کمک همین خصوصیات برای انجام وظیفه اش آستین بالا می زند. این خصوصیات نشانه های آشکار /بیرونی برای خصوصیات پنهان/درونی یا همان"ذهن"او هستند.براساس نشانه های موجود در فیلم سامرست پیچیدگی و بعدی انسانی به خود می گیرد و در نظرمان "واقعی"جلوه می کند.ما هم با کمک آنها با عقاید وامیال سامرست که البته به زبان نمی آیند همراه می شوین. وقتی یک شناسنامه ی منسجم برای شخصیت در نظر گرفته شده باشد مخاطب با کشف اجزای آن به وجد می آید واحساس می کند شخصیت را شناخته و فهمیده است.وقتی مخاطب با شخصیت همراه می شود با فیلم هم همراه می شود.

سپس با دیگر کاراکتر فیلم مواجه میشویم.

دیوید میلز که با نامه نگاری های فراوان توانسته به شهر نیویورک نقل مکان کرده و در انجا مشغول کار شود.

photo_2022-10-06_19-32-19

 

سکانس مربوط به قتل گناه شکم پرستی.

 

اولین قتل: شکم پرستی.

 اولین قتل این قاتل، مردی چاق است که روی میز غذا خوری نشسته و صورتش در ظرف غذایش افتاده.

مردِ چاقی که آنقدر به او غذا خورانده‌اند که رگ‌هایش متورم شده و سپس ترکیده‌اند. سرِ قربانیِ ما در بشقابِ حاوی اسپاگتی‌ست. (غذایی که بسیار زود آماده می‌شود) هنگامی که بیننده تصویرِ این مردِ عظیم‌الجثه را می‌بیند، حالتِ اشمئزاز به او دست خواهد داد. دلیلِ این نفرت‌انگیز بودن را باید در جثه‌ی مرد جست.فردی که تا سر حد مرگ فقط در حال خوردن و آشامیدن است. دو کاراگاه فیلم یعنی سامرست و میلز بر این پرونده گمارده میشوند.

این دو کاراگاه بر این عقیده بودند که این اتفاق یک قتل نیست و فرد مورد نظر انقدر خورده است که فوت کرده است، اما با صحنه ای مواجه میشوند که فرد مورد نظر دست و پایش با سیم بسته شده و اورا مجبور به خوردن کرده اند.سامرست، بر خلاف همکار و رئیسش که می خواهند ماجرا را فیصله بدهند، این جنایت را اقدامی هدفمند و آغاز یک ماجرای خطرناک و پیچیده می داند.این است که پرونده را در اختیار میگیرد و میلز بر پرونده دیگری که روز دیگر به او محول میشود گمارده میشود.

این سکانس اولین قتل و اولین گناه کبیره از منظر مسیحیت است.دو کاراگاه از نور به داخل فضای تاریک این گناه وارد میشوند.شکم پرستی باعث مرگ فجیع مقتول شده است. سبک زندگی مقتول که معتاد به تماشای تلویزیون و خوردن هل و ووله است را در ذهن تداعی میکند. برای کاراگاهان مرگ یه فرد چاق ناراحت کننده نیست‌ و انزجار انها در رفتارشان مشخص است.

انسان نباید بیش از همراهانش به غذا توجه و میل نشان دهد. مستی سبب زوال شعور می‌شود و گناهی کبیره است.

از نظر پیتر دِ وریس : شکم‌پرستی بیماری است؛ به معنای آن است که چیزی از درون ما را می‌بلعد.

پندی از دائو دِ جینگ: سی پره به هم متصل می‌شوند و چرخی را می‌سازند. اما فضای خالی درون چرخ است که امکان اتصال آن را به ارابه می‌دهد. جامی از سفال بسازید. اگر فضای خالی داخل سفال نباشد، جام به کاری نمی‌آید. اتاق بدون فضای خالی در و پنجره قابل استفاده نیست.

می‌توان شی‌ای ساخت، اما فضای خالی درون شیء است که آن را مفید می‌کند.

photo_2022-10-06_19-33-07

 

تماشاگر با ورود به این سکانس مشمئزکننده و تکان دهنده به خود می آید و حس و حال مخوف و مرموز فیلم تسخیرش می کند.

دو کارآگاه وارد خانه می شوند.به پلان اول دقت کنید.نوزپردازی هر دو و به ویژه "سامرست" که در پیش زمینه قرار دارد، ضدنور است؛ به همراه کنتراست به شدت بالا با پس زمینه که بیرون خانه را نشان می دهد.

این در ضدنور قرار گرفتن که میراث سینمای اکسپرسیونیسم آلمان و سپس فیلم نوآرهای آمریکاست،علاوه بر بحث زیبایی شناختی رنگ و نور،به گونه ای ناخودآگاه درون کاراکترها را به مخاطب القا می کند.شخصیت هایی که هیچ یک روح شفاف یا روشنی ندارند و

وهم،گناه،بدبینی،تاریکی و ابهام بر آن ها سایه افکنده است.گرچه که ظاهرا پلیس اند.

همچنان صدای رگبار باران که سمبل افسردگی و حزن و اندوه این پادآرمان شهر است شنیده می شود.

کاراکترها وارد راهروی تاریک خانه می شوند.تاریکی مطلق.دوربین به همراه آن ها حرکت می کند.درواقع این دوربین سیال و تابع حرکات شخصیت،در این فیلم،اولین کاربرد های خود را داشت که بعد ها به سبک شخصی فینچر بدل شد‌.دوربینی که با کوچک ترین جنبش آدم ها حرکت می کند تا مخاطب را لحظه ای از آن ها جدا نکند و حس هم ذات پنداری با آن ها را تقویت کند.

دیالوگ های این سکانس یکی از برترین نمونه های شخصیت پردازی در سینماست.همان ابتدا سامرست به میلز می گوید که از رفتاری که میلز با افسر بیرون داشته تعجب می کند.از این که میلز با آن نوع ادبیات خاص خودش،می خواست سابقه و حرفه ای بودنش را به رخ آن افسر و احتمالا سامرست بکشد.درواقع سامرست به میلز طعنه می زند.

و سپس در خود خانه و بالاسر جسد،میلز مدام پرحرفی می کند و از تجاربی که در پرونده های قبلی خود داشته می گوید؛اما سامرست کم حرف و عملگرا و باتجربه تنها با یک جمله غرور میلز را می شکند:"میشه لطفا ساکت شی؟"

تقابل بین این دو کاراکتر متضاد (عقل گرا-غریزه گرا) که برخی آن را نماد آن تقسیم بندی مشهور روان انسان از نظر فروید می دانند(البته اگر کاراکتر تریسی،همسر میلز را همان "نهاد" در نظر بگیریم)، از همین جا آغاز می گردد.

photo_2022-10-06_19-33-51

 

این سکانس از عالی ترین نمونه های "سینما"ی ناب است.فینچر از قاب های تاریک و سرد و فضای بسته و تنگ اتاق به نیکی در جهت میخکوب کردن تماشاگر بهره برده است.وقتی وارد اتاق می شویم،دوربین که احتمالا p.o.v سامرست است روی جنازه زوم می کند که نشان دهنده تمرکز سامرست روی آن است.

در پلان های بعدی دوربین-مخاطب-کارآگاهان که هر سه به یک اندازه می دانند،میز غذا را زیر نظر می گیرند.بشقاب غذاهای نیم خورده و آغشته به کثافت که حشرات بر آن ها می لولند.

گویی این وضعیت، بازتاب درون چرک و آلوده به گناه آن قربانیست.و در حقیقت عقوبتی هولناک برای او.قاتل تفریح و لذت همیشگی او را به شکل عذابی جهنمی بر او وارد آورده است.

سپس سامرست پشت سر مقتول را میبیند که جای نوک اسلحه بر روی آن به چشم می خورد؛و هم زمان میلز زیر میز را می بیند که پاهای ورم کرده مقتول به هم بسته شده.

تصاویر کاملا گویا و واضح هستند.

یکی از نکاتی که نباید به آسانی از آن گذر کرد،موزیک متن رعب آور هاوارد شور است.موزیک او متشکل از چند نت است که پشت سر هم به اوج می رسند و سپس دوباره تکرار می شوند.نت هایی که همانند غرشی آرام و اخطاردهنده می مانند و این خشونت،وحشت،ترس،دلهره و تعلیق بالقوه در صحنه را افزایش می دهند.این موزیک را در جای جای فیلم می شنویم.

دکتر پزشک قانونی وارد می شود تا جنازه را وارسی کند.میلز متوجه سطل استفراغ مقتول می شود که با وجود آن که آن را نمی بینیم،انزجار و اشمئزاز آن را به خوبی حس می کنیم.

در آخر سامرست به میلز دستور می دهد که به همراه دیگر افسران از همسایه ها پرس و جو کند.کاری پیش پا افتاده که خشم پنهان میلز را بر می انگیزد.او زیر نور چراغ قوه نگاهی معنادار به سامرست می کند ولی سامرست خم به ابرو نمی آورد و میلز می رود.باز هم شاهد این ویژگی های برجسته میلز هستیم:جاه طلبی،عجول بودن،آرمان گرایی و عصبیت.سامرست قصد دارد این صفات را در او خرد کند.

نکته جالب این جاست که گرچه ما نه در این صحنه و نه در صحنه های دیگر،هیچ قتلی را رویت نمی کنیم،اما این امر به انسجام و استحکام ساختار فیلم کمک کرده است.مثلا در همین سکانس مخاطب همان اطلاعات کارآگاهان را در می یابد و در سکانس های بعدی از شواهد به دست آمده و دیالوگ ها، متوجه می شود که قاتل چه بر سر قربانی آورده.

حالا تماشاگر در فکر فرو می رود و تخیل می کند.صحنه قتل را به شیوه دلخواهش و به بهترین وجه تصور و تخیل می کند:مردی احتمالا با بارانی سیاه و صورت نامشخص و یک کلاه شاپو که در آن تاریکی،بالاسر قربانی بیچاره ایستاده و اسلحه را روی سرش فشار می دهد.قربانی با گریه و زاری التماس می کند؛اما دیگر برای توبه خیلی دیر است؛فرشته عذاب خدا برای انتقام و عقوبت از راه رسیده است.قربانی چاره ای ندارد جز این که دوازده ساعت غذا بخورد تا جان شیرینش را به دست خودش تسلیم این ملک الموت کند... 

شیوه ای که هیچکاک در فیلم هایش بسیار به کار می برد و عقیده داشت قدرت تخیل تماشاگر به مراتب قوی تر و تاثیرگذارتر از تصاویر است.

photo_2022-10-06_19-34-29

 

گناه طمع

تعریف کلیسای کاتولیک: بر خلاف فرمان نهم و دهم از ده فرمان است (به زن همسایه‌ات طمع نکن. به خانه‌ همسایه‌ات طمع نکن.) میل و تمنای بیش از حد نسبت به لذات یا مال دنیا.

از نگاه سنکای فیلسوف : فقیر همیشه چیزی می‌خواهد، ثروتمند زیاد می‌خواهد، حریص و آزمند همه‌چیز را می‌خواهد.

متنی درباره بحران اقتصادی کشورهای شرق آسیا درسال ۹۹۷:دلالان سهام می‌خریدند و می‌فروختند و مطمئن بودند که دنیا عوض نمی‌شود، چرا که فقط باید مدام بیشتر سرمایه‌گذاری می‌کردند و رشد ثروتشان را تماشا می‌کردند. به آسیبی که به وجه رایج مالزی وارد می‌کردند، اهمیت نمی‌دادند. ناگهان ۵۰۰ میلیارد دلار از چرخه‌ اقتصادی ناپدید شد. زمانی که باید توضیحی به تمام کسانی می‌دادند که با آن همه بدبختی این همه سال پول جمع کرده بودند و سرمایه‌شان ناگهان به باد رفت، گفتند:«تقصیر بازار است.» اما در واقع، خودشان بازار بودند.

قربانیِ ما، این‌بار، نماینده‌ی قانون است و بسیار مشهور؛ اما بدنام. او ثروتِ خود را از دروغ‌گویی و تلاشیدن برای رهایی مجرمین به دست آورده و این طمع است که او را وامی‌دارد تا هرچه بیشتر در منجلابِ فساد فرو رود و دروغ بگوید. تصویرِ او را می‌بینیم که نیم‌کیلو از گوشتِ بدن خود را بریده و سرش روی کتاب‌های قانون قرار دارد.

مردی که مجبور می شود یک پوند از گوشت خودش را ببرد.

 مایلز از بقیه حاضرین در اتاق میخواهد که اتاق را ترک کنند در این نما مایلز دنبال مدارک میگردد که متوجه میشویم روی عکس زن وکیل با خون دو چشم گذاشته شده است.

پیش بینی سامرست تأییدمی شود. به ویژه آن که قاتل با خون روی زمین نوشته است »طمع«. رئیس پرونده را با تصور کارتراشی او به میلز می سپارد.

در آن طرف داستان فیلم،کاراگاه پیر از روی شواهد می یابد که قاتل باید در قتل مرد چاق نیز چنین نشانه ای باقی گذاشته باشد.سامرست به اتاق مقتول اول یعنی شکم پرستی رفته است تا بتواند مدرکی به دست بیاورد.

به عنوان مدرک تکه چوب هایی به سامرست داده شده بود که میتواند در خانه مقتول جای تکه چوب هارا که جدا شده بودند پیدا کند و با جلو کشیدن یخچال با یک کاغذ و نوشته روی دیوار مواجه میشویم که بر روی دیوار نوشته شده است Gluttony (شکم پرستی).

و برروی کاغذ نوشته شده است، “راه دراز است و سخت و خارج از جهنم نور میدرخشد” نوشته ای از کتاب بهشت گمشده اثر میلتون.

فرضیه سامرست این گونه تکمیل می شود که؛ قاتل براساس هفت گناه کبیره قصد دارد پنج قتل دیگر به قصد موعظه جامعه و مردم انجام دهد. وی پس از ارائه اطلاعات خود به میلز و رئیس پلیس پای خود را از ماجرا بیرون می کشد.

سامرست نمونه ی یک کاراگاه خوب است.کاراگاه باهوشی که اهل مطالعه است و اهل تعقیب کردن سرنخ هاست.او از فضای تاریک و کثیف شهری که در ان زندگی می کند خسته شده است.بیزاری او از شهری است که عده ای به راحتی کشته می شوند و عده ای دیگر به راحتی می کشند.شهری که در ان اخلاقیات وانسانیت نزدیک به صفر رسیده و هرروز اوضاع بد وبدتر می شود.او حتی خودش را از لذت پدربودن محروم کرده تا کودکی که قرار بود به دنیا بیاید از فساد مکانی که در ان زندگی می کند در امان بماند.فلسفه ی او همین است:دنیا جای خوبی نیست اما ارزش جنگیدن را دارد.

 

سامرست پنج گناه کبیره را می شمردو پیامی از قاتل را با دست نگاه می دارد که ظاهرا "ایده"هایی را که پشت این قتل ها خوابیده مشخص می کند.از شکل نشانه ها می توان حدس زد که فقط سامرست می تواند آنها را "بخواند" و واقعا درک کند.

photo_2022-10-06_19-36-49

سامرست از همه چیز دل‌زده است، از شهر، از جنایت،….. با این حال باز هم نگران است؛ نگرانِ نسلِ جدید. هرگاه به محلِ جنایت می‌پرسد، سوالی این‌ چنین می‌پرسد: «بچه اینجا چی دیده؟». او می‌خواهد از شهر بگریزد و به دنیایی پناه برد که نیست.

سامرست از روی تختش بلند می شود و بالاخره تصمیم می گیرد شهر را از شر قاتل حفظ کند می ایستد و چاقوی ضامندارش را به طرف دیوار پرتاب می کند. دوربین درست جایی قرار داده شده که سامرست انگا رچاقو را به طرف دوربین و به طبع تماشاگر پرتاب می کند.

 سامرست – با آن نگاه های خسته و بی حوصله – که از جامعه ای بی فضیلت به تنگ آمده، به راننده تاکسی که از او می پرسد کجا میروی؟ پاسخ میدهد: جایی دور از اینجا.

 

سکانس کتابخانه وکتاب کمدی الهی

 

در صحنه‌ی بعد می‌بینیم که سامرست واردِ کتابخانه می‌شود و به نگهبانانِ آنجا که ماهی‌وار در دریا شناورند و قدرِ محیطِ خود را نمی‌دانند و فقط پوکر بازی می‌کنند، می‌تازد.

 سامرست برای دریافتنِ انگیزه‌ی قاتل به کتابخانه رفته.سامرست در ادامه کار خود به کتابخانه مراجعه میکند و شروع به جمع اوری اطلاعات در مور هفت گناه میکند و پس از ان اطلاعاتی در مورد این هفت گناه از چند کتاب پیدا میکند (افسانه کانتری اثر چاستر و کمدی الهی اثر دانته)

 همزمان با تلاشِ سامرست برای یافتنِ انگیزه‌ی قاتل، تصویر میلز را می‌بینیم که به عکس‌هایی که از قربانیان گرفته شده، خیره شده. صبحِ روزِ بعد، هنگامی که میلز با گزیده‌ای از «کمدی‌الهی» روبرو می‌شود که سامرست برای او گذاشته، می‌گوید: «شعرهای مزخرفِ قافیه‌دار»، سپس، گزیده را به گوشه‌ای می‌اندازد و سرش را میان دستان‌اش می‌گیرد.

سامرست در کتابخانه قدم می زند.میان قفسه هایی انبوه از کتاب.شاید این سکانس جزو معدود سکانس های فیلم باشد که تماشاگر در آن احساس راحتی و امنیت می کند.چون خیالش راحت است که در این دنیای به قول سامرست پر از علم و دانش،شرارت راهی ندارد.هر چند که بعدا می فهمیم قاتل هم روزی در این راهرو ها قدم می زده است!

موسیقی air یوهان سباستین باخ،که یکی از بی نظیر قطعات کلاسیک است،بر روی پلان هایی که روی هم ایمپوز می شوند،سینک‌شده.همان طور که می دانیم،قطعات باخ،کلیسایی و مذهبی هستند؛همچون این قطعه.پس نت های آن و حس و حالی که در فضا ایجاد می کند،متناسب با محتوای فیلم و مضامین مذهبی و موضوعات قرون وسطایی آن است.

این را هم به پای هوشمندی کارگردان بگذارید.

فیلم به طور گذرا،تصاویری از صفحات کتاب را به ما می نمایاند و برای مخاطب همین مقدار برای آشنایی با کمدی الهی دانته،افسانه های کانتربری و بهشت گمشده میلتون،در جهت پیشبرد داستان کافیست.

نکته دیگر مقایسه اعمال میلز و سامرست در برابر موضوعی مشابه از طریق تدوین موازیست.

سامرست که پلیسی مجرب،دنیادیده،عملگرا و کم ادعاست،به سراغ منبع اصلی قتل ها رفته؛همان طور که می دانیم،او آدمی اهل تفکر و مطالعه است و دیدن همان دو قتل،کافیست جرقه ای در ذهنش زده شود تا منشا این رذالت ها و اعمال شیطانی را حدس بزند.

اما میلز،که جوانی جاه طلب،آرمان گرا، عجول و به مفهوم واقعی کلمه کله خر(!) است،تمام تلاشش را می کند تا بلکه از روی عکس محل جرم سرنخ تازه ای به دست آورد؛اما عاجز می ماند.و حتی همسرش تریسی را می بینیم که به او می نگرد و اضطراب و نگرانی در چشمانش موج می زند.

و باز هم در آخر این منطق سامرست است که پیروز می شود.میلز تسلیم او شده،مجبور می شود کتاب هایی را که سامرست در یادداشت برایش ذکر کرده بود،مطالعه کند.

 

سکانس خنده های مورگان فریمن در میهمانی کارآگاه میلز.

 

هفت، تا به امروز عمیق ترین و مهمترین اثر فینچر است. که در پس لایه های پیچیده و تو در و توی خود آدمی را به تأمل و تفکر، وا می دارد. فیلم داستان همیشگی هبوط بشر آلوده و گناهکار بر روی زمین است. گناهی که از این منظر نابخشودنی است و باید تاوان آن را پس بدهد.

این سیاهی بر ذات تمامی بشر سایه افکنده است، بنابر این همه گناهکار و محکومند. به همین دلیل فیلم در فضایی سیاه و آلوده روایت میشود. در شهری بدون خورشید و غمبار. شهری تیره و ابری که بارش باران دائمی هم آن را پاک نمی کند. گویی این شهر دارالمکافات آدمیان آلوده است. همان جهنمی که قاتل داستان در یادداشت قتل اول خود به آن اشاره می کند: راهی که از جهنم بهص بهشت ختم میشود، راهی است طولانی و بس دشوار.

در چنین فضایی که پیامد غفلت و عدم کنترل بشر بر امیال نفسانی خویش است، اعتماد به سادگی رنگ باخته و امید معنایی ندارد. نگاه های ناامید و زجرآور سامرست و کلافگی و اضطراب همیشگی میلز نشانه ای بر این فضاسازی است. دنیای هفت به دلیل کردار آدمیان در حال فروپاشی است، جامعه ای که مردمش ازمعنویات و مطالعه بیزارند و با وجود دنیایی از معرفت به بازی مشغولند. جمله سامرست در کتابخانه خطاب به نگهبانان را به خاطر بیاورید.

فینچر در پرداخت چنین فضایی از نور کم رنگ و تیره، لباس هایی بدون طراوت و شادابی و اشیاء خاک گرفته و صحنه های کشف جنایت به خوبی استفاده می کند. حتی آنجا که می خواهد کورسویی از امید را در مقابل چشمان تماشاگر به تصویر بکشد. در صحنه خانه میلز که به یمن حضور همسری خوب و مهربان، قرار است زندگی رنگی با نشاط بیابد، نه تنها از رنگ های بی نشاط و مات استفاده می کند، همچنین چند بار از لرزش ساختمان به دلیل عبور مترو بهره میگیرد تا به مخاطب یادآوری کند که زندگی در این شهر چقدر سست و بی ثبات است.

مردم هدفی جزگذران همین زندگی لرزان ندارند. زندگی آلوده به روزمرگی و گناهی، که خالی از هرگونه معنویت، تغییر و قهرمان باشد.

در همان روز سامرست که بازنشسته شده است دفترش را تحویل مایلز میدهد. می‌بینم که میلز، میز و دفترِ سامرست را صاحب شده و سامرست، علناً، به گوشه‌ای رانده شده

 در این حال همسر مایلز “تریسی” به مایلز زنگ میزند و برای دلجویی سامرست را جهت صرف شام به منزل خود دعوت میکند.

این اتفاق باعث بهبود رابطه بین سامرست و مایلز میشود.

تنها یک صحنه در فیلم وجود دارد که خانواده با آرامش دور میز شام نشسته اند این صحنه غنیمت است و می دانیم که دیگر در طول فیلم تکرار نمی شود.اما ناگهان همه چیز روی میز شام شروع به حرکت و لرزیدن میکند میلز می گوید: مترو لعنتی دست بردار نیست.قطارِ مترو رد می‌شود و میز می‌لرزد. (بنیانِ ِ سست و لرزانِ خانواده)

سامرست به دروغ از خانه ی میلز تعریف میکند سکوت حکم فرما میشود، او خود از دروغ خود به خنده میافتد و از ته دل میخندد با هر قهقهه میزبان نیز در خنده ها شریک میشود‌.اکت فریمن در این پلان بسیار تاثیر گذار است.

شاید تنها جایی که تماشاگر می تواند خنده ای از نوع تبسم(نه بیشتر) بر لبانش نقش ببندد،همین لحظه باشد.هم زمان با خنده سامرست و سپس خنده میلز و تریسی.

این صحنه تنها زمانیست که می توانیم آغوش گرم و صمیمانه خانواده و دوستان را ببینیم و لمس کنیم.حتی از نظر نورپردازی نیز،خانه میلز روشن تر از لوکیشن های دیگر است.

اما این خنده به چه معناست؟!آیا این خنده موقتی هم بیانگر یک سیاهی و تلخی نیست؟!یک کمدی سیاه؟!

میلز تعریف می کند که او و همسرش موقع بازدید از این خانه،فریب مشاور املاکی را خورده اند.او آن ها را هر بار پنج دقیقه به این جا می آورده و بعد سریع می برده!چون خانه روی مسیر مترو قرار دارد و خب طبیعتا مشتری از این موضوع نباید مطلع شود!تا زمان سکونت در خانه!

همین چند جمله میلز کافیست تا کاراکتر ساده او و همسرش و نیز پست فطرتی مردم این شهر را بشناسیم.

و حالا خنده سامرست خیلی معنا پیدا می کند....

میلز و تریسی زوج خوشبختی که تازه وارد این شهر شده اند.انها همانطور که به این خانه اسباب کشی می کردند واز لرزش خانه به علت عبور مترو بی خبر بودند،از انچه در این شهر اتفاق می افتد نیز بی خبرند.تریسی می خواهد بچه دار شود اما مطمئن نیست که این رابا شوهرش در میان بگذارد.

از نکات جالب و توجه فیلم باران است باران همیشه در سینما نمادی است که بعد از اتمام باراش آن همه چیز را پاک می کند و آرامش و امیدواری دوباره باز می گردد اما در فیلم هفت باران در اکثر سکانس های فیلم مشغول باریدن است وبعد از آن هیچ چیزاز فساد و تباهی این جامعه را کم نمی کند.وبه گونه ای اشاره ای به جامعه کنونی ما نیزدارد آنکه عادت های غلطی در جامعه ما شکل گرفته است اینکه همه چیز را به وسیله دعا از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا همه ی فساد ها را از جامعه دور کن یا همه گرسنگان را سیر کن و... شکل گرفتن چنین عادتی که ما کاری نکنیم و فقط در دعا هایمان به دنبال رفع مشکلات باشیم بسار خطرناک است سال هاست که بشر برای رهایی از فقر فساد دعا می کند ولی روز به روز بر فقر و فساد افزوده می شود.سئوال آنجاست که آیا خدا مسئول اصلاح جامعه از فساد مبارزه با فقر و تنگدستی و ستمگری است؟پس وظیفه هر انسان که می تواند قسمت بسیار کوچکی از این مشکلات را حل کند چه می شود.جامعه ما به تنبلی و عمل نکردن و محافظه کاری عادت کرده و فیلم هفت تصویر از همین جامعه بی تفاوت و تنبل است که فردی علیه آن به قیامی بر می خیزد.فیلم هشدار دهنده این فضای خطرناک برای جامعه ما است.جامعه با ظاهری خوب وآراسته اما باطنی تلخ وزشت.

photo_2022-10-06_19-41-15

 

سکانس ترسناک قربانی گناه تنبلی وتن پروری.

 

گناه تنبلی

تعریف کلیسای کاتولیک: تمامی موجودات زنده‌ای که می‌جنبند، باید نان روزانه‌شان را با عرق جبین به دست آورند و همواره به فکر نتایج سهل و فوری نباشند.

 تنبلی یعنی فقدان تلاش جسمی یا معنوی، که روح را به انحطاط می‌کشد و منجر به اندوه و افسردگی می‌شود.

جامعه‌شناسی تنبلی: کسی که بیش از حد کار می‌کند و هم کسی که حاضر نیست کار کند، رفتار مشابهی دارند، می‌‌خواهند از مشکلات ذاتی انسان‌ها فرار کنند، نمی‌خواهند درباره‌ حقیقت و مسئولیت‌های زندگی طبیعی فکر کنند.

از نظر آیین بودا: بنا به سنت، تنبلی از اصلی‌ترین موانع بیداری روح است. به چند شکل تجلی می‌یابد: تنبلی در رفاه، که باعث می‌شود همواره یک جا بمانیم. تنبلی دل، وقتی احساس یأس و بی‌انگیزگی می‌کنیم. و تنبلی تلخی، وقتی هیچ چیز برایمان مهم نیست و دیگر بخشی از این دنیا نیستیم.

پندی از دائو د جینگ: سالک خودش را با راه تطبیق می‌دهد. انسان درستکار با تقوا سازش می‌کند. آن که چیزی از دست می‌دهد، با فقدان سازش می‌کند. راه با شادی می‌پذیرد کسی را که با راه سازش می‌کند. تقوا انسان درستکار را می‌پذیرد. آن که تسلیم فقدان شود، فقدان او را جذب خویش می‌کند.

 اغلب از خود می‌پرسیم: شوق و الهام از کجا می‌آید؟ شور زندگی کجاست؟ این همه تلاش به زحمتش می‌ارزد؟ تمام سال سعی کردم مرزهایم را پشت سر بگذارم، روزی خانواده‌ام را تأمین کردم، رفتار خوبی داشتم، اما باز هم به جایی که می‌خواستم نرسیدم.

رزم‌آور نور می‌داند که بیداری فرایندی طولانی است و باید مراقبه را با کار متعادل کرد برای رسیدن به مقصد. آنچه او را متحول می‌کند، تأمل بر آنچه به دست نیاورده نیست: این پرسش بذر انفعال و بی‌کنشی را در خود دارد. بله، شاید همه کار را درست انجام داده باشیم و نتیجه ملموس نباشد، اما مطمئنم که نتایجی در کار است. به یقین در مسیر مشخص خواهد شد، به این شرط که الان تسلیم نشویم.

 در ادامه داستان گناه طمع متوجه این موضوع میشیم که تغیری در ظاهر اتاق انجام شده است که فقط به تشخیص زن وکیل میشود این تغییر را متوجه شد.

با پیگیری مدارک موجود در قتل وکیل طمعکار، جنایت سوم کشف می شود که مربوط به گناه تنبلی است.

دو کاراگاهِ فیلم، با راهنماییِ قاتل، به سراغِ زنِ قربانیِ دوم می‌روند و عکس‌های اتاقِ کار شوهرش را به او نشان می‌دهند. زن با دیدن تصاویر، متوجه می‌شود که تابلویی به صورتِ وارونه آویخته شده. کاراگاهان به دفترِ وکیل می‌روند و جمله‌ی «کمکم کنید» را در آنجا می‌یابند که قاتل با اثرانگشت آن را نوشته. پلیس به هویتِ صاحبِ اثرانگشت پی می‌برد و نیروی ویژه را به خانه‌ی او می‌فرستد. افرادِ پلیس، ویکتور (صاحبِ اثرانگشت) را در حالی می‌یابند که به مدت یک سال به تختخوابشِ بسته وشکنجه داده بود.

قتلی دیگر و گناهی دیگر ؛این بار تنبلی.گارد ویژه وارد عمل شده است،دوربین سیال نیروها را در شاتهای مدیوم با کات های های پیاپی تصویر میکند و ریتم تند تصاویر مخاطب را همراه محتوای تصاویر میکند.نیروی گارد وارد اپارتمان شده و با قربانی روبرو میشوند. قربانی که بر اثر بی تحرکی کلیه عضلاتش نابود شده است.بدن بدون گوشت و پوست روی استخوان او فضای ترسناکی را منتقل میکند. میزانسن دو کاراگاه داستان نیز بر اساس شخصیت پیش ساخته هر کدام پیش میرود و این جزییات کار باعث میشود دو کاراکتر همواره واقعی باشند.

 ویکتور یکی از موکلانِ وکیلِ بدنامِ داستان است و نماینده‌ی یکی از مخوف‌ترین خصایصِ تمدنِ مدرن: تنبلی. (جا دارد اینجا به شباهتِ ویکتور و گرگوار زامزای کافکا اشاره شود). قاتل ویکتور را، به مدتِ یک‌ سال، به تخت بسته و در فواصلِ معین از او عکس گرفته. بیننده به خوبی تغییر چهره‌ی او را خواهد دید. یکی از مهم‌ترین دستاورد‌های تمدنِ امروز، آرامش (تنبلی) است. 

ویکتور زبانِ خود را نیز خورده (حرفی برای گفتن ندارد) پلیس‌ها درتحقیقاتِ خود به این نتیجه می‌رسند که صاحبخانه‌ی ویکتور از او راضی‌ست، زیرا: «اون همیشه اجاره خونشو به موقع داده و هیچ دردسری واسه کسی درس نکرده».

جز تاریکی مطلق چیزی نیست.سیاهی،تباهی و گناه سراسر این ساختمان را فرا گرفته.افسران پلیس در آن رگبار باران از اتومبیل پیاده می شوند و نفر به نفر وارد ساختمان می گردند.

تدوین این سکانس،یک تنه بار همه عوامل را به دوش می کشد.مونتاژی تند با ریتمی خشن که گویی پلیس ها مانند پتک بر اهالی این ساختمان گناه و بهتر بگوییم "ویکتور" فرود آمده اند.

همه جا سیاه است.از در و دیوار ساختمان گرفته تا لباس پلیس ها.

در یک پلان میلز جلوتر از سامرست و هر دو به صورت ضدنور وارد راهرو می شوند.همین جلوتر حرکت کردن میلز باز هم بیانگر ابعاد درونی کاراکتر اوست.جاه طلبی و غرور او نسبت به بزرگترش سامرست،سیری ناپذیر است.

دیویدفینچر در پرداختن به جزییات صحنه سنگ تمام گذاشته است.از علامت هایی که پلیس ها به هم می دهند گرفته تا یکی از الوات ساختمان با عینک دودی که دم درب ورودی ساختمان ایستاده و کارآگاهان به او چیزی مانند حق السکوت می دهند تا از آن جا برود.

پلانی که افسران به درب آپارتمان ویکتور می رسند،با زوم دوربین و در اصل فوکوس بر درب اتاق به نمایش در می آید و موزیک متن تنش زا،حماسی و اکشن هاوارد شور را که بر صحنه سوار است،به آن نیز اضافه کنید.

با یک دژکوب،در می شکند و افسران مانند مور و ملخ به اتاق می ریزند.

باز هم شاهد پرداخت جزییات داخلی صحنه هستیم.به بوگیرهای آویخته از سقف و دیوار های این آپارتمان یا بهتر بگوییم این گورستان،نگاه بیندازید.

و حالا می رسیم به اصل مطلب.وقتی افسران اتاق اصلی را می یابند،دوربین روبه روی آن ها به عقب دالی می کند و آن ها و در حقیقت تماشاگر را به سمت ویکتور می کشاند.

اما فاجعه با برداشتن پتو از روی تخت آغاز می گردد!بدنی به غایت مشمئزکننده،منزجر کننده و رو به فساد که دست کمی از زامبی های ژانر وحشت ندارد.پلیس ها وارد می شوند و آن را بررسی می کنند.

در این جا نیز دوربین همانند یک مکاشفه گر عمل می کند و "جنازه" و اطرافش را واکاوی می کند.

دست چپ ویکتور از مچ قطع شده و بالا سرش روی دیوار،عبارت "تنبلی" به چشم می خورد.

شوک اصلی زمانی به مخاطب و البته کارآکاه ها وارد می شود که عکس های کنار تخت او را می بینند.

و دوباره ترفند هیچکاکی-فینچری برای میخکوب کردن مخاطب شروع می شود...تماشاگر شروع به تخیل می کند و در این اتاق قاتل بی رحم و شفقت را بالاسر ویکتور تصور می کند.در حال قطع کردن دستش،نمونه گرفتن ادرار و مدفوعش،و نیز بستنش به تخت به مدت یک سال.

در حقیقت منظور قاتل این بوده:"خب،تو تن پروری و ولگردی و عیاشی و راحتی رو دوست داری؟خیلی خب!من هم با سخاوت تمام این راحتی رو به تو تقدیم می کنم!"

و نتیجه می شود همین شاهکار هنری ای که قاتل آفریده و مشاهده می کنید.

اما همه این ها برای به قدر کافی تکان دادن بیننده کفایت نمی کنند؛کارگردان یا در واقع فیلمنامه نویس باید او را زجر دهند...و در بهترین لحظه،درست موقعی که ظاهرا صحنه آرام شده و موزیک نیز از آن ریتم تند خود افتاده،ویکتور سرفه ای می کند و پلیس ها هر کدام چند متر عقب می پرند و از ترس نقش زمین می شوند...صدای طبل جهنمی هاوارد شور هم بر رعب و شوک صحنه می افزاید....و سپس کلوزآپی از ویکتور بیچاره می بینیم که مانند مرده هایی که از گور برخاسته اند رنگ از رخش پریده و به جای تکلم،عاجزانه سرفه می کند...

گویی مرگ به تنهایی برای پاک شدن گناهان ویکتور کافی نبوده...او باید بیش از اینها،تا پایان عمر نکبت بار خویش عذاب بکشد...

photo_2022-10-06_19-43-38

 

تریسی به سامرست زنگ می‌زند و می‌خواهد با او صحبت کند، زیرا: «تو تنها کسی هستی که من تو این شهر می‌شناسم» سپس، در صحنه‌ای می‌بینیم که تریسی و سامرست نشسته‌اند روبروی هم. تریسی از شهر متنفر است. او به سامرست می‌گوید به زودی مادر خواهد شد. سامرست می‌گوید: «یه زمانی با یکی رابطه‌ی دوستی داشتم، خیلی شبیهِ رابطه‌ی ازدواج بود. اونم حامله شده بود. این موضوع واسه خیلی وقت پیشه. یادمه یه روز صبح بلند شدم که برم سرِکار، درست مثلِ روزهای دیگه، فقط با این تفاوت که: اولین روزی بود که درباره‌ی حاملگی خبر داشتم. برای اولین بار، حسِ ترس در من پدیدار شد. یادمه که فکر می‌کردم چطوری می‌تونم یه بچه رو به همچین دنیایی بیارم؟ چطور می‌تونه با این همه حوادثِ اطرافش بزرگ شه؟ بهش گفتم که نمی‌خواد بچه رو به دنیا بیاری و بعدش از هم جدا شدیم»

 تریسی همسر میلز از ترس این فضای رعب آور و نامید کننده ی سیاه با این که علاقه مند به دنیا آوردن فرزندش است اما از سامرست باتجربه می خواهد او را در حل این سوال که آیا می تواند فرزندش را در چنین فضایی بزرگ کند کمک کند اما سامرست با تجربه جواب تلخی به او می دهد.

این فضای تاریک و رعب آور فیلم خیلی دور نیست که بیننده با آن نا آشنا باشد شاید بعد از تماشای فیلم بیننده این فضا را در جامعه ای که خود درآن زندگی می کند و حس می کند جامعه ای که برای دیدن بسیاری از واقعیتش نیاز به نگاه کردن به چشمان آدم های این جامعه دارد.

photo_2022-10-06_19-45-35

 

سکانس تعقیب و گریز

 

سامرست از واسطه ای که در اف بی آی دارد میخواهد که به کامپیوتر آنها نفوذ کرده و اطلاعات کتابخانه ای که سالیانه برای Fbi فرستاده میشود را در اختیار او قرار بدهد.

و از این طریق سامرست و مایلز با جستجو در این لیست و پیدا کردن افرادی که در مورد هفت گناه تحقیق کرده اند متوجه اسمی به نام “جان دو” میشوند و به آدرسی که در کتابخانه موجود است میروند به این امید که او همان قاتل مخوف داستان باشد و جلوی جنایات هولناک بعدی گرفته شود؛اما با وجود فضای تیره و تاری که فیلم از همان ابتدا برای ما ترسیم می کند،بعید است که این گره به این سادگی ها باز شود...

دو کارآگاه اکنون جلوی درب آپارتمان "جان دو" هستند.نکته جالب این جاست که "جان دو" در زبان آمریکایی در حقیقت اصلا اسم نیست و بیشتر مفهومی در مایه های "فلان" خودمان دارد.گویی که این فرد فاقد هویت است و می توانیم تک تک خودمان را جایش بگذاریم.

حال به رنگ درب آپارتمان دقت کنید.قرمز است.این می تواند هشدار کارگردان باشد به کارآگاهان،درباره خطری که چند لحظه دیگر تهدیدشان می کند.

بله،قاتل از پله ها بالا آمده و ته راهرو در سایه ایستاده و با دیدن این دو جا می خورد و سپس شلیک می کند و پا به فرار می گذارد.

موزیک متن دلهره آور و این بار تندریتم شور آغاز می شود.

صحنه های تعقیب و گریز چه در داخل ساختمان و چه بعد از آن در خیابان،بی نقص از آب درآمده؛فینچر که به ندرت از دوربین روی دست استفاده می کند،در این جا با لرزش های مکرر دوربین تماشاگر را دیوانه می کند!موزیک هم مدام پرسروصدا تر و به اصطلاح "وحشی تر"(!) می شود.حدود پنج دقیقه شاهد پلان هایی کوتاه و مچ کات های بی عیب و نقصی هستیم که نشان از توانایی بالای تدوینگر می دهد.

قاتل را در این صحنه اغلب در سایه و ضدنور می بینیم،اما یکی دو بار سرووضعش مشخص می شود:مردی با قدی متوسط و بارانی و دستکش چرمی مشکی که کلاه شاپوی سیاه ظاهرا کهنه ای به سر دارد.دقیقا مشابه الگوی قاتل ها،گنگسترها و تبهکاران فیلم نوآرها و فیلم های گانگستری دهه چهل.

این ظاهر سیاه خبر از تاریکی درون او هم ممکن است بدهد...

و اما صحنه مربوط به کوچه پس کوچه ها:

میلز با کله شقی اصرار دارد که جلوتر از سامرست ترتیب قاتل را بدهد.به طوری که حتی پس لز سقوطش از نردبان در کوچه هم خم به ابرو نمی آورد و برمی خیزد و از میان اتومبیل ها به آن طرف خیابان می رود.

اما قاتل زیرک تر از اوست.او را کنار یک کامیون گیر می اندازد و با دسته اسلحه میلز را نقش زمین می کند.

در این جا شاهد دو پلان به یادماندنی و خلاقانه هستیم؛وقتی قاتل به میلز درمانده نزدیک می شود،کارگردان برای پویایی بیشتر صحنه و البته ایجاد رعب بیشتر،انعکاس قاتل را در چاله آب نشان می دهد.یک مرد یکسره سیاه پوش که به میلز نزدیک می شود.این ظاهرا نمای نقطه نظر میلز است.

باران هم شدیدتر از همیشه می بارد...

جای شکار و شکارچی عوض می شود اسحله حال در دست قاتل روی سر میلز است(نمای فوق العاده از اسلحه روی سر میلز که انگار اسحله روی لنز دوربین قرار گرفته داریوش خنجی کار فوق العاده خود را کرده است)کارگردان با استفاده از لنز واید و فوکوس روی نوک اسلحه و تار کردن پس زمینه(قاتل) و در ضدنور قرار دادن او تاثیر این پلان را چند برابر می کند؛

جان دو اما میلز را برخلاف انتظار ما نمی کشد.برای او انگشتش را تکان می دهد و گویی به او هشدار می دهد؛اخطار می دهد که پایش را از گلیمش درازتر نکند و مراقب خودش باشد.او به بدترین شکل میلز را در مقام یک کارآگاه جوان مغرور تحقیر می کند....و سپس می رود.

و این موضوع "خشم" میلز را نسبت به او تشدید می کند و مساله بین او و قاتل خیلی شخصی می شود تا زمینه ساز رخداد هولناک پایان فیلم باشد....

photo_2022-10-06_19-47-09

 

مایلز و سامرست در اپارتمان “جان دو” برای ورود به خانه قاتل جرو بحث میکنند که در نهایت با شکستن در خانه قاتل به اتمام میرسد . در خانه قاتل متوجه شلوغی ها و عکس ها و کتابهایی مشوند که به موجب آن میفهمند که “جان دو” همان قاتل است. در بین عکس ها عکس هایی از مایلز نیز وجود دارد.

سکانس دارای ساختار شروع، میانه و پایان است. 

در این تعقیب و گریز دلهره آور  دوربین کارگردان حرف اول را میزند تغییر نماها بین سه شخص و گاهی نمای pov حس هیجان و اضطراب را به مخاطب منتقل میکند. سامرست مانند همیشه آرام و مسلط بر امور است. میلز پر هیجان مضنون را تعقیب میکند ولی همیشه یک قدم عقبتر از او فکر میکند و قاتل از او جلوتر است.

 

مورگان فریمن:

شکست ها جزئی از زندگی هستند اگه شکست نخوری هرگز یاد نمیگیری اگه یاد نگیری هرگز تغییر نمیکنی...

photo_2022-10-06_19-48-20

 

مطالب و یادداشت های جان دو.

 

جان دو ترسناک است دلیل این ترس آن است که جان دو یک قدم از کاراگاهان جلوتر است. او قبل از دیگران در جاده هایی قدم زده که کاراگاهان تازه به ان رسیده اند. جان دو برای رفتارهایش دلایل و استدلال دارد و دلیل ترسناکی او نیز استفاده از اگاهی خود است.

جالب است بدانید تمام کتاب‌های جان دو کاملا واقعی بوده و به صورت ویژه برای این فیلم نوشته شده بودند. پیش از آغاز تصویربرداری هفت، یک گروه به مدت دو ماه روی این کتاب‌ها کار کرده و تمام جمله‌های آن را به صورت دستی نوشتند. در نهایت، این کار چیزی حدود ۱۵ هزار دلار هزینه برداشت. در جایی از فیلم، شخصیت سامرست می‌گوید که خواندن تمام این کتاب‌ها توسط پلیس، به دو ماه زمان نیاز دارد که این جمله، کنایه‌ای به همین موضوع است.

اکنون ما به عنوان تماشاگر،در اعماق افکار مغشوش ذهن آشفته جان دو گم شده ایم.کتابخانه و یادداشت های او در حقیقت سمبل مغز او هستند.

سامرست برای میلز یکی دو تا از یادداشت های جالب جان را می خواند.

او در یکی از آن ها خاطره ای را از مردی در مترو تعریف می کنداین که روزی سوار مترو بوده و وقتی داشته با شخصی حرف می زده که باسوال مسخره مثل امروز هوای خوبی است اینطور نیست؟سعی درپیدا کردن واقعیات درون خود عادی جلوه دادن همه چیزدارد جان دوو که از نگاه کردن به چشمان او متوجه پنهان کاری حالات درونی او می شود نمی تواند جلوی خود را بگیرد و بر روی او استفراغ می کند...

در چند جمله کاملا با تفکر پوچ گرایانه جان آشنا می شویم.اما طبعا پوچ گرایی اگزیستانسیالیستی او از نوع الحادی نیست.به هیچ وجه.

او که از این همه کثافت و روزمرگی و غفلت از گذران زندگی و هدف اصلی عمر آدمی خسته شده و نمی تواند این ابتذال فراگیر جهانی را تاب بیاورد،خودش برای زندگی خود و طبیعتا دیگران "معنا" ایجاد می کند؛اما از راه مجازات نماد های فساد جهانی.که البته بستر اصلی تفکرش خدا،مسیح،دین و مذهب است.

جان دو انسان را به مفهوم خاص خودش "سرگردان" می بیند.سرگردان از این حیث که از هدف اصلی خلقت دور و دورتر می شود.

همان گونه که در یادداشت بعدی اش می نویسد:"چه موجودات مریضی هستیم ما و چه زندگی جالبی داریم!رقصیدن(در حقیقت خوردن و خوابیدن) و ..... !ما آن موجودی که خدا می خواست نشدیم..."

 

در سکانس بارانی وتعقیب وگریز فیلم «هفت»، دست برد پیت واقعا می‌شکند و فینچر مجبور می‌شود فیلمنامه را تغییر دهد.

photo_2022-10-06_19-52-11

 

سکانس مشهور بازجویی در فیلم هفت ساخته دیوید فینچر.

 

گناه شهوت

تعریف کلیسای کاتولیک: تمنای مفرط نسبت به لذات جنسی.

از نظر هنری کیسینجر: هیچ چیز شهوت‌آورتر از قدرت نیست.

دائو دِ جینگ می‌گوید: روح حساس و جسم حیوانی را یکجا نگه دارید تا از هم جدا نشوند.

نیروی حیاتی را مهار کنید تا بار دیگر به نوزادی مبدل شوید.

اگر تخیلات اسرارآمیز را از خیال خود برانید، آنگاه بی‌آشوب می‌شوید.

خود را پاک کنید و برای رازها به دنبال پاسخ‌های روشنفکرانه نباشید.

بیایید شهوت را (در این داستان) نمادِ لذت‌های زودگذر و آنی بفرضیم. قاتل وارد روسپی‌خانه‌ای می‌شود و مردی را وامی‌دارد تا میله‌ی داغ‌اش را در … یک زن فرو کند. سپس، زن بد کاره را به طرز فجیعی می‌کشد و می‌گریزد.

و باز هم فینچر دیوانه تماشاگر را میخکوب می کند...

کارآگاهان از پله ها پایین می آیند و وارد فاحشه خانه میشوند.فیلمبرداری و نورپردازی خنجی بی نقص بی نقص است.دوربین با کاراکترها عقب می رود و تماشاگر را به همراه کارآگاهان به داخل این تیمارستان(!) می کشاند.

موزیک راک تند،نورهای قرمز،ریتم تند و خشن صحنه و ...

وارد اتاق می شویم.شاهکار قاتل را کماکان نمی بینیم اما از علائم اتاق و نقش کلمه "هوس" بر در اتاق پیداست که چه رخ داده...

جنازه خونین زن بدکاره روی تخت است.مرد مجنونی هم دیده می شود که حوله به دورش پیچیده اند و با داد و فریاد اصرار می کند که چیزی را از تنش درآورند...

موزیک راک تند و دیوانه کننده تر می شود....

تا در نهایت میلز که حالش دگرگون شده،به همراه تماشاگر کاسه صبرش لبریز می شود و بر سر مرد و پلیس ها فریاد می زند....

حال در پلان بعدی وارد اتاق بازجویی می شویم.در یک اتاق سامرست با مجنون صحبت می کند و در دیگری میلز با رییس فاحشه خانه.

در این صحنه جمله ای را از زبان رییس می شنویم که عمق تفکر پوچ گرایانه غالب بر فیلم را می رساند.میلز از او می پرسد که آیا از شغلش،از این اعمال،واقعا راضیست؟!اما او با بی تفاوتی پاسخ می دهد:"نه،ولی زندگی همینه؛مگه نه؟!"

و متاسفانه حق با اوست؛و این پاسخ مشت محکمی بر دهان میلز آرمان گراست که می خواهد قهرمان باشد؛زندگی مدرن به واقع چنین است؛انسان ها جملگی در مسیر و شغلی می افتند که جبر روزگار به آن ها تحمیل کرده که چه بسا مسیر درستی هم نباشد؛اما در این دنیا به جز شرارت و پلیدی مگر چیز دیگری هم هست؟!

و سرانجام سامرست در اتاق بغلی از مجنون اعتراف می گیرد و او طی یکی دو جمله میزان رذالت و خباثت روح شیطانی قاتل را بر ما رو می کند...و ما هم به همراه سامرست در شوکی عظیم فرو می رویم و سعی می کنیم این فاجعه را در ذهنمان تخیل کنیم...

اما مگر تصور این حجم از حیوانیت میسر است؟!...

 

سکانس رستوران درفیلم هفت.

 

 سامرست به عنوان یک‌نیروی کارکشته ی سرد و‌گرم روزگار چشیده ترجیح می دهد تا در آرامش زندگی‌خودش را بکند؛چرا که‌میداند اگر‌بخواهد کسی وارد زندگی اش بشود و یکش دو شود ناچارا از این آرامش در می آید و تبدیل به موجودی دلخواه جامعه ی "سیاه پرور" می شود.یاغی گری را کنار گذاشته و به این درک‌رسیده است که تغییر جامعه حداقل کار وی نیست پس سعی دارد با کمترین تلفات به موازات آن زندگی کند.عقاید سامرست دنیادیده حاصل عمری تجربه و پختگیست که او را به این حد از واقع گرایی رسانده.به نظر او کار دنیا از اصلاح گذشته و مشکل اصلی این جاست که این مردم خود نمی خواهند اصلاح شوند.آن ها دلشان به همین زندگی روزمره خوش است و از قضا باید گذاشت که این خوشی ادامه یابد.

اما میلز که جوانی پر شر و شور است و آمده که آنجا را به شهری عاری از فساد و گناه تبدیل کند،در ابتدا در نقش مبارزی یاغی سعی در‌‌رسیدن به هدفش دارد اما چون تصوراتش از توانایی هایش با قدرتش در ایجاد تغییرات نمیخواند به مرور آشفته تر می شود،کلافه و سرگردان به سوژه ها حمله می برد و همیشه درصدد گلاویز شدن با حقیقت های جامعه است و می خواهد قهرمان باشد؛قهرمانی شکست ناپذیر که شرارت را علی رغم فراگیر بودنش برنمی تابد؛با آن سرسختانه مبارزه می کند و می خواهد ناجی مردم بی پناه باشد.یک آرمان گرای جوان و جاه طلب.

سامرست در رستوران به میلز می گوید: مردم در اینجا قهرمان نمی خواهند. فقط می خواهند غذایشان را بخورند و زندگی کنند.

به همین دلیل دو شخصیت متفاوتی که از این زندگی ناراضی اند به دنبال جایی دیگر می گردند وتریسی تنها نماد عاطفه ورزی در فیلم است.

photo_2022-10-06_19-55-29

 

دیالوگ ماندگار

بازرس ویلیام سامرست: فکر نکنم بتونم به زندگی، اونهم توی جایی که از بی احساسی و بی عاطفگی حمایت می کنه و اون رو پرورش میده، ادامه بدم. انگار این بی عاطفگی تبدیل به یه فضیلت یا مزیت شده!

بازرس دیوید میلز: تو متفاوت نیستی، بهتر از بقیه هم نیستی!

بازرس ویلیام سامرست: من نگفتم که من متفاوتم یا بهترم. نه! نیستم! من دارم همدردی می کنم. من دارم کاملا همدردی می کنم. بی عاطفگی یه راه حله. منظورم اینه که خیلی راحت تره که خودت رو غرق مواد مخدر کنی، بجای اینکه با زندگی روبرو بشی. خیلی راحت تره که چیزی رو که میخوای بدزدی، بجای اینکه درست به دستش بیاری. خیلی راحت تره که یه بچه رو کتک بزنی، بجای اینکه تربیتش کنی ... عشق هزینه داره، هم کار میبره و هم تلاش میخواد.

photo_2022-10-06_19-56-36

 

سکانس قربانی غرور

 

گناه غرور:

تعریف کلیسای کاتولیک: احترام به نفسی که از حد خارج شود و بالاتر از عشق به خدا قرار گیرد. بر خلاف فرمان نخست از ده فرمان است (به جز من خدایی نخواهی داشت)،‌ و همین احساس بود که سبب طغیان ملایک و سقوط لوسیفر (ابلیس) شد.

از نظر اوگوستین قدیس: غرور عظمت نیست،‌ بادسری است. آنچه باد می‌کند بزرگ به نظر می‌رسد، اما در واقع بیمار است.

پندی از دائو دِ جینگ: بهتر است جام را لبریز نکنیم تا مجبور نشویم وزن سنگین آن را حمل کنیم.

اگر کاردی را بیش از حد تیز کنیم،‌ تیغ آن زود کند می‌شود.

اگر خانه پر از زر و یشم باشد، صاحبانشان نمی‌توانند آن‌ها را امن نگه دارند.

وقتی ثروت و افتخار به تکبر بینجامد، بی‌تردید شر به دنبال خواهد داشت.

وقتی کاری را انجام می‌دهیم و ناممان کم‌کم پرآوازه می‌شود، حکمت حکم می‌کند که به محض انجام آن وظیفه، به درون گمنامی واپس بنشینیم.

قاتل به سراغِ زنِ زیباروی مشهور ومغروری رفته و او را به قتل رسانده. بدین صورت که: بینیِ او را بریده و چهره‌اش را «از ریخت انداخته». زنی که در ظاهر بسیار زیباست و از درون بسیار زشت و نفرت‌انگیز.

هر چه به آخر فیلم نزدیکتر می شویم،آن ریتم کند ابتدایی فیلم تند و تندتر می شود و برای تماشاگر فرصتی برای هضم این رخدادهای مخوف نمی دهد.

پنجمین قربانی هم از راه رسید..

حال تا پایان شاهکار جان دو،فقط دو گناهکار دیگر مانده..

کارآگاهان وارد خانه مقتول می شوند.

زن مانکنی که تنها دارایی اش،تمام هستی و نیستی اش،چهره جذابش است.او در همه حال به خود می نازد و در اصل این چهره است که او را زنده نگه داشته.

اما قاتل با بی رحمی تمام بینی زن را می برد و چهره اش را برای همیشه ناقص می کند.اما این پایان کار نیست.گناه قربانی هنوز به او برگردانده نشده.جان دو به زن قرص خودکشی می دهد و در اصل این حق انتخاب اوست.او دیگر سرمایه ای برای حیات ندارد و تمام آن چیزی که دخترک بدان می نازید،از میان رفته است.

پس مرگ دختر بهتر از این زندگی نکبت بار است.دختر خودکشی می کند.

و در پایان میلز و سامرست را می بینیم که شوکه و درمانده به منظره خیره شده اند.کاری از دستشان برنمی آید و راه گریزی نیست...

 

سکانس ماندگار تسلیم شدن جان دوو در فیلم "Se7en"آمدن قاتل به اداره پلیس با بازی زیبای برد پیت و کوین اسپیسی.

 

میلز و سامرست خسته و کلافه از خیابان عبور می کنند و وارد اداره پلیس می شوند اما دوربین با آن ها حرکت نمی کند و همان جا می ماند تا اینکه یک تاکسی جلوی دوربین می ایستد و دو پا وارد کادر دوربین می شود چند لحظه بعد این همان قاتلی است که همه به دنبالش می گردیم صحنه بسار عالی اجرا شده وقتی برای بار دوم و سوم فیلم را می بینیم و حالا که از هویت آن پا ها با خبریم باز تماشای این صحنه بسیار لذت بخش است.

با شنیدن صدای فریادی متوجه میشوند که “جان دو” خود را تحویل داده است. چرا او خود را قبل از ارتکاب به دو قتل دیگرتحویل داده است؟

این سوالی است که سامرست و مایلز از خود میپرسند.

جان دو به معنای واقعی کلمه یک آدم عادی مثل آدم های دیگر است و در بین انبوه مردم و از دید کسانی که به دنبالش هستن پنهان است.

 بازی کوین اسپیسی در نقش دو واقعا ترسناک است . او مردی دیوانه است که با هفت گناه کبیره درگیر است و از همنوعان خود نفرت دارد.

“جان دو” به وکیل خود میگوید که اجساد قربانیان دو قتل دیگر(حسادت و خشم) را فقط و فقط به سامرست و مایلز نشان میدهد.

با این درخواست “جان دو” موافقت میشود.

 

قاتل در اتاق با لباسی قرمز رنگ نشسته در حالی که پوست انگشتان دست را بریده میلز و سامرست از پشت شیشه به او می نگرند و جان دوو با خونسردی تمام به شیشه خیره می شود در حالی که نپتون در دستش را به آرامی در لیوان فرو می برد.

photo_2022-10-06_20-01-00

 

بازی بیادماندنی کوین اسپیسی در فیلم 7(Seven) در نقش جان دو.

 

با این که کوین اسپیسی تنها‌ حدود چهل دقیقه پایانی در فیلم حضور دارد،بار کل فیلم را یک‌تنه به دوش می کشد.

به میمیک صورتش،چشمانش و لحن بیانش در اتومبیل توجه کنید؛یک فرد مغرور با اعتماد به نفس بالا که از همان اولش پیداست که چه خوابی برای کارآگاهان دیده.

بازی زیرپوستی او و آن لباس قرمزرنگش کاری می کند که با شیطان مو نزند.

او در اتومبیل تمام حرف های دلش را می زند.تمام عقاید قلبی اش را برملا می سازد.او متکبرانه خود را فرستاده و برگزیده خدا می داند و اعتقاد دارد اعمالی که انجام داده،در مرور زمان تاثیر خود را بر نسل های آینده خواهند گذاشت و این قتل ها بررسی و موشکافی خواهند شد و عده ای راه او را ادامه خواهند داد.

اما سخنان جان دو در تماشاگر نوعی یاس اگزیستانسیالیستی ایجاد می کند که بر طبق آن،کار جهان از اصلاح گذشته..همان طور که دو می گوید:"در این دنیای به این کثیفی،باز هم می تونی بگی این افراد بی گناه بودن؟!"

او در مسیر قرارگاه،مدام میلز را تحریک می کند تا شرایط را کاملا برای صحرای عدل محشری که تا دقایقی دیگر برپا می شود،محیا سازد...

و موزیک متن هاوارد شور باز هم غوغا می کند و رعبی غریب بر صحنه حکم فرما می کند...

به جایگاه جان دو دقت کنید.در صندلی عقب و تقریبا وسط قاب.گویی او بر پلیس ها تسلط دارد و می داند که قرار است چه بشود...

جان دو قاتل زنجیره ای تحصیل کرده و دیوانه ای که به شدت مذهبی است،می خواهد مردم شهر رابر سر یک دو راهی قضاوت اخلاقی قرار دهد.

شهری که روز به روز در تاریکی فرو می رود باید یک ناجی داشته باشد.ناجی ای که فکر میکند از جانب خدا مامور شده تا با کشتن گناهکاران مانع گناه کردن مردم این شهر شود.او به قدری به کارش ایمان دارد که حاضر است به خاطر گناهش مجازات شود.

 جان دو با دنیای واقعی ما بیگانه نیست.کافی است برای مدتی صفحات حوادث روزنامه ها را ورق بزنیم تا نمونه هایی از او را ببینیم.این چیزی است که او می خواست.

این ۳ برای پیدا کردن اجساد دو قتل دیگر به راه میفتند.

 جان دو در سوال تو کی هستی و واقعا چیکار میکنی، میگوید: “من کسی نیستم هیچوقت از بقیه متمایز نبودم به هر حال کاری که انجام میدم کار من !!

به مایلز و سامرست میگوید :”شما هنوز پایان داستان را ندیدید وقتی به پایان رسیدیم آن وقت مردم این قضیه رو به سختی میتوانند هضم کنند اما هرگز نمیتوانند انکارش کنند”

دیالوگ هایی که در این صحنه از فیلم رخ میدهد پایان درام و بی نظیر فیلم را بازگو میکند.

جان دو خطاب به مایلز : من نمیتونم صبر کنم که تو آخرشو ببینی واقعا باید برات جالب باشه.

در جایی از فیلم جان دوو قاتل فیلم به میلز می گوید که این چشم های آدم ها است که همه چیز را لو می دهد.او نیز با نگاه کردن به چشمان این آدم ها از درونیات آن ها با خبر می شود.

فیلم تا آن جایی پیش می رود که حتی قاتل فیلم در مقام یک موعظه گر میلزوسامرست را نصیحت می کند و به آن ها تذکر می دهد و خود را انتخاب شده می خواند نه انتخاب کننده.

داستان هفت، فراتر از یک قصه ساده است. بلکه داستانی پیچیده درباره جامعه‌ای است که مردمانی بیمار، مغرور و گناهکار دارد. مردمانی که تنها راه پاک شدن جامعه را در حذف آدم‌ها می‌بینند.

«جان دو» قاتلی است که می‌خواهد وجدان خفته مردم را بیدار کند و کارآگاههای فیلم فقط به کشف قاتل نمی‌پردازند، آن‌ها باید احساسات و عقاید قاتل اخلاق‌گرا را هم کنترل کنند. همه قتل‌ها برای «جان دو» تنها بهانه‌ای هستند تا به مردم یادآوری کند چیزی به نام گناه، زندگی آنها را پر کرده و باید از آن پرهیز کرد.

جان دوشخصی هست که خود را مجری قانون غیر رسمی می‌بیند. بیماری روانی که تصمیم گرفته خود عدالت را اجرا کند.

« کوین اسپیسی » تنها دو روز قبل از شروع فیلمبرداری فیلم Se7en به جمع بازیگران فیلم اضافه شدویکی از بهترین نقش آفرینی های او، که با وجود مدت زمان کمی که در فیلم حضور داشت اما بسیار تاثیر گذار بود.

تیر های چراغ برق در بیابان برهوت قربانی ششم هم از راه می رسد سامرست به هیلیکوپتر فریاد زنان می گوید به اینجا نزدیک نشوید برگ برنده دست جان دوو و فریاد می زند به حرفاش گوش نده میلز (به حرکت دوربین هنگام دویدن سامرست به سمت میلز وجان دوو دقت کنید کار عالی فیلم بردار ایرانی الاصل داریوش خنجی).

مروری کوتاه برچگونگی ساخت فیلم هفت.

 

مردم آدم های خوب رو فراموش می کنند! نه خیلی زود، اما به هرحال فراموش می کنند!

اما آن هایی را که مطلقا "بد" هستند، همیشه در ذهنشون نگه می دارند!

من نتیجه گرفتم برای این که تا ابد به عنوان یک اسطوره در ذهن آدم ها قرار بگیرم و هرگز فراموش نشم، باید بد باشم؛

خیلی بد!

حالا با اسطوره بودن فاصله ی زیادی ندارم...

photo_2022-10-06_20-05-51

 

سکانس پایانی و ماندگار فیلم فوق العاده زیبای "Se7en"​

 

گناه خشم

تعریف کلیسای کاتولیک: خشم فقط بر دیگران وارد نمی‌شود، بلکه اگر کسی بگذارد نفرت در قلبش بذر بپاشد، خشم می‌تواند نصیب خودش شود.

از زبان ویلیام بلیک: از دست دوستم عصبانی بودم، به او گفتم و خشمم رفت. از دست دشمنم عصبانی بودم، به او نگفتم و خشمم بیشتر شد.

پندی از دائو دِ جینگ: تمام جنگ‌افزارها، ابزارهای شر هستند و مطلقاً به کار شاه خردمند نمی‌آیند. او فقط هنگامی از این جنگ‌افزارها استفاده می‌کند که ضرورت ایجاب کند. او آرامش و آسودگی را ارج می‌نهد؛ پیروزی با زور جنگ‌افزارها را نمی‌خواهد.

وقتی می‌خواهیم کسی را ضعیف کنیم، نخست باید به او قدرت بدهیم. اگر بخواهیم شکستش بدهیم،‌ نخست باید بلندش کنیم. اگر بخواهیم محرومش کنیم،‌ نخست باید هدایایی به او بدهیم. این را بصیرت محیلانه می‌نامند.

این‌گونه است که فروتن و ضعیف، بر قلدر و نیرومند غلبه می‌کند.

جان دو از سامرست و میلز می‌خواهد تا به همراه او، به جایی بروند که مأمور پست، بسته‌یی را در ساعت مقرر ـ ساعت 7 ـ به آن‌جا می‌آورد که بقایای جسد همسر میلز در آن است. او با چنین عملی درصدد است تا آن‌ها را در همان جا‌یگاه و شرایطی قرار دهد که خود قرار داشته است و از آن طریق، میلز را به همان منطقی برساند که پیش از آن در اتومبیل، در باره‌اش در حال بحث با او بوده است. هنگامی که میلز ظن‌اش به یقین بدل می‌شود که جان دو همسرش را کشته است، اسلحه را به سوی جان دو می‌گیرد تا او را بکشد. این همان هم‌حسی است که  به جان شلیک نکند، ولی آیا چیزی از درون او را بر نمی‌انگیزد تا پاسخ به تجاوزی دهد که به عزیز وی روا شده است؟ «هفت» ‌مصر است تا نشان دهد این همان منطقی‌ست که جان دورا بر کشتار مجرمان برانگیخته است. جان در صدد است تا به میلز بفهماند که اگر میلز حتی به او شلیک نیز کند، هرگز خود را گزینشگر آن اقدام نخواهد دانست، بلکه خود را برگزیده‌ی اجتناب‌ناپذیرش می‌پندارد. و این درست همان سخنی‌ست که جان در اتومبیل برای توجیه اعمال‌اش نسبت به قربانیان خطاب به سامرست و میلز می‌گوید: "اما من گزینش‌گر آن‌ها [آن قتل‌ها] نبودم، بلکه خود [توسط قربانیان] برگزیده‌ی آن هستم‌." چنان که سامرست ‌به میلز می‌گوید: "اگر شلیک کنی، جان برنده شده است." او به جان شلیک می‌کند و جان او را قربانی همان جنایاتی می‌سازد که خود را قربانی‌شان می‌انگاشته است!

 

پوستری از فیلم "هفت"ساخته "دیوید فینچر".

این پوستر اشاره به سکانس پایانی فوق‌العاده این فیلم است. پایان فاجعه‌بار فیلم. زمانی که همه دارند به پاسخ یک سوال فکر می‌کنند.اینکه چه چیز می‌تواند داخل جعبه باشد؟

photo_2022-10-06_20-09-52

 

و سرانجام فیلم طی یک پیچش به یاد ماندنی و تکان دهنده به پایان می رسد.

حال هم تماشاگر و هم کارآگاهان که از ابتدای فیلم همدل و همراه بوده اند،غافلگیر می شوند و میلز می فهمد که از ابتدا خود یکی از مهره های این بازی بوده است.

این صحرا همان‌صحرای محشر است؛جایی که انسان ها ذات حقیقی خویش را رو می کنند.

جان دو با آن لباس قرمز رنگش،خود شیطان است و گناه شیطان_جان دو هم حسادت است....

حال همه قطعات پازل کنار هم معنا پیدا می کنند.

اما فیلم به طرز تراژیکی تمام می شود و دردناک تر از مرگ تریسی،مرگ‌جان دوهست که باعث می شود او به خواسته اش برسد.

و اما جمله پایانی...

اگر جمله همینگوی و تبصره سامرست به آن نبود؛فیلم یک‌جور تماشاگر را در یاس عمیقش رها می کرد و می رفت.با این جمله:"تو کجا میری؟ -همین دور و ورا." اما جمله همینگوی کمی رنگ امید به فیلم می پاشد؛هر چند نه زیاد!

سامرست جعبه را دریافت میکند و با صحنه ای مواجه میشود که… آخر داستان را بازگو میکند. جان دو شروع به حرف زدن میکند:

دیالوگ های “جان دو”: خیلی دوست داشتم مثل تو زندگی کنم. میخوام بهت بگم که چقدر تو و همسر قشنگت رو تحسین میکنم. خیلی ناراحت کننده است که چقدر راحت یک عضو مطبوعات میتونه از همکارهای تو در کلانتری اطلاعات بگیره.

من امروز بعد اینکه تو رفتی به منزلت سر زدم سعی کردم که نقش یک شوهر را ایفا کنم خواستم طعم زندگی یک مرد ساده را بچشم اما موفق نشدم بنابراین یک یادگاری برداشتم “سر قشنگش رو”

چون من به زندگی تو “حسادتم” شد این گناه من است. زودباش مایلز “عصبانی” شو زودباش انتقام بگیر.

جان دو با حرف هایش موجب عصبانیت مایلز میشود و مایلز نیز ماشه را میکشد و دو گناه آخر انجام میشود.

ما هنوز میبینیم که از این فیلم در سریال های تلویزیونی و فیلم های امروزه کپی برداری میشود .

 

همینگوی یه بار نوشت :

دنیا جای خوبیه

و میارزه براش بجنگی ،

من با قسمت دومش موافقم...

photo_2022-10-06_20-13-59

 

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها