{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"گرگ وال استریت " مارتین اسکورسیزی

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"گرگ وال استریت " مارتین اسکورسیزی
کدخبر : 16389

گرگ وال استریت (انگلیسی: The Wolf of Wall Street) یک فیلم آمریکایی در ژانر کمدی سیاه و زندگی‌نامه‌ای به کارگردانی مارتین اسکورسیزی است که در ۲۰۱۳ منتشر شد.

به گزارش هنر ام‌روز، وال استریت، نامی است که در تاریخ ایالات متحده یادآور دو نکته است : 

1- کسب ثروت

 2- کلاهبرداری! 

در واقع می توان اینطور بیان کرد که کارگزاران بورس در وال استریت چنانچه بخواهند به ثروت هنگفتی دست پیدا کنند ، حتما باید از راه های فرعی که معمولاً با قانون مغایرت دارد استفاده کنند و در این آشفته بازار مالی که همه در حال نابودی یکدیگر هستند، تنها چندین نفر قدرت باقی ماندن در بازی و ادامه مسیرشان دارند و جردن بلفورت یکی از قدرتمندترین این افراد بود.

جوردن بلفورت

photo_2022-11-16_16-13-01

 

اما گرگ وال استریت کیست؟

جردن بلفورت زاده ۱۹۶۲ در برانکس نیویورک، دلال سهام اسبق آمریکایی است. 

پیشه مؤلف، کارآفرین اتهام‌هاپول‌شویی و اوراق بهادار جعلی مجازات‌ها۴ سال زندان ایالتی، ۱۱۰ میلیون دلار جریمه.

 یک فروشنده سهام است که در وال استریت فروش را یادمیگیرد و تصمیم میگیرد بیشتر از هرکس دیگری بفروشد، او تیمی از فروشندگان را تشکیل میدهد و آنها را آموزش میدهد و آنقدر در زمینه فروش سهام پیشرفت میکند و پول بدست می آورد که روزنامه وال استریت ژورنال از وی به عنوان گرگ وال استریت نام میبرد.

پس از این فیلم، ایده های ثروت آفرینی و نوع طرزفکر جردن بلفورت بسیار موردپسند کارآفرینان جوان قرارگرفت. 

اما آنچه در دنیای واقعیت وجود دارد از فیلم کمی دورتر است…

اما خوشی‌های او دوام چندانی نیافت و به جرم تقلب و کلاه‌برداری در بازار بورس به 22 ماه زندان و پرداخت 110 میلیون دلار جریمه محکوم شد. همچنین تا آخر عمر از حضور در وال‌استریت منع شد!

درابتدا به پیشنهاد دوستش به بازار سهام رفت و در آنجا مشغول به کار شد. 

وی شرکت استراتون آکمونت را پایه‌گذاری کرد و با بازی دادن مردم، سهام کم‌ارزش را به قیمت‌های کذایی می‌فروخت. 

وی از این طریق توانست پول‌های کلانی به جیب بزند و بیش از 1000 دلال سهام را استخدام کند. 

زندگی عیاشانِ او شروع‌شده بود و پایانی بر آن تصور نمی‌شد. مصرف بی‌رویه مواد مخدر، مهمانی‌های بی‌پایان، استخدام و پرتاب کوتوله‌ها در مهمانی‌ها برای خوش‌گذرانی و … جزیی ثابت از زندگی وی شده بودند.

بلفورت که به لطف دلالی ها و روش های مختلف موفق به کسب ده ها میلیون دلار شده بود، تقریباً نیمی از این ثروت را خرج برپایی جشن های مختلف می کرد که در آن همه جور اتفاقاتی نظیر استعمال جمعی مواد مخدر و... انجام می شد.

 بلفورت را از جهاتی حتی می توان " خوش گذران ترین " کارگزار بورس در وال استریت معرفی کرد.

 این مرد تو سه تا جنبه به ابتذال کشیده شده:

1- سکس 

2- پول 

3- مواد

درنهایت، ماموران اف‌بی‌آی و بازرسان بورس پس از 10 سال تحقیق به کلاه‌برداری‌ها و پول‌شویی‌های وی پی بردند و جردن بلفورت به 22 ماه زندان محکوم شد. همسر وی در همان روز او را ترک کرد و حضانت بچه‌ها را بر عهده گرفت. او در یک روز تمام زندگی‌اش را از دست داده بود. اما این پایان راه برای او نبود. 

جردن بلفورت به جرم کلاه‌برداری و فریب مردم به 4 سال زندان محکوم شد که از این 4 سال، 22 ماه آن را در زندان سپری کرد. در زندان با تامی چانگ آشنا شد و او جردن را تشویق کرد تا زندگینامه خود را به نگارش درآورد.

چیزی که در این فیلم مورد توجه همه بازاریابان و فروشندگان قرار میگیرد، سبک سخنرانی و روش های فروش اتخاذ شده توسط این شخصیت است.

این فیلم حرف های جالبی از دنیای کسب وکار برای گفتن دارد.

داستان و بازیهای این فیلم یک کلاس کامل برای کارافرینان است.

کارآفرین ها فروشنده ها مدیران شرکت ها تمام افرادی که شوق داشتن کسب و کار را دارند.

جردن راس بلفورت، که در ابتدا کسب و کار کوچکی در بازار سهام داشت و یک بار هم برشکست و بیکار شده بود، با سوار شدن بر موجی از تخلفات مختلف مالی موفق می شود تا به ثروتی هنگفت برسد، ولی سرانجام توسط پلیس تحت تعقیب قرار گرفته و به زندان محکوم می شود. 

داستان آموزنده فیلم در کنار نمایش تمامی زوایای تاریک و روشن دنیای کسب و کار، باعث آن شده تا سایت Life Hack  تماشای آنرا به هر فردی که تصمیم به کارآفرینی دارد پیشنهاد نماید.

 فیلم درباره یک دلال بورس، یک اعجوبه بازاریابی و فروش بنام جردن بلفورت هست که تبدیل به یک ابر ستاره در آمریکا می شه. 

توانمندیش در فروشندگی و ایجاد انگیزه در دیگران واقعا حیرت آور است.

ممکن است حرص و آز، خوشگذرانی، تقلب و کلاهبرداری برای برخی وسوسه‌برانگیز باشد، ولی در نهایت منجر به شکست می‌شود.

برای رسیدن به موفقیت هیچ میان‌بری وجود ندارد. باید زمانی را صرف رشد و توسعه‌ی کسب و کاری صاحب اعتبار کرد و آن را بر پایه‌ی ارزش‌های مستحکم اخلاقی بنیان‌گذاری کرد.

رشد کسب و کاری که بر اساس اصول اخلاقی و ارزش‌های مستحکم بنا شده باشد زمان می‌برد اما ثمره‌ای ارزشمند نصیب مالک خود خواهد کرد.

فیلم زیبای گرگ وال استریت فیلمی زیبا و انگیزشی در زمینه فروش و بازاریابی است.

جوردن بلفورت یکی از بی‌شمار کلاهبرداران بالقوه پول‌ساز است که حتی با بودن در پشت میله های زندان هم باز توانسته بخاطر فروش داستان پیچیده وسیاه زندگیش بر دارایی‌های خود بیفزاید.

 از یک‌سو «گرگ وال‌استریت»، داستان مردی واقعی است که هم‌اکنون به تجارت و برگزاری سمینار می‌پردازد و از سوی دیگر فیلمی کمدی‌گونه است که به تلخی بخشی از نابودی انسان معاصر را به تصویر می‌کشد؛ روایت پرفحش و بی‌پروا از شهوت ثروت و جنسیت.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

داستان فیلم از زبان جوردن بلفورت تعریف می شود.کسی که به خاطر زیرکی و ذهن اقتصادی جالبی که داشته.درابتدا به پیشنهاد دوستش به بازار سهام رفت و در آنجا مشغول به کار شد. خیلی زود میتواند در بازار سهام برای خود لقبی دست و پا کند و ملقّب شود به گرگ وال استریت یا گرگی. البته همین شهرت کار به دست جوردن میدهد و او خیلی زود کنترل زندگی خود را از دست می دهد و اتفاقات جالبی می افتد که شنیدنی است.

وی شرکت استراتون آکمونت را پایه‌گذاری کرد و با بازی دادن مردم، سهام کم‌ارزش را به قیمت‌های کذایی می‌فروخت. 

وی از این طریق توانست پول‌های کلانی به جیب بزند و بیش از 1000 دلال سهام را استخدام کند. 

زندگی عیاشانِ او شروع‌شده بود و پایانی بر آن تصور نمی‌شد. مصرف بی‌رویه مواد مخدر، مهمانی‌های بی‌پایان، استخدام و پرتاب کوتوله‌ها در مهمانی‌ها برای خوش‌گذرانی و … جزیی ثابت از زندگی وی شده بودند.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

فردی که از هیچ شروع کرده بود، در 25 سالگی میلیونر شده بود و در سی‌وچند سالگی، همه‌چیز از کاخ گرفته تا جت شخصی، قایق شخصی، نگهبانان مسلح و …. را داشت.

 بلفورت، به عنوان یک د‌لال مولتی میلیونر 31‌ساله، هلیکوپترش را د‌ر مزرعه پشت خانه‌اش می‌نشاند‌ و قایق موتوری

167فوتی‌اش را ناگهان به اقیانوس توفانی د‌ریای مد‌یترانه می‌کشاند‌.

 

پول برای شما فقط یک زندگی بهتر نمیاره،غذای بهتر، ماشین بهتر یا حتی دخترهای بهتر،علاوه بر همه اون ها، شمارو یه آدم بهتر هم میکنه،شما میتونید به راحتی نظرتون رو به یک کلیسا یا محافل سیاسی هم غالب کنید.

photo_2022-11-16_17-07-34

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

بلفورت می‌گوید‌ د‌ر د‌وران اوج اعتیاد‌ خود‌، همزمان 22 ماد‌ه مختلف مصرف می‌کرد‌ه است.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

سهام یه چیز الکیه این ماییم که هی مشتری رو چپاول می کنیم و پول ازش می گیریم و مشتری هیچ وقت پولش رو نمی بینه چون بهش دوباره پیشنهاد خرید سهام می دیم . . .

photo_2022-11-16_19-51-35

 

مارک هانا: قانون اصلی بازی اینه: پول رو از جیب مشتری انتقال میدی به جیب خودت.

جردن بلفورت: اما اگه بتونی کاری کنی که به مشتری هم یه پولی برسه هر دو طرف برنده میشن، اینطور نیست؟

photo_2022-11-19_12-06-43

 

دراین سکانس که جوردن بلفورت با مارک هانا تو یه رستورانی صحبت میکنند عالیه.جملات کلیدی راجع به بازار دلالی میگه که واقعا از همون نقطه جردن بلفورت متحول شد.

متیو مک مناهان به چند اصل تو وال استریت اشاره می کنه که مواد و خوش گذرانی اصل جدانشدنیه این کاره...دیدیم که چطور جردن بلفورث شیفته ی قدرت و حرص و طمع شد حتی در سکانس های بعدی که قرار بود از دلالی بورس دست بکشه باز به امپراطوری که خودش بنا کرده بود نگاه کرد و دوباره به کارش برگشت و فکر کرد قدرتمندترین فرد...

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

جردن راس بلفورت،  در ابتدا کسب و کار کوچکی که در بازار سهام داشت یک بار هم برشکست و بیکار شد

بلفورت در ابتدای ورود به دنیای وال استریت پسری پُر انرژی که برای حضور فعال در بازار بورس به میدان آمده بود و هرگز حقوق فوق العاده ای دریافت نمی کرد. 

اما این رویه تا اواخر دهه ی هشتاد که مصادف با ریزش سهام وال استریت و متعاقباً ، ضرر های هنگفت مالی برای سهام داران بزرگ وال استریت بود، ادامه داشت.

 در این دوران که همه کارگزاران بورس به دنبال راهی برای فرار از ضررهای مالی بودند، جردن بلفورت که تا آن زمان یک کارمند رده پایین محسوب می شد ، تغییر رویه داد و تصمیم گرفت راه و روش دلالی را پیش بگیرد چراکه با توجه به تجربه اش در وال استریت می دانست که این روش او را ثروتمند خواهد کرد و همینطور هم شد.

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

سکانس فوق حاوی نکات فروش هست.

تنالیته ولحن صدا به نحوی که بیانگر حسی که دارین باشد.

پیوسته صحبت نکردن وبا سوال کردن مشتری رو درمسیر هدفتون گذاشتن.

سوالاتی که عموما به قدرت حافظه برمیگرده وعموما نیز جوابشان مثبت هست.و معمولا موجب ارائه توضیحات میشود وهدف برقراری ارتباط هست.تا گفتگو شروع بشه ومخاطب جلب توجه بشه.برای انتقال حس درتماس تلفنی بایستی فکر کنی گوشی دستت نیست اگرلازمه بلندشی ویا حرکت کنی وصحبت کنی.

 

جوردن بلفورت : به مردم چیزای آشغال می فروختم ، ولی طوری که من بهش نگاه می کردم بهتره که پول اونا توی جیب من باشه ، خودم بهتر میدونستم چجوری خرجش کنم.

photo_2022-11-19_12-12-56

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

مونولوگ جوردن بلفورت درباره ایجاد شرکت در وال استریت:

من و دانی میخواستیم روی پای خودمون بایستیم و اولین چیزی که نیاز داشتیم دلال ها بودن،آدم هایی با تجربه ی فروش.

بنابراین چندتا از دوستای قدیمی خودمو استخدام کردم:

آتر که گوشت و ماریجوانا میفروخت.

چستر که لاستیک و ماریجوانا میفروخت.

و رابی که هرچی دستش می رسید میفروخت که اکثرا ماریجوانا بود!!

استفاده ازامکانات موجود وتوجه به اینکه حتی مواد فروشان هم ناخودآگاه از تکنیک های فروش استفاده می کنن عرضه وتقاضا جالبه که حتی فروشنده مواد مخدر هم بایستی به تکنیک های فروش مسلط باشدودر نحوه ایجاد نیاز، تبحر داشته باشد.

در این سکانس جردن از دوست مواد فروشش می خواهد که خودکار را به او بفروشد  . دوستش از او شماره اش را می‌خواهد و جردن می‌گوید خودکار ندارم ! دوستش میگوید: بفرمائید خودکار !

این یعنی فروش! یعنی ایجاد نیاز …

با این مثال فروش یعنی تغییر شرایط از طریق مهارت های فروشنده.

 این در حالی است که بازاریابی، با شرایط آن طور که هست برخورد می کند. به عبارت ساده تر فروش ترغیب است و بازاریابی آنالیز اوضاع.

هیچ کسی آن چیزی را که شما می‌فروشید، نمی‌خرد، افراد آن چیزی را می‌خرند که برای آنها ارزش دارد.

 اما متاسفانه بازاریابان بخش اول جمله (هیچ کسی آن چیزی را که شما می‌فروشید، نمی‌خرد) را نادیده می گیرند و سعی در غالب کردن محصولات دارند.

فروشنده باید در ایجاد نیاز مصنوعی در خریدار متبحر باشد. او باید خریدار را متقاعد به خرید چیزی کند که نیاز ندارد. زمانی که احساس نیاز ایجاد شد، در مورد شرایط قرارداد صحبت ها ادامه پیدا می‌کند.

در بازاریابی بازاریاب می‌باید پیشنهادی ارائه کند که نیاز مشتری را در زمان و مکان مناسب و با زبان او  پاسخگو باشد. بنابراین اثربخش ترین شیوه بازاریابی تعامل با نیاز مشتری است و نه دستکاری نیاز ها.

فروش عبارت است از پیدا کردن مشتری برای محصولاتی خود و بازاریابی یعنی حصول اطمینان از اینکه شما اقلام مورد نیاز مشتری را در اختیار دارید.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

این سکانس شامل نکته های آموزشی هست:

با توجه به شرایط اون لحظات بلفورت د‌لال‌های جوان و تشنه پول را استخد‌ام می‌کرد‌. برخی از آنها حتی مد‌رک اتمام د‌بیرستان هم ند‌اشتند‌. تمام چیزی که باید‌ انجام می‌د‌اد‌ند‌، ابراز وفاد‌اری به بلفورت و خواند‌ن نوشته‌های او پشت گوشی تلفن بود‌. با این شیوه‌ها، هر کسی د‌ر استراتون اوکمونت ثروتمند‌ می‌شد‌. 

این د‌لال‌ها پول زیاد‌ی صرف مواد‌ مخد‌ر، مشروبات الکلی گران‌قیمت و میهمانی‌های پرزرق و برق می‌کرد‌ند‌.

"جوردن بلفورت" و دوستان هم نوعش، ندید بدید هایی بیش نیستند. این ها کسانی بودند که قبل از تبدیل شدن به یک کلاهبردار، در عمرشان بیش تر از ماهی سه هزار دلار درآمد نداشتند و در عمرشان حتی یک بار نیز کوکائین مصرف نکرده بودند.

اما این نوع انسان ها به جایی می رسند که کلمه ی "بیش تر" برایشان معنی ندارد.

د‌ر د‌هه 90، جورد‌ن یک شرکت د‌لالی به نام استراتون اوکمونت (Stratton Oakmont) تاسیس کرد‌ که به عنوان یک مرکز مباد‌لات تلفنی (Boiler Room) فعالیت می‌کرد‌. این شرکت نوعی سبک زند‌گی مبتنی بر عیش را گسترش د‌اد‌ که شامل اعتیاد‌ شد‌ید‌ به مواد‌ مخد‌ر نیز می‌شد‌. استراتون اوکمونت بیش از هزار د‌لال را استخد‌ام کرد‌ و د‌ر مسائل سهامی به ارزش بیش از یک میلیارد‌ د‌لار، از جمله تامین سهام عام برای شرکت کفش استیو ماد‌ن (Steve Madden) فعالیت د‌اشت.

این سکانس حاوی صحنه ای است که جوردن بصورتی تحقیر آمیز دستور تراشیدن موی سر زنی را  می‌دهد ولی در عین حال زن خود را در شادی جمعی دیگری شریک می‌داند، شادی تحقق رویای امریکایی: موفقیت در کسب‌وکار.  

کارگردان حرف از 99% مردم عادی که هر روز توسط 1% چپاول میشن میزنه ولی طرف مردم رو نمیگیره! میگه انحصاری در کار نیست و اگه زرنگ باشین میتونین مایه دار شین که این یه دروغ بزرگه و عمرا 1% مرفه کسی رو از خارج بینشون راه بدن.اگه قراره اونا مایه دار شن پس کی تولید کنه؟!کی چپاول بشه؟ تلویحا میگه به جای آشوب و ریختن تو خیابون زرنگ باشین و گرگ وال استریت بشین.

دی کاپریو به عنوان نمادی از بورس و اقتصاد آمریکا-گرگ وال استریت

کارگردان مارتین اسکورسیزی هدفش رسوندن این پیغام به مردم معمولی آمریکایی(99%) که اگه شما هم بخواین میتونین جزو ثروتمندان(1%) بشین.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

بلفورت اکر چه ثروت عضیمی را از طریق کارگزاری خود بدست می آورده ولی کارکنان خود را هم در این سود آوری شریک می کرده. 

در واقع کارکنان اثرات این رشد سریع شرکت را به خوبی در جیب خود احساس می کردن.گرچه در فیلم جردن بلفورت یک فرد شارلاتان است ولی دارای ارتباط خوبی با کارمندانش می باشد و در مواردی به کارکنانش که در شرایط سختی هستند کمک مالی و احساسی می کند.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

اگه دیوونگی اینه که درست زندگی کنم، واسه من مهم نیست که دیوونه باشم...

photo_2022-11-19_16-18-34

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

این سکانس به نوعی هم نمادین هم هست.

حرف جهانی کارگردان در مورد اقتصاد جهانی به خصوص اروپاست که نمادش همسر چند رگه اش هست که تو قرارشون میگه نژاد من به چند کشور برمیگرده و این زن توسط گرگ وال استریت تصاحب میشه و فیلم بر پایه همین مفاهیم میره جلو تا جاییکه به خاطر ورشکستگی گرگ وال استریت، اقتصاد اروپا که همون همسرشه ازش جدا میشه.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

دراین سکانس اشاره ای به نحوه پول درآوردن ازطریق ایجاد حفره امنیتی میشه.

یعنی یه دوست سهامم را به اسم خودش نگه میداشت من قیمت رومیبرم بالا واون میفروشه وبیشتر سود رو برمی گردونه به من همش هم نقدهیچ جاهم ثبت نمیشه البته بدون شک این کار غیر قانونیه.

بافروش ipoسعی می کردم شرکت بخش خصوصی رو به زانو دربیارم.

آی پی او یعنی اعلام عمومی اولیه برای یک شرکت خصوصی که طی اون به یک شرکت عمومی تبدیل میشه.

ما به عنوان کارگزار که اعلام کننده هست قیمت اولیه را مشخص می کنیم بعد اون سهام رو میفروشیم به دوستامون. والبته که همه اینها غیر قانونی هست.

نحوه انجام این روش درسکانس بعدی واعلان اولیه فرش شرکت استیو مدن.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

نکات مدیریتی و بازاریابی خوبی در فیلم وجود دارد. 

 کسانی که مدیریت می خوانند باید فیلم را متفاوت ببینند و تحلیل کنند.

درسهایی که می توان از جرددن بلفورت یاد گرفت:

از نظر بلفورت رمز موفقیت در کار یعنی تمرکز 100 درصد به کاری است که قرار است انجام شود به قول انیشتن رمز موفقیت این است که در یک لحظه به یک چیز فکر می کنم. 

به همین جهت بلفورت در روز اعلان عمومی سهام کفش استیو مدن که قراره سهام اون شرکت رو بفروشن  به کارمندی که در شرکت حواسش به تعویض آب تنگ ماهی است به شدت برخورد می کند. چون وظیفه یک کارکزار بورس تعویض آب تنگ ماهی نیست.

 

استیو مدن

photo_2022-11-19_16-40-48

 

استیو مدن تا پیش از راه‌اندازی بیزینس خودش، در چند کمپانی تولید کفش کار کرده است. در سال 1990 میلادی با سرمایه 1100 دلاری که حساب بانکی‌اش بوده، با اعتمادبه‌نفس زیاد، کارخانه تولید کفش خودش را راه‌اندازی می‌کند. او در حال حاضر 120 میلیون دلار آمریکا سرمایه دارد و تولیدات کارخانه او به کفش محدود نمی‌شود و برند لایف‌استایل به شمار می‌رود.

 

کلیدی ترین دیالوگ فیلم درهمین سکانس هست . "جوردن بلفورت" این گونه می گوید:"اون یک تیکه پلاستیک های سیاه رو می بینید؟! به اون ها می گن تلفن!

میخوام یه رازی درباره این تلفن بگم، بدون شما اونا فقط یه تیکه پلاستیکن

مثل یه اسلحه m16 پر از گلوله و یه سرباز آموزش دیده برای اون، اما در مورد

تلفن به شما بستگی داره، کارمندای آموزش دیده من، آدم کش های من! 

 آدم کش هایی که جواب رد نمیشنون! جنگجویان عوضی من تلفن رو 

 قطع نمی کنن مگه اینکه مشتری چیزی بخره یا بمیره!

 کار شما هم اینه که اونو بردارید و زنگ بزنید و سهم بفروشید!

 

بزارید یه چیزی رو بهتون بگم: هیچ وقار یا نجابت وشرافتی توی فقیر بودن وجود نداره . من هم فقیر بودم هم پولدار. و هر بار که پاش بیافته پولدار بودن رو انتخاب میکنم.​

photo_2022-11-19_16-44-39

 

جردن بلفورت برای اینکه کارکنان در جذب مشتری کارآمد باشند، آموزش عملی و گام به گام را به آنان ارائه می دهد.

 بلفورت برای تهیج کارکنانش بر مسائل اقتصادی تاکید می کند ولی با کمی دقت می توان متوجه شد که  که تاکید اصلی او بر قدرت پول است و اینکه به کمک  پول می توان نیاز های اجتماعی و خود شکوفایی خود را بر آورده کرد. 

" اون تلفن بردار به مشتری زنگ بزن، آقای خودت باش وگرنه باید بری برای مک دونالد ساعتی 5 دلار کار کنی".

 

تاریخ قبض گازتون گذشته؟ بهتر! تلفن رو بردارید و شماره گیری کنید! دوست دخترتون بهتون گفته ازت بدش میاد چون فقیرید؟! بهتر! تلفن رو بردارید و شماره گیری کنید!"

این دیالوگ درواقع ورژنی دیگری بود از یکی از باور های خود "جوردن بلفورت" :

"ثروتمند فکر کن تا ثروتمند بشی."

طوری رفتار کنید انگار مرد ثروتمندی هستید،آنگاه مطمئنأ ثروتمند خواهید شد.

طوری رفتار کنید انگار اعتماد به نفس زیادی داریدآنگاه مردم مطمئنأبه شما اعتماد خواهند کرد.

طوری رفتار کنید انگار تجربه زیادی دارید آنگاه مردم توصیه های شمارا دنبال خواهند کرد.

طوری رفتار کنید انگار موفقیت بزرگی کسب کرده اید آنگاه به یقین همانطور که من اینجا ایستاده ام،موفق خواهید شد.

 

 

باورش سخت هستش ولی جردن بلفورت به کارمنداش یاد می ده و می گه:  “مثل یک تروریست، یک جنگجو با مشتری صحبت کنید سهام رو بکنید تو حلقشون تا خفه بشن و بمیرند، “. یک شعار معروف دارند که می گه : مشتری یا سهام رو می خره یا باید بمیره. کلا مفهومی بنام مشتری مداری وجود نداره هر چی که هست تو حلق مشتری مداری هست. جردن بلفورت یک ماکیاولی به تمام معناست ولی رگه هایی از مرام رابین هودی تو رفتارش هست که او را جذاب می کند.

 

در این سکانس به خوبی تماشاگر سخنرانی انگیزشی دی کاپریو در نقش جردن بلفورت هستیم که کارکنان خود را آماده فروش سهام می کند.

د‌ر استراتون اوکمونت، بلفورت یاد‌د‌اشتی ساد‌ه به د‌لالان جوان و تشنه پول می‌د‌اد‌ و از آنها می‌خواست پشت تلفن از روی آن برای سرمایه‌گذاران بخوانند‌. بلفورت یک شعار مخصوص به خود‌ د‌اشت: «هیچ کس نباید‌ تلفن را قطع کند‌ تا اینکه سرمایه‌گذار یا سهام بخرد‌ یا بمیرد‌.»

بلفورت اکر چه ثروت عضیمی را از طریق کارگزاری خود بدست می آورده ولی کارکنان خود را هم در این سود آوری شریک می کند. در واقع کارکنان اثرات این رشد سریع شرکت را به خوبی در جیب خود احساس می کنند.

گرچه در فیلم جردن بلفورت یک فرد شارلاتان است ولی دارای ارتباط خوبی با کارمندانش می باشد و در مواردی به کارکنانش که در شرایط سختی هستند کمک مالی و احساسی می کند.

شاید جردن بلفورت فقط صفحه اول کتابهای بازاریابی و اون تعریف ساده بازاریابی رو خونده که می گه: نیاز مشتری بشناس و به شکلی که برات سود داره به نیازش پاسخ بده و دیگه به هیچی فکر نکن. واقعا تعریف کاربردی هست و او خیلی خوب بلد است این کار را انجام بدهد.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

جردن بلفورت که تا آن زمان حقوقی بالغ بر 2 هزار و چند صد دلار در ماه داشت، به یکباره ثروتی ده ها میلیون دلاری در سال کسب کرد و تبدیل به یکی از مهمترین افراد شاغل در وال استریت شد.

جوردن بلفورت برخلاف همکاران اش که اغلب ترجیح می دادند در سکوت کارشان را انجام دهند، شخصیتی بی نهایت پر سر و صدا بود و زمانی که به ثروت هنگفتی رسید ، بیشترین سهم را در اخبار و صحبت میان همکارانش داشت.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

"بلفورت" به مامور پلیس که وارد کشتی تفریحی اش شده بود این گونه گفت :"تا حالا تو عمرت تو یکی از این کشتی ها بودی"؟ و مامور پلیس فقط به او خیره می شود. "جودرن بلفورت" وقتی فقط بیست و دو سال داشت به چنین انسانی تبدیل شد.

در گرگ وال استریت انتقادی به بلفورت وارد نیست، انتقاد از سیستمی است که در آن آدم‌ها برای رسیدن به خواسته‌های‌شان، مجبورند که حریص باشند.

در صورتی که اگر نباشند، تبدیل می‌شوند به همان پلیسی که حتی با وجود به دام انداختن یکی از معروف‌ترین دلال‌های وال استریت، باز هم لحظه‌ای از زندگی‌اش لذت نمی‌برد. در حالی که بلفورت حداقل چند سال آن‌طور زندگی کرد که دوست داشت.

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت 

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت  

 

به گفته خود بلفورت ":سوال اصلی این است ...آیا همه ی این کار ها غیر قانونی بود؟ نه!". وقتی به کسی قدرت بدهید ، امکان ندارد آن قدرت را پس بگیرید. در اواخر فیلم هنگامی که FBI "بلفورت" را به شدت تحت نظر داشت، او وادار به کنار کشیدن از این کار می کند اما ... درست حدس زدید، او از صحنه کنار نمی رود.

صحنه خداحافظی از همکاراش که میگه همکار خانم که اینجاست هیچی نداشت و اومد از من پول قرض کنه یا همه رفقاش که بی کار و بی پول بودن و از هیچی به همه چی رسیدن

 در یکی از بهترین دیالوگ های فیلم که "بلفورت" در حال سخنرانی است ، این گونه می گوید: "من کنار نمی کشم. این ، همین جا(اشاره به شرکت اش) ... محل فرصت ـه ... این جا آمریکا است! بازی ادامه داره! اگه آن ها (اشاره به FBI) می خوان منو بندازن بیرون باید پلیس ملی رو بیارن... چون من از این جا برو بیرون نیستم!".

دیدیم که چطور جردن بلفورث شیفته ی قدرت و حرص و طمع شد حتی در سکانسی که قرار بود از دلالی بورس دست بکشه باز به امپراطوری که خودش بنا کرده بود نگاه کرد و دوباره به کارش برگشت و فکر کرد قدرتمندترین فرد...

"جوردن بلفورت" در این فیلم تنها یک شخصیت نیست. او یک نماد است. اما نماد چه چیزی؟ جواب خیلی ساده است. اون نماد آمریکا است! به گفته ی خودش او جزو "آن 1 درصد ثروتمند آمریکا است" اما او خود آمریکاست!

برای همین است که می گویند"جوردن بلفورت" نماد آمریکا است و نه فقط یک شارلاتان ندید بدید.

 

 

سکانسی از فیلم گرگ وال استریت  

 

کل فیلم مفهوم خیلی زیرکانه ای داشت. آمریکا سرزمینی که شما می تونی توش پولدارشی وعشق وحال کنی آخرش هم گیر بیوفتی ویا اینکه مثل مامور اف بی آی با مترو بری وبیای ولی گیر نیوفتی.

زندان جردن بلفورت

در فیلم‌های اسکورسیزی قرار نیست بدون مجازات کسی قسر در برود.در گرگ وال استریت نیز جوردن بلفورت مجبور است به همکاری با پلیس تن در بدهد و اسامی رفقایش را لو بدهد .

این فیلمی است که شخصیت اصلی‌اش در پایان با وجود محکوم شدن توسط قانون، درست بر خلاف معمول فیلم‌های هالیوودی به هیچ عنوان آدمی شکست خورده و تمام شده به نظر نمی‌رسد.

جردن بلفورت به جرم کلاه‌برداری و فریب مردم به 4 سال زندان محکوم شد که از این 4 سال، 22 ماه آن را در زندان سپری کرد.

 در زندان با تامی چانگ آشنا شد و او جردن را تشویق کرد تا زندگینامه خود را به نگارش درآورد.

جردن دو کتاب از زندگی‌نامه خود نوشت که یکی از آن‌ها به نام گرگ وال‌استریت در بیش از 40 کشور جهان چاپ شده و به 18 زبان زنده دنیا نیز ترجمه‌شده است.

بلفورت یکی از بی‌شمار کلاهبرداران بالقوه پول‌سازی است که حتی با بودن در زندان توانسته بر دارایی‌های خود بیفزاید.

جردن بلفورت در حال تدریس بازاریابی

زندگی پس از زندان  :

خود جردن بلفورت می‌گوید تنها موردی که به او کمک می‌کرد تا در زندان دوام بیاورد، عشق به فرزندانش بود.

 به خاطر آن‌ها مصرف شدید مواد مخدر را ترک کرد و سعی کرد اشتباهاتش را درگذشته جبران کند.

حالا چه‌کاری می‌توانست انجام بدهد؟ او تجربه و توانایی خارق‌العاده‌ای در سخنوری داشت.

بلفورت می‌گوید: «ما اشتباهات گذشته‌مان نیستیم، بلکه در واقع ما ظرفیت‌ها و امکاناتی هستیم که از گذشته جمع کرده‌ایم. 

 امروز، او دیگر نه آن قایق رویایی را دارد، نه آن ماشین‌ها را و زنش هم ترکش کرده و مالک ثروتمند چندسال پیش، امروز با سه‌فرزندش در یک خانه معمولی سه‌خوابه در منطقه‌ای نه‌چندان ‌گران از حومه شهر لس‌آنجلس زندگی می‌کند.

 هنوز تاجر موفقی است. بعد از آزادی از زندان، کارش این است که به حاضران در سمینارهایش از نظریه‌ای با عنوان «خط راست» بگوید در عین حال که یک فن بازاریابی و فروش است، اما خودش معتقد است سال‌ها با این روش، مشتریانش را وامی‌داشته تا در شرکت‌های به‌دردنخور سرمایه‌گذاری کنند؛ روشی که با آن 30هزاردلار در ساعت درآمد کسب می‌کرده و دادگاه معتقد بود هزاران قربانی از کارهای او به‌جا مانده و از همین‌رو هم نصف دارایی‌های او را پس گرفت.

 او در آموزش‌ها توضیح می‌دهد که چگونه مشتری را ترغیب کنید و او را راضی کنید. از نحوه‌ی لحن صدایتان گرفته تا متنی که از روی آن می‌خوانید.

 از نحوه‌ی حرکات بدنتان گرفته تا نحوه‌ی راضی کردن مشتری.

بلفورت می گوید برای بهترین‌ها کار کنید، خدمات‌تان را به مردم بهتر معرفی کنید تا بتوانید در 60 روز حجم فروشتان را چند برابر کنید.

photo_2022-11-19_17-38-40

 

بخشی از جهانِ فیلم درست زمانی کامل می‌شود که در پلان آخر، دوربین افراد مختلفی را نشان می‌دهد که آمده‌اند تا از بلفورت درس تجارت بگیرند. افرادی که برقِ چشمان‌شان نشان می‌دهد که دوست دارند با کسب ثروت، همچون بلفورت زندگی‌ای جذاب را تجربه کنند. این همان لحظه‌ای است که ما نیز باید به خودمان بیاییم و ببینیم چه احساسی در مورد بلفورت داریم. از او متنفریم و یا این‌که تحسین‌اش می‌کنیم. در چنین شرایطی، آیا متنفر نبودن از بلفورت به معنی بی‌اخلاق و طرفدار فساد بودن است؟

 گناه اصلی بلفورت نحوه پول درآوردن‌اش بود و یا شیوه‌اش در خرج کردن پول‌ها؟ آیا بلفورت صرفا یک کلاه‌بردار عیاش بود و یا فردی باهوش که می‌خواست آن طور که می‌خواهد زندگی کند؟

 به نظر نمی‌رسد بتوان گرگ وال استریت را با همان معیارهای اخلاقی کلیشه‌ای مورد بررسی قرار داد.

اپیزود آخر که او را به عنوان معلم بازار یابی و فروش معرفی می کنند او خودکاری را از جیب در می آورد و می گوید این خودکار رو به من بفروش و….و فکر می کنم بزرگترین درس فروش و خلاقیت همین فروش خودکار بود استفاده از تکنیکها برای فروش بهتر و مخصوصا برای جذب و اقناع مخاطب که می توان همیشه از آن بهره برده و البته یادتان باشد همیشه مراقب کلاهبرداران باشید .

چگونه چیزی که انسان ها در یک زمان به آن احتیاج ندارند باید بهشان فروخته شود- (هیچ کدامشان موفق به انجام این کار نمی شوند) و سپس دوربین به تماشاگر های دیگر کات می کنند که دارند به عمل "بلفورت" نگاه می کنند. اما منظور از این صحنه چیست؟ منظور این است که تمام این داستان آینه ای بود بر دنیای ما و خود ما (مخاطب) و این که ما هر روز شاهد دیدن شکست های خودمان هستیم. 

هیچکس و هیچ رفتار کردار و گفتار و پندار و هیچ چیزی آری هیچ چیزی شاید آنگونه که بنظر می رسد نباشد.

چهار قسمت. این فیلم خیلی  جالب بود:

 اول اونجایی که تلفنی با مشتری ها صحبت می کنه تا اعتمادشون رو جلب کند

 دوم موقعی با کارمنداش صحبت می کند و می خواهد بهشان انگیزه بدهد تا سهام کفش استیو مدن رو بفروشند (فوق العاده هست) 

 سوم اونجایی که رو عرشه قایق تفریحی با پلیس اف بی آی صحبت می کند.

 آخر اونجایی که می گه این خودکار رو به من بفروش. ( روش فروش مستقیم)

اسکورسیزی در این فیلم داستان زندگی مردی را روایت می‌کند که با دلالی سهام، ثروت هنگفتی بدست آورده و همواره مشغول خوشگذرانی است. مردی که در انتها، توسط قانون محکوم شده و امپراتوری‌اش سقوط می‌کند. اما نکته مهم این‌جاست که فیلم به هیچ عنوان قضاوتی در مورد شخصیت اصلی و رفتارهایش نمی‌کند. 

این دیگر دست مخاطب است که در انتهای فیلم، از بلفورت متنفر شود و یا از پلیس‌هایی که زندگی پرهیجان او را نابود کرده‌اند.

 بلفورت در پایان فیلم اگرچه ثروت هنگفت‌اش را از دست داده، اما هم‌چنان قدرت تاثیرگذاری‌اش را حفظ کرده است.

فیلمی است درباره مردی که از توانایی‌های خود در جهت فرار از فقر و ثروتمند شدن استفاده کرد. مردی که هم‌چون یک فرمانده، لشکری از کارمندانش را به سوی رسیدن به آرزوهای‌شان هدایت می‌کرد. از این جهت، جوردن بلفورت به فردی الهام بخش می‌ماند که تا جایی که توانست پیش‌رفت و  ایمان‌اش را به مسیرش از دست نداد. فردی که از همه قدرت و ثروت‌اش در جهت از بین بردن چارچوب‌های جامعه مدنی و حد و مرزهای قانونی استفاده کرد. او کسی بود که از هیچ برای خود و اطرافیانش یک زندگی مرفه ساخت. کسی که عوض تن دادن به قوانین خسته‌کننده، زندگی‌اش را به یک سفر ماجراجویانه تبدیل کرد.

 بلفورت زندگی‌اش را جوری پیش برد که نیاز نباشد حتی لحظه‌ای غرایزش را سرکوب و خواسته‌هایش را نادیده بگیرد. او در این راه البته تاوان‌هایی هم پرداخت. اما هیچ وقت پشیمان نشد و تا لحظه آخر پا پس نکشید. 

photo_2022-11-19_17-40-23

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها