نگاهی به زندگی حرفهای و کاری این هنرمند
بیوگرافی منوچهر صفرزاده (مش صفر) (۱۳۲۲ - ۱۴۰۲)
منوچهر صفرزاده (مشصفر)، زاده ۱۳۲۲، نقاش معاصر ایرانی است.
هنر امروز: منوچهر صفرزاده در تهران به دنیا آمد و پس از گذراندن دوره ابتدایی و متوسطه، وارد هنرستان هنرهای زیبای پسران شد. دیپلم نقاشیاش را در سال ۱۳۴۰ دریافت کرد و سپس در میان اولین گروه هنرجویان، وارد دانشکده تازه تأسیس هنرهای تزئینی شد اما پس از دو سال آن را رها کرد.
فعالیتهای حرفهای
صفرزاده معتقد است بیش از پنجاه سال از عمر خود را صرف نقاشی کرده و حجم بالای آثار و نمایشگاههایش گواه این مدعاست.
وی از سال ۱۳۴۶ در استخدام تلویزیون ملی ایران بود و به طراحی دکور میپرداخت اما در سال ۱۳۵۴ استعفا داد و برای گسترش تجارب هنری خود، سفرهایی به اروپا داشت. با آغاز تحولات منجر به وقوع انقلاب اسلامی و بازگشت به ایران، او نقاشی را در شکلهای مختلف از جمله نقاشی دیواری ادامه داد هرچند بسیاری از این نقاشیها تخریب شد.حکایت بوق حمام و تولد مشصفر (منوچهر صفرزاده)؛
لنکران زادگاه جدّ پدری و مادری من است. آنطرف ارس و آستارا در خط ساحلی جنوب غربی خزر. زمان فتحعلیشاه آنجا افتاد دست روسها. لنکران جزو تالش حساب میشد و تالشیها هم دوزبانه هستند، هم به ترکی و هم به تالشی صحبت میکنند. خانوادۀ من بیشتر ترکزبان هستند. خلاصه پدرِ مادرم که من دیدهام و خیلی هم دوستش داشتم در سبزهمیدانِ تهران بلورفروش بود. خاطرات خوش من از کودکی همه به بازار و مغازۀ پدربزرگم و... برمیگردد.
بازار برای من یک مجموعۀ رنگی عجیبوغریب بود: بازار بلورفروشها، تیمچه حاجب الدوله، بازار کفاشها که یک سرش به سبزهمیدان میخورد و یک سرش به ته بازار فرشفروشها. کاروانسرای امیر و مرکز فرشفروشهای فعلی که یکزمانی قبرستان آقا سید ولی بود و روبروی قبرستان هم امامزاده زید بود که بغلش بازار کیلوئیها بود که پارچه کیلویی میفروختند... ته بازار کفاشها کوچهای بود به نام گلستان. در آن کوچه حمامی بود که وقتی روشنش میکردند بوق میزدند: ایهاالناس بیایید برای غسل. یک روز صبح بوق زدند و پدرم باید میرفت به حمام. من آنجا با آن بوق حمام متولد شدم. سال ۱۳۲۲ بود...
مصاحبه پلتفرم آرتهباکس با منوچهر صفرزاده
حکایت روز اول مدرسه رفتن و کتک خوردن و نقالی شنیدن؛
نسل من که آلان بیش از ۶۰ سال دارد بین دو جهان نو و کهنه بچگیاش را گذرانده. چون اصلیت خانوادۀ ما تالشیهای لنکرانی هستند و آنجا هم افتاده بود دست روسها – کمی زودتر با مسائل جهان نو آشنا شدیم. زیر کرسی نمینشستیم. بهجایش بخاری داشتیم. پشت میز غذا میخوردیم، برق داشتیم و بچهها که به دنیا میآمدند عکس میگرفتیم و رادیو داشتیم. از رادیو صدای آواز میآمد. صدای رادیو، باغی از خیال هزار رنگ بود که منو با خودش میبرد. سینما هم همینطور باغ بود. خیال بود. دائم به امید این بودیم که پولی جمع کنیم، پدر رو راضی کنیم، دائیرو راه بیندازیم، التماس کنیم تا ما رو یک سینما ببرن. اینها جهان نو بود.
جهان کهنۀ ما قهوهخانهها بود. آبانبارها و سقاخانهها. محلهمان بود و معرکهگیرها و پهلوانها و نقالها. اما اولین خاطرۀ من از آن نقالها برمیگردد به اولین روز رفتن من به مدرسه که همان روز اول هم کتک خوردم. بنده در تمام طول زندگیام بهناحق کتکخوردهام. داستانش هم بامزهست. تویِ مدرسه داشتیم با یکی از بچهمحلها بازی میکردیم، خورد زمین سرش شکست. گریه کرد و رفت پیش ناظم گفت صفرزاده ما رو زد. دروغ گفت. ناظم هم تویِ اون پائیز سرد ۵۰ سال پیش چهار تا چوب زد به دستم. هنوز دردش را حس میکنم.
موقع برگشتن هم مسیرم رو عوض کردم و کلی راهم دور شد چون یارو پدرش پاسبون بود. فکر میکردم میره به باباش میگه و اون هم ما رو سر راه میگیره میبره کلانتری، با درد دست رسیدم خونه دیدم مادرم دم در وایساده و عصبانی که چرا دیر اومدی. ولی من چشمم افتاد به ته کوچه که شلوغ بود. ته کوچه یک باغ بود به نام باغ رحمت که میرفتیم توش کدو میدزدیدیم. به مادرم گفتم اونجا چه خبره. گفت: نمیدونم. معرکهست. رفتم تو. یک تکه نان سنگک گرفتم دستم و دویدم. دیدم بله. پرده خوانی «انتقام مختار ثقفی» است از دشمنان امام حسین. شمر رو گذاشتن تو دیگ و دارن میجوشوننش. یزید رو هم شمع آجین کردن. دست چپ پایین پرده جهنم بود و دست راست بهشت.
نقال درویشی بود با شال سبز و یک چوب کوتاه: اینکه میبینید شمره... شمر همون کسیست که سر نازنین امام رو برید. این که میبینید بالای تخت نشسته مختار ثقفیست... (حالا حوصله ندارم گاهی که با حوصله میشم تعریف هم میکنم برای من خیلی عجیب بود. تمام داستان را میدیدم و سوزش دستم کاملا فراموش شده بود. عصر که شد موقع نماز بساطش را جمع کرد. گفت: یک نفر چراغ مجلس ما رو روشن کنه. مثل اینکه هیچ کسی به اون بیچاره پول نداد. من خیلی ناراحت شدم.
مش صفر(منوچهر صفرزاده)، نقاشی یگانه و معضل هویت در هنر ایران / مسعود سعدالدین
سال ۵۵ یا ۵۶ بود که مش صفر (منوچهر صفرزاده) نمایشگاهی با فرح نوتاش در گالری «تخت جمشید» برگزار کرده بود. آنوقتها من دانشجوی دانشکدۀ هنرهای زیبا بودم. اولینبار بود که کارهای مش صفر (منوچهر صفرزاده) را میدیدم. از کنار کارهای نوتاش به سرعت گذشتم. با تمامی تلاشش برای فضاسازی و تحت تأثیر قرار دادن بیننده، کارهایش از روح تهی بود. تعلیماتِ روشنِ اخلاقی و سیاسی که با نماد درختِ قطع شده، قصد داشت بواسطۀ هنر بیننده را به راه حق هدایت کند.
خوشبختانه کارهای دو نقاش را کاملاً از هم جدا کرده بودند. وقتی وارد سالن کارهای مش صفر (منوچهر صفرزاده) شدم، براستی روحی آنجا حضور داشت. یک انرژی که مرا تسخیر کرده بود. و نمیتوانستم از نمایشگاه بیرون بیایم. زنها و مردهایی با شمع یا اشیائی در دست، در چهارچوب پنجرهها، در کوچهپسکوچههای تاریک، اینجاوآنجا به شکل غیرمنتظرهای ظاهر میشدند. بیشتر فضای کارهایش را معماری شهرهای قدیمی ایران پر کرده بود. با اینهمه بهراحتی میفهمیدی که این انسانها هستند که تو بیواسطه با آنها روبرو میشوی. انسانهایی اندوهگین و فضایی رُمانتیک که با روحیه و درکِ تصویری امروز من چندان سازگار نیست. بااینوجود هر وقت به یاد این نقاشیها میافتم، همان جادو در من بیدار میشود.
مش صفر ۸ سال اخیر را در آلمان زندگی میکرد. و ما گفتگوهای زیادی باهم داشتیم. وقتی داشت برمیگشت، بعد از سالها طیِ راهها و بیراههها، در پی ناشناختهای که شاید زمانی بخشی از خودش بود، جادوی آن سالها را دوباره دریافته بود. در کارش ظاهراً دگرگونی بزرگی به چشم نمیخورد. اما حال و هوای کارهای آخرش دوباره آدم را تسخیر میکرد.
از ویژگیهای مش صفر (منوچهر صفرزاده) وفاداری، ماندگاری و ادامۀ کار خودش است. و طبیعتاً در آثار چنین هنرمندانی، انتظار یک دگرگونی ناگهانی در شیوۀ کار بیمورد است. اما چیزی که در کارش دگرگونشده بود، نعمتی تازه در روح و ذهنیت نقاشیهایش بود. درک تازهای از تصویر که تمامی تجربۀ بیراههها هم در آن به عناصر مثبت تصویری مبدل میشوند. در این کارها با دنیا و ذهنیتی روبرو میشوی که اصیل است، ساختاری یکه و یگانه که پیوند خود را با سنتهای نقاشی ایران و اروپا به طبیعیترین و باورمندترین شکل ممکن به نمایش میگذارد.
بازگشت مش صفر به ایران و رونق نقاشی فیگوراتیو در غرب
زمان بازگشت مش صفر (منوچهر صفرزاده) به ایران مصادف است با رونق بینظیر نقاشی فیگوراتیو در غرب که حولوحوش سال ۲۰۰۰ آغازشده و هرروز با شدت بیشتری صحنه هنری اروپا و آمریکا را پر میکند. هنرمندان بسیاری در اروپا و آمریکا بودند و هستند که هیچوقت به اهمیت نقاشی فیگوراتیو شک نکردند و در دشوارترین شرایط به کارشان ادامه دادند. فیلیپ گاستون (Philip Guston)، زیگمار پولکه (Polke Sigmar)، یورگ ایمندورف( Jorg Immendorf)، گئورگ بازلیتس(Georg Baselitz)، الکس کتس(Alex Katz) و لیون گولاب (Leon Golub) نمونههای اندکی از تعداد کثیری نقاشان فیگوراتیو هستند، نقاشانی همنسل که دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ را در ناشناختگی به سر بردند، بیآنکه تن به دگماتیسم آوانگاردهای مینیمالیست یا اینفورمل(Informel) بدهند.
ابتدا در اوایل دهه هشتاد، بواسطة نقد پستمدرنیستی و نقش نقاشان جوان در زنده کردن هنر فیگوراتیو در این دهه، ناگهان اهمیت و اصالت این هنرمندان مسنتر روشن شد. دهه ۱۹۷۰ دشوارترین دهه برای نقاشانی از این دست بود. نقد عمومی آنها را آخرین دایناسورهای قرن بیستم با هنرمندان ارتجاعی میدانست. برگزار کنندگان نمایشگاههای بزرگ، از جمله و نیز و داکومنتای کاسل(DokumentaKassel) از هرگونه تصویر ذهنی روی بوم پرهیز می کردند. نقاشی می بایست مطلقا مینی مال (minimal)، هندسی یا آبستره باشد. بعضی ها تا آنجا پیش می رفتند که اساسا نقاشی را از صحنه نمایشگاهها حذف میکردند و اگر نمیخواستند مهر تنگ نظری به آنها زده شود، با چند تابلوی پراکنده کمی با تاشیسم، اینفورمل و کارهای هندسی سرو ته قضیه را بهم میآوردند. هپنینگ (Happening)، آمریکا را و فلوکسوس (Fluxus) و اینفورمل (Informel) اروپا را فراگرفته بود.
جواد مجابی در کتاب «نود سال نوآوری در هنر تجسمی ایران»، دربارهی منوچهر صفرزاده اینطور نوشته است:
او، که خود را مشصفر مینامد، از زمره هنرمندانی است که همواره خواسته با تماشاگران عام –نه فقط فرهیختگان مدعو شبهای افتتاحیه- ارتباطی عاطفی و همبستگی فکری داشته باشد. وی در سالهای دراز فعالیتش، همواره بر این معنا پا فشرده که: هنرمند میباید برای جامعهاش کار کند و بهنوعی نمایانگر میانگینی از خواست، آرزو و رنج جاری در حیات آنان باشد.
آشنایی و همکاری با هانیبال الخاص، او را به این نکته مقید ساخت که باید اساس کار خود را بر تجربهای بنا نهد که شروع کردن از آن، مطمئن بهنظر آید: صفرزاده کوبیسم پیکاسو را انتخاب کرد.
حمید رحمتی درباره نمایشگاههای پیشین منوچهر صفرزاده و سیر آثار او تا آخرین نمایشگاهش، جمعبندی فشردهای دارد:
«منوچهر صفرزاده، از معدود نقاشان نسل پیش است که، بدون شیفتگی به جریانهای گونهگون و زودگذر هنری، دگردیسیهای کار خود را بهآرامی پی گرفته است. بیش از بیست سال است که او دنیای خاص خود را تصویر میکند و درونمایه ویژهای برای کارش یافته است. سالهاست که او در تیرگی و فشردگی فضاهایی که میآفریند، در نگاه غمزده و جویای انسانهایش، در غرابت رابطه چیزها و دروپنجرههای گشوده به چشماندازهای وهمانگیز، شعر غمگینانه خود را میسراید. تنهایی، تشویش و آرزو، مضامین عمده کارهای او را میسازند. ساکنان اصلی دنیای او –زنان گشادهچشم و حسرتزده- ثابت ماندهاند. هرچند شکل ظاهریشان تغییر کرده است.»
صفرزاده در این سالها به کاوش در مسائل ساختی زبان خود نیز بیتوجه نبوده است. ممارست او در این زمینه، مهارتهای فنی قابل توجهی را هم بهبار آورده است.
اکنون چندی است که او در جستوجوی امکانات به این تجسمی به تجربه کوبیسم –و یا دقیقتر بگوییم به دستاوردهای پیکاسو- روی آورده است. نمایشگاه اخیر او در گالری گلستان (۶۷)، محصول این آزمون جدید را نشان میدهد.
میکوشم با تأملی در کارهای اخیرش، بر دو نکته انگشت بگذارم:
-
برخورد صفرزاده با کوبیسم از الگوبرداری سطحی تجاوز نمیکند؛
-
اساساً درونگرایی صفرزاده با برونگرایی کوبیستها سازگاری ندارد.
شیوهای که پیکاسو، براک، لژه، گریس، برای تبیین جامع واقعیت و ارائه مناسبات حقیقی بین اشیا برگزیدند، به بازنماییهای مرسوم و توصیفهای ادیبانه در عرصه هنر پایان میداد. آنان واقعیت شیء را نه آنچنانکه در لحظه و جایگاهی معین دریافتنی است، بلکه آنگونه که در توالی ابعاد زمانی و مکانی و در ارتباط ارگانیکش با سایر اشیا میتوان یافت، بیان میکردند. کوبیستها به یک معنا، بر این اندیشه، که هنر همچون آینهای در برابر طبیعت است، جسورانه خط بطلان کشیدند. بااینحال، انقلاب کوبیسم، فقط محصول تجربه چند نقاش نابغه نبود، بازتاب یک دگرگونی تاریخی در تلقی انسان از جهان بود.
صفرزاده در آثار اخیرش به تجربیات نقاشان کوبیست نظر انداخته است (که بهخودیخود مسئلهساز نمیتواند باشد). اما چگونه؟
به کارهای صفرزاده نگاه میکنیم: بافتهای حاصل از ازدحام خطوط درهمبافته، تأکید بر خطهای کنارهنما، همراه با بهرهگیری از شدت رنگ و تباین سیاه-سفید، جملگی عواملی هستند که آشکارا تشابه فنی بین نقاشیهای صفرزاده آثار کوبیستها را نشان میدهند.
در نگاهی عمیقتر پرسشهای اساسی مطرح میشوند: صفرزاده تا چه حد به شناخت اصولی از کوبیسم، جوهره دید و اندیشه کوبیستها دستیافتهاست؟ چه عناصری از کلیت این نگرش به کار او راهیافتهاند؟ عوامل عاریتی در کارش تا چه اندازه درونی شدهاند؟ و بالاخره؛ آیا صفرزاده توانسته است گامی فراتر از تأثیرپذیری صرف بردارد؟
یکی از ویژگیهای کار او، که در اغلب تابلوها تکرار میشوند، تلفیق سه گونه متمایز نقاشی، منظره، پرتره، طبیعت بیجان در کنار آن، چشماندازی در دوردست و بالاخره، پرترهای در میان قابی چهارگوشه، اینجا پرسش اساسیتری پیش میآید: صفرزاده در تکرار کلیشهها و صور ذهنی خویش، در پی ارائه کدامین کشف تازه است؟ آیا افزار کوبیستیاش در این کشف به او مددی میرساند؟
در اینجا هم مضامین دیرین نقاش حضور دارند: انسانی که در دنیای ذهنی او، شکل میگیرد، کلیتی یگانه و پویا نیست؛ موجودی از خود رمیده و به خود خزیده است. در چاردیواری تنگی، که گویی موطن ابدی اوست، به فراخوانی اغواکننده فراسوها پشت کرده، در خلوتی مرموز به بیرونقی میوه و گل خاموشی چراغ خیره ماندهاست و تلخی انتظار را میچشد.... آیا کوبیستها نیز به انسان و جهان اینچنین مینگریستند که صفرزاده به قالب بیانی و اسلوب فنیشان روی کردهاست؟
بااینحال، این دنیای غمبار و غریب تنها در ذهن نقاش، تداوم مییابد و خواهیم دید که تناقضهای نشأتگرفته از الگوبرداریها، به میزان زیادی از زلالی بازتاب آن کاسته است. ناهمگنی کیفیات قالب و محتوا، کارهای صفرزاده را گاهی به حوزه بیان کاریکاتوری نزدیک میکند.
بهطورکلی، نقشمایههای موجود در تابلوهای صفرزاده دو دستهاند: گروه اول، آنها که نمادهای آشنای آثار پیکاسو هستند: انسانهایی با شکلبندی هندسی، اسب، صفحه شطرنجی و...؛ و دیگر، آنها که از صور ذهنی او برآمدهاند؛ چراغ، گلدان، صندلی، انار و... گروه اخیر، شکل طبیعی خود را کمابیش حفظ کردهاند. دیوارها و کف اتاق نیز از یک زاویه دید تجسم یافتهاند. این عناصر کارایی ماهوی در ترکیب ندارند و حتی کمتر میتوان بیان نمادینی برایشان قائل شد. درواقع، نقاش در پرداختن به این عناصر صرفاً به سندیت بازنمایی توجه داشتهاست: گردی و توپری انار، جنسیت چراغ و گلدان و پرده و غیره. حال آنکه عناصر دیگر، که –گاه مستقیماً- از آثار کوبیستی به عاریت گرفتهشدهاند، دچار استحالههای شدید شکلی هستند، و اسلوبهای کوبیستی شکستن و هندسی کردن شکلها، تنها در این موارد مصداق یافتهاند. به گمان من، این دوگانگی در آزمونی نااندیشیده ریشه دارد.
صفرزاده ناگزیر است به ناسازگاری عناصر عاریتی و شخصی، و مهمتر از این، به تعارض بین مضمون موردنظر و قالب اقتباس شده، اندیشه کند و راهحلی در خور تواناییهایش بجوید.
بیشک نقاش ایرانی مجاز است و باید از دستمایههای هنر معاصر جهان استفاده کند. چگونگی این برخورد شرط است. نادیدهگرفتن این واقعیت که سبک چیزی بیش از یک ساختار صوری است و مفهومی تاریخی دارد، در بهترین شکل، بهنوعی الگوبرداری میانجامد. نقاشی که ناهوشیارانه و سادهانگارانه از سبکی الگوبرداری میکند –خواه کوبیسم و اکسپرسیونیسم یا هایپررئالیسم و فتورئالیسم- حتی اگر در اقتباس خود کاملا وفادار هم باشد، از لحاظ تاریخی واپسگرا و از لحاظ هنری شکلگراست. کار نقاش نوگرا نه پیروی از ساختار نو، که طرح اندیشه و ساختار نوین است.
نقاشیهای صفرزاده مجموعهای از چهرههای گوناگون هستند، چهرههایی که حالات و احساسات عمیقی را میتوان در آنها دید. صفرزاده درباره این چهرهها اظهار کرد: آدمهایی که در این تابلوها میبینید مردم کوچه و بازار هستند، مردمی که مرا وادار میکنند چهرههایشان را نقاشی کنم. درست است که من این نقاشیها را در تنهایی خودم میکشم اما دانستههایم برای نقاشی کشیدن را از کوچه و خیابان گرفتهام، از زیر ماشین رفتن آدمها، از دختر کوچکی که جلوی پایم از طبقه چهارم افتاد و از بس لاغر بود مثل تکهای کاغذ، نرم بر زمین فرود آمد و نمرد. زنده ماندن این دختر بر من بسیار تأثیر گذاشت و باعث شد هر وقت ناامید هستم با خودم بگویم یادت باشد آن دختر زنده ماند.
او با بیان اینکه اعتقادی ندارم که آثارم سبک خاصی دارد ادامه داد: تمام کسانی که هنر را طبقهبندی میکنند یک جای کارشان میلنگد. هنر یا هست یا نیست، اینکه چه سبکی دارد چیزی است که عدهای ساختهاند تا از قبل آن نانی به دست آوردند.
این نقاش و طراح همچنین درباره پالت رنگ گستردهای که در آثارش دیده میشود نیز گفت: زمانی بود که به من میگفتند چقدر از طراحی استفاده میکنی و کارهایت بیرنگورو هستند. حال که از رنگ استفاده میکنم میگویند چقدر رنگ در تابلوهایت وجود دارد. به نظر من این سؤال درست نیست هر کاری دنیای خودش را دارد مثلاً یک گوجهفرنگی وقتی قبل از خورده شدن روی میز قرار دارد دنیایی برای خودش دارد و وقتی آن را سلاخی میکنیم تا بخوریم دنیایش را عوض کرده و دنیای جدید برایش خلق کردهایم. تمام جهان برای من همینطور است. به نظرم مسئله این است که نقاش باید این شکل را بفهمد و توانایی آن را داشته باشد که با دست و ذهنش آن را به بوم منتقل کند. برای این کار هم نقاش باید آنقدر تمرین کند تا دستش و ذهنش بهنوعی اتحاد برسند. نقاش مثل کسی است که مدام درخت میکارد یا مثل کسی که توت را از درخت میتکاند تا آدمیان را شیرینکام کند.
صفرزاده با اشاره به اینکه هنر از جایی نمیآید و آن را به کسی هدیه نمیدهند گفت: تو بهعنوان یک هنرمند باید بتوانی هنر را از وجود خودت بیرون بکشی. باید از دیوار افتاده باشی، دعوا کرده باشی، آدم مؤدبی بوده باشی و همه اجزاء زندگی را لمس کرده باشی در یک کلمه باید زندگی کرده باشی تا بتوانی از زندگی جواب بگیری. به همین دلیل است که به نظر من کسی که زندگی نکند نمیتواند هنرمند خوبی باشد.
او همچنین درباره دیگر عناصر تکرارشونده تابلوهایش یعنی میوهها نیز اظهار کرد: من همهچیز را در تابلوهایم میکشم این بار میوهها بیشتر دیدهمیشوند. فکر میکنم کشیدن یک سیب روی یک تکه سنگ میتواند معنای تمام زندگی را داشته و حرفی درباره همه جهان باشد. یک سیب چیز کمی نیست و یک فیلسوف یا محقق میتواند درباره معنای همان یک سیب کتابها بنویسد. من در تابلوهایم تنها سعی میکنم دست، قلممو و ذهنم را به سمتی هدایت کنم که با هم پیوند بخورند و در مواجه با یک سیب درستترین شکل را بکشند.
صفرزاده که در چند دهه گذشته در زمینه طراحی نیزکارهای بسیاری خلق کرده است درباره این هنر نیز گفت: هر هنرمندی چه نقاش یا حتی معمار باید طراحی بداند تا آثارش پایه درستی داشته باشند. باید زیاد طراحی کند، همیشه کاغذ و مدادی همراه داشته باشد و در کافه و خیابان از همه چیز طراحی کند حتی با چشم بسته هم باید بتواند طراحی کند. متأسفانه جوانهایی که من میبینم کمتر سراغ طراحی میروند و این بر نقاشی آنها نیز تأثیر بسیار دارد.
نمایشگاهها:
گزیده نمایشگاههای انفرادی
• گالری گلستان، تهران ۱۳۶۹
• گالری گلستان، تهران ۱۳۸۵
• گالری گلستان، تهران ۱۳۸۷
• گالری گلستان، تهران ۱۳۸۸
گزیده نمایشگاههای گروهی
• تالار ایران ۱۳۴۸
• تالار قندریز ۱۳۴۹
• گالری هما، تهران۱۳۸۳
• خانه هنرمندان ایران، تهران۱۳۸۳
• خانه هنرمندان ایران، تهران۱۳۸۴
• "هفت نگاه"، فرهنگسرای نیاوران، تهران۱۳۸۵
• خانه هنرمندان ایران، تهران۱۳۸۵
• گالری الهه، تهران۱۳۸۵
• خانه هنرمندان ایران، تهران۱۳۸۵
• "صد اثر، صد هنرمند"، گالری گلستان، تهران۱۳۸۶
• "هفت نگاه"، فرهنگسرای نیاوران، تهران۱۳۸۷
• "صد اثر، صد هنرمند"، گالری گلستان، تهران۱۳۸۹