بررسی سینمای کودک و نوجوان / بخش دوم : مرضیه برومند
حتمالا همهی افراد متولد بعد از دهه ۶۰ میتوانند تصدیق کنند که بخش قابل توجهی از خاطرات کودکی آنها مربوط به تماشای فیلم "شهر موشها"، مجموعه "مدرسه موشها" و" خانه مادربزرگه است.
مرضیه برومند کارگردان این آثار نقش بسیار مهم و پر رنگیدر سینمای کودک و نوجوان ایران دارد.
اولین اثر او در ژانر کودک و نوجوان یعنی "شهر موشها" مربوط به سال ۱۳۶۳ است. داستان این فیلم ر یک شهر که متعلق به موشهاست میگذرد. آنها در کنار همدیگر زندگی خوبی دارند تا اینکه موجودی به نام " اسمشو نبر " قصد حمله به شهر آنها را میکند.
اکنون مروری خواهیم داشت بر شخصیتهای مهم و به یاد ماندنی این مجموعه:
-آقای معلم
یکی از مهمترین شخصیت های «مدرسه موش ها» و «شهر موش ها» که بخش مهمی از داستان ها حول محورشان می گذشت، آقای معلم بود. او با همان جدیت و صدای تو دماغای اش، مدام میان شلوغی کلاس صدا می زد: «بچه موش های عزیز» و سعی می کرد دعوا و شلوغی ها را بخواباند.
-عینکی
بچه درسخوان و منظمی که در «مدرسه موش ها»، مبصر کلاس بود و مدام تلاش می کرد نظم را بین همه برقرار کند. اسم بدها را پای تخته می نوشت و مدام جلوی آنها ضربدر می کشید. او رابطه خوبی با آقا معلم داشت و برای همین هم به دید دیگران، یک جورهایی خودشیرین به حساب می آمد. آقای معلم مدام می گفت که آینده خوبی در انتظارش است.
-دم باریک
دوست صمیمی کپل بود و در تمام شر و شلوغی های او همراهی اش می کرد. او بچه ای تنبل و دست و پا چلفتی بود که به تنهایی عرضه کاری را نداشت. خودش را به کپل نزدیک می کرد تا تحت حمایت او باشد. همه آنهایی که «مدرسه موش ها» و «شهر موش ها» را دیده اند کاملا می دانند که دم باریک و کپل، جزو شخصیت های اصلی بوده اند و بخش مهمی از قصه ها پیرامون آنها اتفاق می افتد.
-کپل
به یادماندنی ترین شخصیت «مدرسه موش ها»، کسی نبود جز «کپل»! موش شکمویی که موقع رفتن به مدرسه، جیب هایش را پر از فندق و پسته می کرد و بخش مهمی از بار جذابیت مجموعه را به دوش داشت. شهرت این شخصیت تا جایی بود که ترانه اصلی «مدرسه موش ها» و یکی از ترانه های «شهر موش ها» با محوریت او ساخته شد.
.مجموعه مادربزرگه اثر به یادماندنی دیگری از مرضیه برومند است که داستانهایی از ماجراهای داخل خانه یک مادربزرگ را روایت میکند.
شاید ایرانیترین ساخته برومند این انیمیشن باشد که سالهای کودکی بسیاری از ما قرین است با دلبستگی به آن و با خیال و رویای زندگی در این خانه باصفا به همراه اهالی دوستداشتنیاش مثل مخمل، حنایی، گلباقالی خانم، نوک طلا، نوک سیاه، مراد و هاپوکومار که دوستداشتنیترینشان هم از قضا پرشیطنتترینشان یعنی همان مخمل است؛ گربه تنبل و تنپرور و خودخواهی که دروغ میگوید، تهمت میزند، بدگمان و مغرور است، حیلهگر و حقهباز است و در یک کلمه «بچه بدی» است اما اینها هیچکدام مانع علاقه او به مادربزرگ و محبت مادربزرگ به او نیست.
«خونه مادربزرگه» مخاطب کودک خود را به زندگی اجتماعی دعوت میکند. به احترام به بزرگترها و به مهربانی و دوستی و محبت. دوستی حتی با آنها که به نظر دشمنترین میآیند. در این خانه حلزون باید با مرغ و خروس و جوجه دوست باشد، مرغ و خروس و جوجه باید با گربه دوست باشند و گربه با سگ و همه این حیوانات با انسان. این دوستی البته اصلا خصلتی کودکانه است چنانکه میبینیم کودکان در همهجای دنیا فارغ از اختلافات فکری، سیاسی، نژادی، طبقاتی و... بزرگسالانشان، به کوچکترین بهانهای با هم دوست میشوند و تا وقتی کودکند بر این دوستی ثابتقدم باقی میمانند. بنابراین دعوت مخاطب کودک به دوستی در واقع دعوت او به اصل وجودی خودش است و بازداشتن او از فراموشی این اصل.