{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"شهرگناه" فرانک میلر، رابرت رودریگز و کوئنتین تارانتینو (کارگردان مهمان)

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"شهرگناه" فرانک میلر، رابرت رودریگز و کوئنتین تارانتینو (کارگردان مهمان)
کدخبر : 16128

شهر گناه (به انگلیسی: Sin City) (نام دیگر: شهر گناه فرانک میلر) فیلمی در ژانر نئو-نوآر، جنایی و آنتولوژی به کارگردانی و تهیه‌کنندگی مشترک فرانک میلر و رابرت رودریگز و محصول سال ۲۰۰۵ ایالات متحده آمریکا است. این فیلم بر اساس رمان گرافیکی «شهر گناه» نوشتهٔ فرانک میلر می‌باشد.در این فیلم ستارگانی به پیشگامی جسیکا آلبا، بنیسیو دل تورو، بریتانی مورفی، کلایو اوون، میکی رورک، الایجا وود، و بروس ویلیس، در کنار بازیگرانی همچون الکسیز بلدل، پاورز بوث، مایکل کلارک دانکن، رزاریو داوسون، کارلا گوجینو، روتخر هاور، جیمی کینگ، مایکل مدسن، نیک استال، و مکنزی وگا ایفای نقش می‌کنند.

به گزارش هنر ام‌روز، شهر گناه (به انگلیسی: Sin City) (نام کامل: Frank Miller's Sin City) محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی رابرت رودریگز، فرانک میلر و کوئنتین تارانتینو (کارگردان مهمان)، فیلمی ساخته شده بر اساس کمیک بوک‌های شهر گناه به نوشتهٔ فرانک میلر.

 نخستین اپیزود فیلم، هنگامی که بروس ویلیس را به هنگام رانندگی در جاده می بینیم از کنار تابلویی رد می شود که بر روی آن نوشته شده: Basin City.

 شهری پر از خشونت و نا آرامی و فساد و جنایت که در مرکز تمام فعالیت های تبهکارانه آن، پلیس فاسد شهر قرار دارد. 

در چنین شهری است که سه داستان مرتبط با هم شکل می گیرند.

داستان اول مربوط به شخصیتی به نام هارتیگان است که نقش او را بروس ویلیس بازی می کند: پلیسی در آستانه بازنشستگی. او تنها قهرمان ناب و خالص شهر گناهاست. 

در آغاز فیلم او با صدایی بم و گرفته به سبک فیلم های نوآر، راوی داستان است: "درست یک ساعت دیگه آخرین روز کار من تموم می شه و بازنشست می شم."

گفتاری که بیانگر سرخوردگی و ناامیدی کسی است که عمری را در "خون و اشک" خدمت کرده است و حال در آستانه بازنشستگی باید دختر یازده ساله ای به نام نانسی کالاهان را از چنگ پسر بچه باز و دیوانه یک سیاستمدار فاسد نجات دهد. او به دنبال شکایت سناتور فاسد به زندان می افتد.

 

 

چرا باید این فیلم را دید؟

عصر پلیدی

حقیقتی غیر قابل انکار وجود دارد و آن حقیقت این است که فضای اجتماعی روزگار ما ، مملو از پلیدی و زشتی است و کسب و کارهای ما نیز در همین فضا تنفس می کند و کل ابعاد مرتبط با مدیریت نیز تحت تأثیر چنین فضایی رعب انگیزی قرار می گیرد و در متون معتبر مدیریتی، اهمیت چندانی به این موضوع داده نشده و این حقایق تلخ اجتماعی را به طور معمول و در قالب مفهوم رقابت تفسیر شده حال آنکه مدیریت در چنین فضای گناه آلودی بدون تردید با مفاهیم کلاسیک قابل توجیه نیست. 

تماشای این فیلم به مدیران کمک می کند تا ظواهر زیبا و فریبنده پیرامون خود را اندکی کنار زده و سر سوزنی با پلیدی های موجود در محیط واقعی آشنا شوند. 

متأسفانه بسیاری از مدیران فریفته تشریفات اداری اطراف خود شده اند و فراموش می کنند که جایگاه های رفیع مدیریتی می تواند حاصل هر چیزی باشد غیر از شایستگی، دانش و کارآمدی.

دنیای واقعی

با وجود فضای فانتزی و فرا واقعیتی که در طول تمام فیلم ما را احاطه می کند، موضوع اصلی و محتوای درونی فیلم کاملاً واقعی و مرتبط با زندگی روزمره ماست. 

اجتماعی که در آن زندگی می کنیم ظاهری معمولی و حتی گاه امیدبخش دارد که بسیار احمقانه ما را می فریبد اما حقیقت اجتماع ما بسیار پلیدتر و وقیح تر از حد انتظار است چیزهایی که زیر پوست شهرها پنهان می ماند و کمتر کسی به آن توجه می کند.

 

سکانس ابتدایی فیلم شهرگناه

 

رابطه قدرت و فساد

در تاریخ بشر همیشه تعاریف و تفاسیر مختلفی از فساد ارائه شده است و تا عصر حاضر نتیجه ای از این قطعی تر حاصل نشده است که فساد مفهومی کاملا مرتبط با قدرت است.

هسته های مقتدر سیاسی رسمی و مافیایی که بدون کوچک ترین تردید، همواره شاهرگ های اقتصادی را هم تصاحب کرده اند، صاحبان اصلی فساد محسوب می شوند چرا که بدون فساد، قدرت برایشان هیچ جذابیتی ندارد.

اتان رورک ملقب به رورک جوان یا حرامزاده زرد شخصین منفی و بدمن اصلی فیلم شهرگناه ساخته کوئینتین تارانتینو است.

در شهر گناه این حاکمیت و سایه شر و فضای نوآرگونه فیلم است که مانند زنجیری ا‌پیزودهای چهارگانه فیلم را به هم می پیوندد. 

آنچه که در این فیلم بیش از همه توجه راجلب می کند‌، طراحی صحنه و سبک اجرایی ویژه و منحصر به فرد فیلم است.

رورک جوان پسر فاسد سناتور رورک شهر گناه است. او یک بیمار پدوفیلی و سادیسمی است. که سرگرمی اصلی او دزیدن دختر بچه ها و تجاوز به آنها است. قدرت او در نفود پدرش نهفته است و او هر کاری که بخواهد انجام میدهد و کسی جلو دار او نیست.

 داستان او در شهر گناه نیز با دزدین نانسی 11 ساله شروع میشود که اینبار هارتیگان پلیس شهر که یک ساعت از بازنشستگی او باقی مانده سر میرسد و نانسی را نجات میدهد.

 

سکانسی ازفیلم شهرگناه

 

دیالوگ سکانس سناتور روک در فیلم شهرگناه

 

سناتور روک : 

قدرت با یه نشان یا یه اسلحه نمیاد، قدرت با گفتن دروغ میاد؛

دروغ های خیلی بزرگ...

photo_2022-10-11_13-24-38

 

سکانس زندانی شدن هارتیگان

 

 

پلیسی که برای نجات دختری ۱۱ ساله تلاش می کند به زندان می افتد به جرم تجاوز به دختر بچه بدون اینکه بتواند کوچکترین دفاعی از خودش بکند ۸ سال در سلول انفرادی می گذراند تا سرانجام مجبور به اعتراف دروغ می شود تا بتواند از آن جا خارج شود.

 تصویر زیر بهترین شات فیلم است زندان تا بینهایت رو چگونه زیبا نشان می دهد.

photo_2022-10-11_13-31-01

 

سکانس دیدار هارتیگان بانانسی پس از آزادی از زندان.

 

سه داستان مجزا که در یک کاباره به هم گره خورده‌اند؛ کاباره‌ای که «نانسی» در آن می‌رقصد. او که مظهر پاکی و صداقت است و این را به «هاتیگان» ثابت کرده اکنون به یک «زن» تبدیل شده است، زنی که از بدن و غریزه خوب برای شهوترانی برخوردار است. 

دقت کنید به دیالوگ هاتیگان درباره نانسی:«او بزرگ شده. او اکنون بالغ شده است.» اشاره مستقیم او به بلوغ نشان از بستر اصلی فیلم دارد. زن بودن در مقابل مرد بودن و ایجاد کردن بستر لازم برای گناه و غریزه. فیلم نشان می‌دهد که همین غریزه مادر سایر گناه‌ها نظیر دروغ، خشونت، زیاده‌خواهی، طمع و رذالت است.

 

ماجرای فیلم گرجه در آمریکا می گذرد اما گستره آن می تواند به بزرگی کره خاکی ما باشد. 

جایی که در آن زندگی می کنیم لبریز شده ازدروغ، جنایت، خشونت و رقابت های بی پایان برای کسب منافع بیشتر. 

زوال اخلاقی امروزمهمترین چیزی است که بشر و تمدنش را (فرقی نمی کند شرقی یا غربی ) تهدید می کند.

سیاستمداران فاسد که نمادش در فیلم سناتور رورک می باشد با استفاده از تمام ابزارهای غیراخلاقی و عناصرقدرتی چون اسلحه، پلیس و دستگاه قضایی و حتی کلیسا به افزایش قدرت و نفوذ خود می پردازند.

 در بخشی از فیلم شاهد رویارویی جالب هارتیگان، افسر پلیس و سناتوررورک بودیم. 

پلیس درستکاری که می خواهد از نانسی کوچک در مقابل تجاوزپسر سناتوردفاع کند توسط همکارخود نیز موردهدف قرارمی گیرد.

 سناتور در حالی که اسلحه بدست دارد به هارتیگان که تن نحیف اوبر تخت بیمارستان افتاده ( که شاید نمادی ازرویارویی خیر و عدالت نحیف در مقابل شر قوی باشد ) اشاره کرده و می گوید :

قدرت از نشان یا اسلحه ناشی نمی شود. قدرت از دروغ بر می آید و آن هم دروغی که با آن بتوانی کل دنیا را سرکار بگذاری.

 این سخن بن مایه و جوهر سیاست در دنیای خشن امروزی است. 

زمانی گوبلزوزیر تبلیغات آلمان هیتلری گفته بود : دروغ باید آن قدربزرگ باشد که هیچ کس در آن شک نکند.

 

سکانسی از فیلم شهرگناه

 

سکانس پایانی ازاپیزود ابتدایی فیلم شهرگناه

 

در چنین ساختار بیماری اگرافسری مانند هارتیگان ( با بازی بروس ویلیس ) بخواهد با سلامت و وظیفه شناسی از نانسی در مقابل تجاوز پسرسناتور دفاع کند، ابتدا توسط همکاران خودش هدف گلوله قرار می گیرد و بعد هم زندانی می شود.

 در نمایی از فیلم، هارتیگان را گرفتار در سلول انفرادی می بینیم که اطرافش را فضایی تاریک و تار دربرگرفته، تاریکی و ابهامی که فضای ذهنی، زندگی و آینده هارتیگان راکاملا در محاصره خویش گرفته است. 

آیا این تاریکی نمادی ازآینده تاریک و مبهم عدالت نمی تواند باشد ؟ و این البته تاوان سنگین درستکاری در این زمانه پرآشوب است.

درسکانس پایانی اپیزودابتدایی فیلم شهرگناه، هارتیگان پس ازکشتن جونیور پسر سناتور رورک به خوبی می داند که از انتفام سناتور مطلق العنان شهر در امان نخواهد ماند.

 افسردرستکارپلیس این را هم می داند که تنها کلید سناتوربرای دستیابی به نانسی جوان خود اوست بنابراین تصمیم مهمی می گیرد و با خود می گوید :

An old man dies , young woman lives , fair trades

(( یک پیرمرد می میره، یه دختر کوچولو زنده می مونه. معامله منصفانه ایه ))

پلیس دست به خود کشی می زند تا دختر جوان که می تواند نمادی از آینده بهتر باشد، بماند و این از نظروی معامله ای منصفانه است. شاید ساختن آینده بهتر و پیروزی خیر بر شربدون قربانی شدن انسان های متعالی ممکن نباشد. همانگونه که مسیح برای نجات امت خویش به قربانگاه می رود و صلیب را برمی گزیند. 

هر چند حال و روز دخترجوان نیز چندان امیدبخش و روشن نیست. نانسی به رقاصه کاباره ها تبدیل شده اما به هر روی به عنوان بیننده فیلم دلمان می خواهد به آینده امید وار بمانیم. رابیندرانات تاگورکه به طوطی هند شهره است می گوید : " هرگاه که کودکی بدنیا می آید، نشان دهنده آن است که خداوند به آینده انسان ها امیدوار است. " شاید بشر امروزدست در دست خالق خویش به آفرینش آینده ای بهتردست زند. کسی چه می داند ؟!

 

سکانسی ازاپیزود دوم فیلم شهرگناه

 

در این فیلم در بیشتر مواقع در هنگام نمایش واقعیات از رنگ استفاده می شود. سرخی لب گلدی(دراپیزود بعدی که خواهیم دید) به قدری زیبا است که مرد را مسحور خودش کرده است پس ما نیز همراه او قادر به دیدن این سحر و جادو هستیم و یا سبز بودن چشمان شخصیت زن این اپیزود که مرد از درون چشمان او می تواند پی به درون او ببرد٬ پس ما با او همراه می شویم و این چشمان زیبا را می بینیم. 

خون قرمز رنگ نمادی از آرمانی بود شخص و نزدیک بودن او به انسانی واقعی است پس هر جا لازم بوده خون به رنگ سرخ نشان داده شده است. 

چراغ پلیس نمادی از اجرای قانون است پس به رنگ قرمز نمایش داده می شود.

رنگ زرد کارکردی زیاد دارد تا جایی که شخصیتی به این رنگ ایجاد شده است که تمام وجودش زرد است. شاید بتوان زرد را رنگ کینه دانست. 

تابلوی رانندگی به رنگ زرد در جاده چند بار نمایش داده می شود شاید همان تک تابلو نمادی از قانون باشد که اجرا می شود ولی با معیاری جدید.

این اپیزود نیز با یک دروغ آغاز شد. 

در ابتدای اپیزود در حالی که در پشت صحنه نمایی ازمعماری مدرن و ساختمانهای امروزی شهر وجود دارد، مردی را می بینیم که به زنی خسته از هیاهوی شهرگناه به دروغ اظهارعشق می کند و درحالی که اورا درآغوش گرفته تیری به بدنش شلیک می کند.

 شهرگناه آیا نمادی ازهبوط بشراز بهشت در اثرگناه اولین نیست ؟ همان که درفرهنگ مسیحیت و در آرای برخی متالهان، منشا بروزرنج بشر و حتی شکل گیری دولت به عنوان یک شردانسته شده است.

در آغاز این اپیزود ما مردی را می بینیم که روی پشت بام ایستاده و مشروب می خورد، لحظه ای بعد به دختری ابراز عشق می کند و سپس او را می کشد !  این صحنه چکیده ای است از تمام شهر. شهری که زنان آن زیبارویانی هستند که به راحتی دل مردان را می ربایند و مردان نیز به همان راحتی که عاشق می شوند، آدم می کشند.

فیلم سرشار از اشارات و نمادگرایی های ریز است که مخاطبان ریز بین را میطلبد.

شهرگناه شمشیری از جنس انواع لحن ها دارد که درمحتوایش تنیده شده و از  سیاست  تا مذهب و تابوهای جنسی کشیده میشود همانند دیالوگی معروف و مکرر در فیلم که میگوید«در شهرگناه هرچیز میشود پیدا کرد»

 داستان سعی دارد انسان را با پدیده ی گناه به نقد بکشد، ریشه‌یابی و علت‌شناسى این پدیده از چند جهت پرداخت شده.

 فیلم میگوید که خلق انسان از دو جنس زن و مرد باعث شده که اولین دستاورد بشری که گناه است بدست بیاید هرکجا که زن و مردی با هم هستند گناه شکل می‌گیرید و انسان سیری نزولی به سمت غریزه پیدا می‌کند با توجه به این ایپیزود، مرد و زنی را می‌بینیم که در بالکن یک برج بالای شهر سیاه ایستاده اند و مرد درباره زن بودن و زن کامل بودن طرف مقابلش صحبت می‌کند اما او را میکشد و این پلان قتل بصورت سفید در زمینه سیاه نمایش داده میشود.

این وقتی است که جان از بدن خارج شده و امکان ارتکاب گناه از بین می‌رود عنصر جنسیت چیزی است که در روانشناسی فروید از آن یاد شده و سرکوب غرایز نوعی مقدمه برای تبدیل شدن به ناهنجارى روانی است.

photo_2022-10-11_13-46-16

 

داستان سوم بر روی شخصیتی به نام مارو ( میکی رورک) متمرکز شده است. یک بزن بهادر بد قواره که معروف است هیچکس پشتش را به خاک نمالیده. یک لمپن بدقیافه که شهرتی زیاد دارد.

دراین اپیزود مردی مارو عاشق زنی به اسم گلدی می شود اما یکروز که از خواب بر می خیزد متوجه می شود گلدی به قتل رسیده و صحنه جنایت هم طوری است که او را قاتل نشان می دهد . بنابراین مارو برای یافتن قاتلین واقعی دست بکار می شود.

مردی که با پلیس فاسد شهر گناه درگیر میشود و بعد از یک اشتباه وحشتناک تحت تعقیب قرار می گیرد.

مارو، گلدی را در همان کافه ای ملاقات می کند که نانسی در آنجا می رقصد و بروس ویلیس پس از آزادی از زندان وارد آنجا می شود. 

با اینکه فیلم سه داستان مجزا را بیان می کند اما ساختار آن به گونه ای است که برخی شخصیت ها از داستانی به داستان دیگر وارد می شوند و یا قسمت هایی از اپیزود اول به شکل دیگر و از منظری دیگر در اپیزود های بعدی تکرار می شود.

 

شرافت

گلادیاتوری که در عصری اشتباه متولد شده و به ناچار جز آدمکشی هیچ حرفه ای ندارد و از کشتن دیگر آدمکش ها لذت می برد؛ بی گمان باید ذات خوبی داشته باشد که پس از این همه پلیدی و به خاطر عشق یک فاحشه، رأس یک سیستم فاسد را هدف قرار دهد. این نشان می دهد که در ذات او هنوز اندکی انسانیت و شرافت باقی مانده است که به حرمت همخوابگی با یک فاحشه، از ماجرای قتل او به راحتی عبور نکرده و اقدام به انتقام جویی می کند.

 درسکانسی یکی از ضدقهرمان‌ها در وصف او می‌گوید «اون اشتباهی توی یه قرن دیگه به دنیا اومد؛ در حالی که به درد جنگ‌های باستانی با تبر می‌خورد» و خود این یکی که او توصیفش می‌کند، دائماً شیفته پالتوی قربانیانش می‌شود و پس از کشتن آنها، پالتوی‌شان را به تن خود می‌کند! 

شخصیت انتقام‌جویش در عین اصالت کهن تاریخی، دل‌مشغولی‌ کودکانه‌ای در حد تعویض مداوم پالتو دارد، اصلاً می‌تواند از جهان‌بینی فردی سرچشمه بگیرد؟

 

در اپیزود سوم " مارو" جمله جالبی دارد که اوج تنهایی و نا امیدی آدمهای شهرگناه رابازمی تاباند.

 او می گوید : " جهنم اینه که هرروزبیدار بشی و حتی ندونی که چرا اینجایی " 

گویی آدمهای شهرگناه همانند بسیاری از ما آدمهای دوران جدید در پاسخ به مساله هستی درمانده اند.

 به راستی هدف از زندگی، کار، سیاست وسیاست ورزی چیست ؟ با توسل به کدام مکتب و فلسفه می توان به راز پیچیده حیات دست یافت و یا لااقل بهترو امیدوارانه ترزیست.

کانت که ازمهمترین فیلسوفان مدرن محسوب می شود می گوید : " هر نوع تحمیل بر اراده انسان از جانب عامل خارجی، هرتمایلی حتی ناشی ازبهترین خیرخواهی ها یا صاحب اختیاری در حد خود خدا، به عنوان دگرسالاری محکوم است. "

 او در ضمن معتقد است که بزرگسالان شایستگی کامل خودسروری و خودمختاری در مسایل اخلاقی را دارند. آیا این اختیارگرایی بیش از حد و سرپیچاندن ازهر اقتداری حتی اقتدار خداوند نیست که انسان را به فعال مایشاء و بی رحم طبیعت تبدیل کرده ؟ و آیا بخش مهمی ازخشونت انسان امروز در رفتار با همنوعان و محیط زیست خود برخاسته از همین اراده گرایی افراطی نیست. 

همه اینها اما نتیجه نیچه ای شدن تمدن امروزی هم هست. هم اوکه قاطعانه رای داده بود " خدا مرده است. " واقعیت تلخ آن است زمانی که آدمی سایه اقتدار خداوند را بر سرخود نبیند به موجودی بی مهاروافسارگسیخته تبدیل می شود چرا که به قول داستایوفسکی " جایی که خدا نباشد همه کار مجاز است.

 عمده خشونت موجود درشخصیتهای فیلم نتیجه تنهایی وگسیختگی روان آنهاست.

 آدمهایی که در ادامه حیات گویی دیگر هیچ هدف مشخص ومهمی را دنبال نمی کنند و زندگی برایشان به زخمی عمیق بدل شده است.

photo_2022-10-11_13-50-38

 

سکانسی ازفیلم شهر گناه

 

در شهر گناه برادر سناتور، کاردینال رورک مقام عالی کلیسا خود مشتری دائمی فاحشه هاست. 

وی علاوه بر آن به تربیت پسری به نام کوین پرداخته و از او جنایتکاری شریر می سازد.

لوسیل٬ دختری که دستش خورده شده است٬ می گوید که کوین وقتی انگشتانش را می خورد مرا مجبور می کرد به او نگاه کنم پس ما چشمان پسر را وقتی با بقیه شخصیت ها رو برو می شود نمی بینیم چرا که اگر دیده شود احساس دختر ممکن است حسی عجیب نباشد پس گاه چشمان او را می بینم در حالی که با کسی رو در رو نیست ولی وقتی به کسی نگاه می کند با عینک سفیدی پوشانده شده است.

 به گفته خودکاردینال کوین علاوه برخوردن جسم قربانیان خویش، روح آنان را نیز می خورد.

 برخی منتقدان کوین را نمادی ازخود شیطان می دانند. در واقع روحانیت فیلم شهرگناه دست در دست ابلیس به اشاعه فساد و جنایت مدد می رساند. 

این بخش فیلم در واقع می تواند کنایه ای باشد به ماجرای شاهدبازی پدران روحانی که چند سالی است ماجرای آن در اروپا و آمریکا از پرده برون افتاده و به اعتبار کلیسای کاتولیک ضربتی سخت وارد نموده است. 

کاردینال نماد سوء استفاده ازاقتدار مذهبی کسانی است که در پشت نام خدا به تحصیل قدرت و ثروت مشغولند. 

آنها به جای اینکه با تبلیغ تعالیم خداوند ارتقا دهنده اخلاق مردمان باشند، تیشه بر ریشه ایمان متزلزل خلق می زنند. 

لئواشتراوس فیلسوف آلمانی که بیشترین تاثیر را برنومحافظه کاری آمریکایی گذارده ازمفهومی به نام دروغ شرافتمندانه ( که ریشه درعقاید افلاطون دارد ) دفاع می کند. 

وی معتقد است نخبگان حاکم برای آنکه توسط توده های عوام مورد مزاحمت و آزارقرارنگیرند مجازند دروغ بگویند و نیات واقعی خود را پنهان نگاه دارند و درست تحت تاثیرهمین تفکربود که دروغ بزرگ بوش برای حمله به عراق شکل گرفت.

 

سکانسی از شهر گناه

 

سکانس مبارزه و انتقام مارو از قاتل گلدی.

 

درمجموع  این اپیزود از فیلم ( که به نحوی می توان آن را رابطی برای بخش های دیگر در نظر گرفت ) قدرتمند ترین بخش فیلم است.

 بازی در خشان و خیره کننده میکی رورک در نقش مارو (Marv) به یادماندنی است. 

مارو نیمه انسان - نیمه حیوانی است که دستها و پاهای قاتل آدمخوار و خونسرد دلبرش را اره می کند. شاید داستان این بخش را بتوان داستان دیو و دلبری دانست که دلبر فاحشه در همان ابتدای کار طعمه قاتلی دیوانه و نیمه مذهبی ( با بازی الیجا وود ) می شود. 

مارو اعاده حیثیتی است برای حرفه بازیگری میکی رورک. نقشی که مطمئنا تا مدتها در ذهن تماشاچیان رورک خواهد ماند. مارو گوژ پشت نتردامی است که در زیر سایه های خرد کننده این متروپولیس به دنبال قاتل اسمرالدای فاحشه اش می گردد( ارجاعات مشخص فیلم به رابطه بین کلیسا و قاتل معشوقه مارو این گمان را تقویت می کند ).

دراین اپیزود یک بدمن تمام سمپاتیک و خونسرد داریم و یک اقتباس خیلی شاخص از کارکتر هانیبال لکتر، که عرصه ی خیلی خوبی درعین کوتاه بودن حضورش دارد و به شدت عرصه ی خاصی برای حضورش فراهم شده است و به خوبی با فضای اپیزود هماهنگ میشود

فیلم سرشار از اشارات و نمادگرایی های ریز است که مخاطبان ریز بین را میطلبد.

شهرگناه شمشیری از جنس انواع لحن ها دارد که درمحتوایش تنیده شده و از  سیاست  تا مذهب و تابوهای جنسی کشیده میشود همانند دیالوگی معروف و مکرر در فیلم که میگوید«در شهرگناه هرچیز میشود پیدا کرد»

photo_2022-10-11_13-59-48

 

بخشی ازسکانس انتهایی اپیزودسومِ

 

فساد مقدس

یکی از نشانه های فساد اصحاب قدرت، تأکید شدید آنها بر قداست است و هر چقدر که این فساد بیشتر باشد تأکید بر قداست نیز بیشتر می شود و علت نیز بسیار واضح است؛ رفتارهای فسادگونه هر چقدر که زیادتر شود برای ماست مالی کردن آن به مقدار بیشتری از احساسات مقدس مأبانه نیاز خواهد بود و به طور طبیعی جامعه با عصبیت قداست گرایانه بیشتری متأثر می شود.

رابطه قدرت و فساد

در تاریخ بشر همیشه تعاریف و تفاسیر مختلفی از فساد ارائه شده است و تا عصر حاضر نتیجه ای از این قطعی تر حاصل نشده است که فساد مفهومی کاملا مرتبط با قدرت است.

هسته های مقتدر سیاسی رسمی و مافیایی که بدون کوچک ترین تردید، همواره شاهرگ های اقتصادی را هم تصاحب کرده اند، صاحبان اصلی فساد محسوب می شوند چرا که بدون فساد، قدرت برایشان هیچ جذابیتی ندارد.

فاحشه ها و سناتورها

انسان ها اگر فاقد تربیت علمی باشند بدون تردید در دوران بزرگسالی مستعد هرگونه عقده گشایی خواهند بود در این فیلم نیز یک نمونه سناتور فاسد را می بینیم که از هیچ نوع فسادی روی گردان نیست و جالب اینکه فرزندان سناتور های فاسد به مراتب از خودشان هم بی بند و بار تر هستند و در ازای کثافت کاری های فراوان حتی حاضر نیستند زحمت ریاکاری را به خود بدهند و این موضوع باعث می شود که پیوندی عمیق میان سیاستمداران فاسد و فاحشه های نامدار برقرار شود و همیشه باید نشانی بهترین فاحشه ها را از مقتدرترین سناتورها پرسید.

درظاهر مارو به خاطر زنی خود را به آب و آتش می زند  در حقیقت به خاطر ایمان و اعتقاد به هدف واعمالش است که این طور پیه همه چیز را به تن خویش می مالد. 

مارو بعد از مرگ به وسیله صندلی الکتریکی به نوعی رستگاری می رسد و گویی در آغوش معشوقه اش جاودانه می شود.

photo_2022-10-11_14-00-58

 

سکانسی از اپیزود آخر شهرگناه

 

اپیزود آخر

داستان این اپیزود پیرامون عکاسی به نام دوایت ( کلایو اوون) دور می زند.

 او وظیفه اش محافظت و حمایت از زن بدکاره ای به نام گیل( روساریو داوسون) و دیگر دختر های شهر الد تاونOld Town در مقابل افراد شرور است.

در این شهر قانون قانون اوناست قانونی که توسط خود افراد اجرا می شود. گروهی از روسپی ها که مشغول اجرای قانون هستند ولی اجازه کشتن پلیس را ندارند هرچند پلیس بر روی آن ها اسلحه بکشد.

 

 

سکانس هنرنمایی ومبارزه  میهوبا جکی بوی

 

سکانسی از شهر گناه

 

در فیلم شهرگناه، پلیس به عنوان نمادی ازکل حکومت که وظیفه تامین نظم و عدالت را دارد به شدت آلوده است. 

پلیس شهر در کنارسیاستمداران و کشیش های فاسد از فاحشه ها رشوه می گیرد وحتی خود مشتری آنهاست و در مقابل، آنها را در قلمرو زنانه خویش آزاد می گذارد. 

طنز تلخ ماجرا آنجاست که در شهر گناه افسران پلیس با وجود درگیر بودن در این آلودگی ها، پیگیر شدید تخلفات رانندگی نیز هستند به عبارت بهتر کارکرد آنها صرفا به جریمه نویسی و صدور برگ جریمه تقلیل یافته است. 

آنها به راحتی از کناراعمال خلاف قانون می گذرند و حتی به کمک سیاستمداران فاسد نیز می شتابند.

 

بخشی ازسکانس پایانی فیلم شهرگناه

 

شهر گناه سرزمین فرصت هاست

بدون تردید در یک جامعه گناه آلود که به حال خودش رها شده باشد، فرصت های فراوانی وجود دارد که هر کس بهتر از این فرصت ها استفاده کند، شانس بیشتری برای استقرار در سیستم های مافیایی را خواهد داشت و هر چقدر این استقراربهتر باشد آینده ای امن تر را به دنبال خواهد داشت.

 طبیعی است که رقابت در چنین فضایی برای کسب فرصت های بهتر یا مستلزم رانت است یا خشونت.

در اپیزود سوم فردی به اسم دوئایت که تحت تعقیب پلیس است به زنهای شهر کمک می کند تا جسد پلیسی را که ناخواسته سبب قتلش شده اند از پلیس پنهان کنند.

 

 

سه شخصیت اپیزودهای فیلم :

هارتیگان، مارو و دووایت اعتقادشان به عملی است که انجام می دهند.هر سه به خاطر زنی خود را به آب و آتش می زنند اما در حقیقت هر سه به خاطر ایمان و اعتقاد به هدفشان است که این طور پیه همه چیز را به تن خویش می مالند. 

مارو بعد از مرگ به وسیله صندلی الکتریکی به نوعی رستگاری می رسد و گویی در آغوش معشوقه اش جاودانه می شود.

 هارتیگان نیز خود را می کشد تا جان نانسی کالاهان در امان بماند. هارتیگان قبل از اینکه اقدام به خودکشی کند جمله ای می گوید که گویا تمام اعمال او را توضیح می دهد : (( یک پیرمرد می میره، یه دختر کوچولو زنده می مونه. معامله منصفانه ایه ))

هارتیگان لحظه به لحظه از نارسایی قلبی‌اش حرف می‌زند؛ مارو می‌داند که با هیبت زشت و غیرعادی‌اش، طبیعی است که زن‌ها از او بترسند و دوایت حواسش هست که او با چه بی‌دقتی ساده‌لواحانه‌ای، یک پلیس را کشته و خودش و زن‌های شهر را به مخمصه‌ای وحشتناک انداخته است. 

نکته جالبی که در هر سه اپیزود وجود دارد این است که هر سه شخصیت اصلی برای نجات جان یک زن ( یا مانند دووایت برای نجات یه شهر پر از زن ! ) وارد عمل می شوند و به قول معروف این همه بدبختی را متحمل می شوند. 

اینجا زنان، همان گونه که در توصیف صحنه آغازین فیلم ذکر شد، موجوداتی هستند که به سرعت مردان را مجذوب خود می کنند تا آنجا که مردانی چون مارو حاضر می شوند برای انتقام جان معشوقه شان، چنین خونریزی وحشتناکی به راه بیاندازند.

موقعیت‌های وخیم و در عین حال مضحکی مثل نگرانی مارو و بعداً دوایت در این مورد که نکند دارند همه چیز را خیال می‌کنند، شکستن دست مرد بازجو در آخرین لحظه‌های قبل از امضای اقرارنامه به دست مارو، این‌که جکی بوی (بنیسیو دل تورو) انگشت‌های دست قطع‌شده خودش را گاز می‌گیرد تا سلاحش را از آن بیرون بکشد، این که یکی از آدم‌های مانوت پیر (مایکل کلارک دانکن، همان بازیگر غول‌پیکر مسیر سبز که طبعاً به دلیل فیزیکش باید در دنیای پر از اغراق سین سینی جایی می‌داشت) کلی مشعوف است که تیر از وسطش رد شده و همچنین ستایش فراتر از واقع دوایت نسبت به میهو (دوون آئوکی) که می‌آید و او را از وسط چاه‌های قیر نجات می‌دهد، همه و همه جلوه‌هایی از لحظه دوگانه هجو / جدی در جهان پست‌مدرن است.

 

 

پشت صحنه فیلم شهرگناه

 

هیچکس نتونست حدس بزنه جهنم واقعی کجاست..

جاییِ که عذاب کشیدن آدمایی که دوسشون داری رو میبینی..

photo_2022-10-11_14-22-03

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها