ادبیات و سینما
قسمت اول ارنست همینگوی
او از جمله نویسندگانی است که آثارش بارها توسط فیلمسازان بزرگ مورد اقتباس قرار گرفته است، اما جالب است بدانید او اصلا دید خوبی به این کار نداشته و وقتی از او پرسیدهاند که کار با سینما را چگونه میبینی او گفته است : (( کار در هالیوود به این صورت است که شما ترتیب یک ملاقات با فیلمسازان را میدهید بعدش کتابتان را پرت می کنید به طرف آنها و آنها هم پول را می اندازند جلوی شما، سپس می پرید توی ماشینتان و انگار که دارید از جهنم فرار می کنید، میزنید به چاک.»
هنرامروز: وداع با اسلحه جزو اولین آثار اوست که برای ساخت فیلمی با همین نام به کارگردانی چارلز ویدور مورد اقتباس قرار گرفته است.
داستان فیلم درباره جوانی به نام فردریک هنری (راک هادسن) است که در جریان جنگ در ایتالیا به عنوان راننده آمبولانس به متفقین خدمت میکند.
او در پشت جبهه از طریق دوست خوشگذران ایتالیاییاش، سرگرد الساندرو رینالدی (ویتوریو دسیکا) با کاترین بارکلی (جنیفر جونز)، دختر پرستار انگلیسی، آشنا و به او علاقهمند میشود.
پس از پایان یافتن فیلمهمینگوی متوجه شد که فیلمساز سعی کرده است فیلمی بسازد تا بتواند مخاطب زیادی را جلب کند و همین موضوع او را از هستهی اصلی داستان بسیار دور کرده است. مهمترین مشکل همینگوی با این اثر پایان آن بود به همین خاطر استودیو پارامونت تصمیم گرفت که دو پایان بندی برای فیلم تدارک ببیند؛ پایان اول همانی است که در رمان شاهد آن هستیم و کاترین در بازوان فردریک می میرد، اما در پایان دوم فیلم ساز با یک فید اوت به گونه ای عمل می کند که تماشاگر این تصور را پیدا کند که کاترین زنده خواهد ماند.
در نمایش آزمایشی فیلم برای تماشاگران، از هر دو نسخه پایان بندی استفاده شد، اما سرانجام تصمیم گرفتند که همان پایان اصلی فیلم استفاده شود. همینگوی زمانی که متوجه شد تهیهکننده چنین کاری کرده، عدم رضایت خودش از این کار را با تماشا نکردن فیلم نشان داد.
زنگ ها برای که به صدا در میآیند
جنگ داخلی در اسپانیا آنچنان برای همینگوی مهم بود که نه تنها نمایشنامه ای پیرامون این جنگ نوشت، بلکه فیلم مستند زمین اسپانیایی و رمان زنگها برای که به صدا درمی آیند را نیز خلق کرد. همینگوی در این رمان به تقابل عشق در برابر وظیفه می پردازد. رابرت جوردن، قهرمان کتاب، در انتها میپذیرد که با مرگ او هم محبوبش و هم یاران دیگرش میتوانند زنده بمانند و برای اهدافشان بجنگند.
نوشتن فیلمنامه از روی این اثر بر عهدهی دادلی نیکولز بود که پیش از این فیلمنامهی فیلمهای مهمی از جمله "دلیجان" و "خبرچین" را به نگارش درآورده بود.
نیکولز در فیلمنامه اش بیشتر در پی تأثیرات سیاسی رمان بود. همینگوی اعتقاد داشت که در این فیلمنامه قصد و هدف جوردن برای آن که جانش را بدهد، چندان دقیق از کار در نیامده است. همینگوی همچنین معتقد بود که اسپانیایی ها در فیلمنامه نیکولز هالیوودی از آب درآمده اند.
مشکل دیگری هم به لحاظ روایی وجود داشت که برگردان کتاب همینگوی به زبان سینما را با مشکل روبرو میکرد. کتاب اگر چه به سبک و سیاق وداع با اسلحه روایت اول شخص نداشت، اما بخش اعظمی از داستان را از زبان جوردن میشنیدیم و آنچه رخ می داد از منظر چشم او روایت می شد. بنابراین دشوار بود که بخش فراوانی از فیلم را با دوربین ذهنی بتوان ساخت یا این که مانند وداع با اسلحه یک راوی داستان را روایت کند.
داشتن و نداشتن
در دوران جنگ جهانی دوم هری ( همفری بوگارت ) قایق تفریحیای دارد که با استفاده از آن، مشتری های ثروتمند را به ماهیگیری می برد. او سعی دارد در سیاست دخالتی نکند و درخواست اعضای مقاومت فرانسه را برای قاچاق آنها رد میکند، اما زمانی که یکی از مشتریانش قبل ازاینکه پول او را بپردازد کشته میشود، هری تصمیم میگیرد یکی از اعضای گروه مقاومت و همسرش را جا به جا کند.
تفاوت فیلم و رمان داشتن و نداشتن در ابعاد مختلف زمانی، مکانی، شخصیتی، روایتی و حتی ایدئولوژیک به چشم می خورد. زمان وقوع ماجراها در رمان به قبل از جنگ دوم جهانی و دوران آشفتگی سیاسی در آمریکای مرکزی بعد از کودتای ژنرال ژرارد دو ماچادوای مورالس برمی گردد و مکان آن نیز هاوانا و منطقه اشرافی نشین کی وست در حوالی کوبا است، اما زمان فیلم تابستان 1940 است، کمی بعد از سقوط رژیم فرانسه به دست مهاجمان نازی آلمان و برقراری حکومت تحمیلی و دست نشانده ویشی که محل آن مارتینیک از توابع فرانسه است. بنابراین سوژه مشترک رمان و فیلم که در حمل مسافران قاچاق خلاصه شده است، مصداق هایی متفاوت پیدا میکنند.