{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نامه علی درویشیان به همسرش از زندان اوین

نامه علی درویشیان به همسرش از زندان اوین
کدخبر : 4283
خبرنگار:

تعدادی از نامه‌های علی اشرف درویشیان، نویسنده و مترجم ایرانی به همراه یادداشت‌های او از زندان اوین، در کتابی با عنوان "قصه‌های بند" منتشر شده است.

علی اشرف درویشیان این قصه‌ها را در دوران زندان خود در زمان حکومت پهلوی دوم نوشته و در سال ۱۳۵۶ به پایان رسانده و پس از گذشت تقریبا ۴۰ سال این قصه‌ها به همراه چند نامه از او به صورت کتاب درآمده است.

 

همسر مهربانم، عزیزکم سلام

بوی بهار می آید. از راه دور آمدنش را حس می کنم و با تمام ذرات وجودم در ان غرق می شوم. بهار می آید. از دیوارهای سیمانی بلند و بی رو ح می گذرد و می آید. از میله های آهنی و سرد می گذرد و می آید. از برج های نگهبانی و از کنار تفنگ ها و سر نیزه ها می گذرد و می آید.

از برق سر نیزه ها و خشاب های پر گلوله نمی ترسد و می آید. بهار می آید و هیچ کس نمی تواند دستبندش بزند و جلوش را بگیرد.

می آید و می نشیند روی نرده های فلزی پشت بام، روی ماشه تفنگ ها، روی چهره های بغض کرده و روی دل من که از دوری تو ای عزیز من می خواهد بترکد.

سه سال و چند ماه پیش بود که تازه ازدواج کرده بودیم و به ده می رفتیم. زمستان آخرین گلوله های برفش را بر بام های مظلوم روستا فرو ریخته بود و زمین با روسری حریر برف پوشیده شده بود. میهمان شکوه بودیم که معلم روستای "سردم" بود. در خانه علی یاور و زنش ماه طلا. دختر کوچولوشان یادت هست؟ با آن صورت درشت و زیبا با موهای طلایی. ترکینه نامش بود. الان اگر نمرده باشد یعنب سرخجه با دیفتری نگرفته باشد، باید سه سال بزرگ تر شده و مرا فراموش کرده باشد با وجودی که همیشه جیب هایش را از شیرینی پر می کردم و لی باز از عینکم می ترسید.

عزیزکم شب چهارشنبه سوری خیلی به یادت بودم. سه سال پیش به خاطرم امد تو حیاط آتش افروخته بودیم و تو و من، بچه ها را یکی یکی از روی آتش می پراندیم، امید و افشین و مژگان و پیمان را. هنوز یادم هست. وقتی به اتاق برگشتیم روی موهایت تکه های خاکستر چوب ها و کاغذهای سوخته نشسته بود و پیراهن آبی ات بوی سوختگی می داد. بوی چهارشنبه سوری می داد. سه سال پیش و من حالا در سلولم تنها نشسته ام. تنها، شب عید است. به آسمان نگاه می کنم که دارد سیاه می شود. از پشت میله ها نوک تپه ای را از دور می بینم که سربازی با تفنگش زیر یک کولای کج و کوله کشیک می دهد. او هم غمگین است و لابد درفکر مادر پیرش است که در روستاهای دور چشم به در دوخته. آسمان آرام است و ستاره ها تلاش می کنند تاریکی را بشکنند.

بیشتر شب ها خواب تو را می بینم. غمگینی و پیراهن سیاهی در بر داری. ای عزیز من هروقت به خوابم می آیی آن پیراهن آبی گلدارت را بپوش و غمگین مباش. خواهش دارم. زیرا اگرچه من در این گوشه دور از تو در پشت دیوارهای بتونی و سنگ و آهن و قفل های پولادین نشسته ام، اما در دلم هزاران ستاره، هزاران لاله می درخشد و می شکفد. تو در دلم هستی، کنارم هستی، در فکرو اندیشه ام هستی.

به بچه های برادرانم، سپیده، سحر، بامداد، مژگان، پیمان و بچه های خواهرم امید و افشین سلام می رسانم. آینده تابناک مال ان هاست و من نمی خواهم آینده ان ها و زندگی شان مثل خود من باشد. هزاران زندانی در بند می مانند و تصمیم دارند زندگی شان را فدای آینده کودکان کنند و دنیایی بسازند که در ان ستمگری نباشد، زورگویی نباشد و انسان بتواند شرافتمندانه زندگی کند و پاک و شریف بماند. به امید آن روز، دست همه بچه های خوب و تو را می بوسم.

رفقایم کلوچه کرمانشاهی می خواهند اگرچه ماموران نمی گذارند به بند وارد شود اما اگر آمدی با خودت بیاور. کتاب های تازه را برایم بخر و اگر گرفتند، تحویل بده. وقتی از کنار درخت چناور تناور طاق بستان گذشتی، چارقدت را از چهچهه پرندگانش پر کن و برایم بیاور. به همه دوستان و آشنایان سلام می رسانم.

قربانت شریف

زندان اوین-فروردین ۵۷

 

این نامه را می‌توانید در اپیزود دوم پادکست رادیونامه با عنوان "نامه‌ها و یادداشت‌های زندان" و از طریق لمس لینک زیر بشنوید.

اپیزود دوم پادکست رادیونامه

 

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها