{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"ای. آی. هوش مصنوعی" استیون اسپیلبرگ

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"ای. آی. هوش مصنوعی" استیون اسپیلبرگ
کدخبر : 16341

ای. آی. هوش مصنوعی (به انگلیسی: A.I. Artificial Intelligence) فیلمی سینمایی آمریکایی در ژانر علمی تخیلی به نویسندگی و کارگردانی استیون اسپیلبرگ است که در سال ۲۰۰۱ میلادی بر پردهٔ سینماها رفت.

به گزارش هنر ام‌روز، هوش مصنوعی برندهٔ پنج جایزهٔ ساترن شامل بهترین فیلم علمی-تخیلی، و در هفتاد و چهارمین دوره جوایز اسکار نامزد دو جایزه، شامل جایزهٔ اسکار بهترین جلوه‌های ویژه و بهترین موسیقی متن فیلم شد.

داستان فیلم

فیلم با توضیحاتی از زمان آینده آغاز می‌شود: در روزگاری که یخ‌های قطبی در اثر گازهای گلخانه‌ای ذوب شده‌اند و جهان شاهد بی‌نظمی‌های آب و هوایی است؛ شهرهای ساحلی نظیر آمستردام، ونیز و نیویورک برای همیشه زیر آب رفته و در کشورهای فقیر صدها میلیون انسان از گرسنگی جان سپرده‌اند. به دنبال آن در فرزندآوری، طبق قانون محدودیت وجود دارد و انسان‌ها به ساخت ربات‌ها روی آورده‌اند.

سکانس‌های ابتدایی حامل ارتباطِ معنایی مشخص بین یکدیگر هستند: در آغاز دانشمندی را می‌بینیم که از ساخت یک رباتِ بچه حرف می‌زند که بتواند عشق بورزد – به گونهٔ عشق فرزند به پدر و مادرش – و جای خالی یک فرزند را پر کند. حال، کات به زن و شوهری که پسرشان در بستر بیماری و در بیمارستان به‌سر می‌برد. واضح است رباتی که آن دانشمند صحبتش را می‌کرد، وارد زندگی این زوج می‌شود؛ رباتی به شکل پسربچه‌ای زیبا و با نام دیوید که مرد آن را به خانه می‌آورد. حالا در میزانسن‌های اسپیلبرگ رابطهٔ دیوید و مادر (مونیکا) به خوبی شکل می‌گیرد و در واقع از همان ابتدا بذر رابطهٔ این دو کاشته می‌شود؛ رابطه‌ای که اساساً در پیرنگ نقش کلیدی دارد و تمام اتفاقات تحت‌الشعاع آن است و مسیر فیلم نیز با همین رابطهٔ مادر و فرزندی خاتمه می‌یابد.

 

تریلر فیلم هوش مصنوعی

 

سکانس ابتدایی فیلم هوش مصنوعی

 

ورود سیستم های کامپیوتری به مباحث مدیریتی سال هاست که مورد توجه نظریه پردازان ساختارگرا قرار گرفته است اینکه کامپیوتر باعث کاهش بوروکراسی، کوتاه تر شدن ارتفاع هرم سازمانی، افزایش سرعت فرایندها و در نهایت بهبود اثربخشی و کارایی می شود؛ تردیدی نیست اما این روند تا آنجایی مانند قبل پیش می رود که انقلابی در صنعت کامپیوتر رخ ندهد و این محال است چرا که ذات تکنولوژی کامپیوتر مبتنی بر انقلاب و تغییرات بنیادین است بنابراین ظهور پدیده هوش مصنوعی می تواند اثراتی غیر قابل پیش بینی در مباحث مدیریتی و حتی در سرنوشت انسان داشته باشد.

ساخته شدن موجوداتی هوشمند با قابلیت هایی انسانی و فراانسانی توسط انسان، در فیلم های زیادی مورد استفاده بوده است  و جذابیت بسیاری از آن فیلم ها صرفاً به دلیل جذابیت همین موضوع بوده اما فیلم هوش مصنوعی به هیچ عنوان بدهکار جذابیت موضوع که نیست هیچ، بلکه خدمت بی بدیلی به این موضوع ارائه می دهد و به جرأت می توان گفت که این فیلم از هر دیدگاه و با هر رویکردی می تواند جزو بهترین های تاریخ سینما باشد به خصوص اینکه علاوه بر موضوعات مدیریتی- که انصافاً بخش کوچکی از فیلم را درگیر می کند- به ابعاد عمیق دیگری از زندگی انسان و آینده بشر توجه می کند دیدگاه فیلم از یک سو بسیار علمی، قابل پیش بینی و معقول و از سوی دیگر بسیار دراماتیک ، عاطفی و تأثیرگذار است.

 

photo_2022-11-12_11-17-31

طرح اولیه فیلم هوش مصنوعی حاصل تلاش استنلی کوبریک کارگردان فقید سینما بود. در 1991 زمانی که تصمیم به ساخت فیلم داشت و با کمپانی های معتبر دنیا در حال مذاکره بود،به دلیل مشکلات فنی در تهیه جلوه های ویژه فیلم از ساخت آن منصرف شد.سالها گذشت تا پروژه به دست استیون اسپیلبرگ افتاد و سرانجام در سال 2001 فیلم روانه سینماها شد

تصمیم برای ساخت فیلمی بدین مضمون، آخرین پروژهٔ استنلی کوبریک، کارگردان مطرح سینما قبل از وفات بود که وی کارگردانی این پروژه را از آنجایی که معتقد بود موضوع آن به افکار و فلسفهٔ کارگردانیِ اسپیلبرگ نزدیک‌تر است، به وی پیشنهاد کرده بود و به علت مرگ کوبریک قبل از شروع فیلمبرداری، اسپیلبرگ خود را وقف اتمام این پروژه نمود. 

 فیلم، اقتباس از داستان کوتاهی اثر برایان آلدیس است و همچنین اشارات زیادی به داستان مشهور پینوکیو دارد.

زمان شروع داستان، سال‌هایی است که غفلت و جاه‌طلبی و نادانی انسان در کنار پیشرفت دانش و تکنولوژی، باعث آب شدن یخ‌های قطبی بر اثر گازهای گلخانه‌ای و فرو رفتن شهرهای ساحلی در زیر آب شده و بسیاری از شهرها برای همیشه از بین رفته‌اند، میلیون‌ها انسان آواره شده‌اند، فضای حیاتی و منابع به شدت محدود شده و به دنبال آن، زاد و ولد انسان‌ها قانوناً محدود شده و انسان‌ها به دنبال «مکا»ها یا ربات‌های مکانیکی‌اند که غذا مصرف نمی‌کنند.

 تیتراژ فیلم نیز با موسیقی نگران‌کننده‌ای آغاز می‌شود. 

تا این زمان، مکاهای بسیاری در عرصه‌های گوناگون مشغول خدمت شده‌اند: مکاهای پرستار، مکاهای کارگر و حتی مکاهای عاشق‌پیشه ی نر و ماده برای لذات جسمانی. 

اما پروفسورهابی در جمع کارکنان شرکت سازنده ی ربات‌های هوشمند، موضوع نیاز به روباتی را مطرح می‌کند که بتواند دوست داشته باشد؛ دوستی‌ای صمیمانه، همان محبتی که یک بچه ی واقعی به پدر و مادرش دارد، و شاید حتی شدیدتر، چرا که این محبت پایان‌ناپذیر خواهد بود. و این نیت، مسأله‌ای اخلاقی را ایجاد می‌کند که مسئولیت انسان در مقابل آفریده‌های شبیه‌سازی شده ی خودش است، و این همان موضوعی است که تفاوتی کلی با موضوع دیگر فیلم‌های علمی‌خیالی دارد که در آن ها مسائلی مانند تسلط ماشین‌های بی‌رحم و بی‌احساس، با قدرتی مقاومت‌ناپذیر، و ناشی از یادگیری، اطلاعات فراوان و ... بر انسان مطرح می‌شود.

 پروفسور هابی ظاهراً مهری پدرانه به دیوید پیدا کرده اما بیش تر تحت تأثیر عظمت آفرینش خود است و با قرار دادن خود در جایگاه خدا، دیوید را برای این درست کرده تا دوستش داشته باشد و گویا به خاطر همین شباهت و احساس، مسئولیتی برای خود در برابر موجودات هوشمند حساسی که می‌آفریند، نمی‌شناسد. 

در جلسه توجیهی ابتدای فیلم بین پرفسور هابی وهمکارانش، نظرات متفاوتی مطرح است؛ آیا این کار قابل انجام است یا خیر؟ و از آن مهم تر آیا انسان هم می تواند او را دوست بدارد؟ و سؤالی قدیمی: آیا خدا انسان را آفرید تا او را دوست بدارد؟

در اینجا رابطه متقابل انسان و روبات مطرح است و از آن کلی تر و اساسی تر، رابطه خالق و مخلوق و در نتیجه مسئولیت های متقابل دو طرف.

نکته در مورد این سکانس، پایان آن است. در حالی که همه افراد حاضر در جلسه با سؤالاتی اساسی مشغول مباحثه هستند، دوربین بسوی روباتی حرکت می کند که در حال انجام کارهای معمول خود (آرایش کردن) بدون توجه به آنچه پیرامونش می گذرد است و این در حالی است که همه این مباحث در مورد او و همنوعانش است.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

عشق در سلسله مراتب نیازهای مزلو جایگاه شگفتی دارد مرتبه قرار گرفتنش درست پس از امنیت و پایان نیازهای زیستی است و خودش آغاز نیازهای والای فطرت بشر گویی انسان در مرحله نیازهای زیستی صرفاً درگیر بقاست و پس از تثبیت نسبی بقا در پی توسعه و صدور خویشتن است و عشق آغازی بر توسعه خویشتنِ خویش است و فلسفه آن نیز تلاش انسان برای ایجاد و تقویت پیوند خود با بیرون از وجود خود است.

انتخاب نوع عشق در این فیلم مرا به یاد حرف شادروان مادرم می اندازد که می گفت عاشق واقعی فقط مادر است.

 انتخاب عشق میان مادر و فرزند در این فیلم، نشان از عمق نگاه فیلم سازان به موضوعات انسانی دارد چرا که عشق میان انسان و ربات تنها زمانی آزمودنیست که در ساحت رابطه مادرانه قرار گیرد و این برخورد عاطفی میان انسان و ربات آزمونی سخت، بدیع و سرنوشت ساز است.

فیلم داستان مونیکا و هنری، زوج جوانی است که پسرشان، مارتین دچار مرگ مغزی شده است. هنری وقتی می بیند همسرش به دلیل از دست دادن پسرش دچار مشکل روحی شده از یکی از شرکت های سازنده روبوت، آدمی الکترونیکی به نام دیوید را می خرد.

 ساخت دیوید گام بزرگی برای شرکت سایبر ترونیکس محسوب می شود. چرا که این ماشین جدید برعکس نمونه های قبلی دارای احساس است. 

شرکت سازنده به دیوید و مونیکا کدی می دهد که در صورت تمایل با وارد کردن این کد، عشق ورزیدن در دیوید فعال شود. 

در چند روز اول مونیکا واکنش های عصبی نسبت به دیوید دارد. اسپیلبرگ این صحنه ها را بسیار هنرمندانه خلق می کند. نماهای ثابتی که در آن مونیکا سراسیمه و بدون هدف مشخص از این سو به آن سو می رود یا نمای آشپزخانه سر میز غذا که از بالا فیلمبرداری می شود. هرچه تصویر بازتر می شود تفاوت میان دیوید با مونیکا و هنری بیشتر به چشم می آید.

مادر داستان، نماد انسانِ تا حدودی سنتی و پابند اخلاقیات است. در داستان کدهایی برای فهم این مطلب قرار داده شده است، که از آن جمله می توان به زمانی که مادر کنار تخت پسرش در بیمارستان قرار میگیرد و کتابی را از کیف خود خارج می کند، اشاره کرد. او برای بچه اش داستان هایی را می خواند که احتمالا مادر خودش برایش می خوانده؛ رابین هود در شروود، داستانی اخلاق محور و کلاسیک.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

هر تصمیمی مستلزم پذیرش مسئولیت است به ویژه اگر در مورد دیگران باشد و مهم تر از آن تصمیاتی هستند که برگشت ناپذیر بوده و عواقب آن قابل پیش بینی و کنترل نیست.

ساختن یک ربات عاشق برای انسان مسئولیت سنگینی ایجاد خواهد کرد نه تنها در قبال انسان بلکه حتی در قبال ربات.

 رباتی که بتواند عشق بورزد دیگر یک ماشین نیست اما یک انسان هم نیست به نوعی یک فرانکشتاین اخلاقی محسوب می شود. 

وقتی این موجود نو در کنار دو انسان قرار می گیرد، تفاوت ها و شباهت های آن با نوع انسان هویدا می شود که این خود بزرگ ترین چالش پیش روی صنعت ربات سازی محسوب می شود از یک سو برای رفع نیاز به نیروهای انسانی تمایل به ایجاد شباهت های بیشتر میان انسان و ربات تقویت می شود ولی از سوی دیگر قرار نیست صنعت ربات سازی به سمت شبیه سازی انسان حرکت کند چرا که اگر قرار باشد انسان جدیدی تولید شود دیگر نیازی به تکنولوژی نیست اگر هم باشد بیوتکنولوژی و بیوشیمی بر ربات سازی مقدم هستند.

در نهایت پروتکلی که به منظور ارتباط عاطفی بین انسان و روبات قرار داده شده، توسط مادر اجرا می شود، و از این جاست که داستان شیفتگی دیوید آغاز می شود. 

او که تا این زمان مونیکا را به اسم کوچک صدا می کرد، ناگهان وی را مادر خطاب کرده و او را در آغوش می گیرد.

دیوید در باور مونیکا آنچنان رسوخ کرده که او را بچه اش می خواند، اما پدر که در ابتدا این مورد را پیشنهاد کرده بود به او همچنان دید یک اسباب بازی می نگرد.

یکی از نکات ظریف فیلم صحنه ای است که در زمان های مختلف تکرار میشود و نشان دهنده نوع نگاه انسان به ماشینِ دوستدار اوست: ارتباط مونیکا و دیوید هنگام به خواب رفتن و قصه گفتن مونیکا.

اولین شب، این ارتباط با فرار مونیکا از دیوید و نپذیرفتن او به عنوان یک عضو خانواده همراه است، ولی پس از کشمکش هایی او شب ها خود لباس دیوید را عوض کرده و او را به رختخواب می برد.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

دغدغه پایان

اکثر سازمان هایی که خلق شده اند نابود شدند، این واقعیت را همه نادیده می گیرند به خصوص نظریه پردازان ، نویسندگان و مروجین مدیریت و در این میان تبلیغ کنندگان بازاریابی بیش از همه تفریط کردند و همین موضوع باعث می شود این شائبه شکل بگیرد که مدیریت برای موضوع پایان حرفی ندارد البته طبیعی است که نگاه مدیریتی همواره به دنبال بقا باشد اما آنچه شاید قابل انتقاد باشد عدم راه کارهای مدیریتی برای پذیرش واقعیت پایان است هر چند این پاسخ نیز معقول به نظر می رسد که مدیریت درست تا قبل از نقطه پایان معنی می دهد و به محض قطعی شدن پایان، کارکرد خود را از دست می دهد.

شاید از دیدگاه فیلم ساز عدم توجه به مقوله پایان سهل انگارانه باشد که دیوید مرتب نگران پایان است و مادر به دنبال خوش گذرانی

کسی که باید نگران باشد نگران نیست و کسی که مسئول است آینده نگر نیست و این انتقاد البته کسی را از حس ترحم محروم نمی کند هرچند که بی فایده باشد.

دراین سکانس که مادر و پدر قصد رفتن به مهمانی دارند، دیوید تمام عطر قیمتی و کمیاب مونیکا را روی خودش خالی می کند، فقط به این دلیل که از گفتگوی مادر و پدر درک کرده که، اگر می خواهی دوستت بدارند، این عطر راه مناسبی است و همه را شیفته خود می کنی، و در ادامه آنچنان گفتگوهای عاشقانه ای بین مادر و دیوید تبادل می شود که مادر خرس مخصوص اسباب بازی پسر واقعیش را به دیوید می دهد. 

همچنان که دیوید شیفته و عاشق مادر است، این عشق هم در قلب و روح مادر رسوخ می کند. آنچنان که مهمانی دیر می شود ولی او همچنان با فرزند خود وقت می گذراند.

روبات داستان، دنیای زیبایی دارد و به منطق آن خوب پرداخت شده، به طور مثال وقتی که مارتی (پسر واقعی خانواده) به خانه باز می گردد، در ابتدای سکانس، دیوید با دقت خاصی به ورود پرستار و همراهان مارتی توجه می کند.

در ابتدای فیلم از زبان شرکت سازنده رباتها یکی از مزایای اقتصادی آنها را گرسنه نشدن و صرفه اقتصادی عنوان می کنند .گذاردن این مونولوگ در کنار صحنه ای که دیوید با خانواده جدیدش دور میز غذا نشسته و قادر به خوردن غذا و لذت بردن نیست و زمانی که هوس خوردن می کند خراب می شود نوع نگرش مادی انسان امروز را نشان می دهد که برای سود اقتصادی حتی ترجیح می دهد از لذتهای طبیعی مثل چشیدن طعم غذا دست بشوید. 

لذت بعدی خواب است که دیوید قادر به آن نیست . با این نوع نگاه دیگر خوردن و خوابیدن یک امر فرعی و بی اهمیت و اضافه نیست بلکه جزیی از زندگی است ,با این وجود دیوید ترجیح می دهد  موقع غذا دور میز با اعضای خانواده جدیدش بنشیند و از همراهی دیگران لذت ببرد , امری که دیگر منسوخ شده بنظر می رسد و اهمیتی برای انسان فوق مدرن ندارد .

مفهوم زمان و نسبی بودن آن در هوش مصنوعی و کلا فیلمهای تخیلی واقعی تر بنظر می رسد. پرسشهایی که دیوید از مادرش در مورد مرگ و مدت زندگی می پرسد و تفاوت دیدگاه روبات و مادر در مورد کوتاهی و بلندی عمر انسان از سوالات بنیادی فیلم است .

اصرار و تمایل شدید دیوید این اسباب بازی استثنایی به تغییر ماهیت و تبدیل به پسر واقعی بخصوص از زمانی که مادر خوانده اش با خواندن داستان  پینوکیو برایش احتمال آنرا در ذهن دیوید افزایش داد ,شاید تاکیدی کوبریکی باشد بر تکمیل روند حیات و قلسفه زیستن در کره خاکی که همان ارتقاء از مقام جانوری/ روباتی به مقام انسانی و جاودانگی است.

 

photo_2022-11-12_11-30-17

دیوید: مامان! تو هم می‌میری؟

مونیکا:یه روزی آره.

دیوید: چه مدت زنده ای؟

مونیکا: مدت طولانی، پنجاه سال.

دیوید خطاب به تِدی: پنجاه سال زمان زیادیه؟

تِدی: فکر نمی‌کنم!

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

داستان خوش دیوید با بازگشت مارتین به زندگی پایان می یابد. 

پس از بهبود مارتین و ورودش به محیط خانه، شاهد بوجود آمدن عشقی مثلثی هستیم؛ مادر، مارتی و دیوید.

مارتین شیطنت کودکان هم سنش را دارد و می خواهد دیوید را تحقیر کند، به او بفهماند که هر قدر هم خوب ساخته شده باشد هنوز چیزی جز یک ماشین نیست، پس کتاب پینوکیو را به مادر، برای قصه گفتن برای بچه ها پیشنهاد می کند تا دیوید از این فکر که می تواند مادر بین بچه ها به اشتراک گذارده شود، خارج شود.

یکی از نکات ظریف فیلم صحنه ای است که در زمان های مختلف تکرار میشود و نشان دهنده نوع نگاه انسان به ماشینِ دوستدار اوست: ارتباط مونیکا و دیوید هنگام به خواب رفتن و قصه گفتن مونیکا.

1. اولین شب، این ارتباط با فرار مونیکا از دیوید و نپذیرفتن او به عنوان یک عضو خانواده همراه است، ولی پس از کشمکش هایی او شب ها خود لباس دیوید را عوض کرده و او را به رختخواب می برد.

2. تا آنکه مارتین بهبودی می یابد. در صحنه ای می بینیم که مونیکا برای هر دو بچه بر روی قایق مشغول خواندن قصه است.

3. کمی بعد دیوید از این دایره خارج می شود. صحنه ای را می بینیم که دیوید کنار اتاق نشسته و مادر در رختخوابِ.

مارتین برای دیوید قصه می خواند. همان تختی که قبل از ورود مارتین، مادر برای دقایقی به دیوید تعلق داشت. اما حالا...

نوع پردازش این مطلب که انسان ها چه زود خدمت کنندگان به خود را فراموش می کنند بسیار عالی است. 

دیوید با همین داستان پینوکیو به اجرای عدالت امیدوار می شود. مادر همان قدر که به مارتین تعلق دارد، برای دیوید هم هست و باید نسبت به هر دو مسئولیت متقابل احساس کند، زیرا اوست که دیوید را به فرزندی پذیرفته. اما با ورود مارتین، مادر کمتر دیوید را می بیند و عشقش را کمتر نثار روبات می کند. در اینجاست که رقابت بین مارتین واقعی و دیوید روبات شروع می شود.

اگرچه خانواده می پذیرد که دیوید در کنار مارتین زندگی کند اما قواعد زندگی امروز که مارتین به خوبی با آن آشنا است زندگی انسانی دیوید که از قبل تعریف شده است را بر نمی تابد. مارتین، دیوید را عروسک می داند که تنها تفاوتش با اسباب بازی های قبلی اش این است که دیوید پیشرفته تر از بقیه است.

دراین سکانس مارتین فرزند واقعی تاریخ تولد دیوید را میپرسد. این کلمات  تاریخ تولد و تولید  می تواند اشاره ای  بر آن باشد که اگر محبت و عشق از سوی یک روبات هم سر زند  می تواند شایستگی آدم شدن و کلمه تولد را از آن خود نماید .

هوش مصنوعی فیلم برجسته‌ای است که پیوندی عمیق و دوجانبه با داستان ماجراهای پینوکیو برقرار می‌کند، چرا که هم دیوید، قهرمان داستان، همانند پینوکیو خواستار تحول و تبدیل شدن به یک انسان واقعی است، و هم این که شنیدن قصه ی پینوکیو او را به جست‌وجوی پری آبی برمی‌انگیزد.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

تقابل بشر و ماشین 

موضوعی که درفیلم های زیادی مورد توجه قرار گرفت اما کمتر فیلمی بود که مانند هوش مصنوعی تا این حد عمیق به موضوع توجه کرد.

یک جایگاه بیشتر وجود ندارد یا بشر تصاحب می کند یا ماشین .

شاید هوش مصنوعی بتواند در بازی شطرنج برانسان غلبه کند و یا نتایج انتخابات را دقیق تر از انسان پیش بینی کند اما از دیدگاه فیلم بشر قبل از ماشین اراده به حذف حریف می کند و در حیله گری بشر همواره از ماشین جلوتر خواهد بود. در تقابل میان کودک ماشینی و کودک واقعی، این ماشین است که فریب می خورد و حذف می شود در صورتی که بسیاری از فیلم سازان دیگر، نظرشان غیر از این است.

با ورود مارتین، مادر کمتر دیوید را می بیند و عشقش را کمتر نثار روبات می کند. در اینجاست که رقابت بین مارتین واقعی و دیوید روبات شروع می شود.

 روبات که تنها دلیل محبوبیت بیشتر مارتین نزد مادر را انسان بودن او میابد، از هیچ کاری برای اثبات نهایت واقعی بودن خود فرو نمی گذارد. او در حالی که از آسیب دیدنش به خاطر خوردن غذا آگاهی دارد، دست به این کار می زد زیرا هدفی بسیار والاتر دارد و آن اثبات حقیقی بودن و در نهایت دوست داشته شدن است، اما روبات دچار اشکال می شود.

 مادر نگران دیوید می شود و این نتیجه ای به جز تحریک بیشتر مارتین ندارد.

شیطنت های بچه واقعی خانواده که از این مکا(دیوید) تازه وارد دل خوشی ندارد و با اذیت کردن دیوید تفریح می کند و حتی به خاطر حسادت بچه گانه خود تصمیم می گیرید دیوید را بد جلوه دهد تا او را به شرکت سازنده بازگرداند. اوج این حوادث،ترغیب دیوید به چیدن موی مادرشان است.

حتی تدی، خرس عروسکی که به گفته ی مارتین حالا دیگر یک اسباب‌بازی احمق است، همان‌موقع که دیوید با تحریک شیطنت‌آمیز مارتین، برای بهره‌مند شدن از مهر مادر، موی مونیکا را می‌چیند، در صحنه‌ای زیبا و طنزآمیز موی او را که به زمین ریخته برمی‌دارد و در درزهای خود پنهان می‌کند، چراکه او هم محبت مونیکا را می‌طلبد.

 همه ی این ها باعث می‌شود فکر کنیم که موضوع اصلی و آگاهانه ی فیلم، همان مسئولیت انسان در برابر چیزهایی است که درست می‌کند: آیا وقتی چیزی یا ماشینی درست کنیم که رنج را احساس کند مجازیم که - تنها از آن‌رو که ما او را ساخته‌ایم و مالک او هستیم - آزارش دهیم؛ یا وقتی چیزی می‌سازیم که عاطفه دارد مجازیم آن را یا او را آزرده کنیم، و سرانجام، آیا وقتی این چیزها را هوشمند کردیم حق داریم پس از این که کهنه شدند با آن ها مانند آهن‌قراضه رفتار کنیم؟ 

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی

 

هر آنچه بشر تا کنون ساخته است با خطا همراه بوده و در آینده نیز غیر از این نخواهد بود

ورود سیستم های پیشرفته در ساحت هوش مصنوعی اگرچه ابعاد نوینی از پیشرفت را برای بشر ایجاد می کند؛ اما به همان اندازه هم مخاطراتی ناشناخته در پیش خواهد داشت.

یکی از اصلی ترین دغدغه های فیلمساز را می شود در نمایی مشاهده کرد که در اثر حادثه کودک واقعی و کودک مکا در آب فرو می روند و انسان ها فقط برای نجات کودک واقعی اقدام می کنند و دیوید در آب تنها می ماند.

مشخص نیست مسئولیت انسان در برابر این موجود مصنوعی که حتی می تواند عشق بورزد چیست. آیا اصلاً مسئولیتی وجود دارد؟

آیا چنین موجودی- که با خلق آن چندان فاصله ای هم نیست- با آهن پاره های دیگر هیچ تفاوتی ندارد؟

استنلی کوبریک فقیدواسپیلبرگ کارگردان، روابط و خانواده در آمریکا را در قالب خانواده ای که دیوید به آن تعلق دارد،توصیف می کنند. نقش پدر خانواده به عمد کمرنگ شده و کاملا از بچه ها و محیط خانواده دور است.

دیوید هرگز او را پدر خطاب نمی کند و نقش پدر بیشتر به عنوان یک بیگانه در خانه به چشم می آید.

دیوید یک محصول کارخانه ای است،یک ربات که نباید احساس داشته باشد. اما این ربات تمام بار احساسی فیلم را به دوش می کشد.

اصرار پدر خانواده بر خطرناک بودن دیوید و اینکه در صورت نفرت "چه کارهایی که از این روبات بر نمی آید" کنایه ای است بر میلیون ها سال زندگی پر نکبت و نفرت بار بشر که حالا برای فرار از عذاب وجدان همه گناهش را می خواهد بر سر یک روبات بیندازد .

در همین سکانس نمایی که از زاویه دید دیوید در ته آب گرفته شده مادر و پدر خوانده اش را از پشت آب تار و مواج می بیند ,انگار در واقع آنها در دنیای خیالی بسر می برند و دیوید که آسیبی نمی بیند واقعی تر است . هراسها و سختی هایی که کودکی چون دیوید در مسیر انسان شدن تحمل می کند یادآور شعر معروف احمد شاملوست :

"جاودانه شدن را به درد جویده شدن تاب آر".

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

در سکانس پس از اتفاق استخر، دیوید را در حال کشیدن نقاشی میبینیم و مادر با همراهی پدر وارد اتاق می شود. این نشان آن است که پدر اصرار به این کار داشته و مادر علی رغم همه اتفاقات ناخواسته از طرف دیوید، همچنان به مسئولیت خود نسبت به وی آگاهی دارد.

 در اینجا شاهد بازی بسیار خوب فرانسس اوکانر (مادر) هستیم، زمانی که یادداشت ها و نقاشی های دیوید را نگاه می کند، لبخند و اشک توأمان او، به همراه موسیقی بسیار عالی، سکانسی کم نظیر را رقم می زند.

 نکته دیگه در مورد این لحظات، زمانی است که دیوید به سمت مادر به منظور در آغوش گرفتنش می دود ولی مادر برای آنکه احساسات بر تصمیمش غلبه نکند به نوعی از آن جلوگیری می کند اما در نهایت زمانی که روبات مادر را در آغوش می گیرد، مادر به سمت پدری که جلوی در اتاق ایستاده برمیگردد به این معنا که "راضی شدی؟" و این یعنی همه چیز بخاطر پدر و تصمیم اوست.

مارتین به هر شکل ممکن پدر و مادرش را متقاعد می کند که حضور دیوید در خانه خطرناک است. مونیکا به رغم میل باطنی اش تصمیم می گیرد که دیوید را به همان جایی بازگرداند که بقیه روبوت ها پس از پایان ماموریتشان به آنجا فرستاده می شوند تا دور ریخته شوند. مونیکا دیوید را به آنجا نمی برد بلکه او را در جایی همان حوالی ول می کند.

صحنه جدا شدن دیوید از مونیکا بسیار تاثربرانگیز است. دیوید به مونیکا می گوید: «معذرت می خوام که یه پسر واقعی نیستم» اما مونیکا در جوابش می گوید: «متاسفم که درباره دنیا چیزی بهت نگفتن» او از دنیایی حرف می زند که در آن عواطف انسانی قربانی قواعد زندگی اجتماعی می شوند.

  لحظات بعدی این سکانس بسیار دراماتیک است، زمانی که مادر دیوید را در جنگل نزدیک شرکت سایبرترونیک رها می کند. و دیالوگی استثنایی در حالی که مادر اشک می ریزد و سعی می کند که خود و دیوید را کنترل کند، به زبان می آورد:

 "از همه آدمها دوری کن، فقط آنهایی که مثل خودت هستند، فقط ماشینها قابل اطمینانند." 

به نظر تمام افکار و فلسفه ورای فیلم در همین دیالوگ خلاصه شده که نقدی تند به خلقیات بشری است.

دیوید از تمام اتفاقات پیرامونش به این نتیجه رسیده تنها راهی که می تواند او را به معشوقش باز گرداند واقعی شدنش است. روبات از داستان پینوکیو فرا گرفته که باید برای این منظور فرشته مهربان را پیدا کند.

تفاوت فیلم های علمی تخیلی از دسته هوش مصنوعی و گزارش اقلیت با دیگر اثرهای این ژانر در پیش بینی های نزدیک به واقعیت از آینده است: سبک زندگی، وسایل مورد استفاده، دنیای اطراف و خلاصه هر چیز غیر جانداری که در دنیای اطراف ماست.

به طور مثال: در حال حاضر استفاده عمومی یا از ماشین سواری است و یا موتور سیکلت، ولی در فیلم، یک وسیله ای مابین این دو وجود دارد که هم کوچکتر از سواری است و هم 3 چرخ دارد. این وسیله انعطاف بیشتری نسبت به سواری دارد، از موتورسیکلت ایمن تر و جادارتر است، مصرف کمتری از سواری دارد و با تک سرنشین بودن همزیستی مسالمت آمیز دارد. (یک فرضیه منطقی از وسایل آینده)

متأسفم که درباره دنیا چیزی بهت نگفتم

بیشتر به دیالوگ خدا با انسان می ماند تا مادر و فرزند.

در واقع تکنولوژی فرزند خوانده ای غیر قابل پیش بینی است که با او رفتاری به مراتب بدتر از فرزندان ناخواسته انجام می شود انسان نسبت به تکنولوژی مالکیت دارد اما این موضوع زمانی که ماشین ها احساس داشته باشند چالش برانگیز خواهد بود.

از دیدگاه فیلم ساز، رفتار انسان با موجودات مصنوعی و هوشمند مرحله به مرحله بدتر خواهد شد. وقتی انسان مجبور باشد تکنولوژی را ترک کند بدون تردید دچار سردرگمی عمیقی خواهد شد و در این شرایط نمی شود از انسان انتظار رفتارهای اخلاق مدارانه داشت.

از دیدگاه فیلم ساز، انسان در تکنولوژی بی پروا پیش خواهد رفت و بحران های اخلاقی و جدیدی را تجربه خواهد کرد اما آنچه برای ما ناشناخته خواهد ماند واکنش نظریه پردازان علوم نظری به این وضعیت فرضی است.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

برخورد سیستم های هوشمند با یکدیگر و عدم پیش بینی انسان از سناریوهای ممکن و تبعات هر یک، باعث می شود که هر نوع خیال پردازی در این باب یک پیش بینی ممکن و حتی یک فرضیه عقلانی و قابل پی گیری باشد.

موجودات هوشمند و مصنوعی اگر بتوانند مستقل از انسان احساسات ، عواطف و تعقل داشته باشند پس می توانند روابطی مستقل از انسان و خارج از کنترلش ایجاد کنند و بسیاری از فیلمسازان این امکان را به عنوان یک تهدید هیجان انگیز در نظر گرفته اند اما فیلم هوش مصنوعی دیدگاهی کاملاً متفاوت دارد و هوش مصنوعی را فاقد قابلیت توطئه گری دانسته و انسان های مکا را با بردگان بی گناه در یک ردیف جای می دهد. 

از نقاط مشترک این فیلم با آثار مشهور دیگری از کوبریک فقید، در این است که بشر ناچار است جنایت کند که در این بین فیلم های بیسکویت سبز و غلاف تمام فلزی از همه مشهودترند.

شاید هنوز برای قضاوت خیلی زود باشد اما به نظر می رسد هیچ فیلمی در تاریخ سینما نتواند آینده بشر را تا این حد دقیق پیش بینی کند. یکی از فرضیات فیلم ساز - که منطقی هم به نظر می رسد- این است که کاهش تسلط انسان به هوش مصنوعی برابر با تسلط هوش مصنوعی بر انسان نیست.

از اینجا به بعد فیلم به سفر دیوید برای تبدیل شدن به انسان آغاز می شود. او یک بار داستان تبدیل شدن پینوکیو به آدم را شنیده بود. دیوید تصور می کند که تنها راه او برای آدم شدن پیدا کردن پری است.

 سفر او در فیلم کنایه آمیز است. او به سوی آخر دنیا می رود تا به انسان تبدیل شود. انسان هایی که رو به نابودی می روند. دیوید را در این سفر عروسکی به نام تدی همراهی می کند. تدی نقش مهمی در فیلم دارد که بعداً به آن خواهیم پرداخت. 

دیوید که در جنگل رها شده خیلی زود با روبوت های انسان نمایی آشنا می شود که برای وجود داشتن تلاش می کنند. آنها اعضای روبوت های دیگر را که دور ریخته شده اند بر می دارند و به خودشان پیوند می زنند. او به همراه روبوت هایی دیگر گیر آدم هایی می افتند که در یک فستیوال می خواهند آنها را نابود کنند.

ربات‌های آهن‌قراضه وآسیب دیده فراری فراوان‌اند و با این که در انبوه زباله‌ها به دنبال اعضایی جایگزین برای خود می‌گردند، هم چنان چهره‌هایی جذاب دارند که از این که مورد ظلم واقع شده‌اند، انسان را به همدردی وامی‌دارند. 

در این میان، نابودگران مکاها هر چند از انحطاط بشریت به خاطر جایگزینی ربات‌ها در بسیاری از جنبه‌های زندگی شکایت می‌کنند و ادعای نجات بشریت را دارند، چهره‌ای بسیار خشن دارند و شکار ربات‌ها با موتورسیکلت‌های گرگ‌مانند و صحنه‌های نابودکردن وحشیانه ی آن ها، یادآور جنایت‌های ناشی از عقده‌های مهارنشده ی بشریت و نسل‌کشی‌هاست.

در صحنه ای از فیلم وقتی دیوید به همراه روبوت های نیمه جان دیگر در یک کلبه جنگلی پنهان می شوند، ربات پرستار در حالی که دیوید را نوازش می کند به او می گوید: تو به یک پرستار احتیاج داری.

 مکاها حتی در آخرین لحظه‌ها، صادقانه در پی انجام خدمت‌اند. مانند مکای پرستاری که در قفس از دیوید مراقبت می‌کند ربات پرستار در حالی که دیوید را نوازش می کند به او می گوید: تو به یک پرستار احتیاج داری. یا جو که بعدابه یاری دیوید در جست‌وجوی هیجان‌انگیزش می‌آید، هرچندکه برای کار دیگری ساخته شده است. 

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

کسی که بی گناه است اولین سنگ را پرتاب کند

این جمله آشنا نیست؟

کسی ادای مسیح مقدس را در می آورد که خود مجری برنامه نسل کشی ربات هاست. چالش اصلی اینجاست که عده ای به ربات های هوشمند و عاطفی حق زندگی می دهند و عده ای خیر.

نابودی ربات های هوشمند قابل هضم است اما نابودی ربات های هوشمند و عاطفی خیر چون ربات های عاطفی دیگر جزو اشیاء محسوب نمی شوند و رفتار وحشیانه با آنان همچون رفتار وحشیانه با حیوانات و یا رفتار بی رحمانه با دیگر انسان هاست و به نظر میرسد قضاوت درباره این موجودات هوشمند وعاطفی، چالش بزرگی برای بشر ایجاد کند.

در این نما چند نکته دیگر نیز شایان ذکر است از جمله رفتار های جمهوری خواهانه مجریان برنامه نابود کردن ربات ها و شباهت مجری برنامه به سیاست مداران حزب جمهوری خواه به نحوی که از یک سو شعار زنده باد زندگی سرداده و از سوی دیگر صحنه ای شبیه به رینگ کشتی کج یا استادیوم گلادیاتورها درست کرده و با کشتن ربات ها تفریح می کنند و یا جملاتی تر مسیح مقدس را تکرار می کنند اما خود با به صلیب کشیدن ربات ها سرگرم می شوند.

دیوید به همراه روبوت هایی دیگر گیر آدم هایی می افتند که در یک فستیوال می خواهند آنها را نابود کنند.

شهر سرخ جایی شبیه به لاس وگاس امروزی است، البته به شکلی مدرن تر و صد البته کثیف تر.

 فضای فستیوال، استعاره ای از دنیای امروز است. شعارهایی که برای نابودی روبوت ها داده می شود بسیار فریبنده است. روبوت ها باید نابود شوند چون می خواهند جای آدم ها را بگیرند. در حالی که این واقعیت نادیده گرفته می شود که این روبوت ها به خودی خود به وجود نیامده اند انسان ها روبوت ها را شبیه خودشان ساخته اند تا زندگی راحت تری داشته باشند و بعد به راحتی تصمیم می گیرند که آنها را دور بریزند. کسانی که فستیوال نابودی روبوت ها را به راه می اندازند با شعارهای جذاب به فکر کسب درآمد بیشتر هستند. فیلم «هوش مصنوعی» نمایش تناقض تاسف بار بشریت و ماشین ها در جهان امروز است.

سکانس های از میان بردن روبات های قدیمی بسیار شبیه به جنگ برده ها در اعصار گذشته است. مرگ عده ای بخاطر سرگرمی دیگران، که اینجا با اندک تفاوتی همچنان تفکرات اومانیستی را هدف قرار داده و در سکانسی مملو از خشونت و بی رحمی ، اخلاقیات بشر را به مسلخ می کشد.

شخصی که دخترش وجود دیوید در قفس را به او خبر می‌دهد به نابود کردن دیوید اعتراض دارد و می‌گوید که نمی‌توانند با او مانند آشغال رفتار کنند، اما با گرفتن پول راضی می‌شود؛ افراد حاضر در «جشنواره» ربات‌کشی فقط در لحظه‌ای هیجانی عواطف انسانی‌شان گل می‌کند و ... 

علاقه اسپیلبرگ به شخصیت های کارتونی و عروسک ها بر علاقه مندان به سینما پوشیده نیست. در این فیلم نیز اسپیلبرگ به یک عروسک نقشی کلیدی می دهد. تدی عروسکی است که حرف می زند، فکر می کند و واکنش نشان می دهد. اما طبق قاعده زندگی فیلم «هوش مصنوعی» چون عروسک های بهتری ساخته شده اند تدی از دور خارج شده است. اما او به این دلیل که مشترکاتی با دیوید دارد می تواند او را درک کند. تدی تا پایان فیلم همراه دیوید است.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

ربات های هوشمند و عاطفی بدون انسان چه خواهند کرد؟

دانشمندی که این ربات پیشرفته را ساخته، همچون پروردگاری که نگران بنده خویش است، ابراز نگرانی می کند تا این سوال ایجاد شود که آیا همان طور که خداوند با انسان رفتار می کند؛ انسان هم همانطور با ربات های هوشمند و عاطفی رفتار می کند؟ 

بدون تردید وقتی که سیستم های هوشمند مصنوعی از کنترل انسان خارج شوند رفتارشان دیگر قابل پیش بینی نخواهد بود و مشخص نیست رفتارشان از چه الگوهایی پیروی خواهد کرد آغاز جستجوی دیوید در جنگل از یک سو یادآور سردرگمی بسیاری از قهرمانان داستان های غربی است و از سوی دیگر نشان از ابهامات متعدد در شناخت الگوها و شاخص های تعیین کننده رفتار هوش مصنوعی دارد.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

برخورد با واقعیت مجازی

واقعیت مجازی یا همان دروغ های واقعی موضوعی سهل و ممتنع محسوب می شود که درک آن از توصیفش ساده تر است و نکته جالب اینکه از دیدگاه فیلم ساز، این چالش مختص انسان نیست بلکه ربات های هوشمند و عاطفی نیز دچار همین چالش می شوند

وقتی از دیدگاه فیزیک جدید حقیقت قابل تردید شود باید انتظار داشت که واقعیت مجازی این خلأ را پر کند و برای بسیاری از انسان ها و ربات ها دیگر تفاوت میان حقیقت و واقعیت مجازی بی اهمیت می شود.

هوش مصنوعی (2001) فیلم برجسته‌ای است که پیوندی عمیق و دوجانبه با داستان ماجراهای پینوکیو برقرار می‌کند، چرا که هم دیوید، قهرمان داستان، همانند پینوکیو خواستار تحول و تبدیل شدن به یک انسان واقعی است، و هم این که شنیدن قصه ی پینوکیو او را به جست‌وجوی پری آبی برمی‌انگیزد.

دیوید و روبوت عاشق پیشه برای پیدا کردن پری سراغ دکتر نو می روند و آدرس جایی را می گیرند که پری در آنجا زندگی می کند.

علاقه اسپیلبرگ به شخصیت های کارتونی و عروسک ها بر علاقه مندان به سینما پوشیده نیست .در این فیلم نیز اسپیلبرگ به یک عروسک نقشی کلیدی می دهد. تدی عروسکی است که حرف می زند، فکر می کند و واکنش نشان می دهد. اما طبق قاعده زندگی فیلم «هوش مصنوعی» چون عروسک های بهتری ساخته شده اند تدی از دور خارج شده است. اما او به این دلیل که مشترکاتی با دیوید دارد می تواند او را درک کند. تدی تا پایان فیلم همراه دیوید است.

 

photo_2022-11-12_12-05-50

جو(جودلا) تنها تفاوت انسان با روبات :

 "فقط انسان ها به چیزی که نمی بینند اعتقاد دارند، این چیزی است که نژاد ما را از آن ها جدا می کند."

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

برخورد با حقیقت محض اگرچه شاید آخرین تجربه نباشد اما بدون تردید شگفت انگیز ترین و تلخ ترین تجربه خواهد بود. 

مواجه هر موجود هوشمند و عاطفی با خویشتنِ خویش از دیدگاه فیلمساز بسیار ناامیدکننده است چرا که یگانگی او را در هم می شکند یکی از انتقادات وارد بر مدرنیته همین افراط در یگانگیست که منجر به برداشت های نادرست و تفاسیر غلط از محیط پیرامون می شود و چاره ای جز سقوط باقی نمی گذارد چرا که تداخل در مکانیسم ها را می شود تعمیر کرد اما تداخل در زیرساخت های بنیادین قابل تعمیر نیست. 

شاید اشتباهات بنیادین در مقاطع زمانی مختلفی مشهود نباشد اما بی تردید منجر به باورها و پیش داوری های غلط می شود.

در این سکانس چند موضوع جالب وجود دارد از جمله رفتار الهی گونه سازنده ربات و سقوط دیوید در آب که گویی چیزی میان مرگ و جاودانگی او را صدا می زند و ربات دیگری که از دیوید تقاضا می کند او را به یاد داشته باشد و همین برای پاسخ به غریزه تمایل به جاودانگی او کافیست و عدم تشخیص سیستم های ضد ربات در منطقه ربات ممنوع که گویی کنایه از انسان بودن دیوید است و البته نکات بسیار دیگری که در هر نمای این فیلم مستتر است.

دیوید و روبوت عاشق پیشه برای پیدا کردن پری سراغ دکتر نو می روند و آدرس جایی را می گیرند که پری در آنجا زندگی می کند اما در نهایت دیوید می فهمد که گول خورده است و دکتر نو با برنامه ریزی دکتر هابی دیوید را به شرکت سازنده برمی گرداند. 

دیوید متوجه می شود که آن طور که تصور می کرده یگانه نیست و تنها محصول یک خط تولید در یک شرکت است. ابتدا با این امر مخالفت می کند و ربات همانند خود را نابود می کند،ولی زمانی که خط تولید خود را می بیند به کلی تسلیم می شود و در اثر یاس و ناامیدی تصمیم به نابودی خود می گیرد.

دیوید آنجا را ترک می کند و به پایان دنیا می رود. به زمانی که در آغاز فیلم درباره اش توضیح داده می شود. وقتی که تمام شهرها به زیر آب رفته اند و هیچ انسانی زنده باقی نمانده است.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

فیلم هرچقدر به انتها نزدیک تر می شود، ابعاد عمیق تری پیدا می کند و مخاطب همچون دیوید از دروازه شهربازی مخروب عبور می کند و رفته رفته به آخر دنیا نزدیک می شود .

التماس به مجسمه بی جانی که صراحتاً یک بت تمام عیار است، و فرو ریختن این بت بی آنکه آرزویی را برآورده سازد، انتقادی کامل به انواع  تعصب ورزی های نوع بشر است و  موجوداتی که فرازمینی یا ماورایی بودنشان مشخص نیست، کنایه از رستاخیز خصوصی دیوید دارد.

این سکانس پرشی 2000 ساله به آینده است، با تصویر سازی های زیبایی آغاز می شود. کارگردان هوشمندانه خلأ بین دنیای حاضر و آینده را با دقایقی گردش در آن فضا پر کرده.

 

سکانسی از فیلم هوش مصنوعی 

 

به راستی اگر حیات به پایان برسد نقش انسان در این نابودی چقدر است؟ آن هم با این همه دانش و غرور و تعصب

پس از پایان زندگی در زمین، اگر محکمه ای وجود داشته باشد ما را چگونه قضاوت خواهد کرد؟ 

از دیدگاه فیلمساز نابودی بشر که هیچ بلکه نابودی حیات در کره زمین چندان بعید نیست و انسانی هایی که این همه دم از سیستم های مدیریتی می زنند آیا قادر به نجات زمین نیست؟ 

برخورد با واقعیت مجازی و تلفیق آن با بیوتکنولوژی علم نوپایی محسوب می شود که توانایی های عجیبی را در شبیه سازی ایجاد می کند. با این وجود از دیدگاه فیلمساز هرگز نمی شود گذشته را تکرار کرد انسان با گذشتن از یک روز و رفتن به روزی دیگر بخش هایی از وجود خود را جا می گذارد ، بخش هایی از وجودش تغییر می کند و بخش های جدیدی هم به وجودش اضافه می شود. برای همین است که جزئیات ناچیزی از خاطرات گذشته را به یاد می آوریم و مدام احساس می کنیم بخش هایی از خود را جا گذاشته ایم در واقع ما انسان روز قبل نیستیم و انسان روز قبل در همان روز قبل باقی مانده است و از دیدگاه فیلمساز حتی اگر محدودیت های تکنولوژیک برداشته شود باز هم انسان قادر به تکرار گذشته نیست که نیست.

 

سکانس پایانی فیلم هوش مصنوعی

 

در نمای پایانی دیگر بحث انسان یا ربات مطرح نیست فقط بحث عواطف و احساسات است.

آرزوهای انسان دست نیافتنی و خوشبختی انسان فانیست. این حقیقتی دردناک است که برای درک آن باید به میلیاردها انسانی نگاه کرد که روزی زنده بودند و امروز نمی دانیم کجا هستند حتی به بودنشان مشکوکیم. 

از دیدگاه این فیلم جاودانگی برای زندگی مادی بشر محال است درست به همان اندازه که خوشبختی محال است و فقط یک مسئله باقی می ماند:

تنهایی

انسان موجودی ذاتاً تنهاست و دائم در تلاش برای رهایی از این تنهایی دست و پا می زند حال آنکه تنهایی در ژنتیک و در ذات همه انسان ها نهفته است و نمی دانیم چرا این صفت ژنتیکی برای ما آزار دهنده است.

 دیوید نیز اگرچه یک ربات است اما به صرف داشتن هوش و عواطف، تفاوت چشمگیری با یک انسان نداشته و همچون انسان واقعی تنهاست و گویی که تنهایی بارز ترین صفت انسان است.

این فیلم در قیاس با فیلم های علمی تخیلی، جزو بهترین و دقیق ترین هاست که پیشگویی های علمی آن در مسیر تحقق قرار دارد. در مقایسه با فیلم های وحشت نیز باید گفت که این فیلم جزو ترسناک ترین فیلم های تاریخ سینماست فقط به شرطی که درباره آن فکر کنیم و البته این فیلم در پایان به شدت تأثربرانگیز و فضای آن کاملاً عاطفیست. عشق مادر و فرزند که جزو اصیل ترین عواطف نوع بشر است در کمتر فیلمی اینچنین ظریف و عمیق مورد اشاره قرار گرفته و در کل فیلم موضوعیتی محوری دارد.

درباره دیدگاه فلسفی فیلم چاره ای نداریم جز اینکه تا روز رستاخیز صبر کنیم و ببینیم که رستاخیز ما چگونه خواهد بود.

آیا مانند دیوید یک رستاخیز شخصی خواهیم داشت؟

یا به گفته قرآن رستاخیزی سراسر وحشت را تجربه خواهیم کرد؟

و یا اصلاً رستاخیزی در نخواهد بود؟

کسی چه می داند شاید روز رستاخیز کنار کوبریک بنشینیم و دنیای جدیدی را تماشا کنیم.

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها