پنج پرنسس دیزنی که نمیتوانند دوست شما باشند!
همهی ما هنگام تماشای فیلمهای پرنسسهای دیزنی آرزو داشتیم جای آنها باشیم یا حداقل دوست نزدیک این پرنسسها باشیم.
بعضی از پرنسسهای دیزنی به اندازهای پرطرفدار هستند که فارغ از انیمیشن اصلی بهعنوان یک برند مستقل شناخته میشوند و کودکان زیادی از گوشه گوشهی دنیا با آنها زندگی میکنند و آثارشان را تقریبا روی هر وسیلهای از ظرف و لباس گرفته تا کاغذدیواری و بستههای شکلات و آبنبات میتوان دید.
این پرنسسهای خوش آب رنگ با وجود داستانهای سرگرمکننده و دلربایشان میتوانند عامل آسیبهای روحی باشند و روان شناسان سالهای متوالی است که دربارهی جنبههای منفی این انیمیشنها به والدین هشدار میدهند. دیزنی هم به ناچار تغییراتی در داستانهایش به وجود آورده و در انیمیشنهای تازهاش سختکوشی، تلاش و مهارتآموزی را جایگزین ارزشهایی مثل زیبایی و ثروت خانوادگی کرده است. در ادامه به معرفی پنج تا از پرنسسها میپردازیم که نمیتوانند دوست خوبی برای ما باشند.
راپونزل
راپونزلِ گیسو کمند تمام ۱۸ سال عمرش را در یک برج بلند و دور از مردم گذرانده است و هیچ همدمی به غیر از یک آفتابپرست ندارد. او حتی نمیداند پرنسس است و هیچ چیزی دربارهی پدر و مادر واقعیاش نمیداند. مادر گاتل تنها سرپرست او در حقیقت پیرزن بدذاتی است که به خاطر اکسیر جوانی که از موهای بلند و زیبای راپونزل به دست میآید، او را در مکانی دور افتاده زندانی کرده است.
مادر گاتل اعتماد به نفس راپونزل را تضعیف کرده و میگوید بیرون از برج آدمهای خطرناکی وجود دارند که میخواهند راپونزل را آزار دهند و هیچ کس به اندازهی خودش دختر زیبای داستان را دوست ندارد. با این اوصاف راپونزل هم یکی دیگر از پرنسسهای کم اعتماد به نفس دیزنی است که مهارت ارتباط با جوامع انسانی را در طولانی مدت از دست داده است.
راپونزل شیرین و کنجکاو است اما نمونهی خوبی از فرزندانی است که به خاطر افکار سمی والدینشان توانایی زندگی عادی را از دست دادند. او وقتی پایش را از منطقهی امنش بیرون میگذارد دچار اضطراب میشود و نمیداند چطور باید با شرایط پیش آمده کنار بیاید. مثلا وقتی با فلین رایدر از برج بیرون میرود از یک ماهیتابه برای محافظت از خود در برابر موجودات وحشتناکی که احتمالا بیرون دیوارهای خانه انتظارش را میکشند، استفاده میکنند!
با این اوصاف اگر راپونزل را به دنیای واقعی وارد کنیم احتمالا دوست بینظیری است اما کافی است او را از منطقهی امنش خارج کنیم تا با وسواسهای بیمارگونه و تشویش در مواجه با غریبهها روبهرو شویم؛ بنابراین اگر دوستی شبیه راپونزل دارید باید با سعی کنید با حوصله و آرامش او را با محیطهای ناشناخته آشتی دهید.
تیانا
تیانای شاهدخت و قورباغه مثل همهی پرنسسهای دیزنی رویاهایی در سر دارد اما این بار برخلاف پرنسسهای کلاسیک در انتظار شاهزادهای سوار بر اسب سفید نیست و دوست دارد خودش قهرمان زندگیاش باشد و رستوران نقلی و دوستداشتنی را افتتاح کند.
تیانا بسیار سختکوش است برای رسیدن به رویایش سخت تلاش میکند. اتفاقا این ویژگی بسیار الهامبخش است و میتواند کودکان را به تلاش در راستای رسیدن به اهداف ترغیب کند. اما مشکل اساسی این است که تیانا به کار کردن اعتیاد دارد. او دو شیفت کار میکند تا بتواند برای اجارهی رستوران محبوبش پول پسانداز کند.
تیانا به جز کار کردن تقریبا هیچ تفریحی در زندگیاش ندارد. مثلا وقتی دوستانش از او برای شرکت در مراسم رقص دعوت به عمل میآورند، به بهانهی کار کردن از تفریح دست میکشد. تیانا برای دوستانش وقت نمیگذارد و فرصت معاشرت با سایر افراد را از خودش میگیرد؛ بنابراین اگر به دنیای واقعی وارد شود با غرق شدن در کار فرصتی برای دوستی با شما نخواهد داشت.
بِل
بل برخلاف بسیاری از پرنسسهای دیزنی ویژگیهای شخصیتی دیگری غیر از زیبایی دارد که از جملهی آنها میتوان به هوش زیاد، اعتماد به نفس و عشق به خانواده اشاره کرد. او بیشتر زمانش را صرف مطالعه میکند که اتفاقا خیلی هم خوب است و از او دختری متفکر ساخته است اما مشکل اصلی این است که آنقدر در داستانهای عاشقانه و صفحات کتابهایش غرق شده که حتی وقتی برای معاشرت با مردم شهر کوچکش ندارد. در اینکه مردم شهر علاقهای به کسب دانش ندارند و کارهای روزمره را به مطالعه ترجیح میدهند هیچ شکی نیست اما بل به آنها حتی فرصت کوچکی برای معاشرت هم نمیدهد. خدا را چه دیدی شاید مردمان خوبی باشند!
تنها زمانی که بل واقعا با یک نفر معاشرت میکند وقتی است که دیو قصه او را حبس میکند و چون هیچ کاری برای انجام دادن ندارد، مجبور میشود برای دیو وقت بگذارد. البته در این زمینه هم ممکن است به سندروم استکهلم دچار شده و دلش را به گروگان گیرش باخته باشد.
در هر صورت دوستی با بل در دنیای واقعی کار بسیار دشواری است چون او کتابهایش را به هر چیز دیگری در دنیا ترجیح میدهد و تنها راهی که امکان دارد با شما وقت بگذراند این است که حبسش کنید!
آریل
آریل شخصیت اصلی پری دریایی کوچولو یکی از نادرترین گونههای جانوری دریا است اما واقعیت این است که در این انیمیشن موجودات دریایی و حتی پریهای زیادی وجود دارند که او میتواند با آنها وقت بگذراند اما آریل تنهایی و غرق شدن در رویای انسان شدن را ترجیح میدهد. او حتی دوست دارد به جای وقت گذراندن با همنوعهایش جواهرات انسانی را جمعآوری کند.
علاقهی آریل به دنیای انسانها به اندازهای است که برای اطرافیانش بهشدت آزار دهنده است. مثلا تنها دوستش فلوندر را مجبور به ماجراجوییهای خطرناک میکند و به این موضوع که گاهی تا سرحد مرگ میترسد، هیچ توجه ای نمیکند.
اگر آریل را به دنیای واقعی وارد کنیم احتمالا با فردی روبهرو میشویم که شیفتهی فرهنگی است که با فرهنگ خودش زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته در عصر حاضر این نوع تفکر نه تنها ایرادی ندارد بلکه گاهی میتواند موجب پیشرفت فردی شود اما مشکل اساسی این است که آریل به صورت کاملا چشم و گوش بسته و بدون در نظر گرفتن واقعیتهای موجود شیفتهی فرهنگ دیگری شده و حاضر است دوستان و خانوادهاش را به سادگی فدای رویاهایش کند.
آریل به صورت وسواس گونهای شیفتهی زندگی در خشکی است و به جز فعالیتهایی که انسانها انجام میدهند، به هیچ چیز دیگری فکر نمیکند. او با علاقهمندیهای خانوادهاش به سردی برخورد میکند و حضور در جمعشان برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. با این اوصاف دوستی با فردی شبیه به آریل که در عقایدش انعطافپذیر نیست، احتمالا یکی از زجر آورترین اتفاقات دنیا است!
پوکاهانتس
پوکوهانتس شاهزاده خانمی سرخپوست است که قدر طبیعت را میداند و دوست خوبی برای تکتک اجزای طبیعت به حساب میآید. او روحیهی آزادی دارد و میتواند ندای قلبش را به وضوح بشنود؛ توانایی ارزشمندی که شاید اگر در همهی انسانها وجود داشت، دنیا به جای بهتری برای زندگی تبدیل میشد. او با گوش دادن به ندای قلبش ابعاد تازهای از شخصیت مهاجر انگلیسی جان اسمیت را کشف میکند که سایر اعضای قبیلهاش از آن غافل بودند
با این همه، مشکل اصلی پوکاهانتس این است که آنقدر به دنبال حس آزادیخواهانهاش است که چیزهای باارزش دیگر را فراموش میکند. پوکاهانتس رفاقت دیرینهای با حیوانات و گیاهان جنگل دارد و حتی میتواند با آنها حرف بزند اما در ارتباط با جوامع انسانی بسیار ضعیف عمل میکند.
در حقیقت پوکاهانتس یکی از معدود پرنسسهای دیزنی است که از نشان دادن رفتار بدش به دوستان انسانیاش هیچ ابایی ندارد. ناکوما بهعنوان صمیمیترین دوستش در تمام فیلم به جای اینکه در کنارش باشد مدام تعقیبش میکند و وقتی بالاخره به پوکاهانتس میرسد باید تحقیرهایش را هم تحمل کند.
ناکوما بهخوبی میداند هر چقدر هم تلاش کند نمیتواند پوکاهانتس را ایمن نگه دارد و هشدارهای او احتمالا آخرین چیزی است که گوش میدهد. با این اوصاف دوستی با انسانی به کلهشقی پوکاهانتس در دنیای واقعی جدا کار دشواری است و کمتر کسی پیدا میشود که حوصله سر و کله زدن با او را داشته باشد.