{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

وحشت بهروز وثوقی از راننده تاکسی سبیل کلفت / داستان واقعی !-

وحشت بهروز وثوقی از راننده تاکسی سبیل کلفت / داستان واقعی !-
کدخبر : 8688

بهروز وثوقی مشهورترین بازیگر تاریخ سینمای ماست که بسیاری رفتار های ستاره وار را نیز همچون تکنیک‌های رسیدن به نقش ، از خود ابداع کرد و برای نسل های بعدی به یادگار گذاشت . به طوری که هنوز هم توسط ستاره‌های جوان مورد استفاده قرار می گیرد . او نه تحصیلات آکادمیک داشت و نه دانشگاه رفته بود ،نه این موارد را در کتاب خوانده بود و نه همنشین بازیگران بزرگ بود ، هر آنچه را که خود بر اثر تمرین کشف می‌کرد در کار استفاده و عجبا که اغلب روش هایش درست از آب در می آمد.

به گزارش هنر ام‌روز، یکی از این روشها این بود که بهروز وثوقی سعی می کرد تماشاگر همیشه تشنه دیدن او باشد و تشنه بماند. به  همین دلیل در مصاحبه های تلویزیونی و رادیویی شرکت نمی‌کرد ، کمتر عکس می گرفت و خیلی اهل حضور در محافل عمومی نبود . سالی دو سه فیلم  بازی می کرد و اجازه می داد بیننده تشنه دیدن او روی پرده نقره‌ای بماند. آنقدر که برای رفع تشنگی و دیدار حاضر به قبول هر سختی باشد ، حتی اگر آن مدیوم را نشناسد!

 سال ۱۳۵۶ که چند ماه از اکران آخرین فیلم بهروز وثوقی گذشته بود ، او پذیرفت در یک تئاتر محصول انجمن تئاتر ایران و آمریکا به روی صحنه برود. نقش پیچیده در اثری روشنفکری با دیالوگ های بسیار سنگین که فقط دانشجویان هنر و اساتید ادبیات از معانی سر در می آوردند !

 به اعتبار اسم وثوقی ، هر شب بلیت‌ها در کمترین زمان فروخته و سالن کیپ تا کیپ پر میشد و جالب آنکه به جز دو سه ردیف اول که بینندگان حرفه‌ای تئاتر و اهالی فرهنگ و ادب بودند ، مابقی سالن پر می شد از اقشار مردم عادی . از راننده تاکسی تا شاگرد نانوا و از قصاب تا جاهل و بزن‌ بهادر سرکوچه !

مردم پس از پایان تئاتر جلوی در سالن می ایستادند تا از وثوقی امضا و عکس بگیرند . یک شب یک راننده تاکسی ساعتی منتظر بود . با نوع لباس و پاشنه خوابیده و سبیل تاب داده ، جوری که پرسنل صحنه به وثوقی پیشنهاد کردند از درب پشتی برود تا با او روبرو نشود !

اما سوپراستار بزرگ لج کرد ! آمد و بیشتر از همیشه ایستاد تا همه با بازیگر محبوبشان عکس گرفتند و رفتند. سرانجام راننده تاکسی جلو رفت و با همان لحن داش مشتی های پایین شهر گفت : «ما فقط به عشق خودت اومدیم آق بهروز ! ما که نفهمیدیم چی گفتی و از تیارت (!) هم سر در نیاوردیم اما جمال خودتو عشقه !»

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها