جهان پرهیاهو از دریچه لنز آلفرد یعقوبزاده
بیوگرافی آلفرد یعقوبزاده (۱۳۳۷ - )
آلفرد یعقوبزاده (زاده ۱۳۳۷ خورشیدی) عکاس اهل ایران و فرانسه است. عمده فعالیتهای حرفهای این عکاس به ثبت رویدادهای جنگ داخلی لبنان و جنگ افغانستان از سال ۱۹۸۶ تا سقوط طالبان اختصاص دارد. وی ۱۳ سال در میان مبارزان فلسطینی علیه اسرائیل عکاسی کرده است.
هنر امروز: آلفرد یعقوبزاده در سال ۱۳۳۷ در یک خانواده فرهنگی از پدری ارمنی و مادری آشوری در تهران متولد شد و با وقایع انقلاب ایران در سال ۵۷ تحصیل در رشته طراحی داخلی را رها کرد و وارد دنیای عکاسی شد. با شکلگیری انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ وی تحصیل در رشته طراحی داخلی را رها کرد و وارد دنیای عکاسی شد. با شروع جنگ ایران و عراق به جبهه رفت و به عکاسی پرداخت. وی در گفتگویی با روزنامه شرق عکاسی خود را مدیون انقلاب دانسته است.
آلفرد یعقوبزاده از یکی از بهترین داستانهای عکاسیاش میگوید
با پیروزی انقلاب و شروع جنگ ایران و عراق به جبههها رفت و ۳ سال در گروه جنگهای نامنظم دکتر چمران حضور داشت و برای رسانههای داخلی و خارجی عکاسی کرد. عکاسی جنگ ایران و عراق و همکاری با خبرگزاری آسوشیتد پرس، گاما، آژانس عکس سیگما، سیپاپرس و عکاس اختصاصی مجله نیوز ویک از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ میلادی در لبنان از جمله فعالیتهای اولیه وی در عکاسی است.
یعقوبزاده از بحرانهای داخلی سومالی، افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، کوبا، هند، ترکیه، روسیه، عراق، چین، چچن، سریلانکا، آمریکا و… لحظات تاریخی را ثبت کرده است. آلفرد یعقوبزاده اسفند ماه سال ۸۴ در مقابل تهاجم اسرائیلیها به زندان اریحا، توسط مردان مسلح در منطقه خان یونس شهر غزه در فلسطین همراه دو خبرنگار خارجی دیگر به گروگان گرفته شد که پس از مدت کوتاهی آزاد شد.
این عکاس تجربههای ارزشمندی در زمینه آیینها و مراسم مذهبی و سنتها در بیش از ۲۴ کشور دارد. وی این مجموعه را در کتابی با عنوان «مسیحیت در جهان» منتشر کرده و نمایشگاه این عکسها را در میلان، بوداپست، پرپینن و چند شهر اروپایی برپا کرده است.
آلفرد یعقوبزاده در سال ۱۳۹۴ راهی سوریه و عراق شد تا از حوادث جنگ داخلی در این کشورها و حمله دولت اسلامی عراق و شام عکاسی کند. وی از مردم ایزدی در منطقه شنگال در کردستان عراق که مورد تهاجم داعش قرار گرفته بودند و به ویژه زنان ایزدی که توسط نیروهای داعش به اسارت برده شده و مورد تجاوز و هتک حرمت قرار گرفته بودند عکاسی کرد. یعقوبزاده همچنین از اسیران داعشی که در اختیار نیروهای کرد بودند نیز عکس تهیه کرد.
آثار اولیه یعقوبزاده در ایران با عناوین «جنگ ایران و عراق» و «چهرههای جنگ» به چاپ رسیدهاست. این کتاب مجموعه عکسهای سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ وی از جنگ ایران و عراق است. در مقدمه این کتاب آمدهاست:
«یعقوبزاده در سال گذشته بیش از هر عکاسی به جبهه سفر کرده و این صحنه را آلفرد یعقوبزاده بسیار آزمودهاست و با اینکه در زمینههای دیگر هم عکاسی کرده، ولی به جرأت میتوان گفت، عکاسی او با جنگ متولد میشود، رشد میکند و تبلور مییابد. در این کتاب او در عمل توانسته چهرههای مختلف جنگ شامل: حماسه و جوشش قهرمانیها، ایثارها از یک سو و مرگ، ویرانی، آوارگی و هجرانها را از سویی دیگر به روالی گزارش گونه و با بیان اینکه در هر دو سوی جنگ زندگی است که جریان دارد، را ارائه دهد».
در فصلهای نخستین کتاب، عکاس با حضور و همراهی در مأموریت گروه جنگهای نامنظم و تأکید بر تحرک و بهکارگیری محیط به عنوان پسزمینه عکسها و استفاده از حالت بچههای گروه و فضای خاص جبهه، موفق شدهاست صحنههای خاص از جنگ را تصویر کند. همچنین گزارشهای تصویری وی از مقاومت مردم فلسطین درمجموعهای با عنوان «صلح موعود» منتشر شدهاست.
آلفرد یعقوبزاده- روایتگر حقیقت یک جنگ
زندگینامه/ آثار و سوابق آلفرد یعقوبزاده
وی از پدری ارمنی و مادری آشوری در خانوادهای فرهنگی متولد شد. آلفرد یعقوبزاده جوان بود که در جریان انقلاب ۱۳۵۷، برای اولینبار با دوربین عکاسی آشنا شد و آنطور که خود میگوید در تمام تظاهراتهای آن دوران بهعنوان ناظر حاضر بود و عکسهایی را هم برای خودش میگرفت. این حضور باعث آشنایی او با اصغر بیچاره، عکاس سینما شد که همسایهشان بود تا بتواند عکسهای خود را در تاریکخانه متعلق به او ظهور چاپ کرده و از راهنماییهای وی استفاده کند. با شکلگیری انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، از طراحی داخلی تغییر رشته داد و به تحیل در رشته عکاسی روی آورد. او پس از شروع جنگ تحمیلی، به جبههها رفت و ۳ سال در گروههای جنگهای نامنظم دکتر چمران حضور داشت و برای رسانههای داخلی و خارجی عکاسی کرد. عکاسی جنگ ایران و عراق و همکاری با خبرگزاریهای آسوشیتد پرس، گاما، آژانس عکس سیگما، سیپاپرس و عکاس اختصاصی مجله نیوزویک از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ میلادی در لبنان، از جمله فعالیتهای اولیه وی در عکاسی است.
عمده فعالیتهای حرفهای آلفرد یعقوبزاده، به ثبت رویدادهای جنگ داخلی لبنان و جنگ افغانستان از سال ۱۹۸۶ تا سقوط طالبان اختصاص دارد. وی ۱۳ سال در میان مبارزان فلسطینی علیه اسرائیل عکاسی کرده است. یعقوبزاده از بحرانهای داخلی سومالی، افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، کوباف هند، ترکیه، روسیه، عراق، چین، چچن، سریلانکا، آمریکا و... لحظات تاریخی ارزشمندی را ثبت کرده است. وی در اسفندماه سال ۱۳۸۴ و هنگام تهاجم اسرائیلیها به زندان اریحا، توسط مردان مسلح در منطقه خان یونس شهر غزه در فلسطین، همراه با دو خبرنگار دیگر به گروگان گرفته شد که البته پس از مدت کوتاهی آزاد شد. او تجربههای گرانقدری در زمینه آیینها و مراسم مذهبی و سنتها در بی شاز ۲۴ کشور جهان دارد. یعقوبزاده تجربیات خود در این زمینه را در کتابی با عنوان : «مسیحیت در جهان» منتشر و نمایشگاه این عکسها را نیز در میلان، بوداپست، پرپینن و چند شهر اروپایی برپا کرده است.
آلفرد یعقوبزاده، در سال ۱۳۹۴ راهی سوریه و عراق شد تا از حوادث جنگ داخلی در این کشورها و حمله داعش عکاسی کند. وی از مردم ایزدی در شنگال در کردستان عراق تهاجم داعش قرار گرفته بودند و بهویژه زنان ایزدی که توسط نیروهای داعش به اسارت برده شده و مورد تجاوز و هتک حرمت قرار گرفته بودند عکاسی کرد. او همچتیت از اسیران داعشی که در اختیار نیروهای کرد بودند نیز عکس تهیه کرد. آثار اولیه یعقوبزاده در ایران، با عناوین: «جنگ و ایران و عراق» و «چهرههای جنگ» به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه عکسهای سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ وی از جنگ ایران و عراق است. در مقدمه این کتاب آمده است: در سال گذشته بیش از هر عکاسی به جبهه سفر کرده و این صحنه را آلفرد یعقوبزاده بسیار آزموده است و با اینکه در زمینههای دیگر هم عکاسی کرده، ولی به جرأت میتوان گفت، عکاسی او با جنگ متولد میشود، رشد میکند و تبلور مییابد. در این کتاب او در عمل توانسته چهرههای مختلف جنگ شامل: حماسه و جوششهای قهرمانیها، ایثارها از یک سو و مرگ، ویرانی، آوارگی و هجرانها را از سویی دیگر به روالی گزارشگونه و با بیان اینکه در هر دو سوی جنگ زندگی است که در جریان دارد را ارائه دهد. در فصلهای نخستین کتاب، عکاس با حضور و همراهی در مأموریت گروه جنگهای نامنظم و تأکید بر تحرک و بهکارگیری محیط به عنوان پسزمینه عکسها و استفاده از حالت بچههای گروه و فضای خاص جبهه، موفق شده است صحنههای خاص از جنگ را تصویر کند. همچنین گزارشهای تصویری وی از مقاومت مردم فلسطین در مجموعهای با عنوان «صلح موعود» منتشر شده است. او اکنون ساکن پاریس است و در طول ۳۷ سال گذشته بسیاری از رویدادهای خبری در اقصی نقاط دنیا را از دریچه دوربینش پوشش داده است.
پرتره با آلفرد یعقوبزاده | عکاس
آلفرد یعقوبزاده یکی از معتبرترین عکاسان ایرانی است که همواره در بهترین آژانسهای خبری دنیا کار کرده و از معدود عکاسان وطنی است که توانسته بیشترین و معتبرترین جوایز عکاسی دنیا را به خود اختصاص دهد. از میان آن همه افتخاراتی که طی این سالها به دست آورده میتوان به ۲ بار جایزه، به خاطر عکسهای مستند از جنگ و زندگی مردم لبنان اشاره کرد و همچنین جایزه اول مسابقه عکس هنر و نیایش در تهران باعث اولین حضورش در ایران پس از ۲۲ سال بود. دیدن بیش از ۹۰ کشور و حضور در بیش از ۳۰ جنگ و رویدادهای مهم جهان از او چهرهای جهانی ساخته که میتواند همواره تاثیرگذار باشد. وی در گفتگویی با روزنامه شرق، عکاسی خود را مدیون انقلاب دانسته است.
وی در سال ۱۳۶۱، وقتی به همراه محمد فرنود و محمود کلاری برای شرکت در کنفرانس غیرمتعهدها، به هند سفر کرد دیگر بازنگشت و خیلی از جوانان نسل سوم عکاسی، هیچ ارتباط نزدیکی با او نداشتند. او پس از سالها دوری از وطن، هرگاه سخنی از ایران به میان میآید با احترام خاصی از نام »ایران« و »وطن« یاد میکند. گویی همین چند ماه پیش بوده که ایران را با نگرانی ترک کرده است. اما در باورش همیشه یاد ایران و دوستانش را گرامی داشته است و همواره عکاسی ایران را در هرکجا که بوده دنبال کرده است.
خاطره آلفرد یعقوبزاده از شهید حسن جنگجو و ثبت عکس مشهور
آلفرد یعقوب زاده، عکاس تصویر شهید حسن جنگجو است که پیکرش پس از ۳۴ سال به ایران بازگشت. یعقوبزاده، ثبتکننده لحظه ای است که آن شهید، در حالی که نگرانی در چشم هایش موج می زند، بدن در آب دارد و تفنگ در دست... عکسی که در زمان جنگ ایران و عراق و بعدها بسیار دیده شد. چند روز بعد از درگذشت مادر شهید حسن جنگجو، که پس از شنیدن خبر بازگشت پیکر فرزندش، چشم از جهان فروبست، یکی از همکاران یعقوب زاده با وی تماس می گیرد و این خبر را می دهد.
یعقوب زاده میگوید:
«هویزه بود. تمام نیروهای شهید مصطفی چمران، در جنوب اهواز بودند. وقتی نیروهای عراقی شروع به انداختن خمپاره میکردند، همه باید روی زمین دراز میکشیدیم. این عکس از اولین بارهایی است که خطر را مقابل چشمانم می دیدم. به خودم میگفتم غلط کردم، من دیگر عکس نمیگیرم. وقتی داشتم به خودم میپیچیدم، این نوجوان را دیدم که او هم آشفته بود. او جوانترین رزمنده بود. ترسیده بود و من را بغل کرده بود. خود من هم ترسیده بودم و در بغل او بودم.»
تماشا آلفرد یعقوبزاده | عکاس جنگ
یعقوبزاده ادامه میدهد:
«من آن زمان مشغول تحصیل بودم و در رده حرفهای جودو کار میکردم. با خودم به انتخاب رسیده بودم که جودو را ادامه دهم، به المپیک بروم و قهرمان شوم و معماری داخلی بخوانم. اما در آن زمان به پول و درآمد فکر نمیکردم. بی خیال شدم و سمت عکاسی رفتم. یبیشتر به دنبال کسب تجربه بودم. چشم بسته و بدون هیچ سوالی پیش میرفتم. وقتی جنگ شروع شد، در آژانس «آسوشیتدپرس» و «گاما» مشغول بودم. داشتیم ناهار میخوردیم که صدای انفجار آمد. گفتند نیروی هوایی صدام فرودگاه را بمباران کرده است. به فرودگاه رفتیم و دیدیم که همه چیز سوخته است. دو روز بعد با کامیون و اتوبوس خودم را به خرمشهر رساندم و دو روز آن جا ماندم. اما همه میگفتند مطبوعاتیها ممکن است ستون پنجم باشند. برای همین ما را بیرون میکردند. به تهران برگشتم و گفتم فردا پیش مادرم و خانوادهام به آمریکا می روم. اما آبادان و بعد اهواز را گرفتند. در آن زمان بنیصدر رییس جمهوری و فرمانده نیروهای مسلح بود و همکارش هم شهید تیمسار فلاحی بود. برای رفتن به جبهه باید از سپاه و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز میگرفتم. کمال خرازی، در آن زمان مسوول ستاد تبلیغات جنگ بود و با ما که برای مطبوعات خارجی کار میکردیم، خوب نبود. من از طریق شهید چمران به جنگ میرفتم. تا این که خرمشهر سقوط کرد و بعد از این که او کشته شد، دیگر ارتباطاتی نداشتم. حضورم در جنگ مثل یک معتاد بود. فکر میکردم به این شکل به کشورم خدمت میکنم. عکسهایم را همه دوست دارند و من هم خوب کار میکنم. بار دومی که به خرمشهر رفتم، صادق خلخالی هم آن جا بود. او را دیدم و گفتم میخواهم عکاسی کنم. گفت بیا. دو روز با او بودم. حملهها خیلی شدید بودند و ترسیده بودم. به خودم گفتم تکلیفت را با خودت مشخص کن، نباید بترسی. خودم را قانع کردم که نترسم. البته بارها به خودم گفتم غلط کردم و این آخرین بارم است! اما باز هم هم میرفتم. میتوانم بگویم نیمی از آن عِرق ملی بود و نیمی دیگر، نوجوانی و هیجان دقیقا نمیدانم؛ مثلا همه از این عکس استفاده کردند اما خودم هم متوجه نشدم چرا. حتما ترکیب این عکس قابل تقدیر و استفاده بود یا واقعا به درد تبلیغات می خورد. همین عکس را روی دیوار سرفرماندهی حزب الله در شهر بعلبک لبنان، در اندازه حدود ۱۰ متر نقاشی کرده بودند. وقتی آن جا بودم، من و همکارم را برای بازجویی بردند. به آن ها گفتم من عکاس این عکسی هستم که نقاشی کردهاید. گفتند حالا برو و اگر مشکلی پیش آمد، به سراغت میآییم. به نظرم روی بعضی از عکسها فکر میکنند؛ یعنی سناریو و عکس را برای استفاده تبلیغاتی درست میکنند. در حالی که خود من ناخودآگاه این عکس را گرفته بودم. نمیدانم چه جوری این عکس به این جا رسید. الان هم که پیکر شهید حسن جنگجو به ایران برگشته است، تعجب می کنم که همه درباره آن صحبت میکنند. تعجب از این که همه از این عکس استفاده میکنند و فقط تعداد کمی هستند که اسم من را زیر آن میگذارند. عدهای میگویند محل عکس، آبادان و گروهی دیگر میگویند خرمشهر است. بعضی ها هم میگویند ساختگی است. در روزهای گذشته حتی ایمیلی داشتم که می گفت این عکس در ویتنام گرفته شده است. الان سالها است که این عکس مورد استفاده قرار میگیرد. برای من، هم باعث تعجب است و هم دردسر. چون خیلی از عکاسان عزیز داخل ایران حسادت می کنند و تهمت میزنند. حتی میگویند خودش رفته و صحنهسازی کرده است و عکس در جبهه نیست. باعث تاسف و غم انگیز است که تعداد زیادی از عکسی استفاده میکنند و در زمان جنگ هم سمبلی برای جذب نیرو میشود و بعد این چنین برخورد میشود. برای من افتخار است که عکسم را چنین سمبلیک استفاده کردند.»
- چقدر توانستی از جنگ ایران و عراق عکاسی کنی؟
شانسی که من داشتم این بود که توانستم راه تماس دکتر چمران را پیدا کنم و او هم به عکاسی خیلی علاقه داشت برای همین به من امکانات بیشتری داد که بتوانم به جبهه بروم. بار اول من برای شش ماه به خانه نرفتم.
- اولین بار، کی به جبهه رفتی؟
روزی که تهران را بمباران کردند، ما در دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس در حال صرف ناهار بودیم، که ناگهان چیزی در هوا پرید و ما همگی پریدیم. چند دقیقه بعد که رادیو را گوش دادیم گفته شد که فرودگاه را بمباران کردهاند. من خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم و دیدم همه چیز خراب شده و ملت در حال دویدن هستند. دو روز بعد، وقتی خرمشهر سقوط کرده بود، به هر راهی بود با اتوبوس و کامیون به خرمشهر و آبادان رفتم و شروع به عکاسی کردم که شنیدم گفتند آنها که در این مناطق عکاسی میکنند خبرنگارند و جاسوسند. دوباره مجبور شدم کامیون و اتوبوس بگیرم و به تهران برگردم. پس از مرگ چمران، تا سال ۱۹۸۳ در ایران ماندم.
- در جبهه کجاها را عکاسی کردی و چه محدودیتی داشتی؟
در جبهه محدودیتی نداشتم. یک بار مجاهدین یک سری عکس چاپ کرده بودند که کیفیتی هم نداشت و واضح نبود. مجله تایم آنها را منتشرکرده بود که میگفت ایرانیان اسرا را اعدام میکنند. وزارت ارشاد سراغ ما آمد و برایمان مشکل ایجاد کرد. سه ماهی بازجویی داشتم و بعد از این که روشن شد مسئلهای نداشتم دوباره به جبهه بازگشتم. اما در جبهه هیچ محدودیتی وجود نداشت. اوایل تجربهای نداشتم، حتی سمت ارتش هم که میرفتم مسئلهای وجود نداشت. آن زمان با تیمسار فلاحی که فرمانده نیروهای زمینی بود آشنا بودم. همچنین زمانی که بنیصدر فرمانده کل قوا بود توانستم از طریق آنها در جبهه کار کنم.
- هیچ تماس رسمی با تو صورت گرفته شد که بخواهند از عکسهای تو استفاده کنند؟
الان نه، اما زمانی که جنگ بود از عکسهای ما استفاده زیاد میشد. پوستر درست میکردند و در خیابانها نصب میکردند.
- یعنی این افراد عکاس بودند؟
یک سری آخر سر عکاس شدند و در رادیو و تلویزیون و جاهای دیگر مشغول به کارند و به کار من احترام زیادی نمیگذارند. یک سری میگویند ساختگی است و این عکسها را مثلاً در آشپزخانه خانهاش درست کرده است. چون بیشتر مسئله حزبی است تا حرفهای. عکس معروف من، در بعلبک روی دیوار فرماندهی حزبالله نقاشی شده یا تابلو شده است اما از من اجازه نگرفتند. مسنترها میگویند عکسهایت در کتابهای مدرسه بود و ما عکس را دوست داشتیم اما نمیدانستیم مال توست. میدانم بخشی از آن مسئله حسادت است.
- شما از جنگ زیاد عکاسی کردهاید. وجه تمایز جنگ ایران و عراق با بقیه جنگها چه بود؟
تعداد انسانهایی که در این جنگ حضور داشتند و تمام ادوات نظامی و مکانیکی عجیب بود. مثلاً (نیروهای) صدام حسین کاتیوشا که میزدند بیابانی درست میکرد. میدیدی ناگاه هزاران کاتیوشا میزد. در حملههای بزرگ، ایران هزاران رزمنده میفرستاد. سنگر، با پوست و گوشت انسانها ساخته میشد. جنگهای دیگر سنگربندی است و نیروها با هم قاطی نیستند. معمولاً در جنگهای دیگر تاکتیکی پیش میروند و سعی میکنند تلفات کمتری داشته باشند. جنگ ایران و عراق آن طور که من خواندهام بیشتر شبیه جنگ اول جهانی بود، نه جنگ دوم جهانی. هر دو طرف میلیونها نیرو فرستادند. اروپا و متفقین و آلمان و اوکراین. ولی جنگ ایران یک جنگ انسانی بود.
- تصویر ویژهای که در ذهنت مانده چیست؟ تصویری که خواستی عکاسی کنی، نتوانستی یا عکاسی کردی و آن را الان داری؟
ما عکاسها همیشه تشنهایم و بیشتر میخواهیم عکاسی کنیم. اگر هشت سال جنگ را هم عکاسی میکردم باز حس میکردم کم آوردهام. برای من جنگ هم چیز تازهای بود. الان دقیقاً در ذهنم نیست که بگویم مثلاً چه چیزی را میخواستم عکاسی کنم و نکردم. از مسائل نظامی، جنگی و مسائل انسانی و مسئله آوارهها و یا تغییر طبیعت و... عکس دارم و انتظار دیگری ندارم اما از شروع جنگ تا وقتی که ایران را ترک کردم، جنگ برای من تازه بود. کمکم صدای خمپاره را شناختم، فهمیدم این صدا صدای توپ است، این کلاشینکف هست. تمام این سیر و مسیر برای من یک مدرسه بود، یک کلاس بود.
عکاسی را در حین خطر آموختم
چهارشنبه ۲۴ اسفندماه ۱۳۸۴، خبرگزاری آسوشیتدپرس گزارش داد در هنگام تهاجم صهیونیستها به زندان اریحا در هفته گذشته، مردان مسلحی در منطقه خانیونس در فلسطین اقدام به گروگانگیری تعدادی از خبرنگاران خارجی کردهاند و آلفرد یعقوبزاده (عکاس ایرانی آژانس خبری سیپا) را نیز به گروگان گرفتهاند. تا این که، محمد فرنود، نماینده آژانس سیپا در تهران، در گفتوگو با خبرگزاریها از آزادی یعقوبزاده و دو خبرنگار دیگر خبر داد.
این مصاحبه، گفتوگوی کوتاهی است که یک هفته پیش از گروگانگیری با آلفرد یعقوبزاده انجام شده است.
وقتی از محسن شاندیز دوست عکاس و همکار قدیمی آلفرد میپرسم که نظرت در مورد اینکه برخی از دوستان میگویند بعضی از عکسهای آلفرد مربوط به صحنههای مانور است و نه جنگ و یا ساختگی است، میگوید: عکسهای آلفرد بسیار تاؤیرگذار بوده و بیانصافی است که هنر و کارهای او را زیر سوال ببریم و با خراب کردن آدمهای بزرگی مثل آلفرد چیزی به ما اضافه نمیشود. خوشبختانه در آن سوی مرزها اگر تشویقی در کار نیست تخریب هم در کار نیست. و دلیل روشن آن هم موفقیت بینظیر او در میان عکاسان مطرح دنیاست. شاید این دوستان نگران هستند که آلفرد برگردد به ایران و جای آنها را بگیرد. در حالی که آلفرد آنقدر روحیه بزرگی دارد که جای هیچکس را تنگ نمیکند، بلکه تا جایی که میتواند برای دیگران فضا ایجاد میکند. همین پوستر یک بسیجی رزمنده آلفرد بود که توانست همه و مخصوصاص دانشآموزان را با موضوع جنگ آشنا کند. هر وقت میگویم ایرانی هستم، زود نام آلفرد یعقوبزاده را به من یادآوری میکنند و میگویند: شما هموطن آلفرد هستید این باعث افتخار است که عکاسی ایران را با نامهای آلفرد، کاوه، رضا، عباس و.. میشناسند.
من هنوز یک وطنپرستم
آلفرد عزیز، بیشتر عکاسان نسل سومی ما که محصول دوران پس از دوم خرداد هستند خیلی دوست دارند حرفهای امروز شما را پس از ۲۲ سال دوری از وطن بشنوند. شرایط عکاسی ما با شرایط دوران قبل از انقلاب که شما محصول آن دوران هستید بسیار متفاوت است. تجربههای امروزی با سختیهایی که شما در آن دوران سپری کردهاید قابل مقایسه نیست. شما عکاسی را با حادثه و خطر آموختید در حالی که عکاسان امروز یک شبه ره صدشبه را پیمودهاند. نظر شما چیست؟
من مختصر توضیحی در مورد کار خودم میدهم. من عکاسی را با شروع انقلاب آغاز کردم یعنی همزمان که شروع کردم به عکاسی آموزههای من هم شروع شد و هنگامی که انقلاب پیروز شد، تعلیم عکاسی من هم تمام شد. من عکاسی را در حین خطر آموختم.
- بعد از انقلاب و آغاز جنگ عکاسی را چطور پی گرفتید؟
جنگ فرصت خوبی بود که من بتوانم به آموختههای عکاسی به لحاظ فنی و تکنیکی جدی نگاه کنم. آن وقتها اینترنت و سایر وسائل پیشرفته ارسال اطلاعات به صورت امروزی نبود ولی با شناختی که از نقاشی، مجسمهسازی، گرافیک و معماری داشتم کمک میکرد که عکاسی کنم. من آن وقتها کسی را که در زمینه عکاسی حرفهای باشد نمیشناختم. خودم کار را یاد گرفتم و خودم توانستم ایدهای برای کارم پیدا کنم.
- کار کردن آن موقع چگونه بود؟
خیلی مشکل بود چون آن وقتها من نیاز به کارت خبرنگاری روزنامههای داخلی داشتم که بتوانم عکاسی کنم چون عکاسانی که برای خبرگزاریهای خارجی کار میکردند بسیار مشکل داشتند. مثلا اولینباری که به جبهه رفتم با سختی فراوانی روبرو بودم مجبور شدم با اتوبوس و کامیون تیکهتیکه خودم را به خرمشهر برسانم. این اولین رویارویی من با جنگ بود. خلاصه باید از جنگ عکاسی میکردم و حملهای که به کشورم شده بود را به تصویر بکشم ولی چون با خارجیها کار میکردم به ما میگفتند که خائن و وطنفروش هستید تنها خبرگزاری داخلی جمهوری اسلامی و روزنامههای داخلی اجازه عکاسی داشتند. خلاصه من را از پنجره بیرون میکردند از پنجره دیگری میآمدم، از سقف، پشتبام هرجوری شده کار خودم را میکردم. رفتم پیش آقای مصطفی چمران که رئیس ستاد جنگهای نامنظم بود و من تنها زمانی که توانستم راحت کار کنم در کنار ایشان بود. ۹ ماه من توی جبهه ماندم و خانه نرفتم مثل سربازها زندگی میکردم و اصلا به فکر فرستادن عکس هم نبودم. بعد از آن به تهران برگشتم و شروع کردم فیلمها را ظاهر کردن و فرستادن برای بیرون. ولی ارسال عکسها هم بسیار مشکل بود. آقای خرازی رئیس ستاد تبلیغات جنگ بودند و خیلی از همکارانشان از عکاسان خارجی دل خوشی نداشتند.
- عکاسان داخلی چطور به جبهه میرفتند؟
در هفته سه یا چهار روزی میرفتند، همه امکانات در دست ستاد تبلیغات جنگ بود تا مدتهای زیادی هیچ امکاناتی در اختیار ما نمیگذاشتند. من، کاوه گلستان، فرنود، شاندیز، کاوه کاظمی، رضا دقتی و خیلی از عکاسان دیگر در جلسات مختلف به آقای خرازی میگفتیم که این جنگ در کشور ما اتفاق افتاده است و باید یک جوری این تاریخ ؤبت شود. فرقی نمیکند که ما سیاه هستیم یا سفید و یا با خارجیها کار میکنیم. ما هم یک وطنپرست هستیم. جنگ امروز آمریکاییها در عراق یک نمونه خوبی برای عکاسی در جهان بود. عکاسان را به چند گروه تقسیم کرده بودند و هر گروهی یک محدودیت و امتیازی داشتند و خیلیها هم بودند که خارج از این طبقهبندی در عراق حضور داشتند، فرقشان با گروههای دیگر نبود امنیت جانی بود ولی با این حال عکاسی جنگ را در عراق انجام میدادند.
- آیا آن زمان ستاد تبلیغات جنگ نمیتوانستند هم چنین سازماندهی انجام بدهند حتی با نظارت بر عکاسی و ارسال عکسها توسط خبرگزاریهای خارجی؟
اصلا این حرفها معنی نداشت. آنها میگفتند هر عکاسی که با خارجیها کار میکند قابل اعتماد نیست. من هم خیلی علاقه داشتم که این صحنهها را ثبت کنم. من نمیتوانستم اسلحه به دست بگیرم ولی اسلحه من دوربین من بود. اگر حتی آنها میگفتند بیایید با نظارت ما عکاسی بکنید ما میپذیرفتیم. تازه ما بیشترین فعالیت فرهنگی را در زمان جنگ با وزارت ارشاد داشتیم، کتاب چاپ میکردیم، نمایشگاههای سیار میزدیم یعنی عکسهایمان را میچسباندیم روی خودروها و آنها را در سطح شهر میچرخاندیم . به تعبیری ما هم با عکسهایمان تجاوز و جنگ را محکوم میکردیم. پس تا اینجا نه جاسوس بودیم و نه وطنفروش فقط دلمان برای کشورمان که مورد حمله قرار گرفته بود میتپید.
- آن زمان کسانی که در خبرگزاری جمهوری اسلامی کار میکردند مثل صمدیان و فریدونی و سایر بچههای عکاسی چه کمکی به شما میکردند؟
آنها یک فرصت خوبی داشتند، امکانات بسیار زیاد و حضور به موقع در خط مقدم باعث میشد که خیلی بهتر از ما عکاسی بکنند. فقط کافی بود چراغ سبزی به ما نشان میدادند تا ما بتوانیم خوب عکاسی بکنیم، البته آنها مسئول ما نبودند؛ اطرافیان نمیگذاشتند کار بکنیم. تعریفها و محدودیتهایی که اعمال میشد کاملا شخصی بود، اگر آنهایی که هیچ شناختی از عکس و عکاسی نداشتند میگذاشتند کار بکنیم، تاریخ جنگ ایران را به خوبی ثبت میکردیم.
- الان معتقدید که بخشی از تاریخ کشورمان ثبت نشده است و اگر ثبت شده ناقص است؟!
بله، چون تعداد محدودی عکاس میتوانستند حضور داشته باشند.
- امکانات شما و رسانههای داخلی چطور بود؟
ما جانمان را به خطر میانداختیم نه لباس ضدگلوله داشتیم و نه هیچ امکانات دیگر ولی عکاسان داخلی که از روزنامههای کیهان، اطلاعات و خبرگزاری بودند هواپیما، هلیکوپتر در اختیار داشتند. جیپ داشتند ولی ما مثل فقرا بودیم. من همیشه تنهایی میرفتم جبهه مثل گداها باید با سربازها سلام و علیک میکردم تا در سنگرشان بخوابم و به من غذا میدادند یا نمیدادند. در جبهههای سوسنگرد، فتح آبادان، هویزه و همیشه زیر بمباران و گلوله بودیم و کسی به فکر عکس فروختن نبود. به فکر کشورم بودم. یعنی در جنگ پدر و مادر من هم اینجا بودند و هیچ فرقی با دیگران ندارند پس من باید به فکر همه مردم سرزمینم باشم ولی از ستاد تبلیغات جنگ نیرو میفرستادند و دفتر خبرگزاری را بستند و سه روز من را انداختن زندان و بازجو میپرسید نقشهها کو؟ ماموریتها کو؟ شما با آمریکا و اسرائیل کار میکنید. یک بار دیگر هم ما را در فرودگاه گرفتند ۴ روز بردند مشهد، که مسوولان ارشاد جواب دادند اینها عکاسان خوبی هستند و ما از عکسهایشان استفاده میکنیم و بسیاری از عکسهای تبلیغاتی علیه صدام را اینها گرفتهاند و در رسانههای خارجی چاپ کردهاند و بعد ما آزاد شدیم.
- تاثیر عکسهای شما در جهان نسبت به امکاناتی که داشتید چطور بود؟
هر کسی که به جبهه میرفت جانش را در لیست مرگ میگذارد ولی از نظر امکانات من همیشه افسرده بودم میگفتم اینها که این همه امکانات دارند تاثیر عکسهایشان به اندازه عکسهایی که ما ارسال میکنیم و در مطبوعات جهان چاپ میشود نبوده و نیست. بیایید امکانات بدهید که ما هم آسان کار کنیم. کسی که جاسوس است وضعش معلومه نمیآید وسط میدان جنگ عکس بگیره، ماهوارهها هر کجا را بخواهند میتوانند عکسبرداری بکنند حتی بعضی از عکسهای خوب توسط سربازها تهیه شده بود پس محدودیت فقط برای ما بود.
- نظرت در مورد نسلی که از دل جنگ به وجود آمد مثل عکاسان بسیجی چیست؟
بعد از گذشت مدتی گروههایی از بچههای بسیجی بودند که واقعا جانشان رو به خطر میانداختند و عکسهای فوقالعاده میگرفتند که من و یا هیچ کس دیگری نمیتوانستند بگیرند. آنها مثل یک رزمنده رفتند جلو و خیلی از آنها هم شهید شدند. ما هم به سهم خودمان تاریخ انقلاب و جنگ این مملکت را در دنیا ثبت کردهایم. عکسهایی از من، کاوه گلستان، فرنود، شاندیز، صیاد، دقتی و چند تا از دوستان دیگر و همین تعداد عکسهای محدود توانست که ایران را به جهان بشناساند.
- الان بعد از گذشت سالهای زیاد، شما چند باری به ایران آمدهاید و گزارش تهیه کردهاید با این همه سال معلوم شد که شما نه تنها جاسوس نیستید بلکه ایران را هم خیلی دوست دارید. آیا الان مشکلی ندارید و سوژههایتان چه چیزهایی هستند؟
الان در کشور موضوعات مختلفی اعم از انرژی هستهای، انتخابات و مسائل مختلفی در جریان است که میشود گفت اختصاصا برای هیچ کدام از اینها نیامدهام، آمدهام که زندگی مردم ایران را به تصویر بکشم، شاید در آینده همین عکسهایم صفحهای از تاریخ مستند از زندگی مردم ایران باشد. شاید هم نباشد. من معتقدم که به کسانی که برای خارجیها یا همان خبرگزاریها کار میکنند باید امکانات بدهند و بگذارند به راحتی کار انجام بدهند. در محدودیتها، هیچ مسالهای حل نمیشود بلکه مردم دنیا اگر عکسهایی از موضوعات مهمی که در کشور در حال جریان است ببینند جلوی خیلی از ابراز نظرهای غلط گرفته میشود.
- آیا کسانی که آن وقتها برای شما محدودیت کاری ایجاد میکردند را میبخشید؟
نمیبخشم، چون آن زمان خیلیها خانههایشان خراب شد و جانشان را از دست دادند ولی به ما اجازه ندادند که رنج و درد مردم کشورمان را که همه چیزشان در جنگ و تجاوز از دست رفته بود را ثبت کنیم.
- تفاوت عکاسی آن زمان و الان که در عرصه جهانی کار خبری انجام میدهید چطور است و عکاسان امروز را چطور میبینید؟
آن زمان عکاسها با دوربینهای هاسلبلاد کار میکردند و برای گرفتن چند تا عکس میبایستی دوربین را به سختی بچرخانند ولی امروز با فشار یک دکمه مثلاص ۱۵ تا ۲۰ فریم در ثانیه عکس میگیریم. بچههای آن دوران خلاقتر بودند و برای گرفتن هر عکسی فکر میکردند. بچههای عکاس امروز خیلی تعدادشان زیاد است و بیهدف روزانه هزاران فریم عکس تولید میکنند.
- عکاسان امروز چه چیزی کم دارند؟
متاسفانه استاد و راهنما ندارند و هر کدام با اعتقاد و فکر خودشان عکس تولید میکنند و از کسی مشورت نمیگیرند و این اخطار بزرگی است. مثلا اکثر عکاسها در همه شاخهها عکاسی میکنند و این باعث میشود که نتوانند فکرشان را روی یک موضوع و هدفی که دارند متمرکز کنند. استاد و راهنما برای این خوب است که به شما میگوید تو در این شاخه از عکاسی موفقی و تو در این رشته از عکاسی ناموفق و بهتر است بروی دنبال کار دیگر. و متاسفانه اینجا شاگرد و استاد همه از همدیگر تعریف میکنند.
- به نظر شما چه کسانی درکشور میتوانند نقش استاد را برای بچهها ایفا کنند؟ کسی که به قول خودت فقط تئوری نگوید خودش پا به کار باشد عکس بگیرد در کنار بچهها ساده و صمیمی عکاسی عملی را جلو ببرند؟
با این توصیفی که کردید نمیدانم، کسی را به خاطر ندارم. من اینجا بیشتر عکس میگیرم کمتر حرف میزنم.
- عکسهایی که در این مدت در روزنامهها دیدید چطور بود؟
میشد گفت اکثرا مثل هم هستند چه به لحاظ فرم و طراحی صفحات و چه به لحاظ استفاده از عکسها در قطعهای مختلف، اکثر عکسها را کوچک چاپ میکنند و جای گزارشهای مصور اجتماعی در مطبوعات بسیار خالیست. این عکسها به مطبوعات و نگاه مردم بسیار کمک میکند. بیشتر عکسها بسیار رسمی هستند. عکسهای دیدارهای مسوولان کشور، تقدیم استوارنامه و افتتاح و سخنرانی. عکسهای با نگاه مولف نداریم و اگر هم باشد بسیار کم است. بیشتر خبرگزاریهایی که در ایران تشکیل شدهاند به جز خبرگزاری ایرنا، مابقی فقط به اتکای عکسهایشان که به صورت مجانی در اختیار مصرفکنندگان قرار میدهند پا به عرصه رقابت گذاشتهاند این یکی از عواملی است که روزنامهها کمتر به فکر عکس اختصاصی خوب هستند. البته اینجا هم عکس توانسته قدرت تعیینکنندهای حتی برای گردانندگان خبرگزاریها باشد. کسی که پول دارد حق انتخاب دارد، شاید کسی بخواهد همه اموالش را مجانی به مردم بدهد به ما چه ربطی دارد. مدیرمسوول، سردبیر باید بدانند که از عکسهای اختصاصی استفاده کنند اگر ایسنا، مهر، فارس، ایلنا و هر خبرگزاری دیگری عکسهایش را مجانی میدهد روزنامه نباید استفاده کنند. این موضوع باعث بیکار شدن و بیانگیزه شدن عکاسان در مطبوعات میشود. ولی روزنامهای موفق است که عکس اختصاصی داشته باشد. اگر در خارج این اتفاق بیفتد اتحادیههایی هست که شکایت کنند و جلوی کار آن خبرگزاری را بگیرند. در ایران این انجمن و اتحادیه وجود ندارد. در روزنامههای ما به لحاظ عکس، اصلا رقابت جدی وجود ندارد.
- سختترین جاهایی که عکاسی کردهای کجا بوده است؟
جنگ چچن، هواپیما را از فاصله۱۰ یا ۲۰ متری میدیدم که بمباران میکردند بسیار وحشتناک بود در جنگ ایران و عراق هم بسیار سخت و ترسناک بود. لبنان، یوگسلاوی و افغانستان هم خطرناک بود.
گفتوگو با آلفرد یعقوبزاده درباره عکاسی از جنگ ایران و عراق
- در جنگها از لباس ضدگلوله استفاده میکنی؟
یک بار استفاده کردم. خیلی سنگینه دیگر استفاده نکردم.
- بهترین عکاس خبری که میشناسی چه کسی هست؟
همین جیمز نچوی.
گفتگوی اختصاصی سایت عکاسی با آلفرد یعقوب زاده
روزی که آلفرد یعقوبزاده در سالن خلیج فارس فرهنگسرای نیاوران، برای اولین بار بعداز همه این سال ها با علاقهمندانش دیدار داشت، در میان آن همه عکس های استادانهای که به نمایش گذاشت، گفت: اینطور نیست که یک نفر چند سال عکس بگیرد و بگوید حالا استادم و می توانم درس بدهم. هر روز یک تجربه جدید است. تا وقتی عکاس هستید باید عکاسی کنید، هرسنی زمان خودش را دارد. در هر سنی یک انرژی دارید. من اگر بخواهم به کسی چیزی یاد بدهم، محلش را پیدا می کنم. معلم، معلم است، نجار، نجار و عکاس، عکاس. گاهی مثلا" برنامه خاصی باشد مانند داوری ورلدپرس، چون ادیت عکس را بلدم و عکس خوب و بد را می شناسم و می توانم درباره آن بحث و دفاع کنم. اگر بتوانم و وقت بگذارم این کار را می کنم.
خیلی ها می دانند که آلفرد عکاسی را تجربی یاد گرفته و آنقدر حسی کار کرده که در این زمینه صاحب سبک شده. او می گوید: در حین کار تمرین کردم و یادگرفتم. اولین روزی که انقلاب شروع شد و ملت ۶ میلیونی به خیابان آمدند، تقریبا ۲۰ ساله بودم که یک دوربین کداک کوچک را با پول مادرم خریدم و رفتم سراغ اصغر بیچاره و گفتم میخواهم عکس بگیریم. استاد من در واقع اوست. روزها عکس میگرفتم و شبها همسایه دیوار به دیوارمان عکسهایم را چاپ میکرد و راهنمایی می کرد که کدام خوب است و کدام بد. دو سه هفته بعد یک دوربین بزرگتر خریدم. در واقع من هم با عکس هایم تظاهرات می کردم، این جوری وارد عکاسی شدم والان به عکاسی معتادم. گاهی آدم به کار عشق و علاقه دارد و گاهی معتاد هم می شود. زمانی که سفارت آمریکا را گرفتند من دیگر عکاس AP بودم. آن زمان مدتی هم با زن روز و مجله بانو کار می کردم. چون در این نوع مجلات عکاس نبود، راحت ترمی توانستم با آنها کار کنم و تجربه کسب کنم.
با همه اینها، حالا به جایی رسیده که خودش به آژانس ها پیشنهاد سوژه می زند و ماموریت هایش به سفارش خودش است، چون نمی تواند خودش را در شرایط محدودی قرار دهد و چیزهایی را که دوست دارد دنبال میکند. موضوع سوژه هایش را هم با درست دیدن، مطالعه، تخیل و اطلاعات تاریخی به دست می آورد که همه اینها برای ادامه کار یک عکاس حیاتی است. او تا به حال جوایز بین المللی زیادی را در زمینه عکاسی از آن خود کرده ؛ .ورلدپرس، آندره، جایزههای فوجی و … تعدادی از آنها هستند.
تجربه عکاسی جنگی او، منحصر به فرد است؛ آلفرد چهار روز بعد از بمباران مهرآباد، بدون کارت خبرنگاری به خرمشهر میرود، و در طول سه روز با ماشین و کامیون خود را به منطقه میرساند. وقتی می رسد کسی غیر از نیروهای محلی نرسیده بود: ناگهان گفتند عکاسها را بزنید و بیرونشان کنید. به هر حال یکسری عکس گرفتم و برگشتم بعد از یک هفته اولین گروه از طرف ارشاد تشکیل شد. یکی دوبار با گروههای آنها رفتم ولی بعد دیگر نمیشد رفت تا اینکه به چمران برخوردم. پیش آنها ماندم و عکس گرفتم و زندگی کردم. یکبار ۹ ماه در مقر چمران بودم. تقریباً جزء نیروهای چمران شده بودم حتی گاهی برای چمران نقشه میکشیدم. چون معماری داخلی خوانده بودم با آنها بودن تا زمانی که چمران شهید شد. اینطور شد که عکاسی جنگ را شروع کردم.
روحیه آلفرد یعقوبزاده، اصلا با معطلی و چیزهایی که عکاسان ما عادت کردهاند، جور در نمیآید. آن زمانها درست زمان سوال و جواب و مجوزگیری بود و عکاسان نمیتوانستد راحت به کارشان برسند. معتقد است که باید مدام ثابت میکرد که جاسوس نیست و دنبال کارت و مجوز میگشت:
«یک کمی زندگی مشکل بود. دوست نداشتم دروغ بگویم، تظاهر کنم. خسته شده بودم. میدانستم که دنیای بیرون بزرگتر است. امکانات وجود دارد. نمیخواستم صدسال فقط در ایران عکس بگیرم. میخواستم دنیا را ببینم و این دنیا مال همه ماست… اینجا برای من مانند یک مدرسه بود. و رفتنم مانند این بود که از مدرسهای به مدرسه دیگر رفته باشم.»
همان موقع همراه با چند عکاس دیگر به هند میرود:
«اتفاقات آنجا و نوع زندگی مردم در آن چند روز به من ایده داد و تصمیم گرفتم که برنگردم. با گاما تماس گرفتم، از شروع جنگ با آژانس گاما کار میکردم. به AP هم عکس میدادم. گاما برایم ویزا فرستاد و به پاریس رفتم و بعد از دوسه ماه به لبنان رفتم. درواقع برای اینکه بتوانم به جاهای مختلف دنیا بروم نیاز به مدرک رسمی و پاسپورت فرانسوی داشتم. با کمک آژانس این کارها سریع انجام شد و پناهندگی گرفتم. آلفرد، آن زمانها گاهی با کاوه گلستان در ارتباط بود. اما همه چیز را از صفر شروع کرد. آژانس از او خواست تا اولین پروژهاش را شروع کند: اولین پروژهام تابستان پاریس بود. آژانس میخواست مدتی که آنجا بودم با دید یک خارجی تابستان را عکاسی کنم. بعد به لبنان رفتم. حدود ۲ سال و نیم لبنان بودم. من زمانی که به پاریس رسیدم بعد از یک ماه از گاما جدا شدم و به سیگما رفتم. یکسال برای سیگما کار کردم و بعد به سیپا رفتم و آنجا ماندم.»
آلفرد در این مدت حدود دوتا سه هفته به پاریس برمیگردد. وقتی که عرفات را از لبنان بیرون کردند به همراه وی با کشتی به تونس، یمن و عربستان سعودی میرود و با شروع انتفاضه به فلسطین میرود. او با شروع پروژه فلسطین سالها درگیر میشود و مدام میرود و میآید تا از دفاع و جنگ عکاسی کند. بیش از ۱۷ سال از فلسطین عکاسی کرده و همچنان آن را ادامه میدهد.
سخت است که در جنگ باشی و از کسانی عکس بگیری که یا کشته میشوند و یا میکشند. عکاس در چنین شرایطی اول باید با خودش کنار بیاید. آلفرد میگوید:
«سالمترین حالت این است که بیطرف باشی. میتوانی غمگین شوی و نگران اتفاقات باشی. درست است که اگر دیدی کسی زخمی شده دست او را بگیری و کمکش کنی ولی نباید تفنگ او را برداری و به دشمن او شلیک کنی. من بیطرفم، مهمانم، کسی مرا دعوت نکرده و کاری با ایدئولوژی و هدف آنها ندارم. من باید ناظر باشم. در نهایت مردم باید از روی کارهای من قضاوت کنند که چه پیش آمده و چه خواهد شد. در کار باید مستقل و بیطرف بود و نباید موضع خاصی گرفت. در این صورت است که مردم به تو اعتماد خواهند کرد و اجازه میدهند که وارد مشکلاتشان شوی.»
- به آلفرد میگوییم که اکثر ما، او را با عکسهای فلسطین میشناسیم. آیا در سیپا و جهان آلفرد یعقوبزاده را با پروژه خاصی میشناسند؟
او میگوید: کارهای متنوعی را انجام میدهم. همزمان که اسرائیل و فلسطین بودم افغانستان هم میرفتم. زمانی که دراروپای شرقی انقلاب شد، آنجا هم بودم؛ رومانی، یوگسلاوی، آلمان شرقی و…. هم کار کردهام. ولی اینجا آدمهایی که من میشناسم بیشتر عکس فلسطین و جنگ میخواهند، در حالی که سوژههای متنوعی دارم. مثلاً کارهای افغانستان یا پاکستان علاوه بر عکاسی خبری از زنان، مواد مخدر، سیاست و مناظر هم عکس گرفتهام. همه سرزمین پاکستان را طی دو سال عکاسی کردهام. این عکسها روی هم به صورت یک داستان مستند نگاری از همه وقایع مانند یک فیلم مستند است که خوراک خبرگزاریهاست.
- با این همه، به نظر میرسد طولانیترین داستان فلسطین است که همیشه دنبال کردهاید؟
فلسطین داستانی است که تمامی ندارد. ۸ سال پیش زمانی که کتابم: صلح موعود، چاپ شد عرفات وارد فلسطین شد. فکر کردم که دیگر داستان تمام شده، برگشتم لبنان و از بازار شرق، غرب، صبح و شب عکس گرفتم. یکی دو ساعت در روز بیشتر نمیخوابیدم، مثلاً از زندگی شبانه مردم، دیسکوها و…. عکس میگرفتم. تا اینکه دوباره انتفاضه دو شروع شد یعنی اینکه دوباره کتابم را باز کنم و عکس بگیرم. برای همین است که فکر میکنم، این تاریخ تمام نمیشود.
تعداد زیادی از عکاسان هم نسل آلفرد یعقوبزاده در کشور ماندند و پابهپای او عکاسی کردند. عده کثیری هم نسلهای جوانی هستند که به تازگی پا به این عرصه گذاشتهاند. این، یعنی ۲۶ سال عکاسی. آلفرد در مورد گذشته و حال عکاسی و عکاسان کشور میگوید: بعضی مواقع باید سریع تصمیم بگیری و انتخاب کنی، گاهی هم باید گذشت کنی وحتی از جانت بگذری. اگر بخواهی در آسایش زندگی کنی در جایی که اسیر هستی میمانی و جلوتر نمیروی، ولی وقتی سه ماه در افغانستان و با مجاهدین زندگی کنی، نتوانی به حمام بروی، یک ماه گرد و خاک به جای غذا بخوری، درخیابان و کوه دره و … بدون پتو بخوابی و… ساخته میشوی. اینها چیزهایی است که باید بتوانی قبول کنی. نمیشود یک سوژه را برای تمام عمرت به مردم معرفی کنی، باید سوژههای متنوعی را کارکنی تا حرفهای شوی. یک خواننده برای یک عمرش یک آهنگ را نمیخواند. در یک حد ماندن درست نیست. این مشکل فقط در ایران نیست، من خیلیها را در هند و پاکستان و نیکاراگونه و مکزیک میشناسم که دوست دارند در کشورشان بمانند، این خلاف نیست، عیب نیست، به هرحال یک انتخاب است.
او ادامه میدهد:
«من همه زندگیام را روی کار م گذاشتهام. دوست داشتم وقتی برای خانوادهام داشته باشم ولی کارما حساب کتاب ندارد. پسرم که به دنیا آمد من سه ماه نبودم، کاوه و فرنود زنم را برای زایمان به بیمارستان برده بودند و من بعد از سه ماه پسرم را دیدم. هنگام تولد دو تا از بچه هایم من نبودم و بچه سوم که به دنیا آمد مرا با سرم و آمبولانس به بیمارستان برده بودند و از آنجا هم به بیمارستانی که همسرم بود، منتقلم کردند. من اکثر اوقات به تعطیلات نمیروم، وقتی برنامهای پیش بیاید باید بروی. پوشش دهی. اگر بخواهی بهانه بیاوری عکاس خوبی نمیشوی و باید اصلا این کار را ول کنی.»
با او در مورد مشکلات حرفهای مثل ادیت عکس و کاربرد عکس در مجله و روزنامه حرف میزنیم. اینکه در بسیاری از مواقع فرم صفحهبندی و لیاوت نهایی تاثیر عکس را کم میکند و حتی عکس را نابود میکند. در حالیکه آلفرد در آژانس حتی ایده هم میدهد و ادیـت عکسهایش را معمولا خودش انجام میدهد. او میگوید:
«در درجه اول خودت باید چیزی را دوست داشته باشی که به مردم نشان دهی، این ادیت اولیه است. در سیستمی که ما قبلاً با اسلاید کار میکردیم، یک ادیتور داشتیم که بینش خوبی داشت و عکسها را خوب انتخاب میکرد. معمولا یکی از اینها جایزه ورلدپرس هم میگرفت. پس آن ادیتور عکس خوب را میشناخت. مجلهها ادیتور عکس دارند ولی به دلایل گرافیکی تعدادی از عکسهایی که در مجله چاپ میشود توسط کسی که ماکت مجله را میسازد انتخاب میشود. در حالیکه با وجود سیستم دیجیتال امروزی بهتر است که خودت عکسهایت را انتخاب کنی. ممکن است کسی مثل نچوی دستیار هم داشته باشد و ۵ نفر هم کمکش کنند و نظر بدهند، ولی اصل عکسهای خبری را، خود عکاس انتخاب و مخابره میکند. انتخاب عکسهم یک حرفه است و کار مشکلی است. بعضی عکاسان بدون مطالعه عکس میفرستند. بعضی وقتها انتخاب شخصی خوب نیست. قبلاً که اسلاید کار میکردم عکس را انتخاب میکردم و اطلاعاتش را مینوشتم و میفرستادم برای آژانس و آنها پخش میکردند ولی الان چون دیجیتال است من میدانم که آنها حداقل در رنگهای عکس اشتباه میکنند و من که در صحنه بودهام میدانم رنگ ها چه بوده. برای همین مجبورم خودم از اول تا آخر کارهای عکسم را انجام دهم. مدتهاست که آژانس در ادیت عکسهای من دخالت نمی کند، از زمانی که حتی کار اسلاید میکردم، چون وقتی عکس خوب بفرستی قبول میکنند و خوشحال هم هستند.»
- از او می پرسیم میتوانید از عکسهایی که به آژانس میدهید، به صورت شخصی استفاده کنید و برای جایی بفرستید، آیا قانون خاصی دارد؟
از نظر هنری میتوانید این کار را بکنید. عکس از نظر حرفهای فروش و پول در آوردن مال آژانس است ولی از نظر حقوق عکس مال من است. در قانون حقوق عکس فرانسه، چون عکاس عکس را خلق کرده از نظر حقوقی عکس متعلق به عکاس است. یعنی عکس را نمیتوانید بفروشید ولی میتوانید آن را برای مسابقه بفرستید. این تازه قسمت هنری آن است، مانند چاپ کتاب و نمایشگاه و مسابقه و… که من صد در صد حق دارم این کار را انجام دهم. در قانون حقوق عکس فرانسه نگاتیو که آژانس پولش را داده ارزش چندانی ندارد ولی آنچه عکاس روی آن خلق کرده مهم است و آن متعلق به عکاس است مگر اینکه ژلاتین و نقره و روی نگاتیو را جدا کنند و ورق ترانسپارت را به آژانس بدهند که شدنی نیست. این اشتباهی است که کوربیس زمان خرید سیگما مرتکب شد. سیگما یک اسم است، یک لوگوست، یک ساختمان است و وسایل و میز و صندلی آن، ولی چه چیزی سیگما را میسازد: عکاسان و آرشیو عکسهاست که سیگما را میسازد. کوربیس وقتی آمد همه را بیرون کرد و گفت کارهایشان هم مال من است. کار به وکیل و جنگ و جدال کشید، در نهایت کوربیس به هر کدام عکاسان یکی دو میلیون غرامت داد به اضافه اینکه تمام عکسهایشان را به آنها پس داد. این حقوق عکس است. حقوق عکس معنی دیگری هم دارد و آن این است که وقتی از یک نفر عکس میگیری باید از او اجازه گرفته باشی و گرنه میتواند از تو شکایت کند و میلیونها از توغرامت بگیرد. هر چیزی یک حقوقی دارد. الان اکثر عکاسان در فرانسه حقوق بگیر شدهاند، برای بیمه مالیات و بیمه جانی که زخمی شوند و یا بیکار شوند، ۷ الی ۸ سال است که ما شروع به تظاهرات کردیم برای بدست آوردن حقومان که اگر من بازنشسته شوم چه کسی به من حقوق میدهد؟ یا اگر زخمی شوم در حین عکاسی چه کسی پول بیمارستانم را میدهد و…. همه این چیزها قانون خودش را دارد.
یعقوبزاده مدتی است که برای آژانس عکاسی مد هم انجام میدهد. تقریبا از ۶ سال پیش، هر سال برای چهار فصل عکاسی میکند. عکسهای مد او حال و هوای خاصی دارد: در واقع از چیزهایی عکس می گیرم که در زندگی امروز خیلی اهمیت دارد. بالاخره همه مردم قرار است لباس بپوشند! راستش، برای من هم یک فضای کاملاً متفاوت با جنگ و مرده و پلیس و رئیس جمهور و زلزله میآفریند.
او عکاسی مد را خارج از استودیو و آتلیه انجام میدهد. با شیوه مخصوص خودش یعنی نور واقعی روز... از آتلیه طراحی لباس هم میتوان استفاده کرد چون معمولاً فضا و نور مناسب دارند ولی من اصلا دوست ندارم استودیو داشته باشم. این روش اصلاً کار دیگری است و سبک کاملاً متفاوتی دارد که باید همه وقتت را روی آن بگذاری، شاید ده بیست سال دیگر این کار را بکنم ولی فعلا عکاسی مد، فقط قسمتی از کار آژانسم است.
شاید یکی از دلایلی که او عکاس جهانی معتبری شده و مجلات مختلف علاقه دارند که با او کار کنند، اخلاق و احترام به سوژهاش است. او میگوید: سلیقه هنری شخص مهم است و اینکه بتواند یک کار خوب ارائه دهد. مسئله مهم دیگر فراموش کردن سایر مسائل است. عکاس باید از همه چیز ببرد وهدفش را تا آخر دنبال کند. عکاس برای جلب اطمینان، باید حرف شنو باشد. اگر بگویند از اینجا نرو و از آنجا برو عمل کرده و با آنها دوست شود. احترام گذاشتن خیلی مهم است. عکاس باید مثل یک دکتر رازدار باشد، تا حس کنند برایشان خطری ندارد و اعتماد کنند. این خیلی ساده است و هیچ تکنیک خاصی ندارد. گاهی باید با آنان بخندی، گاهی گریه کنی، به هرحال باید با آنها روابط درستی برقرار کنی.
آلفرد یعقوبزاده، در انتها در مورد همکاران عکاسش و روابطش با کسانی که و به نحوی با او همکار هستند، میگوید: آنجا هر کسی یک کاری میکند؛ بعضیها از مراسم ریاست جمهوری عکس میگیرند، بعضیها از هنرپیشهها عکس می گیرند، بعضیها عکاس ورزشی هستند و بعضی هم کار روزنامهای میکنند. طبیعتا روابط دوستانهای بین همه اینهاست و دلیلی ندارد با هم جنگ داشته باشیم چون هیچ چیزی را عوض نمیکند. چون آژانسمان وب سایت دارد کارهای هم را میبینیم و درباره آن حرف میزنیم. در آژانس انجمنی تشکیل دادیم که بیشتر با هم متحد شویم. چون آژانسها بعضی را اخراج میکنند. از طرفی چون مجله زیاد است، بازار خوب است. کارهای تحقیقاتی هم زیاد است، در واقع همه به هم احترام میگذارند و به سبک یکدیگر کاری ندارند.
گفتگو: علیرضا نیکنژاد -۷ اسفند ۱۳۸۳ - سایت عکاسی
حراجیها:
حراج تهران، ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، قیمت فروش رفته: ۴۲۰,۰۰۰,۰۰۰ Toman