{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"مورد عجیب بنجامین باتن"دیوید فینچر

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"مورد عجیب بنجامین باتن"دیوید فینچر
کدخبر : 16301

مورد عجیب بنجامین باتن یا سرگذشت غریب بنجامین باتن (به انگلیسی: The Curious Case of Benjamin Button) فیلمی آمریکایی محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی دیوید فینچر است. شخصیت اصلی این فیلم الهام گرفته از یک داستان کوتاه اثر اف. اسکات فیتزجرالد است. فیلم‌نامه این فیلم را اریک راث نوشته است و برد پیت و کیت بلانشت بازیگران اصلی آن هستند. این فیلم با بازخورد مثبت منتقدین نیز روبرو شد.

به گزارش هنر ام‌روز،  مورد عجیب بنجامین باتن/ The Curious Case of Benjamin Button

نام یک فیلم آمریکایی محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی دیوید فینچر است. شخصیت اصلی این فیلم الهام گرفته از یک داستان کوتاه اثر اف . اسکات فیتزجرالد است. 

فیلم‌نامه این فیلم را اریک روث نوشته است و برد پیت و کیت بلانشت بازیگران اصلی آن هستند.

کلیت داستان:

داستان زندگی یک مرد غیر عادی را روایت می‌کنندبنجامین در اواخر قرن نوزدهم و در سن ۸۰ سالگی به دنیا آمد.که سرگذشتی عجیب دارد او در حالتی متفاوت از دیگران متولد می شود. او پیرمرد به دنیا می آید و هر چه از عمرش می گذرد جوان تر می شود. این سرگذشت عجیب برای او دردسر هایی ایجاد می کند. او نمی تواند زمان را متوقف کند . زمان هر چه می گذرد از سن او کاسته می شود و این کاهش سن تقریبا در همه زمینه ها برای او مشکل ساز می شود، حتی درباره عشقش…

 داستان فیلم اگر چه زمینه هایی از عشق و درام را در خود دارد اما در واقع داستانی است درباره زمان و اهمیت آن.داستان فیتزجرالد درباره پیری جسمانی نیست، بلکه به این موضوع می‌پردازد که اگر انسان در سنین جوانی صاحب عقل پیری باشد.چه اتفاقی می‌افتد و این در حالی است که فیلمی که فینچر آنرا کارگردانی کرده با تمرکز بر روی تحول معکوس جسمانی شخصیت بنجامین باتن سعی دارد تا مخاطب را متوجه زوال و همچنین تأثیری که تطاول ایام بر جسم و جان انسان می‌گذارد، نماید و از این راه به بیان نکاتی درباره‌ی زندگی و درسی که انسان از برخورد با دیگران در زندگی می‌گیرد، بپردازد.

 

سکانس ابتدایی فیلم 

 

فیلم در سال 2005 آغاز میشود زمانی که پیرزنی بر روی تخت بیمارستان خوابیده است و از فرزند خود میخواهد دفترچه خاطراتی برای او بخواند. این پیرزن از دفترچه خاطراتی سخن میگوید که برای او معنا و مفهوم زیادی دارد چون خود او این دفترچه خاطرات را ننوشته است اما کسی که این را نوشته برای او ارزش بالایی دارد. دختر او کارولاین از او درباره زندگی اش میپرسد. مادرش که نای حرف زدن ندارد لب به سخن میگشاید.

فردی در سال 1918 ساعتی ساخته بود که آن را بر روی ایستگاه قطار نصب خواهند کرد. این ساعت توسط اقای گیت که کور هم بوده است ساخته شده بود. او فرزندش را در جنگ جهانی اول از دست داده بود. او ساعت را طوری طراحی کرده بود که برعکس کار میکرد و عقربه هایش به عقب حرکت میکردند و انگار دنیا برعکس حرکت میکرد! 

تمام شهر را خوشحالی فراگرفته است، خوشحالی از اتمام جنگ جهانی اول اما برای یک خانواده این خوشحالی مزه دیگری دارد. خانواده باتن در حال به دنیا آوردن اولین فرزندشان هستند. مادر بچه بعد از بدنیا آمدن او از دنیا می رود اما او از خود فرزندی بدنیا می آورد که منحصر به فرد است. فرزندی که دنیا برای او برعکس حرکت میکند. او پیر به دنیا آمده است! انگار او پیرمردی 80 ساله است! با چشمانی بسیار ضعیف، انگشتانی شکننده و پوستی چروکیده.

همه ما می دانیم فرزندان در هنگامه ی جوانی وقتی پدران ومادران برای آنها غیر قابل تحمل می شوند و یا در نگهداری آنها به زحمت می افتند این عزیزان را به خانه سالمندان می برند.اما در این داستان همه چیز گوئی باید به صورت عکس اتفاق افتد و این بارپدر ,پسر را به خانه سالمندان می برد.

اما چرا یک زن سیاه او را به فرزندی قبول میکند؟

آری. دراین دوره هالیوود توجه ویژه ای به جامعه سیاهان دارد چرا که جمله معروف مارتین لوتر کینگ به حقیقت پیوسته است ؛ "I have a dream " من یک رویا دارم و مدتی نیز«اوباما» به عنوان سمبل و نماد رهایی و آرزوی برآورده شده لوترکینگ و سیاهپوستان شناخته شد .و این جا یک مادر سیاه ؛ نقش منجی را بر عهده دارد .

روزگاری درجایی – که نمی دانم نامش چه بود- به پاس کشته شدگان جنگ جهانی دوم ، ساعتی ساختند که عقربه هایش خلاف جهت معمول ساعت های دیگر – وارونه- می گردد.

به قصد یادآوری این رویای شیرین که کاش زمان به عقب برگردد و کشته شدگان زنده شوند و زندگی کنند.

به پاس طعنه ای به همه ی جنگ ها که ظاهراً برای تعیین تکلیف بشر آغاز می شوند ولی یکی یکی آدم ها را که کشتند، موقتا تمام می شوند. و تنها چیزی که بلاتکلیف تر از گذشته می شود، بشر است.

بر اساس ایده ی ساخت این ساعت، فیلمی ساخته شده به نام « موردعجیب؛ بنجامین باتن».

حکایت انسانی که پیر به دنیا می آید و به همین خاطر طرد می شود. انسانی که در کودکی در میان کهنسالان در پارک روزگار می گذراند، هر چه از عمرش می گذرد، جوانتر و جوانتر می شود و نهایتا در کودکی می میرد.

فیتزجرالد این داستان را با الهام از گفته‌های مارک تواین نوشته است:

” سالها بعد، ما بیشتر برای آنچه انجام نداده‌ایم، پشیمان هستیم تا آنچه انجام دادهایم “

دانشمندان و نظریه پردازان علوم انسانی، جنگ را بزرگ ترین مانع در توسعه جوامع بشری می دانند و در روزگار ما هر چند که ثابت شده است، تعصب از جنگ هم ویران کننده تر است با این وجود در ابتدای مواجه با این فیلم به نظریه فوق احترام می گذاریم و تا عدم اثبات فرضیات جدیدتر، همچنان جنگ را بزرگ ترین مانع توسعه می دانیم.

روایت فیلم به دوره ای تعلق دارد که در مدت دو دهه جهان دو جنگ وحشتناک را تجربه می کند. در این دو جنگ، مردم بسیاری از سرتاسر جهان به مصیبت های بسیاری گرفتار شدند و مجموعاً بیش از صدها میلیون انسان یا کشته شدند، یا از گرسنگی مردند، یا اسیر شدند، یا معلول شدند یا آواره شدند و یا به هر مصیبت دیگری که ناشی از جنگ بود مستقیم و غیر مستقیم، گرفتار شدند. کارگردان معتقد است که وقوع این دو جنگ آغاز یک انحطاط جدید است و می شود عصر حاضر را عصر انحطاط دانست انحطاطی که ناشی از ریشه های جنگ طلبانه اصحاب قدرت دارد.

ساعتی که برعکس کار کند، نماد یکی از دست نیافتنی ترین رویاهای بشر است. آرزوی بازگرداندن زمان و تغییر دادن اشتباهات گذشته و استفاده بهتر از زمان. آرزوی سفر در زمان اگرچه به لطف نظریات فیزیک جدید در تئوری تحقق پذیر است اما در عمل همچنان آرزویی محال و ناممکن است.

در این قسمت با مرد ساعت سازی آشنا می شویم که فرزندش را از دست می دهد ساعتی را که نماد آرزوی اوست می سازد و محو می شود و تا پایان فیلم دیگر او را نمی بینیم اما آرزوی او انگار می ماند مثل یک حسرت بزرگ مثل یک آه عمیق مثل یک غم وسیع. او می رود اما انگار حسرت او روی تولد بنجامین اثر می گذارد و او برعکس متولد می شود.

تولد معکوس اگرچه به لحاظ فیزیولوژیک ممکن نیست اما شاید بتواند ما را متوجه بیماری نادری کند که ژن پیری را در سنین کودکی فعال می کند و کودکی چند ساله را به پیرمرد یا پیرزنی سالخورده بدل می سازد همچنین شاید اشاره ای به هوشیاری بیش از حد کودکان امروز داشته باشد که گویی با تجربه ای زیاد متولد می شوند و از همان ابتدا نسبت به مسائل زیادی حساس و هوشیارند و البته در این نمای فیلم چیزی که بیش از همه قابل ذکر است، منجی سیاه پوست است. در میان این همه افراد سفید پوست، این یک زن سیاه پوست است که بنجامین را نجات می دهد و به فرزندی قبول می کند کاری که پدر خودش انجام نداد.

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

بنجامین که در کودکی شبیه افراد 80 ساله است شروع به بزرگ شدن میکند و شاید بهتر است بگوییم شروع به کوچک شدن میکند. او بزرگ شده و برای راه رفتن به مشکل برمیخورد و روی ویلچر نشسته و به این طرف و آن طرف میرود. اعضای خانه سالمندان همچنان با تعجب به بنجامین نگاه میکنند چون او بچه ای بیش نیست اما صورت و بدنی هم سن اعضای آن خانه دارد.

بنجامین  می گوید خود را مثل دیگران در خانه سالمندان و درپایان عمر می بینداما همیشه کنجکاو درباره حقیقت زندگی است و آنچه در دنیای بیرون از فیلم می گذرد آدمی را وادار به تفکر درباره گذر عمر می کند . اولین سئوالی که در ذهن پدیدار می شود این است که در کجای این گذر عمر قرار دارم؛ از نیمه آن رد شده ام یا اینکه وقت بسیار دارم و همه این پرسش ها به صورت یک سئوال اساسی اما ساده در ذهن شکل می گیرد که چگونه این مسیر زمانی را طی می کنم که به بطالت نگذرد.

 مادرخوانده بنجامین یا همان زن سیاه پوست او را به کلیسایی میبرد و از کشیش کلیسا درخواست دارد برای او دعایی بخواند تا بنجامین بتواند از روی ویلچر برخیزد و راه برود. 

رابطه عمیق مرگ و زمان از همین ابتدای فیلم خودنمایی می کند. تشابه میان کودکی و پیری شاید در این باشد که هر دو را زیاد جدی نمی گیرند درست مثل سازمان ها و شرکت های نوپا که مانند شرکت ها و سازمان های ورشکسته چندان جدی گرفته نمی شوند.

 راه رفتن بنجامین کنایه از بی اعتبار بودن مدعیان مذهب است که نمی توان نسبت به معجزاتشان خوش بین بود و رفاقت نیمه راهی و نصفه کاره اوتی، که عادت به لاف زدن دارد، هشداری به غلبه روحیه خوشگذرانی است و در نهایت این مادر است که همیشه نگران فرزندش می ماند و البته این جمله اثرگذار که انسان ها همه تنها هستند و از تنهایی می هراسند.

 

امیدوارم طوری زندگی کنی که بهش افتخار کنی. اگه فهمیدی که این طور نیست، امیدوارم قدرتش رو داشته باشی که همه چیز رو از اول شروع کنی.

e3c2c6ee-f37e-4c2d-a1f5-7d75440f4734

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

تطبیق نیازها و اقدامات با موضوع زمان

هر نیازی و هر اقدامی همواره باید در زمان مناسب خودش مورد توجه قرار گیرد مشکل بنجامین همین است که نیازهایش با زمانی که او را محاصره کرده، منطبق نیست. 

هر نیازی باید در زمان خودش مرتفع شود که اگر نشود، منجر به ایجاد اختلالات زیادی خواهد شد. همچنین بسیاری از تصمیمات و اقدامات نیز فقط در شرایط زمانی خاص خود، منجر به نتایج مطلوب می شود.

 ای بسا استراتژی های بسیار کارآمدی که خارج از زمان مناسب خود، نه تنها هیچ اثری ندارد بلکه حتی ممکن است منجر به آسیب شود.

چندی بعد و در حالی که بنجامین هفت سال به جوانی نزدیک‌تر شده است با دختر بچه‌ای به نام دیزی  آشنا می‌شود که زندگی اش را دگرگون می سازد.  خیلی زود میان آنها عشق و علاقه‌ای عمیق و جاودانه پدید می‌آید و این در حالی‌ست که یکی از آنها به سمت پیر شدن حرکت می‌کند و دیگری با گذشت ایام از پیری به جوانی رجعت می‌کند.

دیزی دختری که نوه یکی از زنهای سالخورده آنجا بود با بنجامین دوست میشود. هردو آنها بچه هستند بنجامین که حالا برای خود دوستی پیدا کرده است خوشحال است. بنجامین با دیزی بازی میکند و به او راز زندگی خود را میگوید و به او میگوید که آنطور که دیده میشود نیست و او پیر نیست و با هرکس دیگری فرق می‌کند. 

 

+ مامان چرا قدم بلند نمیشه؟؟

_فقط بخاطر چیزی که داری خدا رو شکر کن، قد تو از چیزی که باید می بود بلندتره.

download

 

خنده داره که بعضی وقتا آدم هایی تو زندگیت بودن که سخت به خاطر میاریشون ولی بیشترین تاثیر رو روت داشتن . . .

1

 

مهم نیست که چقدر خوب 

پیانو بزنی، مهم حسیه که

تو نسبت به آهنگی که میزنی داری

photo_2022-11-06_14-57-13

بنجامین باتن : برای انجام کاری که ارزش داره هیچ وقت دیر نیست.برای شروع دوباره هیچ محدودیت زمانی وجود نداره.میتونی متحول بشی یا همونجور که هستی باقی بمونی.

این انتخاب هیچ قاعده ای نداره.ما میتونیم بهترین یا بدترین چیزها رو بسازیم.

امیدوارم تو بهترین هاش رو بسازی و با چیزهایی روبرو بشی که بهت انگیزه بده.امیدوارم چیزهایی رو حس کنی که هرگز حس نکرده بودی و با آدم هایی روبرو بشی که زاویه دید متفاوتی دارن.

امیدوارم طوری زندگی کنی که بهش افتخار کنی. اگه فهمیدی که این طور نیست امیدوارم قدرتش رو داشته باشی که همه چیز رو از اول شروع کنی.

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

مسیر فیلم آرام و کم تنش دنبال می شود اما مخاطب می داند که همه چیز معمولی نیست با اینکه ظاهراً همه چیز عادیست که این خود نشانه ای از جوهره پارادوکس حقیقت و به نوعی شاید ادای احترام به فلسفه دوگانگی یا همان اصل سنتز است. 

ورود به کشتی شاید نماد ورود به دوره نوجوانی باشد که دوره ای پر تلاطم و همواره مملو از امواج سهمگین است.

پول گرفتن در ازای انجام کاری که حاضر است رایگان و صرفاً به دلیل لذت انجام بدهد، از بنجامین یک مرد می سازد و او را از آب و گل در می آورد و اینجاست که سر کله پدر وافعیش پیدا می شود.

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

آرامش

این تنها چیزیست که از مرگ می دانیم یا دست کم اینطور به نظر می رسد که حداقل انتظار ما از مرگ آرامش است.

بنجامین با همان آرامش همیشگی دل به دریا می زند شاید برای اینکه فرصت زندگی را از دست ندهد و یا برای فرار از مرگ یا فرار از عشق و یا عبور از رخوتی که اطرافش را فراگرفته بود.

شاید گاهی بد نباشد که انسان در کمال آرامش دل به دریا بزند، ببازد و برگردد و وقتی از او بپرسند چرا تن به این زیان دادی؟ بگوید در عوض زندگی کردم.

ما معمولاً شکست را پایان راه می دانیم اما اسطوره های تاریخ هرگزاز شکست نهراسیده بودند و هرگز با آن بیگانه نبودند ای بسا فاتحان بزرگی که هر کدام شکست های سنگینی را تجربه کردند شکست هایی که طرف را به زانو در می آورد ولی یک فاتح و یک شخص یا حتی یک سازمان موفق از شکست فرار نمی کند و فقط می کوشد از آن درس بگیرد.

در سال 1936 وقتی که بنجامین 17 سال پیش ندارد پس از خداحافظی از اهالی منزل و مادر و پدر ناتنی خود از دیزی نیز خداحافظی میکند و به او قول میدهد که به هرجایی که میرود برای او یک عکس و کارت پستال از آن ناحیه پست کند.

بنجامین پس از مسافت های طولانی به خشکی برمیگردد و در هتلی ساکن میشود. او درروسیه ودر هتلی با زنی زیبا به نام الیزابت آبوت آشنا میشود و با او به گفت و گو می نشیند. این گفت و گو هر شب در لابی هتل انجام میشود و تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند.

 این زن که شوهرش یکی از مقامات دولتی انگلیس است درباره زندگی خود برای او توضیح میدهد و خاطرات زیبایی که داشته است را برای بنجامین تعریف میکند.

 

فرصتها، زندگی ما رو تعیین میکنن حتی اگه از دستشون بدیم.

از دست دادن همه ی فرصتها را به حساب بد شانسی نگذارید شما نمی دانید زندگی چه چیزی را می خواد به شما بیاموزد.

photo_2022-11-07_10-46-46

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

بنجامین با ورود دولت آمریکا به جنگ، به همراه ناخدا مایک و خدمه اش به خدمت نیروی دریایی می آید.

 کشتی به سوی بندر پرل هاربر واقع در هاوایی حرکت میکند که به یکباره با حمله یک زیردریایی مواجه میشود. خدمه و کاپیتان کشتی موفق به نابودی این زیردریایی میشوند اما به قیمت از دست دادن اکثر خدمه کشتی و مرگ خود کاپیتان. بنجامین که تنها بازمانده این کشتی است با کاپیتان و دوست خود وداع میکند و آنها را به دریا میسپارد.

حقایق بسیاریست که تنها در ساحت نظامی گری مشهود می شوند و در کتب معتبر علمی یا هنجارهای عمومی، جای چندانی ندارند چرا که در هنجارهای عمومی و کتب علمی، بشر بیشترین تلاش را از خودنشان داده تا با سایر جانداران متمایز باشد ولی در جنگ - که معادلی برای تنازع بقا محسوب می شود - اخلاقیات و معنویات و درجات عالی علم و هنر، جز مشتی اراجیف بی اهمیت چیز دیگری نیست.

یکی از جالب ترین شخصیت های جانبی این فیلم کاپیتان مایک است که با ملوان زبل معروف شباهت های زیادی دارد او نماد آمریکایی های خشن و بدخلق اما دوست داشتنی محسوب می شود آدم های سرگرم کننده ای که با همه بدقلقی هایشان، همیشه می شود راهی برای کنار آمدن با آنها پیدا کرد آدم هایی که با اتمام جنگ جهانی دوم نسلشان در آمریکا به پایان رسید درست مثل کاپیتان مایک که مرگ مانند یک مرغ مگس خوار - همان پرنده مورد علاقه اش - نرم و سبکبار به دیدارش آمد و تسلیم او دربرابر مرگ بی هیچ گلایه ای و بی هیچ مبالغه ای شاید نشانه ای از شاد زیستن باشد.

 

 

تو می تونی به خاطر بلاهایی که سرت اومده مثل یه حیوونه درنده عصبانی باشی...میتونی از سرنوشتت متنفر باشی...

ولی وقتی به آخر خط میرسی مجبوری که تسلیم بشی.

photo_2022-11-07_10-48-18

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

حتی ساعت خراب هم روزی یک بار و درشبانه روز دوبار زمان صحیح را نشان می دهد و بنجامین مصداق بارز این ضرب المثل معروف است وقتی از آخر به اول حرکت کنی، باز هم جایی در میانه راه این شانس را خواهی داشت که در مکان و زمان صحیح قرار بگیری و بنجامین در میانه راه تقریباً به جایی رسیده که با حقیقت درونش مانند قبل فاصله ندارد. حالا دیگر بودن در کنار دختر مورد علاقه اش عجیب به نظر نمی رسد.

بسیاری از سازمان ها و شرکت های موفق چرخه عمری دارند که میانه های راه در حالت بهینه یا اپتیمم قرار می گیرد. موفقیت درست در نقطه بهینه شکل می گیرد و سازمان های موفق همواره سعی در حفظ آن دارند درست مثل انسان هایی که تلاش می کنند در شرایط جوانی باقی بمانند اما چه در مورد انسان ها و چه در مورد سازمان ها این حقیقت وجود دارد که هیچ چیز برای همیشه نیست.

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

بنجامین در شرایطی با راز پدرش آقای باتن رودررو می شود که کارخانه دکمه سازی ایشان ما را به یاد کارخانه سنجاق سازی معروف آدام اسمیت می اندازد و علی رغم پیشنهاد وسوسه کننده برای تصاحب کارخانه، بنجامین ترجیح می دهد به زندگی آرام و بی حاشیه خودش ادامه بدهد و واقعاً شاید نباید ابعاد زندگی های کاری را چندان جدی گرفت و به گونه ای ذهن ها را در کار غرق کنیم که جایی برای نفس کشیدن و زندگی کردن باقی نماند.

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

این سکانس در قالب چند صحنه پیوسته اتفاقی که قراراست رخ بده رو نشون میده ، دیسی که معشوقه بنجامین هست تصادف میکنه و بعد در قالب چند صحنه نشون میده که اگر یکی از اتفاقات اون روز صبح برای راننده تاکسی یا خود دیسی به شکل دیگه می افتاد مثلا بنده کفشش پاره نمی شد که معطل بشه برای بستن اون ممکن بود تصادف نکنه ....

به این موضوع با دو دید میشه نگاه کرد یکی اینکه تک تک اعمال ما در روز روی سرنوشت ما در همان روز یا آینده تاثیر گذاره و دوم اینکه اگر یک تیکه از پازل گذشته ما تغییر کند کل حال و آینده ما تغییر میکنه و این اهمیت درک لحظه حال را نشون میده.

از نظر فیلمساز، ما در موضوع تسلط بر سرنوشت خود دچار توهم شده ایم چرا که طبق اثر پروانه ای، کوچکترین تحرکات اثراتی بزرگ در جهان هستی خواهد داشت.

اگر هر کدام از ما به گذشته خود بنگریم متوجه می شویم که اتفاقات تأثیرگذار در زندگی ما ریشه در عوامل متعددی داشته که در صورت تغییر در جزئی ترین آنها، احتمالاً کل نتیجه عوض می شد.

اتفاقات تأثیرگذار و مهم زندگی ما هیچکدام قائم به ذات نبوده و جزئیات بسیاری در شکل گرفتنشان وجود داشته به گونه ای که مطمئن نیستیم که در صورت تغییر هر یک از جزئیات، سرنوشتمان چقدر تغییر می کرد.

 بزرگان در عرصه های مختلف همواره درگیر جزئیاتی بودند که از نظر دیگران پوچ می نمود حال آنکه در همین جزئیات ، اسرار بزرگی درباره شکست و پیروزی نهفته است.

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

بنجامین خونسردی خود را حفظ می کند حتی با شنیدن خبر مرگ مادرش باز هم واکنش ظاهری شدیدی از خود نشان نمی دهد

معمولاً در عصر حاضر اینگونه انسان ها به دلیل درونگرایی زیاد، چندان از سوی بقیه جدی گرفته نمی شوند چرا که با جلب توجه بیگانه اند و عادت به لاف زدن و گزافه گویی ندارند و معمولاً بیشتر از دیگران تنها می مانند چرا که کمتر از دیگران برای تحقق اهداف خود به وسیله کارآمدی به نام زبان متوسل می شوند.

در زندگی هر مردی دو زن مهم وجود دارد که یکی از آنها مادر است در اینجا نیز شاهدیم که با خروج مادر از داستان، ماه عسل بنجامین و معشوقه اش آغاز می شود انگار هیچ مردی نمی تواند با این دو زن به صورت هم زمان رابطه ای در اوج رضایت داشته باشد.

 

دیویدفینچر

 فیلم بنجامین باتن درباره زخم‌ها و ضربه‌هایی است که در طول زندگی به دیگران می‌زنیم؛ این بهترین تعریفی است که به ذهنم می‌رسید. فکر می‌کنم که این فیلم صمیمی ‌و عاطفی است. 

photo_2022-11-07_11-23-25

 

برادپیت

این فیلم بنجامین باتن برای من مثل این است که برگردی به عقب و لحظات مهم زندگی‌ات را دوباره خوب نگاه کنی. من دوستی دارم که توی بیمارستان کار می‌کند و می‌گوید که مردم در لحظات آخر زندگی شان هرگز درباره موفقیت‌هایشان، ثروتشان، کتاب‌های مورد علاقه شان و کارهای مهمی‌که کرده اند حرف نمی‌زنند بلکه فقط ازعشق‌ها و حسرت‌هایشان می‌گویند. این فیلم دوباره به یادم آورد که وقت کمی‌ دارم. من این فیلم را فوق‌العاده دوست دارم.

photo_2022-11-07_11-24-33

 

کیت بلانشت  مثل مادر بزرگم .

در تمام مدت بازی کردن در فیلم بنجامین باتن به یاد مادر بزرگم بودم که تأثیر زیادی در شخصیت من داشت. ما در واقع با هم زندگی می‌کردیم و بودن سه نسل (من، مادر و مادربزرگ) در یک خانه چیزهای زیادی درباره پیر شدن و مرگ به من یاد داد. 

دایسی پیر می‌شود و بنجامین باتن، جوان؛ دقیقا ً اتفاقی بود که در خانه ما می‌افتاد. 

مادر بزرگم روز به روز پیر تر می‌شد و من قد می‌کشیدم.

6-9-2022-11-01-29-PM

 

سکانسی از فیلم بنجامین باتن

 

خوشبختی همیشه همراه انسان نمی ماند همان طور که موفقیت تا ابد در کارنامه هیچ سازمانی محبوس نمی شود گویی که زودگذر بودن، مهم ترین ویژگی خوشبختی و موفقیت است و به همین دلیل هیچ انسانی حتی در اوج خوشبختی، باز  هم حس امنیت برای انسان خالص نمی شود چرا که میداند دیر یا زود با آن وداع خواهد کرد. 

در سازمان های موفق نیز همواره تلاش فراوانی برای حفظ موفقیت در سازمان صورت می گیرد اما فقط تعداد معدودی به این مهم دست پیدا می کنند.

بنجامین و معشوقه اش مانند دو اتومبیل هستند که در دو لاین مختلف به سمت هم حرکت می کنند، خیلی کوتاه از کنار هم رد می شوند و در نهایت از  هم دور می شوند.

مسیر زمان به بنجامین و معشوقه اش بیش از این اجازه همراهی با یکدیگر  را نمی دهد.

 

دیزی: اگه پیر بشم و پوستم چروک بشه هنوز دوستم داری؟ 

بنجامین: اگه اونقدر جوون بشم که صورتم آکنه بزنه بازم دوستم داری؟ وقتی از چیزی که زیر تخته بترسم؟ یا اگه تختمو خیس کنم؟

photo_2022-11-07_11-30-57

 

سکانس پایانی ​

 

رابطه پیرمرد و دیسی دختربچه در ابتدای فیلم، به رابطه پیرزن و پسر بچه ختم می شود و تنها جایی در میانه های راه بود که این دو مثل یک زوج واقعی، خوشبخت و در کنار هم زندگی کردند  اما بنجامین را جز دیسی کسی نمی شناسد همانطور که بنجامین هم در انتها کسی را نمی شناسد چرا که گذر زمان همه چیز را شستشو می دهد و چیز زیادی از گذشته به جا نمی گذارد و همین شباهت جریان آب با جریان زمان است که در انتهای فیلم به شدت مورد توجه فیلم ساز واقع می شود و دوباره به موضوع ساعت اشاره میکند همان ساعتی که برعکس کار می کرد و با ورود به قرن جدید اهمیت خود را از دست داد چرا که دغدغه های آن ساعت ساز قدیمی دیگر برای کسی مهم نبود انگار که با نمایش این موضوع کارگردان خود نیز به سبک بنجامین سعی می کند بدون اعتراض و خیلی نرم به این مسئله اشاره کند.

از دیگر ویژگی های شخصیت بنجامین، عدم تلاش برای ایجاد تغییر است او ترجیح می دهد همراه با جریان حقیقت پیش برود و همه چیز را همان طور که هست بپذیرد در مواقع بسیاری هست که نیازی به تغییر نیست و این ما هستیم که بیهوده مسئله را بغرنج می کنیم قرار نیست که همه انسان ها قهرمان المپیک باشند هر چند که اگر علاقه داشته باشند برای رسیدن به آن هیچوقت دیر نیست و قرار نیست که ما همیشه خوشبخت باشیم هرچند که برای رسیدن به آن، از پای نمی نشینیم مهم فقط بودن است و ادامه داشتن و البته پایانی که دیر یا زود فرا می رسد.

یک داستان فانتزی زیبا درباره لذت های زندگی، توانایی های متفاوت انسان های مختلف و اینکه هر چقدر هم منفعل یا فردی معمولی باشید بر دنیا و زندگی دیگران تاثیر خواهید گذاشت. پس لزومی ندارد تا شخص بزرگی باشید یا کارهای بزرگی انجام بدهید. سعی کنید خوشبخت باشید، همین کافی است! ”

مرگ بنجامین در شکل یک کودک آن هم در آغوش معشوقه پیرش، شاید اعتراف به جاودانگی عشق باشد. اینکه در طول فیلم دیسی و بنجامین هر کدام مسیر پر فراز و نشیبی را طی می کنند، لذت ها و دردهای فراوانی را تجربه می کنند و مدت کوتاهی هم با یکدیگر زندگی می کنند و در نهایت با اینکه از هم جدا شده بودند، باز به هم می رسند تا پایان قصه بنجامین را با هم بسازند، نشان دهنده همین موضوع است که بنجامین را هیچکس نمی شناسد و هیچکس نمی خواهد مگر همان دو زنی که قبل از این درباره اش صحبت کردیم یعنی دیسی که معشوق اوست و مادر سیاه پوستش. البته در پایان مادر وجود فیزیکی ندارد اما مکانی که بنجامین در آنجاست مملو از روح همان مادر است و به همین علت است که یکی از پرستارها می گوید که بنجامین یکی از ماست.

 

بعضی از مردم برای زندگی کنار رودخانه بدنیا می‌آیند، برخی برای کشته شدن با صاعقه، برخی برای شنیدن موسیقی، برخی برای شنا کردن، برخی برای ساخت دکمه، برخی برای شکسپیر بودن، برخی برای مادر بودن، و برخی برای رقصیدن!”

این نریشن سکانس پایانی فیلم بود که بسیار زیبا و دلچسب به تصویر کشیده شده‌بود! بله، همه برای چیزی زندگی می‌کنند اما فقط بنجامین باتن است که مثل بنجامین باتن زندگی می‌کند.

 مرکز ثقل انتقال مفاهیم عالیه فیلم ؛ نشان دادن خود زندگی است که در هر صورت برای هر موجودی که متولد می شود وجود دارد حتی اگر این موجود بر عکس دیگران متولد شود . 

ماهیت این فیلم درباره خودزندگی است ودرسی که از برخورد بادیگران از آن می گیریم روایتی متفاوت از عشق وشناخت را به تماشاگر ارائه می دهد

از دست دادن فرصتها را به فال بد نگیریم، ما هرگز نمی‌دانیم که کلاس درس زندگی می‌خواهد چه چیزی را به ما بیاموزد.

“زندگی ما به وسیله فرصتها تعریف می‌شود، حتی فرصتهای از دست رفته”

بزرگ‌ترین هنر زندگی، فرصت های بی نظیری است که بر ما می گذرد. البته اگر با وجود تلاشمان، فرصتی را از دست دادیم و یا به توفیق دست نیافتیم، باید به بررسی علل و عوامل آن بپردازیم و با مهندسی دقیق عوامل عدم توفیق خود، برای آینده‌ای بهتر برنامه‌ریزی کنیم.

هر کس به روش خود زندگی می کند ممکن است بسیار عادی و شبیه به میلیون ها انسان دیگر و یا خاص و منحصر به فرد مثل بنجامین. 

اما چه عادی زندگی و چه خاص باشی مهم نیست چرا که فرصت تمام می شود و زندگی به پایان می رسد و کسی درباره بعد از آن چیزی نمی داند فقط باید قبول کنیم که تمامی این سبک های زندگی قابل احترام یا دست کم قابل تحمل هستند

همه حق دارند از زنده بودن خود لذت ببرند، آنگونه که می پسندند رفتار کنند و به روشی که دوست دارند با زندگی تعامل کنند و از خود همان تصویری که علاقه دارند را ارائه کنند. 

وقتی جریان زمان قرار است همه چیز را در خود حل کند و تمام این ها را با خود بشورد و ببرد؛ بهتر نیست که به جای درگیر شدن با زندگی دیگران به زندگی خودمان بپردازیم؟

 

محور اصلی این فیلم زمان است . زمانی نادیدنی که سرتاسر فیلم حس می شود و یک حس دیگر، ترس از پیری و مرگ. انسان غربی قرن بیست و یکم که آنسوی مرگ چیزی نمی یابد تمام دلهره های زندگی خود را در گذشت زمان می بیند و این جمله که همه چیز موقتی است!

ساعت مورد نظر تا انتهای فیلم حضور پررنگی دارد، حضوری که حکایت از باف زمانی و مفهوم زمان در این فیلم است. زمان قاضی یا سنگ عیار تمام روایت ها و اتفاق های فیلم است. زمانی که در سه مفهوم جسم و یا تن، عشق و یا روح و مرگ که همان زندگی تسلسلی است نفوذ کرده و مفهوم آنها را دگرگون می کند. اما این تغییر چگونه است:

صحنه های واپسین فیلم که بعد از مرگ دیزی اتفاق می افتد بسیار دیدنی است. آب جاری می شود و ساعت بزرگ را با خود می برد. زمان دوباره به قواعد و قوانین از پیش طراحی شده توسط انسان بر می گردد و عنوان بندی فیلم آغاز می شود، انگار که در کلیت فیلم همه به نوعی به دنبال نبرد با زمان بوده اند و تکرار دیالوگ های مرد ساعت ساز که می تواند هدف غایی فیلم را به نوعی تداعی کند:

 «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...». آیا بنجامین پسر این نسل سوخته نیست؟

 

جمع بندی پایانی بنجامین باتن :

سازگاری، نقطه تمایز این فیلم از سایر شاهکارهای دیوید فینچر است همچنین خشونتی که همواره در جهان بینی دیوید فینچر وجود دارد، در این فیلم بسیار تلطیف شده و پنهان است.

پایان فیلم همراه با یک حرکت نرم و آرام است حرکتی از مرگ و پرواز روح آغاز می شود و با احترام به فردگرایی همه انسان ها، به پایان و نابودی اشاره می کند. 

از نکات جالب این فیلم طوفان کاتریناست که مثل یک ترجیع بند از آن استفاده می شود و موقعیت مکانی فیلم که نیواورلئان است و انتخاب آن توسط کارگردان گویی نوعی طعنه زدن و سرزنش را به همراه دارد که در آن به فاجعه طوفان کاترینا و عملکرد ضعیف دولت جمهوری خواهان مکرر اشاره می کند.

از دیگر نکات جالب فیلم، انتخاب مرغ مگس خوار به عنوان سایه ای از مرگ است که اسرار آمیز بودن مرگ را تداعی می کند همچنین به این موضوع هم باید اشاره کرد که با وجود تعدد شخصیت ها، ما در طول فیلم احساس نمی کنیم که این داستان یک داستان شلوغ است چرا که پردازش هر کدام از شخصیت ها آنقدر با توالی رخدادهای فیلم هم خوانی دارد که نه مخاطب را سردرگم می کند و نه خسته که این موضوع ریشه در نبوغ باور نکردنی کارگردان دارد.

در پایان نمی شود از این فیلم حرف زد و گریم های فوق العاده بی نقص آن چیزی نگفت گریم هایی که هرچند با جلوه های ویژه تکمیل شده است اما پر واضح است که مهارت بالایی در انجام آن به کار رفته است.

photo_2022-11-07_11-37-25

 

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها